درس پانصد و هشتاد و پنجم

افعال وضوء

مسألة 30: « يشترط في المسح إمرار الماسح على الممسوح‌فلو عكس بطل نعم الحركة اليسيرة في الممسوح لا تضر بصدق المسح ‌».[1]

مسألة 31: « لو لم يمكن حفظ الرطوبة في الماسح من جهة الحر في الهواء أو حرارة البدن أو نحو ذلك ولو باستعمال ماء كثير بحيث كلما أعاد الوضوء لم ينفع فالأقوى جواز المسح بالماء الجديد والأحوط المسح باليد اليابسة ثمَّ بالماء الجديد ثمَّ التيمم أيضاً ».[2]

اين است كه مسح بايد به ماء بشود به قرينه فلم تجدوا ماءً كه در اين غسل و مسح ماء صرف مى‏شود. ولكن اين ماء بايد بلّه وضوء بشود و ماء جديد نشود اين در آيه ذكر نشده است ولو بالماء الجديد. اگر نگوييم كه خود آيه ظهور دارد مسح به ماء الجديد را اگر اين را نگوييم كما اين كه عامّه ادّعا مى‏كنند، لااقل اين آيه مطلق است. دلالت مى‏كند فرقى نمى‏كند مسح كنيد رأس و رجلين را به آن بلّة الوضوء يا به ماء الجديد. رواياتى كه در مقام وارد شده است مسح الرّأس و الرّجلين بايد به بلّة الوضوء بشود قد ذكرنا تمام آن روايات هيچ كدام اطلاقى ندارند صورت تعذّر را بگيرند. مفروض در آن روايات كه وضوئات بيانيه بود و روايت عمر ابن اذينه كه قضيه معراج را نقل مى‏كند كنار نهر صار بود كه آن جا اين معنايى كه مسح به بلّه غسل الوجه و اليدين ممكن نباشد، آن جا اين جور نيست. آن جا امر آمد كه اين جور غسل كن به بلّة اليدين. چون كه دليلى كه اعتبار مى‏كند كه بلّه بايد بلّه وضوء بوده باشد مقتضى قاصر است. آن موارد كه ممكن است مسح به بلّه، از اطلاق آيه [3]رفع يد مى‏شود و امّا در آن مواردى كه حفظ بلّه ممكن نيست كما هو الفرض، آيه مى‏گويد كه مسح بكنيد رأس و رجلين را ولو به ماء جديد. به اطلاق آيه اخذ مى‏شود. فقط گفتيم اين اشكالى كه اين فتواى صاحب عروه دارد اشكالش صحيحه زراره است.[4] صحيحه زراره كه در مسح وارد است و تمسح ببلّة يمناك رأسك و ظهر قدمك اليمنى و ببلّة يسراك ظهر قدمك اليسرى اين صحيحه، نمى‏گذارد به اطلاق آيه تمسّك بشود. فقط اشكالش اين است و الوجه فى ذلك اين است در اين صحيحه مراد اين است كه با دست راست سر مسح بشود و با دست راست پاى راست مسح بشود و با دست چپ پاى چپ مسح بشود. مراد اين است. معلوم است. بدان جهت اگر در مسح كردن ولو به ماء جديد اين روايت اطلاق داشته باشد، اصل ذكر بلّه را نمى‏كرد. مى‏گفت كه وامسح بيمناك رأسك و رجلك اليمنى و بيسراك ظهر رجلك اليسرى. چون كه مفروض در باب وضوء اين است كه مسح بايد با بلّه بوده باشد. با اجزاء مائيه بوده باشد. عند العامّة و الخاصّه. منتهى آنها ماء جديد مى‏گويند. كلام اين است كه ما مى‏گوييم كه در صورت امكان يا مطلقا بايد بلّه بوده باشد. اين كه امام (ع) عوض كرد وامسح ببلّة يمناك نفرمود و امسح بيمناك اين ظهورش اين است كه بلّه، بلّه  وضوئی باشد. ماء جديد نباشد. ظهور در اين دارد. خصوصاً به قرينه اين كه قبلاً فرموده است يجزيك ثلاث غرفات. آن ثلاث غرفات ماء جديد لِلْمسح نمى‏شود. غسل الوجه مى‏شود يكى. يكى غسل يد يمنى. يكى غسل يد يسرى. پشت سر اين كه مى‏فرمايد و تمسح ببلّة يمناك حكم ابتدايى است. پشت سر اين مى‏فرمايد، اين معلوم است كه مراد بلّه وضوء است. بلّه يمني كه بلّه وضوء است. او را مى‏گويد و بما اين كه گفتيم تمسح جلمه خبريه است و در مقام انشاء است، ولكن انشاء ارشاد است به شرطيّت. تكليف نفسى نيست. انشاء يعنى معتبر است در باب ال وضوئی كه هست، مسح رأس به بلّه يمنى و هكذا ظهر قدم اليمنى اين معتبر است. قادر باشى يا قادر نبوده باشى و ظهر قدم يسرى به بلّه يسرى. بايد مسح بشود. ظاهر اين روايت اين است. چون كه حكم ارشادى ارشاد به جزئيت مقيّد به قدرت نمى‏شود. مقيّد به قدرت به آن واجب نفسى مى‏شود که اگر انسان متمكّن است صلاتى را با اين وضوء بگيرد، اين وضوء معتبر است و بايد اين را بگيرد. بايد بناءً بر وجوب غيرى كه شرعى مى‏شود. بنا بر وجوب عدم وجوب غيرى شرعى عقلى مى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه اين دليل قاصر از تقييد آيه مباركه نيست مطلقا. بدان جهت همين جور است در ما نحن فيه بعد از اين كه شرط شد مسح به بلّه يمنى يعنى به بلّه وضوء شرط شد مسح كردن رأس و رجل با آنها، بلّه يمنى فقط دست نيست. يمنى صدق مى‏كند از مرفق تا اصبع همه‏اش را مى‏گيرد. منتهى تقييد شد كه با دستش مسح كند. با كفّش مسح كند. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست مقتضاى قاعده اين است كه خدآند متعّال كه فرموده است بعد از امر به وضوء امر به وضوء معلوم شد كه وامسحوا رئوسكم و ارجلكم اين مسح است. روايات بيان كرد. بعد كه مى‏فرمايد فلم تجدوا يعنى متمكّن از اين وضوء نشديد. فتيمموا.

 بدان جهت در ما نحن فيه مقتضاى قاعده اوليه كه قطع نظر از نص خاص در موردى كه نصّ خاص نداريم در مورد. ما بوده باشيم و اطلاق آيه مباركه و روايات مقيّده كه عمده‏اش اين صحيحه زراره است كه و تمسح اين بوده باشد و بعد ملاحظه كنيد قول خدآند را فلم تجدوا ماءٍ فتيمموا، فلم تجدوا يعنى متمكن نشديد از اين وضوء. مراد اين است. والاّ عدم وجدان ماء كه آب پيدا نكنيد او ملاك نيست. فلم تجدوا يعنى لم تتمكّنوا من استعمال الماء كه فرض در ما نحن فيه اين است در اين غسل يدين و مسح الرّأس و الرّجلين كما هو الفرض فتيمموا. حكم تيمم است. بدان جهت كتبنا اين معنا را كه در ما نحن فيه مسح به جفاف الاعضاء احتمال ندارد. چون كه آيه مفروض اين است كه مسح مى‏شود به بلّه و روايت هم همين است. بدان جهت در ما نحن فيه امر داير است ما بين وضوء به ماء جديد كه مخالف صحيحه زراره است و با صحيحه زراره به آيه نمى‏شود تمسّك كرد و ما بين اين كه بگوييم صحيحه زراره ناقص است. دلالت تامّى ندارد. وامسح بيمناك مع بلّتها ولو بلّه ماء جديد بشود. اين جور معنا كنيم. بدان جهت در ما نحن فيه امر داير است ما بين مسح به ماء جديد و تيمم. بدان جهت مقتضاى مدرك تعيّن التّيمم است. ولكن انسان احتياط بكند در طهارتى كه شرط صلاة است، شرط واقعى است جمع بشود ما بين مسح به ماء جديد و تيمم. والاّ بخواهد بدون تيمم نماز بخواند اين خلاف مقتضى الادلّه است. مسح به ماء جديد. اين مسأله تمام شد.

عدم وجوب گذاشتن يد بر اصابع و مسح به تدريج تا کعبين در مسح پاها

مسأله 32: «لا يجب في مسح الرجلين أن يضع يده على الأصابع‌‌ و يمسح إلى الكعبين بالتدريج فيجوز أن يضع تمام كفه على تمام ظهر القدم من طرف الطول إلى المفصل و يجرها قليلا بمقدار صدق المسح».[5]

 بعد رسيديم به مسأله بعدى كه ايشان مى‏فرمايد: متعارف پيش مقدس‏ها آنهايى كه مبالات به دين بيشتر دارند همين جور است. موقعى كه مسح رجلين را مى‏كنند دستشان را يعنى انگشتان دست را مى‏گذارند به سر انگشتان پا. وقتى كه اين جور شد مسح مى‏كنند يواش يواش الى الكعبين يا الى المفصل اين مسح، مسح تدريجى مى‏شود. يك وقت اين است كه انسان عجله دارد. بايد وظيفه‏اش را عمل كند. خودش را معطّل كند يك ربع در وضوء گرفتن اين جور نيست. دستش را مى‏گذارد روى پايش. به مقدار كفّش را مى‏گذارد. به مقدار تمام آن موضعى كه بايد مسح بشود از پا، دستش را روى آن مى‏گذارد. يك خورده دستش را مى‏كشد به طرف ساق. مسح حاصل شده است ديگر. مسح كرده است ظهر يمنى و يسرى را من الاصابع تا كعبين مسح كرده است كه مسح دفعى مى‏شود. تدريجى نمى‏شود. ايشان در عروه مى‏فرمايد در مسح الرّجلين، بلكه مسح الرّأس لازم نيست كه مسح تدريجى بوده باشد. مسح اگر دفعى بوده باشد كافى است. دليلش چيست؟ دليلش اطلاقات است. در صحيحه زراره اين جور بود كه وامسح بيمناك ظهر قدمك اليمنى و بيسراك ظهر قدمك اليسرى. مسح صدق كند. نگه دارد دست را و حركت ندهد، مسح صدق نمى‏كند و امّا اگر مختصرى حركت داد مسح صدق مى‏كند كه بين الاصابع و الكعبين من ظهر القدم مسح شده است در طول و در عرض. صدق مى‏كند اين معنا، اين معنا هم مقتضاى اطلاقات است. ولكن در ما نحن فيه جماعتى در اين مسح دفعى اشكال كرده‏اند و گفته‏اند بر اين كه اين مسح دفعى نمى‏تواند صحيح بوده باشد. چرا؟ براى اين كه ولو ما مطلقاتى داريم ولكن در بين مقيّد داريم. مقيّد صحيحه بزنطى است. آن صحيحه بزنطى كه سابقاً گفتيم مسح قدمين را بيان مى‏كند. در باب 24 از ابواب الوضوء روايت 4 است:

صحيحه بزنطی

«وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع» اين كه در كثيرى از روايات هست كه و به عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد عن احمد ابن محمد اين به واسطه نظير اين روايت معلوم [6]مى‏شود. احمد ابن محمد اول احمد ابن محمد عيسى است. احمد ابن محمد دومى احمد ابن محمد ابن ابى نصر بزنطى است که احمد ابن محمد ابن عيسى از او روايت مى‏كند از بزنطى. «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَسْحِ عَلَى الْقَدَمَيْنِ كَيْفَ هُوَ» سؤال كردم از مسح قدمين. «فَوَضَعَ كَفَّهُ عَلَى الْأَصَابِعِ» ندارد كه روى پا گذاشت. على الاصابع گذاشت «فَمَسَحَهَا إِلَى الْكَعْبَيْنِ إِلَى ظَاهِرِ الْقَدَمِ» كعبين همان ظاهر القدم است كه سابقاً اين جور گفتيم. گفته شده است كه اين روايت دلالت مى‏كند بر اعتبار مسح تدريجى ان المسح كيف هو؟ بدان جهت بما اين كه اين روايت ناظر است به كيفيّت مسح پا كه بيان بكند كه پا را چه جور مسح بكن، از آن اطلاق رفع يد مى‏كنيم. اطلاق مى‏گفت كه كيفيّت خاصّه ندارد. تدريجى و دفعى هر دو مى‏شود. اين روايت مى‏گويد كه مسح بايد تدريجى بشود. از آن اطلاق رفع يد مى‏شود. جماعتى كه مناقشه كرده‏اند اين روايت در مقام بيان كيفيّت مسح نيست. اين روايت در مقام بيان كميّة المسح است كه مسح بايد مستوعب باشد طولاً و عرضاً در مقام اين است. سابقاً گفتيم و استدلال به اين روايت كرديم که اين روايت در مقام بيان كميّة المسح است که مسح بايد مستوعب بوده باشد. ظهر الرّجل را در طول و در عرض به كف، به تمام دست. منتهى رفع يد كرديم از اين بيان در آن ناحيه عرض به روايات تجويز المسح على النعل كه گفتيم استيعاب معتبر نيست. اين روايت در مقام بيان اين است.

و امّا در مقام كيفيّة المسح كه مسح مستوعبه دفعى باشد يا تدريجى بوده باشد در مقام بيان اين نيست. بدان جهت چون كه اين در مقام بيان اين نيست رفع مي‌شود مى‏شود، اخذ مى‏شود به آن اطلاقى كه در صحيحه زراره است كه هم از ناحيه كم و هم از ناحيه كيف مطلق بود. ولو اطلاقش در ناحيه كم استيعاب را اقتضاء مى‏كرد. اطلاق رجل اقتضاء مى‏كرد استيعاب را. تمسّك به او مى‏كرد. ولكن اين را مى‏دانيد كه اين روايت هم در ناحيه كم است و هم در ناحيه كيف. اين است كه كمّش همان استيعاب است. كيفش همان تدريجى است. وقتى كه اين جور شد، به هر دو تا اخذ مى‏شود. جماعتى گفته‏اند كه اطلاق اين روايتى كه هست، اطلاق اين صحيحه معارض است با اطلاق روايات جواز النكس در روايات جواز النكس اين بود كه مسح در قدمين، مسح در باب وضوء در مسح القدمين موسّع است ان شاء مسح مقبلاً و ان شاء مسح مدبراً. ان شاء مسح مقبلاً و ان شاء مسح مدبراً اين است كه فرقى نمى‏كند مقبلاً و مدبراً كه مسح كند تدريجى مسح كند، يا دفعى مسح بكند. آنها مطلق است و به واسطه آنها از ظهور اين روايت رفع يد مى‏شود. چون كه ظهور روايت اين است كه مقبلاً متعيّن است صحيحه بزنطى. نه او مى‏گويد كه مقبلاً هم مى‏شود، مدبراً هم مى‏شود، دفعتاً هم مى‏شود، تدريجى هم مى‏شود. اين حرف، حرف درستى نيست. اين روايت راست است كه مى‏گويد بايد مقبلاً بشود و تدريجاً بشود. روايات مدبر مى‏گويد مقبلاً متعيّن نيست. مدبراً هم مى‏شود. امّا تدريجاً او دفعتاً اين روايات ناظر به اين نيست. ناظر به اين است كه ادبار جايز است در مسح. لازم نيست فقط از مقبلاً بوده باشد. امّا مقبلاً بايد تدريجى بوده باشد اين صحيحه مى‏گويد كه مقبلاً بايد تدريجى باشد. مقتضايش اين است كه مدبراً هم جايز است. يعنى مدبراً هم تدريجاً عيبى ندارد. آن روايات فقط ناظر به بيان تجويز ادبار است. بدان جهت در ما نحن فيه جماعتى اشكال كرده‏اند و ملتزم شده‏اند كه مسح بايد تدريجى بوده باشد. دفعى دليل بر اجزائش نداريم. اخذاً به صحيحه بزنطى. ولكن شما مى‏دانيد كه اين فرمايش تمام است. چرا؟ چون كه در اين صحيحه بزنطى مسح تدريجى نيست كه. در اين روايت اين است كه سألت عن المسح علي القدمين كيف هو فوضع كفّه على الاصابع. كفّه ممكن است تمام كف را گذاشته است به اصابع. اصابع يعنى تمام اصابع. نه رئوس الاصابع. ندارد در روايت كه فوضع كفّه على رئوس الاصابع. دارد بر اين كه فوضع كفّه على الاصابع. خوب اصابع رجل با كف چه قدر فاصله دارد با اول كف؟ يك مختصر. بيخ اصابع چون كه كف را روى اصابع گذاشته بود. با اول كعبين يك فاصله مختصرى دارد. همان فاصله محقق مسح است. چون كه اگر نباشد مسح محقق نمى‏شود. آن معنايش اين است كه فوضع كفّه على الاصابع معنايش اين است كه كفّش را روى اصابع گذاشت. ديگر تفصيل ندارد كه على رئوس الاصابع گذاشت. اگر در روايت على رئوس الاصابع بود، مى‏گفتيم نه اين روايت دلالت مى‏كند مسح تدريجى بشود و دليلى هم نداريم كه از خصوصيت اين روايت رفع يد كنيم. ولكن اين خصوصيت در روايت نيست. تمسّك مى‏شود به اطلاق اين روايت و اطلاق صحيحه زراره و غير ذلك كه امر مى‏كند به مسح الرّأس و الرّجلين. ملتزم مى‏شويم كه فرقى ما بين مسح نيست. مسح تدريجى باشد يا دفعى بوده باشد. حدّى كه سابقاً بيان شد اين اگر مسح بشود، اين مسح كافى مى‏شود. اين هم اين مسأله‏اى كه در ما نحن فيه ذكر مى‏كنيم.

 سؤال...؟ در موراد ادبار يدش را مى‏گذارد به كف.

 سؤال..؟ الى الكعبين غايت ممسوح بود. بعد از فراغ بر اين كه الى الكعبين غايت مسح نيست. الى الكعبين غايت ممسوح است. اين غايت ممسوح كه شد مبدأ را اگر كعبين گرفتيم جلو كشيديد دست را، اين مى‏شود چه چيز؟ مدبره. اگر دست را از كعبين فاصله گذاشتيد يعنى دست را به طرف مفصل كشيديد اين مى‏شود مقبلاً. اين ملاكش اين است. بيشتر از اين هم اين روايت دلالت ندارد مقبلاً و مدبراً، شما يك چيزى مى‏گويند باور نكنيد. خودتان حساب بكنيد. ببينيد اين صحيحه مسح تدريجى دارد؟ اين مى‏گويد و وضع كفّه على اصابع الرّجل. اين به اين مى‏شود تمام كف را حتّى خود كف را نه اصابع كف را بگذارد به آن اصابع. مختصرى كه كشيد مى‏شود كعبين. مسمّى المسح. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اظهر عبارت از اين است آنى كه در عروه فرموده است صحيح است، معتبر نيست در مسح الرّجلين دفع تدريجى بوده باشد دفعتاً او تدريجاً عيبى ندارد. اين گذشت.

جواز مسح بر حائل در حال ضرورت

مسألة 33:« يجوز المسح على الحائل‌كالقناع والخف والجورب ونحوها في حال الضرورة من تقية أو برد يخاف منه على رجله أو لا يمكن معه نزع الخف مثلا وكذا لو خاف من سبع أو عدو أو نحو ذلك مما يصدق عليه الاضطرار من غير فرق بين مسح الرأس والرجلين ولو كان الحائل متعدداً لا يجب نزع ما يمكن وإن كان أحوط وفي المسح على الحائل أيضاً لا بد من الرطوبة المؤثرة في الماسح وكذا سائر ما يعتبر في مسح البشرة ‌».[7]

 بعد يك مسأله ديگر را در عروه شروع مى‏كند و آن مسأله ديگر اين است كه سابقاً گفتيم وقتى كه انسان مسح مى‏كند رأس و رجلين را بايد حائل نبوده باشد بر ممسوح. آن عضو ماسح بر بشره ممسوح برسد در رجلين بشره، در رأس چون كه قرينه عام است اعم از اين كه بشره‏اى بوده باشد يا موى سر بوده باشد. موى كه تابع مقدم الرأس است. مسح على الحائل جايز نيست. ظاهرش اين بود ديگر. ولكن ايشان مى‏فرمايد اگر مقام، مقام ضرورتى شد كه نتوانست بشره را مسح كند مثل اين كه فرض بفرماييد آن ضرورت تقيه بوده باشد پيش عامّه است كه آنها به خفّشان مسح مى‏كنند كه خف حائل است ديگر. مى‏فرمايد اگر ضرورتى شد كالتقية مى‏تواند مسح على الخفّين بكند. بعد مى‏فرمايد اين مال تقيّه يا غير تقيه كالبرد در بيابان است، وسط زمستان است، باد سرد مى‏زند، كفشهايش را در بياورد، جورابش را در بياورد احتمال مى‏دهد بر اين كه در ما نحن فيه مريض بشود. همين جور كفشهايت را مسح كن و برو پى كارت. فتوا مى‏دهد در موارد ضرورت كه ضرورت تقيه باشد يا غير تقيه، مى‏تواند مسح على الحائل بكند. خودش هم بعد خواهد آمد. اين مسأله‏اش. او را هم قاطى مى‏كنم اين جا.

 سؤال...؟ مسح چرا ساقط مى‏شود؟ عرض كردم آيه مباركه كه وضوء را بيان كرده است غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين صحيحه داود ابن فرقد بيان كرد ما حدّ الوضوء غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين اينها ارشاد به‏ جزئيت است. ارشاد به جزئيت مقيّد نمى‏شود به صورت تمكّن. در حوالى وضوء مركّب از اينها است. منتهى مكلّف از اين متمكّن شد، خوب فبها اتيان كند. متمكّن نشد نوبت به تيمم مى‏رسد. بدان جهت در موارد اضطرار ما بوديم و على القاعده، مى‏گفتيم تيمم كن. قاعده اين است ديگر. چون كه آيه شريفه فرمود اگر متمكّن بر اين وضوء نشديد كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است كه ظاهر آيه اين است كه خود بشره رجل بايد مسح بشود كما اين كه خود بشره وجه و يدهم بايد غسل بشود، متمكّن نشديد بايد تيمم بكنيد. قاعده اين است. كلام اين است كه گفته شده است در مقام ضرورت اين اشتراط مسح على البشره ساقط مى‏شود. انسان متمكّن از وضوء صحيح مى‏شود. نوبت به تيمم نمى‏رسد. اين جور گفته‏اند. اين مسأله در موارد ضرورت، ضرورت تقيه‏اى باشد، اين بحثش مفصّل است به آخر مى‏گذاريم كه مباحث مفيدى دارد.

 و امّا كلامنا فعلاً در ضرورت غير تقيه‏اى است. مثل سرما كه خيلى سرد است. نمى‏تواند كفشهايش را در بياورد. عرض مى‏كنم سيّد مرتضى در ناصرياتش، شيخ در كتاب خلافش،[8] علامه در مختلف[9] و تذكره‏اش،[10] شهيد در ذكرايش،[11] صاحب الحدائق[12] اينها نقل كرده‏اند كه اين جواز المسح على الحائل عند الضرورت از برد كه از برد مى‏ترسد، اين مخالف عند الاصحاب ندارد. متفقٌ عليه عند الاصحاب است. حكايت اجماع از اينها شده است و تا آخرش كه صاحب حدائق است گفته است ظاهر است اتّفاق است بر اين حكم كه على الحائل عند الخوف من البرد مى‏شود مسح كرد. ولكن بعضى از متأخّرين مناقشه كرده‏اند. گفته‏اند در ما نحن فيه بايد تيمم بكند. احوط اين است كه منضم بكند مسح على الحائل با تيمم را. بايد تيمم بكند. با اين وضوء نمى‏تواند نماز بخواند كه مقتضاى قاعده اوليه است. خوب اين اصحاب قديماً و حديثاً كه مشهور بين المتأخّرين كانّ مجمعٌ عليه من نمى‏گويم اجماعى اينها ادّعاى اجماع كرده‏اند. مثل سيد مرتضى در ناصريات، شيخ در خلاف كه آن اجماع‏هاى خلاف قيمتى ندارد پيش اهلش. چون كه او در مقابل عامّه نوشته شده است كه مسائل خلافيه است. ولو روايت در مسأله دليل روايت بوده باشد او را به صورت اجماع تعبير مى‏كنند. ولكن علاّمه در مختلف و تذكره‏اش دعواى اجماع كرده است. صاحب حدائق هم همين جور مى‏گويد. خوب اين چرا از قاعده اوليه رفع يد كرده‏اند؟ با وجود اين كه همه قبول دارند. ظاهر آيه مسح على البشره است. گفته‏اند دليل اين مسأله اين روايت ابي الورد است. اين روايت ابي الورد كه خودش هم انشاء الله قول است او است.

روايت ابی الورد

 در باب 38 از ابواب الوضوء، روايت [13]5 است.

«محَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ» كه سند شيخ به كتاب حسين ابن سعيد اهوازى صحيح است. حسين ابن سعيد از فضاله، فضالة ابن ايّوب كه از اجلاء است. «عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي الْوَرْدِ» اين محمد ابن نعمان كه حمّاد ابن عثمان از او نقل مى‏كند محمد ابن نعمان احول است رضوان الله عليه كه عامّه مى‏گويند آن مخالفين به خاطر عنادشان به او يك لقبى داده بودند كه نمى‏خواهم آن لقب را بگويم. در ما نحن فيه اين يك آدم جليل القدرى است. آدم خارج از متعارفى بود در حدّت نظر و در مقام مجادله با مخالفين اين شخص زبردستى بود. اين شخص محمد ابن نعمان احول نقل مى‏كند عن ابي الورد. تا محمد ابن نعمان روايت صحيحه است. اين ابي الوردى كه از او نقل مى‏كند اين ابي الورد كلام در او است كه الان مى‏گويم اين كلام را. اين جا دارد كه قلت لابى جعفرٍ(ع) ابي الورد مى‏گويد به امام باقر عرض كردم «قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّ أَبَا ظَبْيَانَ حَدَّثَنِي أَنَّهُ رَأَى عَلِيّاً ع- أَرَاقَ الْمَاءَ ثُمَّ مَسَحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ» ابا ذبيان كه يكى از آن مخالفين بوده است، به من حديث گفت. حديث فعل على ابن ابيطالب را عامّه قبول مى‏كردند. حدّثنى انّه رأي عليّاً. على را ديده است اراق الماء وقتى كه غسل وجه و يدين را تمام كرد بقيه آبى كه در اناء بود همه‏اش را ريخت به زمين، ثمّ مسح على الخفّين. مسح بر خفّين كرد. خفّين همان حائل است. يعنى غسل الرّجلين نكرد. مسح على الخفّين كرد. آخر عامّه غسل الرّجلين را آب را ريخت غسل الرّجلين را نكرد. مسح على الخفّين را كرد. «فَقَالَ كَذَبَ أَبُو ظَبْيَانَ» دروغ گفته است اين ابو ظبيان. «أَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ عَلِيٍّ ع فِيكُمْ» اين روايت مشهور است از على ابن ابيطالب كه فرموده است كه «سَبَقَ الْكِتَابُ الْخُفَّيْنِ- فَقُلْتُ فَهَلْ فِيهِمَا رُخْصَةٌ- فَقَالَ لَا إِلَّا مِنْ عَدُوٍّ تَتَّقِيهِ- أَوْ ثَلْجٍ تَخَافُ عَلَى رِجْلَيْكَ» كتاب سابق بر خفّين است. سبقت كرده است بر خفّين. سبق يعنى نسخ. يعنى اگر قبل از آمدن سوره مائده در بعضى روايات است كه نسخ سوره مائده. قبل از آمدن سوره مائده اگر كسى هم مسح على الخفّين مى‏كرد اين سوره مائده كه آخر نازل شده است، اين او را نسخ كرده است. سبق الكتاب علي الخفّين. اين سوره مائده ندارد. معنايش اين است كه اين مخالف قرآن است مسح على الخفّين. وامسحوا برئوسكم و ارجلكم. خف ارجل نيست. خلاف قرآن است. اين را على (ع) فرموده است. قلت فهل فيهما رخصةٌ خوب مسح على الخفّين جايز نيست. در اين مسح على الخفّين يك جايى رخصت هست؟ قال، لا. امام فرمود رخصتى نيست الاّ من عدوً تتقية مگر در حال ضرورت كه تقيه بوده باشد او ثلج تخاف على رجليك يا خوف از برف بوده باشد كه بر رجلينت بترسى. در بياورى خفّين را مسح كنى، در آوردن كجا، خشك شدن رجلين كجا. سرما اين جور بوده باشد آن جا مسح على الخفّين بكن. دليلش اين است. اين ضرورتى است كه انسان خوف بر رجلين دارد، ضرر بر رجلين دارد، مسح مى‏كند. جماعتى مناقشه كردند كه اين ابي الورد كه راوى اين روايت است ضعيف است. جواب گفته‏اند كه بابا اولاً اين روايت مفتي به عند المشهور است. تمام اصحاب مفتي بهشان است. سيّد در ناصريات گفته است به اين روايات عمل كرده‏اند. شهرت جابر ضعفش است. علاوه بر اين، اين ابي الورد در اسناد تفسير قمّى وارد است. كسانى كه رجال تفسير قمّى را معتبر مى‏دانند و مى‏گويند اينها توثيق عام دارند. چون كه على ابن ابراهيم در اول كتاب توثيق كرده است روات آن تفسير را، خوب اين ابي الورد در آن كتاب هم هست. ولو ما قبول نداريم نه او را و نه كامل الزّياره را. سابقاً در بحث قضا بحث كرده‏ايم. ولكن آنهايى كه تفسير على ابن قمّى را قبول دارند اين ابي الورد آن جا است. علاوه بر اين گفته‏اند بر اين كه صاحب حدائق هم نقل مى‏كند مجلسى قدس الله نفسه الشّريف در وجيزه گفته است جماعتى كه ممدوح هستند يكى از آنها ابي الورد است. از ممدوحين شمرده مى‏شود لذا روايتش معتبر است. صاحب حدائق از استاد خودش هم كه ابي الحسن است نقل مى‏كند كه آن هم اين را ممدوح مى‏دانست. آن وقت مى‏فرمايند بر اين كه مشهور عمل كرده‏اند. خودش هم كه در آن تفسير است، خودش هم كه مجلسى در وجيزه و اينها اين جور گفته‏اند. بعضى‏ها گفته‏اند بر اين كه علاوه بر اين صاحب جامع الرّجال است اردبيلى قدس الله سرّه كه گفته است بر اين كه مدحى از امام (ع) و در حقّ اين شخص وارد شده است. آن مدحى كه در حقّ اين شخص وارد شده است اين روايت را گفته‏اند كه اين در مدح اين است.

روايت سلمه

 اين روايت در جلد 4 وافى است، باب كتاب الحج، صفحه 263، روايت 46 است.

«أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ» كه استاد كلينى قدس الله سرّه از شيخ كلينى است. احمد ابن ادريس قمّى است ابو على اشعرى. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ» كه از اجلّاء است «عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ» كه از اجلاء هستند صفوان ابن يحيى و ابي المعزاء «عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ» كه اين توثيقى ندارد[14]

«قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» سلمه مى‏گويد پيش ابى عبد الله (ع) بودم. مردى آمد. «إِذْ جَاءَهُ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ أَبُو الْوَرْدِ» خدمت امام صادق آمد به او ابو الورد مى‏گفتند. «َقَالَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رَحِمَكَ اللَّهُ إِنَّكَ لَوْ كُنْتَ أَرَحْتَ بَدَنَكَ مِنَ الْمَحْمِلِ» آمد پيش امام صادق (ع) مردى كه او ابو الورد مى‏گفتند معلوم است كه در سفر مكّه پيش اينها آمده‏اند. مى‏گويد رحمك الله. به امام صادق عرض كرد خدا تو را رحمت كند. تو وجود نازنينى هستى. خودت را به زحمت انداخته‏اى. انّك لو كنت ارحت بدنك فى المحمل. از اين محمل آخر محمل زحمت دارد ديگر. ماشين زحمت دارد. كجا مانده است محمل آن زمان. تو وجود نازنينى هستى. چرا به حج مى‏آيى؟ بدنت را راحت مى‏كردى. «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا أَبَا الْوَرْدِ إِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَشْهَدَ الْمَنَافِعَ الَّتِي قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ إِنَّهُ لَا يَشْهَدُهَا أَحَدٌ إِلَّا نَفَعَهُ اللَّهُ» مى‏خواهم آن مشاهدى را كه خدآند امر كرده است به ديدن آنها، آنها را ببينم كه اين مشاهد منفعتش به من‏ برسد. كلام در اينها نيست. در اين جمله آخرى است. «أَمَّا أَنْتُمْ فَتَرْجِعُونَ مَغْفُوراً لَكُمْ وَ أَمَّا غَيْرُكُمْ فَيُحْفَظُونَ فِي أَهَالِيهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ» شما برمى‏گرديد خدا گناهايتان را بخشيده است. همين جور است ديگر. حج مكفّر سيّئات است. ذنوب گذشته مى‏شود آن حدّى كه امام زين العابدين سلام الله عليه فرمود «ما اقل الحجيج آنها مغفوراً لهم هستند و امّا غيركم كه عامّه هستند اينها هم خدآند «فيحفظون فى اهاليهم و اموالهم». اثر حج اين است كه اينها مال و اهلشان محفوظ مى‏ماند در دنيا. اين اثر اينها است. اثر اخروى به اينها ندارد. گفته‏اند اين روايت دلالت مى‏كند بر اين كه ابي الورد شخصى بود قابل مدح. چون كه امام (ع) خطاب كرد او را، خودش هم اين كلام را فرمود فترجعون مغفوراً. اين روايت را گفتند. از اين روايت شروع كنيم. امّا اين روايت غير از اين دلالت ندارد كه امام (ع) به ابي الورد فرموده است كه شما شيعه‏ها اين جور هستيد تو هم شيعه هستي امّا شيعه فاسق هستى، شيعه عادل هستى اينها را دلالت نمى‏كند. موثّق هستى يا دروغ گو هستى اينها را كه ندارد. گناهايتان هم بخشيده مى‏شود. خوب بعد از اين چه جور مى‏شود؟ مواظبت مى‏كنى، نمى‏كنى، ثقه مى‏شوى، يا هستى يا نيستى، اين دلالتى ندارد. به مدحش هم دلالتى ندارد. فقط انّهم شيعي اين مدح نمى‏شود. ديگرى اين است كه اين ابي الورد كه گفت كه آن ابي الورد است آخر شما ببينيد شهرتهايى كه هست مى‏بينيد كه در ايران يك شهر مى‏بينيد كه چند نفر يك شهرت دارند. اصلاً به همديگر هم ربطى ندارد. شهرت اين جور است. كجا مانده اسم و كنيه كه اينها اسم و كنيه نسبتاً به شهرت محذور است. كم است. اين ابا الورد، خيلي ابا الورد بوده شخصى جاء رجلٌ يقال له ابو الورد. يك مردى آمد به او ابو الورد مى‏گفتند. خود سلمة بن محرز نشناخت اين را. مى‏گفت يك مردى بود كه به او ابو الورد مى‏گفتند. اين همان ابي الوردى است كه در آن روايتى كه در ما نحن فيه نقل كرديم كه محمد ابن نعمان احول از او روايت دارد. متعدد است روايتش از او. اين محمد ابن نعمان احول از او نقل مى‏كند اين همان است، نه راويش يكى است اين ابي المغراء نقل مى‏كند عن سلمة ابن محرز آن جا محمد ابن نعمان احول بود كه نقل مى‏كرد از ابي الورد. او از اصحاب امام ابى جعفر است، امام باقر است. اين امام صادق سلام الله عليه است. اين چه ربطى دارد به آن مسأله كه راوى آن روايت ممدوح است؟ اين كه شد، آن مدح مجلسى رفت به هوا. چرا؟ چون كه مجلسى كه علم غيب نداشت. مدحش مستند به اين روايت بود. اين كه گفته است از ممدوحين است مدحش همين است. لااقل محتمل. شما خيلى وسواس باشيد، خيلى حسن ظن داشته باشيد درباره مجلسى قدس الله سرّه كه بايد هم داشت اين مى‏گويد محتمل هست همين باشد. بدان جهت در ما نحن فيه مى‏ماند چه چيز؟ تفسير على ابن ابراهيم که آن هم فايده‏اى ندارد. مى‏ماند دعواى شهرت.

دعواى شهرت كه اصحاب به اين روايت عمل كرده‏اند اين قابل خدشه نيست. چون كه مشهور عمل كرده‏اند. ولكن وجه عمل مشهور بايد يك قرينه صحّت بر اين روايت باشد كه پيش مشهور بود. به ما نرسيده است. به ما مى‏رسيد ما هم همين جور عمل مى‏كرديم. بايد اين جور بشود ديگر. والاّ شهرت بما هو شهرتٍ كه خودش دليل نيست. شهرت كاشف است پيش آنها وجهى بود كه در دست آنها بود. به ما نرسيده است. اين شهرت از آن شهرت‏ها نيست. چرا؟ چون كه احتمال مى‏دهيم، بلكه مظنون اين است وجه عمل مشهور همان امورى است كه در روايات مسح على الدّواء، مسح على الجبيره يعرف هذا و شبهه من كتاب الله ما جعل لكم فى الدين من حرج از مجموع اينها استفاده كرده‏اند كه در موارد خوف حرج نمى‏شود ما جعل لكم فى الدّين من حرج. يعرف هذا واشباهه من كتاب الله. وجهش همين است. نه اين كه پيش اينها يك امر تعبّدى بود كه او به ما نرسيده است. ما وقتى كه اين وجوه را همه‏اش را گفتيم اينها دليل نمى‏شود. روايات دواء بر دواء دليل مى‏شود مسح على الدّواء. روايات جبيره بر جبيره دليل مى‏شود. يعرف هذا و اشباهه راجع است به نفي وجوب الوضوء. نفى وجوب المسح على البشره. نه اين كه امسح على المرارة كه سابقاً گفتيم. بدان جهت وقتى كه اين جور گفتيم شهرت هم گرفته مى‏شود. مطابق قاعده اوليه عبارت از اين است كه وضوء كه ممكن نشد تيمم كرد. ملتزم به او مى‏شويم. منتهى احتياط اين است كه مسح على الحائل هم بكند. مخالفت مشهور نشود. احتياط، احتياط وجوبى است. چون كه مخالفت مشهور نشود. جمع كند ما بين تيمم و ما بين وضوء مثل مسأله سابقه و الحمد الله ربّ العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص213.

[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص213.

[3] سوره مائده(5)، آيه 6.

[4] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى [عَنْ حَرِيزٍ] عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ- فَقَدْ يُجْزِيكَ مِنَ الْوُضُوءِ ثَلَاثُ غُرُفَاتٍ- وَاحِدَةٌ لِلْوَجْهِ وَ اثْنَتَانِ لِلذِّرَاعَيْنِ- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُمْنَاكَ نَاصِيَتَكَ- وَ مَا بَقِيَ مِنْ بِلَّةِ يُمْنَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُمْنَى- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُسْرَاكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُسْرَى. ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص436

[5]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص213-214.

[6] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَسْحِ عَلَى الْقَدَمَيْنِ كَيْفَ هُوَ- فَوَضَعَ كَفَّهُ عَلَى الْأَصَابِعِ فَمَسَحَهَا إِلَى الْكَعْبَيْنِ إِلَى ظَاهِرِ الْقَدَمِ- فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَالَ بِإِصْبَعَيْنِ- مِنْ أَصَابِعِهِ هَكَذَا فَقَالَ لَا إِلَّا بِكَفِّهِ  كُلِّهَا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص417.

[7]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص214.

[8] محمد بن الحسن طوسی، الخلاف، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1407ق) ج1، ص207.

[9] علامه حسن بن يوسف حلی، مختلف الشیعة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ2، ت1413ق)، ج1، ص303.

[10] علامه حسن بن يوسف حلّى، تذكرة الفقهاء (قم، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، چ1 ،ت 1414 ق)، ج4، ص421.

[11] محمد بن مکی عاملی(شهيد اول) ذکری الشيعة، (قم، مؤسسة آل البيت ع، چ1، 1419ق) ج1، ص156

[12] شيخ يوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1405ق)، ج2، ص310.

[13] ُمحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي الْوَرْدِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّ أَبَا ظَبْيَانَ حَدَّثَنِي أَنَّهُ رَأَى عَلِيّاً ع- أَرَاقَ الْمَاءَ ثُمَّ مَسَحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ- فَقَالَ كَذَبَ أَبُو ظَبْيَانَ- أَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ عَلِيٍّ ع فِيكُمْ- سَبَقَ الْكِتَابُ الْخُفَّيْنِ- فَقُلْتُ فَهَلْ فِيهِمَا رُخْصَةٌ- فَقَالَ لَا إِلَّا مِنْ عَدُوٍّ تَتَّقِيهِ- أَوْ ثَلْجٍ تَخَافُ عَلَى رِجْلَيْكَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص458.

[14] أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ جَاءَهُ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ أَبُو الْوَرْدِ- َقَالَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رَحِمَكَ اللَّهُ إِنَّكَ لَوْ كُنْتَ أَرَحْتَ بَدَنَكَ مِنَ الْمَحْمِلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا أَبَا الْوَرْدِ إِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَشْهَدَ الْمَنَافِعَ الَّتِي قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ إِنَّهُ لَا يَشْهَدُهَا أَحَدٌ إِلَّا نَفَعَهُ اللَّهُ أَمَّا أَنْتُمْ فَتَرْجِعُونَ مَغْفُوراً لَكُمْ وَ أَمَّا غَيْرُكُمْ فَيُحْفَظُونَ فِي أَهَالِيهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ؛ محمد بن يعقوب کلينی، کافی، (تهران، دار الکتب الاسلامية، چ4، ت1407ق)، ج4، ص264؛ محمد محسن فيض کاشانی، الوافی، (اصفهان، کتابخانه امير المؤمنين ع ، چ1، ت1406) ج12، ص235.