درس ششصد و نوزدهم

شرائط وضوء

مسألة 19: « إذا وقع قليل من الماء المغصوب في حوض مباح ‌فإن أمكن ردُّه إلى مالكه وكان قابلاً لذلك لم يجز التصرُّف في ذلك الحوض ، وإن لم يمكن ردُّه يمكن أن يقال بجواز التصرف فيه ؛ لأنَّ المغصوب محسوب تالفاً لكنـَّه مشكل من دون رضا مالكه‌«.[1]

وقوع مقدار کمی از از آب غصبی در حوض مباح

سيد قدس الله سره مى‏فرمايد اگر انسان ماء قليلى را كه ملك كسى است برداشت و ريخت در آن حوضى كه ملك خود شخص است، حوض ملك شخص است، و آن آبى كه در حوض هست آن هم ملك شخص است، ولكن آب ديگرى را برداشت آن آب قليل را ريخت به آن حوضش كما يتّفق كثيراً كه حوضى دارد يك خورده سرش خالى است مى‏بيند فرض كنيد يك ظرف پلاستيك 20 ليترى آب است گذاشته‏اند آنجا، برمى‏دارد آن را و مى‏ريزد به آن حوضش كه لبريز بشود، صاحبش آمد گفت بر اين كه به چه مجوّزى اين را برداشتى ريختى، ماء قلیل مملوك است براى غير، و اين را ريخته است در اين حوضى كه ملك خودش است.

 صاحب العروة قدس الله سرّه در عروه تفصيل مى‏دهد، مى‏فرمايد تارةً بعد از ريختن اين آب در حوض ردّ اين آب غير براى مالكش ممكن است، می شود که مال او را رد بكنى، و قسم ثانى اين است كه بعد از اين كه ماء ريخته شد به اين حوض، ديگر نمى‏شود مال غير را به او رد كرد، مى‏فرمايد اگر رد ممكن بوده باشد، تصرّف كردن در آن آب كه ممزوج است به ماء الغير، و تصرّف كردن ولو بالوضوء مثل وضوء با آب غصبى است، فرقى نمى‏كند، جايز نيست، اغترافش هم جايز نيست، چون كه هر چه بردارد مال غير است، مال غير آنجا هست، مثل وضوء گرفتن با آب غصبى است که محكوم به بطلان است، و امّا اگر ردّش ممكن نشد، مى‏فرمايد بعيد نيست بگوييم بر اين كه وضوء گرفتن و استعمال با آن آب جايز است، چرا؟ لانّ مال المالك يعدّ تالفاً، مال مالك در اين صورت كه ردّش ممكن نيست تالف حساب مى‏شود، وقتى كه تالف حساب شد ذمه‏اش مشغول به مثل و قيمت و به بدل است، اين مال همه‏اش ملك اين شخص مى‏شود، ولكن در ذيل مى‏فرمايد مشكل است وضوء گرفتن از اين آب بدون رضاى مالكش، پس اول مى‏فرمايد ممكن است ولكن در ذيل اشكال مى‏كند.

توضيح مسأله

 اين مسأله را باز مى‏كنيم، مسأله، مسأله مهمه‏اى است و متكرّراتى دارد به صور مختلفه در ابواب مختلفه آنجا همين مسأله مى‏آيد، عرض مى‏كنم تارةً انسان آن آب قليلى را كه برداشته است و ريخته است به آن آبى كه آن آب هم در حوض خودش بود و امتزاج حاصل شده است، تارةً مائين متجانسين هستند، در تمام اوصاف مشترك هستند، مثل اين كه در حوض هم آب قم بود، آن ظرف 20 ليترى هم آب قم بود، گذاشته بود آنجا، من برداشتم و ريختم توى اين، و مالكش راضى نيست، اينها در تمامى صفات يكى هستند، هر دو آب قم است که هيچ كدام ارزشى ندارند، وقتى كه اين جور شد، در اين صورت رد ممكن است، چرا؟ در جايى كه مالين متجانسين بودند با همديگر اختلافى نداشتند وقتى كه امتزاج مابينهما حاصل شد لا سيما يعنى مورد يقينش مايعات است دو مايعى هم جنس بودند در تمام اوصاف يكى بودند، اگر مابين اينها امتزاج حاصل شد، مجرّد الاختلاف همان و حصول الشّركة همان، مال مشترك مى‏شود ما بين اين دو نفر، اين جا مسأله استهلاك هم نيست، چون كه آب ولو مقدار ماء كمى كه 20مثلا  ليتر است به اندازه 20 ليتر شركت دارد او، استهلاك نمى‏شود، چون كه حجم مى‏رود بالا، وزن مى‏رود بالا، کیل مى‏رود بالا، جايى كه دو تا مايع متجانسين هستند و اينها در تمام اوصاف يكى هستند، آنجا مسأله استهلاك نمى‏آيد، چون كه حجم مى‏رود بالا، ولكن يك قطره ريختن او همين جور است، استهلاك است.

 و امّا در جايى كه اين جور ماء قليل را بريزند ولو اين ماء كثير باشد، زياد بوده باشد كه حجم برود بالا، کیل برود بالا، مساحت و حجم برود بالا، آنجا امتزاج همان و حصول شركت هم همان، خوب مال مشترك را چه جور برمى‏گردانند؟ ايّها الفقهاء! مال مشترك را به قسمت برمى‏گردانند، يك مالى بوده باشد مشترك اگر بخواهند به يكى از ملاّك سهمش را برسانند و به آن يكى هم سهم برسانند اين به قسمت مى‏شود، بدان جهت به اندازه 20 ليتر او شريك است، به اندازه 20 ليتر، 20 ليتر را مى‏دهند به او، حقّش داده شده است، رد شده است، بما اين كه در ما نحن فيه حصول شركت مى‏شود و شركت حاصل مى‏شود و فرقى هم نمى‏كند بر اين كه شخصى عمداً اين كار را بكند بردارد عمداً آب مردم را بريزد خلاف شرع كرده است، يا كسى سهواً بكند يا شخص ثالث بكند، على كلّ تقديرٍ شركت حاصل مى‏شود، شركت كه حاصل شد رد ممكن مى‏شود، كجاها رد ممكن مى‏شود ايّها الفقهاء آتيه انشاء الله! آنجاهايى كه اشاعه حاصل بشود، وقتى كه اشاعه حاصل شد آن وقت ردّ مال مردم به خودش ممكن مى‏شود.

 و امّا اگر مطلب عكس شد، آن آبى كه اين شخص در حوض داشت آب قم بود، آن آبى كه او داشت آب تهران بود که آن بيچاره زوركى از تهران آورده بود آن آب شيرين را كه اقلاً يك آبى بخوريم يك چايى بفهميم چه جور مى‏شود، اين شخص آن را برداشت ريخت كه او ماليّت دارد، آب قم ماليّت ندارد، اما او ماليّت دارد، ولو در تهران ماليّت نداشته باشد، ولكن در بلد قم او ماليّت دارد، خريد و فروش مى شود، اين آب را شخصى برداشت ريخت توى اين آب حوضش كه بگذار پر بشود، اين ريختن همان و تلف كردن همان، مالش تلف شد، چون كه ديگر آن آب چون مقوّم و ماليّت آن شيرينیش و اينها بود، وقتى كه ماليّت از بين رفت تالف حساب مى‏شود در نظر عرف، تلف شده است، در ما نحن فيه صاحب العروة مى‏گويد چون كه مال تلف شده است، بدلش آمده است به ذمه‏اش، اين ضامن شده است به 20 ليتر آب تهران كه مثلى است ديگر، اگر مثلى باشد که خیلی فراوان پيدا بشود، نباشد قيمتش را ديگر قيمتش ده تومان است، بيست تومان است، درست من نمى‏دانم، اين را ضامن است، به او بدل به ذمه مى‏آيد، خوب وقتى كه صاحب العروة يا امثال صاحب العروة ملتزم شده‏اند كه بدل به ذمه مى‏آيد، بدل يعنى معاوضه، وقتى كه شخصى مالك بدل شد، ديگر مالك بقايا نمى‏تواند بشود، چون كه جمع ما بين المبدل و ما بين البدل در ملك مى‏شود، وقتى كه بدل را آن طرفى كه مالش تلف شده است مالك شد در ذمه اين، آن وقت بقايا مى‏شود ملك اين، تمامى آب ملك خودش است، وضوء بگيرد التماس دعا.

 ولكن يك چيزى در نفس هست، نمى‏گذارد صاحب العروة فتوايش را به آخر برساند، ولكن مى‏گويد در آخر كه اين وضوء بدون رضاى صاحب آن آب مشكل است، و اين را هم بايد بگويد، اين چيزى است كه نفس راضى نمى‏شود که به ضرس قاطع گفت كه وضوء بگيرد عيبى ندارد، آنهايى كه می گویند مال غير تلف شد ديگر قيمتى ندارد عينش باقى ماند، كما ذكرنا آن فقهاى ما دو تا طايفه هستند ، يك جماعتى مى‏گويند كه آن مثلى كه به ذمه مى‏آيد، يا قيمتى كه به ذمه مى‏آيد، او غرامت است، بدل نيست، چون كه غرامت است آن وقت آن كسى كه مالش تلف شده است هم مثل و قيمت را مى‏گيرد و هم آن كاسه‏اى كه دو تكّه شده است و ديگر ماليّتى ندارد ولكن مى‏شود با بند او را درست كرد و توى آن آشى، آبى، آبگوشتى در آن ريخت آن وقت ماليّت پيدا مى‏كند، الان ماليّتى ندارد، ماليّت تالف حساب مى‏شود آن كاسه، آن شخص هم مالك آن مثل است در ذمه، هم مالك آن شكسته‏ها است.

 بدان جهت وقتى كه اين شخص كاسه‏اى را گرفت از دكّان، مثلش را چون كه يك كارخانه بودند، يك مدل بودند، اين جور اجناس فى زماننا مثلى هستند كه از كارخانه يك مدل هستند، مثلش را داد، يا اگر نه اين مال قديم بود مثلش نيست و اينها، قيمتش را داد آن صاحب كاسه نو را گرفت و گفت اينها را هم برمى‏دارم، اين فقهاء مى‏گويند حق دارد، مگر اين كه خودش ببخشد، بگويد اينها را نمى‏خواهم، مى‏خواهى تو بردار، و الاّ حق دارد بردارد، چرا؟ چون كه اين كه به ذمه او آمده است، اين غرامت است، بدل نيست، مبادله نيست تا اين كه جمع بين المبدل و البدل بشود و اين ممكن نباشد، اين يك مسلك است.

 مسلك ديگر اين است كه نه، وقتى كه مال تلف شد و ماليّتش از بين رفت، آن بقايايى كه مى‏ماند، آن بقايا در ملك مالك اصلى نيست، چون كه مالك اصلى مالك بدل شده است، مثل شده است، يا قيمت شده است، او از ملك او خارج مى‏شود، اين بدل است در ذمه، جمع ما بين بدل و مبدل نمى‏شود، آنها هم مثل همان فتوا را مى‏گويند كه بعضى‏ها فرموده‏اند نمى‏دانم چه جور فرموده‏اند، فرموده‏اند كه صاحب العروة كه مى‏گويد اشكال دارد نه اشكال ندارد، وضوء گرفتن عيبى ندارد، از اين آبى كه ريخته است به او و تلف شده و ماليّتش رفته است، از آن آب بخواهد وضوء بگيرد تالف است، مى‏تواند وضوء بگيرد، چون كه ملك خودش است، تصرّف در ملك خودش است، منتهى به او مقروض است، بايد به او مثل و قيمت بدهد، مى‏گويد مثل و قيمت بده، مى‏گويد ندارم كه من، مى‏دانى كه چيزى ندارم المفلس فى امان الله یا و ان کان ذو عسرة فنظرة الی میسرة، مثل و قيمت حكم دين به او جارى مى‏شود، بدان جهت مى‏گويد مثلاً كسى ماشين كسى را سوار شد تند برد روى پل و از پل معلّق شد و رفت ته درّه خودش سالم ماند، ولكن ماشين داغون شد، تلف شد ديگر، يك قيمت همين جورى ندارند، به قيمت آهن پاره مى‏خرند، عنوان ماشين ندارد، آن صاحب ماشين رسيد كه بابا چرا اين جور كردى؟ گفت ديگر شد ديگر، شيطان گولم زد كه اين را بگير و ببر اين جور شد، خوب عوضش را بده آخر، گفت نه، آدم فقيرى هستم، انشاء الله يك وقتى پول داشتم يك مثلش را يا ماشينى نو مى‏دهم، خوب صاحب ماشين گفت كه اقلاً اين آهن پاره‏ها را بكشيم يك چيزى دستمان بيايد، معلوم نيست كه بعداً دين وصول بشود يا همين جور ذو عسرة بميرد اين، وقتى كه خواست اينها را بيرون بكشد و ببرد اين متلف نگذاشت، گفت كجا مى‏برى؟ اين مال من است، فقهاء فتوا داده‏اند بر اين كه مال وقتى كه تلف شد و بدل به مثل و قيمت آمد اين ملك تو مى‏شود، ملك من است، كجا مى‏برى اين را؟ اين لازمه‏اش اين است، لازمه اين معنا اين است كه اين جور بوده باشد مطلب.

ما چه گفتيم؟ در مقابل اين حرف فقهاء كه دو طايفه بودند، يك مطلب ديگرى گفتيم، گفتيم كه به اين كه به ذمه مى‏آيد بدل مى‏گويند عند الدّفع مبادله مى‏شود، چون كه وقتى كه بدل را داد به طرف اين مبادله قهرى مى‏شود، وقتى كه ماشين همان سيستم، همان كارخانه، همان مدل را داد دستش اگر این صاحب ماشين كه ماشين نو را گرفته بگويد اين آهن پاره‏ها را هم مى‏برم، به او اجازه نمی دهند و ضامن نمى‏دهد، يا اين كه اسمش را بدل مى‏گويند عند الدّفع مبادله است و الاّ دين است كه عند الدّفع مبادله مى‏شود، يا اين جور است، يا اگر كسى خيلى اصرار كند و بگويد نه به مجرّد تلف اين بدل به ذمه مى‏آيد آن وقت بدل است، به عنوان بدل است مى‏گوييم خيلى خوب قبول كرديم، آن وقت بدل است، ولكن بدل از آن عين تالفه است، عين تالفه بقايايى دارد، آن بقايا را مضمونٌ له كه مالش تلف شده است حقّ امساك دارد اما الی أن يأخذ البدل، چه جورى كه در معاوضه حقيقيه و مبادله اختياريه بايع حق دارد كه اخذ كند به مبيعى كه ملك مشترى شده حتّى یاخذ الثّمن ومشتری حق دارد که یاخذ بالثمن حتی یدفع البايع المبيع اينجا هم همين جور است، اين مضمونٌ له حق دارد اخذ كند آن بقايا را حتّى يدفع عليه البدل، بله آن وقتى كه كاسه‏اى ديگر گرفت يا گفت اين ماشين شما بگيريد، آن وقت بخواهد بكشد، كسى جلويش را نمى‏گيرد، اگر اين ماشين اوّلى را بكشد كه نگذارد مى‏گويد ماشينت را گرفتى ديگر، اين لسان عقلاء است، ضمان به سیره عقلاء است، بدان جهت به سيره عقلاء ضمان ثابت است، بدان جهت در اين مواردى كه هست اين ضمان در مواردى هم منصوص است، الاّ انّه كلّيتش و كيفيّت ضمانش به سيرة العقلاء است كه شارع امضاء كرده است.

 و من هنا ذكرنا يا اعطاء البدل معاوضه است، اگر اين را قبول نكنيد و بگوييد آن وقت بدل مى‏آيد و نمى‏شود جمع بشود در ملك بين المبدل و البدل، مى‏گوييم كه مبادله آن وقت حاصل شده است، ولكن مضمونٌ له حقّ امساك دارد به بقايا الى أن يدفع اليه الضّامن بدل را، بدان جهت نمى‏تواند تصرّف كند، تا مادامى كه بدل نداده است نمى‏تواند تصرّف كند، ولو ملتزم شديم اين كاسه شكسته‏ها مال خودش است، ولكن متعلّق حقّ غير است، ولو ملتزم شديم كه اين آب تهران که تلف شد ملك خودش بود، ولكن نمى‏تواند در حوض تصرّف كند، چون كه آن آب متعلّق حقّ الغير است، مادامى كه آن ده تومان يا بيست تومان بدل را نداده است تصرّف بكند تصرّف كرده است در مالى كه متعلّق حقّ الغير است، بدان جهت محكوم به بطلان است، و الاّ كسى حكم بكند به صحّت وضوء مال تالف شده است وضوء صحيح است مى‏پرسيم از اين آقا، مى‏گوييم آقا اگر اين آب تهران را كسى غصب كرد و گذاشت جلويش، يك خورده تويش يك دوايى ريخت تلخ شد ديگر قيمتى كه ندارد، آب تهران را پول مى‏دهند چون كه شيرين است، كذا است، خوردنى است، اين را از آب قم هم بدتر كردى با ريختن اين قطره، از ماليّت افتاد، خوب وضوء گرفتنش بعد از اين عيبى ندارد، ولو مالكش داد مى‏زند که چرا اين كار را كردى من راضى نيستم، غاصب هستى، وضویش صحيح است، چرا؟ چون كه تلف شده است ديگر، وقتى كه تلف شد مثلش یا قيمتش آمد به ذمه، وضوء گرفتن با اين صحيح است، يا اين آب تهران را گرفت و آورد و چند روز جلوى آفتاب گذاشت يا بعد از چند روز بو گرفت دیگر نمی شود خورد، از ماليّت افتاد، نه، وضوء گرفتن عيبى ندارد ديگر، ملكش شد، با اینکه هنوز پول او را هم نداده است، نه استحلال كرده است و نه پولش را داده است، اين را نمى‏شود ملتزم شد.

 اينی كه در دل صاحب عروه بود، دلش نیامد که آنى كه گفته بود لا يبعد او را به صورت فتوا در بياورد و در آخر اشكال كرد اين مطلب است، اين ضمان به سيرة العقلاء است و اين اختصاص به ما نحن فيه ندارد، در هر موردى كه اين نحو از اين قبيل بوده باشد در آن موارد تصرّف جايز نيست، كسى كه خيوط مردم را غصب كرده است يا اشتباه كرده است و برداشته است و آورده است و ثوبش را دوخته است، صاحب خيوط راضى نيست نمى‏تواند در آن ثوب نماز بخواند، هر وقت بدل خيوط را مثل باشد يا قيمت داد بله مى‏تواند، ولكن تا مادامى كه نداده است اين بقايا، اين خيوط در ملك او است.

 سؤال...؟ عرض مى‏كنم در آنجايى كه از اوّل ماليّت ندارد. فرض كنيد آن آب شيرين است، اين آب شور است، ولكن هيچ كدام ماليّت ندارد، هر دو يكسان است، فراوان است، آن مثل اولى مى‏شود، مثل اين كه در شهرى دو تا آب است، يكى آب شيرين و يكى آب شور، هر دو هم در دسترس مردم است، آن مثل اول مى‏شود كه آن موجب شركت مى‏شود، حكم او جارى مى‏شود، چون كه ماليّتى هم ندارند يا هر دو ماليّت دارند فرق نمى‏كند، بدان جهت در ما نحن فيه اين مسأله به اين نحو تمام مى‏شود كه اگر در ماء قليل يا به حوضى كه خودش آب دارد بريزد در آن حوض نمى‏تواند وضوء بگيرد سواءٌ كان به ريختن آن آب رد ممكن باشد، يعنى اشاعه حاصل بشود يا نه رد ممكن نباشد چون كه مال تالف حساب بشود، در هر دو صورت نمى‏تواند وضوء بگيرد، منتهى وجه فرق مى‏كند، در وجه اول كه مال مشترك است، نمى‏تواند احد الشّريكين تصرّف كند در مال بدون رضاى شريكش، امّا در صورت ثانيه‏ ولو مال ملكش بوده باشد اما متعلّق حقّ الغير است، سؤال؟جایی که هر دو مالیت دارند آن هم همين جور است، اشاعه حاصل مى‏شود ديگر، هر دو آب تهران بودند و ماليّت داشتند، به همديگر قاطى كردند مى‏شود اشاعه، فرقى نمى‏كند، بدان جهت در ما نحن فيه كه هست در ما نحن فيه حكم ظاهر است.

 يك كلمه‏اى هم بگويم، شايد نظر آنها اين جور بوده باشد كه عرض مى‏كنم اگر ماءها در اوصاف مختلف هستند ولكن آنها دخل در ماليّت ندارند چونکه شایع در بلدند، چون كه اين جا گفتند يا ماء هر دو ماليّت پيدا مى‏كند و يا هر دو بی قیمتند، كلام در آن عند طلب قيمت است، وقتى كه از ماليّت افتاد تالف حساب مى‏شود كما ذكرنا، آن وقت هر چيزى كه به واسطه تصرّفى از ماليّت افتاد آن شى‏ء تالف حساب مى‏شود ولو ذات عينش باقى مانده باشد كما در امثله‏اى كه عرض كردم.

شرط پنجم: نبودن ظرف آب وضوء از طلا و نقره

« الشرط الخامس : أن لا يكون ظرف ماء الوضوء من أواني الذهب أو الفضة وإلا بطل ، سواء اغترف منه أو إداره على أعضائه ، وسواء انحصر فيه أم لا ، ومع الانحصار يجب أن يفرغ ماءه في ظرف آخر ويتوضأ به وإن لم يمكن التفريغ إلا بالتوضي يجوز ذلك حيث إن التفريغ ‌واجب ، ولو توضأ منه جهلاً أو نسياناً أو غفلة صحَّ كما في الآنية الغصبية ، والمشكوك كونه منهما يجوز الوضوء منه كما يجوز سائر استعمالاته‌«.[2]

 بعد ايشان مى‏فرمايد يكى از شرايط وضوء اين است كه وضوء بايد از آنيه ذهب و فضّه نشود. انسان اگر طغيان بكند ثروت خيلى بالايى دارد طغيان هم كه با او هست مى‏بينيد كه ربّما همين جور مى‏شود ديگر. آفتابه‏اى از طلا و نقره دارند. آنهايى كه خيلى ثروت نداشتند زمان سابق تكلّف مى‏كردند ظروف نقره تهيّه مى‏كردند كه به همسایه ها نشان دهند كه ببينيد دستهاى ما دستهاى جبروتى است. ولو در باطن چيزى نداشتند. متظاهر به كذا بودند

 صاحب العروة مى‏فرمايد انسان از آن آنيه ذهب و فضّه وضوء بگيرد وضویش باطل است، ، بلافرق ما بين اين كه وضویش به نحو اغتراف بوده باشد كه از اناء غصبى اغتراف مى‏كرد آن جور اغتراف كند، يا آن كاسه فضّه را بردارد با او اداء ره كند، يعنى صب كند به صورتش و وضوء بگيرد، يا ظرف خيلى بزرگ است، دستگاه خيلى عميق است، دستش را فرو مى‏برد در آن قدحى كه از فضّه است رمساً وضوء مى‏گيرد، مى‏فرمايد همه اينها باطل است، بعد مى‏فرمايد بلافرقٍ ما بين اين كه ماء منحصر بشود به آن آبى كه در اناء الذّهب و الفضّه است يا نه مندوحه داشته باشد، آب ديگر هم داشته باشد، اگر آب ديگرى نداشته باشد وضوء باطل است، آب دیگر هم نباشد باز هم وضوء باطل است، اين فتواى او.

تکليف مکلف در فرض انحصار آب به آب ظرف طلا يا نقره

بعد مى‏گويد در صورتى كه آب منحصر در اين ظرف شد چه كنيم؟ وظيفه تيمم است؟ مى‏گويد نه، در صورتى كه آب منحصر شد به آن آبى كه در ظرف طلا است انسان بايد يك ظرف روحى يا گلى پيدا كند اول بيايد اين آب را بردارد و از اين اناء بريزد توى آن اناء كه قصدش تفريغ است كه بابا اين اناء را رها كنيد، محرّم است استعمال اين، اين را بيندازيد دور، به قصد تفريغ بريزد به اين اناء ديگر و از اناء ديگر وضوء بگيرد، هر چه مى‏خواهد اغترافاً او رمساً او نحو ذلک، وظيفه اين است.

 بعد مى‏فرمايد كه در عبارت عروه، که کلامی است مختصّ به اين جا، سابقا در بحث اوانى كه بحث كرد اين حرف را نگفت، در صورتى كه آب منحصر بوده باشد که بايد تفريغ كند، اگر تفريغش هم بدون وضوء گرفتن ممكن نيست، مثل اين كه آن انائى كه منصوب است علی الارض نمى‏شود او را برداشت و خالى كرد، اين اگر صورتش را بزند به آن آب يك خورده آبش مى‏ريزد بعد كه دستش را هم با فشار مى‏كند، يك مقدار ديگرش مى‏ريزد در دست سوّم همه‏اش مى‏ريزد، تفريغ حاصل مى‏شود، تفريغ موقوف است به همين وضوء گرفتن، در اين صورت مى‏گويد عيبى ندارد، وضوء بگير، در صورتى كه تفريغ موقوف بشود به وضوء گرفتن وضوء را بگيرد، چرا؟ براى اين كه مى‏گويد در اين صورت اين وضوء گرفتن به عنوان تفريغ واجب است، اين كه ما مى‏گفتيم در آن صور وضوء باطل است به جهت حرمة الوضوء بود، و ما نحن فيه وقتى كه تفريغ اناء كه استعمال را تمام كردند و قطع كردند واجب بوده باشد اين وضوء گرفتن واجب مى‏شود ديگر، وضوء هم بما انّه شرط للصّلاة واجب است و هم به عنوان تفريغ واجب است.

 عرض مى‏كنم بر اين كه وقتى كه فرض كنيد انسان وضوء مى‏گيرد در ما نحن فيه اين اجتماع حكمين است كه مؤكّد مى‏شود، وضوء از دو جهت واجب مى‏شود، هم مقدّمه صلاة است، و هم تفريغ است، آن وقت واجب مى‏شود.

 تا اين جا اين كلامى را كه ايشان فرمود، خلاف مسأله 14 در اوانى است. در مسأله 14 در اوانى فرمود بر اين كه اگر آب منحصر بشود به آبى كه در اناء الذّهب و الفضّه است اگر تفريغ ممكن بوده باشد در اناء آخر به عنوان تفريغ واجب است، اگر ممكن نباشد فاليتيمم، آنجا وظيفه تيمم است، در صورتى كه آب در اناء بوده باشد وظيفه تيمم است. اين جا مى‏گويد اگر تفريغ به وضوء مى‏شود وضوء گرفتن واجب است، اين دو تا با هم تنافى دارند، خوب تنافى‏اش بايد چه جور حل بشود؟ خوب مى‏دانيد چه جور بايد حل بشود، در بحث اوانى عرض كرديم رواياتى كه در اوانى ذهب و فضّه وارد است دو طايفه بودند يعنى سه طايفه بودند که دو تايش را يكى مى‏كنيم، يك طايفه‏اى بود كه مى‏گفت اكل در اوانى زهب نهى دارد لا تأكل فى آنية الذّهب و الفضّه، يك طايفه ديگر اين بود كه لا تشرب فى آنية الذهب و الفضّه، اين دو طايفه را يكى كرديم، يك طايفه ديگر بود كه مى‏گفت كه نهى رسول الله صلی الله علیه وآله عن آنية الذّهب و الفذّه، از آنيه ذهب و فضّه نهى كرده است، آن جور گفتيم، يعنى استعمالاتى كه متعارف است به آنية ذهب و فضه چون كه عين كه حرام نمى‏شود، حرّمت عليكم الميته يعنى اكلش حرام است، آن استعمالى كه مناسب با آنيه ذهب و فضّه است او حرام مى‏شود، يكى از استعمالات مناسب همين است كه با او انسان آب بياورد، وضوء بگيرد، يا كار ديگر بكند، اين در طايفه اولى كه اكل و شرب گفته بود چون كه آن فرد غالب استعمال اكل و شرب است در آنيه، و الاّ استعمالات ديگرى كه متعارف است آنها هم حرام مى‏شود، ولكن گفتيم استعمال آنيه حرام مى‏شود، اكل هم بما انّه استعمال آنيه ذهب و فضّه است حرام است، بدان جهت گفتيم كه اگر فرض كنيد اين آش را با قاشق از آنيه ذهب و فضّه برداشت برد به دهانش، آن آشى كه در دهان مى‏خورد حلال است مال خودش هست حلال است حرمتى ندارد، بعضى‏ها مى‏فرمودند حرام است، گفتيم او حلال است، اكل حلال است، مال خودش است، اين كه برمى‏دارد از او به دهان مى‏گذارد اين استعمال آنيه است در اكل، اين فعل حرام است، بدان جهت گفتيم در نهار شهر رمضان انسان صائم بود از آنيه ذهب و فضّه بردارد آش بخورد كفّاره جمع واجب نيست، چون كه اكلش به عنوان افطار حرام است، نه به عنوان ديگر هم حرام بوده باشد كه دو تا حرام كرده باشد، على هذا الاساس گفتيم اگر در آنيه ذهب و فضّه آب را بردارد بالاغتراف وضوء بگيرد عيبى ندارد، چون كه استعمال آنيه در وضوء اين است كه آب را بردارد، امّا بعد كه به صورت مى‏زند كه وضوء است اين استعمال آنيه نيست، استعمال آب و دست خودش است، بدان جهت گفتيم كه وضوء گرفتن از آنيه ذهب و فضّه حکم همان وضوء گرفتن از آنيه غصبى را دارد، همان حكم است، بالارتماس بشود استعمال آنيه ذهب و فضّه است باطل است، بالاغتراف بشود باطل نيست، صبّ بشود كه اين جا و آنجا دارد اين صب گفتيم دو جور است، يك وقت اين است كه ماء را كه مى‏ريزد به قصد وضوء مى‏ريزد، آن هم مثل ارتماس است، باطل است، چون كه اين صب حرام است، اين صب كه ايصال الماء است حرام است، و امّا اگر اين بوده باشد که آب را مى‏ريزد، بعد با مشت اين آب را جمع مى‏كند كه ريخت، آن وقت به قصد وضوء اعاده مى‏كند غسل را به صورت اين گفتيم مثل اغتراف است فرقى ندارد، آنى كه اول حرام كرده است او وضوء نبود، آنى كه ثانياً غسل كرده است او وضوء بود و حرام هم نبود، آنها را سابقا گفتيم، و سابقا هم گفتيم استعمال بايد عرفاً صدق كند كه اين استعمال در اكل و شرب كه هست ولو واسطه باشد، ولو تفريغ باشد، گفتيم اگر سماورى بوده باشد از طلا و نقره توى آن آب جوشانده است، از آن آب باز مى‏كند داخل قورى كه چينى است، چايى دم كند، بعد بگذارد روى سماور، گفتيم وقتى كه اين آب را به قورى مى‏ريزد بعد اين قورى را مى‏گذارد روى سماور اين استعمال در اكل است، آنيه ذهب و فضّه در اكل استعمال شده است، اين حرام است، اگر بخورد چايى را، ولو در استكان مى‏خورد، ولكن استعمال در آنيه ذهب و فضّه است، چون كه استعمال متعارف است ديگر، اينهايى كه اول برنج را در يك سينى يا يك بلمى مى‏آورند و بعد به بشقاب‏ها مى‏ريزند، آن بلم اگر از ذهب و فضّه بوده باشد استعمال آنيه ذهب و فضّه در اكل است، حرام است، ولو آنى كه مى‏خورد عيبى ندارد.

 بدان جهت در ما نحن فيه مى‏گويیم يا سيدنا آنى كه بر ما واجب است تفريغ است، يعنى اينها استعمال است، استعمال ذهب و فضّه را قطع كردن است، آن وقتى كه انسان آب را از اين اناء ريخت به زمين و گفت خدا لعنت كند به شيطان اين كارها چه بود ما مى‏كرديم؟ يا به اناء ديگر بريزد كه متعارف نيست در اكل و شرب آن اناء در استعمال، او مى‏شود تفريغ، او واجب است، كه استعمال نشود، شما اگر بخواهيد با خودِ وضوء آب را بريزيد اين استعمال آنيه ذهب و فضّه است، چون كه آنى كه وضوء گرفته مى‏شود با آنيه ذهب و فضّه استعمالش همين است ديگر، اين استعمال حرام است، توجّه بفرماييد انشاء الله بعد توضيح مى‏دهيم.



[1]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص229.

[2]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص229-230.