« الثالث : مسح الرأس بما بقي من البلَّة في اليد، ويجب أن يكون على الربع المقدم من الرأس فلا يجري غيره ، والأولى والأحوط الناصية وهي ما بين البياضين من الجانبين فوق الجبهة ، ويكفي المسمى ولو بقدر عرض إصبع واحدة أو أقل والأفضل ، بل الأحوط أن يكون بمقدار عرض ثلاث أصابع ، بل الأولى أن يكون بالثلاثة ومن طرف الطول أيضاً يكفي المسمى ، وإن كان الأفضل أن يكون بطول إصبع ، وعلى هذا فلو أراد إدراك الأفضل ينبغي أن يضع ثلاث أصابع على الناصية ويمسح بمقدار إصبع من أعلى إلى الأسفل ، وإن كان لا يجب كونه كذلك فيجزي النكس ، وإن كان الأحوط خلافه ، ولا يجب كونه على البشرة فيجوز أن يمسح على الشعر النابت في المقدم بشرط أن لا يتجاوز بمدهِ عن حدِّ الرأس فلا يجوز المسح على المقدار المتجاوز وإن كان مجتمعاً في الناصية ، وكذا لا يجوز على النابت في غير المقدم وإن كان واقعاً على المقدم ، ولا يجوز المسح على الحائل من العمامة أو القناع أو غيرهما وإن كان شيئا رقيقاً لم يمنع عن وصول الرطوبة إلى البشرة . نعم ، في حال الاضطرار لا مانع من المسح على المانع كالبرد أو إذا كان شيئاً لا يمكن رفعه ، ويجب أن يكون المسح بباطن الكف ، والأحوط أن يكون باليمنى والأولى أن يكون بالأصابع »[1].
كلام در اين مسئله بود كه از واجبات الوضوء مسح الرأس است. اين جهت كه تمام الرأس مسح نمىشود در وضوء بلكه مسح مىشود بعض الرأس كه مقدم الرأس است. اين كلام در او قد تقدم. و آن روايتينى كه گفته شده بود دلالت دارد كه رأس مؤخّره و مقدمه هر دو مسح مىشود آن دو تا روايت را مضافا بر اينكه يكى من حيث السند ضعيف بود بلكه من حيث الدلالت هم ضعيف بود حمل برتقيه كرديم، گفتيم اين مذهب العامه است.
بعد از اينكه مسح بر بعض الرأس واقع مىشود، لا كله، كلام در دو جهت واقع مىشود. يكى كلام در تحديد آن موضعى است كه در بعضى الرأس است و مسح در او بايد واقع بشود که آن موضعى كه از رأس تحديد شده است مسح بشود، آن موضع كدام است. يك كلام در اين بود. كلام ديگر اين است كه آن كلام در خود تحديد مسح است که آن موضعى كه تحديد شده است مسح بشود، تمام آن موضع بايد مسح بشود يا مسمي المسح كافى است در آن موضع مسمايى است، اينكه صدق كند آن موضع را مسح كند، اين مسمى كافى است.
كلام در جهت اولى است که آن بعضى كه تحديد شده است، مسح بايد به آن بعض واقع بشود، آن بعض كجاست؟ گفتيم در عبارت عروه، بلكه نسبت دادهاند به اصحاب كه آن مقدم الرأس است. رأس تقسيم مىشود به چهار قسمت. مقدم الرأس در مقابل مؤخّر الرأس و يمين الرأس و يسار الرأس است. اين مقدم الرأس كه ربع مقدم مىگويند اين موضع مسح است. مسح بايد به اين موضع واقع بشود. كانّ اين ربع المقدم ربع آن اقسامى است كه در رأس فرض مىشود. مؤخّر، يمين و يسار، مشهور اين است و اين معنا ظاهر لفظ مقدم است. مقدم الرأس در مقابل هميشه كه مىگويند مقدم الشىء در مقابل يمين و يساره و ذلك و خلفهاى است. رأس هم يكى از اشياء است. مقدم الرأس ظاهرش مقابل مؤخّره و يساره و يمينه است که همان ربع مقدم مىشود. اين عنوان اينكه بايد مسح واقع بشود به مقدم الرأس و مقدم الرأس مسح مىشود اين در رواياتى وارد بود.
يكى در روايات وضوءئات بيانيه بود، در بعض آنها كه امام عليه السلام مسح مقدم رأسه که گفتيم وضوءئات بيانيه تمسك مىشود به آن امورى كه در اينها ذكر شده است و نقل شده است. به آن بيانى كه گفتيم وضوء ماهيت مخترعه است و امام عليه السلام در مقام بيان او است. هر چيزى كه در او ذكر شد، اخذ مىشود به او مگر دليلى خارج بشود كه نه، اين استحبابى است، لزومى ندارد.
و ديگرى هم علاوه بر او، روايتى بود كه آن روايت صحيحه محمد ابن مسلم بود در باب بيست و دو از ابواب الوضوء،[2] كه آنجا اينجور داشت:
«و باسناد الشيخ عن احمد بن محمد ابن عيسى، عن على ابن الحكم، عن ابى ايوب»، ابراهيم ابن عثمان الخزاز قدس الله سره است كه از اجلاء است. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع امْسَحِ الرَّأْسَ عَلَى مُقَدَّمِهِ» بر مقدم الرأس مىشود، مسح موضعش اين است. مثل اين را هم كلينى نقل كرده است از محمد ابن مسلم. اين صحيحه كه شايد يك روايت باشد، شيخ يك سند دارد، كلينى هم يك سند دارد، اين روايت تحديد مىكند كه موضعى كه مسح مىشود مقدم الرأس است. در مقابل اين ما يك صحيحه زرارهاى داريم، آن صحيحه زراره ظاهرش اين است كه تعيين كرده است موضع المسح را به ناصيه نه به مقدم الرأس. آن صحيحهاى كه هست، صحيحه زراره در باب سى و يك از ابواب الوضوء روايت دومى[3] است:
«و باسناده عن على بن ابراهيم، عن ابيه عن حمادبن عيسى عن زرارة قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ- فَقَدْ يُجْزِيكَ مِنَ الْوُضُوءِ ثَلَاثُ غُرُفَاتٍ- وَاحِدَةٌ لِلْوَجْهِ وَ اثْنَتَانِ لِلذِّرَاعَيْنِ- آنها گذشت. «وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُمْنَاكَ نَاصِيَتَكَ- وَ مَا بَقِيَ مِنْ بِلَّةِ يُمْنَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُمْنَى- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُسْرَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُسْرَى» و تمسح، جمله خبريه است. و تمسح ببلّة يمنياك با آن رطوبت دست راستت، ناصيهات را مسح مىكنى. گفته شده است كه اين را مىدانيد اين صحيحه زراره را نمىشود مثل آن دو روايت حمل بر تقيه كرد. چونكه ناصيه را مىگويد مسح كن، كه بعض الرأس است. اين قابل حمل به تقيه نيست. گفته شده است معناى ناصيه آن بين النزعتين است. اين بين النزعتين كه ربما از او تعبير مىشود از او به قصاص الشعر رأس. به قصاص الشعر كه بين اين دو تا نزعه اين مقدارى كه هست كانّ يك انگشت يا كمتر از يك انگشت است در بعضى اشخاص بيشتر از يك انگشت است. اين ناصيه اين است.
تفسير شده است و بيان شده است كه معناى ظاهر ناصيه آن قصاص الشعر است بين النزعتين است. نزعتين اين كه بياضين است كه در اين جانبين هستند در وسط اين مقدارى كه از سر است و مو دارد او را مىگويند ناصيه كه بعد از او مىرسد به جبين. وقتى كه اينجور شد اين اخص مىشود از مقدم الرأس. در مقدم الرأس بالاتر از ناصيه هم مقدم الرأس است. اگر گفتيم بر اينكه در جهت ثانيه هم مسمى المسح كافى است انسان مىتواند از آن فوق ناصيهاى كه هست يك مسماى مسحى را موجود بكند كه به ناصيه اصلا نرسد. مقدم الرأس است ولكن به ناصيه اصلا نرسيده است.
گفته شده است اين صحيحه زراره تحديد كرده است كه مسح بايد به ناصيه واقع بشود. براى اينكه سابقا گذشت اين «و تمسح ببلّة يمناك»، عطف نيست به آنجايى كه يجزيك من الوضوء ثلاث غرفات. عطف به ثلاث غرفات نيست كه نتيجهاش اين بشود كه «و يجزيك ان تمسح ببلّة يمناك ناصيتك». مجزى است بر اينكه به بله يمني ناصيهات را مسح كنى. خوب ما در مسح در جهت ثانيه گفتيم كه مسمى كافى است، خوب مجزى است كه انسان ناصيهاش را مسح كند. همه مىگويند. اين اشكال ندارد. اين مجزى است. چونكه استيعاب در مسح لازم نيست كه موضع مسح، همهاش مسح بشود که جهت ثانيه است. خوب مسمى كافى است. بدان جهت اگر عطف بود به جاى ثلاث غرفات معنايش اين بود كه يجزيك ان تمسح ناصيتك. ولكن گفتيم و تمسح، ظاهرش اين است كه جمله مستقله است، خبريه و تمسح ببلّة يمني ناصيتك. يعنى واجب است ناصيهات را مسح كنى به بله يمني. اين معنايش اين است كه مسح فوق الناصية نمىشود. يعنى اكتفا به او نمىشود. انسان از آنجا شروع كند ناصيهاش را هم مسح كند عيبى ندارد. ولكن فقط مقدم الرأس را كه فوق ناصيه است مسح كند، اين مجزى نيست. چونكه و تمسح ظهور در تعين دارد. و متعين است. و تمسح ناصيتك ببلّة يمناك.
على هذا گفته شده است ما بين اين صحيحه زراره و ما بين صحيحه محمد ابن مسلم و آن رواياتى كه داشت امام عليه السلام به مقدم الرأس مسح كرد، ما بين اين اينها تنافى است. تنافى بالاطلاق و التقييد است. مقدم الرأس هم ناصيه را مىگيرد، هم غير الناصية را. ولكن اين خصوص ناصيه را مىگيرد. خود ناصيه را بايد مسح كرد.
اين معنا كه ناصيه معنايش اگر اين بوده باشد، مشهور كه ملتزم شدهاند به مقدم الرأس مسح مىشود ولو ناصيه نباشد، فوق ناصيه باشد، چه مىگويند؟ مشهور مىگويند كه اين صحيحه زراره را حمل بر افضل الافراد مىكنيم. به آن اطلاقى كه هست، به آن اطلاقى كه گفته شده است و المسح على مقدم الرأس به اطلاقش تمسك مىكنيم. مقدم الرأس فوق ناصيه باشد يا خود ناصيه باشد. اينكه «و تمسح ببلّة يمناك ناصيتك» اين افضل الافراد است. افضل الافراد اين است كه كما سيأتى، افضل الافراد اين است كه ناصيه را مسح كنيد. خوب اين را اينجور اشكال كردهاند. خوب اشكال كردهاند كه باب اطلاق و تقييد از بين رفت. خوب شما در اصول باب اطلاق و تقييد گفتهايد. اطلاق و تقييد جايش كجاست؟ در جايى كه مثبتين باشد. امسح على مقدم الرأس مثبت است و تمسح ببلّة يمناك ناصيتك اين هم مثبت است. يكى مثبت، يكى نافى نيست، هر دو خطاب مثبت است. دو خطابى كه هر دو مثبت شد، كى جاى اطلاق و تقييد مىشود؟ آنجايى كه وحدة الحكم باشد. مثل اعتق رقبة، اعتق رقبة مؤمنه كه يك كفاره بيشتر نيست. اينجا جاى آن اطلاق و تقييد است. چونكه در وضوء انسان در مسح رأسش يك مسح معتبر است، صرف وجود مسح كه بگويند مسح محقق مىشود. يك مسح معتبر است در رأس. مسح الرأس مرة او معتبر است. آن مسح واحدى كه معتبر است و واجب است، يكى مىگويد مسح بر مقدم الرأس است او ولو فوق ناصيه باشد، ديگرى مىگويد نه، آن يك مسح بايد به ناصيه واقع بشود. اين جاى اطلاق و تقييد است. اگر بنا بشود، در باب مطلق و مقيد گفته شده است. جماعتى كه گفتهاند خطاب اعتق رقبة مؤمنه را حمل بر افضل الافراد مىكنيم گفتهاند اين خلاف ظهور عرفى است. ظهور عرفى اين است كه مولا مطلق را مىگويد بعد قيدش را بيان مىكند. آنجا هم فرموده است مسح بر مقدم الرأس مىشود، منتهى مقدم الرأسى كه ناصيه است، قيدش را با اين خطاب بيان كرده است. مثل ساير موارد اطلاق و تقييد است.
سؤال...؟ به مقدار اصبع است كه ما بين نزعتين است عيب ندارد. گفتيم به مقدار اصبع. به مقدار اصبع اين ناصيه است. ولكن مقدم الرأس به فوق اين هم مقدم الرأس صدق مىكند ولكن ناصيه صدق نمىكند.
اشكال شده است بر اين مطلب كه اينجا حمل كردن «و تمسح ببلّة يمناك ناصيتك» بر افضل الافراد خلاف قانون باب اطلاق و تقييد است. چونكه وحدة الحكم است. يك مسح واجب است. آن يك مسح به خصوص ناصيه واجب مىشود يا به مطلق واجب مىشود. اين را بگوييم مطلق واجب، اين افضل الافراد است اين مثل اين است كه اعتق رقبة مؤمنه افضل الافراد است، فرقى نمىكند. اينجور گفتهاند. و من هنا صاحب جواهر فرموده است در اول كلامش، در اول كلامش اين است كه متعين است مسح به ناصيه. بايد ناصيه مسح بشود. نه زائد بر او مسح شدن. آن عيبى ندارد. اما بايد ناصيه مسح بشود. در اول كلامش ظاهرش اين است. ولو در آخر كلامش عدول كرده است و ملتزم به احتياط شده است و گفته است بر اينكه مسح كردن ناصيه احوط است و يك كلامى هم زياد كرده است، در آخر كلامش گفته است «والمسألة لا تخلو عن اشكال». اشكال همان باب اطلاق و تقييد است که ادعا شده است كه ظهورات، ظهور ناصيه اين است و نسبت به مقدم الرأس مقيد مىشود، و آن خطاب مطلق مىشود، به قانون جمع كردن ما بين اطلاق و مقيد اين است. خوب اين حضراتى كه گفتهاند قصاص لازم نيست. مسح به مقدم الرأس كافى است، ولو ناصيه مسح نشود. اينها چه گفتهاند به اين قانون اطلاق و تقييد؟ اينها همه برگشتهاند، همّشان اين است كه بگويند اينجا از مصاديق اطلاق و تقييد نيست.
اين متأخرينى كه ديدهاند باب اطلاق و تقييد گفته شده است، گفتهاند نه اين از باب اطلاق و مقيد نيست. چرا؟ چونكه چه كسى گفت ناصيه معنايش همين است؟ اين ناصيه معنايش اين بوده باشد اول الكلام است. مثل ايشان كه يؤخذ النواصى والاقدام كه آيه مىخواست بخواند، اين كسى را كه مىگيرند مىبينيد از مقدم سرش مىگيرند، از موهايش مىگيرند پرت مىكنند. ديگر بگويند اين اغتشاشات را نگاه كنيد نيست از آن جلوى سرش مىگيرد، از موهايش، مىاندازد آن ور. يا از پايش مىگيرد، مىاندازد كه يؤخذ بنواصى و الاقدام، مقدم الرأس، نواصى همان مقدم الرأس است. لااقل اگر ظهور هم نداشته باشد نواصى در مطلق مقدم الرأس خوب مجمل است. خوب اين مجمل است، مقدم الرأس خطاب مطلق. مبيّن است ديگر. خطاب مطلق كه مبيّن است اجمال خطاب ديگر را رفع مىكند. خوب چونكه مقيد ثابت نشد، بايد دلالت داشته باشد. مقيد ظهور داشته باشد در مقيد كه بگوييم اين مقيِّدِ آن مطلق است. وقتى كه اين خطاب مجمل شد ناصيه اخذ مىشود به مقدم الرأس. حرفى كه در مقام گفته شده است اين است.
بعضىها گفتهاند كه ناصيه مجمل نيست، ناصيه معنايش همان است كه گفتيم، براى اينكه صاحب قاموس هم گفته است مقدم الرأس الناصية و الجبين.[4] مقدمة الرأس ناصيه و جبين است. صاحب قاموس هم اهل لغت است. اولا گفتهاند ناصيه معنايش اين است، همان معنا، معناى معروف است، مقدم الرأس مجمل است. اول سر كجاست؟ او مجمل است. او را حمل بر ناصيه مىكنيم. اين حرف درست نيست براى اينكه مقدم در مقابل مؤخّر و يمين و يسار است. اين جاى شك نيست كه لفظ مقدم، مجمل نيست. اما الناصية، سؤال؟ عرض مىكنم مثل مثلث مىشود كه از اگر چهار تا مثل در اين كاسه سر فرض بشود چهار تا مثلث مقدمش مىشود مقدم الرأس. عرض مىكنم بر اينكه گفته شده مقدم الرأس هيچ اجمالى ندارد ناصيه ظهورى در اين معنا ندارد كه ناصيه معنايش عبارت از اين است، در كلام صاحب قاموس اين است كه مقدمة الرأس الناصية و الجبين نه مقدم الرأس. كلام در روايات مقدم الرأس است. لا مقدمة الرأس. كلام در مقدم رأس است نه مقدمة الرأس. صاحب قاموس مقدمة الرأس را تفسير كرده است. و اعتبارى هم ندارد به تفسير او. ما بايد به ظهور عرفى عرفى اخذ كنيم. قول لغوى اگر مطابق با ظهور عرفى نباشد اعتبارى ندارد بنفسه. بدان جهت در ما نحه فيه مقدم الرأس مبيّن است، ناصيه فرض بفرماييد بر اينكه معنايش مبيّن نيست رفع اجمال مىشود. اينجور جواب دادهاند.
يك جواب ديگر هم گفتهاند كه اگر فرض كرديم مقدم الرأس مجمل است، ناصيه هر دو مجمل است، تمسك مىكنيم به اطلاقات وامسح رأسك. چرا؟ حتى آيه شريفه. بعد از اينكه مراد بعض الرأس شد. چرا؟ براى اينكه آن مقدارى كه يقين داريم از اطلاق آيه خارج است يمين و يسار و مؤخّر است، به اين نمىشود مسح كرد. و اما به ما بقى كه مقدم الرأس است مىشود مسح كرد، اينجور گفتهاند. اين حاصل حرفى است كه در مقام گفته شده است. درست توجه كنيد، اين از ظاهر و الله العالم ما نحن فيه از باب مطلق و مقيد بودنش، محرز نيست كه ما نحن فيه از باب مطلق و مقيد باشد و در بحث اصول مقرر شده است كه خطاب مقيد را حمل مىكنند، خطاب مطلق را به مقيد و حمل كردن به افضل الافراد خلاف آن قانون است. براى اينكه در ذهن ما، ما مىگوييم، شما خودتان وكيل هستيد. اين ظهور عرفى كه هست هميشه اهل العرف خطاب مطلق را حمل به خطاب مقيّد مىكنند و خطاب مقيّد را قرينه عرفيه مىگيرند بر مراد از خطاب المطلق، آن در جايى است كه در خطاب مطلق همان ذات المقيّد ذكر بشود با قيد ديگرى. مثل اعتق رقبة و در خطاب ديگر وارد بشود اعتق رقبة مؤمنه. آنجا همين جور است. چونكه ظاهر بر اين كه اين قيد را ذكر كرده است اين مدخليت دارد. اگر ذات الرقبه مطلوب بود اين قيد را ذكر نمىكرد، قيد، قيد زائد مىشود. اين كه اين قيد را از باب افضل الافراد ذكر كرده است اينها خلاف ظاهر است. بدان جهت اين قرينه مىشود بر اينكه از اطلاق رفع يد مىشود. چونكه ظاهر كلام اين است كه خود خصوصيت اين مقيد واجب است. ولكن به خلاف جاهايى كه خطاب مقيد ذكر مطلق و ذكر قيد بعد از او نشود. يك عنوان ذكر شده است. در يك روايتى وارد شده است كه ان افطرت فاعتق رقبة در روايت ديگرى ذكر شده است كه ان افطرت فاعتق عبداً عبد ولو من حيث المعني اخص از رقبه است. رقبه ذكر و انثى هر دو تا را مىگيرد. ولكن عبد فقط آن رقى را مىگيرد كه ذكر است. ولكن اينجا هم باب قانون مطلق و مقيد است، اينجا هم مقيد را حمل بر افضل الافراد كردهاند خلاف ظهور عرفى است، نه. اين معنا مسلم نيست. بدان جهت آنجا گفته است اعتق رقبةً، يك فردش را هم در اين خطاب گفته است كه اعتق عبدا. مثل آنجا نيست كه رقبه را ذكر بكند، اگر اين قيد مدخليت نداشت، ديگر ذكر نمىكرد چيزى را.
على هذا الاساس ما نحن فيه از قسم ثانى است. براى اينكه در آن صحيحه محمد ابن مسلم ذكر شده است كه فامسح و المسح على مقدم الرأس، اينجا گفته است و تمسح ناصيتك. ناصيه نسبت به مقدم الرأس مثل عبد است نسبت به رقبه. هيچ فرقى ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه خطاباتى كه المسح على مقدم الرأس به اطلاق آنها گرفته مىشود اين هم يك فردى است، اين فرد را چرا ذكر كرده است؟ خوب افضل الافراد است، عيبى ندارد. ملتزم مىشويم. اين اولا. و ثانيا آن جوابى كه در ما نحن فيه ذكر كرديم. در ما نحن فيه همه قبول دارند. ناصيه ولو معنايش همان قصاص الشعر بوده باشد كه بين النزعتين مىگويند كه آن بياضيني كه من طرفين الرأس است بين او را ناصيه مىگويند اگر ناصيه اين بوده باشد معنايش و ظهورش در اين بوده باشد، بلا اشكال عند الكل مسلم است كه استعمال ناصيه در ربع المقدم متعارف است. ناصيه ولو ظهورش در او باشد، ولكن استعمالش در ربع مقدم متعارف است. بدان جهت در اين مورد جمع بين الخطابين، چونكه بعد از اينكه در آن روايات مقدم رأس ذكر شده است، ناصيهاى كه در اينجا ذكر مىشود، به ذهن مىآيد كه همان مقدم الرأس مراد است. بدان جهت در ما نحن فيه از باب مطلق و مقيدى كه هست در دو جهت جدا مىشود. يك جهتش عبارت از اين است كه در باب مطلق و مقيّد رقبه مؤمنه گفتن و اراده رقبه مطلق كردن اين متعارف نيست. اين رقبه مؤمن بگويند اراده رقبه بكنند، اين نمىشود. ولكن به خلاف ما نحن فيه. در ما نحن فيه ناصيه بگويند و اراده بكنند مقدم الرأس را اين عيبى ندارد. اين باب اطلاق و تقييد نيست. در باب اطلاق و تقييد چونكه ظاهر خطاب مقيد تعيّن امر، مطلق با آن قيدش است، خطاب مطلق را تقييد مىكند. در ما نحن فيه اصل باب اطلاق و تقييد نيست، يعنى ثابت نيست آن حرفى كه در باب اطلاق و تقييد است در مقام، در مقام حمل كردن به افضل الافراد عيبى ندارد. و من هنا ملتزم مىشويم ما بر اينكه ناصيه به آن معنا را كه بين البياضين طرفين است او را مسح كردن احوط است. يعنى محتمل است در ما نحن فيه مراد از آن مقدم الرأس هم ناصيه بود. اين معنا محتمل است، احتمالش كه از بين نمىرود. منتهى گفتيم ظهور ندارد. احوط است. الاحوط الاولى نيست، الاحوط و الاولى. اولى اين است كه ناصيه مسح بشود. چرا؟ چونكه افضل الافراد باشد مستحب است. ظاهرش افضل الافراد بود. جمعش اينجور شد. بدان جهت مستحب است، احتياط هم هست. الاحوط الاولى، آن احتياط مستحب است. الاحوط و الاولى يعنى فعل مستحب است و مطابق احتياط هم هست. فتوا به استحباب داده مىشود، مستحب مىشود كه انسان ناصيه را مسح كند و مطابق احتياط هم هست. هذا كله كلام در جهت اولى.
و اما الجهة الثانيه. كانّ دعواى اجماع شده است ما بين الاصحاب كه عند اصحابنا كما اينكه در ساير موارد اكتفا مىكند شارع به مسمى و مسمى كافى مىشود، مثل در سجده. در روايات هست وقتى كه شيئى از جبهه تو مسح كرد از ارض را اجزأك، لازم نيست در سجده يك مهرى كه به اندازه يك دست است بگذارى تمام جبهه واقع بشود روى مهر. اين لازم نيست. «اذا مسّ شىء من جبهتك الارض» مسماى مسّ ارض جبهه ارض را محقق شد، آن كافى است. چه جور آنجاها، شارع تحديد مىكند موضع سجود جبهه است. مسجد ارض است آنها تحديد دارند ولكن خود جبهه تحديدى ندارد. مسمايش كافى است. چه جور شارع مسمى را كافى دانسته است در آن موارد اينجا هم همين جور است. مسماى مسح مقدم الرأس يا آن كسانى كه ناصيه مىگويند، احتياط واجب مثل صاحب جواهر بكنند مسماى مسح اگر موجود بشود اين مسماى مسح كافى است. لازم نيست با تمام دست، تمام مقدم الرأس را مسح بكنيد. يا تمام ناصيه را مسح بكنيد. مسمى اگر محقق شد، كافى است. نه در ناحيه طول المسح تحديد دارد كه چقدر مسح بشود، نه در ناحيه عرض. به يك اصبع هم شما مسح بكنيد بلكه اقل، نصف اصبع شد. مقدارى كه مسح كرد ناصيه را يا مقدم الرأس را، آن هم كافى است. مسمى كافى است. هم در عرض، هم در طول. فرقى نمىكند. مسح صدق كند كه مسح كرد. نسبت دادهاند اين را به علماء ما و دعواى اجماع كردهاند. اشخاص متعددى دعواى اجماع كردهاند. اين اجماع اينجورى هست يا نيست؟ خواهد آمد.
كلام در اين است وقتى كه به انسان گفتند جلوى سرت را بشور يا ناصيهات را بشور، يعنى تمام ناصيه را بشور؟! تما جلوى سر را بشور؟! در غسل الوجه گفتيم، واغسلوا وجوهكم يعنى تمام وجه را بشور. در آن صحيحه زراره هم دارد تمام وجه شسته مىشود. مسح هم همين جور است. اينكه مىگويد وامسحوا برئوسكم يعنى آن ربع مقدم را مسح كنيد. آن المسح على مقدم الرأس، يعنى مقدم الرأس همهاش مسح بشود. و تمسح ناصيتك، همهاش بايد مسح بشود.
چه جور شد اينجا بعض شد، آنجا نه، در غسل كل شد؟ جماعتى خواستهاند بگويند كه از اول ظهور ندارد اين روايات در مسح كل مقدم الرأس يا كل ناصيه. چرا؟ مثل اينكه كسى بگويد بر اينكه مسحت زيدا. يا مسست زيدا يا ضربت زيدا، كسى كه مىگويند ضربت زيدا يعنى تمام زيد را زدم از سر تا پا؟ يا تمامش را مسح كردم؟ يا تمامش را مسّ كردم؟ صدق مىكند، ولو دست زد به به فلان جاى زيد خورد. مسست زيدا صدق مىكند. چه جور او صدق مىكند، اين مسح هم همين جور است. اين درست نيست. براى اينكه در آن موارد، كما اينكه دارند.
مرحوم حكيم قدس الله سره[5] هم دارد اين معنا را، حرف خوبى است، ايشان مىفرمايد بر اينكه در آن ضربت زيدا نمىشود گفت كه ضربت بعض زيد. يا در جايى كه به فلان جاى زيد دستتان خورد نمىشود گفت مسست بعض زيد. ولكن به خلاف آن جاهايى كه اگر صدق كند كه اگر بعضى ناصيه را مسح كرديد بگويد كه مسست بعض ناصيتي، صحيح است. آنجاهايى كه صدق بعض صحيح است، به عرف بگويى كه بعضش مسح شده است، آنجاها ظهور مسح ناصيه كن يا مسح مقدم الرأس بكن، آنجا ظهورش در كل است. بدان جهت در ما نحن فيه المسح على مقدم الرأس يا مسح على الناصية مقتضايش اين است كه همهاش مسح بشود. از اين مقتضا به چه چيز ما رفع يد كرديم يا به چه چيز مىتوانيم رفع يد كنيم؟ در ما نحن فيه امورى را ذكر كردهاند، امور روايات است. رواياتى ذكر كردهاند كه از آن روايات استفاده مىشود كه در ما نحن فيهى كه هست مسماى مسح كافى است. يكى از آن روايات بلكه مىشود گفته عمدهاش، صحيحه زراره و بكير ابن اعين است. در باب پانزده از ابواب الوضوء، روايت، روايت سومى[6] است:
«وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ وَ بُكَيْرٍ أَنَّهُمَا سَأَلَا أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام». اين دو بزرگوار از امام باقر عليه السلام پرسيدند.« عَنْ وُضُوءِ رَسُولِ اللَّهِ ص» در آخرش اينجور است كه امام عليه السلام مىفرمايد: «ثُمَّ قَالَ» ، بعد خداوند متعال در قرآن فرموده است: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» مسح كنيد به رئوستان و ارجلتان. چونكه در قرآنهاى فعلى ارجلَكم است من ارجلَكم خواندم. محتمل است ارجلِكم باشد. به كسر باشد. عطف باشد به آن رئوسكم. ولكن اين همين جور ما همين جور خوانديم. و امسحوا برئوسكم و ارجلَكم الى الكعبين. اين عمده استدلال اين است، امام فرمود: «فَإِذَا مَسَحَ بِشَيْءٍ مِنْ رَأْسِهِ أَوْ بِشَيْءٍ مِنْ قَدَمَيْهِ- مَا بَيْنَ الْكَعْبَيْنِ إِلَى أَطْرَافِ الْأَصَابِعِ فَقَدْ أَجْزَأَهُ» چونكه در مسح رجلين هم در طول ولو تحديد شده است مسح كه بايد از اطراف الاصابع الى الكعب بشود ولكن در عرض مسح تحديد ندارد. ولو يك انگشت، ولو كمتر از يك انگشت، به اندازه يك انگشت مسح كنيد كافى مىشود. فاذا مسح بشىء من رأسه او بشيء «من قدميه ما بين الكعبين الى اطراف الاصابع فقد اجزأه»، اين مجزى مىشود. پس معلوم مىشود كه مسمى است ديگر و مسمّي كافي است.
خيال نكنيد، ما نديدهايم كسى ذكر بكند ولكن جايش هست كه كسى اين خيال را بكند، كه بگويد بر اينكه اين روايتى كه هست، اين روايت نمىتواند مقيد بشود آن روايات سابق را كه ظهور داشتند، تمام مقدم مسح بشود. يا تمام ناصيه. چونكه اين مىگويد و اذا مسحت بشىء. او مىگويد شىء مقدم الرأس است. بشىء يعنى تمام رأس لازم نيست مسح بشود كه عامه مىكنند يا تمام رجلين مسح بشود، غسل بشود لازم نيست. بعضش كافى است. آن بعض را او تحديد كرد. اين چه جور مىشود به واسطه اين از ظهور آن روايات رفع يد بشود. جوابش پر واضح است. جوابش اين است كه آن روايات ناظر است به اين تحديد در موضع المسح که رأس كه بايد مسح بشود موضع مسح از رأس مقدم الرأس است که در صحيحه محمد ابن مسلم اين جور بود، بر اينكه المسح الرأس على مقدمه که موضع الرأس را تحديد مىكرد و تمسح ببلّة يمناك ناصيتك، اين ناصيه را مىگويد كه بايد مسح بشود. اما خود اين روايتى كه روايت صحيحه زراره و بكير ابن اعين كه مىخواهيم اينها ناظر هستند به نفى تحديد در خود مسح كه مسح خودش تحديد ندارد. مسمايش كافى است. نه اينكه موضع المسح، سؤال؟ در آن صحيحه محمد ابن مسلم بود كه مسح الرأس على مقدمه. يعنى مسحى كه در باب وضوء معتبر است بايد بر مقدمش واقع بشود. اين است يا نيست؟ خوب اين روايت نمىگويد كه به مؤخّرش واقع بشود. اين روايت تحديد را از خود مسح برمىدارد. مىگويد شيئى از اين مقدم الرأس مسح شد، كافى است. خيلى خوب، مثل اينكه در سجود، سجود بايد به جبهه بشود. تحديد شده است كه آنى كه ماس است على الارض، جبهه است. آنى كه ممسوس است خود ارض است. ولكن روايات نفى تحديد را در خود مسح مىكند. «اذا مسّ شىء من جبهتك الارض فقد اجزأك» اين روايت، اين صحيحه هم همين جور است. اين صحيحه محمد ابن مسلم مىگويد مسح بايد بر مقدم واقع بشود. اين صحيحه بكير و زراره مىگويد و اما مسحى كه بر مقدم واقع مىشود، مسمايش كافى است. شيئى از اين مسح در ما نحن فيه موجود شد، كافى مىشود و آن تمسح ببلّة يمناك ناصيتك آن هم همين است. به قرينه اين صحيحه زراره و بكير ابن اعين اگر او ظهور داشته باشد كه هم بايد ناصيه موضع المسح هست هم تمام ناصيه بايد مسح بشود، ظهور داشته باشد در هر دو تا، اين روايت مىگويد در ناحيه مسح خود مسح، تحديدى نيست. شىء كافى است. مسمى كافى است.
سؤال...؟ نظير آوردم در اول بحث كه مبتلا به اين شبهات نشويد. چه جور در باب سجده تحديد مىشود كه مسجد ارض است. و آن عضو ساجد هم جبهه است. ولكن خود سجده كه مسح الجبهة على الارض است تحديد ندارد. مسمايش كافى است. اينجا هم همين جور است. جزئى كه ممسوح است آن جزء عبارت از ناصيه است يا مقدم الرأس است. ولكن مسحش تحديد ندارد. اين روايتين، جمع ما بين اين صحيحه زراره و بكير ابن اعين و روايت زراره ديگر كه و تمسح ببلّة يمناك ناصيتك جمعش اين است كه در ما نحن فيه مسح بايد به ناصيه واقع بشود، به آن معنايى كه گفتيم، مقدم الرأس. يا افضل است بر او واقع بشود، اما مسمايش كافى نيست. مقتضاى جمع عرفى اين است كه اين روايات در ناحيه خود مسح نفى تحديد را مىكند. بدان جهت در ما نحن فيه اين مسمى اشكالى ندارد
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص208-209.
[2] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع امْسَحِ الرَّأْسَ عَلَى مُقَدَّمِهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص410.
[3] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى [عَنْ حَرِيزٍ] عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ- فَقَدْ يُجْزِيكَ مِنَ الْوُضُوءِ ثَلَاثُ غُرُفَاتٍ- وَاحِدَةٌ لِلْوَجْهِ وَ اثْنَتَانِ لِلذِّرَاعَيْنِ- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُمْنَاكَ نَاصِيَتَكَ- وَ مَا بَقِيَ مِنْ بِلَّةِ يُمْنَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُمْنَى- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُسْرَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُسْرَى ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص436.
[4] ر. ک: سيد مرتضی زبيدی، تاج العروس،(بيروت، دار الفكر للطباعة و النشر، چ1، ت1414ق)، ج20، ص246.
[5] سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج2، ص364.
[6] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ وَ بُكَيْرٍ أَنَّهُمَا سَأَلَا أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ وُضُوءِ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَدَعَا بِطَشْتٍ أَوْ تَوْرٍ فِيهِ مَاءٌ- فَغَمَسَ يَدَهُ الْيُمْنَى فَغَرَفَ بِهَا غُرْفَةً- فَصَبَّهَا عَلَى وَجْهِهِ- فَغَسَلَ بِهَا وَجْهَهُ ثُمَّ غَمَسَ كَفَّهُ الْيُسْرَى- فَغَرَفَ بِهَا غُرْفَةً فَأَفْرَغَ عَلَى ذِرَاعِهِ الْيُمْنَى- فَغَسَلَ بِهَا ذِرَاعَهُ مِنَ الْمِرْفَقِ إِلَى الْكَفِّ- لَا يَرُدُّهَا إِلَى الْمِرْفَقِ- ثُمَّ غَمَسَ كَفَّهُ الْيُمْنَى- فَأَفْرَغَ بِهَا عَلَى ذِرَاعِهِ الْيُسْرَى مِنَ الْمِرْفَقِ- وَ صَنَعَ بِهَا مِثْلَ مَا صَنَعَ بِالْيُمْنَى- ثُمَّ مَسَحَ رَأْسَهُ وَ قَدَمَيْهِ بِبَلَلِ كَفِّهِ- لَمْ يُحْدِثْ لَهُمَا مَاءً جَدِيداً- ثُمَّ قَالَ وَ لَا يُدْخِلُ أَصَابِعَهُ تَحْتَ الشِّرَاكِ- قَالَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ- فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ - فَلَيْسَ لَهُ أَنْ يَدَعَ شَيْئاً مِنْ وَجْهِهِ إِلَّا غَسَلَهُ- وَ أَمَرَ بِغَسْلِ الْيَدَيْنِ إِلَى الْمِرْفَقَيْنِ- فَلَيْسَ لَهُ أَنْ يَدَعَ مِنْ يَدَيْهِ إِلَى الْمِرْفَقَيْنِ شَيْئاً إِلَّا غَسَلَهُ- لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ - ثُمَّ قَالَ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ - فَإِذَا مَسَحَ بِشَيْءٍ مِنْ رَأْسِهِ أَوْ بِشَيْءٍ مِنْ قَدَمَيْهِ- مَا بَيْنَ الْكَعْبَيْنِ إِلَى أَطْرَافِ الْأَصَابِعِ فَقَدْ أَجْزَأَهُ- قَالَ فَقُلْنَا أَيْنَ الْكَعْبَانِ- قَالَ هَاهُنَا يَعْنِي الْمَفْصِلَ دُونَ عَظْمِ السَّاقِ- فَقُلْنَا هَذَا مَا هُوَ فَقَالَ هَذَا مِنْ عَظْمِ السَّاقِ- وَ الْكَعْبُ أَسْفَلُ مِنْ ذَلِكَ- فَقُلْنَا أَصْلَحَكَ اللَّهُ- فَالْغُرْفَةُ الْوَاحِدَةُ تُجْزِي لِلْوَجْهِ وَ غُرْفَةٌ لِلذِّرَاعِ- قَالَ نَعَمْ إِذَا بَالَغْتَ فِيهَا- وَ الثِّنْتَانِ تَأْتِيَانِ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص389.