درس ششصد و سوم

افعال وضوء

مسأله40:« إذا أمكنت التقية بغسل الرجل فالأحوط تعينه‌وإن كان الأقوى جواز المسح على الحائل أيضاً ».[1]

احتياط بودن تعیّن غسل پاها در فرض امکان تقيه به آن

در عروه مى‏فرمايد اگر مكلّف وضوء بگيرد و در وضویش غسل الرّجلين بكند تقيّه حاصل مى‏شود به غسل الرّجلين بدل المسح عليهما، و اگر مسح على الخفّين و الجوارب بكند باز تقيّه مراعات مى‏شود، مى‏فرمايد در جايى كه مراعات تقيه به غسل هم حاصل مى‏شود فالاحوط تعيّنه، احوط اين است كه غسل الرّجلين را اختيار كند و مسح على الخفّين را طرح كند، و ان كان الاقوی جوازه اقوی اين است كه مسح الخفّين هم كردن جايز است، احتياط، احتياط استحبابى مى‏شود، در مواردى كه امر داير است ما بين غسل الرّجلين و مسح الخفّين در اين صورت احتياط استحبابى همين است كه غسل را اختيار كند، ولكن مخيّر است بينهما، اين فرمايش ايشان است.

اقوی بودن تعیّن غسل پاها در فرض امکان تقيه به آن

 در مقابل اين فرمايش جماعتى [2]گفته‏اند فالاقوی تعيّن الغسل، بايد غسل را اختيار كند، مسح على الخفّين را رها بكند، اين كه بايد غسل رجلین را گرفت و مسح على الخفّين را طرح كرد يك صورتش مما لا اشكال فيه است، و آن در صورتى است كه انسان اگر بخواهد غسل الرّجلين بكند با غسل الرّجلين مندوحه پيدا مى‏كند به مسح الرّجلين، چون كه در مسح رجلين گفتيم كه مى‏شود از اطراف اصابع الى الكعب مسح كرد و مى‏شود از كعب به اطراف الاصابع، كسى كه پيش سنّى‏ها جورابهايش را در آورده است و مى‏بيند ما بين دو تا انگشتش يك خورده چرك است به قصد مسح وضوئی دستش را مى‏برد تا سر انگشتان و آن چرك را از لاى انگشت ازاله مى‏كند، به او نشان مى‏دهد كه چرك را ازاله مى‏كنم قبل از غسل، شروع به غسل مى‏كند، اين جور اگر مندوحه‏اى در بين بوده باشد كه غسل را مراعات كند اين لا اشكال بر اين كه بايد اين غسل را اتیان كند، چون كه در غسل مندوحه‏اى به مسح پيدا مى‏كند، ولكن كلام ايشان در اين مسأله ناظر است كه اگر غسل رجلين بكند فقط غسل الرّجلين است، مسح خفّين بكند فقط مسح خفّين است، امر داير ما بين این دو تا است، در اين صورت جماعتى گفته‏اند بر اين كه اين بايد غسل را اختيار كند و مسح را ترك كند على الخفّين، اين دو وجه مى‏شود گفت، يكى همان وجه معروفى است كه در كلماتشان هست كه غسل ميسور است غسل الرّجلين نسبت به مسح الرّجلين، مسح الرّجلين واجب اصلى است و در ما نحن فيه اگر غسل الرّجلين را بكند، غسل الرّجلين مطابق با قاعده ميسور[3] هم هست، چون كه ميسور است بر غسل الرّجلين، به خلاف مسح الخفّين، مسح الخفّين ربطى به مسح الرّجلين ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه روى قاعده اقربيّت الغسل الى المسح البشرة او را بايد اختيار كند.

دو اشکال بر اقربيت غسل به مسح بشره

اين دو تا اشكال دارد، اشكالش اين است كه اين اقربيّت از كجا است؟ چون كه در مسح بشرة الرّجلين مسح بالرّطوبة است خودش هم به رطوبتى كه در كف يد باقى است در وضوء، در غسل الرّجلين به آبی خارجى مى‏شوید رجلين را، اين چه جور به مسح الرّجلين[4]؟ مسح الرّجلين اگر به ماء جديد هم جايز بود فرضاً آن وقت مى‏شد ادّعا بكنيد كه غسل الرّجلين ميسور آن مسح الرّجلين است، ولكن غسل به ماء جديد مى‏شود، مسح بايد به بلّه وضوء بشود، چه جور اين غسل ميسور او مى‏شود؟ ربطى به او ندارد؟ چه جورى كه مسح الخفّين ربطى به مسح الرّجلين ندارد، غسل الرّجلين هم به ماء خارجى ربطى به مسح الرّجلين به بلّة الوضوء ندارد ووعجب نیست.

سؤال...؟ آن در جايى است كه رطوبت نباشد در يد، عرض مى‏كنم او در صورتى است كه بلّه ممكن نبوده باشد، او روى‏ قاعده ميسور است، ولكن مسح مى‏كند، ولكن كالمحقق ميسور آنجا كه گفته‏اند همين مسح است كه مسح مى‏كند، اين جا نه مسح است در غسل و نه بلّه است، آنجا مسح است، بلّه نيست، مى‏شود گفت اعتبار مسح ميسور است، ولكن در ما نحن فيه كه غسل رجلين مى‏كند نه بلّه است و نه مسح است، بلكه غسل است. اين اولاً كه اصلاً ميسور نيست، افرض كه اين ميسور هم بود ميسور تمام است، اصل چه دليلى است كه در مواردرتقیه یا اصلا چه دلیلی هیت که در مورادی که واجب اولى در وضوء متعذّر شد اكتفا به ميسور او مى‏شود در همه چيز، قاعده ميسور دليلى بر اعتبارش ندارد، بدان جهت اگر در يك جايى دليل خاص بود چون كه مثل بعضى موارد وضوء مثل مسح على الجبایر و امثال ذلک منصوص بود ملتزم مى‏شويم، و الاّ قاعده ميسور دليلى بر اعتبارش نيست على الاطلاق كه تمسّك به او بشود، اين وجه اول است، تمام نيست.

احتياط وجوبی بودن تعیّن غسل پاها در فرض امکان تقيه به آن

 وجه ديگر و هو الصّحيح، ما هم اختيار مى‏كنيم كه الاحوط وجوباً لو لم يكن اظهر تعيّن اختيار الغسل است.

ادله

براى اين كه روايتى كه تجويز كرده بود مسح على الخفّين را و مى‏گفت مسح على الخفّين در مورد تقيّه عيبى ندارد، آن روايت ابى الورد[5] بود كه ديروز خوانديم، آنجا بود كه سؤال كرد از امام علیه السلام ابی الورد على ما فى الرّواية که هل فى مسح الخفّين رخصةٌ؟ امام در جواب فرموده باشد كه لا الاّ من عدو تتّقیه او ثلج تخاف علی رجليک، بدان جهت سابقا ما در موارد ثلج و اين ها گفتيم تيمم بايد بكند، مسح الخفّين و جوراب فايده ندارد، در موارد خوفهاى ديگر از سبُع يا فرض كنيد سرماى زياد آنجاها بايد تيمم كند چون كه متمكّن از وضوء نيست، فلم تجدوا ماءً فتيمموا، بدان جهت اصل دليلش روايت ابى ورد بود مسح كافى است در وضوء و قد ذكرنا بر اين كه سابقا اين روايت ضعيف است.

 يكى هم روايات اين بود كه صلّوا فى مساجدهم [6]صلّوا فى عشائرهم[7] آنها مسح على الخفّين مى‏كند، در مقابلش روايات داشتيم[8] كه لا یتقی فى ثلاثةٍ،[9] در سه چيز تقيه نمى‏شود، يكى از آن مواردى كه تقيه نمى‏شود مسح على الخفّين است، چون كه تقيّه فرد ديگرى دارد كه به غسل الرّجلين تقيّه حاصل مى‏شود، اين جا من بايد به جامع عمل بكنم، و جامع را در ضمن آن غسل الرّجلين مى‏توانم موجود كنم و تقيه كنم، بدان جهت اخذاً به رواياتى كه ثلاثةٍ لا یتقی كه يكى مسح على الخفّين است، مى‏گوييم مسح مشروع نيست، اگر از آن روايت از آن استثناء رفع ید كنيم در آن موردى رفع ید مى‏كنيم كه تقيّه تقيّه‏اى باشد كه ضرر واجب الدّفعى داشته باشد در مواردى كه مثل شرب المسكر در آن مواردى كه قتل نفس صحبتش بود، و امّا در ما نحن فيه كه تقيّه به دو نحو مى‏شود، به غسل اختيار كردن تقيّه حاصل مى‏شود رعايتش، خوب ثلاثة لا يتقى که یکی مسح على الخفّين بود به اطلاقش اخذ مى‏كند، بدان جهت در ما نحن فيه ولو ما در وضوء ما قائل به اجزاء شديم در وضوء تقيه‏اى ولكن نه در مسح خفّينش چون كه ثلاثةٍ لایتقی، وضوى تقيه‏اى را به غسل اتيان بكند او مجزى است، بدان جهت اگر در يك جايى امر داير بشود بين التّقيتين كه دو نحو مى‏تواند تقيّه كند، احوط اگر اظهر نباشد لا اقل احوط وجوباً اين است كه غسل را اختيار كند كه به ثلاثةٍ لا یتقی عمل بشود.

عمل نمودن در مقام تقيه بخلاف مذهب کسی که از او تقيه بايد بشود

مسأله 42«إذا عمل في مقام التقية بخلاف مذهب من يتقيه‌ففي صحة وضوئه إشكال و إن كانت التقية ترتفع به كما إذا كان مذهبه وجوب المسح على الحائل دون غسل الرجلين فغسلهما أو بالعكس كما أنه لو ترك المسح و الغسل بالمرة يبطل وضوؤه و إن ارتفعت التقية به أيضا»‌[10]

بعد ايشان يك مسأله ديگر را مى‏فرمايد و آن مسأله ديگر اين است كه نه، مكلّف آن كسى كه از او تقيّه مى‏كند او مخالفى است كه مسح على الخفّين را فقط واجب مى‏داند، مى‏گويد در وضوء مسح على الخفّين معتبر است، اين در صورتى كه مذهب آن من يتّقى عنه اين است كه بايد مسح على الخفّين بكند اين آنجا غسل رجلين كرد، به آن يكى عمل كرد، يا من يتقى من مذهبش تعيّن غسل الرّجلين بود، او مسح على الخفّين كرد، ايشان مى‏فرمايد ففى صحّة وضوئه اشكال، در جايى كه انسان تقيّه ولو مرتفع شده است، چون كه مسح على الخفّين بكند او خيال مى‏كند كه اين شيعه نيست، تقيّه مرتفع مى‏شود، ضرر متوجّه‏ش نمى‏شود، حب مى‏آيد، الاّ انّه در ما نحن فيهی كه هست يك مطلبى است و آن مطلب عبارت از اين است كه اين تقيّه صدق نمى‏كند، عمل تقيّه‏اى صدق نمى‏كند بر اين وضوء، چون كه عمل تقيّه‏اى اين است كه مذهب من یتقی عنه را مراعات بكند، اين مراعات نكرده است، آن ادلّه كه مى‏گفت وضوی تقيه‏اى مجزى است يعنى در صورتى كه مذهب آنها را مراعات بكند، اين را اين جور فرموده‏اند.

خوب ممكن است كسى بگويد كه گفت معناى تقيّه اين است كه بايد مذهب من یتقی عنه را مراعات كند، فقط آنى كه ما داريم در تقيه اين است كه به مذهب خودش عمل نكند، مذهب خودش را ترك كند و به مذهب الغير كه به او دفع تقيه مى‏شود و رعايت تقيّه مى‏شود به آن مذهب عمل كند، اين مقدار را ما يقين داريم، بيشتر از اين ما دليل نداريم، بدان جهت در ما نحن فيهی كه هست چه جورى كه يك شافعى برود پيش حنفى وضوء كه مى‏گيرد غسل رجلين مى‏كند، آن حنفى مسح على الخفّين مى‏كند چه جورى كه ما بينشان است که عمل مى‏كنند خودشان و مذهبشان مختلف است فلیفرض اين هم یک شافعى است رفته است پيش آن حنفى و مذهبش اين است كه مسح على الخفّين بشود، اين غسل رجلين مى‏كند، اين منافات با تقيه كه ندارد، اين مذهب خودش را اخفاء كرده است و عمل كردن به مذهب غير كه غير آن كسى كه یتقی عنه آن مذهب را محترم مى‏داند، حنفى مذهب شافعى را محترم مى‏داند، شافعى مذهب حنفى را محترم می داند، بدان جهت همه مى‏گويند كه همه مجزى است، بدان جهت در ما نحن فيه وجهى ندارد كسى در موردى كه من یتقی عنه مسح على الخفّين است انسان غسل رجلين را اختيار كند اشكالى داشته باشد، بدان جهت در ما نحن فيه تقيه بر جامع است، مثل مسأله اولى است، غسل رجلين را اختيار كرده است عيبى ندارد.

 و امّا اگر عكسش بود، مذهب من يتّقى عنه غسل بود، اين مسح را اختيار بكند اين اشكال دارد، چرا؟ چون كه به آن دليلى كه گفتيم، دليل گفتيم كه نهى شده است از مسح على الخفّين كه ثلاثةٍ لا یتقی در ما نحن فيه را هم مى‏گيرد، مذهب او غسل بر رجلين است و اين هم غسل رجلين بايد بكند، نه به جهت اين كه مذهب آخر مراعات كردن در موارد تقيّه جايز نيست، بايد فقط مذهب من یتقی عنه را مراعات كند، نه به جهت اين، بلكه به جهت اين كه نهی دارد مسح على الخفّين، اخذاً به آن نهى در ما نحن فيه غسل رجلين را مى‏كند.

اشکال داشتن وضوء کسی که نه مسح خفين بکند و نه غسل رجلين کند

 بعد ايشان يك فرع ديگرى مى‏گويد، مى‏گويد و كذا اشكال دارد وضوء كسى كه نه مسح خفّين بكند، نه غسل رجلين را بكند، وان ارتفعت التّقية به، ولو رفع تقيه به ترك اينها حاصل بشود، اين به چه مى‏شود؟ اين ربّما متصوّر مى‏شود كه وضوء را ناقص بگذارد، مثلاً وضوء مى‏گرفت در حال تقيّه، صورتش را شسته بود، دستهايش را شسته بود، سرش را هم مسح كرده بود، نوبت به مسح پا مى‏رسيد، بايد تقيّه كند ديگر، غسل كند رجلين را، يا مسح كند خفّين را، رفيقش صدا زد فلانى! اين همين جا وضویش را گذاشت و رفت، نه مسح خفّين را كرده است و نه غسل رجلين را كرده است، تقيّه هم مرتفع شد، كه او مى‏گويد كه رفيقش صدا زد كار ضرورى داشت رفت، گفت وقت وسيع است، اين خلاف تقيّه هم نيست، خود آنها هم مى‏كنند اين كار را، وقتى كه رفيق سنّى صدا زد او را در اثناء وضوء وقت وسيع باشد ول مى‏كند مى‏رود ببيند كارش چيست، ايشان مى‏فرمايد اگر هر دو تا را ترك بكند هم غسل الرّجلين را و هم مسح الخفّين را ترك بكند وضویش اشكال دارد، براى اين كه وضوء وضوی واقعى نيست، چون اگر اكتفا به او كرده است و اصلاً مسح رجلين نكرده است مذهب شيعه را هم مراعات نكرده است او كه وضوء نيست، آنى كه ما دليل داشتيم غسل الوجه و اليدين كافى است در صورتى بود كه مسح على الخفّين بكند تقیةً، آنجا مى‏گفتيم كه نه، مسح على بشرة الرّجلين ساقط است تكليفش، و امّا در جايى كه مراعات نكند مذهب را و عمل مسح على الخفّين يا غسل الرّجلين را موجود نكند، دليل نداريم که مسح على الرّجلين تكليفش ساقط است، بدان جهت در ما نحن فيه كه هست با آن نحو نماز بخواند، مسح رجلين هم نكند نمازش محكوم به بطلان است چون كه وضوء ندارد، دليلى نداريم كه مسح على بشرة الرّجلين ساقط است در صورتى كه عمل تقيه‏اى اتيان نكرده است، و امّا اگر مسح على البشرة بكند در موضع تقيه نباشد، بيرون برود بكند آن عيبى ندارد، آنجا واجب واقعى را اتيان كرده است، و الاّ اگر اتيان نكند يا آنجا هم موضع تقيه باشد آن حرفى پيش مى‏آيد كه سابقا گفتيم در مورد تقيّه اگر واجب واقعى را اتيان كند وضوء واقعى را بگیرد مخالفت با تقيّه بكند عملش محكوم به بطلان است، اين هم اين جور.

اختصاص و عدم اختصاص تقيه مداراتی (تحبيبی) به زمان شوکت عامه

 يك مسأله ديگرى هم در تقيّه باقى ماند، چون كه در عروه نيست اين را هم متعرّض بشويم و آن اين است كه آيا اين تقيّه تحبيبى و مداراتى كه ما گفتيم و از روايات استفاده كرديم امام فرمود صلّوا فى عشائرهم، صلّوا فى مساجدهم المصلّى معهم فى الصف الاول كالمصلّى خلف رسول الله يا آن كسى است كه مجاهدت مى‏كند در صف جهاد اين ترغيباتى كه در تقيه مداراتى هست و ما گفتيم در موارد وضوء و صلاة مجزى است عمل تقيه‏اى هم كما ذكرنا، در بعضى موارد ديگر هم مثل حج و اينها كه گفتيم تقيّه در اين موارد مجزى است، اين مختص است به آنجايى كه شيعه تحت سيطره بوده باشد و سيطره با مخالفين بوده باشد كه آنها شوكتى داشته باشند و عظمت داشته باشند، شيعه در زير سيطره آنها است، در آن زمان اين تقيه تحبيبى مشروع است، يا اين كه تقيّه تحبيبى مختص نيست به آن زمان ولو زمانى برسد (كه مى‏رسد انشاء الله، زمانى برسد) كه در هر نقطه‏اى از نقاط شيعه در عظمت بوده باشد، شوكت داشته باشد حساب ببرند بترسند از شيعه، ولو در بلاد غربت بوده باشد حتّى در آن بلاد غربت هم شيعه در سيطره نيست، بلكه از اين مى‏ترسد، حال به آن جور شده است كه از آن مى‏ترسد، در اين موارد هم اين تقيه تحبيبى هست، ولو در جايى كه آنها به يك مقامى برسند كه عظمتى نداشته باشند سيطره‏اى نداشته باشند، بلكه اگر ذليل را بخواهند در دنيا نشان بدهند انگشت به طرف سلطان آنها دراز مى‏شود او را نشان مى‏دهند كه ذليل‏ترين مردم اينها هستند، حقيرترين اينها هستند، در اين زمان هم تقيه استحباب دارد؟

ديدگاه مرحوم آقار ضا همدانی (قدس)

 مرحوم حاج آقا رضاى همدانى[11] فرموده است كه تقيه تحبیبى مختص به زمان شوكت آنها است، و امّا در جايى كه شوكت نداشته باشند يا در محلّى كه شوكت دارند مثل بلادى كه فعلاً آنها شوكت دارند در آنها است، و امّا در بلادى كه آنها هستند، مسجد مسجد آنها است ولكن شوكتى ندارند، در آنها اين تقيّه تحبيبى مشروعيّتى ندارد، اين جور فرموده است.

ولكن نه ظاهر عكس مطلب است، اين تقيّه تحبیبى اختصاص ندارد، چون كه اين تقيه تحبیب سلطان آنها نيست كه اين سلطان يك عظمتى داشته باشد يك آدم مزخرفى نباشد عظمتی داشته باشد، اين تقيّه به جهت جلب قلوب مردم است، «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»[12] ، امام علیه السلام در آن روايت كه امر كرد به تقيّه فرمود به جهت اين كه خداوند مى‏فرمايد قولوا لنّاس حسناً، مقتضاى اين تعليل اين است كه فرقى نمى‏كند، انسان در هر جايى وارد شد و ديد كثرت با آنها است اين اگر از آنها جدا بشود مثلاً آنها دلگير مى‏شوند ولكن اگر با آنها موافق باشد تحبیب مى‏شوند، بفهمند هم شيعه است حب پيدا مى‏كنند بابا شيعه خوب است، مذهب ما را هم صحيح مى‏دانند كه وضوی ما را مى‏گيرد، نماز را با ما مى‏خواند، اين جور تحبیبى بوده باشد اين عيبى ندارد، آن قولوا لنّاس حسناً آن مقتضاى آن روايات اين است كه تقيّه مشروع است.

 سؤال...؟ نه، نمى‏داند، اين جور نمى‏خواند امّا در اين وقت باطل نمى‏داند نه، از ما بالاتر كه نمى‏شود علميّت آن سنّى ما مى‏گوييم صحيح است. بدان جهت خود اين معنا كه در اين حال با ما نماز مى‏خوانند و نماز ما را صحيح مى‏دانند اين معنا در ما نحن فيه كه هست كافى است در جلب قلوب، اگر اين جور اثرى داشته باشد قولوا للنّاس حسنا يعنى مردم را از خودش دور نكند، آزرده خاطر نكند اين معانى بوده باشد كه كثرت با آنها است در يك محلّى، مقتضاى تعليل در آن روايات توسعه است.

 سؤال...؟ علّت نگفتيم، علّت كه مى‏گوييم تحبیب قلوب، تحبيب قلوب مخالفين، نه شارب الخمر از شيعه، آن را هم اگر روايتى داشتيم عيب ندارد، حتّى در روايات هم همين جور است، تقييد هم دارد به غير شارب الخمر، حتّى در رواياتش هم تقييد دارد، بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اگر در يك موردى، موردى بوده باشد كه فاسق شيعه هم انسان تحبیبی بكند غرضى داشته باشد كه خيرى براى شيعه باشد، اين عيبى ندارد، اين هم عيبى ندارد، فاسق شيعه بشود امّا اگر يك خورده تحبیب كنيم با او، جاسوسى مى‏كند، اسرار عدو را مى‏گويد، مسلمان‏ها را از مهلكه راه نجاتش را مى‏فهمد چه بايد بكند اينها عیبی ندارد، اینها یک يك بحثهای سياستى است كه ما فعلاً وارد نيستيم و نمى‏خواهيم بحثش را كنيم}، على هذا الاساس اين تقيه مداراتى داخل سياست است، اين تحبیب النّاس و جلب قلوب النّاس كه يك روزى صدمه نزنند یا به درد انسان بخورند اين خودش حكمت اين است كه شارع مقدّس اين تقّيه مداراتى را تشريع فرموده است به مقتضاى آنچه فرموده است، منتهى اين را تا كجا مى‏شود برد، اين با شما است، من فعلاً كارى با او ندارم، اين حاصل حرف بود.

 بعد يك چند تا فرع در عروه باقى مانده است در اين بحث كه اين فرع‏ها را بعضش را سابقا سال گذشته بحث كرديم، بعضش مانده است، آنها را تمام مى‏كنم.

جواز وضوء به رمس اعضاء يا وضوء ارتماسی

مسأله 46« يجوز الوضوء برمس الأعضاء‌كما مر ويجوز برمس أحدها وإتيان البقية على المتعارف بل يجوز التبعيض في غسل عضو واحد مع مراعاة الشروط المتقدمة من البدأة بالأعلى وعدم كون المسح بماء جديد وغيرهما ».‌[13]

 يكى از آنها اين است صاحب العروة قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد بعد از اين كه بيان شد سابقا انسان مى‏تواند غسل وجه و اليدين كه در وضوء معتبر است مى‏تواند اينها رارمسا بشوید، سرش را توى حوض ببرد من الاعلى، اول قصاص الشعر از آن طرف ببرد، من الاعلى فالاعلى بشوید، و هكذا گفتيم يدينش را آن وقتى كه مى‏خواهد بشوید رمسا بشوید، از مرفق ببرد شيئاً و شيئاً تحت ماء، آن وقت اينها را گفتيم جايز، بلكه گفتيم بعضى وضوء را رمساً كه وجه را رمساً يدين را در خارج بشوید عيبى ندارد، عضو واحد را يد یسری را از مرفق تا نصفه‏اش يا تا زند رمساً شست اين كفش را در خارج شد، گفتيم عيبى ندارد. چرا؟ چون كه این مقتضاى اطلاقات است، امام علیه السلام در آن صحيحه داود ابن فرقد [14]كه پرسيد از امام علیه السلام از حدّ وضوء، در باب 15 از ابواب الوضوء روايت اولى بود كه «إِنَّ لِلْوُضُوءِ حَدّاً مَنْ تَعَدَّاهُ لَمْ يُؤْجَرْ»، كسى حدّ وضوء را بگذرد اجر نمى‏بيند «وَ كَانَ أَبِي يَقُولُ» ، امام صادق مى‏فرمايد بر اين كه پدرم امام باقر مى‏فرمود «إِنَّمَا يَتَلَدَّدُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَ مَا حَدُّهُ- قَالَ تَغْسِلُ وَجْهَكَ وَ يَدَيْكَ- وَ تَمْسَحُ رَأْسَكَ وَ رِجْلَيْكَ» ، اين تغسل وجهك و یدیك چه غسل رمسى باشد و چه در خارج بوده باشد، به نحو رمس نبوده باشد، حتّى در عضو واحد.

 اين روايت ولو مقيّداتى وارد شده است كه غسل الوجه بايد من الاعلى بشود، من قصاص الشعر الی الذقن یا يد بايد از مرفق باشد اين تقييدات را دارد، امّا اين كه به رمس نشود و به غير رمس بشود اين جور تقييد ندارد، فقط كسى كه مى‏تواند توهّم كند رواياتى است كه در وضوئات بيانيه وارد شده بود كه امام علیه السلام در مقام تعليم وضوء رسول الله (صلی الله علیه وآله) آن وضوء كه گرفت پيش مردم و مى‏گرفت در روايات متعدده وارد شده است، كمى از آی را برداشت[15] فَأَسَدَّ لهُ بر آن ناصیه مباركش و تمام صورتش را با آن آبی غسل كرد، آن وضوء ارتماسى نبود كه، در يدينش هم همين جور است، فقط آن روایات است كه كسى بگويد شما سابقا گفتيد هر خصوصيتى كه در وضوئات بيانيه باشد ما بايد به آن خصوصيات اخذ كنيم، مگر دليل خارجى قائم بشود كه اين قيد اين امر را كه امام علیه السلام مراعات كرده است اين از باب افضل بود، تعيّنى ندارد، على هذا امام علیه السلام هم در آن روايات وضوء را به غير رمس غسل را به غير رمس گرفته است پس او تعيّن دارد.

اين را جوابش را سابقا هم گفتيم، گفتيم نه اين روايات دلالت به اين ندارد، چون كه وضوئی كه امام علیه السلام مى‏گرفت با كاسه ابی بود، در كاسه ابی ديگر رمس نمى‏شود، چون كه رمس نمى‏شود آن جور وضوء گرفت امام علیه السلام، بدان جهت اين مانع نمى‏شود از تمسّك به اطلاق، آن خصوصيتى فهميده نمى‏شود، كنار جوى بود آن جور وضوء مى‏گرفت، آن جور نمى‏گرفت آن يك حرفى بود.

بعد ايشان مى‏گويد وقتى كه وضوء ارتماسى جايز شد در وضوء ارتماسى ايشان مى‏گفت دستها را موقعى كه از آبی بيرون مى‏كند مى‏تواند قصد وضوء كند، آن وقتى كه مكلّف دست راستش را در ابی كرد، موقع خارج كردن قصد مى‏كند كه من وضوء دست راستم را مى‏شورم، شيئاً و شيئاً خارج مى‏كند از مرفق، دست چپش هم همين جور است ديگر، اين را ايشان تجويز كرد سابقا كه موقع اخراج از ابی قصد وضوء بكند.

 ما گفتيم اين درست نيست، موقع ادخال در ماء بايد قصد وضوء بشود به آن بيانى كه گفتيم.

اشکال وضوء وسواسی در صورتی که دست چپش را به منظور مسح به رمس بشويد

مسألة 47:« يشكل صحة وضوء الوسواسي إذا زاد في غسل اليسرى من اليدين في الماء ‌من جهة لزوم المسح بالماء الجديد في بعض الأوقات بل إن قلنا بلزوم كون المسح ببلة الكف دون رطوبة سائر الأعضاء يجي‌ء الإشكال في مبالغته في إمرار اليد لأنه يوجب مزج رطوبة الكف برطوبة الذراع » .[16]

 ايشان مى‏فرمايد بله اگر شخص وسواسى بوده باشد و دست چپش را به رمس بشوید ربّما وضویش اشكال پيدا مى‏كند، بعضى اوقات، و آن اين است كه آن كسى كه وسواس دارد دستش را در حوض كرده است، در آورد، من ديده‏ام خيلى‏ها ديده‏اند شايد شما هم ديديد، دستش را در آورد، نگاه كرد و اينها، شك مى‏كند كه يك جايش مانده است كه ابی نرسيده است زير مو يا نه، يك دفعه ديگر مى‏ برد توى حوض، شک کرد در آورد باز يقين نمى‏كند يك دفعه ديگر مى‏برد، با اين نمى‏شود وضوء گرفت، چرا؟ چون كه بلّه، بلّه ماء جديد است، اين غسله سوّمى شد، بلّه بلّه سوّمى شد، مسح بكند باطل مى‏شود، چون كه مسح با اين باطل است، بدان جهت در عبارت عروه كه دارد."قد" اشاره به اين است، مسلكش اين است كه موقع اخراج قصد وضوء مى‏شود، وسواسى هم ربّما اگر تكرار نكند يا فقط دو دفعه ببرد چون كه دو دفعه شستن مستحب است، دو دفعه ببرد عيبى ندارد پيش صاحب العروة، منتهى ربّما به دو دفعه هم اکتفا نمى‏كند، سه دفعه مى‏برد، كه يقين بكند آن اشكال پيدا مى‏كند، نظر صاحب العروة به اين است.

حکم وضوء کسی که وسواسی نيست در صورت که زياده روی در امرار دست چپش هنگام وضوء داشته باشد.

مسألة 48« في غير الوسواسي إذا بالغ في إمرار يده على اليسرى‌ لزيادة اليقين لا بأس به ما دام يصدق عليه أنه غسل واحد ، نعم بعد اليقين إذا صبَّ عليها ماء خارجياً يشكل وإن كان الغرض منه زيادة اليقين لعده في العرف غسلة اُخرى وإذا كان غسله لليسرى بإجراء الماء من الإبريق مثلاً وزاد على مقدار الحاجة مع الاتصال لا يضر ما دام يعد غسلة واحدة ».[17]

 بعد ايشان مى‏فرمايد كه بلكه شخصى كه هست اگر وضوء را در خارج بگيرد ولو وسواسى هم نبوده باشد، همين جور است، متعارف از وضوء را در خارج گرفته است و دست راستش را و دست چپش را هم تا آخر شسته است، باز به جهت اين كه يقين جزمى كند كه چيزى نمانده است هى دست مى‏كشد، ايشان مى‏فرمايد اين عيبى ندارد، اين دست كشيدن برای زیاده یقین عيبى ندارد، امّا ابی بريزد و دست بكشد اين اشكال دارد، چرا؟ چون كه اين ابی جديد بلّه جديد است، وضوء تمام شده است، اين بلّه بلّه جديد مى‏شود و مسح به او وضوء را باطل مى‏كند، بعد ايشان در عبارت اين جور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد بر اين كه: يشكل صّحة وضوء الوسواسى اذا زاد فى غسل الیسری من اليدين فى الماء زياده بياورد من جهة لزوم المسح بالماء الجديد فى بعض الاحيان كه بعض احيانش را عرض كردم كه بيشتر از دو دفعه وارد بكند، چون كه غسل حين الخروج است دو غسل محقق شده است، سومى خارج مى‏شود، مى‏فرمايد بل لو قلنا بلزوم كون بمسح بلّة الكف اگر گفتيم كه مسح بايد به بلّه كف بشود دون رطوبة الاعضاءء نه فقط به رطوبت اعضاء وضوء بلكه بايد به بلّه خود كف بشود، بعد از تمام شدن وضوء كف يسرى را به جاهاى ديگر دوباره به آن دست از اول بزند اشكال دارد، چون كه بلّه كف مى‏رود و جايش بلّه عضو مى‏ماند، بله زراع مى‏ماند، بل لو قلنا بلزوم كون بمسح بلّة الكف دون رطوبة ساير الاعضاء يزيد الاشكال فى مغابلته فی امرار اليد لانّه يوجب مزج رطوبة الكف برطوبة الذراع، اين اين مسأله بود، فى غير الوسواسى اذا بالغ فى امرار يده علی الید الیسری، يد يمنی يش را بر يد يسرى مرور بدهد لزيادة اليقين تا يقينش حاصل بشود كه همه جا شسته شده است، لزيادة اليقين بشود فرع اولى اين بود كه مى‏دانست يقيناً وضوء تمام شده است، باز مى‏زد، آن اشكال دارد، امّا اگر براى زيادت يقين بوده باشد لا بأس به مادام یصدق علیه انّه غسلٌ واحد، مادامى كه غسل واحد است، نعم بعد اليقين لو صبّ عليها ماءً خارجياً ابی خارجى بريزد در اين صورت محكوم مى‏شود به بطلان، و ان كان الغرض منه زيادة اليقين، ابی را كه ریخت غرضش از ریحتن ابی زياده يقين بشود باز باطل است، چرا؟ چون كه اين ابی خارجى بلّه خارجيه مى‏شود، چون كه وضوء حاصل شده است، مى‏فرمايد و ان كان الغرض منه زیادة الیقین لعده فی العرف غسلة اخرى، غسله ديگر شمرده مى‏شود كه بلّه وضوء نمى‏شود، ايشان اين جور مى‏فرمايد، اين را مى‏دانيد بر اين كه غسل وقتى كه تمام شد ابی ديگر بريزد آن بلّه وضوء نيست، بعد ايشان مى‏گويد اگر با آفتابه ابی بريزد كه امروز محلّ ابتلاءء است، زير لوله‏هاى شير كه هست شير را باز كرده است و دستش را زير آن گرفته است، به نحوى گرفت كه ابی به تمام عجزاى يد رسيد و همه‏اش شسته شد از اعلى فالاعلى ايشان دارد بر اين كه در ظاهر عبارتش اگر اين ابی را استمرار بدهد اشكالى ندارد، ظاهر عبارتش اين است، منتهى ايشان ابریق فرض كرده است، مى‏فرمايد اگر از ابریق زياد بريزد اشكالى ندارد.

 ما اين جور نوشته‏ايم كه بايد مرادشان اين باشد كه قبل از اين كه تمام اجزاء يد شسته بشود هى ابی را باز كرده است و مى‏ريزد به ساير اجزاء، يعنى فرض كنيد اين جا را كه اول ابی را باز كرده بود و بعد ابی را آورد اين جا، دوباره برد به بالا، دوباره آورد كه همين جور ابی مى‏ريزد، ولكن غسل ید هنوز تمام نشده است، تمام ید شسته نشده است، اين زيادت را می ریزد، اين اشكالى ندارد، چون كه آنى كه گفته‏اند در وضوء نبايد غسل زياد بشود، بلّه، بلّه وضوء بشود یعنی بله غسل بشود و غسل آخر نشود، ماء آخر نشود، غسل اوّل تمام نشده است، حتّى سابقا گفتيم كه در وضوء يك غسل واجب، دو غسل مستحب، سه غسل حرام، بدعت است در روايات بود گفتيم غسل وقتى كه تمام شد دوباره او را تكرار كنيد، دومى مى‏شود، سه باره تكرار كنيد سومی مى‏شود، امّا تامادامى كه غسله اولى تمامش تمام نشده است هر چه بشورى و آبی بريزى غسله اولى است، سابقا اين را گفتيم، بدان جهت گفتيم كه اگر اين آبی را كه همين جور از آفتابه مى‏ريزد قبل تمام غسل اليد بشود عيبى ندارد، چون غسل اليد تمام نشده است، و امّا اگر بعد تمام الغسل اليد بشود اين بلّه خارجى مى‏شود، ولو غسل ادامه يك غسل است، ولكن گفتيم بقاء غسل به ماء آخر است، من بايد به آن بلّه‏اى كه وضوء حادث شده است به او مسح كنم، و در ما نحن فيه آن بلّه مى‏رود، اين عبارتش اين است مى‏فرمايد بر اين كه و ان كان غسله للیسرى باجراء الماء عليه در اين صورت و مقدار زايد بر حاجت بريزد مع الاتصّال كه قطع نكند هى بريزد اين لا يجوز مادام یعد غسلة واحداة كه عرض كردم اين در صورتى است كه غسل تمام نشده باشد، و الاّ اگر غسل تمام شده باشد اشكالى ندارد، يبقى الكلام فى شرايط الوضوء انشاء الله بعد.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص2116.

[2] ر. ک: سيد محمد کاظم يزدی، عروة الوثقی (المحشی)، (قم دفتر انتشارات اسلامی، چ1، 1409ق)ج1، ص374.

[3] الميسور لا يسقط بالمعسور.

[4] یعنی چه ربطی دارد به مسح الرجلین تا میسور او باشد(ظ)

[5] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي الْوَرْدِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّ أَبَا ظَبْيَانَ حَدَّثَنِي أَنَّهُ رَأَى عَلِيّاً ع- أَرَاقَ الْمَاءَ ثُمَّ مَسَحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ- فَقَالَ كَذَبَ أَبُو ظَبْيَانَ- أَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ عَلِيٍّ ع فِيكُمْ- سَبَقَ الْكِتَابُ الْخُفَّيْنِ- فَقُلْتُ فَهَلْ فِيهِمَا رُخْصَةٌ- فَقَالَ لَا إِلَّا مِنْ عَدُوٍّ تَتَّقِيهِ- أَوْ ثَلْجٍ تَخَافُ عَلَى رِجْلَيْكَ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، 458.

[6] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج8، ص430.

[7] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج16، ص219

[8][8] وَ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ‌ قَالَ: قُلْتُ لَهُ فِي مَسْحِ الْخُفَّيْنِ تَقِيَّةٌ- فَقَالَ ثَلَاثَةٌ لَا أَتَّقِي فِيهِنَّ أَحَداً- شُرْبُ الْمُسْكِرِ- وَ مَسْحُ الْخُفَّيْنِ وَ مُتْعَةُ الْحَجِّ- قَالَ زُرَارَةُ- وَ لَمْ يَقُلْ الْوَاجِبُ عَلَيْكُمْ أَنْ لَا تَتَّقُوا فِيهِنَّ أَحَداً؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج16، ص215-216.

[9] البته نسبت به سه چيز امام ع فرموده است من از هيچ کسی تقيه نمی کنم نفرموده است که شما نيز تقيه نکنيد چنانچه زراره نيز اين مطلب را نيز سخن امام ع متوجه شده است(س.م.ی.س)

[10] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص217.

[11] آقار ضا همدانی، مصباح الفقيه، (قم، مؤسسة الجعفرية و مؤسسة النشر الاسلامی، چ1، ت1416ق)، ج2، ص445.

[12] سوره بقره(2)، آيه 83

[13]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص218.

[14] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ أَبِي دَاوُدَ جَمِيعاً عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ أَبِي كَانَ يَقُولُ إِنَّ لِلْوُضُوءِ حَدّاً مَنْ تَعَدَّاهُ لَمْ يُؤْجَرْ- وَ كَانَ أَبِي يَقُولُ إِنَّمَا يَتَلَدَّدُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَ مَا حَدُّهُ- قَالَ تَغْسِلُ وَجْهَكَ وَ يَدَيْكَ- وَ تَمْسَحُ رَأْسَكَ وَ رِجْلَيْكَ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص387.

[15] وَ[محمد بن يعقوب] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبَانٍ وَ جَمِيلٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: حَكَى لَنَا أَبُو جَعْفَرٍ ع وُضُوءَ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَدَعَا بِقَدَحٍ فَأَخَذَ كَفّاً مِنْ مَاءٍ- فَأَسْدَلَهُ عَلَى وَجْهِهِ ثُمَّ مَسَحَ وَجْهَهُ مِنَ الْجَانِبَيْنِ جَمِيعاً- ثُمَّ أَعَادَ يَدَهُ الْيُسْرَى فِي الْإِنَاءِ- فَأَسْدَلَهَا عَلَى يَدِهِ الْيُمْنَى- ثُمَّ مَسَحَ جَوَانِبَهَا- ثُمَّ‌ أَعَادَ الْيُمْنَى فِي الْإِنَاءِ- فَصَبَّهَا عَلَى الْيُسْرَى- ثُمَّ صَنَعَ بِهَا كَمَا صَنَعَ بِالْيُمْنَى- ثُمَّ مَسَحَ بِمَا بَقِيَ فِي يَدِهِ رَأْسَهُ وَ رِجْلَيْهِ- وَ لَمْ يُعِدْهُمَا فِي الْإِنَاءِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص390-391.

[16] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص218.

[17] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص218.