مسألة 8: « الحياض الواقعة في المساجد والمدارس إذا لم يعلم كيفية وقفهامن اختصاصها بمن يصلي فيها أو الطلاب الساكنين فيها أو عدم اختصاصها لا يجوز لغيرهم الوضوء منها إلا مع جريان العادة بوضوء كل من يريد مع عدم منع من أحد فإن ذلك يكشف عن عموم الإذن ، وكذا الحال في غير المساجد والمدارس كالخانات ونحوها«.[1]
كلام در اين فرع بود كه شخص نمىداند اين مائى كه وقف شده است وقفش عام است به حيث كه مطلق آنهايى كه تردد مىكنند به اين مسجد يا به اين مدرسه ولو ساكنين در مدرسه نباشند، يا مصلّين در اين مسجد نباشند، اين ماء وقف شده است بر استعمال آنها در تطهير، آیا اين جور است، يا فقط وقف شده است اين ماء به آن كسانى كه سكنى دارند در اين مدرسه يا نماز مىخوانند در اين مسجد، اينجا ايشان فرمود بر اين كه كما ذكرنا نمىتواند اين شخص وضوء بگيرد، بله اگر ببيند بر اين كه مردم همه مىآيند وضوء مىگيرند و مىروند متعرّضى در بين نيست، در اين صورت مىتواند وضوء بگيرد.
عرض كرديم اين عمل مؤمنين و سيره مؤمنين كه اهل نماز هستند، مىآيند وضوء مىگيرند، تخلّى مىكنند، استنجاء مىكنند و مىروند گفته مىشود بر اين كه اين معلوم مىشود كه اين رفت و آمد از ابتداى آن زمانى كه واقف اينجا را وقف كرده است همين جور بوده است. وقتى كه از آن زمان اين نحو بوده باشد كشف مىكند از عموم الوقف، و الاّ واقف یا متولّى يا ديگران حرف مىزدند و منع مىكردند، كانّ اين رفت و آمد عموم كاشف از عموم الوقف است كه اين رفت و آمد و اين سيره بايد تا زمان واقف استمرارش احراز بشود، اگر احراز بشود بله همين جور است، اين نمىشود الاّ بعموم الوقف، و من هنا عرض كرديم كه استمرار را در ما نحن فيه نمىشود هميشه احراز كرد، يك جا را اگر انسان اطمينان پيدا كرد از اول اين جور بود فهو، و الاّ به مجرّد اختلاف مردم فعلاً كشف اين معنا نمىشود. چرا؟ چون كه در برههاى از زمان احتمال مىدهد يا معلوم است در بعضى بلاد، در برههاى از زمان که اين وقف تعطیل بوده است. اين مدارس سكنى نداشت در زمان آن پهلوى اول اين جور بود ديگر، مدارس نوعاً در بلاد خالى بود، مساجد نوعاً همين جور بود. بعضىها مىگويند مخزن شده بود براى اهل سوق، در برههاى از زمان اين مدرسه تعطيل بوده است خوب گفتهاند وقف چرا تعطيل بشود؟ او نشد غرض واقف اقلاً احسان بشود، در جهت ديگرى صرف بشود، مردم رفتهاند اهل سوق يا غير اهل سوق آنجا قضاى حاجت مىكردند، وضوء مىگرفتند، تطهير مىكردند، اگر اين احتمال در بين بيايد، يا معلوم بشود در برههاى از زمان اين جور بود، چه جور اين سيره را مىشود احراز كرد اتّصالش را به زمان واقف كه در زمان واقف هم كه واقف وقف را تمام كرد اين جور بود، بله در يك جايى اطمينانى حاصل بشود ولو ما بين مترددین انسان مىبيند اشخاصى هستند عارف به مسأله كه بدون عرفان و احراز عموم الوقف نمىروند اين كار را بكنند، آن يك مطلب ديگرى است والاّ عرض كرديم که نمىشود اين سیره را احراز كرد اتّصالش را به زمان واقف، كه در زمان واقف هم همين جور بود، اين حرف ما بود.
ولكن در مسأله بعضىها حرف ديگرى گفتهاند، گفتهاند همانطور كه قاعده يد اماره بر ملكيّت است مالى را در يد شخصى ديديم شك كرديم كه اين مالك مال است يا نيست، حكم مىشود بانّه مالك المال، بدان جهت از او مىخريم، با او مصالحه مىكنيم، هبه او را، مال را قبول مىكنيم. خود قاعده يدى كه هست اماره به ملكيّت است كذلک در جاهايى كه مىدانيم ذواليد مالك العين نيست و مالك المال نيست، ولكن احتمال مىدهيم مالك تصرّف و مالك الانتفاع بوده باشد، مثل اين كه مىدانيم مالی در يد شخصى هست و ملك خودش نيست، ولكن مىفروشد، احتمال مىدهيم كه وكيل بوده باشد دارد مىفروشد. اگر اين احتمال را داديم جماعت كثيرهاى گفتند فرقى نمىكند در اعتبار قاعده يد بين اين كه اماره است بر ملكيّت العين يا اماره بر ملكيت التّصرف و الانتفاع، حكم مىشود بر اين كه مالك الانتفاع است، مىدانيم كه شخصى در خانهاى نشسته است كه ملكش نيست، او خانه دار نيست، احتمال مىدهيم اجاره كرده است يا عاريه كرده است از مالكش و نشسته است. احتمال هم مىدهيم غصب كرده است، برويم به خانه او مهمان بشويم و طعامى بخوريم عيبى ندارد، سيره هم بر همين است، همانطوری كه يد اماره بر ملكيّت است، كذلک در جايى كه معلوم است ذواليد مالك نيست ولكن مالكيّت الانتفاع را احتمال بدهيم عيب ندارد، بله! مالك العين بگويد كه اين غاصب است. قول او مسموع است. آن يك مطلب ديگرى است. اما اگر مالك العين چيزى نمىگويد، يا اين كه نمىشناسيم كه مالك العين كيست، فقط مىدانيم كه اين عين در يد اين شخص است، تصرّف مىكند، احتمال مىدهيم كه اين تصرّفش روى سلطنت بر انتفاع و تصرّف است، قاعده يد گفتند اعتبار دارد، فرقى نمىكند در اعتبار قاعده يد ما بين اماره بر ملكيّة العین يا اماره بر ملكيّة الانتفاع و التّصرف.
گفتهاند وقتى كه اين جور شد در مسئلتنا هم حكم همين جور است، چون كه وقف حالش معلوم نيست، وقف نامه در دست نيست، نمىدانيم چيست، نمىدانيم وقف چه جور است، نمىدانيم وقف عام است يا وقف خاص، ولكن مىبينيم مدرسه در يد اهل سوق است، نه حجراتش را حجراتش ساكنين دارند، یعنی وقتى كه مراوده مىشود مىبينيم همانطوری كه اين توالتها و حوض مدرسه و آب مدرسه در يد طلّاب است، همين جور در يد اهل سوق هم هست، مىآيند و مىروند، روى اين اساسى كه هست اينها يد دارند، اهل سوق يد دارد به اين مدرسه، خوب اين هم كه تازه در سوق دكّان باز كرده شده است از اهل سوق، اين يد نوعيهاى كه است اماره است از اين تعبير مىشود به يد نوعيه، چون كه در يد شخص خاص نيست، آن يد، يد شخصيه است، اين يد، يد نوعيه است، يعنى در ید عموم است، يد نوعيه هم اماره است بر اين كه اينها مالك انتفاع و مالك تصرّف هستند، وقتى كه يد به اين معنا دلالت كرد، عموم الوقف تمام مىشود، اكثر فقهايى كه فتواى صاحب العروة را دادهاند الظّاهر والله العالم مستندشان همين است، و الاّ اتّصال سيره را نمىشود كشف كرد همه جا، اين است كه يد، يد نوعى در او هست، ولكن اين را مىدانيد كه يد اماره ملكيّت است، ملكيّة العين اين منصوص است، اين بالنّص است، ولو سيره عقلاء هم هست، ولكن نص هم هست، و امّا يد اماره تصرّف بوده باشد اين به سيرة العقلاء است كه شارع هم ردعى نكرده است، ولو بعضىها اشكال كردهاند، اصل منكر شدهاند كه محرز نيست يد اماره ملكيّة الانتفاع و التّصرّف باشد، نه، يد، يد اماره است، عند العقلاء هم هست، وقتى كه مالك معارضه نكند با ذواليد، اگر مالك معارضه كرد يد اعتبارى ندارد، ولكن در جايى كه مالك معارضهاى ندارد يا معارضه مالك معلوم نيست در اين صورت وقتى كه همين جور رفت و آمد شد و يد، يد نوعى شد، اماره بر ملكيّت و تصرّف مىشود، اين غايتِ چيزى است كه ديروز عرض كردم که فكر بشود و رجوع بشود اين درمىآيد در مسأله كه اين جور گفته مىشود، خوب اين را مىدانيد كه يد اماره ملكيّت و انتفاع بر تصرّف است اين بالسّيرة است. در آنجاهايى كه بر اين مساجد طارى شده است اين حالت كه در زمانى معطّل شدهاند، تعطيل شده است آن وقفى را كه واقف كرده است روى اين معنا مجوّز ديگر بر ديگران پيدا شده است و احتمال مىدهيم رفت و آمد فعلى هم جری بر عادت سابقى است، چون وقتى كه مردم عادت كردند رفع ید نمىكنند از او، در اين موارد هم سيره باشد بر اینكه اين جور يد را اعتبار بدهند، یعنی يدى كه احتمال داده مىشود خودش هم اين مال در معرض اين بود كه اين يدِ مجوّزى پيدا بشود براى اهل السّوق اينجا هم يد را اعتبار مىكنند، اين احرازش مشكل است، چون كه دليل لفظى نداريم كه ما به اطلاقش تمسّك بكنيم، اين در اين مواردى كه انسان مىداند در اثناء فطره ای شده است كه وقف تعطيل شده است، آن غرض واقف كه سكناى طلّاب است نبوده است، يا فرض كنيد صلاة در اين مسجد نبوده است، جاى مخروبهاى بوده است، بعد فرض كنيد تعمير شده است يا طلّاب آمدهاند، زمان عوض شده است، ظالمين از بين رفتهاند، احتمال مىدهيم كه اين جری او بوده باشد در اين موارد به ید اعتناء بشود، اين را ما نتوانستيم درست احراز بكنيم كه اين جور سيرهاى بوده باشد در اعتبار قاعده يد حتّى در نظير اين موارد، گذشتيم اين را.
مسألة 9:« إذا شقَّ نهر أو قناة من غير إذن مالكه لا يجوز الوضوء بالماء الذي في الشقوإن كان المكان مباحاً أو مملوكاً له ، بل يشكل إذا أخذ الماء من ذلك الشق و توضّأ في مكان آخر وإن كان له أن يأخذ من أصل النهر أو القناة ».[2]
بعد صاحب العروة قدس الله نفسه الشّريف مسأله ديگرى را عنوان مىكند و آن مسأله ديگر عبارت از اين است كه اگر نهر آبى كه ملّاك دارد و مالك دارد نهر كبير، كسى از آن نهر كبير يك نهرى را شق كند، يك نفر فرض كنيد همين جور خيلى اتفاق مىافتد ما بين آنهايى كه مبالين بالشّرع نيستند مىبينيم كه در بيابان مزرعه دارد، كاشته است و يك خورده كم آب است، مىآيد از نهر مردم يك نهر كوچكى باز مىكند براى مزرعهاش می گوید صاحب نهر كه اينجا نيست، آب است ديگر باز كنيم برود، بعد كسى عبور مىكند از آنجا، مىخواهد وضوء بگيرد، از همین نهر كوچكى كه اين شخص شق كرده است ومىداند که اين شخص بدون اذن مالك اين كار را كرده است، شق نهر را كرده است يا شق قنات را كرده است و آبش را جارى كرده است به ملك خودش و غصب كرده است، الان آن شخصى كه از آنجا مىگذرد مىگويد خوب اين نهرى كه اين شق كرده است زير درخت است، سايه است، اينجا وضوء بگيريم توى اين نهر، مىشود از آن نهرآیا این می شود؟ ايشان مىفرمايد كه جايز نيست، ظاهر عبارتش كما اين كه فرموده است در عروه، اين است كه آن كسى كه غاصب است و اين كار را كرده است نه تصرّفات مثل وضوء گرفتن بر او جايز است و نه هم به آن كسى كه از آنجا عبور مىكند ربطى به غاصب ندارد و به آن شخص ندارد بر او جايز است، عبارت ايشان اين است در عروه، «اذا شقّ نهرٌ او قناةٌمن غير اذن مالكه لا يجوز الوضوء بالماء الّذى فى الشّق»، در آن شقّى كه جدا شده است نمىشود از او وضوء گرفت، و ان كان المكان مباحاً ولو مكان مباح بوده باشد، آن مكانى كه شق كرده است ملك خودش بود، كما اين كه فرض كردم مال خودش بود، يا مكان مباح بود كه از اراضی موات است ملك كس ديگرى نيست، و ان كان آن مكان آن شق مباح باشد يا مملوكِ بر آن كسى كه شق كرده است، منشق كرده است او را، ملك او بوده باشد، «بل يشكل اذا اخذ الماء من ذلک الشّق و توضأ فى مكانٍ آخر»، آفتابهاش را از آنجا پر كرد، رفت در جاى ديگر خود آن شخص يا شخص مسافر، فرقى نمىكند كه از راه مىگذرد، ولكن مىداند واقعه را، از آنجا پر كرد ولو فرض كنيد كسى كه مىداند اين شخص اين كار را كرده است، آن هم آفتابهاش را از اينجا پر كند و برود جاى ديگر وضوء بگيرد، اين معنا جايز نيست، ظاهر عبارتشان اين است «اذا شقّ نهرٌ او قناةٌ من غير اذن مالك لا يجوز الوضوء بالماء الّذى فى الشّق لا يجوز الوضوء» براى کلّ، اين عبارتش مطلق است «و ان كان مكان مباحاً او مملوكاً له بل يشكل لو اخذ الماء من ذلک الشّق و توضأ فى مكانٍ آخر و ان كان له من اصل النّهر و القنواة»، ولو اين كه اين شخص مىتواند در اصل نهر نه در اين شق آنى كه از راه مىرسد و غير ذلک مىتواند برود از اصل نهر وضوء بگيرد، آب بردارد، اين كلام ايشان است.
در فرع سابقى كه گذشت، در فرع سابق اين جور بود كه اگر كسى تمام النّهر را غصب كرد، تمام نهر را يد گذاشته است كه اين نهر مال من است، آنجا ايشان فرمود كه ديگران بخواهند از آن نهر وضوء بگيرند يا استعمال بكنند عيبى ندارد. اذا كان فى مجراها الاول، نهر در مجراى اولى است، ولكن غاصب غصب كرده است. بعد فرمود و ان كان لا يبعد اگر تغيّر مجری هم بشود يعنى اگر تغيّر مجری هم بشود بعيد نيست كه براى ديگران غير الغاصب تصرّف نافذ بوده باشد. تصرّف جايز بوده باشد، خوب در اين مسأله آن وقت كلام واقع مىشود كسى كه شقّ نهر را را كرد، او خودش غاصب الماء است، او نمىتواند وضوء بگيرد و تصرّف كند، ولكن چون كه اصل نهر را غاصب نيست از او مىتواند كانّ وضوء بگيرد. امّا براى سايرين آب برداشتن يا وضوء گرفتن در اين نهرى كه اين شق كرده است با مسأله سابقه چه فرق دارد كه اصل نهر را كسى غصب كرده بود و مجرايش را هم عوض كرده بود، فرق ما بين آن مسأله و ما بين اين مسأله در ما نحن فيه فرق گذاشتنش مشكل است، مگر اين كه كسى بگويد اين مسأله مختص به خود غاصب است، كارى با ديگران ندارد، یعنی كسى كه اين كار را بكند نمىتواند از شق استفاده بكند، ولكن از نهرى كه هست مىتواند از اصل النّهر استفاده كند، آن وقت اشكالش اين مىشود كه اين فرق ندارد، غاصب اگر تمام نهر را غصب مىكرد مىگفتيم سیره نیست و محرز نيست. تصرّف جايز نيست بر او، در جايى هم كه بعضش را غصب كند باز سيره محرز نيست، كه بر اين شخص سيره اين جور بوده باشد كه مانع نمىبيند كه اين هم وضوء بگيرد، بدان جهت در ما نحن فيه اين مسأله با مسألهاى كه گذشت ظاهرش با همديگر يك خورده نمىخواند، ديگر بقيهاش چه جور است با خود شما بوده باشد.
مسألة10:« إذا غيـَّر مجرى نهر من غير إذن مالكهوإن لم يغصب الماء ففي بقاء حقِّ الاستعمال الذي كان سابقاً من الوضوء والشرب من ذلك الماء لغير الغاصب إشكال ، وإن كان لا يبعد بقاء هذا بالنسبة إلى مكان التغيير ، وأما ما قبله وما بعده فلا إشكال«.[3]
بعد ايشان يك مسأله ديگرى را در ما نحن فيه عنوان مىكند و آن مسأله ديگر عبارت از اين است كه، متعارف است بعضىها مىبينيد كه در بعضى شهرها هم مىشود، شخصی مىبيند كه يك نهر بزرگى، آب گوارايى مىگذرد از جلوى ساختمانش، ولكن دور است، مىداند كه اين مال مردم است و ملاّك دارد، هيچ ربطى به صاحب ساختمان ندارد، مىگويد كه اين آب از جلوى قصر و آپارتمان من رد بشود خيلى خوب است، مىآید مجرايش را عوض مىكند، آب را غصب نكرده است، يك مثقال هم از آب برنمىدارد، منتهى آب كه سابقا مستقيم رد مىشد از اين جا، الان در ما نحن فيه جلوى قصر نامبارك اين شخص انحناء پيدا مىكند، يا بعضىها مىگويد بيايد از خانه من رد بشود، ديگر چه بهتر، ايشان مىفرمايد در ما نحن فيه شخصى بخواهد از اين مكان تغییر بخواهد وضوء بگيرد بدون اين كه غصب آب شده باشد، غصب آبى نشده است، فقط مكانش تغيير داده شده است، مىفرمايد «اذا غیّر مجری نهرٍ من غير اذن مالكه» بدون اين كه از مالكش اجازه بگيرند تغيير بدهند «و لم يغصب الماء»، ماء را در اين صورت غصب نكند، «بقى حق الاستعمال الّذى كان سابقا من الوضوء و الشرب من ذلک الماء لغير الغاصبین»، آن كسى كه غير غاصب است و اشخاص ديگر است، آنها مىتوانند از مكان تغییر باز وضوء بگيرند، از جلوى خانه اين شخص وضوء بگيرند كه نهر از جلوى آپارتمانش مىگذرد، «و ان كان لا يبعد بقاء هذا بالنّسبة الى مكان التّغییر ولو بعيد» نيست كه اين جواز نسبت به مكان تغییر هم باقى بماند، چون كه آب غصب نشده است، اذا غيّر مجری نهر من غير اذن مالكه بدون اين كه از مالكش اجازه بگيرد و ان لم يغصب الماء ولو ماء را غصب نكند، «ففی بقاء حق الاستعمال الذی كان سابقا من الوضوء و الشّرب من ذلک الماء لغير الغاصب» كه غاصب نبوده باشد، غصب نكند، ل«غير الغاصب اشكالٌ و ان كان لا يبعد بقاء هذا بالنسبة الى مكان التغییر» بعيد نيست كه نسبت به غير غاصب در مكان تغيير باقى بماند، اشكال هست، ولكن چون كه غاصب الماء نيست مىتواند وضوء بگيرد، و امّا ما قبله و ما بعده بلااشكال، و امّا قبل از اين كه از جلوى خانه اين برسد اين شخص مىخواهد وضوء بگيرد از جلوتر كه منحنى نشده است، يا مىخواهد وضوء بگيرد از بعدها كه آنجاها تصرّف در مجری نشده است، تغيير در مجری نشده است آنها اشكالى ندارد، خوب اين را مىدانيد كه در صورتى كه انحناء پيدا كرد، دليل اين مطلب سيرة المتشرّعه بود كه متشرّعه تصرّف مىكنند در ماء، محرز نيست كه متشرّعه در مكان تغيير تصرّف بكند اين تصرّفى را كه به غير اذن مالك كرده است، ولو مالكش راضى بوده باشد، ولو مالكش غاصب نبوده باشد يعنى متصرّف غاصب نبوده باشد سيرهاى هست نسبت به ساير مردم مىشود گفت كه آنها عيبى ندارد، حقّشان هست در مثل آنجايى كه غاصب غصب بكند اصل الماء را، بالاتر از او که نيست، و امّا نسبت به آن كسى كه خودش اين تغییر را داده است ولو غاصب الماء نيست، سيره متشرّعه اين جور نيست كه تجويز بكند، آب مردم را بكش جلوى خانهات وضوء بگير، چه حق دارى تو اين كار را بكنى؟
{سؤال؟ اذا غيّر وقتى كه شخصى مجراى آب را تغيير داد، اين جور مىشود، اذا غيّر مجری نهرٍ من غير اذن مالكه در اين صورت و ان لم يغصب الماء، ماء را غصب نكند، در اين صورت ففی بقاء حقّش در اين اشكالى هست در غير الغاصب الماء بعيد نيست كما ذكرنا كه نه بعيد است نسبت به آن كسى كه مغيّر هست، اين مسأله.
مسألة 11: « إذا علم أنَّ حوض المسجد وقف على المصلين فيهلا يجوز الوضوء منه بقصد الصلاة في مكان آخر ، ولو توضّأ بقصد الصلاة فيه ثمَّ بدا له أن يصلي في مكان آخر أو لم يتمكن من ذلك فالظاهر عدم بطلان وضوئه ، بل هو معلوم في الصورة الثانية ، كما أنـَّه يصحّ لو توضّأ غفلة أو باعتقاد عدم الاشتراط ، ولا يجب عليه أن يصلي فيه وإن كان أحوط ، بل لا يترك في صورة التوضُّؤ بقصد الصلاة فيه والتمكن منها ».[4]
بعد رسيديم به يك مسأله مبتلا به عام كه درست توجّه بفرماييد اين مسأله را عنوان كنم.
ربّما انسان وارد مىشود به مساجدى، مىداند كه آب در اينجا وقف است براى مصلّين، يا وارد مىشود به يك خانى كه مىداند ماء در اينجا وقف شده است براى آن كسانى كه منزل مىكنند در اينجا يا در اين مدرسه سكنى مىكنند، اينها را مىداند، مىداند كه ماء الحوض در مسجد است براى مصلّين فى المسجد، در اين صورت اين شخص كه از اين آب وضوء مىگيرد، ايشان در عروه سه صورت را مىگويد:
صورت اولى اين است كه وارد مىشود و وضوء مىگيرد و قصدش هم اين نيست كه اينجا نماز بخواند، مىگويد بابا واقف گفته است براى خودش گفته است، ما وضوء مىگيريم ديگر، از اين آب وضوء مىگيرد من غير قصد الصلاة، اين فعلش فعل حرام است، چون كه مخالفت وقف است كما ذكرنا ومخالفت در ملک الواقف است من غير اذنه کما ذکرنا در وقف الانتفاعٍ، و چون كه حرام است اين قابل تقرّب نيست، وضویش محكوم به بطلان است. مثل وضوء گرفتن به ماء غصبى، مع العلم و الالفتات كه آب ملك الغير است و راضى نيست انسان وضوء بگيرد چه جور وضویش باطل است، اين هم همين جور، بدون قصد صلاة در مسجد قصد ندارد در اين مسجد نماز بخواند، قصدش اين است كه جاى ديگر برود و وضوء بگيرد، وضویش محكوم به بطلان است. اين يك صورت.
صورت دومى اين است كه نه به قصد صلاة فى هذا المسجد وضوء مىگيرد، قصدش اين است كه انشاء الله وضوء را كه گرفتيم برويم در اين مسجد خنك هم هست نمازمان را بخوانيم، ولكن وقتى كه وضوء را گرفت و تمام كرد رأيش عوض شد، گفت بابا فلان مسجد فضيلتش بيشتر است و اينها برويم آنجا نماز بخوانيم، يا اين كه نه وضوء را كه تمام كرد متمكّن نشد، بداء له نشد كه پشيمان بشود، ديد كه متمكّن نيست از نماز خواندن، چون كه يك خادم عجيبى داشت، خيلى مواظب بر اوقات بود، در را بست، در آن مسجد را كه هست قفل كرد، ديگر نمىشود توى آن رفت، ولكن در ما نحن فيه وضوء را گرفته است و تمام شده است كه برود، وقتى كه به اصل المسجد رسيد كه نماز بخواند ديد آن در را بست و ماند در حياط مسجد، ايشان مىفرمايد در آن صورتى كه بداء له ظاهر اين است كه وضویش صحيح است، اول قصد كرده بود در اينجا نماز بخواند، و وضوء را گرفت ثمّ بداء له آنجا ظاهر اين است كه وضویش صحيح است، و امّا در صورتى كه تمكّن نداشته باشد فالصّحة معلومةٌ آنجا جاى ظاهر نيست، آنجا بلااشكال وضویش صحيح است.
بعد ايشان يك فرض ثالثى را مىگويد، مىگويد اگر كسى آمد از اينجا وضوء گرفت غافل بود كه اين وقف است براى مصلّين فى هذا المسجد. اصلا توى ذهنش نبود که وقف است. معتقد بود كه آب است ديگر، وقف كردهاند براى انتفاع و استفاده مردم و رفت وضوء گرفت، در اين صورت وقتى كه وضوء گرفت و تمام كرد ملتفت شد به او گفتند كه اين وقف است، كجا مىروى، اين وقف است براى مصلّين فى هذا المسجد، مىفرمايد در اين صورت باز وضویش صحيح است، مىفرمايد بر اين كه نماز خواندن كه به او گفتند وقف است اين آب برای مصلین در این مسجد، لازم نيست بيايد در مسجد نماز بخواند، چون او مىگويد من نمىدانستم، من اعتقادم اين بود كه اين آب وقف عام است، هيچ احتمالش را هم نمىدادم، من مريد فلان آقا هستم، اينجا نماز نمىخوانم، مىروم آنجا نماز بخوانم، مىفرمايد در اين صورتى كه هست، نماز خواندن هم در اينجا واجب نيست، بعد در ذيل عبارتش دارد كه و ان كان الاحوط لا يترك صلاة در آن مسجد را در صورتى كه وضوء بگيرد به قصد الصلاة فيه، چون كه غافل هم ربّما وضوء مىگيرد كه همين جا نماز بخواند، در اين صورت احوط اين است كه ترك نكند، برود نماز را بخواند.
يك صورت ديگر هم بود در اوّل گذشت و آن صورت ديگر اين بود كه وضوء را گرفت به قصد اين كه در اين مسجد نماز بخواند بعد بداء له كه نخواند، نه آنجا را هم مىگيرد، ظاهرش اين است كه آنجا هم وضوء را به قصد صلاة در مسجد گرفته بود، احوط اين است كه نمازش را آنجا بخواند، اين فتوايى است كه در عروه قدس الله نفسه الشّريف اين فتوا را داده است، و مىفرمايد «اذا علم انّ حوض المسجد وقفٌ على المصلّين» فیه در اين صورت «لا يجوز الوضوء منه بقصد الصّلاة فى مكانٍ آخر» جايز نيست وضوء بگيرد از اين حوض به قصد صلاة در مكانٍ آخر، اين فرع دومى است «ولو توضأ بقصد الصّلاة فيه» اگر وضوء بگيرد به قصد صلاة در آن مسجد كه وقف شده است، ثمّ بداء له ان يصلّى فى مكانٍ آخر فكرش عوض شد كه بروم جاى ديگر بخوانم نمازم را، «او لم يتمكّن من ذلک» يا متمكّن نشد بر اين كه در آن مسجد نماز بخواند در بسته شد، «فالظّاهر عدم بطلان وضوئه»، وضویش باطل نمىشود در اين دو فرض، «بل هو معلومٌ فى الصّورة الثّانية» در صورت ثانيه كه عدم تمكّن است، عدم بطلان معلوم است، ظاهر نيست، كما انّه يصحّ لو توضأ غفلةً او باعتقاد عدم الاشتراط، اصلاً غافل بود، توى ذهنش نبود كه اين وقف است بر مصلّين در اين مسجد، آمد، فكرش هم مشوّش بود، وضوء گرفت غافلاً او باعتقاد عدم الاشتراط كه شرط نيست اين جا نماز بخوانى، در اين صورت هم وضویش صحيح است، و لا يجب ان يصلّى فيه، واجب نيست در اين صورت در آنجا نماز بخواند و ان كان احوط ولو احوط است، بل لا يترك فى صورت التّوضى بقصد الصّلاة فيه به قصد صلاة در اين جا وضوء گرفته بود، غافل بود، ولكن بقصد صلاة فيه گرفت يا بقصد الصّلاة فيه گرفت و بعد فكرش عوض شد و ان كان لا يترك فى صورت التّوضى بقصد الصّلاة فيه و تمكّن منها، تمكّن هم داشته باشد، نماز بخواند، در صورت قصد الصّلاة فيه اين نماز را اين جا بخواند، اين فتوايى است كه ايشان فرموده است.
امّا در فرض اول كه مىداند بر اين كه اين وقف است به مصلّين فى هذا المسجد، وضوء بگيرد با اين آب بقصد الصّلاة فى غيره فقد ذكرنا كه محكوم است، آن نه تنها وضویش باطل است، فعلش هم حرام است، قصد كرده است، مخالفت وقف كرده است و تصرّف در ملك الغير كرده است، به غير رضا مالكه او باطل است.
و امّا در آن صورت اخيره كه ايشان فرمود كه صورت سومى، توضأ غفلةً، غافل بود از اين كه وقف است این آب به آن كسانى كه در اين مسجد نماز مىخوانند، يا اعتقاد داشت كه وقفش عام است، اعتقاد جزمى داشت كه تصرّفش عام است، در اين صورت وضوء گرفت، وضویش صحيح است و فعلش حلال است، نماز خواندن در اينجا هم واجب نيست، چه به قصد نماز گرفتن در اين جا وضوء بگيرد، چه به قصد نماز خواندن در مكان آخر، چرا؟ براى اين كه وقتى كه غافل بود از اين خصوصيت الوقف و يا اعتقاد داشت و جزم داشت كه اين وقف عام است خطاب الوقوف على حسب ما يوقفها اهلها كه معنايش اين است که مخالفت وقف جايز نيست، نه اين كه موافقتش لازم باشد، انسان لازم نيست عمل به وقف بكند، بلکه یعنی مخالفت وقف كردن جايز نيست، اين تكليف که تصرّف در ملك الغير جايز نيست، در حقّش ثابت نبود، چون كه غافل تكليف ندارد، غافل بود از اين كه اين ملك، ملك الغير است، يا وقف، وقف خاص است، از اين معنا غافل بود، تكليفى نداشت، حرمت نداشت، اطلاق ادلّه وضوء كه اذا قمتم الی الصّلاة فاغسلوا وجوهكم آن ترخيص در تطبيق دارد، چون كه نهى موجب مىشد با اشتراط اباحة الماء از باب اجتماع امر و النّهى بشود، اباحة الماء موجب مىشد كه ما بگوييم به آب مباح وضوء بگيرد، وقتى كه نهى ساقط شد، امر وضوء و تطبيق طبيعى در ترخيص در او هست و وضوء صحيح است، بعد از وضوء گرفتن ملتفت شدم كه وقفش خاص است، وضوی من صحيح است، حال العمل نهى نداشت و قصد قربت هم كردهاند و ترخيص در تطبيق هم صحيح است، چرا اين جا نماز بخوانم؟ به چه دليل؟
سؤال...؟ من نمىخواهم بگويم كه اراده كرده است، نه، شرط وضوء گرفتن در اين جا نماز خواندن است، يعنى واقف به كسى ترخيص داده است، اذن داده است كه اين جا نماز بخواند، خوب اين ترخيص واقف است، شارع چه كار كرده است، مخالفت اين را حرام كرده است، مخالفت این را حرام کرده بر كسى كه قابل تكليف است، آن وقتى كه من وضوء مىگرفتم چون كه غافل بودم و معتقد بودم به عموميت الوقف آن وقت اين نهی نه مشروطاً به شرط متأخّر، نه مطلقاً در حقّ من نبود، چون كه غافل بودم، فرض اين است.
سؤال...؟ در باب فضولى خود شما هم مىدانيد كشف در حكم تكليفى غير معقول است، كشف در حكم وضعى مىشود، چه كشف حقيقى، چه كشف حكمى، عملى كه زمانش منقضى شده است، الان نمىشود به او حرمت جعل كرد، الان نمىشود به او وجوب جعل كرد، حكم وضعى است كه مىشود الان ملكيّت از سال قبل اعتبار بشود، در احكام وضعيه است كه كشف حكمى معقول است، پس آن وقتى كه من وضوء مىگرفتم به قصد اين كه بروم در بازار نماز بخوانم كه غافل بودم از وقف خاص اين، من تكليف داشتم، آن وقت نه مراعا داشتم و نه مشروطاً غافل بودم، غافل تكليف ندارد، وضوی من صحيح است، بعد هم وقتى كه وضوء صحيح شد عمل كردن به وقف واقف مخالفتش حرام بود، این در حقّ من ساقط شد و شارع گفت نه در حقّ تو حرمتى نيست، رفع القلم ان الصّبی حتّى یحتلم و عن النائم حتی یستیقظ، غافل مثل نائم است ديگر، تكليفبعثی و زجری در حقّش نيست، بدان جهت در ما نحن فيه من رعايت وقف را مىكردم به جهت اين كه فعلم حرام نباشد، وقتى كه فعلم حرام نبود و ادلّه ترخيص در تطبيق يا اطلاق امر به طبيعى الوضوء گرفت در آن صورت حكم مىشود به صحّت، نماز چرا بخوانم آنجا، مخالفت نهى حرام است كه در حقّ من حرمت نداشت حين العمل.
امّا الكلام كلّ الكلام در فرض ثانى است، آنجايى كه وضوء مىگيرد، حين وضوء گرفتن قصد دارد در همين مسجد نماز بخواند، ثمّ بداء له، بعد از آن بداء برايش اتّفاق افتاد، خوب اين جا است كه مثل شيخنا مىتواند بگويد كه غلط كرد كه برایش بداء اتّفاق افتاد، بايد نماز بخواند اينجا، چون كه مىدانست كه اين وقف بر خاص است و مىدانست بر اين كه اين حرام است تصرّف كردن بر اين آب در صورتى كه نماز نخواند، اين حرام را مىدانست، اين حرام در حقّش بود، وقتى كه پشيمان شد بعد از وضوء كه نماز نخوانم، اين فعلش فعل حرام مىشود، از اوّل هم مىدانست اين حرمت را كه اگر نخواند حرام است، بدان جهت برای اینکه فعلش حرام نشود و وضویش صحيح بشود بايد اين جا نماز بخواند، بداء اثرى ندارد، تمكّن هست، چون كه در عبارت عروه داشت بداء له او طرأ العجز كه در بسته شد، آن طرأ العجز هيچ، و امّا در صورتى كه بداء له بوده باشد بايد نماز بخواند، اگر نخواند فعلش حرام مىشود و وضویش محكوم به بطلان مىشود، تأمّل بفرماييد انشاء الله تعقيب مىكنيم مسأله را
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص225-226.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص226.
[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص226.
[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص226-227.