درس چهارصد و بیستم

مطهرات

« الحادي عشر : استبراء الحيوان الجلال‌فإنَّه مطهِّر لبوله وروثه ، والمراد بالجلال مطلق ما يؤكل لحمه من الحيوانات المعتادة بتغذي العذرة وهي غائط الإنسان ، والمراد من الاستبراء منعه من ذلك واغتذاؤه بالعلف الطاهر حتَّى يزول عنه اسم الجلل ، والأحوط مع زوال الاسم مضي المدَّة المنصوصة في كل حيوان بهذا التفصيل في الإبل إلى أربعين يوماً ، وفي البقر إلى ثلاثين وفي الغنم إلى عشرة أيام وفي البطة إلى خمسة أو سبعة وفي الدجاجة إلى ثلاثة أيام وفي غيرها يكفي زوال الاسم ».[1]

ادامه بحث مطهر بودن استبراء حيوان جلال

عرض كرديم صاحب عروه به دو جهت استبراء را در رديف سائر مطهرات ذكر فرموده است. جهت اول اين كه جلال بودن ما هو كه جلال بودن بر حيوان عارض مى‏شود؟

فرمود جلال بودن در حيوان مأكول اللحم اين است که اعتیاد پيدا كند به تغذی از عذره انسان. مراد از تغذى به عذرة الانسان، انحصار تغذى به آن است عرفا، يعنی از نظر عرف غذاى اين حيوان منحصر باشد به عذه انسان. والاّ اگر حيوان التقاط مى‏كند براى غذايش عذره و غير العذرة را كه از اينها تعبير مى‏كنند فقهاء به خلط، او موجب جلل نمى‏شود، او از خود روايات استفاده مى‏شود.

اينكه گفتيم معناى جلل اين است و مراد از جلل اين است اينجور نبود كه معناى جلل واضح بود براى ما و آن معناى واضح هم اين است، بلكه قدر متين از معنای جلل فى الحيوان، به ضميمه روايات كه منحصر نيست جلل به بقره يا حيوان ديگر، اينجور شد كه حيوان مأكول اللحم اعتياد پيدا كند معتاد بشود به تغذى به عذرة الانسان خاصةً، چونكه در ذيل اين قدر متيقن مقتضاى اطلاقات حل لحم الغنم و بهيمة الانعام مقتضايش حليت است، چونكه حجت بر تقييد و تخصيص آن ادله نداريم، آن مقدارى كه ثابت است و قدر متيقن است از صحيحه هشام يا صحيحه حفص بخترى آن قدر متيقن اين حيوان است كه اعتياد پيدا كند به اين تغذى.

 اين در ناحيه حدوث الجلل فى الحيوان، كانّ متسالم عليه است بين الاصحاب، كه نصى نيست.

 سؤال...؟ عرض مى‏كنم بر اينكه عنوان جلل صدقش معلوم نيست. در جايى كه حيوان مغذى بشود به عذرة الكلب آن حيوان جلل پيدا مى‏كند جلال مى‏شود اين معنا محرز نيست بر ما، چونكه محرز نيست از اطلاق ادله حل الغنم يا ابل كه اذا نحر حلال مى‏شود اكلش، نمى‏توانيم رفع ید كنيم.

پس على هذا الاساس اين كلام متفق عليه ما بين الكل است، كه در ناحيه حدوث الجلل تحديدى وارد نشده است كه حيوان مثلا يك روز، دو روز، سه روز، ده روز، یک ماه عادتش اين بود كه تغذى كند يعنى عذره را بخورد او مى‏شود جلل و معتاد مى‏شود به او. در اينكه اعتياد در حيوان به چه چيز حاصل مى‏شود نصى وارد نيست. آنى كه بعضى‏ها در ما نحن فيه گفته‏اند حيوان اگر تغذى پيدا كند به عذرة الانسان يك شبانه روز او حيوان جلال مى‏شود، يا بعضى‏ها گفته‏اند آن حيوانى كه نبت لحمه و اشتد عظمه به اين تغذى به نجاسة الانسان اين جلال مى‏شود اين در حقيقت قياس به باب الرضاع است. در باب رضاع محرِّم كه يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب در حدوث الرضاع تحديد وارد شده است، يؤخذ بذلك التحديد بباب الرضاع، اينجا را به آنجا بردن همان كلمه قياس گفته مى‏شود اسمش، اسمش همان قياس است چيز ديگرى نيست. بدان جهت است ملاك اين است كه بگويند اين حيوان عرفا معتاد است به اكل عذره فقط، نه اينكه خلط که هر چه جلوش آمد او را نوك مى‏زند و مى‏خورد اين مرغ، چه اعم از اينكه عذره خشك باشد يا علف خشك باشد، گندم باشد، نان خشك بوده باشد، همين مرغهايى كه در دهات و ويلا مى‏گردند در خارج خانه‏ها كارشان است ديگر، آن نيست، به حيث اينكه لا یلتقط الّا العذرة. علف را كه ديد يا چيز ديگر را كه ديد رد مى‏شود، به آنجا كه رسيد مى‏ايستد لا يلتقط الّا‏ العذرة، عادتا و نوعا اينجور است. اين معنا اگر حيوان به اين عرفا عادت بگيرد كه اين حيوان بگويند معتاد بر عذره است اين مى‏شود جلال. بدان جهت اشتداد عظم حاصل بشود نبات اللحم حاصل بشود، يا يك مرغ پيرى است روز به روز لاغر مى‏شود، استخوان‏هايش هم ضعيف مى‏شود. وقتى كه اينجور شد كه مرغ پير اين جور است كه هر چيز را مى‏گذرد سر آن عذره مى‏ايستد مى‏گويند كه معتاد است و جلال است، يا فرض كنيد يك شبانه روز مرغ چيزى پيدا نكرد الاّ فلان زهرمار را او را تغذى كرد اين را معتاد و جلال نمى‏گويند. آن وقتى به حيوان جلال مى‏گويند كه معتاد اعتياد پيدا كند مثل اعتياد به ترياك و امثال ذلك كه در انسان است. به يك دفعه كشيدن يا دو روز كشيدن اين را نمى‏گويند اعتياد. اما جايى است كه اگر نباشد مى‏رود دنبالش پيدا بكند كه هر جور باشد اين اعتياد است. على هذا الاساس اگر احراز شد كه این حيوان اين اعتياد را پيدا كرده است فهو جلّال و احكام جلال بار مى‏شود، و اگر شك شد بر اينكه اين شبهه شبهه مصداقيه است كه اعتياد پيدا كرده است يا نكرده است، (چونكه ملاك اعتياد عرفى شد، اعتياد عرفى پيدا كرده است يا نكرده است، استصحاب مى‏گويد كه نه جلال نيست، چونكه سابقا كه جلال نبود بلکه حادث شده است. نمى‏دانيم به شبهه خارجيه جلال حادث شده است و جلل در او حادث شده است. استصحاب مى‏گويد نه، لا تنقض اليقين بالشك. سابقا كه جلال نبود الان هم جلال نيست. آن غنمى كه جلال نيست، آن مرغى كه جلال نيست او موضوع حليت است. چونكه فقط جلال خارج شد. وقتى كه به استصحاب احراز كرديم كه اين جلال نيست، مرغ بودنش بالوجدان است و سلب جلال از او بالاصل است موضوع حليت اثبات مى‏شود. در شبهه مفهوميه است كه ما تمسك به اطلاقات و عمومات مى‏كرديم به استصحاب احتياج نداشتيم. اما در شبهات مصداقيه جلال كه فرض ما اين است، در اين شبهات رجوع به استصحاب مى‏شود. كما اينكه اگر حيوان جورى است که موقعى كه رها هست، به قولى كه در روايات هم هست، در روايات سؤال شده است مرغى كه رها است يا غير مرغ التقاط مى‏كند عذره و غير عذره را پاسخ داده شده که جلال نيست. بدان جهت هر وقت حيوان از آن عادتش خارج شد كه الان وقتى كه ول بكني نه دنبال عذره برنمى‏گردد.

هر چيزى جلوش آمد مى‏خورد، عذرة کانت او غير عذرة، جلل رفته است عرفا. اين اعتياد آنى كه در اول اگر بود جلل حساب نمى‏شد. (در اول اين اعتياد به خلط كه مخلوط مى‏خورد)، چه جور او در اول بود جلل حساب نمى‏شد، روایات داشت، و كسى هم شك كرد مقتضاى اطلاقات عمومات هم همان بود كه او جلل نيست، چونكه لااقل محرز نيست جلل بودن. در انتهاء هم همين جور است، در انتهاء هم اگر حيوان بعد كونه جلال به اين نحو شد كه يلتقط العذرة و غیرها مى‏گوييم محكوم به حليت است. چرا؟ براى اينكه عنوان جلل رفته است، از او اعتياد بالتغذى بالعذرة خاصة رفته است، و اگر هم شك بكنيم باز مطلقات روايات خاصه همين جور است، چونكه شبهه شبهه مفهومى است. اگر كسى شبهه هم بكند كه نمى‏دانم به اين التقاط به نحو الخلط جلل صدق مى‏كند يا نمى‏كند؟ نمى‏كند به مقتضی الروايات، اگر كسى خيلى خدشه كرد كه اين روايات من حيث السند درست نيست، (بعضى‏ها آن كه خوانديم درست بود)، اگر همين جور هم قطع نظر از روايات شد لااقل شك مى‏شود در اينكه اين جلل هست يا جلل نيست، كه عنوان جلل صدق مى‏كند به اين خلط يا نمى‏كند. تمسك به مطلقات مى‏شود. قدر متيقن از تقيید مطلقات الحل و عمومات الحل همان اعتياد است بالتغذى بالعذرة الانسان خاصة، منتهى غالبا و نوعا، عادتا و اتفاقا يك جا يك چيزى را هم برداشت و خورد او منافات با اين ندارد.

 سؤال...؟ عرض مى‏كنم آنى كه شما شنيده‏ايد يك خطاب مطلقى بيايد مثل اكرم العالم كه خطاب مطلق است، بگوييم كه مراد از اين اكرم العالم اعلم العلماء كه يك نفر بيشتر نمى‏شود او است، اين نمى‏شود و قبيح است، براى اينكه اگر كسى مرادش اين بود از اول مى‏گفت: «اكرم افضل الناس و اعلمهم»[، ديگر نمى‏گفت اكرم العالم بعد هى قيد مى‏زد يا تخصيص مى‏زد كه يك نفر بماند در آن، او قبيح است، و اما دو مطلب قبيح نيست، مطلب اول كه قبيح نيست و مربوط به ما نحن فيه هم نيست اين است كه مطلق هم فرد نادر را بگيرد هم غير فرد نادر را. اعلم من الكل بودن آن نادر است، آن اعلم يك نفر مى‏شود فرد نادر است. اگر پيدا بشود خوب اكرم العالم هم او را مى‏گيرد هم آن يكى را، اين يك مطلب صحيح است. مطلب ديگرى هم اين است كه اگر روايتى متكفل حكم نادر بشود او اشكالى ندارد؛ مثل اينكه وارد شده است بر اينكه «الشاة الموطوئة تحرق»، كى گوسفند را وطى مى‏كند؟ يك فرد نادرى هست. خود روايت در حكم فرد نادر است، اينجا هم بنا بر حرف ما صحيحه هشام در حكم بيان فرد نادر است، كه «لاتأكل لحوم الجلالات و ان اصابك من عرقها شى‏ء فاغلسه». خود اين روايت مثل روايات موطوئة در بيان حكم فرد نادر است. اين ديگر بر بيان فرد نادر لازم مى‏آيد معنا ندارد. اينها را بايد در فهم روايات اعمال بكند فقيه كه تشخيص بدهد كه چه جور است.

على هذا الاساسى كه هست آن جلال من حيث الحدوث چه به شبهه مفهوميه چه به شبهه مصداقيه حكمش واضح شد.

بعد كلام در آن زوالش است. بعد از اينكه معتاد شد عرفا و اعتياد داشتن اين حيوان بالوجدان است. زوال اين به چه چيز مى‏شود كه از ازاله اين تعبير به استبراء الحيوان مى‏شود. ايشان در استبراء الحيوان اينجور مى‏گويد مرحوم صاحب العروه، مى‏گويد استبراء الحيوان مراد از او اين است که حيوان را منع بكنند از تغذى بالعذرة، قيد ديگر را هم مى‏گويد که و علف بدهند به حيوان علفٍ طاهر، چه بشود؟

 اين حيوانات دو قسم است، يك قسمتشان چقدر تقييد بشوند و چه مدتى منع بشوند؟ بعضى‏ها نص دارد كه شش حيوان منصوص است. سمك است و دجاجه است بطه است و شاة است و بقر است و ابل، ابل يعنى ناقه هم همين جور است. بقره هم مثل البقر است، اينها شش تا منصوص است، ولكن در غير شش تا نصى نيست، ايشان اينجور مى‏فرمايد كه منع كنند و علف بدهند به علف طاهر، و احوط اين است كه در آن حيواناتى كه به استبرائشان مدت نص شده است، كه شش حيوان است كه گفتيم، در اينها علاوه بر عنوان زوال الجلل كه اعتياد از حيوان مى‏رود آن مدت هم بايد تمام بشود. شما مى‏دانيد آن حيواناتى كه عادت كرده‏اند و جلال شده‏اند خروج از جلاليت اين است كه آن عادت از بين برود، بدان جهت در آن حيواناتى كه در استبراء آنها مدتى منصوصه نيست ملاك همان زوال الاعتیاد است كه جلل برود، و اما در آن حيواناتى كه در استبراء آنها مدت منصوص است ما بين آن مدت و زوال العادة عموم خصوص من وجه مى‏شود. ربما حيوان حيوانى است كه نه وقتى كه فرض بفرماييد دو روز يا بيشتر اين را منع كرده‏اند از اكل العذرة چيزى ديگرى دادند خورد روز چهارم ول كنى عادتش ديگر رفته است منقضى شده و زايل شده است. همه چيز را مى‏خورد. يك وقت زوال العادة اعتياد قبل انقضاء اين مدت مى‏شود. يك وقت يك حيوانى است مثلا مرغ را سه روز نگه داشتيم گندم داديم، همين كه بعد از سه روز ول كرديم دويد سر او، چيزهاى ديگر را گذاشت ولكن اعتياد نرفته است ديگر، ربما هم در همان مدت منصوصه اعتياد مى‏رود، در آنجايى كه در مدت منصوصه اعتياد رفت فلا كلام، كلام در او نيست. آنجا جلل رفته است. و اما دو شقّ ديگرش مى‏ماند. آن دو شقّ ديگرش كه جلل رفته است ولكن مضىّ مدت نشده است، يا مضى مدت شده است و لكن جلل نرفته است. ايشان اين را به يك عبارت بيان مى‏كند صاحب العروه، مى‏گويد احوط اين است با زوال عنوان جلل در آن حيواناتى كه در استبراء آنها مدت منصوصه هست بايد آن مدت منصوصه هم بگذرد. يعنى بايد هم عنوان جلل و اعتیاد تمام بشود و هم اینكه آن حدّ تمام بشود. اين فرمايش ايشان است.

دو ملاحظه بر کلام صاحب عروة (ره)

اين فرمايش ايشان دو جايش قابل تعرض است. يكى اين كه فرمود منع بكنند اين حيوانات را از تغذى به عذرة الانسان، چونكه ازاله عادت به اين مى‏شود، به منع كردن مى‏شود، و علف بدهند به علف طاهر، خوب اين به چه دليل؟ علف طاهر چرا بدهند يا صاحب العروه؟ يا غير صاحب العروه آنهايى كه ذكر كرده‏اند در اين مدت علف طاهر به او مى‏دهند چرا علف طاهر بدهند؟ يونجه نجس است چونكه فرض كنيد كلب بول كرده است روى آن. آنجا مى‏خوابيد سگ روى اين يونجه‏ها يا روى اين علف‏ها مى‏خوابيد، خصوصا آن وقتى كه دسته كرده‏اند علف خشك است و نگه داشته‏اند كلب مى‏رود روى آن مى‏خوابد. دهات همين جور است ديگر، آنجا هم همه چيز كرده است. آنها را مى‏آيد مى‏دهد به مرغ فرض بفرماييد خرد مى‏كند مى‏ريزد براى مرغ، خوب چه اشكال دارد، ملاك اين بود كه از عادت تغذى بعذرة الانسان خارج بشود. وقتى كه منع كرديم در مدت ولو اين علف را هم داديم خوب مطلب تمام شد. بدان جهت ما نفهميده‏ايم كما كتبنا كه وجه اشتراط طهارت در علف چه بوده باشد؟ اين يك جهت.

جهت ديگرى كه در ما نحن فيه ايشان متذكر مى‏شوند مى‏فرمايند كه احوط اين است كه امرين يعنى با زوال الجلل مضىّ مدت هم بشود. اين مضىّ مدت در رواياتى ذكر شده است كه بعضى آن رواياتى كه هست شايد متن اين روايات مفتی به صاحب عروه هم است، چونكه رواياتى كه وارد شده است در ما نحن فيه روايات متعدده است.

روايت مسمع

يكى از آن روايات روايت مسمع است. روايت مسمع در باب بيست و هشت از ابواب اطعمه محرمه روايت دومى[2] است:

«وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا»، كلينى نقل مى‏كند «عن عدة من اصحابنا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ» كه سهل ابن زياد ضعيف است. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ‌ ‌الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ» از ضعفاء است تضعيف شده است، او نقل مى‏كند «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ» اين عبد الله ابن عبد الرحمن هم يادتان بوده باشد از آن محمد ابن الحسن شمّون اضعف است. از آن اضعف است و كذاب است كما ذكرواه. اين عبد الله ابن عبد الرحمن ابن اصم است. لقبش اصم است كه رواياتى دارد. رواياتش هم متعدد است، ولكن شخصى است كذاب و وضّاع. يك كتابى هم دارد که كتاب مزار است كه مى‏گويند در آنها هر چه خواسته است نوشته است. «عَنْ مِسْمَعٍ» آن عبد الله ابن عبد الرحمن نقل مى‏كند عن مسمع اين مسمع كردین است، اين مسمع كردين خودش شخص ثقه است. شخص جليل القدرى است، روايت از سه جهت ضعف دارد. سهل ابن زياد، محمد ابن الحسن ابن شمّون، عبد الله ابن عبد الرحمن اصم. مسمع ابن عبد الملك كردين عيبى ندارد آن شخص ثقه است. آنجا دارد: « عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع النَّاقَةُ الْجَلَّالَةُ لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهَا- وَ لَا يُشْرَبُ لَبَنُهَا حَتَّى تُغَذَّى أَرْبَعِينَ يَوْماً» ، طاهر هم ندارد علف طاهر- «وَ الْبَقَرَةُ الْجَلَّالَةُ لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهَا- وَ لَا يُشْرَبُ لَبَنُهَا حَتَّى تُغَذَّى ثَلَاثِينَ يَوْما»، سی روز غير از عذرات تغذى كند. «وَ الشَّاةُ الْجَلَّالَةُ لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهَا- وَ لَا يُشْرَبُ لَبَنُهَا حَتَّى تُغَذَّى عَشَرَةَ أَيَّامٍ»، شاة ده روز، وَ الْبَطَّةُ الْجَلَّالَةُ لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهَا- حَتَّى تُرَبَّى خَمْسَةَ أَيَّامٍ- كه عذره نخورد «وَ الدَّجَاجَةُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ».

 معتبره سکونی

در مقابل اين روايت، روايت سكونى است كه ديروز گفتيم لا يبعد كه معتبر بوده باشد، چونكه روايت سكونى را ما معتبر مى‏دانيم، روايت اولى[3] است:

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الدَّجَاجَةُ الْجَلَّالَةُ لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهَا- حَتَّى تُقَيَّدَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ- وَ الْبَطَّةُ الْجَلَّالَةُ بِخَمْسَةِ أَيَّامٍ- وَ الشَّاةُ الْجَلَّالَةُ عَشَرَةَ أَيَّامٍ- وَ الْبَقَرَةُ الْجَلَّالَةُ عِشْرِينَ يَوْماً- وَ النَّاقَةُ الْجَلَّالَةُ أَرْبَعِينَ يَوْماً» ايام با آن روايت مسمع يكى است اينها، و البقرة الجلالة عشرين يوما، آنجا ثلاثين بود اينجا عشرين است. و الناقة الجلالة اربعين يوما، با اينها موافق است، فقط اختلاف روايتين در آن بقره است كه در روايت مسمع ثلاثين است مفتى به عروه، يعنى احتياطش، احتياطى كه مى‏كند در بقره الى ثلاثين يوما است در متن عروه، بدان جهت آن روايت مى‏دانيد كه سه تا ضعف بود در سندش، روايت اعتبارى ندارد، روايت معتبره روايت سكونى است كه در سندش فقط نوفلى است. حسين ابن يزيد نوفلى است و قد بينّا مرارا حسين ابن يزيد نوفلى از معاريف است درباره‏اش قدحى نرسيده است و بدان جهت بر اينكه بر رواياتش عمل مى‏شود، اكثر روايات سكونى كه روايات سكونى الى ماشاء الله است، اكثرشان از حسين ابن يزيد نوفلى است. اكثرشان يعنى غالبش، بعضى از رواياتش از كسان ديگر است مثل عبد الله ابن مغيره و غير ذلك، بدان جهت اين از معاريف است. اشخاص كثيره‏اى از او نقل حديث كرده‏اند، خودش هم، حسين ابن یزید نوفلى شيخ فرموده است در عده‏اش اصحاب ما به روايات سكونى عمل مى‏كنند كه سكونى را توثيق كرده است. چونكه غالب روايات سكونى الا النادر از حسين ابن يزيد نوفلى است، اين در حقيقت اين است كه به روايات حسين ابن یزيد نوفلى هم عمل كرده‏اند، چونكه سكونى رواياتش از اين شخص است. اگر اصحاب عمل كرده‏اند به روايات حسين ابن یزيد نوفلى هم عمل كرده‏اند. كلينى قدس الله نفسه الشريف در كافى از على ابن ابراهيم، از پدرش، پدر على ابن ابراهيم از حسين ابن يزيد نوفلى عن السكونى روايات كثيره‏اى دارد، كه شايد كم است آن راوى ای كه اينقدر روايات از او نقل كند كلينى قدس الله نفسه الشريف در كافى، بدان جهت در ما نحن فيه روايت من حيث السند معتبر است پيش ما. آنجا هم عشرين است، بدان جهت كلام واقع مي شود که اگر اعتیاد زايل نشد ولكن عشرين يوما گذشت، چه كار بكنيم، يا احتياط زايل شد ولكن عشرين يوما نگذشت، كه در دو مورد تفكيك، در ما نحن فيه چكار بكنيم؟ همين است آنى كه احوط ايشان فرموده است. اگر اقوى نباشد احوط همان است. منتهى عشرين نه ثلاثين، و الوجه فى ذلك:

امام عليه السلام در اين روايت سكونى و غير روايت سكونى كه علاج زوال الجلل را بيان مى‏فرمايد، كه زوال الجلل به اين مي شود كه حيوان به واسطه اين استبراء جلل از او مى‏رود، پس بدان جهت اگر اين مدت را از او منع كرديم بعد حيوان را ول كرديم نمى‏دانيم جلل از او رفته يا نه، نه، مى‏گوئيم شارع گفته جلل رفته است. حلال است شرب لبنش، اگر بيست روز بقر را نگه داشتيم بعد ول كرديم و ذبح كرديم خورديم، بله حلال است. چرا؟ چونكه شارع گفته است كه جلل رفته است، به اين مدت شارع گفته جلل رفته است.

 و اما در جايى كه جلل بالوجدان از بين نرفته باشد، اين روايات اين صورت را نمى‏گيرد، چونكه اين روايات علاج از بين بردن جلل است، و در صورتى كه جلل نرفته باشد به واسطه اين، در آن صورت مى‏گوئيم حكم باقي است چونكه عنوان باقي است، چونكه در ما نحن فيه ظهور روايات در اين است و احتمال اين است كه معتبره سكونى و روايات مسمع و غيرذلك در مقام همين بوده باشد كه حيوان نجاست خوار را كه جلال بود وقتى كه اين مدت حبس كرديد بعد ذبح كرديد خورديد عيبى ندارد. يعنى در صورتى كه بعد از اين تقيّد ذبح بشود يا نحر بشود خورده بشود مانعى ندارد، و اما اگر بعد ول بكنند اعتيادش باقى مانده باشد اصل روايات به اين صورت ناظر نيست. مؤيد بر اين کلام روايت يونس است عن الرضا سلام الله عليه، روايت پنجمى [4]است در همين باب بيست و هشتم:

روايت يونس

«وَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْفَضْلِ» سند ولو ضعيف است به واسطه محمد ابن سيارى و احمد ابن فضل، ولكن [به عنوان] مؤيد ذكر مى‏كنيم. «عَنْ يُونُسَ عَنِ الرِّضَا ع فِي السَّمَكِ الْجَلَّالِ أَنَّهُ‌ ‌سَأَلَهُ عَنْهُ- فَقَالَ يُنْتَظَرُ بِهِ يَوْماً وَ لَيْلَةً» در سمك هم يوم و ليله است. «قَالَ السَّيَّارِيُّ إِنَّ هَذَا لَا يَكُونُ إِلَّا بِالْبَصْرَةِ» آن محل كلام نيست. «وَ قَالَ فِي الدَّجَاجَةِ تُحْبَسُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ- وَ الْبَطَّةِ سَبْعَةَ أَيَّامٍ- وَ الشَّاةِ أَرْبَعَةَ عَشَرَ يَوْماً- وَ الْبَقَرَةِ ثَلَاثِينَ يَوْماً- وَ الْإِبِلِ أَرْبَعِينَ يَوْماً ثُمَّ تُذْبَحُ».

سؤال...؟ راوی مى‏گويد در بصره ما مي شود، سمك همان عذره را التقاط مى‏كند مى‏خورد، اگر عذره بود مى‏خورد و الا چيز ديگر نمي خورد.

على هذا الاساس فرض بفرمائيد در ما نحن فيه این تحدید به جهت اين است كه بعد از اين اگر حيوان را كشتيد كه معلوم نيست اعتياد رفته يا نرفته است خوردنش عيبى ندارد. بدان جهت صاحب جواهر هم فرموده اگر اين مدت بگذرد و معلوم بشود اعتياد باقي است اين مضىّ مدت فايده ندارد، ولو ايشان مضىّ مدت را حمل بر طريقت كرده است، اين طريق است بر زوال العادة، اگر معلوم بشود زوال عادت نشده طريق اعتبارى ندارد، ولكن ما مى‏گوئيم روايت منصرف است از آن صورتى كه بعد عادتش باقى بماند و به آن عادت عذره را بخورد.

اگر بخواهيد كما اينكه بعضى‏ها فرموده‏اند بعيد نيست همين جور باشد که چه جور رواياتى كه در غسل ثوب من البول مرتين وارد شده است. يك ثوبى بود كه يكسال بود رويش بول مى‏كرد بچه يا غير بچه، كه آن وقتى كه عفونت تنها شده، ما اين را دو دفعه شستيم، ولكن الان بو مى‏كنيم مى‏بينيم كه بول هست. همان بويى را كه داشت همان را دارد. این پاک نمی شود، يعنى بو كشف مى‏كند كه عين باقي است، يعنى كه عين زايل نشده است، عينى كه خشكيده است زايل نشده است، اين دو دفعه فايده ندارد، اينكه مى‏گويد دو دفعه بشور يعنى به دو دفعه مزيل بشود، اين عين اگر داشته باشد عين از بين برود، و حتى ما گفتيم ظاهرش اين است كه دو دفعه بشور، يعنى با دفعه اول برود ازاله عين بشود اگر يادتان باشد، چونكه ظاهر دليل اين بود كه آن غسله دومى خودش غسله‏اى باشد كه در ساير جاها مطهر است، و غسله اول هم غسله‏اى باشد كه در ساير جاها مطهر است، غسله‏اى كه در ساير جاها مطهر است مزيل العين است، بدان جهت به اولى بايد ازاله عين بشود.

 على كل تقدير چه جور آنجا ازاله عين به غسل بمرتين نشود روايات شامل آنجا نمي شود. صحيحه محمد ابن مسلم، اينجا هم روايات صورتى را كه زوال العادة نشود شامل نمي شود، و كيفما كان فالاحوط جمع ما بين الامرين است مضی المدة و زوال العادة، اين لااقل احوطش است، بدان جهت بعد از اينكه اين زايل شد حيوان مي شود محلل الاكل، چرا؟ به جهت اينكه قاعده اوليه اين است حكم اگر روى عنوانى سوار بشود مادامى كه قرينه خارجى در بين نباشد ظاهر خطاب اين است كه حكم دائر مدار آن عنوان است. عنوان مدخليت دارد حدوثا و بقائا، مثل بر اينكه مى‏گويد كه ائتمّ بالامام العادل معنايش اين است كه عادل مادامى كه عادل است. ظاهرش اين است، در يك جا اگر قرينه‏اى داشته باشيم بر اینكه حدوث كافي است. مثل غنم موطوئه، چونكه وطى در يك آن مي شود. در آن آن كه نمى‏خورند. كار ديگر مى‏كنند. اين حكم بعد است، حرمة الاكل مال حكم بعد از وطى است. آنجا قرينه است، ولكن در جلال خصوصا بر اینکه براى حليت و براى حرمت موضوع است، ظاهرش اين است كه مادام جلال است، بدان جهت مادام جلال است اين حكم مى‏ماند، بول و غائط و مدفوعش نجس است چونكه لا يؤكل لحمه، و بعد زوال كونه جلالا اكل لحمش حلال است تمسكا بالاطلاقات، وقتى كه اطلاقات گفت مأكول اللحم است لا بأس ببول مأكول اللحم و روثه او را مى‏گيرد، بول و روثش محكوم به طهارت مي شود، و الحمد لله رب العالمين.



[1]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص141-142.

[2]  وَ [محمد بن يعقوب] عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ‌ ‌الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مِسْمَعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع النَّاقَةُ الْجَلَّالَةُ لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهَا- وَ لَا يُشْرَبُ لَبَنُهَا حَتَّى تُغَذَّى أَرْبَعِينَ يَوْماً- وَ الْبَقَرَةُ الْجَلَّالَةُ لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهَا- وَ لَا يُشْرَبُ لَبَنُهَا حَتَّى تُغَذَّى ثَلَاثِينَ يَوْماً- وَ الشَّاةُ الْجَلَّالَةُ لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهَا- وَ لَا يُشْرَبُ لَبَنُهَا حَتَّى تُغَذَّى عَشَرَةَ أَيَّامٍ- وَ الْبَطَّةُ الْجَلَّالَةُ لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهَا- حَتَّى تُرَبَّى خَمْسَةَ أَيَّامٍ- وَ الدَّجَاجَةُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج24، ص167.

[3] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج24، ص166.

[4] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج24، ص168.