« الثالث : مسح الرأس بما بقي من البلَّة في اليد، ويجب أن يكون على الربع المقدم من الرأس فلا يجري غيره ، والأولى والأحوط الناصية وهي ما بين البياضين من الجانبين فوق الجبهة ، ويكفي المسمى ولو بقدر عرض إصبع واحدة أو أقل والأفضل ، بل الأحوط أن يكون بمقدار عرض ثلاث أصابع ، بل الأولى أن يكون بالثلاثة ومن طرف الطول أيضاً يكفي المسمى ، وإن كان الأفضل أن يكون بطول إصبع ، وعلى هذا فلو أراد إدراك الأفضل ينبغي أن يضع ثلاث أصابع على الناصية ويمسح بمقدار إصبع من أعلى إلى الأسفل ، وإن كان لا يجب كونه كذلك فيجزي النكس ، وإن كان الأحوط خلافه ، ولا يجب كونه على البشرة فيجوز أن يمسح على الشعر النابت في المقدم بشرط أن لا يتجاوز بمدهِ عن حدِّ الرأس فلا يجوز المسح على المقدار المتجاوز وإن كان مجتمعاً في الناصية ، وكذا لا يجوز على النابت في غير المقدم وإن كان واقعاً على المقدم ، ولا يجوز المسح على الحائل من العمامة أو القناع أو غيرهما وإن كان شيئا رقيقاً لم يمنع عن وصول الرطوبة إلى البشرة . نعم ، في حال الاضطرار لا مانع من المسح على المانع كالبرد أو إذا كان شيئاً لا يمكن رفعه ، ويجب أن يكون المسح بباطن الكف ، والأحوط أن يكون باليمنى والأولى أن يكون بالأصابع »[1].
كلام در اعتبار مسح على الرّأس در باب الوضوء بود. ايشان مىفرمايد مسح على الحائل جايز نيست و مجزى نيست و بايد مسح الرّأس به اين باشد كه يد ماسحه يا به بشره رأس برسد يا آن شعرى كه نابت است فى مقدّم الرّأس و الناصية با آن دو قيدى كه گفتيم بايد به آن شعر بشود. و امّا اگر غير از شعر چيز ديگرى حائل شد ما بين البشرة و اليد الماسحة يا ما بين الشّعر و اليد الماسحة چيز ديگرى حائل شد و مانع شد، به او نمىشود مسح كرد. حتّى در صورتى كه رطوبت از يد ماسحه به خود رأس برسد به بشره يا به شعرش برسد. كما در اين عرقچين هايى كه تورى هستند. از مكّه مىآورند. آن عرقچين در سر انسان است. يدش هم كه رطوبت دارد. رطوبتش هم خيلى است نداوت باقيه. روى عرقچين مسح مىكند به نحوى كه اجزاى مائيه به خود بشره رأس مىرسد يا به مو مىرسد، موى ناصيه. ولكن خود يد ماسحه مسح با بشره رأس نمىكند. يامسح با مو نمىكند. رطوبتش آن اجزاء مائيه مىرسد. مىفرمايد اين مجزى نيست. بايد در مسح يا يد ماسحه به بشره رأس يا به آن شعرى كه نابت است على الناصية با آن دو قيد با آن شعر صورت بگيرد. خوب دليل اين مطلب از ما ذكرنا در ديروز ظاهر است. چون كه گفتيم رأس اسم است بر خود آن عضو. ناصيه اسم بر خود عضو است. مقدّم الرّأس مثل ساير اسامى اعضا البدن اسم بر عضو بدن است. ظاهر اين كه امر كرده است خداوند متّعال و در روايات ذكر شده است اعتبار امر شده است يا اعتبار شده است مسح على الرّأس و مقدّم الرّأس و الناصية ظهور اوّلى مسح بشره بود. منتهى به قرينه داخليه چون كه مقدّم الرّأس و الناصية نوعاً و عادتاً مستور به شعر كثيف است، و به بشره بلل نمىرسد نوعاً در شعر كثيف، اين قرينه اين بود كه نه لازم نيست خصوص بشره بشود. مسح على الشّعر هم عيبى ندارد. امّا مسح على العرقچين، مسح بر عمامه، يا مسح بر حائل ديگرى كه در سر هست او مجزى است، اين خلاف ظاهر است. بايد مسح بر خود عضو بشود. عضو خودش مسح نشده است. يد ماسحه مسح نكرده است عضو را. نفس العضو را يا شعر را، بدان جهت اين مجزى نيست. علاوه بر اين در آن صحيحه زرارهاى كه سابقاً خوانديم امام (ع) صحيحه زراره بود در آن صحيحه زراره فرمود بر اين كه يجزى براى مرأة كه اصابعش را داخل بكند تحت الخمار مسح بكند و القاء خمار لازم نيست يجزى كه ادخال بكند اصبعش را، اين معنايش اين است كه مسح على الخمار جايز نيست روى خمار. در صحيحه على ابن جعفر هم تصريح شده است در صحيحه ديگر هم مسح على الخمار جايز نيست. خمار مثل عرقچين است. فرقى نمىكند. علاوه بر اين كه ظاهر ادلّه اين بود. نهى از مسح على العمامه كه ادخال بكند اصبعش را تحت العمامه و مسح بكند سرش را به ادخاله تحت الخمار و على الخمار مسح جايز نيست، اينها دليل بر اين است كه على الحائل نمىشود مسح كرد. ولكن در ما نحن فيه علاوه بر ما ذكرنا كه گفتيم به اينها مىشود استدلال كرد، استدلال شده است بر مرفوعهاى كه مال محمد ابن يحيى العطّار است.
در باب 37 از ابواب الوضوء، روايت، روايت اول[2] است:
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى»، محمد ابن يحيى العطّار است. اين محمد ابن يحيى العطّار رضوان الله عليه مرفوعاتى دارد كه سند را از امام صادق(ع) نقل مىكند. محمد ابن يحيى العطّار كه نمىتواند. رفع كرده است سند را. خودش نمىتواند از امام بلاواسطه نقل كند. بدان جهت مرفوعه مىشود.
محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى كه شيخ كلينى است. «رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» روايت من حيث السّند مرفوعه است. آن جا دارد بر اين كه فى الّذى يخضب رأسه بالحناء آن كسى كه به رأسش حناء مىگذارد كه متعارف است سابقاً مردها هم مىگذاشتند. شايد الان هم باشد. در زنها كه متعارف است. «فِي الَّذِي يَخْضِبُ رَأْسَهُ بِالْحِنَّاءِ- ثُمَّ يَبْدُو لَهُ فِي الْوُضُوءِ» بعد برايش ميل پيدا مىشود، اراده كه وضوء بگيرد. «قَالَ لَا يَجُوزُ حَتَّى يُصِيبَ بَشَرَةَ رَأْسِهِ بِالْمَاءِ». اين مسح فوق الحناء جايز نيست. بايد به بشره رأس. اين بشره نه اين كه به مو نمىشود. اين نيست. بشره در مقابل حائل خارجى است كه بايد حائل خارجى نبوده باشد. به بشره يعنى به خود سر كه حائل خارجى ندارد مسح بشود. معنايش اين است. به اين هم استدلال شده است. خوب اين روايت من حيث السّند مرفوعه است. قابل تأييد است. چون كه نمىشود گفت كه اصحاب به اين عمل كردهاند. ظاهراً هم اين است كه اصحاب به ماذكرنا تمسّك كردهاند. شايد دليلشان اين بود. لااقل. بدان جهت خصوص اين خبرى كه هست جابر بشود. يعنى عمل مشهور بلكه عمل اجماع است، متسالمٌ عليه است مسأله كه بايد به حائل نمىشود مسح كرد.
بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت صالح است للتّاييد لا الاستدلال.
ولكن در ما نحن فيه در مقابل اينها، اين صحيحه على ابن جعفر هم بخوانيم. روايت پنجم است[3] در اين باب:
«عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فِي كِتَابِهِ عَنْ أَخِيهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ- هَلْ يَصْلُحُ لَهَا أَنْ تَمْسَحَ عَلَى الْخِمَارِ» به خمارش مسح كند. «قَالَ لَا يَصْلُحُ حَتَّى تَمْسَحَ عَلَى رَأْسِهَا». نمى شود مگر به رأسش مسح كند. اين كه اين موارد را ذكر مىكنند اين معلوم مىشود كه عند العامّة قائل به جواز بود. اينها را كه سؤال مىكنند در روايات متعدده يعنى معلوم بود كه عند الشّيعه هم معلوم نبود. شيعه كه از امام سؤال كردهاند منشأ شك فتواى عامّه است. بدان جهت اين روايت مىگويد كه لا يصلح حتّى تمسح على رأسها. نمىشود. جايز نيست. لا تصلح بيان حكم وضعى است. يعنى صالح نيست. يعنى جا ندارد مگر اين كه بر رأسش مسح بشود. در مقابل اينها دو تا روايت است كه من حيث السّند صحيحه هستند. آنها وارد هستند در جايى كه شخص حناء گذاشته است به سرش. آن روايات مىگويند كه عيبى ندارد. على الحناء مسح كند عيبى ندارد.
يكى از اينها صحيحه عمر ابن يزيد است كه روايت سوم است[4] در اين باب:
«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ» شيخ قدس الله نفسه الشّريف از كتاب محمد ابن على ابن محبوب كه روايات را در تهذيب و استبصار نقل كرده است و سندى را هم كه ذكر كرده است سندش صحيح است. روايت من حيث السّند الى محمد بن على ابن محبوب صحيح است. محمد ابن على ابن محبوب هم از اجلّاء است. معاصر است محمد ابن على ابن محبوب با احمد ابن محمد ابن عيسى، محمد ابن يحيى. در طبقه محمد ابن يحيى است. و چون كه طويل العمر بوده است از روايات ظاهر مىشود احمد ابن محمد ابن عيسى هم با او هم بوده است. در اين دو طبقه بوده است. «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ» اين كه مىگويم در طبقه محمد ابن يحيى العطّار بوده است، سرّش اين است. رواياتى را نقل مىكند از مثل محمد ابن الحسين ابي الخطّاب الاشعرى كه محمد ابن يحيى هم از اين محمد ابن الحسين روايت دارد. معلوم مىشود كه در طبقه محمد ابن يحيى بوده است. و رواياتى را هم نقل مىكند محمد ابن على ابن محبوب كه احمد ابن محمد ابن عيسى از آنها نقل مىكند. معلوم مىشود كه طويل العمر بوده است در هر دو طبقه بوده است. «محمد ابن على ابن محبوب عن محمد ابن عيسى عن جعفر ابن بشير كه جعفر» ابن بشير ثقه است. «عن حمّاد بن عثمان» كه ديروز گفتيم از اجلّاء است از عمر ابن يزيد كه از اجلّا است. «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَخْضِبُ رَأْسَهُ بِالْحِنَّاءِ» سرش را خضاب مىگذارد. «ثُمَّ يَبْدُو لَهُ فِي الْوُضُوءِ قَالَ يَمْسَحُ فَوْقَ الْحِنَّاءِ» فوق الحناء مسح كند. همان كه در مرفوعه محمد ابن يحيى بود لا يجوز حتّى يصيب بشرة رأسه اين جا دارد كه يمسح فوق الحناء. اين معلوم مىشود كه از نفس روايت تقيه است. يمسح فوق الحناء. در ما نحن فيه يك روايت ديگرى هم نظير اين هست. آن هم باز صحيحه محمد ابن مسلم [5]است:
«و باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الرَّجُلِ يَحْلِقُ رَأْسَهُ». سرش را مىتراشد. «ثُمَّ يَطْلِيهِ بِالْحِنَّاءِ» بعد از آن سرش را گِل مالى مىكند به حناء. حناء مالى مىكند ديگر. «ثُمَّ يَتَوَضَّأُ لِلصَّلَاةِ- فَقَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ يَمْسَحَ رَأْسَهُ وَ الْحِنَّاءُ عَلَيْ» بدان جهت بعضىها گفتهاند بر اين كه اينها را حمل مىكنيم به صورت ضرورت که انسان ضرورت داشته باشد كه سرش را حناء بگذارد. و حناء را نگه دارد. ازاله نكند. مثل اين كه بعضى دردها است كه به سر حناء بگذارى خوب مىشود. درد سر و امثال اينها كه در مقام دواء است. خصوصاً با حناء يك چيزهايى هم قاطى مىكنند كه طبّ قديم بود. آن عنوان دواء دارد. اين دو تا روايت را حمل كردهاند به موارد ضرورت كه دواء بوده باشد. خوب اين را مىدانيد كه اين جور نيست. امام (ع) نه در جواب سؤال فرمود كه اين كه خضاب گذاشته است تا اين كه جمالش خوب بشود كه جمال مىآورد. ديگر پيرمرد ديده نشود. يا اين كه دواءً گذشته است اينها را. اينها را نپرسيد امام. سائل هم نگفت در جوابش كه الرّجل يداوى رأسه بالحنّاء. اين جور نه در سؤال ذكر شد و نه در جواب. بدان جهت حمل بر ضرورت و مداوا وجهى ندارد. در موارد مداوا خواهيم گفت روى دواء مسح كشيدن عيبى ندارد. در مسأله جبائر خواهد آمد. بدان جهت روايت دومى[6] در اين باب الدواء:
«أَ يُجْزِيهِ أَنْ يَمْسَحَ عَلَى طِلَاءِ الدَّوَاءِ- فَقَالَ نَعَمْ يُجْزِيهِ أَنْ يَمْسَحَ عَلَيْهِ» نقل نكرديم. آن راجع به آن مسأله است كه اگر روى دواء انسان بخواهد مسح بكند ضرورت دارد. دواء است. روى او مسح كند عيبى ندارد. اگر جاى بشره ظاهره ندارد. حمل كردهاند به صورت دواء وجهى ندارد. صاحب وسائل هم مىگويد كه اين لون حناء است. خود حناء نيست. اين جور معنا كردن روايت نمىشود روايات را اين جور معنا كرد. خوب لون حناء را چرا مىپرسد او؟ چون كه لون حناء اين ظاهر روايت اين است كه در وقت وضوء اين حناء را گذاشته است. اگر فقط لونش است، تا يك ماه لون حناء نمىرود. سؤال مىكند از وضوء بعد ذلك. اين سؤال مىكند كه الان يبدو. يبدو يعنى به ذهنش افتاد كه وضوء بگيرد. بداء برايش حاصل شد. و الاّ سؤال مىكرد يبدو باشد يا نباشد كيف يصنع بصلوته وقتى كه لون حناء دارد. جاى سؤال هم نيست اين. اين رواياتى كه دارد ترغيب در خضاب بالحناء لحيتاً و رأساً آن روايات معنايش از ظواهر بود كه لون مضرّ به وضوء نيست.
بدان جهت اين سؤال از لون نيست. سؤال از اين كه يطليه بالحناء ثمّ يتوضّأ للصّلاة بعد از طل. طل گِل مالى كردن است. بدان جهت در ما نحن فيه اين روايات حمل بر تقيه مىشود و حيثٌ كه ما بين گِل مالى و حناء مالى كه مقام مداوا نباشد مداوا باشد گِل هم اگر دوا بشود مىشود روى آن مسح كرد. در غير موارد مداوا ما بين گِل و حناء و آن عرقچينى كه گفتيم احتمال فرق ما بين اينها نيست. بدان جهت اين روايتين حمل مىشود بر تقيه.
سؤال...؟ عرض مىكنم بر اين كه اگر بنا بوده باشد شما ملتزم بشويد بر اين كه فوق خمار هم مىشود مسح كرد، فوق عمامه هم مىشود مسح كرد. اگر اينها را ملتزم بشويم، حناء را ملتزم بشويد بايد آنها را هم ملتزم بشويد. اين منافات دارد با اين كه تمامى حائل را مىشود مسح كرد منافات دارد با اين كه يجزيه اقلّ مرتبه را مىگويد که يدش را اصبعش را داخل بكند تحت الخمار اين معنايش اين است كه على الخمار نمىشود. روايات ديگر هم بود. على هذا الاساسى كه هست اين مسأله اين جهتش واضح است. بعد ايشان در كلامش استثنا مىكند. مىفرمايد بله اگر در ما نحن فيه از رفع حائل خوف شد و انسان نتوانست حائل را بردارد در او خوف است. مثل اين كه در بيابان است. باد سردى مىوزد. اين بخواهد جورابهايش را، يا كفشهايش را در بياورد و مسح كند بشره را سرما مىبرد او را. خوف دارد. يقين هم ندارد. خوف دارد. در صورتى كه اين جور بوده باشد در صورتى كه ضرورت و اضطرار داشته باشد، آن وقت مىتواند به حائل مسح كند. يا اين كه آن حائل ممكن الرّفع نيست. چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه فرض كنيد آنى كه ايشان مىگويد مثل قيرى است كه چسبيده است به پا. همه پا قيرى است. نمىشود رفع كرد. نه نفت است، نه چيزى. پا را هم كه نمىشود تراشيد. اين جا مىگويد فوق القير مسح كند. عرض مىكنم بر اين كه اين حرف، حرف درستى نيست. براى اين كه آنى كه معتبر در وضوء است، مسح على البشرة است. ما در چند مورد از اين رفع يد مىكنيم به دليل خاص. يكى مقام، مقام خوف الضّرر است كه گفتيم از برد خوف دارد. يا از حيوان. بنشيند جورابها يا كفشهايش را در بياورد گرگ حمله مىكند. رويش مسح بكشد. اينها منصوص است. يا فرض بفرماييد كه دواء گذاشته است به سرش. آن منصوص است. عيبى ندارد كه يكىاش را هم خوانديم. ديگرى مسأله جبائر است كه جبيره دارد پاهايش يا مقدّم رأسش جبيره دارد. روى جبيره مسح كند عيبى ندارد. امسح على الجبائر. يكى هم مقام تقيه است. اين مقام رابع محلّ اختلاف است كه مىگوييم. انسان فرض كنيد پيش سنّىها است. مىخواهد نماز بخواند. آنها كه روى جوراب مسح مىكنند، روى خف مسح مىكنند. اين هم تقيةً مسح مىكند و مىخواند. اين در موارد تقيه اين مطلب را انشاء الله خواهيم گفت كه در مقام تقيه مشروعيّت تقيه من حيث حكم تكليفى لا كلام فيه. يعنى در موارد تقيه اگر تقيه، تقيهاى بود كه در او تحفّظ بر نفس خود و ما متعلّقش هست يا بر مؤمنين است از تلف يا مثل اينها است، آن جا تقيه واجب است. بايد رعايت كند. امّا تقيه مداراتى كه آنها خوششان بيايد و با ما خوب باشند، تقيه مداراتى آن هم مشروع و مستحب است. اين تقيه اختصاص به بابى دون بابى ندارد. تقيه مشروع است. انّما الكلام در حكم وضعى عملى است كه تقيتاً اتيان مىشود که انسان در حال تقيه آن جور وضوء مىگيرد يا آن جور نماز مىخواند. يا آن جور مثل آنها روزه مىگيرد و امثال ذلك. اين مشروعيّت تقيهاى كه هست من حيث حكم تكليفى كلامى نيست بر او. انّما الكلام در حكم وضعى است. انشاء الله بيان مىكنيم رواياتى كه در تقيه وارد شده است التّقية دينى و دين آبائى و نحو ذلك اينها به حكم وضعى دلالت ندارند كه عمل مجزى است. بدان جهت عملى كه تقيتاً مشروع است مجزى است، احتياج به دليل خاص دارد. اگر در موردى دليل خاص قائم شد، كما فى باب الصّلاة اين جور است. منتهى فى الجمله نه مطلقا. در باب صلاة دليل قائم است كه صلاة آنها اكتفا مىشود به آنها. افضل است صلاة با آنها و مجزى است و هكذا در باب الحج دليل قائم است كه انسان وقتى كه تبعيّت با آنها كرد در وقوف، اين مجزى است فى الجمله. على الجمله يا فى الجمله، فى الجمله است. منتهى مورد بحث است در كتاب الحج انشاء الله اگر موفق شديم يك وقتى. و مواردى است كه در اين موارد دليل داريم بر اجزاء كلام اين است كه در باب وضوء هم دليل خاصّى هست بر اجزاء يا نه بحثش خواهد آمد. و بعيد نيست كه اجزاء تمام بشود که وضوء تقيتى هم مجزى بوده باشد. و امّا در ساير مواردى كه دليل نبوده باشد، عمل تقيهاى مجزى، خارج از مدلول است. التقّية دينى و دين آبائى است. اين مشروعيّت تقيه است. امر به تقيه است. ولكن حكم وضعى از مأمور به واقعى مجزى است يا نه دلالتى به آن معنا ندارد.
بدان جهت على هذا الاساس در اين چند مورد كه عبارت از موارد خوف است كه لبردٍ و نحوه مثل گرگها خوف بر نفس دارد يا بر مالش خائف است و يا در مواردى كه مثلاً فرض كنيد جبيره دارد در مورد تقيه على تقديره كه خواهد آمد و در مورد دواء مسح على الحائل عيبى ندارد. امّا در غير اينها مقتضاى ادلّه تيمم است. چرا؟ چون كه شارع وضوء را بيان كرد غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس والرّجلين. گفتيم ظاهرش مسح بر رأس است. يعنى بشره و رجلين بشره. بعد فرموده است فان لم تجدوا يعنى لم تتمكّنوا مراد اين است. انشاء الله مىرسيم. وقتى كه متمكّن نشد فتيمموا صعيداً طيباً ان لم تجدوا ماءً يعنى لم تتمكّنوا لاستعمال الماء. استعمال الماء را در وضوء متمكّن نبوده باشيد. مثل اين چون كه نمىتواند آب را به بشره برساند اجزاء مائيه را. در اين صورت فتيمموا. هر مقدار كه دليل قائم شد و دليل وضوء را توسعه داد كه مسح علي الدواء هم مسح است خوب توسعه مىدهد آن. لم تجدوا ضيق پيدا مىكند. و الاّ در مواردى كه دليلى به اين معنا قائم نشد، و وجدان الماء را توسعه نداد و تمام نشد اخذ مىكنيم به اطلاق آيه مباركه و مىگوييم متمكّن از وضوء نيست تيمم بكند. هذا كلّه.
سؤال...؟ كدام؟ مثل اين كه قير چسبيده است به پايش و الان پا را نمىتواند مسح كند. يا مثلاً فرض بفرماييد بر اين كه ذراعش نجس است. نمىتواند پاك كند. آب ندارد. يا نمىشود. خون چسبيده است و نمىتواند. ضرر ندارد آبها ولكن نمىشود. خيلى چسبيده است. مثل قير. وقت هم تنگ است. در اين موارد دليلى نداريم بر اين كه مسح بر او و امثال ذلك مسح على القير و اينها نافذ است.
سؤال...؟ فرقش نص است. براى اين كه احتمال مىدهيم شارع به جهت تحفّظ بر نفس او گفته است زود باش. امّا در باب قير كه تحفّظ به نفس نيست. وقتى كه روايت وارد در موردى شد و احتمال خصوصيت داديم كه اين تحفّظ بر نفس است يا تحفّظ بر مال است، تعدّى به جاهايى كه نظير اين نيست نمىشود. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اين كه ايشان مىفرمايد در موارد ضرورت و عدم رفع الحائل به حائل مىشود مسح كرد عدم امكان اين تفصيلش در فى ما بعد انشاء الله در مسأله جبائر خواهد آمد.
بعد ايشان شروع مىكند در ما نحن فيه اعتبار سه امر را در مسأله ذكر مىكند كه با اينها بحث مسح الرّأس را با يك مسألهاى كه در ذيل دارد تمام مىكند.
امر اول اين است كه فتوا مىدهد در امر اول. امر اول اين است كه مىفرمايد مسح الرّأس بايد به باطن كف بوده باشد. يعنى به ظاهر كف نمىشود. به ذراع نمىشود. انسان با آن ذراعش رأسش را مسح مىكند. نمىشود. بايد به باطن كف بشود. اين را فتوا مىدهند.
دومى را احتياط مىكند. مىگويد احوط عبارت از اين است كه آن كفى كه با او رأسش را مسح مىكند كف يمنى بوده باشد. اين را فتوا نمىدهد. احتياط وجوبى مىكند. امر سومى را حكم به استحباب مىكند.
مىگويد امر سومى مستحب است و آن اين است كه مسح الرّأس با انگشتان بشود نه با خود راحة. با سر انگشتان باشد که همان رواياتى كه مىگفت داخل كن سه اصبع را يا يك اصبع را، روايات اصبع. اين سه تا امر را ذكر مىكند.
ما بايد در ما نحن فيه در مواردى بحث كنيم. اولى اين است كه اولاً معتبر است كه مسح بايد به كف بوده باشد. اصلاً با دست بوده باشد. با ذراع نمىشود مسح كرد. ثمّ بعد از اين كه ثابت كرديم بايد با دست بشود، بحث مىشود كه باطن دست لازم است يا ظاهرش هم مىشود انسان به ظاهرش مسح بكند.
فعلاً كلام در اين جهت اولى است که آيا بايد متعيّن است مسح به يد باشد. عضو ماسحه بايد يد يعنى كف بوده باشد يا اين كه نه ذراع هم مىشود؟ چون كه اين نكته را هم بگويم يد ربّما اطلاق مىشود شامل ذراع هم مىشود. دستش را بريدن ممكن است از مرفق ببرند. ربّما تا منكب هم شامل مىشود. آن كسى كه از منكب بريدند دستش را مىگويند دستش را بريدهاند. بلكه به اقل هم صدق مىكند از زند يا از اصابع آن هم صدق مىكند. كف اين جور نيست. كف به ذراع شامل نمىشود. اين سرّ اين كه مىگويد مسح بايد به باطن كف بشود يعنى معنايش اين است كه بايد از زند و مادون كه كف است. از مادون زند الى سر انگشتان مسح بايد به اين بشود. پس به ذراع نمىشود. به چه دليل؟ دليلى كه در ما نحن فيه مىشود گفت. چون كه بعضىها مناقشه كردند. ولو صاحب حدائق ادّعاى اجماع كرده است كه بايد به كف بشود. به ذراع نشود. ادّعاى اجماع كرده است. يعنى از ديگران نقل كرده است كه جماعتى دعواى اجماع كردهاند كه بايد مسح به كف بشود. به ذراع نمىشود. ولكن بعضىها مرحوم حكيم هم دارد مناقشه فرموده است بر اين كه در جلو اطلاقات ما چه دليل مقيّدى داريم؟ وامسحوا رئوسكم و در روايات هم داريم فرقى نمىكند به ذراع انسان در آن جا هم دارد كه تمسح ناصيتك ببلّة يمناك طرف راستت ولو ذراع باشد. از اين اطلاقات به چه دليل رفع يد كنيم؟ ولكن مسأله همين جور است كه بايد از آن اطلاقات رفع يد بشود و بايد اعتبار بشود كه مسح بايد به يد بشود. و السرّ فى ذلك اين است سابقاً گفتيم رواياتى كه در آن روايات از آنها تعبير به روايات وضوئات بيانيه مىشود كه وضوء رسول الله (ص) را از ائمه سؤال كردهاند كه بر ما حكايت كن. رسول الله آن وضوءيى را كه گرفته است ما بفهميم امام (ع) حكايت عملى كرده است كه حكايت كنم وضوء رسول الله را، فدعا بقعب من الماء كه وضوء گرفته است. سابقاً گفتيم اين روايات آن خصوصياتى كه در اينها هست ما بايد به آنها اخذ كنيم كه ماهيّت وضوء را بيان مىكنند كه مخترع شارع است. اين جا نه جاى تمسّك به اصل عملى است و نه به اطلاق است. خصوصيتى كه در اينها وارد مىشود موجب مىشود رفع يد از اطلاق و اصل عملى را. مگر اين كه قرينه خاصّه قائم بشود كه اين خصوصيت على نحو الندب و الافضليه است. خصوصيت اعتبار لزومى ندارد. و ظاهر اين است كه مقتضاى اين رواياتى كه وارد شده است در آن وضوئات بيانيه و در غير وضوئات بيانيه مقتضايش اين است كه مسح بايد به كف بوده باشد. چرا؟ در آن صحيحه كه صحيحه عمر ابن اذينه است روايت 5 است در باب 15 از ابواب كيفية الوضوء. روايت پنجم[7] است:
«وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» در ذيل او دارد كه خداوند متعّال وحى كرد به نبى اكرم كه «اغْسِلْ وَجْهَكَ» بعد امر كرد به غسل الذراعين، بعد امر كرد «ثُمَّ امْسَحْ رَأْسَكَ- بِفَضْلِ مَا بَقِيَ فِي يَدِكَ مِنَ الْمَاءِ». به فضل آن آبى كه در دستت باقى ماند. اين دست گفتيم ولو اطلاق مىشود تا ذراع، ولكن به ما بقى فى يدك در يدت باقى است در مواردى كه مسح باليد گفته مىشود و عضو ماسح يد فرض مىشود، مسح باليد منصرف است به مسح به كف. مسحت رأس يتيم بيدى يعنى بكفّ. ذراعت را بگذارى سر آن يتيم خودش هم سنگين است، اين را نمىگويند مسحت.
سؤال...؟ گفته نمىشود. انصراف دارد. مسحت بيدى. يد ولو اين جور است. يد همين جور است. اعطية بيدى نمىگويند كه اين معنايش همان متفاهم در اين يد ولو اطلاقش صحيح است. مجاز هم نيست. الاّ انّه حيث يطلق از كف، از زند تا انگشتان تبادر مىكند. يد ظهورش اين است. در مثل آن افعالى كه به يد صورت مىگيرد متعارفاً وقتى كه گفته شد مسحته بيدى يا رفعته بيدى معنايش اين نيست كه با ذراعم برداشتم. اين جور نيست. الحاصل اين روايات اين است. اين را مىگوييم كه ذهنتان آماده بشود. عمده مطلب بعدى است. اين كه يد اين جور هست. در اين موارد ظهورش اين است كه ثمّ امسح رأسك بفضل ما بقى فى يدك من الماء و رجليك الى قدميك. در آن صحيحه كه ششمي است[8] در آن جا اين جور دارد، مىفرمايد ثمّ وضوئات بيانيه است. ثمّ مسح بما بقى فى يده رأسه و رجليه اين مثل روايت قبلى است. امّا يك خصوصيتى دارد. و لم يعدهما فى الاناء. اعاده نداد دستهايش را در كاسه. آخر اول كه آب برداشته است چه جور برداشته است؟ براى صورتش كه آب برداشته است با كف برداشته است ديگر. بعد با كف برداشته است براى يد يمنى و يد يسرى. در خود روايت است. فاخذ كفّاً من الماء فاسد له على وجه ثمّ مسح وجهه من الجانبين كه غسل وجه تمام بشود، ثمّ اعاد يده اليسرى. يد يسرى را كه برده است، ذراع را كه نبرده است. ذراع را برده است. آب برداشته است و يد يسرى را شسته است. اين در آخر كه به مسح رسيد ثمّ مسح بما بقى فى يده رأسه و رجليه و لم يعدهما فى الاناء. دوباره دستهايش را توى آب نبرد كه به آب جديد مسح كند. خوب معلوم مىشود كه فرض شده است كه با دستان مسح شده است. با ذراع مسح نكرده است امام (ع). با خود دستها مسح كرده است و با اين دستها كه مسح كرده است به ماء جديد هم دوباره نبرده است توى كاسه كه دفعه اول و دوم مىبرد سه بار برد، دفعه چهارمى ديگر توى كاسه براى مسح نبرد. اين دلالتش اقواى از آن ديگرى است. چون كه دلالت، دلالت فعل است. عيبى ندارد. چون كه بر عليهش قائم نشده است قرينه بر خلاف.
سؤال...؟ اين جوابش را گفتيم. عرض كرديم وضوء ماهيّت مخترع است. از امام (ع) سؤال مىكنند آن وضوء را كه ماهيّت مخترع شرعيه است و رسول الله آورده است اين چه جور است. اصل جوازش را آورده است. قال حكى لنا ابو جعفرٍ (ع) وضوء رسول الله در مقام تعليم است. در مقام تعليم امام (ع) به يدش مسح كرده است و اين جور هم به ما نقل شده است و احتمال مىدهيم بر اين كه اين مدخليّت دارد. خوب بايد اخذ بشود. اطلاق اصل عملى فايده ندارد.
سؤال...؟ صاحب عروه فتوا مىدهد. ديگران ادعاى اجماع كردهاند. دلالت به اين كه امام (ع) به كفّش مسح كرده است. آب را به چه برمىدارند؟ با همان آب برمىدارند بدون برداشتن آب مسح كرد. پس معلوم مىشود بر اين كه بر كفّين مسح كرده است اين نقل شده است بر ما و ما هم بايد به او اخذ بكنيم ديگر. روايات، روايات متعددى است.
باز روايت ديگرى است. ثمّ مسح ببقية ما بقى فى يديه رأسه و رجليه و لم يعدهما فى الاناء. دستهايش را دوباره توى آب نبرد كه آب اخذ كند. يعنى مسح را با همان دستها كرده است. اولى هم عيبى ندارد. دومى هم عيبى ندارد. قوّت دلالتش در يعدهما هست. اين سومى را نگاه كنيد. يعنى سه قسم از طايفه در روايات. روايت 11 است[9] در باب 15:
«وَ عَنِ الْمُفِيدِ» شيخ از مفيد نقل مىكند. «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ» احمد ابن محمد ابن يحيى نقل مىكند از پدرش محمد ابن يحيى يا احمد ابن محمد ابن حسن از پدرش «عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُكَيْرٍ وَ زُرَارَةَ ابْنَيْ أَعْيَنَ أَنَّهُمَا سَأَلَا أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ وُضُوءِ رَسُولِ اللَّهِ ص» آن جا اين جور داشت. داشت بر اين كه در آخرش دارد « ثُمَّ مَسَحَ رَأْسَهُ وَ قَدَمَيْهِ إِلَى الْكَعْبَيْنِ بِفَضْلِ كَفَّيْهِ لَمْ يُجَدِّدْ مَاءً ». يد هم ندارد ديگر. با همان زيادى كه در كف بود با او مسح كرده است. خوب على هذا مستفاد از اين روايت اين است كه بايد مسح به كف بشود. عرض كرديم اگر خصوصيتى كه در اينها روات نقل كردهاند چون كه امام در مقام تعليم وضوء رسول الله (ص) خصوصياتى كه نقل كردهاند و امام اتيان كرده است اگر دليل خاصّى قائم شد كه اين ندب است خوب عيبى ندارد. ما هم ملتزم مىشويم. رفع يد مىكنيم. و الاّ اگر قائم نشد اينها مثل مقيّد است. مثل دليل است اين وضوئات بيانيه. اطلاق مقامى است و در آن جا قيد ذكر شده است و اطلاق در اين مقام نيست. تقييد مقامى، قيد مقامى اطلاق لفظى را تقييد مىكند. وقتى كه اين جور شد اين به منزله تقييد مقامى شد، تقييد مقامى مثل تقييد لفظى است. اطلاق لفظى را تقييد مىكند جايى براى تمسّك به اطلاق و اصل عملى فضلاً از آن اصل العملى نمىماند. ولكن بعضىها اين جور فرمودهاند كه امام (ع) در اين روايات در مقام بيان اين است هم بر روات، روات هم در مقام بيان اين هستند كه به ماء جديد مسح نكرده است امام (ع) و رسول الله به ماء جديد مسح نكرده بود. نه اين كه عضو ماسحه بايد خود كف بوده باشد. در مقام بيان اين نيستند. كف را كه ذكر كردهاند به جهت اين كه مسح به بلّه وضوء بشود. نه اين كف خودش خصوصيتى دارد كه انسان اگر با اين زندش مسح كند از مقدّم الرّأس كه زند از يد يمنى اين نمىشود. اين در مقام بيان اين نيستند. فقط در مقام اين هستند كه آن مسح بايد به بلّه وضوء بشود. امّا عضو الماسحه در مقام بيان او نيستند. اين حرف صحيح است يا نه تأمّل بفرماييد تا ببينيم چه مىشود.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص208-209.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الَّذِي يَخْضِبُ رَأْسَهُ بِالْحِنَّاءِ- ثُمَّ يَبْدُو لَهُ فِي الْوُضُوءِ- قَالَ لَا يَجُوزُ حَتَّى يُصِيبَ بَشَرَةَ رَأْسِهِ بِالْمَاءِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص455.
[3] عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فِي كِتَابِهِ عَنْ أَخِيهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ- هَلْ يَصْلُحُ لَهَا أَنْ تَمْسَحَ عَلَى الْخِمَارِ- قَالَ لَا يَصْلُحُ حَتَّى تَمْسَحَ عَلَى رَأْسِهَا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص456.
[4] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَخْضِبُ رَأْسَهُ بِالْحِنَّاءِ- ثُمَّ يَبْدُو لَهُ فِي الْوُضُوءِ قَالَ يَمْسَحُ فَوْقَ الْحِنَّاءِ ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص456.
[5] وَ [محمد بن الحسن باسناده] عَنْهُ (محمد بن علی بن محبوب) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الرَّجُلِ يَحْلِقُ رَأْسَهُ ثُمَّ يَطْلِيهِ بِالْحِنَّاءِ- ثُمَّ يَتَوَضَّأُ لِلصَّلَاةِ- فَقَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ يَمْسَحَ رَأْسَهُ وَ الْحِنَّاءُ عَلَيْ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص456.
[6] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الدَّوَاءِ إِذَا كَانَ عَلَى يَدَيِ الرَّجُلِ- أَ يُجْزِيهِ أَنْ يَمْسَحَ عَلَى طِلَاءِ الدَّوَاءِ- فَقَالَ نَعَمْ يُجْزِيهِ أَنْ يَمْسَحَ عَلَيْهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص455.
[7] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيَّ يَا مُحَمَّدُ ادْنُ مِنْ صَادٍ- فَاغْسِلْ مَسَاجِدَكَ وَ طَهِّرْهَا وَ صَلِّ لِرَبِّكَ- فَدَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ صَادٍ- وَ هُوَ مَاءٌ يَسِيلُ مِنْ سَاقِ الْعَرْشِ الْأَيْمَنِ- فَتَلَقَّى رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَاءَ بِيَدِهِ الْيُمْنَى- فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ صَارَ الْوُضُوءُ بِالْيَمِينِ- ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ اغْسِلْ وَجْهَكَ- فَإِنَّكَ تَنْظُرُ إِلَى عَظَمَتِي- ثُمَّ اغْسِلْ ذِرَاعَيْكَ الْيُمْنَى وَ الْيُسْرَى- فَإِنَّكَ تَلَقَّى بِيَدَيْكَ كَلَامِي- ثُمَّ امْسَحْ رَأْسَكَ- بِفَضْلِ مَا بَقِيَ فِي يَدِكَ مِنَ الْمَاءِ- وَ رِجْلَيْكَ إِلَى كَعْبَيْكَ- فَإِنِّي أُبَارِكُ عَلَيْكَ- وَ أُوطِئُكَ مَوْطِئاً لَمْ يَطَأْهُ أَحَدٌ غَيْرُكَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص390.
[8] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص390.
[9] وَ عَنِ الْمُفِيدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُكَيْرٍ وَ زُرَارَةَ ابْنَيْ أَعْيَنَ أَنَّهُمَا سَأَلَا أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ وُضُوءِ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَدَعَا بِطَشْتٍ أَوْ بِتَوْرٍ فِيهِ مَاءٌ فَغَسَلَ كَفَّيْهِ- ثُمَّ غَمَسَ كَفَّهُ الْيُمْنَى فِي التَّوْرِ- فَغَسَلَ وَجْهَهُ بِهَا- وَ اسْتَعَانَ بِيَدِهِ الْيُسْرَى بِكَفِّهِ عَلَى غَسْلِ وَجْهِهِ- ثُمَّ غَمَسَ كَفَّهُ الْيُمْنَى فِي الْمَاءِ- فَاغْتَرَفَ بِهَا مِنَ