« الشرط الخامس : أن لا يكون ظرف ماء الوضوء من أواني الذهب أو الفضة وإلا بطل ، سواء اغترف منه أو إداره على أعضائه ، وسواء انحصر فيه أم لا ، ومع الانحصار يجب أن يفرغ ماءه في ظرف آخر ويتوضأ به وإن لم يمكن التفريغ إلا بالتوضي يجوز ذلك حيث إن التفريغ واجب ، ولو توضأ منه جهلاً أو نسياناً أو غفلة صحَّ كما في الآنية الغصبية ، والمشكوك كونه منهما يجوز الوضوء منه كما يجوز سائر استعمالاته«.[1]
صاحب العروة قدس الله سره بر آنية الذّهب و الفضّة اجرا كرد آن حكمى را كه در آنيه غصبى فرموده بود.
در آن آنيه غصبى بيان فرموده بود كه انسان از آنيه غصبى وضوء بگيرد چه بالارتماس بوده باشد، چه بالاغتراف بوده باشد و چه بالصّب بوده باشد، اين استعمالش و اين تصرّفش حرام است تكليفاً و وضوء باطل است. براى اين كه در اين موارد يا خود وضوء حرام است مثل اين كه ارتماساً وضوء بگيرد از اناء غصبى يا مستلزم حرام است كه وضوء بگيرد بايد آب را بردارد از اناء كه تصرّف است در اناء غصبى، و همان حكم را در آنيه ذهب و فضّه تكرار فرمود، فرمود وضوء گرفتن از آنية الذّهب و الفضّه بالاغتراف بوده باشد، بالصّب بوده باشد، بالارتماس بوده باشد، على الاطلاق حرام است و وضوء محكوم به بطلان است.
ولكن يك جهت را بايد ملتفت باشيد و آن اين است كه در آنيه غصبى مطلق التّصرف در آنيه غصبى حرام بود، حتّى امساكش كه آنيه غير را بدون طيب نفس مالكش آورده است و نگه داشته است، ولكن در آنيه ذهب و فضّه كما تقدّم فى بحث الاوانى، اين آنيه ذهب و فضّه استعمالش در اكل و شرب و غير ذلک از استعمالاتى كه متعارف است مثل استعمالش در غسل اليدين و الوجه، آفتابه و لگن طلا يا نقره كه استعمال در اكل و شرب نمىشود، ولكن استعمال مىشود در غسل الوجه و اليدين و نحو ذلک، اينها حرام هستند، و الاّ كسى آنيه ذهب و فضّهاى داشته باشد بخرد و بياورد در تاقچه اتاق بگذارد گفتيم اين حرمتى ندارد، امساكش حرام نيست. اقتنائش حرام نيست. استعمالش در اكل و شرب و نحو ذلک حرام است. روى اين اساس اگر انسان در آنيه ذهب و فضّه آب ريخت، اولاً مجرّد ريختن آب در آنيه ذهب و فضّه استعمال اناء در اكل و شرب و ساير استعمالات متعارف نيست. آن آب ريختنش حرمتى به حسب ما تقدّم ندارد. اگر كسى گفت نه آن هم استعمال متعارف است كه در اناء آب بريزند و نگه دارند آن هم استعمال متعارف است اگر هم كسى اين را ادّعا كرد، اما تفريغ ديگر حرمتى ندارد. يعنى قطع الاستعمال كه آب را از اناء مىريزد و قطع مىكند استعمال را آن فعل مباح است، مثل خروج از دار غصبى نيست كه گفتيم خروجش هم مغبوض است. اين اينجور نيست. مثل خالى كردن اناء غصبى نيست كه گفتيم خالى كردنش هم تصرّف است و حرام است و مغبوض است. در آنيه ذهب و فضّه اين تفريغ آبى را ريخته بود توى كاسه طلا كه مثلاً صورتش را بشوید يا بخورد، بعد فرض كنيد گفت كه بابا اين چه مطلبى است؟ مىگويند اين حرام است، بگذار آب را خالى كنم توى آفتابه، آبى كه در اناء ذهب و فضّه بود خالى كنم به آفتابه مسى، اين خالى كردنش حرمتى ندارد. هيچ كس الى يومنا هذا از فقهاء ملتزم نشده است كه اين تفريغ حرام است. اصلاً حرمتى ندارد. بلكه اگر گفتيم آب ريختن توى آن اناء خودش استعمال متعارف است و حرام است، اين تفريغ واجب مىشود، ولكن آن هم استعمال نيست مجرّد آب ريختن كما تقدّم در بحث اوانى. البته آن تفريغى حرام نيست كه قطع استعمال حساب بشود، و امّا تفريغى كه استعمال آن اناء حساب بشود مثل سماورى كه از طلا است و آبش را مىريزد توى قورى كه چايى دم كند بگذارد روى آن سماور يا روى آتش ديگرى كه دم بكشد، اين تفريغ استعمال است. سماور را همين جور استعمال مىكند، والاّ سماور آبش را نمىخورند بلاواسطةٍ. آن تفريغى كه قطع استعمال حساب بشود مثل اين تفريغى كه عرض كردم آبى كه توى آن كاسه طلا بود مىريزد توى آفتابه مسى كه خالى بماند کاسه طلائی، اين تفريغ حرمتى ندارد.
اینجا بود كه مرحوم صاحب العروة فرمود اگر اناء غصبى و اناء ذهب و فضّه آب در او بوده باشد و آب هم منحصر بشود به آبى كه در اناء ذهب و فضّه است در اين صورت بايد مكلّف اين را تفريغ كند به ظرف ديگرى مثل آفتابه و وضوء بگيرد، چون كه حرامى مرتكب نشده است، تفريغ خودش حرمتى ندارد، وضوء هم كه تكليف است وضوء هم گرفته است.
بعد كلام را رساند به اینجايى كه اگر تفريغ ممكن نبوده باشد مگر با وضوء گرفتن، مثل اين كه دستش را بكند، صورتش را بكند توى آن ظرف كه آب بپرد بيرون يك مقدارى، بعد با دست ديگرش كه به قصد وضوء مىگيرد مىپراند يك مقدار ديگر را بعد هم با اين دست ديگر يك مقدار ديگرش را مىپراند كه تفريغ ممكن نيست الاّ بالوضوء، چون كه آن ظرف منصوب على الارض است، فرض كنيد نمىشود جور ديگرى، و ظرف ديگرى هم ندارد كه با ظرف ديگر تفريغ بكند، لا يمكن التفريغ الاّ بالتّوضأ ايشان در اين صورت فرمود كه نه وضوء واجب مىشود، چون تفريغ كه جايز است، وضوء هم كه شرط صلاة است، وقتى كه تفريغ جائز شد وضوء واجب مىشود.
اینجا بود عرض كرديم كه تفريغ كه واجب مىشود، تفريغى است كه قطع استعمال حساب بشود، مثل اين كه آبى را كه در كاسه طلا بود، اين را شروع كرد به ريختن به آفتابه، اين را عرف قطع استعمال آنية الذّهب و الفضّة مىداند و امّا در جايى كه اين سماور كه الان جوشيده است رويش چايى دم كنيم و بخوريم بعد سماور را بگذاريم كنار، آن تفريغ حساب نمىشود. آنى كه چايى درست مىكنند و مىخورند با آن سماور آن خودش استعمال است، تفريغ نيست. بدان جهت اين شخص هم كه مىگويد من وضوء بگيرم با اين وضوء استعمال را قطع كنم و تمام بكنم، اين خودش استعمال در تطهير است. استعمال در وضوء است. استعمال در غُسل است. بدان جهت اين خودش استعمال محرّم مىشود. تفريغ نمىشود. وقتى كه استعمال محرّم شد مثل آن استعمال سماورى است كه مىخواهند بعد از اين استعمال كنار بگذارند مىشود. بدان جهت ذكرنا همانطور که اين مطلب را هم سابقا خود صاحب العروة فرموده بود در اوانى، اگر آب منحصر بوده باشد به آنى كه در اناء الذّهب و الفضّة است. يتيمم فى الصّلاة، منتهى اين تفصيل را كه در ما نحن فيه داد اطلاقش اين بود كه در ما نحن فيه هم بايد تيمم كند.
روى این اساس آن فرمايشى كه سابقا فرمودند او صحيح است، و در ما نحن فيه اگر لا يمكن التفريغ الاّ بالتّوضى، توضّى استعمال است، آن تفريغ هم لازم نيست، چون كه ممكن نيست برايش و قادر نيست، اولاً تفريغى كه هست آب بودن توى آن استعمال نيست، اگر بوده باشد هم چون بر تفريغ قادر نيست و متمكّن نيست، تفريغ ساقط است و بايد تيمم بكند، نمىتواند وضوء بگيرد و ان لم تجدوا ماءً فتيمموا شاملش مىشود،
سؤال...؟ تفريغ بعد مىشود، مفروض اين است كه آب بودن آنجا اولاً حرام نيست و ثانياً اين تفریغ استعمال است.
سؤال...؟ آن حكم عقل مىشود، ربطى به شارع ندارد، باز مثل مسأله توسّط در دار مغصوبه مىشود، عرض كرديم اینجا آن هم نيست، چون كه مجرّد نگه داشتن آب در آن انائى كه براى استعمال نيست آن نگه داشتن آن دليلى بر حرمتش ندارد.
بعد ايشان در ذيل كلامش اين جور مىفرمايد، مىفرمايد بر اين كه امّا انائى كه مشكوك است که من الذّهب و الفضّة است، وضوء گرفتن با او چه ارتماساً، چه اغترافاً، چه صبّاً وضوء گرفتن جايز است، كساير استعمالاته، مثل ساير استعمالاتش. انائى كه معلوم نيست از ذهب و فضه است يا اصلاً ذهب و فضّه نيست آن اناء وقتى كه مجهول شد و محرز نشد، مثل ساير محرّمات است. [مثل] مايعى است كه انسان نمىداند خمر است، يا فرض بفرماييد لحمى است كه انسان احراز نكرده است ميته بودن او را، بلکه مذكّى بودن را احراز كرده است لسوق المسلمين، اینجا هم وقتى كه اين اناء مشكوك شد كه از ذهب و فضّه است، احراز مىشود كه اين از ذهب و فضّه نيست، درست توجّه كنيد، يك كلامى خواهم گفت خدمت شما، ما مىگوييم موضوع محرّم در لسان ادلّه نهى از اكل است فى آنية الذهب و الفضّه، نهى از شرب است فى آنية الذهب و الفضّه، موضوع اين است و اگر كسى تعدّى كرد به غير الاكل و الشّرب تمسّكاً بقوله علیه السلام كه نهى رسول الله صلی الله علیه وآله عن آنية الذّهب و الفضّه استعمالات متعارفه اناء مىشود، پس موضوع براى حرمت اكل و شرب يا ساير استعمالات متعارفه هم كه اكل و شرب فرد غالب آنها است موضوع آنية الذّهب و الفضّه است، خوب در ما نحن فيه وقتى كه شك كرديم آنيهاى از ذهب و فضّه است، ابتداءً استصحاب داريم، استصحاب اين است كه اين آنيه فعلى يك وقتى آنيه ذهب و فضّه نبود، همين جور است ديگر، ذهب و فضّه از اول كه آنيه نمىشود، اگر شيئى ذهب و فضّه بوده باشد او را بعد آنيه درست مىكنند، مىگويند هذه الآنيه يك زمانى بود كه آنيه ذهب و فضّه نبود، الان هم احتمال مىدهم كه اناء ذهب و فضّه نباشد، بدان جهت استصحاب مىكنم و موضوع حرمت منتفى مىشود، حتّى موضوع حكم وضعى هم منتفى مىشود، شارع وضوء را مقيّد كرده است به وضويى كه در آنيه ذهب و فضّه نشود استصحاب مىگويد كه اين وضوء در آنيه ذهب و فضّه نيست، چون كه وضوء بالوجدان است و اين آنيه ذهب و فضّه نيست بالاستصحاب.
بعضىها در نظاير اينها استصحاب را منع كردهاند، گفتهاند استصحاب در آن جايى كه در اوصاف ذاتيه شئ بوده باشد، استصحاب ولو در عدم ازلى حجّت است، اما جايى كه آن مشكوك ما اوصاف ذاتيه شئ بوده باشد آن جاها استصحاب عدم ازلى جارى نمىشود. مثلاً آن جايى كه ما شك مىكنيم بر اين كه اين زن قرشى است يا قرشى نيست. مىگوييم وقتى كه اين زن نبود و به دنيا نيامده بود نه خودش بود و نه قرشيتش بود، اين جور است ديگر دو چيز نبودند، يكى اين كه خود اين زن نبود، ديگرى اين كه قرشيتش هم نبود، چون كه وصف بدون موصوف موجود نمىشود. وقتى كه موصوف موجود نشد، خود موصوف هم نيست وصفش هم نيست، الان دو چيز را ما يقين داشتيم سابقا نبود، يكى از آنها منقلب به وجود شده است. اين زن موجود شده است، احتمال مىدهيم عدم قرشيّتش را كه منتسب به قريش نبود، الان آن عدم در حال او باقی بماند و او منقلب به وجود نشود، استصحاب مىگويد كه نه منقلب به وجود نشده است. اين زن قرشى نبود آن وقتى كه خودش هم نبود، الان كه خودش موجود شده است باز آن عدم انتساب قرشيت در عدمش باقى است، و بيّنا بما لا مزيد عليه در آن استصحاب اعدام ازليه، قضيه سالبة المحمول عين همان قضيه سالبة الموضوع است. فقط در آن سالبة الموضوع موضوع در خارج نبود، ولكن در سالبة المحمول موضوع در خارج هست. و الاّ فرقشان همين است. قضيه معدوله نيست. اتّصاف به عدم نيست با آن حرفهايى كه آنجا ذكر شده است.
مثل مرحوم آغا ضیاء قدس الله نفسه الشّريف اين حرف را قبول دارد، مىگويند اين حرفها مصحّح مىشوند استصحاب را در مثل استصحاب عدم قرشيّت كه در عرض موجود ما شك كنيم كه موجود ما اين عرض را كه عرض وجود است داشت يا نداشت، و امّا در لوازم ذات اين استصحاب عدم ازلى جارى نيست، چون كه ذهب در هر وعائی موجود بوده باشد ذهب است، حتّى در وعاء عقل چون كه نمىشود شئ از نفسش مسلوب بشود، در جايى كه شك كنيم كه اين موجود خارجى و اين اناء خارجى ذهب است، نمىتوانيم بگوييم كه اين اناء خارجى يك وقتى ذهب نبود، آن وقتى كه اناء هم نبود اگر ذهب بود، ذهب بود، آن وقتى كه توى ذهنم تصوّر بكنى اگر ذهب است، ذهب است، چون كه نمىشود شئ را از نفس خودش سلب كرد، ايشان و من تبعه من تلامذهاش فرموده است كه استصحاب عدم ازلى در لوازم الوجود و در اعراض الوجود به درد مىخورد مثل قرشيّت و امّا در جايى كه در لوازم ذات احتمال داديم از لوازم ذات بوده باشد آنجا جارى نمىشود، چون كه حالت سابقه ندارد، پس نمىتوانيم بگوييم كه اين اناء بود، يعنى اين موجود بود ولكن ذهب نبود.
اين را ما دو تا جواب دادهايم، يك جواب، جواب عام است که در همه جا جارى مىشود، گفتيم آنهايى كه شما لوازم ذات مىگوييد استصحاب در آنها جارى نيست در استصحاب به حمل اوّلى كه نمىكنيم، آنهايى كه لازمه ذات هستند ذهب يعنى كلّى الذهب، طبيعى الذهب به حمل اولى ذهب بود، و امّا طبيعى الذهب به حمل شايع ذهب نبود، آن وقتى كه موجود نبود به حمل شايع ذهب نبود، طبيعى الذهب به حمل اولى ذهب است، ولكن به حمل شايع صناعی طبيعى الذهب ذهب نيست، وقتى كه به حمل شايع صناعی ذهب نشد، آن وقت استصحاب مىكنيم، مىگوييم اين موجود خارجى يك وقتى به حمل الشّايع ذهب نبود، قسم حضرت عبّاسى هم مىخوريم، آن وقتى كه موجود نبود، به حمل شايع ذهب هم نبود، الان نمىدانم به حمل شايع ذهب هست يا به حمل شايع ذهب نيست، استصحاب مىكنم عدم ذهبيّت را، اين جواب عام بود كه گفتيم خلط شده است ما بين حمل اولى و حمل شايع، آنى كه حالت سابقه ندارد حمل اوّلى است، آنى كه ما استصحاب مىكنيم حمل شايع است و حالت سابقه دارد، اين يك جواب.
جواب ديگر اين است كه اينجا استصحاب عدم ذهب را كه نمىكنيم، مىگوييم اين موجود خارجى سابقا اناء الذهب نبود، قطعاً اناء الذهب نبود ديگر، چون كه اناء الذهب كما قربنا از اول اناء نمىشود، اين موجود خارجى و اين اناء خارجى يك وقتى اناء الذهب نبود، اين حالت سابقه دارد به عدم محمولى، اين اناء خارجى لم يكن اناءً من الذهب و اناءً من الفضّه، اين است ديگر، موضوع حكم این شد که لا تأكل فى آنيةٍ من فضّةٍ كه يك وقتى اين آنيه اناء من ذهب نبود و اناء من الفضّه نبود، الان هم احتمال مىدهم كه اناء من الذّهب و الفضّه نباشد، بدان جهت در ما نحن فيه اين استصحاب جارى است، اگر كسى گفت من اين استصحابها را ايمان نياوردهام، اينها را قبول ندارم، خوب عيبى ندارد، كلّ شئ حلال حتّى تعرف انّه حرام، شك داريم خوردن در اين حلال است يا خوردن در اين حرام است، كلّ شئ لك حلال جارى مىشود، و اگر شك كنيم كه وضوء مشروط به غير اين اناء است كه در حكم وضعى شك كنيم رفع عن امتی ما لا یعلمون، براى اين كه بيّنا بما لعلّه لا مزيد عليه در حديث الرّفع كانّ حديث الرّفع كما یعم احكام التّكليفيه كه مجعوله هست کذلک یعم آن جاهايى كه شكّ در احكام وضعيه و در حكم وضعى بشود و حكم وضعى هم رفع مىشود، بدان جهت در ما نحن فيه اين معنا درست مىشود.
بله آن حرفى كه در آخر عبارت مىفرمايد بعد از استعمال و بعد از وضوء گرفتن شك مىكرد آنيه از ذهب و فضّه است، بعد معلوم شد كه از ذهب بود يا از فضّه بود، بعد اگر ظاهر بشود كه از ذهب و فضّه بود، ايشان روى مسلك خودش مىگويد اعاده لازم نيست، وضويش صحيح است،، چون كه در باب اجتماع امر و نهى ايشان اين جور فرمود كه اگر حرمت منجّز نشود و مكلّف معذور بوده باشد كما هو الفرض فى المقام عبادت صحيح مىشود، ولكن بما ذكرنا سابقا كه حرمت واقعيه عمل با عبادت بودن نمىسازد، در عبادت دو تا امر معتبر است، يكى اين كه عبادت بايد قابليّت تقرّب داشته باشد، فعلى بوده باشد كه فعل محبوب مولی بشود، و ثانياً حسن فاعلى داشته باشد، يعنى مكلّف موقع اتيان قاصد قربت باشد و به قصد قربت اتيان بكند، پس شئ خودش قابليّت به تقرّب و فاعل هم قصد قربت كرده است آن وقت عبادت صحيح مىشود، خوب اگر اين در واقع از ذهب و فضّه است و بردن آب توى اين ظرف استعمال ذهب و فضّه در استعمال مناسب باشد اين فعل مغبوض است، واقعا معذور است و نهى دارد، منتهى مكلّف معذور است چون كه نمىداند، وقتى كه فعل مغبوض شد و مكلّف نمىداند او را آن وقت فرض بفرماييد فعل قابليّت تقرّب ندارد، ولو حسن فاعلى داشته باشد، و اين قصد تقرّب بكند و فعل را اتيان بكند، ولكن يك امر موجود است، حسن فاعلى فقط موجود است، حسن فعلى كه فعل قابل تقرّب باشد يا به امر مىشود كه نيست، يا به ملاك مىشود كه كاشف از ملاك نيست بعد از اين كه امر و ترخيص در تطبيق ما نحن فيه را شامل نشد حكم به صحّت نمىشود، كشف ملاك نمىشود.
مسألة 20: « إذا توضأ من آنية باعتقاد غصبيتها أو كونها من الذهب أو الفضةثمَّ تبيـَّن عدم كونها كذلك ففي صحَّة الوضوء إشكال ، ولا يبعد الصحَّة إذا حصل منه قصد القربة».[2]
بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف در عروه اين جور مىفرمايد: اگر كسى يقين داشت كه اين آنيه ذهب و فضّه است، اين آنيه را به او چپانده بودند در بازار كه اين آنيه ذهب و فضّه است، او هم باور كرده بود و خريده بود، اين آنيه و ذهب را آورده است و استعمال مىكند، يكى از استعمالاتش وضوء با او است كه وضوء بگيريم با اين آنيه ذهب و فضّه، ايشان مىفرمايد كسى كه اعتقاد داشته باشد آنيهاى از ذهب و فضّه است و با او وضوء بگيرد اگر قصد قربت از او متمشّى شده باشد وضويش صحيح است {ظرفی كه در واقع ذهب و فضّه نيست، اين اعتقاد داشت كه آنيه، آنيه ذهب و فضّه است، ولكن اين اعتقاد مخالف با واقع بود و آنيه، آنيه ذهب و فضّه نبود}، ايشان مىفرمايد قصد قربت اگر متمشّى بشود صحيح است.
خوب مىدانيد كه جملهاى از علماء اعتراض كردهاند كه قصد قربت متمشّى نمىشود، بعد از اين كه انسان اعتقادش اين است كه اين آنيه ذهب و فضّه است يا آنيه، آنيه غصبى است او را هم قاطى مىكند، آنيه، آنيه غصبى است مىداند اين را، چه جور قصد قربت متمشّى مىشود؟ عرض مىكنم در اناء غصبى اگر قصد قربت متمشّى نشود چون كه حرمت غصب از ضروريات است، همه مىدانند، اگر اين هم در آنيه غصبى متصوّر نشود، در آنيه ذهب و فضّه متصوّر است، چون كه اين كسى كه رفته است از بازار آنيه ذهب و فضّه را گرفته است، يعنى به اسم اناء ذهب و فضّه اينها را گرفته است و آورده است، اين وضوء مىگيرد معلوم است كه اين عالم نيست در اين كه استعمال اين در اكل و شرب يا در وضوء حرام است، اين وضوء گرفتن از اين شخص متصوّر مىشود، خوب وقتى كه به خيال اين است كه استعمال از آنيه ذهب و فضّه خودش جلال است، حرمتى ندارد، مثل وضوء گرفتن از آفتابه مسى است، ولكن او جلال ندارد، اين جلال دارد، من هم مىخواهم جلال داشته باشم، لذا از اين آنيه ذهب و فضّه ای که به اعتقاد خودش آنيه ذهب و فضّه است وضوء مىگيرد، بعد گفتند كه بابا وضوء در آنيه ذهب و فضّه حرام است و باطل است، يك كسى هم گفت كه نه ممكن است اين ذهب و فضّه نباشد، غالب كردهاند به تو، اين آنيه ذهب و فضّه نيست، اختبار کردند و ديدند كه ذهب و فضّه نيست، وضويش صحيح است، چرا؟ چون كه استعمال ذهب و فضّه كه نكرده است به وضوء، استعمال آفتابه مسى كرده است يا ظرف مسى كرده است و قصد قربت هم داشت، چون كه نمىدانست حكم را، غير از اين معنا هم قصد قربت حاصل شده است صحيح مىشود، بله اگر بداند استعمال ذهب و فضّه حرام است، وضوء گرفتن هم باشد حرام است، اين آنيه ذهب و فضّه است اعتقاد داشته باشد عمل باطل است، چون كه قصد قربت متمشّى نمىشود، و امّا در صورتى كه جاهل بوده باشد، نه قصد قربت متمشّى مىشود، هذا كلّ در شرط سادس.
« الشرط السادس : أن لا يكون ماء الوضوء مستعملاً في رفع الخبثولو كان طاهراً مثل ماء الاستنجاء مع الشرائط المتقدمة ، ولا فرق بين الوضوء الواجب والمستحب على الأقوى حتّى مثل وضوء الحائض ، وأمّا المستعمل في رفع الحدث الأصغر فلا إشكال في جواز التوضُّؤ منه ، والأقوى جوازه من المستعمل في رفع الحدث الأكبر ، وإن كان الأحوط تركه مع وجود ماء آخر ، وأما المستعمل في الأغسال المندوبة فلا إشكال فيه أيضاً ، والمراد من المستعمل في رفع الأكبر هو الماء الجاري على البدن للاغتسال إذا اجتمع في مكان ، وأمّا ما ينصبُّ من اليد أو الظرف حين الاغتراف أو حين إرادة الإجراء على البدن من دون أن يصل إلى البدن فليس من المستعمل ، وكذا ما يبقى في الإناء ، وكذا القطرات الواقعة في الإناء ولو من البدن ، ولو توضأ من المستعمل في الخبث جهلاً أو نسياناً بطل ، ولو توضأ من المستعمل في رفع الأكبر احتاط بالإعادة ».[3]
و امّا شرط ششم مىفرمايد بر اين كه شرط سادی اين است كه اين آبى كه انسان با او وضوء مىگيرد مستعمل در رفع الخبث نبوده باشد، ولو آب مستعمل در رفع الخبث پاك باشد، مثل ماء الاستنجاء، سابقا گفتيم كه ماء الاستنجاء محكوم به طهارت است، ولو استعمال در خبث مىشود.
ايشان مىفرمايد با آبى كه در رفع خبث به او شده است، نمىشود وضوء گرفت وضوء باطل است، و حتّى در آن غسله ثانيه از متنجّسات كه گفتيم غسله ثانيه از متنجّساتى كه هست آن غسله متعقب لطهارة المحل است و پاك است، با آن غسله هم نمىتواند وضوء بگيرد، چون كه استعمال در رفع الخبث شده است و اين كه آبى كه پاك هم بوده باشد نمىشود با او وضوء گرفت، سابقا عرض كرديم كه مصحّحه عبدالله بن سنان دلالت بر اين معنا مىكند:
مصحّحه عبدالله بن سنان در باب 9 از ابواب ماء المضاف روايت 13 بود[4]:
«و باسناد الشّيخ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» ، در اين سند احمد بن هلال عبرتائی است، در او مناقشه است كه تضعيف شده است، آن حسن بن على هم خيلى روشن نيست كه كيست، ولی در ما نحن فيه ضعف اين روايت من حيث السّند گفتيم ضررى ندارد، چرا؟ چون كه راوى از عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله علیه السلام حسن بن محبوب است، و شيخ در فهرستش گفته است به جميع كتب و روايات حسن بن محبوب كه يكى هم از روايات حسن بن محبوب اين است، چون كه از حسن بن محبوب نقل مىكند، طرقى دارند كه آن طرقش را ذكر كرده است. معتبر است بعضىها صحيحه است. بدان جهت اینجا تعبير مىكنيم به موارد تبديل السّند اين مصحّحه مىشود. صحيحه مىشود. چرا؟ چون كه تنها اين سند نيست كه ضعيف باشد، سند ديگرى به روايات حسن بن محبوب هست كه او معتبر است، آنجا امام فرمود عن عبدالله بن سنان عن ابى عبد الله امام صادق علیه السلام «قَالَ: لَا بَأْسَ بِأَنْ يُتَوَضَّأَ بِالْمَاءِ الْمُسْتَعْمَلِ- فَقَالَ الْمَاءُ الَّذِي يُغْسَلُ بِهِ الثَّوْبُ- أَوْ يَغْتَسِلُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْجَنَابَةِ- لَا يَجُوزُ أَنْ يُتَوَضَّأَ مِنْهُ وَ أَشْبَاهِهِ»- ، در ذيل دارد «وَ أَمَّا [الْمَاءُ] الَّذِي يَتَوَضَّأُ الرَّجُلُ بِهِ- فَيَغْسِلُ بِهِ وَجْهَهُ وَ يَدَهُ فِي شَيْءٍ نَظِيفٍ- فَلَا بَأْسَ أَنْ يَأْخُذَهُ غَيْرُهُ وَ يَتَوَضَّأَ بِهِ» ، به قرينه ذيل كه اگر دست و صورت پاك باشد با آن آب مىتواند وضوء بگيرد، خودش ثانیا يا شخص ديگر به آن قرينه گفتيم كه و امّا الّذى يغسل به الثّوب چون كه ثوب اگر پاك بوده باشد مثل دست احتمال فرق نيست، اين كه ثوب را مىگويند چون كه غالباً ثياب که يغسل من النّجاسات خبث مىشود، در ذيل اشباهه دارد، جنب هم همين جور است، جنب غالباً بدنش مصاحب با خبث مىشود و اشباهه يعنى آن جاهايى كه خبث است، سابقا اين جور گفتيم، روايت من حيث السّند تمام و من حيث الدّلالة هم تمام است، بدان جهت اين شرط تمام است.
و امّا اين كه در روايت دارد با غسل جنابت هم نمىشود وضوء گرفت، سابقا گفتيم بر اين كه اين مبتنى بر اين است كه انسان بگويد در اين روايت كه فرموده است با غسل جنابت با آبش نمىشود وضوء گرفت، اين مطلق است، حتّى در جايى كه جنب در بدنش خبثى نبوده باشد، ولكن چون كه بعضى روايات وارد شده است با مائى كه جنب در او غسل كرده است انسان با او مىتواند غسل كند مثل بعضى مياهى كه در ماء الحمّام يا غير الحمّام وارد است مىتواند غسل بكند، به قرينه او اين روايت حمل مىشود به آن جايى كه در بدن خبث بوده باشد، روى اين حرف است كه فتوا مىدهد در عروه: امّا وضوء گرفتن به مائى كه مستعمل در حدث اصغر است صحيح است، چون كه ذيل روايت دارد، و امّا وضوء را به مائى گرفتن كه مستعمل در حدث اكبر است ولو نجس نيست، بلکه فقط در حدث اكبر استعمال شده است، اقوی جايز است به واسطه اين جمع عرفى ولو اين كه مىفرمايد احوط اين است كه احتياط بكند يعنى اگر آب منحصر نيست به آب ديگر غسل كند، اگر منحصر است، با همان آب وضوء بگيرد و يك تيممى را منضم بكند كه احتياطش به واسطه او مىشود.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص229-230.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص231.
[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص231-232.
[4] وَ [محمد بن الحسن] بِالْإِسْنَادِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بَأْسَ بِأَنْ يُتَوَضَّأَ بِالْمَاءِ الْمُسْتَعْمَلِ- فَقَالَ الْمَاءُ الَّذِي يُغْسَلُ بِهِ الثَّوْبُ- أَوْ يَغْتَسِلُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْجَنَابَةِ- لَا يَجُوزُ أَنْ يُتَوَضَّأَ مِنْهُ وَ أَشْبَاهِهِ- وَ أَمَّا [الْمَاءُ] الَّذِي يَتَوَضَّأُ الرَّجُلُ بِهِ- فَيَغْسِلُ بِهِ وَجْهَهُ وَ يَدَهُ فِي شَيْءٍ نَظِيفٍ- فَلَا بَأْسَ أَنْ يَأْخُذَهُ غَيْرُهُ وَ يَتَوَضَّأَ بِهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص215.