درس ششصد و دوازدهم

شرائط وضوء

مسألة 5: « إذا التفت إلى الغصبية في أثناء الوضوء صح ما مضى من أجزائه‌ويجب تحصيل المباح للباقي وإذا التفت بعد الغسلات قبل المسح هل يجوز المسح بما بقي من الرطوبة في يده و يصح الوضوء أو لا ؟ قولان ، أقواهما الأول لأن هذه ‌النداوة لا تعد مالاً ، وليس مما يمكن رده إلى مالكه ، ولكن الأحوط الثاني ، وكذا إذا توضّأ بالماء المغصوب عمداً ثمَّ أراد الإعادة هل يجب عليه تجفيف ما على محال الوضوء من رطوبة الماء المغصوب أو الصبر حتى تجف أو لا ؟ قولان أقواهما الثاني وأحوطهما الأول ، وإذا قال المالك أنا لا أرضى أن تمسح بهذه الرطوبة أو تتصرف فيها لا يسمع منه بناء على ما ذكرنا نعم لو فرض إمكان انتفاعه بها فله ذلك ولا يجوز المسح بها حينئذ‌«.[1]

ادامه بحث التفات به غصبيت در اثناء وضوء (بحث ضمان آن)

كلام در اين مسأله بود كه شخصى وضوء گرفته است به ماء غصبى و به ماء الغير بلا رضا صاحبه، ولكن غفلةً و غافلاً و بعد از اين كه غسل الوجه و اليدين را كرد التفت كه اين ماء مال الغير بود و ملك الغير بود و صاحبش راضى نبود به اين تصرّف، عرض كرديم در اين صورت اين با بللى كه در يدش باقى است مى‏تواند مسح كند رأس و رجلين را، حتّى در صورتى كه مالك منع كند و بگويد من راضى نيستم با آن رطوبت مسح كنى، عرض كرديم كه اين منع مالك مثل اين است كه بگويد من راضى نيستم از اين روشنى چراغم كه افتاده است توى كوچه استفاده كنى، يا اين ديوارى كه در خارج بيت است يعنى ديوار طرف بيرونى بيت به او تكيه كنى، ذكرنا كه منع مالك از اينها لا يفيد شيئاً حيثُ كه اين جور انتفاعات عدوان به مالك المال نيست فى ماله، چون كه اين رطوبتى كه در يد من هست او قابليّت استرداد ندارد به مالك.

 بدان جهت در ما نحن فيه تصرّفى كه اگر ملك الغير بوده باشد و عدوان به مالك الغير نبوده باشد دليلى بر آن حرمت التّصرّف نداريم، آنى كه حرام است ظلم و عدوان است بر غير در ملكش و در تصرّف در مالش، اين حاصل حرف بود.

سه مسلک در اتلاف مال غير بدون رضايت صاحبش

 ولكن در ما نحن فيه مطلبى هست كه اين اختصاص به ما نحن فيه ندارد، اين مطلب يك مطلب سيّال است، در جايى كه انسان مال الغير را تلف كند اين بحث مربوط به مال الغير است نه ملك الغير، ربّما شيئى ملك مى‏شود براى غير ولكن ماليّتى ندارد، مثل اين كه فرض كنيد انسان يك مشت گچى كه مال الغير است دم خانه ريخته است يك مشت برداشت و برد، اين يك مشت ماليّت ندارد، بدان جهت اگر اين را مصرف كرد يا تلف كرد ضامن نيست، چون كه ماليّتى ندارد، الاّ انّه برداشتنش بردنش و تصرّف در او حرام است، چون كه همه اينها عدوان به غير است در ملكش، و صاحبش اگر راضى نبوده باشد اين عدوان ظلم حساب مى‏شود فلا يجوز، اين بحثى كه مى‏گويم راجع به آنجايى است كه ملك الغير ماليّت داشته باشد، اين بحث آنجا است.

مسلک نخست

فقهاى ما آنهايى كه اهل تحقيق هستند و عنوان كرده‏اند اين مسأله را در كلام صاحب جواهر قبل از صاحب جواهر هم هست در جايى كه انسان مال الغير را تلف كرد در مسأله يك قول[2] اين است كه خود اتلاف موجب مى‏شود كه مثل و قيمت را مال اگر مثلى باشد مثلش، قيمى بوده باشد قيمتش به ذمّه اين شخص و به عهده متلف بيايد، آن كسى كه اتلاف كرده است، دين مى‏شود، بدان جهت مرد مديون است به آن صاحب مالى كه مال او را تلف كرده است، از اصل التّركة حساب مى‏شود، بعضى‏ها كصاحب جواهر ملتزم شده‏اند وقتى كه انسان مال الغير را تلف كرد و ذمّه‏اش مشغول به مثل و قيمت شد، ديگر اين اشتغال ذمّه به مثل و قيمت مبادله است، عوض آن مال تالف است، بدان جهت اگر آن مال تالف بقيه‏اى داشته باشد كه ماليّت ندارد آن بقيّه ولكن ملكيّت دارد مثل كاسه غير را كه شكاند او را، سه تكّه كرد، آن سه تكّه فعلاً ماليّتى ندارد، تالف است، ولكن ربّما مى‏شود از او انتفاعى را برد، مثلاً يك تكّه‏اش يك خورده مى‏تواند تويش آبی بريزد و جلوى مرغ بگذارد، گفته است بر اين كه صاحب الجواهر همين كه ذمّه مشغول به مثل و قيمت شد، اين مبادله شد، نتيجه‏اش چه مى‏شود؟ نتيجه‏اش اين است كه انسان خيوطى را از صاحب الخيط غصب كرد آمد قبايش را دوخت ثوبش را دوخت، با آن ثوب نماز بخواند اشكالى ندارد، چرا؟ چون كه وقتى كه ثوب را دوخت اين خياطتي كه فعلاً هست كه نمى‏شود خيوط را دوباره كند و ردّ به مالك كرد، تالف حساب مى‏شود، فرموده است بر اين كه اين خيوط مالك تلف شده است به خياطت و مثل قيمت به ذمّه اين شخص آمده است، پس اين خيوطى كه در پارچه هست ملك غير نيست چون كه مبادله حاصل شده است، برود نماز بخواند، تصرّف در ملك الغير نكرده است، مال غيرى و ملك غيرى نيست، چون كه اين خيوط داخل ملكش شده است، مقروض است به او، اين مسلكى است كه صاحب جواهر قدس الله نفسه الشّريف اختيار كرده‏اند، خوب مى‏بينيد كه بنا بر اين مسلك وقتى كه انسان به ماء غير وضوء گرفت در حال غفلت، وقتى كه خوب تلف شده است، آن مائى كه صرف كرده است تلف شده است اين بلّه ملك الغير نيست، چون كه اگر مال ماليّت داشته باشد مثلش به ذمّه آمده است، چون كه مال مثلى است، يا قيمى استيك جايى اگر مثلش پيدا نشد، اگر فرض كنيد يك جا ماليّت ندارد ملک است، ملک كه ضمان ندارد، وقتى كه ملك ضمان نداشته باشد بنا بر مسلك صاحب الجواهر جايى كه ماء ماليّت داشته باشد مسح عيبى ندارد، چون كه اين مسح مثل آن خيوط است اين رطوبت در يد، و امّا در صورتى كه مال نباشد و ملك تنها باشد و ماليّت نداشته باشد، خود آبی مثل آبى بود كه از شط آورده بود اين جا، ماليّتى ندارد، او اگر باشد اشكال مسح مى‏ماند، چون كه ذمّه‏اش مشغول نشده است به مثل و قيمت تا اين كه مبادله بشود، اين يك مسلك است.

مسلک دوم

 مسلك ديگر اين است كه وقتى كه انسان مال الغير را تلف كرد كه بايد مثل و قيمت بدهد، اين مثل و قيمت دادن از باب مبادله نيست، اين مثل و قيمت دادن از باب تغریم است. آن شخص را به ضرر انداخته است و آن ضرر را بايد جبران كند، وقتى كه كاسه مردم را شكاند يا فرض كنيد مال ديگرش را تلف كرد در اين صورت به او ضرر زده است، چون كه ماليّت دارد، آن ضرر چون كه به حسب ماليّت است، آن ماليّت ضرر را بايد جبران بكند كه مى‏گويند دفع المثل او القيمة از باب تغریم است، خسارت زده است به او، ولو مال از ملكش خارج نشود، خسارت زده است، ماليّتش را از بين برده است، مثل اين كه انسان مال غير را بردارد و به دريا بيندازد، از قعر دريا كه نمى‏شود در آورد، آن شى‏ء از ملكيّت خارج نمى‏شود، شى‏ءِ اين شخص مالك است، ولكن اين بايد غرامت بدهد، به او خسارت زده است، ماليّت آن شى‏ء را از بين برده است، کسى نمى‏خرد، من يك چيزى دارم در ته دريا، چه كسى مى‏خرد؟ مى‏گويد هيچ كس نمى‏خرد، ماليّتى ندارد، اين تغريم است.

کلام مرحوم سيد حکيم (قدس) در مستمسک

 والشّاهد على ذلک، شاهد آورده اند، مرحوم سيّد حكيم هم در مستمسك العروة دارد اين شاهد را، اين تغريم را شاهد مى‏آورند ب[3]ر اين كه اين فرقى ندارد در دفع المثل و قيمت، شى‏ء، شيئى بوده باشد كه از تالفش چيزى نماند، مثل اين كه كسى دفتر داشت آتش زد و چيزى نماند، تمامش سوخت، باز هم برد آن خاكسترها را و ما بين آنجايى كه مثل كاسه بشكند و چيزى بماند، عند العرف فرقى نمى‏گذارند در آن تغريم بدل گرفتن ما بين الصّورتين، در صورت اولى كه مبادله ممكن نيست، چون كه شى‏ء تالف است ديگر، از بين رفته است به كلّى، چون كه به كلّى از بين رفته است قابل مبادله نيست، بدان جهت چون كه فرقى ما بين صورت اولى و ما بين صورت ثانيه نمى‏گذارند، در صورت ثانيه كه چيزى مانده است آن هم از باب تغريم است، مبادله نيست، صاحب اين مسلك چه مى‏گويد؟ مى‏گويد ولو شما خيوط را غصب كرده بودي، قيمت خيوط را هم به آن صاحب الخيوط دادى، امّا در آن ثوب نمى‏توانى نماز بخوانى، مگر اين كه آن صاحب الخيوط كه پول خيط را گرفته است بگويد راضى هستم برو بخوان نمازت را، امّا اگر گفت من پولم را گرفتم امّا دلم هيچ وقت راضى نمى‏شود به اين كاری كه تو كردى، به من اين خيانت را كردى، هيچ وقت راضى نيستم، پولم را مى‏گيرم، نمى‏تواند در او نماز بخواند، چرا؟ چون كه نماز بخواند در ثوبِ غير تصرّف در ملك غير است بلارضا صاحبش، صاحب كاسه بنا بر اين قول مثل كاسه را گرفت، چون كه كاسه فعلاً كه كارخانه است، مثلی است  با ید درست نمى‏شود، يا قيمى است، قيمتش را گرفت، بعد اين شخصى كه تلف كرده است آن شكسته‏ها را برداشت كه ببرد، گفت نه نمى‏گذارم مال خودم است، صاحب اين قول مى‏گويد بله اين شخصى كه مثل كاسه را داده است يا قيمت را داده است نمى‏تواند بردارد، اين ملك غير است، چون كه دفع المثل او القیمة تغريم است، مبادله نيست كه صاحب جواهر مى‏گويد، براى اين كه در مبادله در جاهايى كه عين به كلّى تلف شده است ممكن نيست، اين جا هم ممكن نيست، اين هم يك قول در مسأله است، بنابراين اگر گفتيم اين رطوبت باقيه ملك الغير است و تصرّف در اين رطوبت عدوانى است بنا بر اين قول مالك اگر بگويد راضى نيستم با اين مسح كنى يا ندانيم كه مالك راضى است يا نه ولو پول آبی را هم داده‏ايم يا مثل آبی را داده‏ايم، نمى‏شود مسح كرد، مگر اين كه مالك آن آبی اولى بگويد راضى هستم، برو مسح كن، بنا بر اين قول هم اين جور مى‏شود.

 سؤال...؟ بله، با مبادله اشتغال الذمه نمى‏آيد، اشتغال الذمه عند التلف مى‏آيد. وقتى كه اشتغال الذمه آمد، اين بدل چه چيز است؟ بدل عين تالف است ديگر. مبادله اگر باشد معاوضه باشد، معنايش اين است كه اين را عوض كرده است به چيزى كه معدوم است، اين نمى‏شود در ما نحن فيه، بدان جهت ملتزم شده‏اند كه از باب تغريم است}، پس اين دو تا قول شد، خود اشتغال الذمه مبادله است، يكى اين است كه نه اشتغال ذمه تغريم است، نتيجه‏اش هم معلوم شد.

مسلک سوم

 قول سوّمى است كه ما در بحث مكاسب كه بحث مى‏كرديم گفتيم لا مناص براى شخص که اين قول ثالث را اختيار كند و آن اين است كه تغريم نيست، بدان جهت اگر كسى چنان ماشين ديگرى را له كرد كه از قيمت اصلاً انداخت و تلف شد، ديگر عنوان ماشين نيست، آهن پاره است، يك ماشينى به همان نحو، به همان كارخانه و به همان مدل به قول ايشان با همان رنگ و خصوصيت داد، بعد آن صاحب ماشين ديد كه ماشينش خيلى خوب است، يك خورده هم نو‏تر است، گفت كه نه آن ماشينى كه له شده است هم مى‏برم، مى‏گويند مرتيكه برو پى كارت، يك ماشين بيشتر نداشتى و آن را هم گرفته‏اى ديگر، ديگر چه مى‏خواهى؟ عقلاء اين است ديگر، می گویند تو یک کاسه داشتی این کاسه ات را بگیر دیگر چه می خواهی، سيرة العقلا اين است، گفته‏ايم اشتغال ذمه به مثل و بدل مبادله نيست كه صاحب جواهر مى‏گويد، وقتى كه مال را اين تلف كرد، مثل و قيمت به ذمه مى‏آيد و دين مى‏شود، ولكن اداى اين دين معاوضه است، تا مادامى كه اداء نكرده است مى‏گويد خوب ماشينم را تلف كردى و چيزى به من ندادى كه، اين را هم مى‏خواهى بردارى، ماشين را تلف كرده است، چيزى هم نداده است، اين آهن پاره‏ها را مى‏خواهد جمع كند و ببرد، كه مقروض شدم به تو ديگر به قول صاحب جواهر من مقلّد ايشان هستم، معاوضه قهرى حاصل شده است، چيزى هم نداده است، مى‏گويد مردتيكه برو، هنوز چيزى نداده‏اى، ماشين من را ندهى اصلاً ولت نمى‏كنم فضلا از اين كه اين را بردارى و ببرى، بدان جهت در ما نحن فيه آنى كه در سيرة العقلاء هست به طلب مثل و قيمت را آن شخص مستحق مى‏شود در عهده اين، ولكن دادنش مبادله است، وقتى كه اين مثل و قيمت را داد اين مبادله است، مبادله ما بين اين و ما بين آنى كه تلف شده است بعد تلفه نيست، بعد تلفه ماليّت ندارد كه مبادله بشود، اين عوضِ آن مال غير است عند التّلف، يعنى وقتى كه اين را داد اعتبار مى‏كند، مبادله قهرى است احتياج به قصد ندارند، فى اعتبار العقلاء عوض را دادن مبادله قهرى است، بدان جهت كسى قصد معاوضه هم نكند اين قهراً ملك او شده است، عوض داده است به مال الغير عند التّلف و آن مال غير عند التّلف يحسب ملكاً براى اين شخصى كه غرامت داده است و بدل داده است، اثرش اين است كه اگر بقايايى داشته باشد ملك خودش است و من هنا اگر ما ملتزم شديم اين مائى كه در خارج هست ماليّت داشت و اين با او وضوء گرفت و تلف كرد ملتزم شديم كه اين رطوبت باقيه در يدش ملك الغير است ولو مشغول الذمه به مثل و قيمت است، ولكن اگر مثل و قيمت را داد و البلّة باقية بيده مى‏تواند مسح كند، چون كه بعد از اداى بدل ملك خودش است، به سيرة العقلاء، باب تغريم نيست كه هر دو تا را جمع كند، نتيجه اين مى‏شود كه تا مادامى كه در مسأله خيوط پول آن صاحب الخيط را نداده است نمى‏تواند در او نماز بخواند، مگر اين كه صاحب آن دين بگويد عيبى ندارد من راضى هستم، هر وقت شد بياور بده، برو در او هم نماز بخوان، ولكن تا مادامى كه نداده است او نمى‏تواند، بدان جهت ممكن است آن صاحب مال حق دارد بگويد من بدل نمى‏خواهم، ولكن همان كه دارم ملك من است، همان كافى است بر من، ربّما اين جور مى‏شود، انسان تخم گندمى را از كسى برمى‏دارد و مى‏پاشد در ملك خودش، آن وقت بعد پشيمان مى‏شود كه ما چرا غصب كرديم يا چرا اين كار را كرديم مى‏رود پيشش آن شخص مى‏گويد من مثل نمى‏خواهم، همان گندمهاى خودم كافى است برایم، سال هم سال خوبى است، خوب زراعت مى‏شود، زرع هم مال آن كسى است كه صاحب حب است ديگر، آن مال من كافى است، اين حق را دارد بر اين كه وقتى كه اداء كرد اين مبادله قهرى مى‏شود، در سيرة العقلاء، بدان جهت در ما نحن فيه اگر ماليّت داشت ماء و عوضش را داد و بلّه در يدش بود، آن هيچ اشكالى ندارد، تصرّف در ملك نيست، آن مسأله‏اى كه سابقا گفتيم ظلم و عدوان نيست از او هم صرف نظر كرديم در ما نحن فيه محذوری ندارد، اين راجع به اين مسأله.

جايز نبودن تصرف در صورت شک در رضای مالک

مسألة 6: « مع الشكِّ في رضا المالك لا يجوز التصرف‌ويجري عليه حكم الغصب فلا بدَّ فيما إذا كان ملكاً للغير من الإذن في التصرف فيه صريحاً أو فحوى أو شاهد حال قطعي ».[4]

 بعد سيّد يزدى قدس الله نفسه الشّريف در مقام مسأله ديگرى را عنوان مى‏كند و آن مسأله ديگر اين است كه آبی است، ملك شخص متوضأ نيست، ملك الغير است، مى‏داند كه مال غير است، نمى‏داند صاحبش راضى است يا راضى نيست، مثل اين كه فرض كنيد اين آبی را پر كرده است توى آفتابه و گذاشته است جلوى دكّانش يا جلوى حجره‏اش، آن همسايه مى‏آيد يا شخص ديگر برمى‏دارد اين را و مى‏رود رفع حاجت مى‏كند و با او هم وضوء مى‏گيرد، ولكن نمى‏داند بر اين كه مالك اين مال راضى بر اين است يا نه، خوب وقتى كه ندانست مالكش راضى است يا نه تصرّف حرام است، محكوم است به حرمت، چرا؟ چون كه خواهيم گفت موضوع اين است كه لا يحلّ تصرّف در مال الغير لا يحلّ مال امرئ مسلم الا بطیبة نفسه، خوب وقتى كه من شك دارم كه به اين تصرّفى كه من مى‏خواهم بكنم اين طيب نفس دارم يا نه، خوب يك وقتى طيب نفس نداشت بر اين تصرّف، طيب نفس امر حادث است ديگر، حادث مسبوق به عدم است، نمى‏دانم طيب نفس دارد الان بر اين تصرّف يا ندارد استصحاب مى‏كند عدم طيب نفس را، مال الغير است مالكش هم طيب نفس ندارد، موضوع حرمت تصرّف احراز مى‏شود.

 و امّا در صورتى كه سابقا دو تا همسايه بودند، دو تا هم حجره بودند، سابقا خيلى با همديگر رفيق بودند، گفته بودند مال من، مال تو هر چه مى‏خواهى بكن در اموالم، بعد ولكن بينشان يك مباحثه‏اى شد يا يك چيزى شد ما بينشان به همديگر بد گفتند و اينها و قهر كردند، الان نمى‏داند كه سابقا كه اذن داشت در تصرّف آن اذن در تصرّفش هم باقى است رضاى در تصرف يا آن هم ديگر نيست، پشيمان شده است، آن اذنى كه گفته بود مال من مال تو، نه، بعد از اين اين جور نيست، مال من بعد از اين مال من، مال تو هم مال تو، در اين صورت اگر شك كند كه اذنش باقى است يا نه، استصحاب مى‏كند اذن را، اين در صورتى است كه سابقا رضاى عام داشت، رضاى مطلق داشت، احتمال مى‏دهم تندّم برايش الان حاصل شده است، يا رجوع كرده است از اذن سابق، و امّا سابقا فرض بفرماييد من چيزى نداشتم، مثلاً خودم فرض كنيد اساسى نداشتم، گفته بود كه عيبى ندارد اين اساس من را بردار و برو استعمال كن، الان كه اوضاع عوض شده است و سر حال آمده ایم خودمان نمى‏دانم الان هم راضى است بروم اين ظرفهاى خودم را بگذارم باشد هنوز مصرف نكنم باز ظرفهاى او را مصرف كنم، اين جا نمى‏شود، چرا؟ چون آنى كه متيقّن من بود، اين را سابقا گفتيم در موارد متعدده‏اى، اذن در تصرّف انحلالى است، يعنى هر تصرّف خاصّى احتياج به اذن دارد، هر تصرّفى كه در امروز واقع مى‏شود و مثلش فردا واقع مى‏شود، هر كدام يك اذنى مى‏خواهد، چون كه هر كدام تصرّف مستقل است، لا يحلّ مال امرئ مسلم الاّ بطيبة نفسه[5] حكم انحلالى است، يعنى هر تصرّفى كه در مال الغير بشود و مالكش راضى نشود او حرام است، آنهايى كه من مى‏دانستم مالك راضى است آن تصرّفات تا زمان فقر كه چيزى نداشتم، امّا تصرّفاتى كه در مال او مى‏كنم بعد از اين كه حالم متبدل شد من از اوّل علم ندارم كه او راضى بود، از اوّل احتمال مى‏دهم كه رضاى او مادامی بود كه انسان در حالِ ندارى تصرّف در مال او بكند و امّا بعد از زمان دارى نه هيچ رضايى نداشت، از اوّل هم نداشت، اين جا استصحاب عدم الاذن است، اين كه مرحوم سيّد در عروه دارد بر اين كه اگر شك كند بر اين كه مالك راضى است در تصرّف در مالش يا نه، حكم غصب را دارد و نمى‏تواند تصرّف بكند تعليقه زده‏اند بعضى‏ها[6] كه الاّ اذا كانت الحالت السّابقه رضا المالك در اين صورت حالت سابقه استصحاب مى‏شود و حكم به حلّيت التّصرف مى‏شود، اين تعليق به اطلاقه درست نيست. الاّ اذا كانت الحالة السّابقة رضا المالك بهذا التّصرف نه به تصرّفات قبلى، اگر حالت سابقه تصرّفات قبلى بوده باشد او فايده ندارد، اگر آنهايى كه مى‏دانند در باب اين كه حائض خونش قطع شده است و هنوز غسل نكرده است، اگر گفتيم از ادلّه اجتهاديه استفاده نمى‏شود كه وطى بعد انقطاع الدّم و قبل از غسل جواز است، از ادلّه اجتهاديه ظاهر مى‏شود كه جايز است، مقتضاى ادلّه اجتهاديه جواز است، لو فرض اگر از ادلّه اجتهاديه اين معنا استفاده نمى‏شد و نوبت به اصل عملى مى‏شد، بعضى‏ها حكم مى‏كردند كه حكم به حرمت مى‏شود، چرا؟ چون شبهه، شبهه حكمیه است استصحاب می کنیم بقاء الحرمه را، چون كه سابقا وطى اين زن حرام بود، آن وقتى كه حال نقاء بود، الان نمى‏دانيم حرمت باقى است در وطى يا نه، استصحاب مى‏كنيم حرمت را، گفتيم اين استصحاب‏ها درست نيست. استصحاب حرمت وطى حايض انحلالى است، كسى كه حايض را يك دفعه وطى كند يك معصيت كرده است، دو دفعه، سه دفعه، چهار دفعه، در اينها صرف الوجود مغبوض نيست، انحلالى است، بدان جهت آن افراد وطیی كه در زمان دم بود، آنها يقيناً سابقا حرام بود، آن متيقّن ما است، و امّا اين افراد وطیی که بعد الانقطاع و بعد النّقاء و قبل الاغتسال است، اينها هم سابقا حرام بود چه كسى گفت اين را؟ ما از اوّل شك داريم كه شارع اين را حرام كرده است يا نه، بدان جهت نوبت استصحاب عدم جعل حرمت به اينها مى‏رسد شارع به اين افراد از اول جعل حرمت نكرده است.

 و ملخّص الكلام و كلّ الكلام در اين دو جمله است. اين استصحاب حكم به حالت سابقه در جاهايى به درد مى‏خورد كه حالت سابقه حكم روى صرف الوجود رفته باشد صرف الوجود طبيعت، مى‏گوييم آن حكمى كه روى صرف الوجود طبيعت رفته بود الان هم باقى است، و امّا در جايى كه حالت سابقه حكم انحلالى بود، و بعضى افراد را ما يقين داشتيم كه حكم دارد هر كدام مستقلاً، آنها منقضى شده است و شك در افراد ديگر داريم كه اينها هم مثل حكم سابق را دارد يا ندارد اين جا جاى استصحاب نيست، اين جا جاى استصحاب عدم الجعل است، مسأله اذن هم همين جور است، اگر سابقا گفته بود هر زمانى در هر تصرّفى در مال من بكنى يا در خصوص آبی من بكنى در ظرفم مثل مال خودتت است اشكال ندارد، بعد از قهر و دعوا اگر شك كردم پشيمان شده است يا نه، رجوع از اذن كرده است يا نه، اين جا استصحاب اذن را مى‏كنم، و امّا در جايى كه از اول شك كنم اذنش موّقتى بود مادام الفقر بود يا بعد الفقر هم بود و مطلق بود در آن تصرّف ديگر، اين جا استصحاب، استصحاب عدم الاذن است و اين تعليقه اطلاقش درست نيست.

نحوه اذن در تصرف

 بعد ايشان مى‏فرمايد در تصرّف در مال الغير و در ملك الغير بايد انسان اذن داشته باشد صريحاً مثل اين كه تصريح كرد که در هر مال من تصرّف بكنى راضى هستم، برو تصرّف كن، اذن صريح داد، يك وقت اذن صريح نيست، ولكن اذن فحوی است، گفته است اگر تمام اموال من را هباء منثورا تلف بكنى راضى هستم، اين را كه گفته است. پس وضوء گرفتن از آبش را هم كه به طريق اولى راضى است، چون كه اين اتلافى است كه ثواب دارد، مردم وقف مى‏كنند بر وضوء، اين هم به طريق اولى دارد، اين اذن صريح يا فحوی، يكى هم شاهد الحال القطعى، مسأله خيلى مهم است، بايد خيلى توجّه بفرماييد، شاهد حال قطعى مثل اين كه فرض كنيد كه شخصى را كسى دعوت كرده است، كه نه امشب منزل ما هستى، آنجا هم استراحت مى‏كنى، رفت آن منزل، اين رفت، اين قبل از اینکه شام بيايد و چايى بيايد پيش خودش گفت اول ما يك وضوئی بگيريم، نمازمان را بخوانيم، اين عيبى ندارد، چون كه اينكه اذن نداده است صاحب البیت دعوت كرده است مهمان را، نه اذن صريح داده است و نه فحوی هست در ما نحن فيه، ولكن شاهد الحال است، كسى كه انسان را تكريم مى‏كند، مهمانى مى‏كند طعام مى‏دهد، خوب به اين تصرّفاتى كه متعارف است مهمان اين تصرّفات را مى‏كند، به آنها هم راضى است، شاهد حال قطعى نمى‏خواهيم، اطمينان كافى است، ممكن است يك آدم كج سليقه‏اى باشد، نمى‏داند اين، ولكن اطمينان دارد كه به اين جور تصرّفات راضى است عيبى ندارد، من هنا معلوم مى‏شود كه خواهيم گفت اينهايى كه مجالس روضه مى‏گذارند يا مجلس فاتحه مى‏گذارند كسى وارد مى‏شود در آن مجلس و مى‏رود به توالت و هى شرّ و شر آبی مى‏ريزد دو ساعت، آنها خلاف شرع است، آنها تصرّفات متعارفه نيست، نه مالك اذن داده است صريحاً، نه فحویً و نه شاهد حال است، شاهد حال به تصرّفات متعارفه است، ولو صاحب خانه هم مى‏شنود و چيزى نمى‏گويد، حرام است آن تصرّف، چون كه نگفتن صاحب خانه از روى اين است كه به او برمى‏خورد يا خجالت مى‏كشد، پس چرا از خدا نمى‏ترسى و اين جور تصرّف مى‏كنى، اين تصرّفات، تصرّفات غير مباح است، آن تصرّفاتى كه شاهد الحال است، آنها تصرّفاتش جايز مى‏شود، اينها را مى‏گويد كه بايد باشد.

ادله دالّ بر محترم بودن مال مسلمان

 ادلّه‏اى كه دلالت مى‏كند مال مسلمان و مال مؤمن محترم است و نمى‏شود در او  بدون طيب نفس او تصرّف كرد، عمده‏اش رواياتى است كه آن روايات وارد شده است در حرمت مال المسلم و المؤمن.

موثقه ابی بصير

 يكى از آن رواياتى كه هست يكى از آن روايت موثّقه ابى بصير است[7]، اين موثّقه ابى بصير در وسائل باب 158 از ابواب احكام العشرة است.

 «محمد ابن يعقوب عن عدّة من اصحابنا عن احمد»، احمد ابن محمد ابن عيسى است. «عَنْ أَحْمَدَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ»واسطه عبدا الله ابن بكير گفتيم موثّقه است، «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سِبَابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ كُفْرٌ- وَ أَكْلُ لَحْمِهِ مَعْصِيَةٌ وَ حُرْمَةُ مَالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِهِ» كه غيبت است، و حرمت ماله كحرمة دمه، احترام مالش مثل حرمت دمش است، محترم است.

موثقه سماعه

 باز يكى از اين روايات، موثّقه سماعه است، در جلد سوّم وسائل، در ابواب مكان مصلّى باب سوم است،[8] در باب سوم دارد «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ» كه صدوق است. «بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرْعَةَ» كه زرعة ابن محمد ابن بصرى است خودش ثقه است و سند صدوق به زرعه سند معتبر و موثّقى است. «عَنْ سَمَاعَةَ» سماعه هم كه مثل زرعه است. بدان جهت موثّقه تعبير كرديم، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ أَمَانَةٌ- فَلْيُؤَدِّهَا إِلَى مَنِ ائْتَمَنَهُ عَلَيْهَا- فَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ- وَ لَا مَالُهُ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسِهِ»، اداء كند به آن كسى كه امين گرفته است به اين امانت، چراکه دم امرئ مسلم، خون مسلمان حلال نمى‏شود و لا ماله مالش حلال نمى‏شود الاّ بطيبة نفسه، الاّ بطيب النّفس قيد بر مال است، مالش حلال نمى‏شود الاّ بطيب نفسش، بدان جهت طيب نفس داشته باشد كه رضاى قلبى داشته باشد، مقتضاى اين روايت مباركه اين است و مقتضاى ما ذكرنا اين است كه اگر آن شخص استحياءً اذن بدهد در تصرّف در مالش ولكن من مى‏دانم كه خجالت كشيد يك خورده تأمّل كرد و خجالت كشيد، نگفت كه نكن، گفت برو ديگر، من مى‏دانم در قلبش راضى نيست، حرام است تصرّف، چرا؟ چون كه طيب نفس ندارد، ولو در ظاهر هم مى‏گويد بكن ديگر، نمى‏گويد كه نكن، ولكن مى‏داند كه راضى نيست، طيب نفس ندارد، اين تصرّف حرام است، لا يحلّ مال المسلم الاّ بطيبة نفسه در صورتى كه نفس طيب نداشته باشد حلال نمى‏شود، حرمت مال هم مقتضايش اين است، بدان جهت در صورتى كه فرض كنيد اذن داد و گفت عيبى ندارد و اذنش هم كاشف از طيب نفسش بود، اذن اين جورى داد، آن عيبى ندارد.

سؤال...؟ طيب عقلى چيست؟ طيب نفسى ابتهاج نفس است كه انسان مى‏گويد كه عيبى ندارد، كسى به كسى مى‏گويد كه مى‏خواهم براى شما فلان چيز را بياورم، مى‏گويد خيلى ممنون، خيلى راضى هستم از شما، اين ابتهاج نفس و رضا است، اين رضاى قلبى اگر داشته باشد و الاّ فلا، در بحث مكاسب آنجا، بدان جهت اين روايت اين را مى‏گويد، پس اذن خصوصيتى ندارد، طيب نفس است، طيب نفس اگر كشف شد ولو بشاهد الحال عيبى ندارد.

توقيع احتجاج طبرسی (ره)

ولكن صدوق عليه الرحمه و هكذا طبرسى در احتجاج توقیعی را از امام زمان سلام الله عليه نقل كرده‏اند، که در [9]وسائل ، در باب 3 از ابواب الانفال روايت ششمى است و در آن توقیع امام علیه السلام اين جور فرموده است:

 «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي إِكْمَالِ الدِّينِ» اينها مشایخ صدوق اند عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ السِّنَانِيِّ وَ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الدَّقَّاقِ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُؤَدِّبِ كه شيخش است، «وَ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقِ جَمِيعاً عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْأَسَدِيِّ» اين چهار نفر مشايخ صدوق هستند، منتهى مشايخ صدوق مختلف است، يك مشايخى است كه از آنها روايات كثيره دارد، مثل محمد ابن حسن ابن وليد، مثل پدرش، مثل محمد ابن يحيى العطّار و امثال ذلک يعنى احمد ابن محمد ابن يحيى العطّار و امثال ذلک آنها مشايخى است كه روايات كثيره دارد، آنها معاريف است. امّا يك مشايخى دارد كه دو سه روايت بيشتر نقل نكرده اند. آنها را نمى‏شود داخل معاريف گرفت، آنها توثيق مى‏خواهد و اين مشايخ از آن قسم ثانى هستند، توثيق خاصّى ندارند، اينها نقل مى‏كنند عن ابی الحسين محمد ابن جعفر الاسدى، محمد ابن جعفر الاسدى الرّازی رضوان الله عليه از اجلّاء است كه شيخ كلينى هم قدس الله سرّه بود، اين محمد ابن جعفر العون الاسدى است و از اجلّاء است، او نقل مى‏كند «فِيمَا وَرَدَ عَلَيَّ [مِنَ] الشَّيْخِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِيِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فِي جَوَابِ مَسَائِلِي إِلَى صَاحِبِ الدَّارِ ع» فى جواب مسائلى آن جواب مسائل هم كه محمد ابن جعفر مى‏گويد به دست محمد ابن عثمان رسيد در آنجا اين جور بود بر اين كه آنجا امام فرموده بود فلا يحلّ لاحدٍ ان يتصرف فى مال غيره بغير اذنه، بدون اذن، مى‏دانيد وجه جمع عبارت از اين است كه اذن طريق است براى احراز رضا، وقتى كه اذن داد و قرينه ای بر خلاف نبود كه اين اذنش از روى خجل است يا از روى مثلاً فرض كنيد رودربايستى است يا از روى اكراه است كشف از رضا مى‏كند، اذن ابراز رضا را مى‏كرد، آقا راضى هستى من اين كار را بكنم، بله، راضى هستم، اين اظهارش است، ربّما اظهار مى‏كند ولكن رضا ندارد، اين اظهار رضا مثل اظهار ساير امور است، كاشف است وظهور دارد بر اینکه رضا هست در يك جايى كاشف نشد و قرينه بر خلاف شد، كلام اين است كه با اين اذن مى‏شود تصرّف كرد يا نه، نه، مقتضاى جمع ما بين روايت اولى و اين روايت مع الغمض عن سند اين است كه اذن طريق است، بما هو طريقٌ است، هر طريقى وقتى كه تخلّفش معلوم شد از واقع نه اعتبارى ندارد، بدان جهت در مواردى كه مالك طيب نفس ندارد و روى خجل چيزى نمى‏گويد حتّى روى خجل و استحياء اذن داد، آن نمى‏شود در مال غير تصرّف كرد، ولكن و ليعلم اين در تصرّفات خارجيه است، مثل اين كه با آبی كسی وضوء بگيرد و روى فرشش بنشيند، فرشش را بردارد و ببرد توى خانه‏اش بيندازد، چند روزى رويش بنشيند و امثال ذلک اين جور تصرّفات خارجيه است كه در اينها طيب نفس معتبر است، امّا تصرّفات اعتباريه مال كسى را مى‏فروشد، مال كسى را عاريه مى‏دهد، مال كسى را اجاره مى‏دهد، تصّرفاتى كه آن تصرّفات تصرّفات اعتباريه است مثل البيع و الاجاره و المصالحة در اينها طيب نفس به درد نمى‏خورد در اينها، ولو انسان بداند كه آن طيب نفس دارد مالش را بفروشد، خودش چيزى نگفته است بفروش، من مى‏دانم كه طيب نفس دارد، بفروشم بيع فضولى است، طيب نفس به درد نمى‏خورد، والسرّ فى ذلک اين است كه در اين تصرّفات اعتباريه اين تصرّفات بايد به مالك مستند بشود، مالك بايد بفروشد بالتّسبيب او بالمباشره، مالك بايد ببخشد، در صورتى كه غير اين كارها را مى‏كند مالك راضى است و ربّما هم رضايش تقدیری مى‏شود كه فردا عرض خواهم كرد كه ملتفت بكنيم كه بله خيلى راضى هستم در اين مواردى كه فقط طيب نفس است معامله از فضوليت خارج نمى‏شود كما سنوضحه غدا ان شاء الله تعالی.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص224.

[2] نعم لو بني على كون الضمان بسبب التلف أو ما بحكمه من قبيل المعاوضة- كما يظهر من جماعة، و مال إليه المصنف رحمه اللّه في حاشيته على المكاسب، تبعاً لصاحب الجواهر و مجمع البرهان، و لا يخلو من قوة، فإنه الموافق للمرتكزات العرفية، كما أشرنا إلى ذلك في نهج الفقاهة- كان اللازم في المقام الالتزام بدخول الرطوبة في ملك المتوضي، و جاز له المسح بها. لكن يشكل على القول الآخر، و أن الضمان من قبيل الغرامة لتدارك الخسارة، و ليس فيها معاوضة، و لذا تثبت في صورة التلف الحقيقي، الذي لا مجال فيه للقول بدخول التالف في ملك الضامن، لانعدامه. كما أن دعوى كون الرطوبة من قبيل العرض، فلا تكون ملكاً لمالك الماء، غير ظاهرة، إذ العرض إذا كان أثراً للعين كان ملكاً لمالك العين، مع أن كونها من قبيل العرض يوجب خروج الفرض عن محل الكلام، إذ الكلام في الرطوبة التي يصح المسح بها بانتقالها إلى الممسوح، و مع كونها كذلك لا يمكن الحكم بكونها كالعرض. فتأمل؛ سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج2، ص430

[3] سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج2، ص430.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص224.

[5] اين حديث به دو صورت در وسائل آمده است: أ-«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ أَمَانَةٌ- فَلْيُؤَدِّهَا إِلَى مَنِ ائْتَمَنَهُ عَلَيْهَا- فَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ- وَ لَا مَالُهُ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسِهِ». ب- «أَقُولُ: وَ قَدْ تَقَدَّمَ فِي الصَّلَاةِ‌عَنْهُمْ لَا يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسٍ مِنْهُ» که صورت دوم نقل به معنا است البته در منابع ديگر به صورت نقل دوم و نيز نقلی که در متن شده است اين حديث نقل شده است (س. م. ی. م).؛ ر. ک:شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج5، ص120و ج14، ص572.

[6] ر. ک: سيد محمد کاظم يزدی، عروة الوثقی (المحشی)، (قم دفتر انتشارات اسلامی، چ1، 1409ق)ج1، ص374.

[7] وَ( محمد بن يعقوب ره) عَنْهُمْ (عدة من اصحابنا) عَنْ أَحْمَدَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سِبَابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ كُفْرٌ- وَ أَكْلُ لَحْمِهِ مَعْصِيَةٌ وَ حُرْمَةُ مَالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج12، ص297.

[8] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ أَمَانَةٌ- فَلْيُؤَدِّهَا إِلَى مَنِ ائْتَمَنَهُ عَلَيْهَا- فَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ- وَ لَا مَالُهُ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسِهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج5، ص120.

[9] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي إِكْمَالِ الدِّينِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ السِّنَانِيِّ وَ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الدَّقَّاقِ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُؤَدِّبِ وَ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقِ جَمِيعاً عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْأَسَدِيِّ قَالَ كَانَ فِيمَا وَرَدَ عَلَيَّ [مِنَ] الشَّيْخِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِيِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فِي جَوَابِ مَسَائِلِي إِلَى صَاحِبِ الدَّارِ ع وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ مَنْ يَسْتَحِلُّ- مَا فِي يَدِهِ مِنْ أَمْوَالِنَا- وَ يَتَصَرَّفُ فِيهِ تَصَرُّفَهُ فِي مَالِهِ مِنْ غَيْرِ أَمْرِنَا- فَمَنْ فَعَلَ ذَلِكَ فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ نَحْنُ خُصَمَاؤُهُ- فَقَدْ قَالَ النَّبِيُّ ص الْمُسْتَحِلُّ مِنْ عِتْرَتِي مَا حَرَّمَ اللَّهُ- مَلْعُونٌ عَلَى لِسَانِي وَ لِسَانِ كُلِّ نَبِيٍّ مُجَابٍ- فَمَنْ ظَلَمَنَا كَانَ مِنْ جُمْلَةِ الظَّالِمِينَ لَنَا- وَ كَانَتْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ إِلَى أَنْ قَالَ- وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الضِّيَاعِ الَّتِي لِنَاحِيَتِنَا- هَلْ يَجُوزُ الْقِيَامُ بِعِمَارَتِهَا- وَ أَدَاءُ الْخَرَاجِ مِنْهَا- وَ صَرْفُ مَا يَفْضُلُ مِنْ دَخْلِهَا إِلَى النَّاحِيَةِ- احْتِسَاباً لِلْأَجْرِ وَ تَقَرُّباً إِلَيْكُمْ فَلَايَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَتَصَرَّفَ فِي مَالِ غَيْرِهِ بِغَيْرِ إِذْنِهِ- فَكَيْفَ يَحِلُّ ذَلِكَ فِي مَالِنَا...؛ و شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج9، ص540-541.