مسألة 1:« إذا شكَّ في كون شيء من الباطن أو الظاهر يحكم ببقائه على النجاسة بعد زوال العين على الوجه الأول من الوجهين ، ويبني على طهارته على الوجه الثاني ؛ لأنَّ الشكَّ عليه يرجع إلى الشكَّ في أصل التنجس ».[1]
كلام در اين مسأله بود اگر نجاستى اصابت بكند به موضعى از بدن الانسان، و شك كند بالشبهة الخارجية كه آيا اين موضع از بواطن است كه ازاله عين كافى باشد يا اينكه نه از غير البواطن است و از ظواهر است تا تطهير نشود او الاّ بالغسل، كما اينكه مثال مىزديم قطره بولى ترشح كرد نمىداند به طرف العين خورد يعنى طرف خارجى كه ظاهر است يا به آن طرف داخل كه خود عين است به او اصابت كرد، در ما نحن فيه اينجور فرمودهاند بنا بر تنجس البواطن وقتى كه ازاله عين را كرد حكم به طهارت نمىشود، بلكه در ما نحن فيه بايد آن موضعى را كه اصابه النجس او را بايد بشويد و بما اينكه نمىداند داخل العين است يا خارج العين؟ خارج العين را بايد بعد از زوال العين بشويد، تا يقين كند آن موضع العين كه نجس بود پاك بود، چونكه تا مادامى كه نشويد خارج را استصحاب منقطع نمىشود و استصحاب مىگويد تنجس باقى است، و اگر بخواهد اين استصحاب منقطع بشود بايد آن خارج العين را بشورد، و اما بناءً بر عدم تنجس البواطن در ما نحن فيه استصحاب اركان ندارد، چونكه يك وقتى يك موضعى كه اصابه النجس نجس شد اين را من علم ندارم، چونكه اگر بواطن بوده باشد نجس نشده است، شك در تنجس طرف خارجى دارم و اصالة الطهارة بلكه استصحاب اصابة النجس خارج العين مىگويد كه نه خارج العين پاك است.
اينجور فرموده بودند در مقابل اين قول قولى هست كه فرق نمىكند ما بين المسلكين، فى كلتا الصورتين حكم مىشود به بقاء تنجس الى ان يغسل، مادامى كه شسته نشده است حكم مي شود كه بدن نجس است، آن موضع بدن نجس است چه بگوييم بواطن نجس مىشوند چه بگوييم بواطن نجس نمىشوند، و الوجه فى ذلك موثقه عمار كه وارد شده بود در ماء قليل نجس، امام عليه السلام آنجا فرمود و يغسل كل ما اصابه ذلک الماء بيان فرمود كه آن آب نجس به هر چه اصابت كند، آب نجس نجاست خارجى است، يعنى نجاست جوف انسان و جوف حيوان نيست، آن آب نجسى كه هست به هر چيزى اصابت بكند آن چيز شسته بايد بشود، يعنى نجس مىشود، آن كل ماء اصابه ذلك الماء ظاهر بدن را هم گرفته است، باطن البدن جوفش را هم گرفته است، انسان آب نجس پريد در فضاى فمش در دهانش پريد، خوب اغسل كل ما اصابه ما بوديم مىگوئيم بايد دهان را شست، پس اين موثقه تمام اشيائى كه قابل غسل هستند و مىشود آنها را غسل كرد دلالت مىكند كه آب متنجس آنها را نجس مىكند و بايد شسته بشوند، ما از اين رفع ید كرديم در خصوص بواطن الانسان، كه بواطن الانسان و يكى هم در بدن الحيوان كه سابقا رفع ید كرديم، در بواطن الانسان رفع ید كرديم كه در بواطن الانسان غسل نيست بلكه تنجس هم نيست كما بينّا، خوب على هذا آنى كه موضوع مىشود بر تنجس ما اصابه النجسى است كه باطن انسان نبوده باشد، خوب اين استصحاب موضوع تنجس است، آن نجاست خارجيه چيزى را نجس مىكند كه يا اصلا انسان نباشد يا از انسان بوده باشد باطنش نباشد، چونكه باطنش نجس نمىشود، خوب در ما نحن فيه آن قطره بول كه قطره كوچك بود پريد، خود زن فهميد كه اصابت به وجهش كرد مىگويد آن موضعى كه هست ما اصابه النجاسة الخارجية است، و استصحاب هم مىگويد كه از بواطن نيست، چونكه يك وقتى كه آن موضع خودش نبود از بواطن هم نبود، بعد نمىدانيم از بواطن شده است يا نه؟ بناءً على اعتبار الاستصحاب فى الاعدام الأزليه كما هو الصحيح، براى اينكه اين عدم ازلى چيزى است كه عرف مىفهمد، آنهايى كه عرف نمىفهمد آنها اعتبار ندارد، و اما آنى كه عرف مىفهمد و آنجا بگويى تصديق مىكند آنجا همين جور است که استصحاب جارى است، اين عدم ازلى هم همين جور است كما ذكر فى محله.
خوب اگر شما اشكال كنيد كه در ما نحن فيه يك شبهاتى هست آنها را صاف كنيم. شما اگر بگوييد بر اينكه اگر ما دليل مخصص مان اين بود كه لا يغسل البواطن اين حرف صحيح بود كه در ما نحن فيه از آن امور فقط لا يغسل البواطن استثناء شده است و نمىدانيم موضع مزبور از بواطن است يا نه؟ استصحاب مىگويد از بواطن نيست، تنجس اثبات مىشود، و استصحاب اينكه آن موضع مزبور موضع مصاب از ظواهر نيست اين اثرى ندارد، چونكه ظواهر موضوع حكم نيستند، موضوع حكم آن چيزى است كه نجس به او بخورد و از بواطن الانسان نباشد يا بدن حيوان هم نباشد كما ذكرنا، موضوع محرز شد، اگر دليل مخصص لا يغسل البواطن بود بله اين حرف تمام بود، و لكن ما دليلمان كما بينّا بعضى رواياتى بود كه مىگفت انما يجب غسل الظاهر كه بايد ظاهر شسته بشود، از آنجا معلوم مىشود موضوع تنجس و اينكه مطهرش غسل است ظاهر البدن است، وقتى كه ظاهر البدن موضوع حكم شد استصحاب مىكنيم كه آن موضع مزبور سابقا ظاهر نبود الان هم ظاهر نيست كه استصحاب جارى مىشود.
اين شبهه، شبههاى واهيه است درست نيست، چرا؟ براى اينكه ولو ما قبول كرديم كه ولو در روايات وارد شده است انما يجب عليكم غسل الظواهر يا انما يجب غسل ما ظهر، كه يجب غسل ما ظهر يكى در موثقه عمار[2] بود كه عن رجل يسيل عن أنفه الدم هل عليه ان يغسل باطنه يعنى جوف الانف، قال انما علیه ان یغسل ما ظهر منه، يكى هم روايت زراره بود كه گفتيم معتبره است، انما علیک ان تغسل ما ظهر که در باب 24 [3]از ابواب نجاسات بود.
عرض مىكنم بر اينكه اين شبهه، شبهه واهيه است و الوجه فى ذلك اين است كه موضوع تنجس كه گفتيم آن شئى است كه اصابه النجس و لم يكن من الباطن آن مطلب تمام است، از اين روايات خلاف او استفاده نمىشود، و الوجه فی ذلک در اين روايات كه وارد شده است انما عليه ان يغسل ما ظهر منه مخصص عام چه چيز است در اين روايت؟ اين روايت اين بود كه ادات حصر دارد، يعنى يجب عليه غسل ما ظهر ولا يجب عليه غسل ما بطن، آنى كه باطن است شستن نمىخواهد آنى كه ظاهر است شستن مىخواهد، آنى كه شستن مىخواهد ظاهر است و آنى كه باطن است شستن نمىخواهد، و الاّ اگر اين بود كه يجب عليه غسل ظاهر البدن، كسى از امام سؤال مىكرد اصاب ظاهر بدنى يا امام مىفرمود اذا اصاب ظاهر بدنك خمر فاغسله، اينكه دلالت نمىكرد كه بواطن نجس نمىشود، چون اثبات شىء نفى ما عدا نمىكند، مثل ظاهر بدن اصابت خمر كرد بشور مثل اينكه ثوب اصابه كرد خمر را بشور، اين دلالت نمىكند كه منحصر به ثوب است، اينى كه منافات با عموم دارد مفهوم است كه از انما استفاده مىشود، يعنى لا يجب عليه غسل البواطن، بدان جهت آن تخصيصى كه وارد مىشود بر آن عام یعنی موثقه عمار يغسل كل ماء اصاب الاّ البواطن من الانسان، او تخصيص مىخورد، و غسل ظاهر، ظاهر -نسبت به نجاست خارجيه ها- خصوصيتى ندارد، چونكه موضوعش ما اصابه است، اين حصر حصر اضافى است، چونكه حصر اضافى است دلالت به خصوصيت ظاهر نمىكند، نه اينكه فقط متنجس در عالم ظاهر البدن است، ثوب نجس نمىشود ستون نجس نمىشود مكان نجس نمىشود، اين نفى او را نمىكند كه ظاهر خصوصيتى دارد و منحصر است تنجس به ظاهر، اين انما عليه ان يغسل الظاهر خود سائل هم مىدانست كه ظاهر نجس مىشود و بايد شست، آن سائل كه سؤال كرد عن رجل يسیل من انفه الدم هل عليه ان يغسل باطنه؟ ظاهرش را كه نپرسيد، چونكه ظاهرش را مىدانست كه بايد بشويد، اين ظاهرش نجس مىشود نه اينكه ظاهر خصوصيت دارد در تنجس، اين ظاهر بما اينكه احد من الاشياء است که اغسل كل ما اصابه ذلك الماء، ظاهر باشد ستون باشد، اين حصر حصر اضافى است، اين ظواهر شسته مىشود يعنى بواطن شسته نمىشود، اين حصر به جهت او است، و الاّ چونكه در موثقه -در نجاست خارجيه ها- حكم سوار شده است به عنوان كل ما يصيب، كل ما اصاب، هر چه بوده باشد، و آنى كه منافات از عموم دارد و خارج مىشود بواطن است، كه حصر هم مخصص مىشود اين روايات به اعتبار او، بدان جهت موضوع تنجس اثبات مىشود، ظاهر موضوعيتى ندارد، ظاهر مثل عنوان ثوب است، كما اين كه سابقا گفتيم عنوان ثوب مدخليتى ندارد، عنوان مثلا خشب مدخليتى ندارد، عنوان حديد مدخليتى ندارد در تنجس، ظاهر البدن هم همين جور است. بما انّه ما يصيب النجس است نجس مىشود، آنى كه خصوصيت در او هست در بواطن است كه بواطن لا يتنجس، ما اصاب آنجا او را نجس نمىكند، على هذا الاساس چه جورى كه استصحاب در موارد عدم ثوبيت يا ثوبيت جارى نمىشود، چون اين موضوع حكم نیست كما تقدم سابقا، اينجا هم ظاهر البدن هم همينجور است، بما انّه ما يصيب است، -در نجاست خارجيه عرض مىكنم ها-، به قرينه موثقه موضوع ما يصيب است، استصحاب عدم كونه ظاهرا اگر اثبات مىكرد كه باطن است مثبت بود، با آن استصحابى كه ما گفتيم اصل اين است كه يك وقتى باطن نبود الان هم نيست آن موضع اين استصحاب عدم ظاهر مىگويد كه باطن است، با او معارضه مىكرد، و لكن مثبت كه حجيتى ندارد، چونكه مثبت حجيتى ندارد استصحاب عدم ظهور منافاتى ندارد.
يك چيزى را بگويم اين را داشته باشيد. اين حرفى كه ما اين اساس را گفتيم، گفتيم ولو موضوع عدم تنجس بواطن دليلش اين روايات بشود يعنى روايت زراره و موثقه عمار بشود باز هم اينجور است اين مبتنى بر اين است كه انما يجب عليه غسل الظواهر مفهومش اين باشد كه لا يجب غسل البواطن، مفهومش اگر اين شد اين مطلب صحيح است، اين استصحاب معارضى ندارد و اين تنجس را اثبات مىكند، اما اگر مفهومش آنى شد كه ما مىگوييم، انما يجب عليكم غسل الظواهر يعنى لا يجب عليكم غسل ما ليس بظاهر، نه اينكه باطن باشد، بلکه ليس بظاهر، ليس بظاهر مساوى با باطن بودن است، و لكن در جريان استصحاب فرق مىكند عناوين، اين است كه اين ظاهر نباشد، انما عليكم غسل الظواهر يا انما عليك غسل ما ظهر يعنى لا يجب غسل ما ليس بظاهر آنى كه ظاهر نيست غسلش واجب نيست، اينجا عكس مىشود، موثقه عمار مخصصش چه مىشود؟ مىشود كه و يغسل كل ما اصابه ذلك الماء الاّ من البدن ما ليس بظاهر، خوب در ما نحن فيه به استصحاب موضوع مخصص ثابت مىشود، چرا؟ آن موضعى كه نجس به آنجا خورده است يقينا از بدن است، نمىدانم ظاهر هست يا ظاهر نيست، يك وقتى كه ظاهر نبود چونكه عدم ازلى ظهور مثل باطن بودن است دیگر بعد از وجود است، در عدم ازلى كه ظاهر نبود الان هم ظاهر نيست، ثابت مىشود كه اين تنجس نيست اينجا، ما اصاب نجس نكرده است، اگر اين حرف را گفتيم و هو الصحيح که صحيح همين است، چونكه اگر گفتيم اين حصر ولو حصرش حصر اضافى است مفهومش اين است ما يجب غسل ما ليس بظاهر من البدن، نه اينكه لا يجب غسل الباطن من البدن، عنوان عنوان ليس بظاهر است و اين هم به استصحاب احراز مىشود.
يك چيزى بگويم درست دقت كنيد، عرض مىكنم اگر ما مىگفتيم كه نه اين استصحاب نجاست جارى مىشود، يا به قول مرحوم سيد آن جاهايى كه شخص ملتزم شد باطن نجس مىشود زوال العين مطهرش است، بنا بر آن قول استصحاب نجاست در آن موضع جارى مىشود كه آن موضع نجس است، نتيجه اين استصحاب چيست؟ اگر استصحاب جارى شد در نجاست آن موضع چه به استصحاب نجاست آن موضع كه مرحوم سيد مىگويد، چه به استصحاب عدم كون الموضع المزبور باطنا كه تقريب دومى بود كه موضع مزبور باطن نيست، اين نجاست در آن موضع اثبات شد، نتيجهاش چيست؟ من دستم را تَر كردم بعد از اینكه آن قطره بول پاك شده بود، در داخل عين بود زايل شده بود، خارج العين بود زايل شده بود، دستم را تَر كردم فقط زدهام به خارج العين، به نحوى كه به داخل العين نخورد، اين دستم نجس مىشود يا نه بنا بر استصحاب نجاست؟ نه دست پاك است، چونكه استصحاب نجاست گفته است آن موضعى كه اصابه النجس آنجا نجس است، خوب من نمىدانم خارج العين ما اصابه النجس است كه، اصل جارى مىشود در خود اين يد، اصل اين است كه اين اصابت نكرده است به موضع متنجس، مثل آن ملاقى شبهه محصوره ديگر كه سابقا گفته بوديم كه يكى از اطراف شبهه را ملاقات كرد، نجس نمىشود، اين همينجور است اين نجس نمىشود، اما اين انگشتم را تَر كردم هم داخل هم خارج به هر دو تا گذاشتم، هم داخل العين هم خارج العين، از داخل العين هم اگر نجس بود ازاله عين شده، خارجش هم بود ازاله عين شده، دستم را گذاشتم روى هر دو تا، هم داخل العين هم خارج العين، اين دست نجس مىشود، چرا؟ چونكه موضوع تنجسيت محرز است، دستم ملاقات كرده است رطبا با موضعى كه شارع گفته است آن موضع نجس است، خوب آن موضع كجاست؟ اگر باطن العين است كه بالوجدان پاك است، چونكه زوال عين شده است، خارج العين است كه اصل مىگويد كه نه، آنجا نجس نيست، يا لااقل اصل هم نداشته باشد نمىدانيم كه نجس است يا نه؟ اين همان شبهه عبائيه است كه از سامراء سيد صدر قدس الله سره نوشت به نجف در حل اين شبهه، و گفت بر اينكه شما علماء نجف بايد از يك مسلكتان رفع ید كنيد، يا ملتزم بشويد كه ملاقى شبهه محصوره نجس است يا ملتزم بشويد كه استصحاب در قسم ثانى كلى جارى نيست، شبهه آن مرحوم اين بود، مىگفت اسمش را مىگويند شبهه عبائيه چونكه مثال به عبا زده بود، فرموده بود كه اگر عبائى ما مىدانيم به يكى از دو نقطهاش نجس اصابت كرده است، يا به اين طرفش يا به آن نقطه ديگر از عبا نجس اصابت كرده است، علم اجمالى داريم، بعد يكى از اين طرفها را شستهايم، وقتى كه يكى از اين طرفها را شستيم اين دو طرف را هر دو تا را، هم آنى را كه شسته بوديم و هم آنى را كه نشسته بوديم هر دو تارا داخل آب قليل كرديم، اين آب قليل را شما نجس مىدانيد يا پاك مىدانيد؟ استصحاب اگر در قسم ثانى كلى جارى بشود بايد آب نجس بشود، چرا؟ همين استصحاب است، براى اينكه يك وقتى يك موضعى از اين عبا نجس به او خورد بول خورد يقينا، و من احتمال مىدهم آن موضعى كه بول خورده است در همان نجاستش باقى بماند، آب قليل ملاقات كرده است با آن موضع كه استصحاب مىگويد آن موضع در نجاستش باقى است، پس آب قليل نجس است، اگر شما ملتزم شديد به اين استصحاب قسم ثانى از كلى، بايد از فتواى ديگرتان رفع ید كنيد، فتواى ديگر چه بود؟ اين بود كه ملاقى شبهه محصوره پاك است، چونكه اين عبا حقيقتاً ملاقى شبهه احد اطراف است، چونكه این عبا يك طرف شسته شده است، اين آب در حقيقت با يك طرف ديگر ملاقات كرده است كه آن طرف علم اجمالى است، بدان جهت اين آب اگر از اول ملاقات با يك طرف مىكرد مىگفتيد پاك است، الان هم ملاقات را با آن يك طرف كرده است، چونكه آن يك طرف ديگر قطعا طاهر است، شسته شده است.
اينكه در جوابش نوشتهاند كه نه از او رفع ید مىكنيم، نه از اين رفع ید مىكنيم و هر دو صحيح است، منتهى اجوبه ای دادهاند كه هر كسى يك جور جواب داده است كه و الجواب الصحيح اين است كه در اين فرض ملاقى شبهه محصوره نجس است، در اين فرضى كه دو طرف عبا را در آب گذاشته است اين ملاقى شبهه كلا الطرفين است، منتهى چونكه جارى است استصحاب مثل عدم شستن است، چه جورى كه اگر نمىشستيد ملاقى دو طرف بود آب نجس مىشد، الان كه شستهايد، استصحاب مىگويد اين شستن فايدهاى ندارد، آن موضعى كه نجس بود در نجاستش باقى است، اينجا هم همينجور است نظير اين است، وقتى كه اين انگشت را فقط به طرف خارج گذاشتيد اين ملاقى احد الاطراف است نمىدانم اصلا با نجس ملاقات كرد يا نكرد؟ استصحاب مىگويد ملاقات و اصابه نكرده است، و اما وقتى كه به هر دو تا گذاشتيد رطبا، استصحاب بقاء موضع در تنجسش مىگويد اين دست نجس شد، اين همان حرف است كه معروف است به شبهه عبائيه، و در ما نحن فيه بُعدى نيست، در ما نحن فيه عجبى نيست كه يا عبجا! باطن عين كه زوال عين شده است، خارج العين هم كه ملاقىاش پاك است، پس چه جور مىگوييد دست نجس مىشود، اين را هم عرض كردم كه در ما نحن فيه ما از حيث اثر تنجس حرف مىزنيم كه اثر نجاست در ما نحن فيه همين است كه برايتان ذكر كردم.
مسألة2: « مطبق الشفتين من الباطن، وكذا مطبق الجفنين ، فالمناط في الظاهر فيهما ما يظهر منهما بعد التطبيق ».[4]
بعد ايشان مرحوم سيد يزدى قدس الله نفسه الشريف در عروه متعرض مسأله اخيرى مىشود. مسأله اخيرى اين است كه مىفرمايد مطبق الشفتين و مطبق الجفنين اينها از بواطن هستند، غسل اينها لازم نيست، انسان اگر از دهانش خونى دربيايد و آن خون برسد به آن مطبق الشفتين كه انسان دهانش را وقتى كه مىبنند آن موضع ديگر ديده نمىشود، او را مطبق الشفتين مىگويند، كما اينكه اگر دو چشمش را ببندد آن موضعى كه ديگر ديده نمىشود او را مطبق الجُفنين مىگويند، اگر نجاستى به آن مطبق الشفتين رسيد از آن خون، وقتى كه خون زايل شد، خون را انداخت بيرون يا كار ديگرى كرد خلاف شرع خورد، آن مطبق الشفتينش نجس نيست او نجس نمىشود بنا بر قولى، يا نجس هم شده باشد پاك شده است بنا بر قول ديگرى كه سابقا گذشت، اين ايشان اينجور فرموده است.
و ديدهايد كه بعضىها خدشه كردهاند كه نه فيه اشكال در اين اشكال است، مرحوم آقاى بروجردى اشكال كرده است كه اين فرمايش اشكال دارد، بدان جهت احوط اين است كه اينها را شست.
بله! يك معنا مسلم است ما بين علماء كانّ و آن اين است كه مطبق الشفتين و مطبق الجفنين در باب الوضوء و الغسل از بواطن است و شستنش لازم نيست، حتى ايشان در حاشيهاش هم قيد كرده است كه در باب طهارت حدثى مطبق الشفتين و مطبق العینين از بواطن است و شستنش لازم نيست، و الوجه فى ذلك هم ظاهر است، اجمالش را اشاره مىكنم، اولا اگر ما در باب وضوء و غسل شك مىكرديم كه مطبق الجفنين از ظواهر است بايد شسته بشود يا از بواطن است شستن لازم نيست بنا بر مسلك صحيح كه در اقل و اكثر ارتباطی عند الشك مرجع برائت است، نمىدانيم واجب اكثر است كه غسل مطبق الشفتين هم داخل است، يا لازم نيست اقل واجب است، و بما اينكه بينّا در موضعش که طهارت منطبق هست بر خود وضوء و غسل و تيمم، كه در آن صحيحه امام عليه السلام فرمود فاذا تيمم فقد فعل احد الطهورين ، لا صلاة الاّ بطهور ، كه خود تيمم طهور است، نه اينكه طهارت امر مسببى است از اين افعال كما هو المعروف و المشهور عند القدماء و بعض المتأخرين، اينجور نيست، شك در محصل و محصل نيست كه مرحوم آخوند هم در كفايه[5] از آن قبيل قرار داده است، شك از باب كلى و مصداق است، خود طهارت عنوان همين افعال هستند، بدان جهت مأمور به مردد مىشود بين الاقل و الاكثر، شك در محصل نمىشود و مرجع برائت است، اين اولا اينجور بود.
اگر گفتيم نه اين شك در محصل مىشود يا در اقل و اکثر ارتباطی احتياط است، اين را گفتيم باز مطبق الشفتين و مطبق الجفنين در باب وضوء غسلش لازم نبود، چرا؟
براى اينكه ما در باب وضوء روايات متعددهاى داريم كه در آن روايات خود امام عليه السلام در بعضىها فرموده است گوش كن واجبات وضوء را كه رسول الله گرفته است و آن وضويى كه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم گرفته است كه آن وضوء را بر تو بيان بكنم، كه اينها را مىگويند اخبار وضوئات بيانيه، در بعضىها راوى از بس كه محل خلاف ما بین العامة بود كه آنها جور ديگر وضوء مىگرفتند ائمه عليهم السلام چيز ديگر مىگفتند، بعضىها مىآمدند پيش امام عليه السلام مىگفتند يابن رسول الله يك طشتى بياور خودت وضوء بگير وضويى كه وضوء جدت رسول الله است تا من ببينم، در بعضىها هم همين جور بود كه امام عليه السلام طشتى مىخواست، يا ابتداءً خود امام مىفرمود يا بعد استدعاء سائل، در تمام وضوء در آن وضوئات بيانيه در هيچ كدام اشاره نشده است كه آن مطبق الشفتين و مطبق الجفنين بايد شسته بشود، و متعارف هم همين جور است، انسان موقعى كه وضوء مىگيرد دهانش را مىبندد، ديگر اينجور است، متعارف اين است، اگر متعارف هم نباشد اينجور است امرى است واقع مىشود، هيچ در آن اطلاق روايات امام عليه السلام تنبيه نكرد كه فلانى وضوء كه مىگيرى دهانت را باز كن، چشمهايت را باز كن، هيچ هم اينجور حرفها نيست، با وجودى كه امر اينجورى است، اين قطعى است كه در باب وضوء شستن مطبق الشفتين و مطبق الجفنين اعتبارى ندارد، و كذا در باب الغسل، در باب الغسلى كه امام عليه السلام هم بيان كرده است غسل ترتيبى را، هم غسل ارتماسى را كه اذا ارتمست فى الماء رمسةً يكفيك براى تو كفايت مىكند هيچ تنبيه نكرده است كه وقتى كه ارتماس مىكنى دهانت را باز بكن يا چشمهايت را باز كن، با وجود اينكه همين جور است، خصوصا آب يك خرده كثيف باشد كه نوع آبها همين جور بود در آن زمان، انسان و دهانش را مىبندد كه چشمهايم اقلا خراب نشود، دهانم مثلا كذا نشود، اين در ما نحن فيه هيچ تنبيه نشده است، بدان جهت در باب وضوء و غسل شبههاى نيست كه اينها شستن لازم نيست، و انما الكلام در غسل خبثى است، جايى كه انسان بدن را از خبث مىشويد اين مطبق الجفنين بايد شسته بشود يا نه؟ بعضىها اشكال كردهاند گفتهاند كه نه اين بايد شسته بشود، اغسل كل ما اصابه ذلك النجس -اگر نجس خارجى باشد البته-، چرا؟ به علت اينكه فقط ما رواياتى كه داريم يكى در استنجاء است كه يغسل ما على الشرج و لا يدخل الاسبع، اصبع را آنجا داخل نكند همانى كه ما على الشرج است ظاهر او را بشويد، يكى هم در باب انف بود كه يسيل من انفه الدم كه آنجا فرمود انما عليك ان يغسل ما ظهر، ما ظهر را، گفتهاند اين دو مورد است، شيخ انصارى قدس الله نفسه الشريف اشكال اينجورى كرده است که خوب شايد اين دو مورد خصوصيتش اينجور است، و اما در ساير موارد ما مطلقا بگوييم اينجور است نه اين دليل نمىشود به اين معنا كه در ساير ظواهر هم شسته نمىشود مثل مطبق الشفتين، آن مقدارى كه متيقن است مثل داخل الحلق و امثال ذلك اينها را ملتزم مىشويم، اين را گفتهاند.
عرض مىكنم بر اينكه در ما نحن فيه اولا معلوم شد بر اينكه ما غير از آنها يك روايتى داشتيم به اسم معتبره زراره او مربوط نه به ما علی الشرح بود نه هم مربوط به انف بود، در آن روايت اينجور بود امام عليه السلام فرمود، روايت هفتمى [6]بود در باب بيست و چهار «ليس المضمضة و الاستنشاق فرضية و لا سنة و انما علیک ان تغسل ما ظهر»، مىگفتيم اين ان تغسل ما ظهر هم خبث را مىگيرد هم باب حدث را، فرقى نمىكند، قيدى و قرينهاى هم ندارد كه اين مختص به باب وضوء است، مضمضه و استنشاق غسل دهان است، در خبث هم مىشود، اگر بنا بود در خبث شسته بشود انسان وقتى كه دهانش را مىشويد چه كار مىكند؟ همان مضمضه مىكند ديگر، غسل دهان به او است -به آب قليل ها-، بدان جهت اين روايت مطلق است و من حيث السند هم معتبر است، كه قاسم ابن عروه كه در سند است از مشاهير است و اين اشكالى ندارد، بدان جهت انما عليك ان تغسل ما ظهر، مطبق الشفتين ما ظهر نيست، مطبق الجفنين ما ظهر نيست، بدان جهت دليل داريم بر اينكه اينها شستن نمىخواهد.
سوال...؟ این رویات فم ندارد، مىگويد ليس المضمضة و الاستنشاق فريضة و لا سنة انما عليك ان تغسل ما ظهر، يعنى ما ظهر من الوجه، باطن وجه شستن نمىخواهد، پس جوف اينها شستن نمىخواهد آنى كه ظاهر الوجه است كه بايد شسته بشود ظاهر بدن، على هذا الاساسى كه هست مختص به وضوء بود در لفظ ديگرى بود، گفتيم ظاهر بدن را مىگيرد.
على هذا الاساس اين اشكالى ندارد، و مؤيد بر اين معنا كه مطلب همين جور است در باب خبث هم شستن نمىخواهد، مؤيدش نه اين است كه ادعا شده است كه سيره است، وقتى كه جميع بدن نجس شد، وقتى كه ارتماسا شد تطهير كردند جميع بدن را، چشمها را مىبندند دهان را مىبنند، چونكه كسى ممكن است بگويد كه ما در صورتى كه جميع بدن نجس بشود حتى مطبق الشفتين، افتاد در حوضى كه همهاش بول بود، دهانش هم اتفاقا باز بود، اين وقتى كه جميع بدن اينجور نجس شد موقعى مىرود در آب كر يا رودخانه دهان را باز نمىكند مىبندند سيره اينجور است ما اينجور سيره را نفهميدهايم، بدان جهت اين سيره نيست، مؤيدش خصوص آن دو تا روايتى است كه در شارب الخمر وارد است كه يكى را ما اختيار كرديم، كه در روايت شارب الخمر بود كه خمر را خورده بود ثم بصاقش را انداخت و از بصاقش به من اصابت كرد، عادتا همين جور است، انسان چيزى را بخورد، خمر باشد چايى باشد شير باشد هر چه باشد به آن مطبق الشفتين مىرسد، آنى را كه خورده است به او مىرسد، خوب اگر بنا بشود اين شارب الخمر اينجور بود، مطبق الشفتينش نجس بود به زوال العين پاك نمىشود، وقتى كه بصاق را مىاندازد بساق از آن مطبق عبور مىكند، وقتى كه از مطبق عبور كرد نجس مىشود، نجس كه شد نجس مىكند هر جا اصابت كرد، پس اين معلوم مىشود كه مطبق الشفتين يا اصلا نجس نمىشوند كما هو الصحيح يا اگر نجس هم مىشوند به ازاله عين پاك مىشوند، بدان جهت بصاق ديگر نجس نمىشود، چونكه خمر عين تمام شده است، و جايى را هم كه نجس نكرده است، بصاقش هم قهرا طاهر مىشود، و الحمد الله رب العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص145.
[2] وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ يَسِيلُ مِنْ أَنْفِهِ الدَّمُ- هَلْ عَلَيْهِ أَنْ يَغْسِلَ بَاطِنَهُ يَعْنِي جَوْفَ الْأَنْفِ- فَقَالَ إِنَّمَا عَلَيْهِ أَنْ يَغْسِلَ مَا ظَهَرَ مِنْهُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص438.
[3] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَيْسَ الْمَضْمَضَةُ وَ الِاسْتِنْشَاقُ فَرِيضَةً وَ لَا سُنَّةً- إِنَّمَا عَلَيْكَ أَنْ تَغْسِلَ مَا ظَهَرَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص438.
[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص146.
[5] مدفوع بأن الجامع إنما هو مفهوم واحد منتزع عن هذه المركبات المختلفة زيادة و نقيصة بحسب اختلاف الحالات متحد معها نحو اتحاد و في مثله تجري البراءة و إنما لا تجري فيما إذا كان المأمور به أمرا واحدا خارجيا مسببا عن مركب مردد بين الأقل و الأكثر كالطهارة المسببة عن الغسل و الوضوء فيما إذا شك في أجزائهما هذا على الصحيح؛ محمد کاظم خراسانی، کفاية الاصول،(قم، مؤسسه آل البيت(ع)،چ1، 1409ق)، ص25.
[6] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص438.