مسألة 30: « يشترط في المسح إمرار الماسح على الممسوحفلو عكس بطل نعم الحركة اليسيرة في الممسوح لا تضر بصدق المسح ».[1]
مسألة 31: « لو لم يمكن حفظ الرطوبة في الماسح من جهة الحر في الهواء أو حرارة البدن أو نحو ذلك ولو باستعمال ماء كثير بحيث كلما أعاد الوضوء لم ينفع فالأقوى جواز المسح بالماء الجديد والأحوط المسح باليد اليابسة ثمَّ بالماء الجديد ثمَّ التيمم أيضاً ».[2]
اين است كه مسح بايد به ماء بشود به قرينه فلم تجدوا ماءً كه در اين غسل و مسح ماء صرف مىشود. ولكن اين ماء بايد بلّه وضوء بشود و ماء جديد نشود اين در آيه ذكر نشده است ولو بالماء الجديد. اگر نگوييم كه خود آيه ظهور دارد مسح به ماء الجديد را اگر اين را نگوييم كما اين كه عامّه ادّعا مىكنند، لااقل اين آيه مطلق است. دلالت مىكند فرقى نمىكند مسح كنيد رأس و رجلين را به آن بلّة الوضوء يا به ماء الجديد. رواياتى كه در مقام وارد شده است مسح الرّأس و الرّجلين بايد به بلّة الوضوء بشود قد ذكرنا تمام آن روايات هيچ كدام اطلاقى ندارند صورت تعذّر را بگيرند. مفروض در آن روايات كه وضوئات بيانيه بود و روايت عمر ابن اذينه كه قضيه معراج را نقل مىكند كنار نهر صار بود كه آن جا اين معنايى كه مسح به بلّه غسل الوجه و اليدين ممكن نباشد، آن جا اين جور نيست. آن جا امر آمد كه اين جور غسل كن به بلّة اليدين. چون كه دليلى كه اعتبار مىكند كه بلّه بايد بلّه وضوء بوده باشد مقتضى قاصر است. آن موارد كه ممكن است مسح به بلّه، از اطلاق آيه [3]رفع يد مىشود و امّا در آن مواردى كه حفظ بلّه ممكن نيست كما هو الفرض، آيه مىگويد كه مسح بكنيد رأس و رجلين را ولو به ماء جديد. به اطلاق آيه اخذ مىشود. فقط گفتيم اين اشكالى كه اين فتواى صاحب عروه دارد اشكالش صحيحه زراره است.[4] صحيحه زراره كه در مسح وارد است و تمسح ببلّة يمناك رأسك و ظهر قدمك اليمنى و ببلّة يسراك ظهر قدمك اليسرى اين صحيحه، نمىگذارد به اطلاق آيه تمسّك بشود. فقط اشكالش اين است و الوجه فى ذلك اين است در اين صحيحه مراد اين است كه با دست راست سر مسح بشود و با دست راست پاى راست مسح بشود و با دست چپ پاى چپ مسح بشود. مراد اين است. معلوم است. بدان جهت اگر در مسح كردن ولو به ماء جديد اين روايت اطلاق داشته باشد، اصل ذكر بلّه را نمىكرد. مىگفت كه وامسح بيمناك رأسك و رجلك اليمنى و بيسراك ظهر رجلك اليسرى. چون كه مفروض در باب وضوء اين است كه مسح بايد با بلّه بوده باشد. با اجزاء مائيه بوده باشد. عند العامّة و الخاصّه. منتهى آنها ماء جديد مىگويند. كلام اين است كه ما مىگوييم كه در صورت امكان يا مطلقا بايد بلّه بوده باشد. اين كه امام (ع) عوض كرد وامسح ببلّة يمناك نفرمود و امسح بيمناك اين ظهورش اين است كه بلّه، بلّه وضوئی باشد. ماء جديد نباشد. ظهور در اين دارد. خصوصاً به قرينه اين كه قبلاً فرموده است يجزيك ثلاث غرفات. آن ثلاث غرفات ماء جديد لِلْمسح نمىشود. غسل الوجه مىشود يكى. يكى غسل يد يمنى. يكى غسل يد يسرى. پشت سر اين كه مىفرمايد و تمسح ببلّة يمناك حكم ابتدايى است. پشت سر اين مىفرمايد، اين معلوم است كه مراد بلّه وضوء است. بلّه يمني كه بلّه وضوء است. او را مىگويد و بما اين كه گفتيم تمسح جلمه خبريه است و در مقام انشاء است، ولكن انشاء ارشاد است به شرطيّت. تكليف نفسى نيست. انشاء يعنى معتبر است در باب ال وضوئی كه هست، مسح رأس به بلّه يمنى و هكذا ظهر قدم اليمنى اين معتبر است. قادر باشى يا قادر نبوده باشى و ظهر قدم يسرى به بلّه يسرى. بايد مسح بشود. ظاهر اين روايت اين است. چون كه حكم ارشادى ارشاد به جزئيت مقيّد به قدرت نمىشود. مقيّد به قدرت به آن واجب نفسى مىشود که اگر انسان متمكّن است صلاتى را با اين وضوء بگيرد، اين وضوء معتبر است و بايد اين را بگيرد. بايد بناءً بر وجوب غيرى كه شرعى مىشود. بنا بر وجوب عدم وجوب غيرى شرعى عقلى مىشود. بدان جهت در ما نحن فيه اين دليل قاصر از تقييد آيه مباركه نيست مطلقا. بدان جهت همين جور است در ما نحن فيه بعد از اين كه شرط شد مسح به بلّه يمنى يعنى به بلّه وضوء شرط شد مسح كردن رأس و رجل با آنها، بلّه يمنى فقط دست نيست. يمنى صدق مىكند از مرفق تا اصبع همهاش را مىگيرد. منتهى تقييد شد كه با دستش مسح كند. با كفّش مسح كند. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست مقتضاى قاعده اين است كه خدآند متعّال كه فرموده است بعد از امر به وضوء امر به وضوء معلوم شد كه وامسحوا رئوسكم و ارجلكم اين مسح است. روايات بيان كرد. بعد كه مىفرمايد فلم تجدوا يعنى متمكّن از اين وضوء نشديد. فتيمموا.
بدان جهت در ما نحن فيه مقتضاى قاعده اوليه كه قطع نظر از نص خاص در موردى كه نصّ خاص نداريم در مورد. ما بوده باشيم و اطلاق آيه مباركه و روايات مقيّده كه عمدهاش اين صحيحه زراره است كه و تمسح اين بوده باشد و بعد ملاحظه كنيد قول خدآند را فلم تجدوا ماءٍ فتيمموا، فلم تجدوا يعنى متمكن نشديد از اين وضوء. مراد اين است. والاّ عدم وجدان ماء كه آب پيدا نكنيد او ملاك نيست. فلم تجدوا يعنى لم تتمكّنوا من استعمال الماء كه فرض در ما نحن فيه اين است در اين غسل يدين و مسح الرّأس و الرّجلين كما هو الفرض فتيمموا. حكم تيمم است. بدان جهت كتبنا اين معنا را كه در ما نحن فيه مسح به جفاف الاعضاء احتمال ندارد. چون كه آيه مفروض اين است كه مسح مىشود به بلّه و روايت هم همين است. بدان جهت در ما نحن فيه امر داير است ما بين وضوء به ماء جديد كه مخالف صحيحه زراره است و با صحيحه زراره به آيه نمىشود تمسّك كرد و ما بين اين كه بگوييم صحيحه زراره ناقص است. دلالت تامّى ندارد. وامسح بيمناك مع بلّتها ولو بلّه ماء جديد بشود. اين جور معنا كنيم. بدان جهت در ما نحن فيه امر داير است ما بين مسح به ماء جديد و تيمم. بدان جهت مقتضاى مدرك تعيّن التّيمم است. ولكن انسان احتياط بكند در طهارتى كه شرط صلاة است، شرط واقعى است جمع بشود ما بين مسح به ماء جديد و تيمم. والاّ بخواهد بدون تيمم نماز بخواند اين خلاف مقتضى الادلّه است. مسح به ماء جديد. اين مسأله تمام شد.
مسأله 32: «لا يجب في مسح الرجلين أن يضع يده على الأصابع و يمسح إلى الكعبين بالتدريج فيجوز أن يضع تمام كفه على تمام ظهر القدم من طرف الطول إلى المفصل و يجرها قليلا بمقدار صدق المسح».[5]
بعد رسيديم به مسأله بعدى كه ايشان مىفرمايد: متعارف پيش مقدسها آنهايى كه مبالات به دين بيشتر دارند همين جور است. موقعى كه مسح رجلين را مىكنند دستشان را يعنى انگشتان دست را مىگذارند به سر انگشتان پا. وقتى كه اين جور شد مسح مىكنند يواش يواش الى الكعبين يا الى المفصل اين مسح، مسح تدريجى مىشود. يك وقت اين است كه انسان عجله دارد. بايد وظيفهاش را عمل كند. خودش را معطّل كند يك ربع در وضوء گرفتن اين جور نيست. دستش را مىگذارد روى پايش. به مقدار كفّش را مىگذارد. به مقدار تمام آن موضعى كه بايد مسح بشود از پا، دستش را روى آن مىگذارد. يك خورده دستش را مىكشد به طرف ساق. مسح حاصل شده است ديگر. مسح كرده است ظهر يمنى و يسرى را من الاصابع تا كعبين مسح كرده است كه مسح دفعى مىشود. تدريجى نمىشود. ايشان در عروه مىفرمايد در مسح الرّجلين، بلكه مسح الرّأس لازم نيست كه مسح تدريجى بوده باشد. مسح اگر دفعى بوده باشد كافى است. دليلش چيست؟ دليلش اطلاقات است. در صحيحه زراره اين جور بود كه وامسح بيمناك ظهر قدمك اليمنى و بيسراك ظهر قدمك اليسرى. مسح صدق كند. نگه دارد دست را و حركت ندهد، مسح صدق نمىكند و امّا اگر مختصرى حركت داد مسح صدق مىكند كه بين الاصابع و الكعبين من ظهر القدم مسح شده است در طول و در عرض. صدق مىكند اين معنا، اين معنا هم مقتضاى اطلاقات است. ولكن در ما نحن فيه جماعتى در اين مسح دفعى اشكال كردهاند و گفتهاند بر اين كه اين مسح دفعى نمىتواند صحيح بوده باشد. چرا؟ براى اين كه ولو ما مطلقاتى داريم ولكن در بين مقيّد داريم. مقيّد صحيحه بزنطى است. آن صحيحه بزنطى كه سابقاً گفتيم مسح قدمين را بيان مىكند. در باب 24 از ابواب الوضوء روايت 4 است:
«وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع» اين كه در كثيرى از روايات هست كه و به عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد عن احمد ابن محمد اين به واسطه نظير اين روايت معلوم [6]مىشود. احمد ابن محمد اول احمد ابن محمد عيسى است. احمد ابن محمد دومى احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنطى است که احمد ابن محمد ابن عيسى از او روايت مىكند از بزنطى. «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَسْحِ عَلَى الْقَدَمَيْنِ كَيْفَ هُوَ» سؤال كردم از مسح قدمين. «فَوَضَعَ كَفَّهُ عَلَى الْأَصَابِعِ» ندارد كه روى پا گذاشت. على الاصابع گذاشت «فَمَسَحَهَا إِلَى الْكَعْبَيْنِ إِلَى ظَاهِرِ الْقَدَمِ» كعبين همان ظاهر القدم است كه سابقاً اين جور گفتيم. گفته شده است كه اين روايت دلالت مىكند بر اعتبار مسح تدريجى ان المسح كيف هو؟ بدان جهت بما اين كه اين روايت ناظر است به كيفيّت مسح پا كه بيان بكند كه پا را چه جور مسح بكن، از آن اطلاق رفع يد مىكنيم. اطلاق مىگفت كه كيفيّت خاصّه ندارد. تدريجى و دفعى هر دو مىشود. اين روايت مىگويد كه مسح بايد تدريجى بشود. از آن اطلاق رفع يد مىشود. جماعتى كه مناقشه كردهاند اين روايت در مقام بيان كيفيّت مسح نيست. اين روايت در مقام بيان كميّة المسح است كه مسح بايد مستوعب باشد طولاً و عرضاً در مقام اين است. سابقاً گفتيم و استدلال به اين روايت كرديم که اين روايت در مقام بيان كميّة المسح است که مسح بايد مستوعب بوده باشد. ظهر الرّجل را در طول و در عرض به كف، به تمام دست. منتهى رفع يد كرديم از اين بيان در آن ناحيه عرض به روايات تجويز المسح على النعل كه گفتيم استيعاب معتبر نيست. اين روايت در مقام بيان اين است.
و امّا در مقام كيفيّة المسح كه مسح مستوعبه دفعى باشد يا تدريجى بوده باشد در مقام بيان اين نيست. بدان جهت چون كه اين در مقام بيان اين نيست رفع ميشود مىشود، اخذ مىشود به آن اطلاقى كه در صحيحه زراره است كه هم از ناحيه كم و هم از ناحيه كيف مطلق بود. ولو اطلاقش در ناحيه كم استيعاب را اقتضاء مىكرد. اطلاق رجل اقتضاء مىكرد استيعاب را. تمسّك به او مىكرد. ولكن اين را مىدانيد كه اين روايت هم در ناحيه كم است و هم در ناحيه كيف. اين است كه كمّش همان استيعاب است. كيفش همان تدريجى است. وقتى كه اين جور شد، به هر دو تا اخذ مىشود. جماعتى گفتهاند كه اطلاق اين روايتى كه هست، اطلاق اين صحيحه معارض است با اطلاق روايات جواز النكس در روايات جواز النكس اين بود كه مسح در قدمين، مسح در باب وضوء در مسح القدمين موسّع است ان شاء مسح مقبلاً و ان شاء مسح مدبراً. ان شاء مسح مقبلاً و ان شاء مسح مدبراً اين است كه فرقى نمىكند مقبلاً و مدبراً كه مسح كند تدريجى مسح كند، يا دفعى مسح بكند. آنها مطلق است و به واسطه آنها از ظهور اين روايت رفع يد مىشود. چون كه ظهور روايت اين است كه مقبلاً متعيّن است صحيحه بزنطى. نه او مىگويد كه مقبلاً هم مىشود، مدبراً هم مىشود، دفعتاً هم مىشود، تدريجى هم مىشود. اين حرف، حرف درستى نيست. اين روايت راست است كه مىگويد بايد مقبلاً بشود و تدريجاً بشود. روايات مدبر مىگويد مقبلاً متعيّن نيست. مدبراً هم مىشود. امّا تدريجاً او دفعتاً اين روايات ناظر به اين نيست. ناظر به اين است كه ادبار جايز است در مسح. لازم نيست فقط از مقبلاً بوده باشد. امّا مقبلاً بايد تدريجى بوده باشد اين صحيحه مىگويد كه مقبلاً بايد تدريجى باشد. مقتضايش اين است كه مدبراً هم جايز است. يعنى مدبراً هم تدريجاً عيبى ندارد. آن روايات فقط ناظر به بيان تجويز ادبار است. بدان جهت در ما نحن فيه جماعتى اشكال كردهاند و ملتزم شدهاند كه مسح بايد تدريجى بوده باشد. دفعى دليل بر اجزائش نداريم. اخذاً به صحيحه بزنطى. ولكن شما مىدانيد كه اين فرمايش تمام است. چرا؟ چون كه در اين صحيحه بزنطى مسح تدريجى نيست كه. در اين روايت اين است كه سألت عن المسح علي القدمين كيف هو فوضع كفّه على الاصابع. كفّه ممكن است تمام كف را گذاشته است به اصابع. اصابع يعنى تمام اصابع. نه رئوس الاصابع. ندارد در روايت كه فوضع كفّه على رئوس الاصابع. دارد بر اين كه فوضع كفّه على الاصابع. خوب اصابع رجل با كف چه قدر فاصله دارد با اول كف؟ يك مختصر. بيخ اصابع چون كه كف را روى اصابع گذاشته بود. با اول كعبين يك فاصله مختصرى دارد. همان فاصله محقق مسح است. چون كه اگر نباشد مسح محقق نمىشود. آن معنايش اين است كه فوضع كفّه على الاصابع معنايش اين است كه كفّش را روى اصابع گذاشت. ديگر تفصيل ندارد كه على رئوس الاصابع گذاشت. اگر در روايت على رئوس الاصابع بود، مىگفتيم نه اين روايت دلالت مىكند مسح تدريجى بشود و دليلى هم نداريم كه از خصوصيت اين روايت رفع يد كنيم. ولكن اين خصوصيت در روايت نيست. تمسّك مىشود به اطلاق اين روايت و اطلاق صحيحه زراره و غير ذلك كه امر مىكند به مسح الرّأس و الرّجلين. ملتزم مىشويم كه فرقى ما بين مسح نيست. مسح تدريجى باشد يا دفعى بوده باشد. حدّى كه سابقاً بيان شد اين اگر مسح بشود، اين مسح كافى مىشود. اين هم اين مسألهاى كه در ما نحن فيه ذكر مىكنيم.
سؤال...؟ در موراد ادبار يدش را مىگذارد به كف.
سؤال..؟ الى الكعبين غايت ممسوح بود. بعد از فراغ بر اين كه الى الكعبين غايت مسح نيست. الى الكعبين غايت ممسوح است. اين غايت ممسوح كه شد مبدأ را اگر كعبين گرفتيم جلو كشيديد دست را، اين مىشود چه چيز؟ مدبره. اگر دست را از كعبين فاصله گذاشتيد يعنى دست را به طرف مفصل كشيديد اين مىشود مقبلاً. اين ملاكش اين است. بيشتر از اين هم اين روايت دلالت ندارد مقبلاً و مدبراً، شما يك چيزى مىگويند باور نكنيد. خودتان حساب بكنيد. ببينيد اين صحيحه مسح تدريجى دارد؟ اين مىگويد و وضع كفّه على اصابع الرّجل. اين به اين مىشود تمام كف را حتّى خود كف را نه اصابع كف را بگذارد به آن اصابع. مختصرى كه كشيد مىشود كعبين. مسمّى المسح. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اظهر عبارت از اين است آنى كه در عروه فرموده است صحيح است، معتبر نيست در مسح الرّجلين دفع تدريجى بوده باشد دفعتاً او تدريجاً عيبى ندارد. اين گذشت.
مسألة 33:« يجوز المسح على الحائلكالقناع والخف والجورب ونحوها في حال الضرورة من تقية أو برد يخاف منه على رجله أو لا يمكن معه نزع الخف مثلا وكذا لو خاف من سبع أو عدو أو نحو ذلك مما يصدق عليه الاضطرار من غير فرق بين مسح الرأس والرجلين ولو كان الحائل متعدداً لا يجب نزع ما يمكن وإن كان أحوط وفي المسح على الحائل أيضاً لا بد من الرطوبة المؤثرة في الماسح وكذا سائر ما يعتبر في مسح البشرة ».[7]
بعد يك مسأله ديگر را در عروه شروع مىكند و آن مسأله ديگر اين است كه سابقاً گفتيم وقتى كه انسان مسح مىكند رأس و رجلين را بايد حائل نبوده باشد بر ممسوح. آن عضو ماسح بر بشره ممسوح برسد در رجلين بشره، در رأس چون كه قرينه عام است اعم از اين كه بشرهاى بوده باشد يا موى سر بوده باشد. موى كه تابع مقدم الرأس است. مسح على الحائل جايز نيست. ظاهرش اين بود ديگر. ولكن ايشان مىفرمايد اگر مقام، مقام ضرورتى شد كه نتوانست بشره را مسح كند مثل اين كه فرض بفرماييد آن ضرورت تقيه بوده باشد پيش عامّه است كه آنها به خفّشان مسح مىكنند كه خف حائل است ديگر. مىفرمايد اگر ضرورتى شد كالتقية مىتواند مسح على الخفّين بكند. بعد مىفرمايد اين مال تقيّه يا غير تقيه كالبرد در بيابان است، وسط زمستان است، باد سرد مىزند، كفشهايش را در بياورد، جورابش را در بياورد احتمال مىدهد بر اين كه در ما نحن فيه مريض بشود. همين جور كفشهايت را مسح كن و برو پى كارت. فتوا مىدهد در موارد ضرورت كه ضرورت تقيه باشد يا غير تقيه، مىتواند مسح على الحائل بكند. خودش هم بعد خواهد آمد. اين مسألهاش. او را هم قاطى مىكنم اين جا.
سؤال...؟ مسح چرا ساقط مىشود؟ عرض كردم آيه مباركه كه وضوء را بيان كرده است غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين صحيحه داود ابن فرقد بيان كرد ما حدّ الوضوء غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين اينها ارشاد به جزئيت است. ارشاد به جزئيت مقيّد نمىشود به صورت تمكّن. در حوالى وضوء مركّب از اينها است. منتهى مكلّف از اين متمكّن شد، خوب فبها اتيان كند. متمكّن نشد نوبت به تيمم مىرسد. بدان جهت در موارد اضطرار ما بوديم و على القاعده، مىگفتيم تيمم كن. قاعده اين است ديگر. چون كه آيه شريفه فرمود اگر متمكّن بر اين وضوء نشديد كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است كه ظاهر آيه اين است كه خود بشره رجل بايد مسح بشود كما اين كه خود بشره وجه و يدهم بايد غسل بشود، متمكّن نشديد بايد تيمم بكنيد. قاعده اين است. كلام اين است كه گفته شده است در مقام ضرورت اين اشتراط مسح على البشره ساقط مىشود. انسان متمكّن از وضوء صحيح مىشود. نوبت به تيمم نمىرسد. اين جور گفتهاند. اين مسأله در موارد ضرورت، ضرورت تقيهاى باشد، اين بحثش مفصّل است به آخر مىگذاريم كه مباحث مفيدى دارد.
و امّا كلامنا فعلاً در ضرورت غير تقيهاى است. مثل سرما كه خيلى سرد است. نمىتواند كفشهايش را در بياورد. عرض مىكنم سيّد مرتضى در ناصرياتش، شيخ در كتاب خلافش،[8] علامه در مختلف[9] و تذكرهاش،[10] شهيد در ذكرايش،[11] صاحب الحدائق[12] اينها نقل كردهاند كه اين جواز المسح على الحائل عند الضرورت از برد كه از برد مىترسد، اين مخالف عند الاصحاب ندارد. متفقٌ عليه عند الاصحاب است. حكايت اجماع از اينها شده است و تا آخرش كه صاحب حدائق است گفته است ظاهر است اتّفاق است بر اين حكم كه على الحائل عند الخوف من البرد مىشود مسح كرد. ولكن بعضى از متأخّرين مناقشه كردهاند. گفتهاند در ما نحن فيه بايد تيمم بكند. احوط اين است كه منضم بكند مسح على الحائل با تيمم را. بايد تيمم بكند. با اين وضوء نمىتواند نماز بخواند كه مقتضاى قاعده اوليه است. خوب اين اصحاب قديماً و حديثاً كه مشهور بين المتأخّرين كانّ مجمعٌ عليه من نمىگويم اجماعى اينها ادّعاى اجماع كردهاند. مثل سيد مرتضى در ناصريات، شيخ در خلاف كه آن اجماعهاى خلاف قيمتى ندارد پيش اهلش. چون كه او در مقابل عامّه نوشته شده است كه مسائل خلافيه است. ولو روايت در مسأله دليل روايت بوده باشد او را به صورت اجماع تعبير مىكنند. ولكن علاّمه در مختلف و تذكرهاش دعواى اجماع كرده است. صاحب حدائق هم همين جور مىگويد. خوب اين چرا از قاعده اوليه رفع يد كردهاند؟ با وجود اين كه همه قبول دارند. ظاهر آيه مسح على البشره است. گفتهاند دليل اين مسأله اين روايت ابي الورد است. اين روايت ابي الورد كه خودش هم انشاء الله قول است او است.
در باب 38 از ابواب الوضوء، روايت [13]5 است.
«محَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ» كه سند شيخ به كتاب حسين ابن سعيد اهوازى صحيح است. حسين ابن سعيد از فضاله، فضالة ابن ايّوب كه از اجلاء است. «عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي الْوَرْدِ» اين محمد ابن نعمان كه حمّاد ابن عثمان از او نقل مىكند محمد ابن نعمان احول است رضوان الله عليه كه عامّه مىگويند آن مخالفين به خاطر عنادشان به او يك لقبى داده بودند كه نمىخواهم آن لقب را بگويم. در ما نحن فيه اين يك آدم جليل القدرى است. آدم خارج از متعارفى بود در حدّت نظر و در مقام مجادله با مخالفين اين شخص زبردستى بود. اين شخص محمد ابن نعمان احول نقل مىكند عن ابي الورد. تا محمد ابن نعمان روايت صحيحه است. اين ابي الوردى كه از او نقل مىكند اين ابي الورد كلام در او است كه الان مىگويم اين كلام را. اين جا دارد كه قلت لابى جعفرٍ(ع) ابي الورد مىگويد به امام باقر عرض كردم «قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّ أَبَا ظَبْيَانَ حَدَّثَنِي أَنَّهُ رَأَى عَلِيّاً ع- أَرَاقَ الْمَاءَ ثُمَّ مَسَحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ» ابا ذبيان كه يكى از آن مخالفين بوده است، به من حديث گفت. حديث فعل على ابن ابيطالب را عامّه قبول مىكردند. حدّثنى انّه رأي عليّاً. على را ديده است اراق الماء وقتى كه غسل وجه و يدين را تمام كرد بقيه آبى كه در اناء بود همهاش را ريخت به زمين، ثمّ مسح على الخفّين. مسح بر خفّين كرد. خفّين همان حائل است. يعنى غسل الرّجلين نكرد. مسح على الخفّين كرد. آخر عامّه غسل الرّجلين را آب را ريخت غسل الرّجلين را نكرد. مسح على الخفّين را كرد. «فَقَالَ كَذَبَ أَبُو ظَبْيَانَ» دروغ گفته است اين ابو ظبيان. «أَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ عَلِيٍّ ع فِيكُمْ» اين روايت مشهور است از على ابن ابيطالب كه فرموده است كه «سَبَقَ الْكِتَابُ الْخُفَّيْنِ- فَقُلْتُ فَهَلْ فِيهِمَا رُخْصَةٌ- فَقَالَ لَا إِلَّا مِنْ عَدُوٍّ تَتَّقِيهِ- أَوْ ثَلْجٍ تَخَافُ عَلَى رِجْلَيْكَ» كتاب سابق بر خفّين است. سبقت كرده است بر خفّين. سبق يعنى نسخ. يعنى اگر قبل از آمدن سوره مائده در بعضى روايات است كه نسخ سوره مائده. قبل از آمدن سوره مائده اگر كسى هم مسح على الخفّين مىكرد اين سوره مائده كه آخر نازل شده است، اين او را نسخ كرده است. سبق الكتاب علي الخفّين. اين سوره مائده ندارد. معنايش اين است كه اين مخالف قرآن است مسح على الخفّين. وامسحوا برئوسكم و ارجلكم. خف ارجل نيست. خلاف قرآن است. اين را على (ع) فرموده است. قلت فهل فيهما رخصةٌ خوب مسح على الخفّين جايز نيست. در اين مسح على الخفّين يك جايى رخصت هست؟ قال، لا. امام فرمود رخصتى نيست الاّ من عدوً تتقية مگر در حال ضرورت كه تقيه بوده باشد او ثلج تخاف على رجليك يا خوف از برف بوده باشد كه بر رجلينت بترسى. در بياورى خفّين را مسح كنى، در آوردن كجا، خشك شدن رجلين كجا. سرما اين جور بوده باشد آن جا مسح على الخفّين بكن. دليلش اين است. اين ضرورتى است كه انسان خوف بر رجلين دارد، ضرر بر رجلين دارد، مسح مىكند. جماعتى مناقشه كردند كه اين ابي الورد كه راوى اين روايت است ضعيف است. جواب گفتهاند كه بابا اولاً اين روايت مفتي به عند المشهور است. تمام اصحاب مفتي بهشان است. سيّد در ناصريات گفته است به اين روايات عمل كردهاند. شهرت جابر ضعفش است. علاوه بر اين، اين ابي الورد در اسناد تفسير قمّى وارد است. كسانى كه رجال تفسير قمّى را معتبر مىدانند و مىگويند اينها توثيق عام دارند. چون كه على ابن ابراهيم در اول كتاب توثيق كرده است روات آن تفسير را، خوب اين ابي الورد در آن كتاب هم هست. ولو ما قبول نداريم نه او را و نه كامل الزّياره را. سابقاً در بحث قضا بحث كردهايم. ولكن آنهايى كه تفسير على ابن قمّى را قبول دارند اين ابي الورد آن جا است. علاوه بر اين گفتهاند بر اين كه صاحب حدائق هم نقل مىكند مجلسى قدس الله نفسه الشّريف در وجيزه گفته است جماعتى كه ممدوح هستند يكى از آنها ابي الورد است. از ممدوحين شمرده مىشود لذا روايتش معتبر است. صاحب حدائق از استاد خودش هم كه ابي الحسن است نقل مىكند كه آن هم اين را ممدوح مىدانست. آن وقت مىفرمايند بر اين كه مشهور عمل كردهاند. خودش هم كه در آن تفسير است، خودش هم كه مجلسى در وجيزه و اينها اين جور گفتهاند. بعضىها گفتهاند بر اين كه علاوه بر اين صاحب جامع الرّجال است اردبيلى قدس الله سرّه كه گفته است بر اين كه مدحى از امام (ع) و در حقّ اين شخص وارد شده است. آن مدحى كه در حقّ اين شخص وارد شده است اين روايت را گفتهاند كه اين در مدح اين است.
اين روايت در جلد 4 وافى است، باب كتاب الحج، صفحه 263، روايت 46 است.
«أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ» كه استاد كلينى قدس الله سرّه از شيخ كلينى است. احمد ابن ادريس قمّى است ابو على اشعرى. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ» كه از اجلّاء است «عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ» كه از اجلاء هستند صفوان ابن يحيى و ابي المعزاء «عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ» كه اين توثيقى ندارد[14]
«قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» سلمه مىگويد پيش ابى عبد الله (ع) بودم. مردى آمد. «إِذْ جَاءَهُ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ أَبُو الْوَرْدِ» خدمت امام صادق آمد به او ابو الورد مىگفتند. «َقَالَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رَحِمَكَ اللَّهُ إِنَّكَ لَوْ كُنْتَ أَرَحْتَ بَدَنَكَ مِنَ الْمَحْمِلِ» آمد پيش امام صادق (ع) مردى كه او ابو الورد مىگفتند معلوم است كه در سفر مكّه پيش اينها آمدهاند. مىگويد رحمك الله. به امام صادق عرض كرد خدا تو را رحمت كند. تو وجود نازنينى هستى. خودت را به زحمت انداختهاى. انّك لو كنت ارحت بدنك فى المحمل. از اين محمل آخر محمل زحمت دارد ديگر. ماشين زحمت دارد. كجا مانده است محمل آن زمان. تو وجود نازنينى هستى. چرا به حج مىآيى؟ بدنت را راحت مىكردى. «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا أَبَا الْوَرْدِ إِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَشْهَدَ الْمَنَافِعَ الَّتِي قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ إِنَّهُ لَا يَشْهَدُهَا أَحَدٌ إِلَّا نَفَعَهُ اللَّهُ» مىخواهم آن مشاهدى را كه خدآند امر كرده است به ديدن آنها، آنها را ببينم كه اين مشاهد منفعتش به من برسد. كلام در اينها نيست. در اين جمله آخرى است. «أَمَّا أَنْتُمْ فَتَرْجِعُونَ مَغْفُوراً لَكُمْ وَ أَمَّا غَيْرُكُمْ فَيُحْفَظُونَ فِي أَهَالِيهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ» شما برمىگرديد خدا گناهايتان را بخشيده است. همين جور است ديگر. حج مكفّر سيّئات است. ذنوب گذشته مىشود آن حدّى كه امام زين العابدين سلام الله عليه فرمود «ما اقل الحجيج آنها مغفوراً لهم هستند و امّا غيركم كه عامّه هستند اينها هم خدآند «فيحفظون فى اهاليهم و اموالهم». اثر حج اين است كه اينها مال و اهلشان محفوظ مىماند در دنيا. اين اثر اينها است. اثر اخروى به اينها ندارد. گفتهاند اين روايت دلالت مىكند بر اين كه ابي الورد شخصى بود قابل مدح. چون كه امام (ع) خطاب كرد او را، خودش هم اين كلام را فرمود فترجعون مغفوراً. اين روايت را گفتند. از اين روايت شروع كنيم. امّا اين روايت غير از اين دلالت ندارد كه امام (ع) به ابي الورد فرموده است كه شما شيعهها اين جور هستيد تو هم شيعه هستي امّا شيعه فاسق هستى، شيعه عادل هستى اينها را دلالت نمىكند. موثّق هستى يا دروغ گو هستى اينها را كه ندارد. گناهايتان هم بخشيده مىشود. خوب بعد از اين چه جور مىشود؟ مواظبت مىكنى، نمىكنى، ثقه مىشوى، يا هستى يا نيستى، اين دلالتى ندارد. به مدحش هم دلالتى ندارد. فقط انّهم شيعي اين مدح نمىشود. ديگرى اين است كه اين ابي الورد كه گفت كه آن ابي الورد است آخر شما ببينيد شهرتهايى كه هست مىبينيد كه در ايران يك شهر مىبينيد كه چند نفر يك شهرت دارند. اصلاً به همديگر هم ربطى ندارد. شهرت اين جور است. كجا مانده اسم و كنيه كه اينها اسم و كنيه نسبتاً به شهرت محذور است. كم است. اين ابا الورد، خيلي ابا الورد بوده شخصى جاء رجلٌ يقال له ابو الورد. يك مردى آمد به او ابو الورد مىگفتند. خود سلمة بن محرز نشناخت اين را. مىگفت يك مردى بود كه به او ابو الورد مىگفتند. اين همان ابي الوردى است كه در آن روايتى كه در ما نحن فيه نقل كرديم كه محمد ابن نعمان احول از او روايت دارد. متعدد است روايتش از او. اين محمد ابن نعمان احول از او نقل مىكند اين همان است، نه راويش يكى است اين ابي المغراء نقل مىكند عن سلمة ابن محرز آن جا محمد ابن نعمان احول بود كه نقل مىكرد از ابي الورد. او از اصحاب امام ابى جعفر است، امام باقر است. اين امام صادق سلام الله عليه است. اين چه ربطى دارد به آن مسأله كه راوى آن روايت ممدوح است؟ اين كه شد، آن مدح مجلسى رفت به هوا. چرا؟ چون كه مجلسى كه علم غيب نداشت. مدحش مستند به اين روايت بود. اين كه گفته است از ممدوحين است مدحش همين است. لااقل محتمل. شما خيلى وسواس باشيد، خيلى حسن ظن داشته باشيد درباره مجلسى قدس الله سرّه كه بايد هم داشت اين مىگويد محتمل هست همين باشد. بدان جهت در ما نحن فيه مىماند چه چيز؟ تفسير على ابن ابراهيم که آن هم فايدهاى ندارد. مىماند دعواى شهرت.
دعواى شهرت كه اصحاب به اين روايت عمل كردهاند اين قابل خدشه نيست. چون كه مشهور عمل كردهاند. ولكن وجه عمل مشهور بايد يك قرينه صحّت بر اين روايت باشد كه پيش مشهور بود. به ما نرسيده است. به ما مىرسيد ما هم همين جور عمل مىكرديم. بايد اين جور بشود ديگر. والاّ شهرت بما هو شهرتٍ كه خودش دليل نيست. شهرت كاشف است پيش آنها وجهى بود كه در دست آنها بود. به ما نرسيده است. اين شهرت از آن شهرتها نيست. چرا؟ چون كه احتمال مىدهيم، بلكه مظنون اين است وجه عمل مشهور همان امورى است كه در روايات مسح على الدّواء، مسح على الجبيره يعرف هذا و شبهه من كتاب الله ما جعل لكم فى الدين من حرج از مجموع اينها استفاده كردهاند كه در موارد خوف حرج نمىشود ما جعل لكم فى الدّين من حرج. يعرف هذا واشباهه من كتاب الله. وجهش همين است. نه اين كه پيش اينها يك امر تعبّدى بود كه او به ما نرسيده است. ما وقتى كه اين وجوه را همهاش را گفتيم اينها دليل نمىشود. روايات دواء بر دواء دليل مىشود مسح على الدّواء. روايات جبيره بر جبيره دليل مىشود. يعرف هذا و اشباهه راجع است به نفي وجوب الوضوء. نفى وجوب المسح على البشره. نه اين كه امسح على المرارة كه سابقاً گفتيم. بدان جهت وقتى كه اين جور گفتيم شهرت هم گرفته مىشود. مطابق قاعده اوليه عبارت از اين است كه وضوء كه ممكن نشد تيمم كرد. ملتزم به او مىشويم. منتهى احتياط اين است كه مسح على الحائل هم بكند. مخالفت مشهور نشود. احتياط، احتياط وجوبى است. چون كه مخالفت مشهور نشود. جمع كند ما بين تيمم و ما بين وضوء مثل مسأله سابقه و الحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص213.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص213.
[3] سوره مائده(5)، آيه 6.
[4] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى [عَنْ حَرِيزٍ] عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ- فَقَدْ يُجْزِيكَ مِنَ الْوُضُوءِ ثَلَاثُ غُرُفَاتٍ- وَاحِدَةٌ لِلْوَجْهِ وَ اثْنَتَانِ لِلذِّرَاعَيْنِ- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُمْنَاكَ نَاصِيَتَكَ- وَ مَا بَقِيَ مِنْ بِلَّةِ يُمْنَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُمْنَى- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُسْرَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُسْرَى. ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص436
[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص213-214.
[6] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَسْحِ عَلَى الْقَدَمَيْنِ كَيْفَ هُوَ- فَوَضَعَ كَفَّهُ عَلَى الْأَصَابِعِ فَمَسَحَهَا إِلَى الْكَعْبَيْنِ إِلَى ظَاهِرِ الْقَدَمِ- فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَالَ بِإِصْبَعَيْنِ- مِنْ أَصَابِعِهِ هَكَذَا فَقَالَ لَا إِلَّا بِكَفِّهِ كُلِّهَا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص417.
[7] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص214.
[8] محمد بن الحسن طوسی، الخلاف، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1407ق) ج1، ص207.
[9] علامه حسن بن يوسف حلی، مختلف الشیعة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ2، ت1413ق)، ج1، ص303.
[10] علامه حسن بن يوسف حلّى، تذكرة الفقهاء (قم، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، چ1 ،ت 1414 ق)، ج4، ص421.
[11] محمد بن مکی عاملی(شهيد اول) ذکری الشيعة، (قم، مؤسسة آل البيت ع، چ1، 1419ق) ج1، ص156
[12] شيخ يوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1405ق)، ج2، ص310.
[13] ُمحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي الْوَرْدِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّ أَبَا ظَبْيَانَ حَدَّثَنِي أَنَّهُ رَأَى عَلِيّاً ع- أَرَاقَ الْمَاءَ ثُمَّ مَسَحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ- فَقَالَ كَذَبَ أَبُو ظَبْيَانَ- أَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ عَلِيٍّ ع فِيكُمْ- سَبَقَ الْكِتَابُ الْخُفَّيْنِ- فَقُلْتُ فَهَلْ فِيهِمَا رُخْصَةٌ- فَقَالَ لَا إِلَّا مِنْ عَدُوٍّ تَتَّقِيهِ- أَوْ ثَلْجٍ تَخَافُ عَلَى رِجْلَيْكَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص458.
[14] أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ جَاءَهُ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ أَبُو الْوَرْدِ- َقَالَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رَحِمَكَ اللَّهُ إِنَّكَ لَوْ كُنْتَ أَرَحْتَ بَدَنَكَ مِنَ الْمَحْمِلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا أَبَا الْوَرْدِ إِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَشْهَدَ الْمَنَافِعَ الَّتِي قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ إِنَّهُ لَا يَشْهَدُهَا أَحَدٌ إِلَّا نَفَعَهُ اللَّهُ أَمَّا أَنْتُمْ فَتَرْجِعُونَ مَغْفُوراً لَكُمْ وَ أَمَّا غَيْرُكُمْ فَيُحْفَظُونَ فِي أَهَالِيهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ؛ محمد بن يعقوب کلينی، کافی، (تهران، دار الکتب الاسلامية، چ4، ت1407ق)، ج4، ص264؛ محمد محسن فيض کاشانی، الوافی، (اصفهان، کتابخانه امير المؤمنين ع ، چ1، ت1406) ج12، ص235.