درس ششصد و پنجم

شرائط وضوء

« الثاني : طهارته وكذا طهارة مواضع الوضوء‌ويكفي طهارة كل عضو قبل غسله ولا يلزم أن يكون قبل الشروع تمام محاله طاهراً فلو كانت نجسة ويغسل كل عضو بعد تطهيره كفى ولا يكفي غسل واحد بقصد الإزالة والوضوء وإن كان برمسه في الكر أو الجاري نعم لو قصد الإزالة بالغمس والوضوء بإخراجه كفى ولا يضر تنجس عضو بعد غسله وإن لم يتم الوضوء‌«.[1]

ادامه بحث ديدگاه مرحوم صاحب حدائق (قدس)

كلام در فرمايش صاحب الحدائق [2]بود. فرمود بر اين كه مكلّف اگر نداند ملاقات آبی را با قذر و نجاست، و در حال جهل به ملاقات با آبی وضوء بگيرد، وضویش صحيح است، و تمسّك فرمود كما ذكرنا به وجوه ثلاثه.

استدلال دوم صاحب حدائق (ره) و پاسخ آن

 وجه ثانى اين بود كه آبی مادامى كه ملاقاتش به قذر معلوم نيست طاهر نيست، اخذاً بقوله علیه السلام الماء كلّه طاهر حتّى تعلم انّه قذر،[3] و اخذاً بقوله علیه السلام كلّ شئ نظیف حتّى تعلم انّه قذر [4]و قول علىٍّ علیه السلام لا ابالى ابول اصابنى او الماء.[5]

 عرض كرديم اين روايات طهارت ظاهرى را مى‏گويد، و شرط وضوء طهارت واقعى است، الماء كلّه طاهر حتّى تعلم انّه قذر قذر نجاست است، یعنی حتّى اين كه نجاست را بدانى، پس معلوم مى‏شود نجاست آبی امر واقعى است كه انسان تا مادامى كه او را نمى‏داند چون كه علم به او متعلّق مى‏شود، علم فرض تعلّق العلم بالنجاسة كه ظاهر قذارت است و در ذيلش هم دارد فاذا علم فقد قذر يعنى نجس مى‏شود. ظاهر علم به نجاست فرض النّجاسة است كه علم به او متعلّق مى‏شود، و اگر بنا باشد نجاست واقعيه در آبی نباشد علم به چه چيز متعلّق مى‏شود.

ایشان متعلّق كرد علم را به ملاقات، از قذر برگرداند. گفتيم اين خلاف ظاهر است. تفكيك نمى‏شود كرد ما بين دو تا قذر كه كلّ شئ نظیف حتّى تعلم انّه قذر فاذا علم فقد قذر، قذر بعد از فاذا علم به چه معنا است، در اوّلى هم به همان معنا است به مقتضاى ظاهر.

 اگر قبول كرديم گفتيم نه، اين چيزى كه هست اين ظاهر روايات این است كه شى‏ء طاهر واقعى است ما دامى كه علم به ملاقات حاصل نشده است. عرض مى‏كنم لو فرض [احتمالش نيست در این روایات كه مراد از طهارت، طهارت واقعى باشد]، لو فرض اگر احتمال اين داده بشود كه در روايات اين قذارت و هكذا طهارت، طهارت واقعى است و طهارت واقعى معلّق است به علم به حصول الملاقات لو فرض كسى اين را احتمال بدهد بايد از اين رفع ید كند و حمل كند اين روايات را على ما ذكرنا، براى اين كه در ما نحن فيه ما دليلى داريم كه ملاقات واقعيه موجب نجاست ماء مى‏شود، چه اینکه كسى ملاقات را بداند، چه كسى نداند. اگر ملاقات حاصل شد به آبی مثلاً قبل از ايّام شما امروز فهميديد اين فهميدن معلوم مى‏شود كه آبی از اوّل ايّام نجس بود، كشفش فعلى است، به اين معنا روايت داريم، اين كدام روايت است؟ موثّقه عمّار است، اگر فرضا در اين روايات اين احتمال هم بود بايد به واسطه موثّقه رفع ید كنيم و جمع كنيم ما بين موثّقه عمّار و اين رواياتى كه خوانديم به اين كه حمل كنيم اين روايات را به حكم ظاهرى كما اين كه گفتيم اصلاً مفاد آنها اين است.

موثقه عمار

 آن موثّقه عمّار اين است[6] در باب 4 از ابواب ماء المطلق روايت اولی است، «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ» كه صدوق عليه الرّحمه است. «بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى السَّابَاطِيِّ» سندش به او سند موثّقه‏اى است، روايت من حيث السّند موثّقه است. سندش هم فتحيين هستند، مثل خود عمّار، يعنى عمده‏اش را، عمر ابن سعيد عن مصدّق ابن صدقه «عن عمّار ابن ساباطی أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ يَجِدُ فِي إِنَائِهِ فَأْرَةً» در آن انائى كه از او وضوء مى‏گرفت يا مى‏خورد در او موشى را پيدا كرد «وَ قَدْ تَوَضَّأَ مِنْ ذَلِكَ الْإِنَاءِ مِرَاراً- أَوِ اغْتَسَلَ مِنْهُ» از اين‏ اناء غسل جنابت كرده بود يا وضوء گرفته بود «أَوْ غَسَلَ ثِيَابَهُ» ثياب متنجّسش را شسته بود، «وَ قَدْ كَانَتِ الْفَأْرَةُ مُتَسَلِّخَةً» ، فاره متسلّخ است، احتمال اين نيست كه تازه افتاده است و مرده است، چيزى كه هست اين فاره اجزايش عفونت پيدا كرده است در آب، معلوم است كه از سابق در اين آبی بود، «فَقَالَ إِنْ كَانَ رَآهَا فِي الْإِنَاءِ قَبْلَ أَنْ يَغْتَسِلَ- أَوْ يَتَوَضَّأَ أَوْ يَغْسِلَ ثِيَابَهُ» اول اگر اين را ديده بود «ثُمَّ فَعَلَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا رَآهَا فِي الْإِنَاءِ» بعد از اين كه ديد وضوء بگيرد و غسل كند- فَعَلَيْهِ أَنْ يَغْسِلَ ثِيَابَهُ- وَ يَغْسِلَ كُلَّ مَا أَصَابَهُ ذَلِكَ الْمَاءُ- وَ يُعِيدَ الْوُضُوءَ وَ الصَّلَاةَ- وَ إِنْ كَانَ إِنَّمَا رَآهَا بَعْدَ مَا فَرَغَ مِنْ ذَلِكَ- وَ فَعَلَهُ» بعد از اين كه از غسل و اينها فارغ شده است فهميد «فَلَا يَمَسَّ مِنْ ذَلِكَ الْمَاءِ شَيْئاً آبی نجس است از او چيزى را مس نكند «وَ لَيسَ عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ» شيئى هم بر اين نيست، چرا؟ كلام در اين تعليل است،- «لِأَنَّهُ لَا يَعْلَمُ مَتَى سَقَطَتْ فِيهِ»، چرا شيئى نيست؟ چون كه نمى‏داند كى افتاده است، ولو متسلّخ است ولكن احتمال مى‏دهد بر اين كه بعد از آن شستن ثياب و غسل كردن و وضوء افتاده است خوب باد كرده است، چون كه نمى‏داند كى افتاده است يعنى اگر بداند كه قبل از وضوء و غسل الثّياب افتاده است، باطل است آنها، تعليلش كه لانّه لا يعلم متی سقطت فيه، و الاّ مى‏فرمود كه تا حال ملاقات را نمى‏دانست، که چيزى نيست براى اين كه تا امروز ملاقات را نمى‏دانست، اين را نمى‏گويد كه مسلک صاحب حدائق باشد، مى‏فرمايد بر اين كه لانّه لا يعلم متی سقط فيه، خوب اگر فرض كنيد بنا بر مسلك صاحب حدائق متی سقط فيه را هم بداند فايده ندارد، اعاده ندارد، بداند كه قبل از ده روز افتاده است چون كه ملاقات را نمى‏دانست پاك است. مسلك صاحب حدائق اين است. اين كه امام علیه السلام مى‏فرمايد ليس عليه شئ لانّه لا يعلم متی سقطت معنايش اين است كه چون كه احتمال مى‏دهد بعد از اين اعمال افتاده است، و الاّ اگر بداند كه قبل از اين اعمال افتاده است صلاتش را بايد اعاده كند، ثياب را بايد دوباره بشوید همه‏اش نجس است، وضوء و غسلش را بايد اعاده كند، براى اين كه در اين صورت اين جور فرمود كه «إِنْ كَانَ رَآهَا فِي الْإِنَاءِ قَبْلَ أَنْ يَغْتَسِلَ- أَوْ يَتَوَضَّأَ أَوْ يَغْسِلَ ثِيَابَهُ- ثُمَّ فَعَلَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا رَآهَا فِي الْإِنَاءِ- فَعَلَيْهِ أَنْ يَغْسِلَ ثِيَابَهُ- وَ يَغْسِلَ كُلَّ مَا أَصَابَهُ ذَلِكَ الْمَاءُ- وَ يُعِيدَ الْوُضُوءَ وَ وَ إِنْ كَانَ إِنَّمَا رَآهَا بَعْدَ مَا فَرَغَ مِنْ ذَلِكَ- وَ فَعَلَهُ فَلَا يَمَسَّ مِنْ ذَلِكَ الْمَاءِ شَيْئاً- وَ لَيْسَ عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ لِأَنَّهُ لَا يَعْلَمُ مَتَى سَقَطَتْ فِيهِ» ، چون كه احتمال مى‏دهد بعد الاعمال افتاده است، بدان جهت مقتضاى تعليل اين است كه اگر بداند قبل الاعمال است بايد اعاده كند، بنا بر مسلك صاحب حدائق بداند هم كه يك ماه قبل افتاده است باز همه اش پاك است، تا امروز پاك است، اعاده نمى‏خواهد، اين تعليل نمى‏شود، اين تعليل صريح بر اين است كه در ما نحن فيه چون كه احتمال مى‏دهد ملاقات بعد حاصل شده است بدان جهت حكم ظاهرى طهارت است، به آن زمانى كه نمى‏داند علم ندارد كه آن وضوءها باطل بوده است، غسلش باطل بوده است، به واسطه اين روايت آن متعيّن مى‏شود، آن روايات اگر ظهور در حكم ظاهرى نداشت كه گفتيم قرينه دارد كه حكم ظاهرى است آنها، اگر قرينه نداشت كه علم به قذارت را فرض كرده است ظاهر قذارت نجاست است بايد قطع نظر از علم نجاستى باشد تا او را بداند، قطع نظر از اين اگر احتمال حكم واقعى هم در آن روايات بود جمعاً بين هذه الموثّقه و تلك الرّوايات حمل مى‏شود آنها به حكم ظاهرى كما ذكرنا، اين هم جواب استدلال ثانى.

استدلال سوم صاحب حدائق (ره) و پاسخ آن

 استدلال ثالثى كرده است صاحب الحدائق به مسلكش، استدلال ثالثش تعجّب از علماء است، مى‏گويد كه تعجّب از علماء است، از شرايط وضوء اين است كه آبش بايد مباح بشود غصبى نشود، مى‏گويد همين فقهاء مى‏گويند كه اگر كسى غافل بشود از غصبيّة الماء نمى‏دانست كه آبی غصبى است، ملك الغير است و صاحبش راضى نيست، اگر غافل از غصبيّة الماء بود، وضوء گرفت بعد از وضوء گرفتن ملتفت شد كه آبی غصبى است، صاحبش آمد گفت كه فلان فلان چه كردى اين آبی مال من بود راضى نيستم، يا خيال كرد كه ماء مباح است بعد وضوء گرفت و بعد معلوم شد كه وقف خاص بود اين نمى‏تواند، غصب است، فقهاء گفته‏اند كه وضویش صحيح است، مسأله‏اش هم خواهد آمد، عيبى ندارد، داد و فرياد هم بزند وضوء اين شخص صحيح است، چون كه غافل از غصبيّت بود، می گوید این فقهاء اين را مى‏گويند آنجا، ولكن در باب نجاست كسى كه غافل از نجاست آبی است اصل غافل از ملاقات نجاست است اين جا مى‏گويند كه وضوء باطل است، ولو غافل است وضوء بگيرد با اين آبی وضویش باطل است، مى‏گويد آخر اين يك بام و دو هوا كه نمى‏شود، هر دو نهى است، چه فرق است ما بين آبی لا تغسل و ما بين لا تتوضأ به مائى كه در آن روايت دارد در صحيحه بقباق سؤر الكلب رجس نجس لا يتوضأ بفضله يا در بعضى روايات لا تتوضأ و لا تشرب، چه فرق دارد ما بين این نهى و آن نهى، هر دو مقيّد مى‏شود، اگر آن غافل را نمى‏گيرد اين هم نمى‏گيرد، او مى‏گيرد غافل را لا تتوضأ، پس لا تغصب هم مى‏گيرد، چه فرق دارد ما بين اينها.

 خوب مى‏بينيد كه عذر صاحب حدائق معلوم است، چون كه از اصول اطّلاعى نداشته است. اخبارى بوده است. و الاّ اگر از اصول اطّلاع داشت كه اين حرف را نمى‏فرمود كه لا تغصب نهى تكليفى است، نهى تكليفى به آن كسى كه غافل است و عاجز است متعلّق نمى‏شود و من هنا آن كه غافل است مثل عاجز در حقّ او حرمتى نيست، غافل است از اين كه اين مال مال غير است نهيى نيست، به خلاف رجس نجس لا تتوضأ اين ارشاد است، و الاّ اگر با آبی نجس انسان وضوء بگيرد حرامى نياورده است، قصد تشريع هم نكند، آبی نجس است به دخترش ياد مى‏دهد كه نگاه بكن ببين چه جورى وضوء مى‏گيرم، خودش هم مى‏داند كه نجس است، چون كه بدنش نجس است مى‏خواهد دوباره پاك بكند، ياد مى‏دهد با آبی نجس وضوء مى‏گيرد، اين حرام كه نيست، فاسد است حكم وضعى است، و قد ذكرنا و لعلّه كراراً و مراراً اوامر ارشاديه و نواهى ارشاديه اينها نه مقيّد به قدرت مى‏شوند و نه مقيّد به التفات مى‏شوند، چون كه كارى با تکلیف مكلّف ندارد، آن آبی قليلى كه كلب او را مس كرده است لا تتوضأ يعنى با او وضوء نمى‏شود گرفت، كسى اگر غافل است نهى ندارد كه، با او نمى‏شود وضوء گرفت، شرط وضوء گرفتن طهارت واقعى ماء است، و من هنا گفتيم در موارد وضعيّات جزئيّت و شرطيّت طهارت شرطيّت دارد طهارت از حدث كه شرطيّت دارد در صلاة حتّى در حقّ عاجز، معناى شرطيّت هم اين نيست كه عاجز هم مكلّف است صلاة را با طهارت حدث اتيان كند، اين تكليف ما لا یطاق مى‏شود، شرطيّت دارد يعنى تكليف صلاتى ساقط مى‏شود، كسى كه نمى‏تواند طهارت از حدث تحصیل كند فاقد الطّهورين است تكليف صلاتى ندارد، بدان جهت آن شخصى كه در ما نحن فيه طهارت را مى‏گويد «اذا قمتم الی الصّلاة فاغسلوا وجوهكم»[7] بنا بر آن مسلك صحيح كه اين امر ارشادى است وجوب غيرى نیست تكليفى نيست كه مرحوم صاحب كفايه ملتزم شده است، اگر فاغسلوا وجوهكم ارشاد بر اين است كه اين غسل وجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين قيد صلاة است، ارشاد به شرطيّت است، اگر ذيلش نبود كه فلم تجدوا ماءً فتيمموا مى‏گفتيم كسى كه متمكّن نيست صلاة از او ساقط است. چرا؟ چون كه متمكّن از شرطش نيست، منتهى خود آيه دارد كه فلم تجدوا ماءً فتيمموا، بدان جهت پشت سر ندارد كه فان لم تجدوا تيمماً تراباً، فان لم تجدوا صعیدا نيست در آيه، مى‏گوييم كه تكليف ساقط است، اگر نوبت رسيد بر اين كه تيمم هم نشد نتوانست فاقد صعید مثلا در طيّاره است كه نمى‏تواند پايين بيايد، نه آنجا آبى هست نه خاكى هست، تكليف ساقط است، بعد قضاء مى‏كند چون كه فوت شده است.

 بدان جهت على كلّ تقديرٍ ملاك اين كه عقل مى‏گفت مقيّد مى‏كرد اين نواهى را لا تغصب را به عدم غفلت و به قدرت چون كه تكليف لغو مى‏شود، به خلاف اوامر ارشاديه، آنها ارشاد هستند، بدان جهت فرق نمى‏كند بگويد لا تكون الصّلاة بلاضوءٍ يا بگويد اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا، هر دو يك معنا است، تكليف نيست او، ارشاد به شرطيّت است، تكليف به صلاة تكليف است، به صلاةِ مقيّد به او، بدان جهت در ما نحن فيهی كه هست فرقشان واضح شد، بدان جهت آنجا در غصب بايد بگويند وضوء صحيح است در حق غافل از غصب، ولكن در غافل از نجاست وضوء باطل است، چون كه شرط وضوء طهارت واقعى آبی است، كما نطق به هذه الموثقه و غيرها، بدان جهت حرف صاحب حدائق يك مطلبى بوده باشد كه بشود به او ملتزم شد، اين جور نيست، طهارت شرط واقعى در ماء است، بگذريم.

طاهر بودن مواضع وضوء

«الثاني طهارته و كذا طهارة مواضع الوضوء‌و يكفي طهارة كل عضو قبل غسله و لا يلزم أن يكون قبل الشروع تمام محالة طاهرا فلو كانت نجسة و يغسل كل عضو بعد تطهيره كفى و لا يكفي غسل واحد بقصد الإزالة و الوضوء و إن كان برمسه في الكر أو الجاري نعم لو قصد الإزالة بالغمس و الوضوء بإخراجه كفى و لا يضر تنجس عضو بعد غسله و إن لم يتم الوضوء‌«[8]

 صاحب العروة قدس الله نفسه الشّريف مسأله مهمى را عنوان مى‏كند، صاحب العروة قدس الله سرّه ملتزم مى‏شود كه از شرايط وضوء كما اين كه طهارت الماء است، و كذا طهارت اعضاء الوضوء است غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين اعضاء افعال وضوء بايد پاك بوده باشند. يعنى صورت را كه مى‏شورد موقع شستن صورت لازم نيست كه دستهايش هم مثلاً ذراعهايش هم پاك بشود، نه، اين را بعد نفى مى‏كند، هر عضوى را كه مى‏خواهد شروع كند صورت را مى‏خواهد بشوید بايد صورت پاك بوده باشد من اوّله الى آخره كه حدّ وضوء است و بايد شسته بشود بايد پاك بشود، ولو دستش ذراعش نجس بشود اين عيبى ندارد، طهارت جميع اعضاءء الوضوء قبل الشروع بالوضوء شرط نيست، ولكن آن عضوى از اعضاء وضوء را كه الوجه و اليدين و الرّأس و الرّجلين است، شروع مى‏كند آن عضوى را كه بايد شسته بشود قبل از شستن بالوضوء بايد آن عضو پاك بشود، يك چيزى هم برايتان بگويم، نگاه مى‏كنيد تصدیق مى‏كنيد، مى‏گويد فرقى نيست كه انسان با آبی قليل وضوء بگيرد يا با آبی كثير، در كر رمساً وضوء بگيرد، در جارى رمساً بگيرد، صورت را كه مى‏خواهد به قصد وضوء بشوید بايد پاك بشود، فرق نمى‏كند آبی قليل بشود كثير بشود معتصم بشود جارى بشود، اينها فرق نمى‏كند، و خودش هم تصريح مى‏كند امّا طهارت تمام الاعضاءء وضوء قبل الشّروع بالوضوء اين شرطيّت ندارد، اين فتوا بود، دليل ما بايد درست كنيم كه ايشان نظرشان به كدام دليل است كه به اين معنا دلالت كرده است.

 در ما نحن فيه آنى كه در ما نحن فيه گفته مى‏شود يكى آن است كه در مسلك ماء القليل گذشت كه جماعتى ملتزم شده بودند كه ماء قليل در جميع حالات به ملاقات نجس نجس مى‏شود، فرق نمى‏كند که نجس را توى آبی قليل بزنى يا آبی قليل به نجس برسد نجس مى‏شود، فرقى نمى‏كند، بدان جهت به اين جماعت اشكال شده بود كه اين قدر روايات است كه صبّ عليه الماء مرّتين،[9] يغسل فى المركن مرّتين[10] اين كه روايات است كه با آبی قليل متنجسّات را بشویيم پس متنجسّات چه جور پاك مى‏شود با آبی قليل؟ اگر آبی قليل به رسيدن به متنجّس نجس مى‏شود چه جور پاك مى‏شود، گفته اند نه، مانعى ندارد، آبی وقتى كه به متنجّس رسيد نجس مى‏شود، چه به قصد تطهير ثوب باشد چه به قصد تطهير نباشد، اگر آبی قليل به نجس رسيد نجس مى‏شود، اخذاً به اطلاق ادلّه نجاست ماء، منتهى وقتى كه غسل تمام شد، اگر ثوب است عصر كردى يا قابل عصر نيست معظم ما وقتى كه گذشت ملتزم مى‏شويم اخذاً به ادلّه تطهير تطهير بالماء القليل كه آن شى‏ء خودش پاك شده است، ولو آبی نجس شده است، ولكن او پاك شده است، شيئى كثافت عرفى داشته باشد آبى را كه مى‏شويد آبی كثيف مى‏شود امّا آن شى‏ء را تميز مى‏كند، اينجا هم نظير او است، آبی نجس است، ولكن اين شى‏ء پاك شده است، از آن آبی مانده است توى اين دستمال، از آن آبی روى اين جسم مانده است، گفتند آن اجزاء از ماء كه متخلّف مى‏شود در مغسول، او هم بالتّبع پاك مى‏شود، برای اینكه ادلّه لغو نشود، آنها هم پاك مى‏شوند، دست انسان هم كه ثوب را فشار داده است، دستش هم پاك مى‏شود، اين لازمه ادلّه تطهیر است، اين يك مسلك بود.

 سؤال...؟ آن مسأله گذشت، آن اطلاق گذشت، آبی كثيف بشود از اطلاق خارج نمى‏شود، شما كه درك كرده‏ايد حوض مدرسه فيضيه را در سابق، با آن كثافت از آبی خارج نمى‏شد، كثافت آبی را از اطلاق خارج نمى‏كند.

 عرض مى‏كنم بر اين كه يك مسلك اين است، صاحب اين مسلك بايد ملتزم بشود آن عضوى را كه مى‏خواهد وضوء بگيرد آن عضو بايد قبلاً پاك بشود، چرا؟ چون كه اگر آن عضو نجس بشود به مجرّد رسيدن آبی نجس مى‏شود، وضوء نمى‏شود گرفت، وضوء بايد آبش پاك باشد، آنى كه گفتيم نجس بشود اشكال ندارد او در ازاله خبث بود، چون كه ادلّه ازاله خبث غسل بالماء القليل لغو مى‏شد اگر او پاك نشود، ملتزم شد این قائل كه مغسولات آنى كه ازاله خبث مى‏شود پاك است، و امّا در جايى كه وضوء مى‏گيرد آبی وضوء بايد پاك بشود اگر محل نجس باشد آبی نجس مى‏شود وضوء نمى‏شود، چون كه وضوء بايد پاك بشود آبش، آن لزوم لغويّت و آنها در ازاله خبث است، بله! اين كه صورتش نجس است يا دستش نجس است و نجسى هم هست كه به يك دفعه شستن پاك مى‏شود، وضوء نمى‏شود، امّا پاك مى‏شود، چون كه ازاله خبث شد، ولكن وضوء نمى‏شود، بدان جهت صاحب اين مسلك بايد ملتزم بشود كه عضوى را كه مى‏خواهد بشوید بايد آن عضو قبل از وضوء گرفتنش پاك بشود، ولكن اين شخص بايد فرق بگذارد ما بين وضوء گرفتن به ماء قليل و ما بين وضوء گرفتن در كر و جارى، صاحب عروه فرق نگذاشته است، گفته است من اینكه مى‏گويم بر اين كه بايد عضو پاك بشود بلافرقٍ كه به ماء قليل وضوء بگيرد يا در آبی معتصم وضوء بگيرد، پس معلوم مى‏شود صاحب العروة در اين مسأله روى اين مسلك فتوا نمى‏دهد ولو مسلكش در ماء قليل اين است، ولكن فتوايش در ما نحن فيه مبتنى بر مسأله نجاست ماء على الاطلاق نيست، روى آن مسلك نيست، روى آن مسلك بوده باشد بايد فرق بگذارد ما بين وضوء گرفتن به ماء قليل و ما بين وضوء گرفتن به ماء كثير، و حال اين كه تصريح مى‏كند فرقى نيست، پس معلوم مى‏شود در ما نحن فيه آن وجه نيست.

 در ماء قليل يك مسلك ديگرى بود كه ما اختيار كرديم و گفتيم مقتضاى ادلّه همان است و آن اين است كه ما در ادلّه انفعال ماء قليل اطلاقى نداريم كه ماء قليل هميشه نجس مى‏شود به ملاقات، بدان جهت ملتزم شديم در جايى كه انسان ازاله خبث مى‏كند به آبی قليل ازاله‏اى كه يعنى شستنى كه با آن شستن پاك مى‏شود يك دفعه شستن كافى است، چون كه عين ندارد، با يك دفعه شستن پاك مى‏شود، متنجّس به بول هم نيست، به يك دفعه شستن وقتى كه پاك مى‏شود گفتيم دليل نداريم كه در آن غسله متعقّبه لطهارة المحل آبی قليل در آن غسله نجس مى‏شود، ما دليل نداريم به اين، بدان جهت مى‏گوييم كه آبی پاك است، آن غساله اصلاً پاك است، اگر پاشيد به لباستان عيبى ندارد، آن پاك است، نجس را پاك كرده است، ولكن خودش پاك است، دليل نداريم كه او نجس مى‏شود، بدان جهت گفتيم كه مقتضاى اطلاق اين كه الماء طهورٌ يا اغسل بالماء معنايش اين است كه اين مطهّر است و پاك مى‏كند، دليلى هم بر نجاست نداريم، بدان جهت ترشّحاتش هم پاك است، اين شخصى كه اين جور مى‏گويد اين بايد در ما نحن فيه بگويد كه اگر عضو وضوء نجس است به طورى كه به يك شستن پاك بشود او مى‏تواند با آن يك شستن قصد وضوء هم بكند، هم قصد وضوء كند و هم عضو را بشوید، چرا؟ چون كه اين آبی كه نجس نمى‏شود، مسلك اين است، وقتى كه آبی نجس نشد با او قصد وضوء مى‏كنم، شرايط وضوء موجود است، آبش پاك است و هيچ اشكالى هم ندارد، بدان جهت كسانى كه صاحب اين مسلك هستند تفصیل گذاشته‏اند، گفته‏اند كه آن نجاستى را عضو داشته باشد كه به يك غسل پاك مى‏شود مى‏تواند مكلّف با آن يك غسل هم قصد وضوء بكند و هم ازاله خبث را بكند، هيچ مانعى هم ندارد ملتزم هم شده‏اند.

 ولكن عرض مى‏كنم كه فتواى عروه مبتنى بر اين حرف نيست، اگر مبتنى بر اين حرف بود مختص به ماء قليل مى‏كرد، بلكه صاحب العروة الظّاهر و الله العالم نظر صاحب العروة راجع است به رواياتى كه از آن روايات كانّ اين معنا استفاده مى‏شود، يك قسمت از روايات در غسل جنابت است، در غسل الجنابة اين جور وارد شده است در كيفّيّة الغسل كه اوّل ازاله خبث مى‏كند از بدنش بعد شروع مى‏كند به صبّ الماء على الرّأس و البدن، فرموده است كانّ صاحب العروة قدس الله نفسه الشّريف نظر مباركش اين است كه فرقى نمى‏كند ما بين غسل و ما بين وضوء، اگر بنا شد در غسل معتبر شد ازاله نجاست از سر و بدن در وضوء هم معتبر مى‏شود، احتمال فرق ما بينهما نيست، ولكن اين حرف آن وقتى صحيح مى‏شود كه در باب غسل تمام بشود آن شرط، آن روايات را خواهيم گفت كه اولاً به ماء قليل است آن روايات و ثانياً آنها آداب است، يعنى مستحب است اين كارها را بكند، مستحب است ازاله خبث هم بكند، خبث هم نداشته باشد دستهايش را بشوید، عورتش را بشوید، ولو عورتش هم پاك باشد، اينها آداب غسل است، آن هم آداب غسل است ازاله خبث، شرطيّت در غسل ندارد، در آنجا درست نيست، بدان جهت در وضوء هم تمام نمى‏شود.

 آنى كه به نظر قاصر ما مى‏رسد و ما ملتزم به او هستيم فرق مى‏گذاريم ما بين وضوء گرفتن به ماء القليل و وضوء گرفتن به ماء معتصم، كه دست را توى كر وضوء بگيرد يا در جارى يا زير آن شير آبی بگيرد كه معتصم است در اين موارد اگر عضو نجس بوده باشد عيبى ندارد، وضوء صحيح است، براى اين كه اين آبی معتصم هم عضو را پاك مى‏كند و هم وضوء مى‏شود، شرط وضوء طهارت الماء است و حاصل است.

 و امّا اگر به ماء قليل بخواهد وضوء بگيرد، آن عضوى كه مى‏خواهد او را بشوید بايد پاك بشود، چرا؟ با وجود اين كه ما ملتزم هستيم که ماء قليل نجس نمى‏شود، مع ذلک كه ملتزم هستيم که ماء القليل نجس نمى‏شود وغسله متعقّبه لطهارت المحل پاك است غساله‏اش مع ذلک مى‏گوييم بر اين كه بايد عضو پاك بشود، چرا؟ دليل ما چيست؟ دليل ما معتبره عبدالله ابن سنان است كه سابقا هم اين معتبره را گفتيم، آن معتبره دلالت مى‏كند که با غساله خبث نمى‏شود وضوء گرفت، وقتى كه اين جور شد شما اگر دستتان كه بايد از مرفق بشویيد مرفق اگر نجس بود اين آبی قليل را كه به قصد وضوء مى‏ريزيد به مرفق اين آبی در مرفق كه گذشت غساله خبث مى‏شود، با غساله خبث كه وضوء نمى‏شود گرفت ، آن مادون مرفق شسته مى‏شود به غساله خبث، {سؤال؟ فرق نمى‏كند، او دلالت مى‏كند كه به غساله خبثى كه هست، به غساله خبث نمى‏شود وضوء گرفت}، آن معتبره عبدالله ابن سنانى كه سابقا گفتيم و الان هم ملتزم به او هستيم او اين است، درست توجّه كنيد، شرحش براى فردا، ولكن يك مطلبى مى‏خواهم بگويم، در باب 9 از ابواب ماء المضاف است كه روايت 13 [11]است.

روايت عبدالله بن سنان

 محمد ابن الحسن طوسى عن المفيد، استادش مفيد عليه الرّحمه عن احمد ابن محمد عن ابيه، احمد ابن محمد يا احمد ابن محمد ابن يحيى عن ابيه است. يا احمد ابن محمد ابن حسن ابن وليد عن ابيه است، هر کدام از این دو تا باشد درست است، عن سعد ابن عبدالله الاشعرى عن الحسن ابن على، حسن ابن على سابقا گفتيم خلاف است كه اين حسن ابن على كوفى است يا غير او است، عن احمد ابن هلال، احمد ابن هلال هم عبرتائی است، اين سند ضعيف است، احمد ابن هلال نقل مى‏كند عن الحسن ابن محبوب عن عبدالله ابن سنان، ولكن اين تبديل سند دارد، يعنى چه؟ شيخ اين روايت را از حسن ابن محبوب نقل كرده است به اين سند، در فهرستش گفته است من به جميع كتب حسن ابن محبوب و جميع روايات حسن ابن محبوب، غير از كتب جميع رواياتش كه از آن جميع رواياتش يكى هم ين روايت است سندى دارم سندهاى ديگرى نقل كرده است كه آن سندهاى ديگر سند صحيح هستند، يكى‏ش كه قطعاً صحيحه است، آن دومى را نمى‏دانم، دو تا سند ذكر مى‏كند، يكى از آنها صحيح است، بدان جهت بنا بر مسلك ما كه وقتى كه شيخ تعبير كرد در فهرست که و رويت جميع كتبه و رواياته به اين طرق آن جميع روايات آن رواياتى كه در تهذيب به سند ضعيف نقل كرده است مثل اين روايت حسن ابن محبوب او را هم شامل شد ضعف اين را جبران مى‏كند، تبديل سند مى‏گفتيم اسمش را، و بنايمان در فقه بر اين است، روى اين اساس اين روايت من حيث السّند معتبر است به همان بيانى كه گفتيم و مدلولش هم اين است كه وضوء به ماء مستعملِ در خبث جايز نيست، ملاحظه بفرماييد فردا توضيحش را عرض مى‏كنم



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص219.

[2]  شيخ يوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1405ق)، ج2، ص370.

[3] در کافی دو روايت با دو سند با اين متن به گونه ای ذيل نقل شده است:

1-      « مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْمَاءُ كُلُّهُ طَاهِرٌ حَتَّى يُعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ»

2-      « مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُنْشِدِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْمَاءُ كُلُّهُ طَاهِرٌ حَتَّى يُعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ».

افزون بر آن روايات صحيح السند ديگری هم به همين مضمون هست؛ ر.ک: محمد بن يعقوب کلينی، الکافی( تهران، دار الکتب الاسلامیة، چ4، ت1407ق)، ج3، ص1 و ر.ک: شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص133-135.

[4] محمد بن الحسن طوسی، تهذيب الاحکام، ( تهران، دارالکتب الاسلامية، چ1، 1378ش)، ج1، ص285؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج30، ص467.

[5] و عنه (محمد بن الحسن باسناده عن محمد بن يحيي) عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: مَا أُبَالِي أَ بَوْلٌ أَصَابَنِي أَوْ مَاءٌ إِذَا لَمْ أَعْلَمْ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج30، ص467.

[6] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى السَّابَاطِيِّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ يَجِدُ فِي إِنَائِهِ فَأْرَةً- وَ قَدْ تَوَضَّأَ مِنْ ذَلِكَ الْإِنَاءِ مِرَاراً- أَوِ اغْتَسَلَ مِنْهُ أَوْ غَسَلَ ثِيَابَهُ- وَ قَدْ كَانَتِ الْفَأْرَةُ مُتَسَلِّخَةً- فَقَالَ إِنْ كَانَ رَآهَا فِي الْإِنَاءِ قَبْلَ أَنْ يَغْتَسِلَ- أَوْ يَتَوَضَّأَ أَوْ يَغْسِلَ ثِيَابَهُ- ثُمَّ فَعَلَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا رَآهَا فِي الْإِنَاءِ- فَعَلَيْهِ أَنْ يَغْسِلَ ثِيَابَهُ- وَ يَغْسِلَ كُلَّ مَا أَصَابَهُ ذَلِكَ الْمَاءُ- وَ يُعِيدَ الْوُضُوءَ وَ الصَّلَاةَ- وَ إِنْ كَانَ إِنَّمَا رَآهَا بَعْدَ مَا فَرَغَ مِنْ ذَلِكَ- وَ فَعَلَهُ فَلَا يَمَسَّ مِنْ ذَلِكَ الْمَاءِ شَيْئاً- وَ لَيْسَ عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ لِأَنَّهُ لَا يَعْلَمُ مَتَى سَقَطَتْ فِيهِ- ثُمَّ قَالَ لَعَلَّهُ أَنْ يَكُونَ- إِنَّمَا سَقَطَتْ فِيهِ تِلْكَ السَّاعَةَ الَّتِي رَآهَا؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص142.

[7] سوره مائده(5)، آيه 6.

[8] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص219

[9]  أَخْبَرَنِي الشَّيْخُ أَيَّدَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ أَبِي الْقَاسِمِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْبَوْلِ يُصِيبُ الْجَسَدَ قَالَ صُبَّ عَلَيْهِ الْمَاءَ مَرَّتَيْنِ فَإِنَّمَا هُوَ مَاءٌ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الثَّوْبِ يُصِيبُهُ الْبَوْلُ قَالَ اغْسِلْهُ مَرَّتَيْنِ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّبِيِّ يَبُولُ عَلَى الثَّوْبِ قَالَ تَصُبُّ عَلَيْهِ الْمَاءَ قَلِيلًا ثُمَّ تَعْصِرُهُ؛ محمد بن الحسن طوسی، تهذيب الاحکام، ( تهران، دار الکتب الاسلامية، چ4، ت 1407ق)، ج1 ص249.

[10] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الثَّوْبِ يُصِيبُهُ الْبَوْلُ- قَالَ اغْسِلْهُ فِي الْمَرْكَنِ مَرَّتَيْنِ- فَإِنْ غَسَلْتَهُ فِي مَاءٍ جَارٍ فَمَرَّةً وَاحِدَةً؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص397.

[11] وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بَأْسَ بِأَنْ يُتَوَضَّأَ بِالْمَاءِ الْمُسْتَعْمَلِ- فَقَالَ الْمَاءُ الَّذِي يُغْسَلُ بِهِ الثَّوْبُ- أَوْ يَغْتَسِلُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْجَنَابَةِ- لَا يَجُوزُ أَنْ يُتَوَضَّأَ مِنْهُ وَ أَشْبَاهِهِ- وَ أَمَّا [الْمَاءُ] الَّذِي يَتَوَضَّأُ الرَّجُلُ بِهِ- فَيَغْسِلُ بِهِ وَجْهَهُ وَ يَدَهُ فِي شَيْ‌ءٍ نَظِيفٍ- فَلَا بَأْسَ أَنْ يَأْخُذَهُ غَيْرُهُ وَ يَتَوَضَّأَ بِهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص215.