درس پانصد و شصت و پنجم

افعال وضوء

« الثالث : مسح الرأس بما بقي من البلَّة في اليد‌، ويجب أن يكون على الربع المقدم من الرأس فلا يجري غيره ، والأولى والأحوط الناصية وهي ما بين البياضين من الجانبين فوق الجبهة ، ويكفي المسمى ولو بقدر عرض إصبع واحدة أو أقل والأفضل ، بل الأحوط أن يكون بمقدار عرض ثلاث أصابع ، بل الأولى أن يكون بالثلاثة ومن‌ ‌طرف الطول أيضاً يكفي المسمى ، وإن كان الأفضل أن يكون بطول إصبع ، وعلى هذا فلو أراد إدراك الأفضل ينبغي أن يضع ثلاث أصابع على الناصية ويمسح بمقدار إصبع من أعلى إلى الأسفل ، وإن كان لا يجب كونه كذلك فيجزي النكس ، وإن كان الأحوط خلافه ، ولا يجب كونه على البشرة فيجوز أن يمسح على الشعر النابت في المقدم بشرط أن لا يتجاوز بمدهِ عن حدِّ الرأس فلا يجوز المسح على المقدار المتجاوز وإن كان مجتمعاً في الناصية ، وكذا لا يجوز على النابت في غير المقدم وإن كان واقعاً على المقدم ، ولا يجوز المسح على الحائل من العمامة أو القناع أو غيرهما وإن كان شيئا رقيقاً لم يمنع عن وصول الرطوبة إلى البشرة . نعم ، في حال الاضطرار لا مانع من المسح على المانع كالبرد أو إذا كان شيئاً لا يمكن رفعه ، ويجب أن يكون المسح بباطن الكف ، والأحوط أن يكون باليمنى والأولى أن يكون بالأصابع »[1].

واجب بودن مسح به بعض رأس

كلام در اين مسئله بود كه از واجبات الوضوء مسح الرأس است. اين جهت كه تمام الرأس مسح نمى‏شود در وضوء بلكه مسح مى‏شود بعض الرأس كه مقدم الرأس است. اين كلام در او قد تقدم. و آن روايتينى كه گفته شده بود دلالت دارد كه رأس مؤخّره و مقدمه هر دو مسح مى‏شود آن دو تا روايت را مضافا بر اينكه يكى من حيث السند ضعيف بود بلكه من حيث الدلالت هم ضعيف بود حمل برتقيه كرديم، گفتيم اين مذهب العامه است.

دوجهت در مسأله

 بعد از اينكه مسح بر بعض الرأس واقع مى‏شود، لا كله، كلام در دو جهت واقع مى‏شود. يكى كلام در تحديد آن موضعى است كه در بعضى الرأس است و مسح در او بايد واقع بشود که آن موضعى كه از رأس تحديد شده است مسح بشود، آن موضع كدام است. يك كلام در اين بود. كلام ديگر اين است كه آن كلام در خود تحديد مسح است که آن موضعى كه تحديد شده است مسح بشود، تمام آن موضع بايد مسح بشود يا مسمي المسح كافى است در آن موضع مسمايى است، اينكه صدق كند آن موضع را مسح كند، اين مسمى كافى است.

جهت نخست: محدوده و موضع مسح أرس

كلام در جهت اولى است که آن بعضى كه تحديد شده است، مسح بايد به آن بعض واقع بشود، آن بعض كجاست؟ گفتيم در عبارت عروه، بلكه نسبت داده‏اند به اصحاب كه آن مقدم الرأس است. رأس تقسيم مى‏شود به چهار قسمت. مقدم الرأس در مقابل مؤخّر الرأس و يمين الرأس و يسار الرأس است. اين مقدم الرأس كه ربع مقدم مى‏گويند اين موضع مسح است. مسح بايد به اين موضع واقع بشود. كانّ اين ربع المقدم ربع آن اقسامى است كه در رأس فرض مى‏شود. مؤخّر، يمين و يسار، مشهور اين است و اين معنا ظاهر لفظ مقدم است. مقدم الرأس در مقابل هميشه كه مى‏گويند مقدم الشى‏ء در مقابل يمين و يساره و ذلك و خلفه‏اى است. رأس هم يكى از اشياء است. مقدم الرأس ظاهرش مقابل مؤخّره و يساره و يمينه است که همان ربع مقدم مى‏شود. اين عنوان اينكه بايد مسح واقع بشود به مقدم الرأس و مقدم الرأس مسح مى‏شود اين در رواياتى وارد بود.

وضوئات بيانيه

يكى در روايات وضوءئات بيانيه بود، در بعض آنها كه امام عليه السلام مسح مقدم رأسه که گفتيم وضوءئات بيانيه تمسك مى‏شود به آن امورى كه در اينها ذكر شده است و نقل شده است. به آن بيانى كه گفتيم وضوء ماهيت مخترعه است و امام عليه السلام در مقام بيان او است. هر چيزى كه در او ذكر شد، اخذ مى‏شود به او مگر دليلى خارج بشود كه نه، اين استحبابى است، لزومى ندارد.

صحيحه محمد بن مسلم

 و ديگرى هم علاوه بر او، روايتى بود كه آن روايت صحيحه محمد ابن مسلم بود در باب بيست و دو از ابواب الوضوء،[2] كه آنجا اينجور داشت:

 «و باسناد الشيخ عن احمد بن محمد ابن عيسى، عن على ابن الحكم، عن ابى ايوب»، ابراهيم ابن عثمان الخزاز قدس الله سره است كه از اجلاء است. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع امْسَحِ الرَّأْسَ عَلَى مُقَدَّمِهِ» بر مقدم الرأس مى‏شود، مسح موضعش اين است. مثل اين را هم كلينى نقل كرده است از محمد ابن مسلم. اين صحيحه كه شايد يك روايت باشد، شيخ يك سند دارد، كلينى هم يك سند دارد، اين روايت تحديد مى‏كند كه موضعى كه مسح مى‏شود مقدم الرأس است. در مقابل اين ما يك صحيحه زراره‏اى داريم، آن صحيحه زراره ظاهرش اين است كه تعيين كرده است موضع المسح را به ناصيه نه به مقدم الرأس. آن صحيحه‏اى كه هست، صحيحه زراره در باب سى و يك از ابواب الوضوء روايت دومى[3] است:

صحيحه زراره

«و باسناده عن على بن ابراهيم، عن ابيه عن حمادبن عيسى عن زرارة قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ- فَقَدْ يُجْزِيكَ مِنَ الْوُضُوءِ ثَلَاثُ غُرُفَاتٍ- وَاحِدَةٌ لِلْوَجْهِ وَ اثْنَتَانِ لِلذِّرَاعَيْنِ- آنها گذشت. «وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُمْنَاكَ نَاصِيَتَكَ- وَ مَا بَقِيَ مِنْ بِلَّةِ يُمْنَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُمْنَى- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُسْرَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُسْرَى» و تمسح، جمله خبريه است. و تمسح ببلّة يمنياك با آن رطوبت دست راستت، ناصيه‏ات را مسح مى‏كنى. گفته شده است كه اين را مى‏دانيد اين صحيحه زراره را نمى‏شود مثل آن دو روايت حمل بر تقيه كرد. چونكه ناصيه را مى‏گويد مسح كن، كه بعض الرأس است. اين قابل حمل به تقيه نيست. گفته شده است معناى ناصيه آن بين النزعتين است. اين بين النزعتين كه ربما از او تعبير مى‏شود از او به قصاص الشعر رأس. به قصاص الشعر كه بين اين دو تا نزعه اين مقدارى كه هست كانّ يك انگشت يا كمتر از يك انگشت است در بعضى اشخاص بيشتر از يك انگشت است. اين ناصيه اين است.

 تفسير شده است و بيان شده است كه معناى ظاهر ناصيه آن قصاص الشعر است بين النزعتين است. نزعتين اين كه بياضين است كه در اين جانبين هستند در وسط اين مقدارى كه از سر است و مو دارد او را مى‏گويند ناصيه كه بعد از او مى‏رسد به جبين. وقتى كه اينجور شد اين اخص مى‏شود از مقدم الرأس. در مقدم الرأس بالاتر از ناصيه هم مقدم الرأس است. اگر گفتيم بر اينكه در جهت ثانيه هم مسمى المسح كافى است انسان مى‏تواند از آن فوق ناصيه‏اى كه هست يك مسماى مسحى را موجود بكند كه به ناصيه اصلا نرسد. مقدم الرأس است ولكن به ناصيه اصلا نرسيده است.

 گفته شده است اين صحيحه زراره تحديد كرده است كه مسح بايد به ناصيه واقع بشود. براى اينكه سابقا گذشت اين «و تمسح ببلّة يمناك»، عطف نيست به آنجايى كه يجزيك من الوضوء ثلاث غرفات. عطف به ثلاث غرفات نيست كه نتيجه‏اش اين بشود كه «و يجزيك ان تمسح ببلّة يمناك ناصيتك». مجزى است بر اينكه به بله يمني ناصيه‏ات را مسح كنى. خوب ما در مسح در جهت ثانيه گفتيم كه مسمى كافى است، خوب مجزى است كه انسان ناصيه‏اش را مسح كند. همه مى‏گويند. اين اشكال ندارد. اين مجزى است. چونكه استيعاب در مسح لازم نيست كه موضع مسح، همه‏اش مسح بشود که جهت ثانيه است. خوب مسمى كافى است. بدان جهت اگر عطف بود به جاى ثلاث غرفات معنايش اين بود كه يجزيك ان تمسح ناصيتك. ولكن گفتيم و تمسح، ظاهرش اين است كه جمله مستقله است، خبريه و تمسح ببلّة يمني ناصيتك. يعنى واجب است ناصيه‏ات را مسح كنى به بله يمني. اين معنايش اين است كه مسح فوق الناصية نمى‏شود. يعنى اكتفا به او نمى‏شود. انسان از آنجا شروع كند ناصيه‏اش را هم مسح كند عيبى ندارد. ولكن فقط مقدم الرأس را كه فوق ناصيه است مسح كند، اين مجزى نيست. چونكه و تمسح ظهور در تعين دارد. و متعين است. و تمسح ناصيتك ببلّة يمناك.

على هذا گفته شده است ما بين اين صحيحه زراره و ما بين صحيحه محمد ابن مسلم و آن رواياتى كه داشت امام عليه السلام به مقدم الرأس مسح كرد، ما بين اين اينها تنافى است. تنافى بالاطلاق و التقييد است. مقدم الرأس هم ناصيه را مى‏گيرد، هم غير الناصية را. ولكن اين خصوص ناصيه را مى‏گيرد. خود ناصيه را بايد مسح كرد.

 اين معنا كه ناصيه معنايش اگر اين بوده باشد، مشهور كه ملتزم شده‏اند به مقدم الرأس مسح مى‏شود ولو ناصيه نباشد، فوق ناصيه باشد، چه مى‏گويند؟ مشهور مى‏گويند كه اين صحيحه زراره را حمل بر افضل الافراد مى‏كنيم. به آن اطلاقى كه هست، به آن اطلاقى كه گفته شده است و المسح على مقدم الرأس به اطلاقش تمسك مى‏كنيم. مقدم الرأس فوق ناصيه باشد يا خود ناصيه باشد. اينكه «و تمسح ببلّة يمناك ناصيتك» اين افضل الافراد است. افضل الافراد اين است كه كما سيأتى، افضل الافراد اين است كه ناصيه را مسح كنيد. خوب اين را اينجور اشكال كرده‏اند. خوب اشكال كرده‏اند كه باب اطلاق و تقييد از بين رفت. خوب شما در اصول باب اطلاق و تقييد گفته‏ايد. اطلاق و تقييد جايش كجاست؟ در جايى كه مثبتين باشد. امسح على مقدم الرأس مثبت است و تمسح ببلّة يمناك ناصيتك اين هم مثبت‏ است. يكى مثبت، يكى نافى نيست، هر دو خطاب مثبت است. دو خطابى كه هر دو مثبت شد، كى جاى اطلاق و تقييد مى‏شود؟ آنجايى كه وحدة الحكم باشد. مثل اعتق رقبة، اعتق رقبة مؤمنه كه يك كفاره بيشتر نيست. اينجا جاى آن اطلاق و تقييد است. چونكه در وضوء انسان در مسح رأسش يك مسح معتبر است، صرف وجود مسح كه بگويند مسح محقق مى‏شود. يك مسح معتبر است در رأس. مسح الرأس مرة او معتبر است. آن مسح واحدى كه معتبر است و واجب است، يكى مى‏گويد مسح بر مقدم الرأس است او ولو فوق ناصيه باشد، ديگرى مى‏گويد نه، آن يك مسح بايد به ناصيه واقع بشود. اين جاى اطلاق و تقييد است. اگر بنا بشود، در باب مطلق و مقيد گفته شده است. جماعتى كه گفته‏اند خطاب اعتق رقبة مؤمنه را حمل بر افضل الافراد مى‏كنيم گفته‏اند اين خلاف ظهور عرفى است. ظهور عرفى اين است كه مولا مطلق را مى‏گويد بعد قيدش را بيان مى‏كند. آنجا هم فرموده است مسح بر مقدم الرأس مى‏شود، منتهى مقدم الرأسى كه ناصيه است، قيدش را با اين خطاب بيان كرده است. مثل ساير موارد اطلاق و تقييد است.

 سؤال...؟ به مقدار اصبع است كه ما بين نزعتين است عيب ندارد. گفتيم به مقدار اصبع. به مقدار اصبع اين ناصيه است. ولكن مقدم الرأس به فوق اين هم مقدم الرأس صدق مى‏كند ولكن ناصيه صدق نمى‏كند.

 اشكال شده است بر اين مطلب كه اينجا حمل كردن «و تمسح ببلّة يمناك ناصيتك» بر افضل الافراد خلاف قانون باب اطلاق و تقييد است. چونكه وحدة الحكم است. يك مسح واجب است. آن يك مسح به خصوص ناصيه واجب مى‏شود يا به مطلق واجب مى‏شود. اين را بگوييم مطلق واجب، اين افضل الافراد است اين مثل اين است كه اعتق رقبة مؤمنه افضل الافراد است، فرقى نمى‏كند. اينجور گفته‏اند. و من هنا صاحب جواهر فرموده است در اول كلامش، در اول كلامش اين است كه متعين است مسح به ناصيه. بايد ناصيه مسح بشود. نه زائد بر او مسح شدن. آن عيبى ندارد. اما بايد ناصيه مسح بشود. در اول كلامش ظاهرش اين است. ولو در آخر كلامش عدول كرده است و ملتزم به احتياط شده است و گفته است بر اينكه مسح كردن ناصيه احوط است و يك كلامى هم زياد كرده است، در آخر كلامش گفته است «والمسألة لا تخلو عن اشكال». اشكال همان باب اطلاق و تقييد است که ادعا شده است كه ظهورات، ظهور ناصيه اين است و نسبت به مقدم الرأس مقيد مى‏شود، و آن خطاب مطلق مى‏شود، به قانون جمع كردن ما بين اطلاق و مقيد اين است. خوب اين حضراتى كه گفته‏اند قصاص لازم نيست. مسح به مقدم الرأس كافى است، ولو ناصيه مسح نشود. اينها چه گفته‏اند به اين قانون اطلاق و تقييد؟ اينها همه برگشته‏اند، همّشان اين است كه بگويند اينجا از مصاديق اطلاق و تقييد نيست.

اين متأخرينى كه ديده‏اند باب اطلاق و تقييد گفته شده است، گفته‏اند نه اين از باب اطلاق و مقيد نيست. چرا؟ چونكه چه كسى گفت ناصيه معنايش همين است؟ اين ناصيه معنايش اين بوده باشد اول الكلام است. مثل ايشان كه يؤخذ النواصى والاقدام كه آيه مى‏خواست بخواند، اين كسى را كه مى‏گيرند مى‏بينيد از مقدم سرش مى‏گيرند، از موهايش مى‏گيرند پرت مى‏كنند. ديگر بگويند اين اغتشاشات را نگاه كنيد نيست از آن جلوى سرش مى‏گيرد، از موهايش، مى‏اندازد آن ور. يا از پايش مى‏گيرد، مى‏اندازد كه يؤخذ بنواصى و الاقدام، مقدم الرأس، نواصى همان مقدم الرأس است. لااقل اگر ظهور هم نداشته باشد نواصى در مطلق مقدم الرأس خوب مجمل است. خوب اين مجمل است، مقدم الرأس خطاب مطلق. مبيّن است ديگر. خطاب مطلق كه مبيّن است اجمال خطاب ديگر را رفع مى‏كند. خوب چونكه مقيد ثابت نشد، بايد دلالت داشته باشد. مقيد ظهور داشته باشد در مقيد كه بگوييم اين مقيِّدِ آن مطلق است. وقتى كه اين خطاب مجمل شد ناصيه اخذ مى‏شود به مقدم الرأس. حرفى كه در مقام گفته شده است اين است.

 بعضى‏ها گفته‏اند كه ناصيه مجمل نيست، ناصيه معنايش همان است كه گفتيم، براى اينكه صاحب قاموس هم گفته است مقدم الرأس الناصية و الجبين.[4] مقدمة الرأس ناصيه و جبين است. صاحب قاموس هم اهل لغت است. اولا گفته‏اند ناصيه معنايش اين است، همان معنا، معناى معروف است، مقدم الرأس مجمل است. اول سر كجاست؟ او مجمل است. او را حمل بر ناصيه مى‏كنيم. اين حرف درست نيست براى اينكه مقدم در مقابل مؤخّر و يمين و يسار است. اين جاى شك نيست كه لفظ مقدم، مجمل نيست. اما الناصية، سؤال؟ عرض مى‏كنم مثل مثلث مى‏شود كه از اگر چهار تا مثل در اين كاسه سر فرض بشود چهار تا مثلث مقدمش مى‏شود مقدم الرأس. عرض مى‏كنم بر اينكه گفته شده مقدم الرأس هيچ اجمالى ندارد ناصيه ظهورى در اين معنا ندارد كه ناصيه معنايش عبارت از اين است، در كلام صاحب قاموس اين است كه مقدمة الرأس الناصية و الجبين نه مقدم الرأس. كلام در روايات مقدم الرأس است. لا مقدمة الرأس. كلام در مقدم رأس است نه مقدمة الرأس. صاحب قاموس مقدمة الرأس را تفسير كرده است. و اعتبارى هم ندارد به تفسير او. ما بايد به ظهور عرفى عرفى اخذ كنيم. قول لغوى اگر مطابق با ظهور عرفى نباشد اعتبارى ندارد بنفسه. بدان جهت در ما نحه فيه مقدم الرأس مبيّن است، ناصيه فرض بفرماييد بر اينكه معنايش مبيّن نيست رفع اجمال مى‏شود. اينجور جواب داده‏اند.

 يك جواب ديگر هم گفته‏اند كه اگر فرض كرديم مقدم الرأس مجمل است، ناصيه هر دو مجمل است، تمسك مى‏كنيم به اطلاقات وامسح رأسك. چرا؟ حتى آيه شريفه. بعد از اينكه مراد بعض الرأس شد. چرا؟ براى اينكه آن مقدارى كه يقين داريم از اطلاق آيه خارج است يمين و يسار و مؤخّر است، به اين نمى‏شود مسح كرد. و اما به ما بقى كه مقدم الرأس است مى‏شود مسح كرد، اينجور گفته‏اند. اين حاصل حرفى است كه در مقام گفته شده است. درست توجه كنيد، اين از ظاهر و الله العالم ما نحن فيه از باب مطلق و مقيد بودنش، محرز نيست كه ما نحن فيه از باب مطلق و مقيد باشد و در بحث اصول مقرر شده است كه خطاب مقيد را حمل مى‏كنند، خطاب مطلق را به مقيد و حمل كردن به افضل الافراد خلاف آن قانون است. براى اينكه در ذهن ما، ما مى‏گوييم، شما خودتان وكيل هستيد. اين ظهور عرفى كه هست هميشه اهل العرف خطاب مطلق را حمل به خطاب مقيّد مى‏كنند و خطاب مقيّد را قرينه عرفيه مى‏گيرند بر مراد از خطاب المطلق، آن در جايى است كه در خطاب مطلق همان ذات المقيّد ذكر بشود با قيد ديگرى. مثل اعتق رقبة و در خطاب ديگر وارد بشود اعتق رقبة مؤمنه. آنجا همين جور است. چونكه ظاهر بر اين كه اين قيد را ذكر كرده است اين مدخليت دارد. اگر ذات الرقبه مطلوب بود اين قيد را ذكر نمى‏كرد، قيد، قيد زائد مى‏شود. اين كه اين قيد را از باب افضل الافراد ذكر كرده است اينها خلاف ظاهر است. بدان جهت اين قرينه مى‏شود بر اينكه از اطلاق رفع يد مى‏شود. چونكه ظاهر كلام اين است كه خود خصوصيت اين مقيد واجب است. ولكن به خلاف جاهايى كه خطاب مقيد ذكر مطلق و ذكر قيد بعد از او نشود. يك عنوان ذكر شده است. در يك روايتى وارد شده است كه ان افطرت فاعتق رقبة در روايت ديگرى ذكر شده است كه ان افطرت فاعتق عبداً عبد ولو من حيث المعني اخص از رقبه است. رقبه ذكر و انثى هر دو تا را مى‏گيرد. ولكن عبد فقط آن رقى را مى‏گيرد كه ذكر است. ولكن اينجا هم باب قانون مطلق و مقيد است، اينجا هم مقيد را حمل بر افضل الافراد كرده‏اند خلاف ظهور عرفى است، نه. اين معنا مسلم نيست. بدان جهت آنجا گفته است اعتق رقبةً، يك فردش را هم در اين خطاب گفته است كه اعتق عبدا. مثل آنجا نيست كه رقبه را ذكر بكند، اگر اين قيد مدخليت نداشت، ديگر ذكر نمى‏كرد چيزى را.

 على هذا الاساس ما نحن فيه از قسم ثانى است. براى اينكه در آن صحيحه محمد ابن مسلم ذكر شده است كه فامسح و المسح على مقدم الرأس، اينجا گفته است و تمسح ناصيتك. ناصيه نسبت به مقدم الرأس مثل عبد است نسبت به رقبه. هيچ فرقى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه خطاباتى كه المسح على مقدم الرأس به اطلاق آنها گرفته مى‏شود اين هم يك فردى است، اين فرد را چرا ذكر كرده است؟ خوب افضل الافراد است، عيبى ندارد. ملتزم مى‏شويم. اين اولا. و ثانيا آن جوابى كه در ما نحن فيه ذكر كرديم. در ما نحن فيه همه قبول دارند. ناصيه ولو معنايش همان قصاص الشعر بوده باشد كه بين النزعتين مى‏گويند كه آن بياضيني كه من طرفين الرأس است بين او را ناصيه مى‏گويند اگر ناصيه اين بوده باشد معنايش و ظهورش در اين بوده باشد، بلا اشكال عند الكل مسلم است كه استعمال ناصيه در ربع المقدم متعارف است. ناصيه ولو ظهورش در او باشد، ولكن استعمالش در ربع مقدم متعارف است. بدان جهت در اين مورد جمع بين الخطابين، چونكه بعد از اينكه در آن روايات مقدم رأس ذكر شده است، ناصيه‏اى كه در اينجا ذكر مى‏شود، به ذهن مى‏آيد كه همان مقدم الرأس مراد است. بدان جهت در ما نحن فيه از باب مطلق و مقيدى كه هست در دو جهت جدا مى‏شود. يك جهتش عبارت از اين است كه در باب مطلق و مقيّد رقبه مؤمنه گفتن و اراده رقبه مطلق كردن اين متعارف نيست. اين رقبه مؤمن بگويند اراده رقبه بكنند، اين نمى‏شود. ولكن به خلاف ما نحن فيه. در ما نحن فيه ناصيه بگويند و اراده بكنند مقدم الرأس را اين عيبى ندارد. اين باب اطلاق و تقييد نيست. در باب اطلاق و تقييد چونكه ظاهر خطاب مقيد تعيّن امر، مطلق با آن قيدش است، خطاب مطلق را تقييد مى‏كند. در ما نحن فيه اصل باب اطلاق و تقييد نيست، يعنى ثابت نيست آن حرفى كه در باب اطلاق و تقييد است در مقام، در مقام حمل كردن به افضل الافراد عيبى ندارد. و من هنا ملتزم مى‏شويم ما بر اينكه ناصيه به آن معنا را كه بين البياضين طرفين است او را مسح كردن احوط است. يعنى محتمل است در ما نحن فيه مراد از آن مقدم الرأس هم ناصيه بود. اين معنا محتمل است، احتمالش كه از بين نمى‏رود. منتهى گفتيم ظهور ندارد. احوط است. الاحوط الاولى نيست، الاحوط و الاولى. اولى اين است كه ناصيه مسح بشود. چرا؟ چونكه افضل الافراد باشد مستحب است. ظاهرش افضل الافراد بود. جمعش اينجور شد. بدان جهت مستحب است، احتياط هم هست. الاحوط الاولى، آن احتياط مستحب است. الاحوط و الاولى يعنى فعل مستحب است و مطابق احتياط هم هست. فتوا به استحباب داده مى‏شود، مستحب مى‏شود كه انسان ناصيه را مسح كند و مطابق احتياط هم هست. هذا كله كلام در جهت اولى.

جهت دوم: اکتفا به مسح بعضی از محدوده يا وجوب مسح تمام آن

 و اما الجهة الثانيه. كانّ دعواى اجماع شده است ما بين الاصحاب كه عند اصحابنا كما اينكه در ساير موارد اكتفا مى‏كند شارع به مسمى و مسمى كافى مى‏شود، مثل در سجده. در روايات هست وقتى كه شيئى از جبهه تو مسح كرد از ارض را اجزأك، لازم نيست در سجده يك مهرى كه به اندازه يك دست است بگذارى تمام جبهه واقع بشود روى مهر. اين لازم نيست. «اذا مسّ شى‏ء من جبهتك الارض» مسماى مسّ ارض جبهه ارض را محقق شد، آن كافى است. چه جور آنجاها، شارع تحديد مى‏كند موضع سجود جبهه است. مسجد ارض است آنها تحديد دارند ولكن خود جبهه تحديدى ندارد. مسمايش كافى است. چه جور شارع مسمى را كافى دانسته است در آن موارد اينجا هم همين جور است. مسماى مسح مقدم الرأس يا آن كسانى كه ناصيه مى‏گويند، احتياط واجب مثل صاحب جواهر بكنند مسماى مسح اگر موجود بشود اين مسماى مسح كافى است. لازم نيست با تمام دست، تمام مقدم الرأس را مسح بكنيد. يا تمام ناصيه را مسح بكنيد. مسمى اگر محقق شد، كافى است. نه در ناحيه طول المسح تحديد دارد كه چقدر مسح بشود، نه در ناحيه عرض. به يك اصبع هم شما مسح بكنيد بلكه اقل، نصف اصبع شد. مقدارى كه مسح كرد ناصيه را يا مقدم الرأس را، آن هم كافى است. مسمى كافى است. هم در عرض، هم در طول. فرقى نمى‏كند. مسح صدق كند كه مسح كرد. نسبت داده‏اند اين را به علماء ما و دعواى اجماع كرده‏اند. اشخاص متعددى دعواى اجماع كرده‏اند. اين اجماع اينجورى هست يا نيست؟ خواهد آمد.

 كلام در اين است وقتى كه به انسان گفتند جلوى سرت را بشور يا ناصيه‏ات را بشور، يعنى تمام ناصيه را بشور؟! تما جلوى سر را بشور؟! در غسل الوجه گفتيم، واغسلوا وجوهكم يعنى تمام وجه را بشور. در آن صحيحه زراره هم دارد تمام وجه شسته مى‏شود. مسح هم همين جور است. اينكه مى‏گويد وامسحوا برئوسكم يعنى آن ربع مقدم را مسح كنيد. آن المسح على مقدم الرأس، يعنى مقدم الرأس همه‏اش مسح بشود. و تمسح ناصيتك، همه‏اش بايد مسح بشود.

 چه جور شد اينجا بعض شد، آنجا نه، در غسل كل شد؟ جماعتى خواسته‏اند بگويند كه از اول ظهور ندارد اين روايات در مسح كل مقدم الرأس يا كل ناصيه. چرا؟ مثل اينكه كسى بگويد بر اينكه مسحت زيدا. يا مسست زيدا يا ضربت زيدا، كسى كه مى‏گويند ضربت زيدا يعنى تمام زيد را زدم از سر تا پا؟ يا تمامش را مسح كردم؟ يا تمامش را مسّ كردم؟ صدق مى‏كند، ولو دست زد به به فلان جاى زيد خورد. مسست زيدا صدق مى‏كند. چه جور او صدق مى‏كند، اين مسح هم همين جور است. اين درست نيست. براى اينكه در آن موارد، كما اينكه دارند.

ديدگاه مرحوم حکيم (قدس)

 مرحوم حكيم قدس الله سره[5] هم دارد اين معنا را، حرف خوبى است، ايشان مى‏فرمايد بر اينكه در آن ضربت زيدا نمى‏شود گفت كه ضربت بعض زيد. يا در جايى كه به فلان جاى زيد دستتان خورد نمى‏شود گفت مسست بعض زيد. ولكن به خلاف آن جاهايى كه اگر صدق كند كه اگر بعضى ناصيه را مسح كرديد بگويد كه مسست بعض ناصيتي، صحيح است. آنجاهايى كه صدق بعض صحيح است، به عرف بگويى كه بعضش مسح شده است، آنجاها ظهور مسح ناصيه كن يا مسح مقدم الرأس بكن، آنجا ظهورش در كل است. بدان جهت در ما نحن فيه المسح على مقدم الرأس يا مسح على الناصية مقتضايش اين است كه همه‏اش مسح بشود. از اين مقتضا به چه چيز ما رفع يد كرديم يا به چه چيز مى‏توانيم رفع يد كنيم؟ در ما نحن فيه امورى را ذكر كرده‏اند، امور روايات است. رواياتى ذكر كرده‏اند كه از آن روايات استفاده مى‏شود كه در ما نحن فيهى كه هست مسماى مسح كافى است. يكى از آن روايات بلكه مى‏شود گفته عمده‏اش، صحيحه زراره و بكير ابن اعين است. در باب پانزده از ابواب الوضوء، روايت، روايت سومى[6] است:

صحيحه زراره و بکير

 «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ وَ بُكَيْرٍ أَنَّهُمَا سَأَلَا أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام». اين دو بزرگوار از امام باقر عليه السلام پرسيدند.« عَنْ وُضُوءِ رَسُولِ اللَّهِ ص» در آخرش اينجور است كه امام عليه السلام مى‏فرمايد: «ثُمَّ قَالَ» ، بعد خداوند متعال در قرآن فرموده است: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» مسح كنيد به رئوستان و ارجلتان. چونكه در قرآن‏هاى فعلى ارجلَكم است من ارجلَكم خواندم. محتمل است ارجلِكم باشد. به كسر باشد. عطف باشد به آن رئوسكم. ولكن اين همين جور ما همين جور خوانديم. و امسحوا برئوسكم و ارجلَكم الى الكعبين. اين عمده استدلال اين است، امام فرمود: «فَإِذَا مَسَحَ بِشَيْ‌ءٍ مِنْ رَأْسِهِ أَوْ بِشَيْ‌ءٍ مِنْ قَدَمَيْهِ- مَا بَيْنَ الْكَعْبَيْنِ إِلَى أَطْرَافِ الْأَصَابِعِ فَقَدْ أَجْزَأَهُ» چونكه در مسح رجلين هم در طول ولو تحديد شده است مسح كه بايد از اطراف الاصابع الى الكعب بشود ولكن در عرض مسح تحديد ندارد. ولو يك انگشت، ولو كمتر از يك انگشت، به اندازه يك انگشت مسح كنيد كافى مى‏شود. فاذا مسح بشى‏ء من رأسه او بشي‏ء «من قدميه ما بين الكعبين الى اطراف الاصابع فقد اجزأه»، اين مجزى مى‏شود. پس معلوم مى‏شود كه مسمى است ديگر و مسمّي كافي است.

خيال نكنيد، ما نديده‏ايم كسى ذكر بكند ولكن جايش هست كه كسى اين خيال را بكند، كه بگويد بر اينكه اين روايتى كه هست، اين روايت نمى‏تواند مقيد بشود آن روايات سابق را كه ظهور داشتند، تمام مقدم مسح بشود. يا تمام ناصيه. چونكه اين مى‏گويد و اذا مسحت بشى‏ء. او مى‏گويد شى‏ء مقدم الرأس است. بشى‏ء يعنى تمام رأس لازم نيست مسح بشود كه عامه مى‏كنند يا تمام رجلين مسح بشود، غسل بشود لازم نيست. بعضش كافى است. آن بعض را او تحديد كرد. اين چه جور مى‏شود به واسطه اين از ظهور آن روايات رفع يد بشود. جوابش پر واضح است. جوابش اين است كه آن روايات ناظر است به اين تحديد در موضع المسح که رأس كه بايد مسح بشود موضع مسح از رأس مقدم الرأس است که در صحيحه محمد ابن مسلم اين جور بود، بر اينكه المسح الرأس على مقدمه که موضع الرأس را تحديد مى‏كرد و تمسح ببلّة يمناك ناصيتك، اين ناصيه را مى‏گويد كه بايد مسح بشود. اما خود اين روايتى كه روايت صحيحه زراره و بكير ابن اعين كه مى‏خواهيم اينها ناظر هستند به نفى تحديد در خود مسح كه مسح خودش تحديد ندارد. مسمايش كافى است. نه اينكه موضع المسح، سؤال؟ در آن صحيحه محمد ابن مسلم بود كه مسح الرأس على مقدمه. يعنى مسحى كه در باب وضوء معتبر است بايد بر مقدمش واقع بشود. اين است يا نيست؟ خوب اين روايت‏ نمى‏گويد كه به مؤخّرش واقع بشود. اين روايت تحديد را از خود مسح برمى‏دارد. مى‏گويد شيئى از اين مقدم الرأس مسح شد، كافى است. خيلى خوب، مثل اينكه در سجود، سجود بايد به جبهه بشود. تحديد شده است كه آنى كه ماس است على الارض، جبهه است. آنى كه ممسوس است خود ارض است. ولكن روايات نفى تحديد را در خود مسح مى‏كند. «اذا مسّ شى‏ء من جبهتك الارض فقد اجزأك» اين روايت، اين صحيحه هم همين جور است. اين صحيحه محمد ابن مسلم مى‏گويد مسح بايد بر مقدم واقع بشود. اين صحيحه بكير و زراره مى‏گويد و اما مسحى كه بر مقدم واقع مى‏شود، مسمايش كافى است. شيئى از اين مسح در ما نحن فيه موجود شد، كافى مى‏شود و آن تمسح ببلّة يمناك ناصيتك آن هم همين است. به قرينه اين صحيحه زراره و بكير ابن اعين اگر او ظهور داشته باشد كه هم بايد ناصيه موضع المسح هست هم تمام ناصيه بايد مسح بشود، ظهور داشته باشد در هر دو تا، اين روايت مى‏گويد در ناحيه مسح خود مسح، تحديدى نيست. شى‏ء كافى است. مسمى كافى است.

 سؤال...؟ نظير آوردم در اول بحث كه مبتلا به اين شبهات نشويد. چه جور در باب سجده تحديد مى‏شود كه مسجد ارض است. و آن عضو ساجد هم جبهه است. ولكن خود سجده كه مسح الجبهة على الارض است تحديد ندارد. مسمايش كافى است. اينجا هم همين جور است. جزئى كه ممسوح است آن جزء عبارت از ناصيه است يا مقدم الرأس است. ولكن مسحش تحديد ندارد. اين روايتين، جمع ما بين اين صحيحه زراره و بكير ابن اعين و روايت زراره ديگر كه و تمسح ببلّة يمناك ناصيتك جمعش اين است كه در ما نحن فيه مسح بايد به ناصيه واقع بشود، به آن معنايى كه گفتيم، مقدم الرأس. يا افضل است بر او واقع بشود، اما مسمايش كافى نيست. مقتضاى جمع عرفى اين است كه اين روايات در ناحيه خود مسح نفى تحديد را مى‏كند. بدان جهت در ما نحن فيه اين مسمى اشكالى ندارد



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص208-209.

[2] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع امْسَحِ الرَّأْسَ عَلَى مُقَدَّمِهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص410.

[3] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى [عَنْ حَرِيزٍ] عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ- فَقَدْ يُجْزِيكَ مِنَ الْوُضُوءِ ثَلَاثُ غُرُفَاتٍ- وَاحِدَةٌ لِلْوَجْهِ وَ اثْنَتَانِ لِلذِّرَاعَيْنِ- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُمْنَاكَ نَاصِيَتَكَ- وَ مَا بَقِيَ مِنْ بِلَّةِ يُمْنَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُمْنَى- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُسْرَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُسْرَى ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص436.

[4] ر. ک: سيد مرتضی زبيدی، تاج العروس،(بيروت، دار الفكر للطباعة و النشر، چ1، ت1414ق)، ج20، ص246.

[5] سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج2، ص364.

[6] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ وَ بُكَيْرٍ أَنَّهُمَا سَأَلَا أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ وُضُوءِ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَدَعَا بِطَشْتٍ أَوْ تَوْرٍ فِيهِ مَاءٌ- فَغَمَسَ يَدَهُ الْيُمْنَى فَغَرَفَ بِهَا غُرْفَةً- فَصَبَّهَا عَلَى وَجْهِهِ- فَغَسَلَ بِهَا وَجْهَهُ ثُمَّ غَمَسَ كَفَّهُ الْيُسْرَى- فَغَرَفَ بِهَا غُرْفَةً فَأَفْرَغَ عَلَى ذِرَاعِهِ الْيُمْنَى- فَغَسَلَ بِهَا ذِرَاعَهُ مِنَ الْمِرْفَقِ إِلَى الْكَفِّ- لَا يَرُدُّهَا إِلَى الْمِرْفَقِ- ثُمَّ غَمَسَ كَفَّهُ الْيُمْنَى- فَأَفْرَغَ بِهَا عَلَى ذِرَاعِهِ الْيُسْرَى مِنَ الْمِرْفَقِ- وَ صَنَعَ بِهَا مِثْلَ مَا صَنَعَ بِالْيُمْنَى- ثُمَّ مَسَحَ رَأْسَهُ وَ قَدَمَيْهِ بِبَلَلِ كَفِّهِ- لَمْ يُحْدِثْ لَهُمَا مَاءً جَدِيداً- ثُمَّ‌ قَالَ وَ لَا يُدْخِلُ أَصَابِعَهُ تَحْتَ الشِّرَاكِ- قَالَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ- فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ - فَلَيْسَ لَهُ أَنْ يَدَعَ شَيْئاً مِنْ وَجْهِهِ إِلَّا غَسَلَهُ- وَ أَمَرَ بِغَسْلِ الْيَدَيْنِ إِلَى الْمِرْفَقَيْنِ- فَلَيْسَ لَهُ أَنْ يَدَعَ مِنْ يَدَيْهِ إِلَى الْمِرْفَقَيْنِ شَيْئاً إِلَّا غَسَلَهُ- لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ - ثُمَّ قَالَ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ - فَإِذَا مَسَحَ بِشَيْ‌ءٍ مِنْ رَأْسِهِ أَوْ بِشَيْ‌ءٍ مِنْ قَدَمَيْهِ- مَا بَيْنَ الْكَعْبَيْنِ إِلَى أَطْرَافِ الْأَصَابِعِ فَقَدْ أَجْزَأَهُ- قَالَ فَقُلْنَا أَيْنَ الْكَعْبَانِ- قَالَ هَاهُنَا يَعْنِي الْمَفْصِلَ دُونَ عَظْمِ السَّاقِ- فَقُلْنَا هَذَا مَا هُوَ فَقَالَ هَذَا مِنْ عَظْمِ السَّاقِ- وَ الْكَعْبُ أَسْفَلُ مِنْ ذَلِكَ- فَقُلْنَا أَصْلَحَكَ اللَّهُ- فَالْغُرْفَةُ الْوَاحِدَةُ تُجْزِي لِلْوَجْهِ وَ غُرْفَةٌ لِلذِّرَاعِ- قَالَ نَعَمْ إِذَا بَالَغْتَ فِيهَا- وَ الثِّنْتَانِ تَأْتِيَانِ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص389.