مسأله 38: « لا فرق في جواز المسح على الحائل في حال الضرورة بين الوضوء الواجب والمندوب ».[1]
بعد البناء بر اين كه وضوء در حال تقيه اگر به نحوى اتيان بشود كه در او رعايت تقيه شده است مثل اين كه مسح كند على الخفّين و غسل كند رجلين را بدل مسحهما اين وضوء مجزى است بنا بر اين مسلك كه اين وضوء تقيهاى مجزى بوده باشد و صحيح بوده باشد كه انسان صلاة را با او بخواند فرقى نمىكند، مىفرمايد در عروه ما بين اين كه وضوء، وضوء واجبى بوده باشد يعنى وضوء واجبى را به نحو تقيه اتيان كند يا وضوء، وضوء مستحبى بوده باشد و وضوء مستحبى را به نحو تقيه اتيان كند، مثل اين كه مكلّف قبل از ظهر رفته است تا اين كه اول ظهر صلاة ظهرش را با آنها بخواند، قبل از ظهر وضوء مىگيرد مثل آنهايى كه وضوء مىگيرند تا آماده بشوند عند اوّل الوقت كه صلاة را بخوانند وضوء قبل دخول الوقت واجب نيست، در ما نحن فيه كه اين وضوء را پيش آنها به نحو تقيه اتيان مىكند مثل وضوء گرفتن بعد از ظهر است، فرقى نمىكند، كما اين كه او مجزى است. اين هم مجزى است. كما اين كه در عشائر آنها مىخواهد صلاة اللّیل بخواند كه آنها هم مىخوانند ديگر، وضوء كه مىگيرد در صلاة اللّیل اين وضوء واجب نيست، چون كه صلاة اللّیل خودش واجب نيست، به نحو تقيه اتيان مىكند، فرقى ندارد ما بين اين كه وضوء، وضوء واجبى باشد، يا مستحبى باشد، آن رواياتى كه دلالت مىكرد بر اجزاء وضوء تقيهاى كه عمدهاش آن صلّوا فى مساجدهم [2]و صلّوا فى عشائرهم[3] اينها بودند، مقتضاى آنها اين است كه فرق نمىكند وضوء، وضوء واجب بوده باشد يا وضوء، وضوء مستحب بوده باشد، فرقى نمىكند، اين اجزاءيى كه ما ملتزم شديم اين اجزاء روى ادلّه خاصّه است، و الاّ عمومات تقيّه[4] آنها اجزاء را نمىفهمانند، بدان جهت ما در معاملات تقيهاى قائل به صحّت نيستيم، اگر انسان معاملهاى را موجود بكند در حال تقيه، با موافقاً لمذهب عامّه، ما كه ملتزم هستيم، بله اين تقيه ربّما ايجاد اين معامله هم واجب مىشود لرعاية التّقيه، ولكن صحيح نيست، مجزى نيست، اين اجزاء را از آن ادلّه عمومات تقيه نفهميديم، از اين ادلّه خاصّهاى كه در صلاة و وضوء و هكذا در وضوء وارد بود و هكذا آن جهتى كه عرض كرديم رواياتى كه در صلاة با آنها و مساجد آنها و قضيهاى كه در قضيه وقوف عرفه و اينها آنها روى ادلّه خاصّه بود، و الاّ ما مىگوييم آن معامله را ايجاد كردن تكليفاً واجب است اگر تقيه، تقيه واجبى باشد، ولكن اثر لا يترتّب عليه، افرض زنش را تقیةً پيش عامّه كه طلاق مىداد حضور عدلين نبود، بله اين طلاق را انشاء كردن ربّما واجب مىشود رعایةً للتّقيه ولكن زوجيّت از بين نمىرود، حكم به صحّت نمىشود، به خلاف مسلك آن كسى كه از روايات تقيه اجزاء مىفهميد از عمومات، او بايد ملتزم بشود تمام اينها مجزى است.
سؤال...؟ كلّ ما اضطر الیه ابن آدم فقد احلّه الله[5] اين شرطيّت حضور عدلين را برداشته است، شرطيّت را برداشته است، اين صيغه طلاق كه عند حضور العدلين بوده باشد يترتّب عليه ارتفاع زوجيّت اشتراط و شرطيّت اجزاء را اين جور تقريب مىكرد ديگر اجزاء را مىفرمود بر اين كه در آن مواردى كه انحلالى بشود معامله آنجا شرطيّت را بردارد او مثبت نمىشود، ولكن در جايى كه طبيعى الطّلاق كه شوهر ايجاد مىكند عند الحضور العدلين او براى فرغه جعل شده است، امّا اين اشتراط را اگر برداشت در اين طلاق زوج قهراً زوجيّت حاصل مىشود، روى على هذا الاساسى كه هست ما در معاملات مثلاً فرض كنيد شخصى لباسش متنجّس است به بول، بايد دو دفعه بشوید تا پاك بشود، شخصى تطهير مىكند در مورد تقيّهاى كه مذهب آنها اين است كه يك دفعه واجب است، يك دفعه شد پاك نمىشود بنا بر ما ذكرنا، بنا بر مسلك شيخ بايد پاك بشود، چون كه شرطيّت و مرّتين برداشته شده است در تطهير، و هكذا و هكذا، بدان جهت در ما نحن فيهی كه هست در اين موارد آن كسى كه قائل است از عمومات اجزاء فهميده مىشود، ما حتّى در عبادات هم همين جور است، فقط مواردى كه نص است يا سيره است و من هنا مىگوييم كه تقیةً آنها مأزمین را از منا مىدانند، كسى قربانى را در مأزمين ذبح مىكند حاجى تقیةً، او اجزاء ندارد، بله ربّما واجب مىشود ذبح كردن در آنجا، امّا مجزى از حدى نيست، متمكّن از حدى باشد بايد اتيان كند، نكند كه آن نحوى است كه صوم و اينها دستگاهش معلوم است، ما اجزاء را از ادلّه خاصّه فهميدهايم، نه از عمومات تقيّه، بدان جهت در ما نحن فيه ولو از ادلّه خاصّه فهميدهايم، مقتضاى ادلّه خاصّه اين است كه در وضوء فرقى نيست، وضوء، وضوء واجبى باشد يا وضوء، وضوء مستحبى باشد.
مسأله 41: «إذا زال السبب المسوغ للمسح على الحائل من تقية أو ضرورةفإن كان بعد الوضوء فالأقوى عدم وجوب إعادته و إن كان قبل الصلاة إلا إذا كانت بلة اليد باقية فيجب إعادة المسح و إن كان في أثناء الوضوء فالأقوى الإعادة إذا لم تبق البله».[6]
بعد ايشان قدس الله نفسه الشرّيف يك مسألهاى را در عروه مىفرمايند كه اين مسأله، مسأله سيّاله است. اختصاص به مقام ندارد. در هر موردى كه در آنجا مأموربه به نحو اضطرار اتيان شد، اين بحث در آنجا مىآيد، و آن عبارت از اين است كه اين مسأله را جلوتر مىگويم، يك مسأله ماند، او را بعد مىگويم، چون كه مىخواهم منقّح بشود انشاء الله اين مسأله، و آن اين است ايشان مىفرمايد بر اين كه اگر كسى وضوء اضطرارى يا وضوء تقيهاى را عند الاضطرار و التّقية اتيان كرد، مثل اين كه شخصى وارد شده بود پيش قومى و آنها عامّه بودند، رفت به مسجد آنها، غريب بود، كه وضوء بگيرد و نماز بخواند، آبی آنجا هست، رفت دید كه همه آنها ايستادهاند وضویش را گرفت، تمام كرد، منتهى مسح كرد على الخفّين، يا غسل كرد رجلين را، تقیةً گرفت ديگر، وقتى كه مسح على الخفّين كرد يا غسل الرّجلين كرد اتّفاقاً يك موشكى آمد اينها فرار كردند، گفتند مسجد را سپرديم به تو، هر وقت كارت را تمام كردى درش را ببند و برو، اين ماند و مسجد، اين ارتفعت التّقية در تقيه هم كه عدم مندوحه معتبر نيست، در اضطرار معتبر باشد در تقيه معتبر نيست، كه بگوييد اول وقت، اول وقت باشد عيبى ندارد، گفتيم مشروع است، اين وضوء را گرفت، با اين وضوء مىتواند نماز بخواند، ارتفعت التّقية بعد تمام الوضوء كه وضوء را به نحو تقيه تمام كرده است، ايشان در عروه فتوا مىفرمايد كه با اين مىتواند نماز بخواند كه ديگر وضویش را گرفته است، بلكه مقتضاى فتواى ايشان اين است اين نماز را كه خواند نماز عصرش را هم خواند اگر احداث حدثى نكند تا شب با اين وضوء مىتواند نماز مغرب و عشاء را هم بخواند، ولو تقيّه نيست، چون كه آنها فرار كردند و رفتند، مسجد را سپردند به اين، مقتضاى فتواى ايشان اين است، مىفرمايد اگر بعد العمل بوده باشد، او كافى است، ولكن مىفرمايد بر اين كه اگر بعد العمل مرتفع شده است ولكن در دستهايشبلّه وضوء هست، يا فرض كنيد در لحیه اش وحاجبش هست، ايشان مىفرمايد اگر وقتى كه اضطرار مرتفع شد بلّه اصلاً نبود وضوء خشك شده بود، او مجزى است شقّ اول.
امّا اگر بلّه در يد بوده باشد بايد مسح كند بشره رجل را به آنبلّه يعنى اكتفاء به آن مسح علی الخفّين نمىشود يا غسل الرّجلين نمىشود. بايد از آن بلّه وضوء كه در لحیه یا در حعجب هست مسح را اتيان كند. و اين هم شقّ ثانى، و امّا نه آن موشكى كه آمد هنوز نه اين مسح على الخفّين كرده بود و نه هم غسل رجلين كرده بود وظيفه رجلين را هنوز اتيان نكرده بود، اين موشك كه آمد فرار كردند و مسجد را سپردند به اين، ايشان اين جا مىفرمايد بر اين كه بايد وضوء را به نحو واجب واقعى تمام كند، اگر در دستش بلّه هست مسح مىكند تمام مىكند، نيست بايد وضوء را اعاده كند، آن وضوء حساب نمىشود، پس سه صورت است.
بعد تمام الوضوء رفع تقيه شد، و بلل هم در يدش نبود، اجزاء وضوء هم خشك شده بود، وضوء را تمام كرد به نحو تقيه ولكن بلل در يدش بود، اين جا گفت بايد مسح كند به آن بله ارتفاع اضطرار و تقيه كه شد مسح كند.
و امّا اگر ارتفاع تقيه قبل از اتمام وضوء تقيهاى بود كه هنوز پاهايش را شروع مىكرد يا خفّين را مسح كند يا رجلين را غسل كند تقيه مرتفع شد، اين جا مىفرمايد وضوء را بايد به نحو وضوء واقعى اتيان كند. اگر بلّه نيست بايد از سر بگيرد وضوء را، از اوّل وضوء را بگيرد، اين سه صورت را ذكر مىفرمايد.
امّا الكلام فى الصّورت الاولى، كلام فعلاً در صورت اولى است. اين مبتنى بر اين است كه شخصى كه ظاهر ادلّه اين است انسان در حال تقيّه آن وضوء را كه گرفت تبديل شده است به آن بيانى كه عرض كردم تبديل شده است وظيفة الصّلاة و شرط الصّلاة تبديل شده است به آن وضوی تقيهاى، ظاهر ادلّه اين است، چون كه ديروز گفتيم اگر وضوء واقعى را اتيان بكند باطل است، بدان جهت در ما نحن فيه در حال تقيه شرط صلاة همان وضوء است و همان وضوء را هم گرفته است، و وضوء هم وقتى كه گرفته شد، مادامى كه حدث صادر نشده باشد. نومى، بولى، خروج ريحى نشده باشد از نواقض وضوء موجود نشود وضوء مىماند. خوب با آن وضوء نمازش را مىخواند، وضوء گرفته است باقى است. حتّى عرض كردم احداث حدث نكند به شب بماند كه خلوت است در مسجد هيچ كسى نيست و خودش است و خودش است باز با همان وضوء نماز مغرب و عشاء را هم بخواند، چون كه احداث حدث نكرده است، وضوء باقى است، گفتهاند بر اين كه ما نحن فيه قياس نمىشود به آن كسى كه تيمم كرد، و بعد از اين كه تيمم كرد، زوال اضطرار شد، ماء پيدا شد، به آبی رسيد، آنجا گفتهاند تيمم باطل مىشود به مجرّد رسيدن به ابی كه متمكّن است او را صرف كند در وضوء، تيمم باطل مىشود، اين جا هم جماعتى قياس كردهاند چه جور تيمم طهارت اضطرارى است و به رفع الاضطرار باطل مىشود، اين جا هم اين وضوء تقيهاى وضوء اضطرارى است و وضوء اضطرارى به رفع الاضطرار باطل مىشود، اين حرف را گفتهاند، جوابش هم پر واضح است، در تيمم دليل داشتيم كه المتيمم يصلّی الصّلوات الكثيره بتيممٍ واحد الاّ ان يحدث او يجد ماء، آنجا خود روايت تيمم دارد كه وجدان ماء تيمم را باطل مىكند، يكى از نواقض تيمم است، و امّا اين كه در وضوء نداريم، در وضوء فقط نواقض منحصر است به آنهايى كه بول و غايت و ريح و نوم و جنابت، همينها بودند ديگر، اينها نواقض هستند، هيچ كدام موجود نشده است.مقتضاى آن ادلّه اين است وضوء وقتى كه موجود شد ايّاك ان تتوضأ بعد از وضوء گرفتن الاّ ان تحدث مگر اين كه حدثى از تو صادر بشود من نومٍ و بولٍ و جنابةٍ و ريحٍ، هيچ كدام هم در ما نحن فيه موجود نشده است، مقتضاى فتواى صاحب العروة اين است، مىبينيد اين مسأله سيّاله است، انسان وضوء جبيرهاى گرفته بود، دستش شكسته بود، آخر وقت يا اثناء وقت يا اول وقت وضوء جبيرهاى گرفت و نمازش را خواند، چون كه جبيره است ديگر در دستش، بعد در اثناء يك مهمانى برايش رسيد، گفت بابا اين دستت را چرا بستهاى؟ گفت دو ماه قبل شكسته بود، شكسته بند بسته است، دو ماه است، تمام شده است ديگر، امروز كه من نمىتوانم بروم جايى، شكسته بند امروز نيست، فردا مىروم باز مىكنم، گفت نمىخواهد، من خودم دكتر هستم ديگر، بياور من خودم باز كنم، زحمت نكش، وضوء گرفته بود، اين باز كرد، خوب الان ضرورت برداشته شد، بعد الوضوء ضرورت برداشته شد، ايشان مىگويد با اين وضوی جبيرهاى كه گرفته است نمازش را بخواند، چرا؟ چون كه وضوء گرفته است، موقع وضوء گرفتن وضویش صحيح بود و آن وضوء باقى است بلا ان يحدث حدثاً، مگر اين كه احداث حدث كند، شب هم اگر كارى نكرد چونکه مشکلی مثل يبوست و اينها داشت هيچ كارى نكرد و به شب ماند با آن وضوء مىتواند نماز مغرب و عشايش را بخواند، اين فتواى ايشان است، و مدركش هم اين است كه تمسّك مىكند به اخبارى كه دلالت مىكند مكلّف وقتی که وضوء گرفت على وضوءٍ است الى ان يحدث حدثاً، مادامى كه احداث حدث نكرده است آن وضویش باقى است، ولكن ما نمىتوانيم اين فتوا را قبول كنيم، كما اين كه غير از ما هم جماعتى هستند كه قبول نكردهاند، گفتهاند اين شخص به درد نمىخورد، بايد وضوء اختيارى بگيرد، چرا؟ براى اين كه در قاعده سابقا اگر يادتان بوده باشد كه بيان كردم ما نحن فيه از صغريات او است، عرض كردم اگر شيئى موضوعى بشود و آن موضوع دو فرد داشته باشد يك فرد اضطرارى داشته باشد، يك فرد اختيارى، اين شيئى كه دو تا فرد دارد يك فرد اختيارى، يك فرد اضطرارى، وقتى كه اين شىء موضوع حكم آخر قرار داده شد اين موضوع، موضوع حكم است و منصرف است به آن فرد اختيارىاش، اين را مثال مىزديم به قبله، قبله دو تا فرد دارد، يك قبله، قبله اختيارى است كه بايد رو به كعبه بوده باشد، يك قبله اضطرارى است آن وقتى كه نمىتواند قبله را تشخيص بدهد، آنجا امام فرموده است بين المشرق و المغرب قبلةٌ، اين جور است ديگر، نماز را به بين المشرق و المغرب مىخواند، خوب شخص وقتى كه در حال استنجاء مىنشيند رو به قبله واستدبار قبله حرام است، شخص در منزلش توالتى درست مىكند رو به قبله كه استنجاءء رو به قبله بشود، يا پشت به قبله حرام است.
بدان جهت بايد او را کج كند، ولكن توالت را جورى درست مىكند كه بين المشرق و المغرب مىافتد، به قبله اضطرارى مىافتد، آن عيبى ندارد، چرا؟ چون كه عرض كرديم آن دليلى كه مىگويد اذا قعدت على الاستنجاء فلا تستدبر القبله و لا تستقبلها، اين ظهور دارد، منصرف است به قبله اختیارى، او اين حكم را دارد، و امّا قبله اضطرارى يا در جايى كه ذبح موضوءع حكمى هست ذبح اضطرارى نه منصرف به آن ذبح اختيارى است، در ما نحن فيه هم ما نحن فيه از صغريات اين كبرى است، در اين روايات كه فرموده است شخصى كه وضوء گرفت على وضوءءٍ است الى ان يحدث حدثاً اين مال وضوء اختيارى است، منصرف است به وضوء اختيارى، آن وضوء اختيارى كه مشروع است، او اين جور است كه لا ينتقض الاّ بالحدث، و امّا در جايى كه وضوء اضطرارى شد مثل وضوء تقیةً يا لاضطرارٍ آخر مثل وضوء جبیرةً وضوء اضطرارى است، و الاّ وضوء غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، اين كه يدينش را نشسته است، يك يدش بسته است، اين وضوء، وضوء اضطرارى است، بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت اين را نمىگيرد، بله، وقتى كه آن وضوء اختيارى به خروج ريح باطل شد، قهراً اين هم باطل مىشود، وقتى كه آن وضوء اختيارى به اينها نقض شد وضوء اضطرارى هم به اينها نقض مىشود، امّا انّما الكلام در جايى است كه اضطرار رفع بشود، در آن موارد آن روايات نمىگيرد در ما نحن فيه را، بدان جهت در ما نحن فيه ملتزم مىشويم بر اين كه وقتى كه اضطرار تقيه مرتفع شد آن وضوء به درد نمىخورد، چرا؟ براى اين كه اگر دليل بر اجزاء ما روايات صلّوا فى مساجدهم بود، فى عشائرهم بود، ظاهر آنها اين است كه وضوء آن وقتى مجزى است وضوء تقيهاى كه صلاة به آنها خوانده بشود، وقتى كه فرار كردند و رفتند و تقيه مرتفع شد دليل بر اجزاء نداريم، بله اگر مستند شخصى كه وضوی تقيّهاى مجزى است. اگر مستندش روايت ابى ورد بوده باشد كه در روايت ابى وَرد اگر يادتان بوده باشد در باب 28 از ابواب الوضوء اين جور بود، روايت 5 است [7]در اين باب روايتش همين جور است.
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ» كه فضالة ابن ايّوب است، شيخ الطّائفه از كتاب حسين ابن سعيد روايت را نقل مىكند، حسين ابن سعيد اهوازى كه سندش صحيح است از فضالة ابن ايّوب «عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ» الاحول كه همان است كه مخالفين و عامّه او را (ش) مىگفتند، نمىخواهم تعبير كنم عبارتش را، شخص جليل القدرى و بحاثی هست هر چه بحث كرده است فقط در يك جا مانده بود از امام مىگويد كه اين را جوابش را نتوانستم درست بگويم، امام علیه السلام آنجا جواب را فرمود، محمد ابن نعمان احول «عَنْ أَبِي الْوَرْدِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّ أَبَا ظَبْيَانَ حَدَّثَنِي أَنَّهُ رَأَى عَلِيّاً ع- أَرَاقَ الْمَاءَ ثُمَّ مَسَحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ»، آن كاسهاى كه وضوء مىگرفت وقتى كه غسل الوجه و اليدين را تمام كرد آبی را ريخت مسح بر خفّين هم كرد، «فَقَالَ كَذَبَ أَبُو ظَبْيَانَ» اين زبيان دروغ گفته است، اين جور نيست، «أَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ عَلِيٍّ ع فِيكُمْ- سَبَقَ الْكِتَابُ الْخُفَّيْنِ» كتاب كه فامسحوا برئوسكم و ارجلكم[8] دارد خف كه ارجل نيست، كتاب سبقت كرده است به خفّين، يعنى خفّين را عقب انداخته است، گفته است مسح بر رجلين بشود، «فَقُلْتُ فَهَلْ فِيهِمَا رُخْصَةٌ» ؟ يك جايى در مسح على الخفّين رخصت هست؟ «فَقَالَ لَا» رخصتى نيست، «إِلَّا مِنْ عَدُوٍّ تَتَّقِيهِ أَوْ ثَلْجٍ تَخَافُ عَلَى رِجْلَيْكَ»، عدّوى باشد كه از او بترسى، خوب اگر اين روايت بوده باشد آن وقتى كه اين شخص وضوء مىگرفت سنّىها اين جا بودند، بعد از وضوء فرار كردند كه موشك آمد، و الاّ اين جا ايستاده بودند، این اطلاق روايت اين وضوء را مىگيرد، بله اگر كسى مستندش اين روايت بوده باشد مىتواند بگويد كه مقتضاى اين روايت اين است كه نمازش را با اين بخواند، ولكن اگر اين روايت را مناقشه كرديم كما اين كه سابقا مناقشه كرديم كه ابی الورد توثيقى ندارد، و روايت من حيث السّند ضعيف است و رواياتى داريم كه مسح على الخفّين جايز نيست، تقيّه به آنها جايز نيست كه امروز هم خواهيم گفت، علاوه بر اين گفتيم آن رواياتى كه در باب صلّوا فی مساجدهم هست، آنجايى است كه با او صلاة باشد، وضوء بلاصلاتى را نمىگيرد آن روايات، بدان جهت در ما نحن فيه، و آنى هم كه در دليل است انسان وضوء گرفت مىماند الى اين كه حدث صادر بشود گفتيم آن وضوء اختيارى است.
بدان جهت در باب جبيره هم مىگوييم، شخصى اگر وضوی جبيرهاى گرفته بود اضطرارش رفع شد، جبيره رفع شد، نماز نخوانده نمىتواند با آن وضوء نماز بخواند، چرا؟ چون كه دليل نداريم بر بقاء آن وضوء، آن وضوئی باقى است ما لم يحدث حدثاً كه وضوء، وضوء اختيارى باشد و بما انّه اين وضوء، وضوء اضطرارى است.
من هنا آقاى بروجردى[9] قدس الله كه يعنى ظاهراً بايد همين باشد ديگر وجه ديگرى كه نمىشود گفت، و من هنا ايشان قدس الله نفسه الشرّيف كه فتوا دادهاند در عروه كه صلاة را با آن وضوء كه صحيح است صلاة را مىتواند به او بخواند، ايشان فرمودند نه اين جور نيست، با او نماز خواندن صحيح نيست و حكم به صحّت وضوء نمىشود در اين فرض كه رفع تقيه شده است يا رفع اضطرار شده است. در اضطرار كه به طريق اولى است. در تقيه اين جور است. در اضطرار به طريق اولى است، چون كه در اضطرار گفتيم استیعاب در تمام وقت را مىخواهيم، وقتى كه مكلّف اضطرار در تمام وقت پيدا نكرد و اضطرارش در اول وقت و بعض الوقت بود او مكلّف به مأمور به واقعى اختيارى است من الاول، بدان جهت در ما نحن فيه اين شقّ اول، از اين جا معلوم شد شقّ ثانى كه مسح كرده است خفّين را، تمام كرده است و اضطرار رفع شد، ايشان اين جا گفته است اگر در دستش بلّه است مسح رجلين را بكند، چرا اين را فرمود؟ به جهت اين كه متمكّن است از وضوء اختيارى، چون كه وضوء اختيارى محلّش تمام نشده است، وضوء اختيارى غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، رجلين را مىتواند مسح كند، متمكّن است از وضوء اختيارى كه وضوء را به نحو اختيار تمام كند، محذوری ندارد، حتّى گفتيم از روايات تقيه هم استفاده مىشود مندوحهاى در حال عمل بوده باشد بايد عمل را به وجه واقع اتيان كند، در ما نحن فيه عند الوضوء مندوحهاى شد خدا راه فرجى را باز كرد، خوب بايد تمام كند، نظر ايشان اين است، بدان جهت ما هم مىگوييم، اگر بلّه وضوء دارد، وضویش را تمام بكند آن وضوء اختيارى است، با او مىتواند نماز بخواند.
و امّا آن شقّ سوّم كه در اثناء وضوء كه هنوز اثناء وضوء تقيهاى بود رفع اضطرار شد فرموده است اين جا بايد وضوء را اعاده كند بلّه نداشته باشد، او روى مسلك خودش همين است، چون كه وضوء تمام نشده تقيه مرتفع شد، الان مكلّف است به وضوء گرفتن و مىتواند وضوء اختيارى بگيرد، و مكلّف به رعايت تقيه هم نيست، بدان جهت در ما نحن فيه وضوء را بايد اعاده كند، امّا بناءً على ما ذكرنا على القاعده است، چون كه وضوء را نگرفته است، وضوء را تمام مىكرد بايد اعاده كند، بناءً بر ما ذكرنا كه وضوء اضطرارى بعد رفع الاضطرار بقاءيى ندارد يعنى دليلى بر بقاء نداريم، مگر در يك مورد خاص نصّى وارد بشود، كه اين وضوء اضطرارى كما اين كه همين جور است در آن سلس البول كه وضویش وضوء اضطرارى است آنجا نص است، تا مادامى كه بول حسابى نكرده است وضویش باقى است، او اگر نص باشد ما ديگر در مقابل نص حرفى نداريم، اين ما ذكرنا قاعده بود، از او به واسطه مخصص از عموم بيشتر نمىشود، رفع ید مىكنيم، و امّا اگر نص خاصّى نشد همان ما ذكرنا است، اين مسألهاى كه عرض كردم، در باب جبيره هم همين جور است، امثالش هم همين جور است، غسلى كه انسان اتيان مىكند به نحوى كه غسل، غسلى اضطرارى است آن هم همين جور است، ايشان در عروه مىفرمايد بر اين كه اگر انسان اعتقاد كرد ضرورتى را و تقيهاى را فمسح على الخفّين و وضوء را به نحو تقيهاى اتيان كرد بعد وقتى كه مسح كرد على الخفّين، سؤال؟ نه، تا مادامى كه تقيه است وضوء است، مثل تيمم است، مادامى كه فاقد الماء است، مادامى كه اضطرار است طهارت است، بدان جهت انسان اگر وظيفهاش تيمم است چون كه ابی ضرر مىرساند و نمىتواند وضوء بگيرد يا غسل كند، تيمم مىكند، تيمم كرده است به مسجد داخل مىشود، چون كه در حال تيمم و فاقد الماء تيمم طهارت است، و در ما نحن فيه هم در حال تقيه وضوء طهارت است، لا صلاة الاّ بطهورٍ، بدان جهت احكام طهارت بار مىشود، ولكن وقتى كه تقيه شد اين هم تمام مىشود، مثل باب تيمم، بدان جهت در ما نحن فيه متعرّض مىشود ايشان مسألهاى را و آن مسأله اين است كه اعتقاد كرد ضرورتى را و تقيهاى را و وضوی تقيهاى را اتيان كرد، نماز را هم امروز خواند يا نخواند، بعد انكشف كه اين جا اصلاً ضرورت تقيه نيست، فرض كنيد غريب بود، رفت به دهات در كردستان كما اين كه محل ابتلاء هم هست، ديد آنها ايستادهاند و اينها اين وضوء گرفت وضوء آنها را، همهشان كرد هستند، اين هم تقیةً گرفت اين وضوء را، داخل شد به مسجد كه نماز بخواند، ديد كه مهر كربلا هم هست اين جا، اينها اصلاً سنّى نيستند، اينها جعفرى هستند، خوب اعتقد التّقيه و وضوی تقيهاى گرفت منکشف شد تقیه نبوده است، يا ضرورتى را، در آن روايت داشت كه ثلج يخاف منه از ثلج وبرد تعدّى كردند، به سبع هم گفتند كه گرگ هم از او بترسد كه معطّل بشود در اين بيابان تا كفشهايش را بياورد و جورابهايش را بكند گرگ حمله مىكند، مسح على الخفّين عيبى ندارد، الاّ ان تخاف من ثلج او من عدوٍ تتّقیه، در بيابان ديد كه يك حيوانى به طرفش مىآيد، تا اين كفشها و جورابش را بكند اين سبع مىرسد، مسح على الخفّين كرد، دويد و سوار اسبش شد و رسيد، ديد اين حيوان نيست، اين سنگ بزرگ است، اين اصلاً سبع نبود كه تخاف بوده باشد، اين وضویش چه جور است؟ در عروه مىفرمايد كه در صحّت اين وضوء اشكال است بیان بر این است كه محكوم به بطلان است.
مرحوم آقاى حكيم در مستمسك العروة[10] در ذيلش فرموده است كه اين اشكال مبتنى بر اين است كه آيا در اين موارد خوف تمام موضوع است براى جواز وضوء اضطرارى يا اين كه خوف تمام موضوع نيست، خوف طريقیاً اخذ شده است، آنى كه موضوع است براى جواز وضوء تقيهاى يا امر آخر او ضرر است، خوب وقتي كه معلوم شد كه اين ضررى نبوده است و اين سنگى بوده است و از جايش نمىتوان تكان بخورد، يا آنجا ديد كه همهاش شيعه هستند و ضررى نيست اگر ضرر بوده باشد موضوع حكم محكوم به بطلان است خوف باشد مىترسيد ديگر آن وقتى كه وضوء مىگرفت، وضویش صحيح است، ولكن...الظّاهر و الله العالم اين مربوط به آن مسأله نيست كه خوف تمام موضوع است، يا اين كه طريق است، مربوط به آن مسأله نيست، او در مواردى است كه فعل خودش مضر بوده باشد، مثل اين كه در روايات وارد شده است كه شخص اگر از وضوء بترسد كه ضرر داشته باشد يتيمم تيمم كند، آنجا انسان مريض شده بود از وضوء مىترسيد كه ضرر دارد و اينها و ابی هم ابی سرد بود، سه روز تيمم كرد، روز چهارم ديد كه خوب نمىشود، رفت پيش دكتر، دكتر گفت كه شما يك مرضى گرفتهاى، انشاء الله خوب مىشود، امّا هر چه بخواهى با ابی سرد خودتت را بشور، عكس آنی را كه گفته بود، خوب معلوم شد كه اين ضررى ندارد ابی سرد، بلكه منفعت دارد، سه روز با تيمم نماز خوانده است، آنها را اعاده كند يا نه؟ اين مبتنى بر اين است كه خوف الضّرر موضوع حكم است فلا يعيد، يا اين كه ضرر واقعى است، نه ضرر واقعى نبوده است بايد اعاده كند.
و امّا در ما نحن فيه فرضنا در آن مسأله ملتزم شديم كه خوف موضوع است، و لكن در ما نحن فيه خوف تمام موضوع نيست، خوف من العدو است، روايت ابی الورد گفت تخاف من العدو، تمام موضوع نيست خوف، يك جزء ديگر هم دارد كه خاف من العدو، بعد كه رفت ديد سنگ است، سنگ كه عدو نمىشود، بدان جهت در ما نحن فيه اين عمل محكوم به بطلان است، چون كه موضوع ندارد، يا صلّوا فى عشائرهم مىگفت نماز را كه پيش آنها مىخوانيد وضوء تقيهاى بگيريد، من رفتم مسجد و ديدم اين پيش برادرهاى مؤمن خودمان است، اين صلّوا فى عشائرهم نيست كه، اصل موضوع نمىگيرد اين جا را، بدان جهت اين وضوئی كه گرفته است محكوم به بطلان است، چه بگوييم خوف موضوع است در آن مسأله در ما نحن فيه موضوع باشد جزء ديگر دارد، بما انّه جزء ديگرى دارد و آن جزء ديگر در ما نحن فيه نبود نماز محكوم به بطلان مىشود، اين هم اين مسأله.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص216.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: يَا زَيْدُ خَالِقُوا النَّاسَ بِأَخْلَاقِهِمْ- صَلُّوا فِي مَسَاجِدِهِمْ- وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ- وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ- وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَكُونُوا الْأَئِمَّةَ وَ الْمُؤَذِّنِينَ- فَافْعَلُوا فَإِنَّكُمْ إِذَا فَعَلْتُمْ ذَلِكَ قَالُوا هَؤُلَاءِ الْجَعْفَرِيَّةُ- رَحِمَ اللَّهُ جَعْفَراً مَا كَانَ أَحْسَنَ مَا يُؤَدِّبُ أَصْحَابَهُ- وَ إِذَا تَرَكْتُمْ ذَلِكَ قَالُوا هَؤُلَاءِ الْجَعْفَرِيَّةُ- فَعَلَ اللَّهُ بِجَعْفَرٍ مَا كَانَ أَسْوَأَ مَا يُؤَدِّبُ أَصْحَابَهُ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج8، ص430.
[3] وَ(محمد بن يعقوب) عَنْهُ( محمد بن يحیی)عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ هِشَامٍ الْكِنْدِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِيَّاكُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلًا نُعَيَّرُ بِهِ- فَإِنَّ وَلَدَ السَّوْءِ يُعَيَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ- كُونُوا لِمَنِ انْقَطَعْتُمْ إِلَيْهِ زَيْناً- وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْهِ شَيْناً- صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ- وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ- وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ- وَ لَا يَسْبِقُونَكُمْ إِلَى شَيْءٍ مِنَ الْخَيْرِ- فَأَنْتُمْ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ- وَ اللَّهِ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنَ الْخَبْءِ- قُلْتُ وَ مَا الْخَبْءُ قَالَ التَّقِيَّةُ.؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج16، ص219.
[4] عمومات تقيه مثل اين روايات: أ-«سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فِي بَصَائِرِ الدَّرَجَاتِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا مُعَلَّى اكْتُمْ أَمْرَنَا وَ لَا تُذِعْهُ- فَإِنَّهُ مَنْ كَتَمَ أَمْرَنَا وَ لَا يُذِيعُهُ أَعَزَّهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا- وَ جَعَلَهُ نُوراً بَيْنَ عَيْنَيْهِ يَقُودُهُ إِلَى الْجَنَّةِ- يَا مُعَلَّى إِنَّ التَّقِيَّةَ دِينِي وَ دَيْنُ آبَائِي- وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ- يَا مُعَلَّى إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أَنْ يُعْبَدَ فِي السِّرِّ- كَمَا يُحِبُّ أَنْ يُعْبَدَ فِي الْعَلَانِيَةِ- وَ الْمُذِيعُ لِأَمْرِنَا كَالْجَاحِدِ لَهُ».
ب-«أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ- وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ»؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج16، ص210 و 212.
[5] وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ وَ مَعْمَرِ بْنِ يَحْيَى بْنِ سَامٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ شَيْءٍ يُضْطَرُّ إِلَيْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللَّهُ لَهُ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج16، ص214.
[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص2116-217.
[7] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي الْوَرْدِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّ أَبَا ظَبْيَانَ حَدَّثَنِي أَنَّهُ رَأَى عَلِيّاً ع- أَرَاقَ الْمَاءَ ثُمَّ مَسَحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ- فَقَالَ كَذَبَ أَبُو ظَبْيَانَ- أَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ عَلِيٍّ ع فِيكُمْ- سَبَقَ الْكِتَابُ الْخُفَّيْنِ- فَقُلْتُ فَهَلْ فِيهِمَا رُخْصَةٌ- فَقَالَ لَا إِلَّا مِنْ عَدُوٍّ تَتَّقِيهِ- أَوْ ثَلْجٍ تَخَافُ عَلَى رِجْلَيْكَ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق ،ج1، ص458.
[8] يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ؛ مائده(5)، آيه 6.
[9] بل الأقوى وجوب الإعادة. (البروجردي)؛ سيد محمد کاظم يزدی، عروة الوثقی (المحشی)، (قم دفتر انتشارات اسلامی، چ1، 1409ق)ج1، ص753.
[10] سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج2، ص414-415.