« الثامن: الإسلاموهو مطهِّر لبدن الكافر ورطوباته المتَّصلة به من بصاقه وعرقه ونخامته والوسخ الكائن على بدنه ، وأمَّا النجاسة الخارجية التي زالت عينها ففي طهارته منها إشكال ، وإن كان هو الأقوى . نعم ، ثيابه التي لاقاها حال الكفر مع الرطوبة لا تطهر على الأحوط ، بل هو الأقوى فيما لم يكن على بدنه فعلاً ».[1]
كلام در مطهريّت اسلام بود. عرض كرديم اگر بنا بشود كه مطلق كافر چه كتابى بوده باشد چه غير كتابى بوده باشد، مطلق الكافر محكوم به نجاست است شرعاً، نظير حكم نجاست كلب و خنزير، يا بنا گذاشتيم كما هو الصّحيح كافر غير الكتابى او محكوم است به نجاست كنجاسة الكلب و الخنزير و امّا الكتابى طهارت ذاتيه دارد، على كلا التّقديرين هر كدام را گفتيد گفته مىشود كه اسلام مطهر است، يعنى اگر مطلق الكافر را گفتيد آن مطلق مسلمان شد مىشود پاك، اگر غير كتابى را گفتيد نجس است غير كتابى مسلمان شد مىشود پاك، عرض كرديم اين طهارت احتياج به دليل ندارد، چونكه گفتيم عناوين اعيان نجسه به نظر العرف مقوّمات است، كه حكم به خارج سرايت مىكند به واسطه آن عنوان، چون كه عنوان منطبق است، عنوان نجس، وقتى كه از خارج انطباق عنوان رفت و ديگر به اين شخص كافر صدق نكرد، يا كافر غير كتابى صدق نكرد، مسلمان شد، -اين نكته را كه گفتم ملتفت باشيد، وقتى كه كافر صدق نكرد، يا كافر غير كتابى صدق نكرد، اين نكته را داشته باشيد-، نجاست از بين مىرود، چون كه موضوع رفت.
على هذا الاساسى كه هست بما اينكه نجاست كافر مثل نجاست كلب و خنزير است بدان جهت رطوبات كافر كه خارج مىشود از بدنش، مثل بصاقش (بذاقش) و غير ذلك اينها هم محكوم به نجاست بودند، چه جورى كه اينها جزء بدن نبودند و لكن تابع بدن بودند و شارع حكم به نجاست اينها تبعاً كرده بود، تبعاً للجسد و البدن. وقتى كه موضوع رفت آن حكم تبعى هم مىرود، ديگر آن رطوباتش آنها هم محكوم مىشوند به طهارت، ولو اين رطوبت از اين بدن در حال كفر خارج شده باشد، مثل آن كثافتى كه در داخل بينىاش ديده مىشود و اين در حال كفر خارج شده است، عين النّجس است، مثل رطوبت كلب و خنزير است، الاّ انّه وقتى كه مسلمان شد او هم پاك مىشود، آنها، شخص و ما تبعه حكم مىشود به طهارت.
ايشان، صاحب عروه در ما نحن فیه يعنى در اين موضع دو جهت را عنوان می کند:
جهت اولى اين است كه اگر بدن كافر سابقاً ملاقات با نجاست كرده باشد، به نحوى كه اگر بدن بدن مسلمان بود متنجّس مىشد، اين بدن كافر با آن نجاست ملاقات كرده است، و بعد وقتى كه اين شخص مسلمان شد آيا اين بدنى كه سابقاً ملاقات با عين النّجس كرده است، چه عين النّجس خارجى باشد مثل بول و غايط، چه عين النّجس داخلى باشد مثل دمى كه از بدنش خارج مىشود، يا رطوبتى كه از بدنش ملاقات مىشود، آنها چه جور است؟ متعرّض اين مىشود، آن جايى كه بدن ملاقات بكند با رطوبت خارجه كه آن رطوبت چون كه رطوبت كافر نجس بود، او را حكم به طهارت مىكند، مىگويد كه نه، وقتى كه مسلمان شد آن چركهايى كه به بدنش چسبيده است، عرقى كه از بدنش خارج شده است و در بدنش موجود است به صورت چرك، آنها هم محكوم به طهارت مىشوند، مثل آن كثافتى كه داخل بينى ديده مىشد، او محكوم به طهارت است، و امّا غير آن رطوبت كه ملاقات با نجس كرده بود. ايشان مىگويد اقوی اين است كه بدن پاك مىشود حتّى از آن نجاست، خصوصاً در جايى كه عين زايل بوده باشد، يا فقط در جايى كه عين زايل بوده باشد و امّا در صورتى كه عين آن نجسى كه ملاقات با بدن كرده است موجود بوده باشد، نه او نجس است بايد بشوید بعد الاسلام، اگر عين النّجس زايل شده است او محكوم به طهارت است، اين يك جهت است كه مىگويد، در بدن حكم مىكند كه طهارت بدن اقوی است بالاسلام از آن ملاقات نجاسات خارجيه، مگر در صورتى كه عين النّجس در خود بدن بالفعل موجود بوده باشد بعد الاسلام.
و امّا نسبت به ثياب كافر، آن البسهاى كه مىپوشيد، و آن البسه به واسطه ملاقات با بدن كافر در حال الكفر، يا فرض كنيد ملاقات با نجس ديگرى، آن البسه نجس بودهاند. ايشان مىگويد كه در آنها مطلب عكس است در البسه، در آن البسه حكم مىشود كه آنها نجس هستند بايد شسته بشوند، خصوصاً در جايى كه آن ثياب، ثيابى است كه در حال بعد الاسلام نمىپوشد آنها را فعلاً، آنها ديگر خيلى روشن است كه در نجاستشان باقى است.
خوب مىبينيد كه كلام در دو جهت واقع مىشود، يكى در اينكه ثياب و نحو ثيابى كه از كافر قبل الاسلام نجس شده است، آنها به اسلامش پاك مىشود چه لابس بوده باشد چه غير لابس بوده باشد، يكى هم آن بدنش است، از ساير نجاسات پاك مىشود چه عين بوده باشد چه زايل بوده باشد كه صاحب العروه تفصيل داد.
ما كلام را فعلاً در البسه شروع مىكنيم تا معلوم بشود حكم چه جور است در بدن، عرض مىكنم لباسى كه از كافر نجس شده بود و حكم به نجاست او را كرده بوديم، اين نجاستش نجاست تبعى نبود، بدان جهت اگر ما دليل نداشتيم بر اينكه ملاقات موجب نجاست شىء طاهر است، مىگفتيم نه البسه كافر طاهر است، فقط آن عرقش نجس است يا خونى كه از بدنش خارج مىشود او نجس است، وقتى كه در ثوب كه ملاقىاش است عرق نبوده باشد، مثل اينكه به شيئى ازاله شده است رفته است، يا خون ازاله شده باشد، ثوب خودش پاك است، اين دليل بر اينكه ثوب نجس مىشود، اين دليلش تبعيّت نجاست كافر نيست، دليلش دليل تنجیس منجّس و متنجّس است، كه هر چيزى كه نجس باشد يا متنجّس بوده باشد بالرطوبة به طاهر ملاقات كند آن طاهر را نجس مىكند، اغسل كلّ ما اصابه ذلك الماء و امثال ذلك، اين مىشود نجاست مستقلّه كه دليل مستقلى دارد غير از حكم تبعيّت، على هذا ثياب كافر مثل چه مىشود؟ مثل اين مىشود كه ثوبى مرطوب بود ملاقات كرد با عذرهاى، وقتى كه اين ثوب ملاقات با عذره كرد خوب ثوب نجس مىشود ديگر، چون كه ملاقات كرده است با عين نجس رطباً، بعد از زمانى كه اين ثوب ملاقات كرد با آن عذره رطباً آن عذره استحاله در او پيدا شد، آتش انداختند خاكستر شد، خوب آن عذره پاك شد ديگر، ثوب پاك مىشود، كلاّ و حاشا، چرا؟ چون كه نجاست ثوب نجاست مستقلّه بود، چون كه ملاقات با عذره كرده بود رطباً، دليلى كه مىگويد ما اصابه القذر، قذر مىشود آن طاهر حتّى يغسل، لا يصلّ فيه حتّى يغسل تا مادامى كه شسته نشده در نجاستش باقى مىماند، ثياب كافر هم مثل اين ثياب است فرقى نمىكند، عين اين ثوبى است كه با عذره ملاقات كرده است، وقتى كه فرض كرديم كافر از اعيان نجسه است، ثوبى ملاقات كرد فرض كنيد با عرق كافر در حال كفرش يا فرض بفرماييد با خونى كه از بدن او خارج مىشود، ما عرقش را مىگوييم كه فرد خفی است واضح بشود، بعد از اينكه شارع حكم كرده بود عرق او مثل عرق كلب و خنزير است، ثوب وقتى كه ملاقات با او كرد ولو ثوب كافر بود، اين مىشود نجس، بعد كه كافر مسلمان شد طهارتش به واسطه ارتفاع موضوع است، مثل موارد استحاله كه به واسطه ارتفاع موضوع است، عنوان عذره ديگر منطبق به خاكستر نمىشود، خوب عنوان كافر از آن شخص رفت از آن ملاقا رفت، و لكن ملاقى كه ملاقات كرده است طاهر نمىشود، ثوبى كه اصابه القذر لا يصلّ فيه حتّى يغسل مقتضايش اين است كه نجاست باقى است، چه آنها را در حال اسلامش هم بپوشد، چه نپوشد، چون كه عرق قبل الاسلام خورده است به آن ثياب، وقتى كه عرق قبل الاسلام خورده است به آن ثياب، ما بوده باشيم و قاعده اوّليه اين ثياب محكوم به نجاست است، در حال اسلام بپوشد آنها را يا نپوشد، چه جورى كه اگر شىء آخرى، نجس آخرى اصابت به آن ثوب مىكرد مثل الدّم و مثل لحم الخنزير و مثل الخمر، در آنها ملتزم مىشويم يعنى بايد ملتزم بشويم كه آنها نجس هستند و آنها را بايد بشوید، آن ثوبى كه ملاقى با عرقش شده آن هم همين جور است. پس لا فرق در ثياب كه آنها بايد شسته بشود، چه ملاقات كرده باشند با عرقش يا به نجس آخرى كه از بدنش خارج شده است يا به به نجاستى كه از بدنش خارج نشده است مثل خمر و لحم الخنزير، چه آنها را در حال مسلمان شدن در حال اسلام پوشيده باشد چه نپوشيده باشد، آنها در نجاستشان باقى است، قاعده اوّليه اين است، بعد حساب خواهيم كرد كه دليل مخرجى از اين قاعده داريم يا نداريم، و الاّ اگر دليل مخرجى نداشته باشيم مقتضاى حكم در ثياب اين است.
اين حرفى را هم كه گفتيم بعينه در بدنش هم جارى مىشود، فقط در بدنش كه صاحب العروه با ثياب فرق گذاشته است فرقش اين است، ايشان همين جور نظر مباركش بوده است خدا رحمتش كند، وقتى كه بدن كافر ملاقات كرد با نجسى، مثلا خمر اصابت كرد به بدن كافر، اين بدن نجاست اخرى پيدا نمىكند، چون كه اين بدن نجاست ذاتيه دارد، مثل بدن كلب و خنزير است ديگر، نجاست نجاست ذاتيه است، پس بدان جهت وقتى كه هر نجسى به بدنش اصابت بكند و آن نجس آن وقتى كه اسلام داشته باشد عينى نداشته باشد كه نجس آخر بشود، عينش باقى نباشد نجاستى كه در بدن كافر هست همان نجاست ذاتيه است. نجاست ديگرى نيامده است، وقتى كه مسلمان شد اعتراف به شهادتين كرد و مسلمان شد نجاست ذاتيه هم رفت، يصبح البدن طاهراً مطهّرا، بله، اگر عين النّجس بوده باشد، ديگر آن عين نجس نجاست اخرايى است. پس اين بدن قياس به ثياب نمىشود كانّ نظر مبارك ايشان اين بوده است، براى اينكه ثياب كافر وقتى كه خمر به او اصابت كرد يا عرقش اصابت كرد تنجّس پيدا كرد، تنجّس عرضى، و به واسطه اسلام آن تنجّس عرضى از بين رفته است دليل نداريم ما، كافر خودش پاك مىشود، به خلاف البدن كه بدن تنجّسش تنجّس ذاتى بود و به واسطه ملاقات نجاست عرضى پيدا نمىكند و بدان جهت بدن پاك مىشود.
خوب، وقتى كه مدرك ايشان اين بود نظر مبارك ايشان اين است، كانّ مىفرمايد على القاعدة است احتياج به دليل خاصّى ندارد اين تفصيل، اين باشد خوب اشكال مىكنيم كه خوب کی چه گفت آن چيزى كه تنجّس ذاتى دارد تنجّس عرضى پيدا نمىكند؟ خود ايشان هم در مسأله عصير سابقاً گفتند چيزى كه نجاست ذاتى دارد اگر اثرى داشته باشد، اثر مختلف بشود، ممكن است بگوييم كه هم نجاست ذاتى دارد هم نجاست عرضى، بدان جهت خمرى كه ملاقات با ميته كرده بود هم نجاست ذاتى دارد هم نجاست عرضى، اينجور مىگفتند، اينجا هم مىگوييم هم نجاست ذاتى دارد هم نجاست عرضى. چرا؟ چون كه بدن كافر قابل غسل است، منتهى ولو بعد اسلامه، آنجا كه گفته بود در آن موثّقه عمّار در آن ماء متنجّس بود كه و يغسل كلّ ما اصابه ذلك الماء اين ماء به هر چيزى اصابت كرده باشد بايد شسته بشود، هر چيزى كه اصابت كرده باشد يكى از آنها هم بدن كافر است، خوب بدن كافر هم قابل غسل است، ما مىگوييم آنهايى كه قابل غسل نيست نمىگيرد، بدن كافر قابل غسل است ولو بعد اسلامه، ولو بعد الاسلامه بايد شسته بشود اين، تا مادامى كه مسلمان نيست بله مانع از غسل است، مثل اينكه آب نيست، شسته نمىشود، و امّا در صورتى كه مسلمان شد که شسته مىشود، چه دليل داريم كه بدن كافر نجاست عرضى پيدا نمىكند، خصوصاً بر اينكه اثر خاص دارد، اثر خاصّش عبارت از اين است كه بعد الاسلام بايد شسته بشود، و مقتضاى ادلّه هم همين است، وقتى كه مقتضاى ادلّه اين شد ملتزم مىشويم در بدن كافر هم نجاست ذاتى است هم عرضى است، بدان جهت مسلمان شد نجاست ذاتى مىرود، امّا نجاست عرضى باقى است بايد شسته بشود مثل ثياب، و من هنا ما هيچ فرقى نمىگذاريم ما بين ثيابى كه هست و ما بين بدن، از حيث قاعده فرق نمىگذاريم، هر دو بايد شسته بشود.
يك كلمه يادم رفت او را هم بگوييم، اگر بنا گذاشتيم كه نجس ذاتى نمىتواند نجاست عرضى پيدا كند، خوب اين ديگر تفصيل معنا ندارد كه بين حال اسلام عند الاسلام اگر عين باقى باشد بايد شسته بشود، آن بدن پاك نمىشود، و امّا عين النّجس نباشد نه او پاك مىشود، تفصيل ندارد كه، مفروض اين است كه بدن كافر نجس نشده است، وقتى كه نجس نشده است آن وقتى كه مسلمان شد آن وقت بدن نجس مىشود با عين نجس، خوب آن وقت كه رطوبت مسريه ندارد، خون خشك شده است يا آن غايط خشك شده است، با چاقو مىكَند و شروع مىكند الله اكبر نماز مىخواند، اين كه ايشان مىگويد تنّجس در اين صورت در بدن هست، اگر عين نجس در بدن باشد چه عين نجس رطباً باشد چه يابساً، اگر مراد اين باشد كه نجاست ذاتى با عرضى جمع نمىشود بايد بگويد الاّ اذا كان فى بدنه عند اسلامه عين النّجس رطباً يعنى مع الرّطوبة كه ملاقاتش موجب تنجّس بشود، و امّا اگر نجس ذاتى موجب نمىشود فرقى ندارد.
بله، دليل ديگرى در ما نحن فيه گفتهاند، شايد نظر مبارك ايشان هم به آن دليل بوده باشد كه اين تفصيل ولو على القاعده نيست، ولكن منشأ اين تفصيل آن مقتضاى دليل آخر است، كه دليل آخرى كه هست دو تا ذكر شده است، يكى سيره مسلمين، اينجور است كه هر كسى كه مىآمد در زمان رسول الله صلّ الله عليه و آله یا در زمان بعد از رسول الله كه كفّار مسلمان مىشدند و مىآمدند ايمان مىآوردند و مسلمان مىشدند، اينها وقتى كه اعتراف به شهادتين مىكردند مىگفتند مسلمين كه بفرماييد بنشينيد، ديگر داخل مسلمين مىشدند، هيچ معهود نيست بر اينكه بگويند كه برو از سر تا پا خودت را بشور، وقت نماز هم مىشد آنها وضوء مىگرفتند و مىآمدند و نماز مىخواندند، ديگر هيچ معهود نيست كه بگويند برو اين بدنت را بشور، چون كه سابقاً خمر خوردى بول كردى فلان كار كردى بدنت نجس شده است، اين حرفها نبود، اينها وقتى كه مسلمان مىشدند با اينها معامله مسلم طاهر مىشد، روى اين اساس بدان جهت است كه بعضىها ثياب را هم قاطى كردهاند، گفتهاند كه فرقى ما بين ثياب و بدن نيست، ثيابش هم پاك مىشود، براى اينكه معهود نيست بر اينكه بگويند كه برو لباسهايت را عوض كن، يا لباسهايت را بيرون بشور و خشك كن و بپوش بيا، اينها فايده ندارد، چون كه سابقاً عين نجس خورده است، مگر در جايى كه عين نجس بالفعل موجود بوده باشد، كه اگر مىديدند كه تكّه فلان عذره يا تكّه خون چسبيده است او را ديگر نمىگفتند، شايد نظر مرحوم صاحب العروه همين باشد كه صورت وجود عين در بدن را استثناء مىكند، و كانّ مراد ايشان اين است كه اين سيره در ثوب مسلّم نيست خصوصاً در جايى كه عند الاسلام در بدنش نباشد، كه بگويند كه سيره باشد كه نه آن ثياب هم پاك است، بدان جهت ثياب مىماند على القاعده، بدن تحت سيره است، ولو گفتيم نجاست ذاتى نجاست عرضى پيدا مىكند، تحت سيره است، مگر آن جايى كه نشان داشته باشد عين نجس، آن جا نه سيره نبوده است، قطعاً هم نبوده است سيره، مىگفتند برو اين را بشور بعد بيا با ما نماز بخوان، شايد مرادشان اين بوده است.
اين دعواى سيرهاى كه كرده است بعضىها حتّى در ثياب، و بعضىها در بدن مثل آن صورتى كه عين نباشد، اين سيره محتمل است، ما راهى نداريم كه انكار بكنيم كه نه اين جور نبوده است، و لكن چيزى كه هست در ما نحن فيه راهى هم به اثباتش نداريم، نه در يك روايت صحيحه معتبرهاى وارد است كسى وارد بود مسلمان شد اين جور شد اين جور شد، نماز خواند بدون اينكه بدنش را بشورد از خمرى كه سابقاً خورده بود، لحم و خنزيرى كه سابقاً خورده بود، و يا ثوبش را بشوید، اين سيره بر ما ثابت بشود كه قطعاً همين جور بوده است یا لا اقل اطميناناً اينجور بوده است، اين به ما ثابت نشده است، و لكن محتمل است، چون كه محتمل است، نمی شود رفع ید بشود از اطلاق آن ادلّهاى كه يغسل كلّ ما اصابه ذلك الماء [2]لا تصلّ فی ثوب كه اصابه الخمر،[3] لا يصلّ فيه حتّى يغسل و امثال ذلك، نمىشود رفع ید كرد.
سؤال...؟ اوّلاً عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيه در زمان ائمّه سلام الله عليهم اين خيلى محلّ ابتلاء نبوده است، اين اسلام كفّار در سابق بود، بدان جهت در ما نحن فيه ائمّه عليهما السّلام هم فرمودهاند ديگر «يغسل كلّ ما اصابه ذلك الماء»؛ معنايش اين است كه آن ثوب نجس است، أصابَه قذرٌ و امثال ذلك، اين اطلاقات مىگيرد، و ما هم سيره ثابته محقّقهاى نداريم كه بگوييم اين سيره سيره مسلمين است، پس معلوم مىشود حكم در اسلام تبعيّت است كه ثياب كافر و بدن كافر ولو از نجاسات سابقه تابع اسلامش است. وقتى كه مسلمان شد بدن از آن نجاسات سابقه، ثياب از آن نجاسات سابقه هم پاك مىشود. اگر اين سيره ثابت بود و قطعى بود يا اطمينان داشتيم، بله ملتزم مىشديم، و لكن لا اقلّ احتياط اين است كه آن ثيابش را بايد بشوید، ولكن بدنش را از غير عرق خودش و از غير رطوبات خودش كه نجاسات ديگر است احوط اين است كه بدنش را بعد الاسلام از آنها بشوید، اين مقتضايش اين است كه تنزّل مىكنيم و ديگر فتوا نمىدهيم، چون كه سيره محتمل است تعبير به احتياط می کنیم و احتیاط هم احتیاط وجوبى مىشود.
و امّا وجه ديگرى گفتهاند، وجه ديگر هم اين است كه الاسلام يجّب ما قبله،[4] اسلام که آمد تمام آنهايى كه در سابق بود آنها را قطع مىكند. نجاست ثوب و بدن هم از سابق است آنها را قطع مىكند انسان، ديگر چه جور كه بر كافر لازم نيست نماز نخوانده ولو مكلّف به فروع باشد نماز نخوانده است، روزه نگرفته است. حج نرفته است، زكات نداده است. هيچ چيز برايش نيست، بلكه آن نكاحى كه سابقاً كرده است همان نكاحِ صحيح است. اگر فرض بفرماييد مرد و زن مسلمان شدند هر دو على نكاحهم هستند و آن نكاح سابقيشان مىماند، كما فى ظاهر روايات، خوب على هذا اسلام همه چيز سابقى را قطع مىكند يكى هم از آنها تنجّس است.
اين را سابقاً ديگر ذكر كرديم كه الان اشاره مىكنم، اين حديث ثابت نشده است از طريق ما، قطعاً هم اگر اين حديث ثابت بود، به عمومش نمىتوانستيم تمسّك كنيم، قطعاً اين تخصيص داشت. چرا؟ براى اينكه كافر فرض بفرماييد شب با زنش فلان كار كرده است مثلاً جنب شده است. صبح آمد مسلمان شد ظهر هم مىخواهد نماز بخواند، اين لازم نيست وضوء بگيرد و غسل بكند. چرا؟ چون كه جنابت قبل الاسلام است. آن جنابت قبل الاسلام قطع شده است به اسلام. اين جنب نيست، وضوء هم برايش واجب نيست. چرا؟ چون كه هنوز بعد الاسلام بول نكرده حدثى از او صادر نشده است، حدث سابقى قطع شده است، آیا مىشود ملتزم شد و فقيه مىتواند ملتزم بشود؟ يا فرض كنيد اين قبل الاسلام ديونى داشت ديون النّاس بود، مسلمان شد. ديگر هيچ كس طلب ندارد از اين، الاسلام يجّب ما قبله. من مسلمان شدم راه فرار پيدا كردم از ديون شما، و هكذا و هكذا احكام ديگرى كه هست آنها منقطع نمىشوند، تنجّس هم از آنها است، اين تنجّس احكام وضعيه است. اين احكام وضعيه لا تنقطع، آنى كه فقط ما دليل داريم و اين حديث هم اگر تمام بود حمل به او مىشد چون كه عمومش مراد نيست. آن تكاليف است، بنابر اينكه كفّار مكلّف بر فروع بوده باشند، آن تكاليفى كه در زمان كفر داشت و آن تكاليف را اطاعت و معصيت نكرده است ولو آن كسى كه آن تكاليف از او فوت بشود، شارع براى آن فوت راهى قرار داده است من القضاء و نحو القضاء آنها بر كافر لازم نيست، اسلام يجّب ما قبله اگر تمام هم بود محمول به اين معنا بود، پس بدان جهت احوط عبارت از اين است كه فرقى ما بين ثياب و ما بين بدن نيست، منتهى در ثياب اظهر است، سيره آن جور نيست، ولكن در بدن مىشود احوط، يا در هر دو احوط مىشود لا اقل.
مسألة 1: « لا فرق في الكافر بين الأصلي والمرتد الملي، بل الفطري أيضاً على الأقوى من قبول توبته باطناً وظاهراً أيضاً فتقبل عباداته ويطهر بدنه . نعم ، يجب قتله إن أمكن وتبين زوجته وتعتد عدَّة الوفاة وتنتقل أمواله الموجودة حال الارتداد إلى ورثته ، ولا تسقط هذه الأحكام بالتوبة ، لكن لا يملك ما اكتسبه بعد التوبة و يصحُّ الرجوع إلى زوجته بعقدٍ جديدٍ حتَّى قبل خروج العدَّة على الأقوى ».[5]
بعد ايشان در عروه مىفرمايد كه ولا فرق بين اينكه كافر كافر اصلى بوده باشد يا مرتد بوده باشد، اين مرتد هم اگر مسلمان شد اسلامش از مطهّرات است. آن كسى كه از اوّل از ريشه نصرانى است، بيايد مسلمان بشود و شهادتين بگويد او پاك مىشود، و امّا آن كسى كه اوّل خودش مسلمان بود بعد كافر شد، بعد از كفر دوباره برگشت و مسلمان شد، اين مرتد دو جور است، تارةً مرتد مرتد ملّى است، يعنى اساساً كافر بود بعد مسلمان شده بود، بعد از اسلامش كافر شد دوباره مىخواهد مسلمان بشود و برگردد به مسلمان، آن كسى كه كافر بود، بعد مسلمان شد، بعد از اسلام دوباره كافر شد، اسم اين را مىگويند مرتد ملّى، يعنى از دين اسلام برگشته است، فطرتش بر كفر بود، بدان جهت اين بلا اشكال اگر برگردد دوباره مسلمان بشود، اين اسلامش مقبول است و حكم به طهارت مىشود، اين را هم كسى اختلاف نكرده است، مرتد ملّى، و مىگويم وجهش را هم، وجهش عبارت از اين است كه وقتى مرتد ملّى آمد و اعتراف كرد اشهد ان لا اله الاّ الله و آنى كه به واسطه او مرتد شده بود اعتراف كرد كه نه، من شهادت مىدهم به وحدانيّت و به رسالت و آنى كه سابقاً انكار كردم و مثل اينها اعتراف مىكنم كه اينها از دين است، خوب اين مىشود مسلمان، وقتى كه مسلمان شد، موضوع نجاست كفر است ديگر، كفر از بين مىرود، بدان جهت مرتد ملّى اگر مسلمان شد موضوع نجاست كافر بود از بين مىرود.
انّما الاشكال در مرتد فطرى است كه فطرتاً يعنى پدر و مادرش هر دو تا يا يكى از اينها مسلمان بود، نطفهاش در اسلام منعقد شده است و در بچّگى هم محكوم به اسلام بود تبعاً لپدر و مادرش، بعد بزرگ شد، بعد از بزرگ شدن و بالغ شدن اين شخصى كه هست از دين برگشت، مرد شده بود از دين برگشت و كافر شد، بعد از آن كفر دوباره برمىگردد به اسلام كه اين را مى گويند مرتد فطرى. در عروه اين جور مىگويد، مىگويد چون كه اين برگشتنش بر اسلام قبول است، يعنى هم واقعاً مسلمان مىشود و هم ظاهراً مسلمان مىشود، بدان جهت اين پاك است، خوب شد مسلمان ديگر، بناءاً بر ما هو الاقوی كه قبول مىشود توبه مرتد فطرى، چون كه قبول مىشود خوب كافر مىرود و الان مسلمان شده است دیگر و پاك مىشود، يعنى اگر مىگفتيم توبهاش قبول نمىشود بله در نجاست باقى بود، معنايش اين است، چون كه بناءاً معنايش اين است كه اگر مىگفتيم توبهاش قبول نيست در نجاست باقى بود، مراد از توبه كه ان شاء الله مفصّل بحث خواهيم كرد در ما نحن فيه فقط رجوع به شهادتين است، مراد از توبه كه انسان قلباً پشيمان بشود كه خدا چه غلطى بود كردم نصف شب اشك بريزد تا صبح، آن نيست، آن مراد توبه نيست، ولو در آن توبه هم بحث خواهيم كرد انشاء الله، مراد از اين توبه در اينجا فقط رجوع به شهادتين است، ولو نمىدانيم كه حقّه كارى مىكند، رجوعش رجوع حقّهاى است يا راست راستى رجوع مىكند، اين مراد است، يا بلكه به قول بعضىها كه خواهيم گفت مىدانيم كه قلباً رجوع نشده پشيمان نشده است، امّا اعتراف مىكند، مراد از توبه اين است، چون كه در مرتد ملّى توبه قبول مىشود، يستتاب ثلاثة ايّام فان تاب فهو و الاّ قتل،[6] آن يستتاب معنايش اين است كه مىگويند اقرار به شهادتين بكن، آنى كه انكار كرده بودى، اعتراف بكن به او، اوست، بدان جهت در روايات دارد كه فان رجع اگر رجوع كرد يعنى اعتراف كرد فهو و الاّ يقتل.
در مرتد فطرى جماعتى گفتهاند كه توبهاش قبول نيست، يعنى اگر اعتراف به شهادتين بكند و بگويد من اعتراف كردم آن چيزى را كه منكر بودم، چون كه مرتد فطرى است اين اعتراف كالعدم است، اين رجوع و اعتراف و اين اقرار و شهادت كالعدم است، احكام اسلام بار نمىشود، نه واقعاً نه ظاهراً، بعضىها گفتهاند واقعاً مسلمان است و لکن ظاهراً احكام اسلام بار نمىشود، كه توضيحش را هم خواهيم داد.
ايشان مىگويد اگر مىگفتيم توبهاش مقبول نيست حكم به نجاستش مىكرديم، اين جا ما حرف داريم كه نه، اين مبتنى به او نيست، ولو اگر مىگفتيم كه توبهاش قبول نيست اصلاً اين اعترافى كه مىكند صد دفعه هم اعتراف به شهادتين بكند اين شهادت نيست و مسلمان نمىشود، مع ذلك مىگفتيم كه نجس نيست، و الوجه فى ذلك اين است كه اسلام موضوع طهارت نيست تا بگوييم چون كه اعتراف اين اسلام نيست پس طاهر نيست، موضوع نجاست كفر است، وقتى كه اين شخص اعتراف كرد، دهرى شده بود يا فرض كنيد شيوعى شده بود، بعد اعتراف كرد، خصوصاً در جايى كه بدانيم كه اعترافش هم صحيح است اعتراف قلبی است، به اين دهرى صدق نمىكند كه، دهرى نجس است، عنوان نجس عنوان كافر است، غير الكتابى يا حتّى الكتابى، عنوان كافر صدق نمىكند، نمىگوييم عنوان اسلام صدق مىكند، شارع الغاء كرده و اين اسلامش كلا اسلام است، امّا كافر نيست، بدان جهت اين ابتناء را ما قبول نداريم، بدان جهت تأمل بفرماييد تا ببينيم كجا مىرسد.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص141.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى السَّابَاطِيِّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ يَجِدُ فِي إِنَائِهِ فَأْرَةً- وَ قَدْ تَوَضَّأَ مِنْ ذَلِكَ الْإِنَاءِ مِرَاراً- أَوِ اغْتَسَلَ مِنْهُ أَوْ غَسَلَ ثِيَابَهُ- وَ قَدْ كَانَتِ الْفَأْرَةُ مُتَسَلِّخَةً- فَقَالَ إِنْ كَانَ رَآهَا فِي الْإِنَاءِ قَبْلَ أَنْ يَغْتَسِلَ- أَوْ يَتَوَضَّأَ أَوْ يَغْسِلَ ثِيَابَهُ- ثُمَّ فَعَلَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا رَآهَا فِي الْإِنَاءِ- فَعَلَيْهِ أَنْ يَغْسِلَ ثِيَابَهُ- وَ يَغْسِلَ كُلَّ مَا أَصَابَهُ ذَلِكَ الْمَاءُ- وَ يُعِيدَ الْوُضُوءَ وَ الصَّلَاةَ- وَ إِنْ كَانَ إِنَّمَا رَآهَا بَعْدَ مَا فَرَغَ مِنْ ذَلِكَ- وَ فَعَلَهُ فَلَا يَمَسَّ مِنْ ذَلِكَ الْمَاءِ شَيْئاً- وَ لَيْسَ عَلَيْهِ شَيْءٌ لِأَنَّهُ لَا يَعْلَمُ مَتَى سَقَطَتْ فِيهِ- ثُمَّ قَالَ لَعَلَّهُ أَنْ يَكُونَ- إِنَّمَا سَقَطَتْ فِيهِ تِلْكَ السَّاعَةَ الَّتِي رَآهَا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص142.
[3] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا تُصَلِّ فِي بَيْتٍ فِيهِ خَمْرٌ وَ لَا مُسْكِرٌ- لِأَنَّ الْمَلَائِكَةَ لَا تَدْخُلُهُ- وَ لَا تُصَلِّ فِي ثَوْبٍ قَدْ أَصَابَهُ خَمْرٌ أَوْ مُسْكِرٌ حَتَّى يُغْسَلَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص470.
[4] عَوَالِي اللآَّلِي، عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ؛ ميرزا حسين نوری مستدرك الوسائل ، (بيروت، مؤسسه آل البيت، چ1،ت 1408 ق)ج7، ص448.
[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص141-142.
[6] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: قُلْتُ فَنَصْرَانِيٌّ أَسْلَمَ ثُمَّ ارْتَدَّ- قَالَ يُسْتَتَابُ فَإِنْ رَجَعَ وَ إِلَّا قُتِلَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج28، ص327.