درس ششصد و یازدهم

شرائط وضوء

مسألة 4:« لا فرق في عدم صحة الوضوء بالماء المضاف أو النجس أو مع الحائل بين صورة العلم والعمد والجهل أو النسيان‌، وأما في الغصب فالبطلان مختص بصورة العلم والعمد سواء كان‌ ‌في الماء أو المكان أو المصب ، فمع الجهل بكونها مغصوبة أو النسيان لا بطلان ، بل وكذا مع الجهل بالحكم أيضاً إذا كان قاصراً ، بل ومقصراً أيضاً إذا حصل منه قصد القربة ، وإن كان الأحوط مع الجهل بالحكم خصوصاً في المقصر الإعادة».[1]

ادامه بحث اختصاص بطلان وضوء در غصب به صورت علم به آن

كلام در اين فرمايش صاحب العروة بود كه فرمود اگر كسى با آبی غصبى وضوء بگيرد يا در ظرف غصبى كه آب مباح است ولو رمساً وضوء بگيرد، در صورتى كه جاهل بوده باشد به غصبيّة الماء يا جاهل بوده باشد به غصبيّة الاناء وضویش صحيح است، انّما يحكم به بطلان الوضوء در صورتى كه علم داشته باشد و تعمّد و عمد داشته باشد، و الاّ اگر غصب يادش رفت در ظرف او الماء و تعمد نداشت باز صحيح است. بعد فرمود فرقى نمى‏كند ما بين جهل به موضوع و غفلت از موضوع يا غفلت از حكم. اگر جاهل قاصر بوده باشد در آن صورت باز وضویش صحيح است، و امّا در جاهل مقصّر كه ياد نگرفته است حرمت تصرّف فى ملك الغير را تقصيراً اگر وضوء بگيرد وضویش صحيح است اذا حصل منه قصد القربة.

بررسی مدعای صاحب عروه (قدس)

 عرض كرديم اين فرمايش ايشان غير از اين تكّه اخيرى، آن تكّه اخيرى كه اگر مقصّر باشد باز صحيح است اين را قبول ندارند مشهور و مى‏گويند چون كه جائی که جاهل مقصّر است مجمع مغبوضاً على الشّارع موجود مى‏شود و اين شخص قصد قربت بكند فعل مقرّب نيست و در عبادت بايد فعل مقرّب بوده باشد.

 و آن تكّه‏هاى بعدى همان مسلك مشهور است كه مشهور يك بابى را ذكر كرده‏اند براى تزاحم و يك بابى را ذكر كرده‏اند براى تعارض تعارض الدّليلين، و ملتزم شده‏اند كه باب اجتماع الامر و النّهى على القول بالامتناع و على القول بالجواز از باب تزاحم است نه از باب تعارض، يعنى هم ملاك وجوب موجود است در وضوء به ماء غصبى، هم ملاك حرمت الغصب موجود است، منتهى خطاب تحريم را مقدّم مى‏كنيم بر آن خطاب وجوب، چرا؟ وجوهى را ذكر كرده‏اند، وقتى كه اين حرمت از فعليّت افتاد و اتيان به مجمع مغبوض على المولی واقع نشد كما فى صورة الغفلة عن الغصب يا فى صورة احتمال الغصبيّة ولكن شبهه موضوعى است فحص لازم نيست، شارع ترخيص داده است به استصحاب عدم كونه ملك الغير يا به كلّ شى‏ءٍ لك مباح حلال شارع ترخيص داده است فعل مغبوضاً على الشّارع واقع نمى‏شود، آن ملاك وجوب هست مصلحت ملاك واجب، قصد تقرّب هم حاصل شده است فعلاً مقرّب است، چون كه مغبوض واقع نمى‏شود، در موارد جهل به حكم قصوراً باز فعل مغبوض واقع نمى‏شود، چون كه جهلش جهل قصورى است.

 بدان جهت در آن فعل ملاك واجب هست و فعل مغبوضاً للشّارع واقع نمى‏شود پس صحيح است، بدان جهت است كه در جاهل مقصّر، در جاهل به حكم چون كه فحص ول تعلّم لازم است و ياد نگرفته است چون كه فعل مغبوضاً واقع مى‏شود لشّارع اشكال كرده‏اند به صاحب العروة قصد تقرّب هم بكند فايده‏اى ندارد، چون كه فعل مغبوض است.

 ولكن مى‏دانيد اين حرف مشهور مبتنى بر اين است كه ما احراز كنيم در اين مجمع ملاك وضوء واجبى هست، مثل آنجاهايى كه به ماء مباح گرفته مى‏شود، همان ملاكى كه در ساير جاها در وضوء هست و وضوء موجب مى‏شود صلاة مصلحت دار بشود، در وضوءء به ماء مغصوب هم همان ملاك در وضوء هست، در ناحيه ملاك الوضوء قصورى نيست.

 انّما الكلام آن مفسده حرمت و ملاك حرمت است، چون كه آن ملاك قوى است و او ترجيح داده شده است او نمى‏گذارد فعل واقع بشود مقرّباً، فعل مغبوضاً واقع مى‏شود، وقتى كه حرمت از كار افتاد للجهل او الغفلة و فعل مغبوضاً واقع نشد، آن ملاك واجب با قصد قربت وقتى كه حاصل شد، مأمور به آنى كه شرط در باب صلاة است تمام بشود، مشهور به اين ملتزم هستند، كما ذكرنا ديروز صاحب كفايه[2] و غير صاحب الكفايه در باب اجتماع الامر و النّهى تنبيهى دارند كه در آن تنبيه متعرّض شده‏اند در مجمع بناءً على القول بالامتناع او الاجتماع ملاك هر دو تا تكليف هست، ملاك واجب و ملاك حرام هر دو تا موجود است، يكى اگر نتوانست تأثير بكند، آن ديگرى که ملاك واجب است تأثير مى‏كند كما ذكرنا، خوب آن وقت اين اشكال پيش مى‏آيد كه خوب اين ملاك را ما از كجا كشف كرده‏ايم؟ آن مواردى كه تركيب انضمامى است، آنجا كشف ملاك مى‏شود، چون كه دو تا تكليف مى‏شود، منتهى على نحو التّرتّب، يا تكليف على نحو التّرتّب مى‏شود دو تا، يا ترخيص در تطبيق على نحو التّرتّب مى‏شود كما ذكرنا، از آن دو تكليف على نحو التّرتّب كه شارع مى‏گويد غصب نكن آبی را به پشت بام مردم نريز ولكن اگر ريختى وضوء بايد بگيرى، اگر عصيان كردى و ريختى وضوء بگير، يا اگر وضوء گرفتى عيبى ندارد ترخيص است كه آن وضوء را بگيرى، چون كه ترخيص على نحو التّرتّب ممكن است امر ممكن است كشف ملاك مى‏كنيم كه اين وضوء هم ملاك را دارد، همان وضوئی كه انسان در خانه خودش در كنار باغچه خودش مى‏گيرد همان ملاك را اين وضوء هم دارد.

 و امّا در آن مواردى كه تركيب اتّحادى است مثل وضوء به ماء مغصوب، يا وضوء گرفتن به نحو الرّمس ما از كجا كشف كنيم اين شخصى كه وضوء مى‏گيرد در اين جا اين به ماء غصبى ولو در حال جهل كه احتمال مى‏دهد مباح باشد احتمال مى‏دهد غصب باشد، از كجا بدانيم كه اين وضوئی كه هست اين وضوء ملاك را دارد، خوب علم غيب كه نداريم ما، كاشف از ملاك پيش ما امر است، وقتى كه در موارد تركيب اتّحادى امر به او ممكن نيست، ترخيص در تفريغ ممكن نشد ولو به نحو التّرتّب ممكن نشد، ما از كجا كشف مى‏كنيم ملاك را، مفروض اين است تعلّق امر و نهى چه نهى منجّز بشود و چه منجّز نشود، انسان چون كه نمى‏داند اين غصب است احتمال مى‏دهد كه غصب است، در جايى كه اين مايع در واقع ملك الغير بوده باشد و صاحبش راضى نباشد كه من احتمالش را هم مى‏دهم لايحلّ مال مسلم اين را گرفته است، حكم واقعى‏اش حرمت است، حكم واقعى با تعلّق ترخيص در تطبيق يا امر به اين وضوء جمع نمى‏شود، چون كه تركيبش اتّحادى است، اين مائى كه ماء غصبى است و مالكش راضى نيست و تصرّف در او حرام است واقعاً شارع بگويد بر اين كه اين وضوء را بگير على نحو التّرتّب ولو اگر جاهل شدى بگير اين معنايش عبارت از اين است كه آنى كه در واقع نهى دارد به او امر مى‏كند، اين نمى‏شود.

 بدان جهت حتّى قائلين بالامتناع كه مثل مرحوم آخوند[3] و ديگران هستند، مى‏گويند خطاب نهى مجمع را از تحت متعلّق التّكليف وجوبی خارج مى‏كند، ملتزم مى‏شوند كه با وجودى كه آن مجمع اين وضوء را نمى‏گيرد مع ذلک در اين مجمع ملاك است، خوب مى‏گوييم از كجا كشف مى‏كنيد ملاك است؟ وقتى كه آن امر را مقيّد كرديد متعلّقش را به نحوى كه وضوء با آبی غصبى را نگيرد، چون كه امر با نهى واقعى جمع نمى‏شود، وقتى كه متعلّق تكليف را مقيّد كرديد و اين مجمع از آن متعلّق خارج شد ترخيص در تطبيق نبود و امر به اين مجمع نبود از كجا كشف مى‏كنيد كه ملاك موجود است؟ وقتى كه مادّه امر ندارد، وقتى كه وجوب ندارد، ترخيص در تطبيق ندارد، كشف ملاك نمى‏كند كه، اين به قرينه تكليف كشف ملاك مى‏شود، چون كه مولی وقتى كه به فعلى امر كرد مى‏دانيم مولیى ما حكيم است، بطره ای امر نمى‏كند خلاف مصلحت امر نمى‏كند، كشف مى‏كنيم در متعلّقش مصلحت است، وقتى كه متعلّق مقيّد شد و نگرفت اين وضوء را و غير اين وضوء متعلّق تكليف شد يا متعلّق ترخيص در تطبيق شد از كجا كشف مى‏كنيم كه اين ملاك دارد؟

 سؤال...؟ فرق به دو چشم ظاهر ما ندارد، ما ملاكات واقعيه را كه نمى‏دانيم، بدان جهت احتمال مى‏دهيم كه لااقلّ ملاك نداشته باشد، بدان جهت در ما نحن فيه اگر جاهل بود به اين كه مايع غصب است، جاهل بود كه احتمال مى‏دهد غصب باشد به كلّ شى‏ءٍ حلال يا به استصحاب عدم كونه ملك الغير وضوء گرفت، با احتمال كه انشاء الله مال غير نيست، شارع ترخيص داده است در مقام ظاهر، وضوء گرفت و بعد معلوم شد كه اين وضوء به اين آبی از تحت تعلّق امر به وضوء خارج شده بود چه جور حكم به صحّت بكنيم، متعلّق تكليف مقيّد بود به غير اين وضوء، ترخيص در تطبيق مقيّد بود به غير اين وضوء، چه جور حكم به صحّت بكنيم؟ بدان جهت نهى بوجوده الواقعى با آن امر جمع نمى‏شود، نه نهى منجّز جمع نمى‏شود با امر واقعى، خود اين را مرحوم آخوند در كفايه [4]هم در يكى از تنبيهات تصريح دارد كه خود نهى به شيئى فعلى باشد ولو منجّز نبوده باشد، با امر به آن شى‏ء ولو به عنوانٍ سازگار نيست، روى اين مسلك است، وقتى كه در جاهل به موضوع كه احتمال مى‏دهد اين ماء غصب بوده باشد و نهى واقعى دارد و متعلّق امر مقيّد شده است به غير اين، راهى به حكم به صحّت نيست.

 بله، اگر شخص غافل بشود از اين كه اين غصب است، اصل اعتقادش اين است كه اين ماء مباح است، احتمال غصب را نمى‏دهند، بله او صحيح است، چرا؟ چون كه غافل به موضوع تكليف ندارد، تكليف غافل ممكن نيست، نهى فعلى کردن غافل را ممكن نيست، غافل قابل تكليف نيست، مثل نائم است، قابل تكليف نيست در حال نوم، بدان جهت نهى ساقط است، نهى كه ساقط شد اطلاق امر مى‏گيرد اين وضوء را، چون كه آنى كه مقيِّد اطلاق متعلّق التّكليف بود، نهى بود، وقتى كه نهى حقيقتاً و واقعاً مرتفع شد به واسطه غفلت چون كه غافل قابل تكليف نيست خوب اطلاق امر مى‏گيرد.

 و من هنا اگر كسى قائل شد به امتناع اجتماع امر و النّهى در مواردى كه تركيب اتّحادى است كما اين كه بايد انسان قائل بشود كما قرّرنا در باب اجتماع امر و نهى، در اين موارد بايد تفصيل بدهد ما بين جاهل بمعنی الشّاك و ما بين جاهل بمعنی الغافل، چون كه جهل خلاف العلم است، اگر جاهل شاك بوده باشد، نه او تكليف واقعى دارد، تكليف واقعى‏اش به غرض اين است كه احتياط كند، احتياطش حسن است، آن تكليف و نهى واقعى با امر به آن فعل جمع نمى‏شود، او محكوم به بطلان است، چون كه علم به ملاك نداريم، صحّت عمل يا امر مى‏خواهد كه ندارد، ترخيص فی التّطبيق می خواهد كه ندارد، يا علم به ملاك مى‏خواهد به قول مرحوم آخوند كه ما نمى‏دانيم، بدان جهت محكوم به بطلان است.

 فرق است ما بين غافل و جاهل بمعنی الشّاك، آن كسى كه غافل است يا ناسى است ناسى هم در حال نسيان غافل است چون كه ناسى را نمى‏شود در حال نسيان تكليف كرد، آن هم همين جور است، اين كه اين مدرسه فرض كنيد آبش موقوف به خاصّ بر طلّابش است يادش رفته بود، هيچ در ذهنش نبود، رفت وضوء گرفت از در خارج مى‏شد يادش افتاد، وضویش صحيح است، برو نمازت را بخوان، چرا؟ چون كه نهى ندارد.

سؤال...؟ وقتى كه نهى نشد ملاك كشف نمى‏شود.

 سؤال...؟ نه، امتنان به نحو نيست كه ملاك به نحو مقتضى باشد لولا ان اشق علی امتی لامرتهم بالسواک ملاك به نحو مقتضى است، مانعيّتى در بين نيست، اين كه گفته‏اند اين حرف را كه در اين موارد ملاك موجود است مرادشان اگر ملاك تام باشد درست نيست، كه مى‏گويد ملاك تام موجود است، كه به نحوى كه مانع در پيش است، نه نيست، شايد به نحو لولا ان اشقّ علی امتی لامرتهم بالسواک باشد، بدان جهت در ما نحن فيه اگر بخواهيم بگوييم كه اين فعلى كه در ما نحن فيه اتيان مى‏شود امر دارد، ترخيص در تطبيق دارد كه ندارد، اگر مى‏گوييد ملاك و محبوبيّت غالبه‏اى دارد، اين را هم كه نمى‏دانيم، وقتى كه نمى‏دانيم از كجا حكم به صحّت بكنيم، به خلاف فرض الغفلة، در فرض الغفلة مى‏توانيم، چون كه نهى نيست تمسّك به اطلاق متعلّق التّكليف مى‏كنيم تمسّك به اطلاق التّرخيص فى التّطبيق مى‏كنيم و مى‏گوييم ملاك موجود است.

 يك نكته را متوجّه باشيد و آن اين است اگر شخص جاهل قاصر بوده باشد، جاهل قاصر تارةً غافل است كما ذكرنا، آن جاهل قاصر مثل غافل است، قابل تكليف نيست، آن هم حكم به صحّت مى‏شود عملش، و امّا اگر جاهل جاهل غافل محتمِل بوده باشد، نمى‏تواند ياد بگيرد، ولكن احتمال مى‏دهد كه غصب حرام بوده باشد، نه الكلام الكلام، نهى در واقع موجود است، ولو معذور است در حقّش كلّ شى‏ءٍ رفع عن امتی ما لايعلمون[5] جارى است، ولكن نهى واقعى هست، نهى واقعى با صحّت جمع نمى‏شود، نكته‏اى كه مى‏خواهم عرض كنم خدمت شما اين است، بعضى فقهايى كه تقييد كرده‏اند ناسى را به غير الغاصب، ما گفتيم در صورتى كه شخص ناسى غصب بوده باشد يا ناسى حكم بوده باشد، حكم الغصب را نسيان كرده باشد، آن ناسى عملش صحيح است، وضویش صحيح است، چون كه نهى ندارد، ناسى داخل غافل است و قابل تكليف نيست، تقييد فرموده‏اند جماعت كثيره‏اى از فقهاى ما به اين كه اين ناسى به موضوعى كه هست ناسى به موضوع كه ناسى به غصب است، خود غاصب نبوده باشد، و الاّ كسى ماء ديگرى را غصب كرده است و آورده است يا اناء كسى را غصب كرده است آورده است در خانه‏اش بعد از مدّتى يادش رفت كه اين مال غصبى است، آبی تويش بود، ارتماساً وضوء گرفت در آن غصب، گفته‏اند وضوء محكوم به بطلان است، چرا؟ سرّش اين است كه ما ولو مى‏گوييم كه ناسى غافل است و تكليف ندارد در حال غفلت، ولكن اگر ناسى غافل بوده باشد، نسيان اين شخص مرفوع نيست، رفع عن امتی ما ضطرّوا عليه و ما استکرهوا عليه و النّسيان اما نسيان غاصب مرفوع نيست، او مؤاخذ است به آن غصبى كه مى‏كند ولو در حال غفلت، چرا؟ براى اين كه آن وقتى كه مال را مى‏گرفت مكلّف به ردّش بود، شارع اگر بخواهد اين حرمت را بعد از عروض نسيان بردارد اين خلاف امتنان بر مالك المال است، بدان جهت در اين مواردى كه هست حديث رفع حكومتى ندارد و مقتضاى اين كه لا تغصب آن وقتى كه ملتفت بود غصب است و مى‏دانست غصب را، آن وقت مكلّف بود كه نه غصب بكند در اناء اخذاً، نه تصرّف بكند در اناء امساكاً، نه تصرّف بكند ردّاً، الان كه كاسه را برمى‏گرداند در حال رد آن تصرّفش هم حرام است، چون كه غصب است، منتهى عقل مى‏گويد من باب اقلّ المحذورين که يا بدبخت اقلاً اين محذور اقل را مرتكب بشو كه رد بكن، مال، مال الغير است، تصرّف در او عدوانى بوده است، بدان جهت بقائاً هم ناسى بوده باشد آن نهى اوّلى اقتضاء مى‏كرد همه اينها را ترك بكند، ولكن به خلاف كسى كه مثل آن مثال زدم خودش غاصب نيست، وارد مدرسه موقوفه‏اى شد، به خيال اين كه اين آبی وقت عام است وضوء گرفت بعد يادش افتاد، او نه امتنان است براى او، رفع نسيان امتنان است و خلاف امتنان هم نيست كما ذكرنا سرّش اين است و اين بحثش هم در مسأله فى ما بعد خواهد آمد.

 بدان جهت در ما نحن فيه بايد تفصيل داد در باب اجتماع امر و نهى تركيب اگر اتّحادى باشد، تركيب اگر انضمامى است مع العلم و العمد هم وضوء صحيح است، چون كه ترتّباً امر به وضوء و ترخيص دارد در موارد تركيب انضمامى، و امّا در مواردى كه تركيب اتّحادى بوده باشد عمل محكوم به بطلان است، الاّ در صورتى كه نهى ساقط بشود سقوطاً واقعياً كه سقوطى كه مغبوضيّتش هم ساقط بشود، در آن توسّط در دار مغصوبه يا در ردّ مغصوب، غاصب و امساك غاصب نسياناً ولو نهى ساقط است، ولكن مغبوضيّت هست، چون كه متعلّق نهى اولى بود، در جايى كه مغبوضيّت فعليه ساقط بشود و نهى ساقط بشود آن عيبى ندارد اطلاق امر مى‏گيرد و حكم به صحّت مى‏شود.

 سؤال...؟ ولكن بلاركوع و لاسجود على الارض، بالايماء. شيخنا آن وقت اتّحاد وجودى پيدا نمى‏كند، سجود اختيارى اتّحاد با غصب دارد يا ركوع اختيارى بنا بر اين قولى كه هویّ داخل ركوع است و مقوّم ركوع است، و امّا آنهايى كه اين را گفته‏اند گفته‏اند در آخر وقت حال الخروج بالايماء نماز بخواند، آنها اين جور فتوا داده‏اند، شما هم انشاء الله همين جور فتوا خواهيد داد، و ديگر تصرّف نيست، آنى كه گفته‏اند با ركوع و سجود اختيارى، آنجایی كه مضطرّ به غصب بشود لا بسوء اختیاره، بعثى‏هاى ملعون شخص محترم را گرفته‏اند و در ملك الغير حبس كرده‏اند آنجا نماز را با ركوع و سجود حسابى بخواند، چون كه نهى ساقط است، حرمت الغصب درباره‏اش نيست، آن وقت نماز را همين جور مى‏خواند و امّا در مواردى كه توسّط در دار مغصوبه است و نهى ساقط نيست به اختيار خودش را داخل دار غصبى كرده است، آنجا نماز هم بخواند بايد نمازى بخواند چون كه لا تسقط بحال كه اتّحاد وجوبى با غصب نداشته باشد، آنى كه متّحد با غصب است در نماز، آن سجود اختيارى است، يكى هم ركوع على قول بر اين كه هویّ كه تصرّف در فضا است داخل ركوع است مقوّم ركوع است، بعضى‏ها گفته‏اند آنى كه ركوع واجب است آن هيأت خاصّه است كه به نحوى كه انسان خم بوده باشد اين ركوع است هویّ مقدمه‏اش است خود ركوع نيست، ولكن جماعتى گفته‏اند كه نه آن هویّ هم مقوّم ركوع است، والاّ اگر انسان از زمين بلند شود به آن حدّ ركوع نمى‏گويند، ركوع آن وقتى است كه هویّ از قيام بكند، بناءً بر اين با ركوع هم اتّحاد پيدا مى‏كند، آنهايى كه مى‏گويند اين جور است، مى‏گويند به ركوع و سجود به هر دو تا ايماء بكند، و امّا آنهايى كه مى‏گويند هویّ داخل ركوع نيست، ركوع همان هيأت خاصّه است، آنها مى‏گويند سجودش را بالایماء بكند، این حرف صحيحى مى‏گويند پيش اربابشان.

 در ما نحن فيه على هذا الاساس در ما نحن فيه ملّخص الكلام ما بين الجاهل و الغافل فرق گذاشتيم در باب اجتماع امر و نهى آنجايى كه تركيب اتّحادى بوده باشد، و در غفلت هم فرق نمى‏كند غفلت از موضوع بشود يا غفلت از حكم بشود، غافل از حكم هم تكليف در حقّش نيست، تكليف ضيق ذاتى دارد، ذاتاً ضيق است و به غافل متوجّه نمى‏شود، على ما هو در بابش مقرّر است.

مسألة 5: « إذا التفت إلى الغصبية في أثناء الوضوء صح ما مضى من أجزائه‌ويجب تحصيل المباح للباقي وإذا التفت بعد الغسلات قبل المسح هل يجوز المسح بما بقي من الرطوبة في يده و يصح الوضوء أو لا ؟ قولان ، أقواهما الأول لأن هذه ‌النداوة لا تعد مالاً ، وليس مما يمكن رده إلى مالكه ، ولكن الأحوط الثاني ، وكذا إذا توضّأ بالماء المغصوب عمداً ثمَّ أراد الإعادة هل يجب عليه تجفيف ما على محال الوضوء من رطوبة الماء المغصوب أو الصبر حتى تجف أو لا ؟ قولان أقواهما الثاني وأحوطهما الأول ، وإذا قال المالك أنا لا أرضى أن تمسح بهذه الرطوبة أو تتصرف فيها لا يسمع منه بناء على ما ذكرنا نعم لو فرض إمكان انتفاعه بها فله ذلك ولا يجوز المسح بها حينئذ‌«.[6]

حکم التفات به غصبيت در اثناء وضوء

 بعد صاحب العروة قدس الله نفسه الشّريف يك مسأله ديگرى را در ما نحن فيه عنوان مى‏فرمايند، آن مسأله ديگر اين است كه كسى وضوء گرفت با آبی غصبى و ملتفت نبود غافل بود، با آبی غصبى شروع كرد به وضوء گرفتن، دو تا كاسه بود، با يكى شروع كرد به وضوء گرفتن، صورتش را شسته بود، دست راستش را هم شسته بود، يك كسى رسيد گفت فلان فلان چه كردى؟ اين آبی من است. زحمت كشيده‏ام و آورده‏ام، اين مباح نيست. من اینها را حیازت كردهص‏ام، اين قدر راه رفته‏ام و اينها را جمع كرده‏ام، خوب اين در اثناء غسل ملتفت شد بر اين كه اين وضوء به مال الغير است، به ماء غصبى است، خوب يك كسى ديگر آنجا يك كاسه داشت و گفت بابا با اين وضوء بگير، خوب اين وضویش را استيناف كند يا از آنجا بقيه‏اش را بگيرد؟

 بناءً على ما ذكرنا چون كه غافل است نه آن وضوئهايش صحيح است، چون كه آنها حرمت نداشت كه، غافل بود از اول، غسل الوجه و اليد اليمنى صحيح است، يد يمنى را بايد با اين آبی بگيرد، بعد هم مسح كند، آن كسانى كه مثل مسلك مرحوم آخوند و مشهور و سيّد يزدى قدس الله سره مسلك مشهور را دارند مى‏گويند اگر شك هم بوده باشد همين جور است، چون كه آنها ما بين جاهل بمعنا الشّاك و غافل فرق نگذاشته‏اند، بدان جهت مى‏گويد كه نه استيناف واجب نيست، اگر در اثناء التفات پيدا كرد ظاهر التفات فرض غفلت است، اگر مرادش از التفات عالم شدن هم بوده باشد تذكّر نباشد هر دو مراد بوده باشد، اين مبتنى بر مسلك مشهور است، و الاّ بنا بر ما ذكرنا اين در غافل صحيح است، خوب وضویش را تمام كرد با آن آب، غافل بود، نه دست چپش را هم شست، مى‏خواست سرش را مسح كند آن مرد رسيد كه فلان فلان چه كردى، مال من است، زحمت كشيدم، هيچ راضى نبودم به يك قطره‏اش هم، راضى هم نمى‏شوم و راضى هم نخواهم بود، خوب الان اين غسل كرده است مانده است مسحش، خوب اين چه جور مى‏شود؟ ايشان مى‏فرمايد عيبى ندارد، مسح كند، او داد هم بزند ديگر لازم نيست دوباره استيناف كند، غسل‏ها درست است، غسل الوجه و اليدين درست است، مسحش را بكند، اين را در ذیل مساله  مى‏فرمايد كسى عمداً و متعمداً هم با آبی غصبى وضوء گرفت، خوب بعد فكر كرد و گفت من كه ديوانه نيستم، وضوء با آبی غصبى باطل است، تمامى علماء نوشته‏اند، اين وضوء را دست كشيد، آبی مباح پيدا كرد و مى‏خواهد وضوء بگيرد، اين آبهايى كه اول از آبی غصبى در يدش مانده است، مى‏گويد پاك كردن آنها واجب نيست، با آن تَرى اعضايش به ماء غصبى اگر وضوء را استيناف بكند، وضویش صحيح است، يك احتياط استحبابى هم دارد، نظير اين مسأله را ايشان در لباس مصلّى بيان فرموده‏اند، مى‏گويد كسى لباسش نجس بود، برد به آبی غصبى شست، وقتى كه شست آبی غصبى اگر خشك شده باشد كه بلااشكال نمازش صحيح است، و امّا اگر تَر است، همانجا شست با آبی غصبى همين جور پوشيد الله اكبر شروع به نماز كرد، ايشان مى‏فرمايد كه نمازش صحيح است، تَرى آنجا ولو به غصب است مى‏گويد مانع از صحّت صلاة نيست، اينها مبتنى بر اين است، مى‏گويد وقتى كه انسان غسل الوجه و اليدين را تمام كرد، اين تَرى كه در اعضائش مى‏ماند اين كه مال نيست، كسى اگر بگويد من اين تَرى را مى‏فروشم، مى‏گويند اين اوّل ما خلق اللهش به هم خورده است، سيمهايش به هم خورده است، ببريد به آنجايى كه بردنى است، ماليّت كه ندارد، يك وقت شيئى ماليّت ندارد ولكن ملكيّت دارد، مثلاً فرض كنيد يك مشت گچى كه در خانه كسى آورده‏اند گچ ماليّت دارد، امّا كسى يك مشت برداشت، يك مشت ماليّت ندارد، ولكن ملك الغير است، كما اين كه تصرّف در مال الغير حرام است لا يحلّ مال امرئ مسلم الا بطیبة نفسه تصرّف در ملك الغير هم جايز نيست، ظلم و عدوان بر غير ولو در ملكش جايز نيست، فرق مال با ملك اين است، اگر مال را از غير تلف كرد ضامن بدلش است مثل قيمت، در مواردى كه تصرّف در ملك الغير كرد مال نبود ملك موجود است، بايد برگرداند، تلف شد ضمان ندارد، چون كه ماليّت ندارد، ضمان در موارد ماليّت است ضمان به بدل، فرقشان اين است، ايشان كانّ اين جور مى‏گويد، مى‏گويد در ما نحن فيه اين تَرى ماليّت ندارد و آنى كه مال و ملك الغير بود او تلف شده است، رطوبت را نگوييد كه اين ملك الغير است، مى‏گويد نه اعتبار ملكيّت نمى‏شود ملك الغير، چون كه اين قابل رد نيست، خودش قابل رد نيست، در جايى كه شى‏ء قابل رد نبوده باشد، كانّ اين اعتبار ملكيّت نمى‏شود، بدان جهت ملك كسى نيست، تصرّف در اين رطوبت يعنى اين رطوبت را به سر بردن يا به رجلين بردن تصرّف در مال و ملک الغير نيست، بدان جهت عيبى ندارد، آنجا هم آن ثوبى كه شسته است، شستنش حرام بود، ولكن الان رطوبت است، رطوبت ماليّت و ملكيّت ندارد.

اشکال مرحوم شيخ عبد الکريم حائری بر صاحب عروه (ره)

و من هنا اشكال كرده‏اند[7] به مرحوم سيّد يزدى اين قابل رد نبودن شى‏ء را از ملكيّت نمى‏اندازد، خوب انسان فرض كنيد يك انگشتر شخصى را مال فرض مى‏كنيم، ملك هم فرض مى‏كنيم، يك انگشتر شخص را برد توى يك چاهى انداخت، توى دريا انداخت كه ديگر در نمى‏آيد قابل رد نيست، خوب از ملك بودنش خارج نمى‏شود، ملكش هست، منتهى ملكش را به دريا انداخته است و تلف كرده است، يا سنگى را از ملك كسى از در خانه كسى برداشت و انداخت توى يك چاه عميقى كه نمى‏شود در آورد، سنگ از ملك او خارج نمى‏شود، انسان ثوبش را داد به خيّاط و يك خيوطى هم داد كه با اين نخ‏ها بدوز، نخ‏هاى تازه در آمده است، آن خيّاط هم با آنها دوخت، يا خودش با آنها دوخت، خيوط غصبى بود، در آن ثوب نمى‏تواند نماز بخواند، خود مرحوم سيّد هم در لباس مصلّى آنجا كلامى دارد كه مثل اين كه خودش هم تجويز نمى‏كند صلاة در اين ثوب را، ولو ظاهر كلامش اين است كه خيوط اگر قابل رد بوده باشد بعد الفتق ولو خیط قابل رد است، آنجا جايز نيست و امّا در صورتى كه قابل رد نباشد مثل اين رطوبت است، عيبى ندارد، جماعتى هم آنجا گفته‏اند كه قابل رد باشد خیوط يا نه، اين تصرّف در ملك الغير است، از ملكيّت الغير ساقط نمى‏شود و تصرّف در ملك الغير جايز نيست.

 اگر شك هم كرديم به قول آقاى حكيم در مستمسك [8]فرموده‏اند اعلى الله مقامه شك هم كرديم كه اين جور استعمال از ملكيّت خارج مى‏كند اين رطوبت يد را يا نه كه قابل رد نيست استصحاب بقاء ملكيّت هست، ولكن ظاهر اين است كه اين اشكال درست نيست، اجمالش را مى‏گويم چون كه توى ذهنتان باشد، ما مى‏گوييم ملك الغير است، ولكن چرا حرام است در ملك الغيرى كه ماليّت ندارد؟ چرا حرام است؟ چون كه ظلم عدوان است ديگر، خوب تصرّف در اين تَری ظلم عدوان نيست، ظلم عدوان در استعمال آبی بود در غصب و تصرّف در اين خوب چه كار بكنم دستم تَر است ديگر، من راضى نيستم مسح كنى، خوب راضى نباش، مثل اين كه كسى در كوچه نشسته است زير سايه و تكيه كرده است به ديوار صاحب خانه، صاحب خانه در را باز مى‏كند و مى‏گويد من راضى نيستم به ديوار من تكيه كنى، مى‏گويد بابا برو راضى نباش، تكيه كردنش عيبى ندارد، چون كه این ظلم و عدوان نيست، عرفاً اين را ظلم و عدوان نمى‏گويند، آن تصرّفى حرام است که يا تصرّف در ملك بشود، تصرّف در ملك الغير بكند يا تصرّفى بكند كه آن تصرّف عدوان على المالك فى الملك حساب بشود.

 و امّا وقتى كه هيچ كدام از این دو تصرّف را ندارد بلکه تصرّفش به نحو انتفاع به ملك الغير است، به ملك الغير منتفع مى‏شود مثل آن انتفاع در سايه به ديوار مردم تكيه كردن دليلى بر حرمتش نداريم، مدّعا اين نيست كه ملك الغير نيست تا شما بگوييد استصحاب دارد، استصحاب شبهه حكميه است جاری نمی شود، ملك الغير هم بوده باشد اين تصرّف جايز است، چرا؟ چون كه دليلى بر حرمت اين تصرّف نيست، اطلاق امر به مسح مى‏گيرد اين مسح را، مسأله تمام نشد، مطالبى است در این مسأله، انشاء الله فى ما بعد.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص222.

[2] و الجهات في أنه لو كان تعدد الجهة و العنوان كافيا مع وحدة المعنون وجودا في جواز الاجتماع كان تعدد الإضافات مجديا ضرورة أنه يوجب أيضااختلاف المضاف بها بحسب المصلحة و المفسدة و الحسن و القبح عقلا و بحسب الوجوب و الحرمة شرعا فيكون مثل أكرم العلماء و لا تكرم الفساق من باب الاجتماع كصل و لا تغصب لا من باب التعارض إلا إذا لم يكن للحكم في أحد الخطابين في مورد الاجتماع مقتض كما هو الحال أيضا في تعدد العنوانين فما يتراءى منهم من المعاملة مع مثل أكرم العلماء و لا تكرم الفساق معاملة تعارض العموم من وجه إنما يكون بناء على الامتناع أو عدم المقتضي لأحد الحكمين في مورد الاجتماع؛ محمد کاظم خراسانی، کفاية الاصول،(قم، مؤسسه آل البيت(ع)،چ1، 1409ق)، ص179-180

[3] ر. ک: محمد کاظم خراسانی، کفاية الاصول،(قم، مؤسسه آل البيت(ع)،چ1، 1409ق)، ص160-161.

[4] ر. ک: محمد کاظم خراسانی، فوائد الاصول، (تهران، وزارت ارشاد، چ1، ت1407ق)، ص147

[5] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي التَّوْحِيدِ وَ الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ- وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ- وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ- وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ- وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْوَةِ  مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَةٍ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج15، ص369.

[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص224.

[7] أنّ النداوة الباقية ملك المالك، و بقاؤها في مقام الاعتبار لا يتوقّف على تمكّن المالك من الانتفاع بها، بل يكفي فيه كون اختيار أمرها بيده فيحكم بالتصرّف فيجوز و يمنع عنه فلا يجوز، و هذا المقدار من الأثر كافٍ فی بقاء الملكيّة أو الاختصاص الموجبين لعدم جواز التصرّف؛ شيخ عبد الکريم حائری، شرح العروة الوثقی، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1426ق)، ج3، ص333-334

[8] هذا غير كاف في الجواز مع بقائه على ملكية المالك، و لو بالاستصحاب فلا يجوز التصرف فيها؛ سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج2، ص429.