« التاسع : المباشرة في أفعال الوضوءفي حال الاختيار فلو باشرها الغير أو أعانه في الغسل أو المسح بطل ، وأمّا المقدِّمات للأفعال فهي أقسام ، أحدها : المقدِّمات البعيدة كإتيان الماء أو تسخينه أو نحو ذلك ، وهذه لا مانع من تصدِّي الغير لها ، الثاني : المقدِّمات القريبة مثل صبِّ الماء في كفِّه ، وفي هذه يكره مباشرة الغير ، الثالث : مثل صبِّ الماء على أعضائه مع كونه هو المباشر لإجرائه وغسل أعضائه ، وفي هذه الصورة وإن كان لا يخلو تصدي الغير عن إشكال إلا أنَّ الظاهر صحَّته فينحصر البطلان فيما لو باشر الغير غسله أو أعانه على المباشرة بأن يكون الإجراء والغسل منهما معاً »[1]
كلام در اين جهت بود كه ملتزم شديم در جايى كه اعانت در وضوء گرفتن اگر در مقدمات بعيده بوده باشد اين اعانت بأسی بر او نيست لا منعاً و لا کراهةً، و امّا اگر اين اعانت در مقدمات قريبه بوده باشد به عبارت صاحب العروة كه ما تعبير به مقدمات متوسطه مىكرديم، مثل اين كه شخص متوضئ ديگرى به كفش آب مىريزد از آفتابه يا از كاسه، كه بعد آن متوضئ با آن مائى كه در كفش هست، يغسل وجهه و يديه، فرمودهاند اين نحو از اعانت مكروه است، يعنى فضيلت را پايين مىآورد، كراهت در عبادت به معنای قلّت ثواب است، ملاكش را تنزیل مىكند، مثل صلاة فى الحمّام، و الاّ كراهت بمعناى اینکه ترك فعل منقصتی ندارد، فعل منقصت دارد اين در عبادت ممكن نيست، فعل كه منقصتى دارد و در تركش هم هيچ منقصتى نيست، منقصت فقط در فعل است بلا مصلحةٍ ملزمة يا غير ملزمه آن لا تصف عبادةً، فعل بايد قابل تقرّب باشد، مصلحت داشته باشد.
كلام در دليل اين بود كه اين اعانت وضوء را مكروه مىكند، يعنى ثوابش را كم مىكند، يك روايت، روايتى بود كه ديروز خوانديم، روايت حسن بن على وشاء[2] و عرض كرديم چون كه من حيث السّند ضعيف است و دعواى انجبار ممكن نيست چون كه جاى اين است كه فقهاء روى اخبار تسامح در ادلّة السّنن حكم كرده باشند به كراهت، روى اين اساس آن روايت نمىتواند معتبر بشود و كراهت را اثبات كند.
روايت ديگرى در ما نحن فيه است كه مرسله صدوق[3] تعبير مىكنند. «وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع- إِذَا تَوَضَّأَ لَمْ يَدَعْ أَحَدا» وقتى كه مولینا على علیه السلام وضوء مىگرفت در اين صورت لم يدع احداً نمىگذاشت كسى را ً«يَصُبُّ عَلَيْهِ الْمَاءَ» بر مولی امير المؤمنين آب بريزد. «فَقِيلَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لِمَ لَا تَدَعُهُمْ يَصُبُّونَ عَلَيْكَ الْمَاءَ» ؟ چرا نمىگذارى كه آب بريزند؟ «فَقَالَ لَا أُحِبُّ أَنْ أُشْرِكَ فِي صَلَاتِي أَحَداً» دوست ندارم كسى در صلاة من شريك بشود. «وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» اين روايت من حيث السّند مرسله است، و مرسلات صدوق ولو به نحو قال تعبير بكند اين مرسلات اعتبارى ندارد، كما اين كه ذكرنا ذلک مراراً.
ولكن اين روايت را در مقنع[4] باز مرسل نقل كرده است. ولكن اين نكته توى ذهنتان باشد، ربّما رواياتى را صدوق در من لا يحضر الفقيه مرسلاً نقل مىكند، به مجرّد اين كه در آن فقيه مرسل شد، حكم به ضعف روايت نمىشود، چون كه همين روايات را ربّما در كتاب ديگرش كه عمدهاش كتاب علل است كه روايات احكام را در آنجا غالباً نقل مىكند در آن علل سند را ذكر مىكند كه سندش چيست، اين روايت هم از آنها است[5] و رواه فى العلل عن ابيه عن محمد بن يحيى در كتاب علل از پدرش على بن الحسين نقل كرده است، پدرش معاصر كلينى بود و محمد بن يحيى العطّار كما اين كه شيخ است براى كلينى قدس الله سرّه از مشايخ پدر صدوق هم هست. «رواه فى العلل عن ابيه عن محمد بن يحيى العطّار عن محمد بن احمد»، محمد بن احمد بن يحيى الاشعرى است، اين محتمل است محمد بن احمد ديگر هم بوده باشد كه آن هم لا يبعد اعتبارش، چون كه از دو تا محمد بن يحيى روايت دارد، يكى عاصمى است، يكى هم اشعرى است، آنجا دارد بر اين كه، عاصمى شايد نباشد، توى ذهنم نيست، دو نفر هستند، «عن ابراهيم بن اسحاق عن عبدالله بن حمّاد»، ابراهيم بن اسحاق همان ابراهيم بن اسحاق احمر است كه ديروز گفتيم اين نجاشى و شيخ تضعيف كردهاند كه ضعيفٌ، علاّمه هم گفته است كه ضعيفٌ فى حديثه و دينه، اين همان است. «عن عبدالله بن حمّاد»، اين عبد الله بن حمّاد انصارى است، كه عبدالله بن حمّاد معتبر است، نقل مىكند از ابراهيم بن عبد الحميد معتبر است، عن شهاب بن عبد ربّه اين هم معتبر است. «عن ابى عبدالله علیه السلام عن امير المؤمنين علیه السلام نحوه».
اين روايت باز سندش ابراهيم بن اسحاق است احمرى ضعيف است، ولكن دارد بر اين كه صاحب وسائل [6]و رواه الشّيخ باسناده عن ابراهيم بن هاشم، ابراهيم بن هاشم همان پدر على بن ابراهيم است، سند شيخ به ابراهيم بن هاشم معتبر است. ابراهيم بن هاشم هم نقل مىكند. «عن عبد الرحمن بن حمّاد»، عبد الرّحمن بن حمّاد نقل مىكند عن ابراهيم بن عبد الحميد، الی آخر، در اين سندى كه شيخ ابراهيم بن اسحاق احمرى نيست، بلكه ابراهيم بن هاشم نقل مىكند از عبد الرّحمن بن حمّاد، اين عبد الرّحمن بن حمّاد، عبد الرّحمن بن حماد كوفى است، توثيق خاصّى ندارد، و من هنا بعضىها خدشه كردهاند كه عبد الرّحمن بن حمّاد مجهولٌ توثيق خاصّى ندارد، ولكن خودش از معاريف است. از معاريفى است كه ذمّى و قدحى در او نرسيده است، در كتب اربعه قريب به پنجاه روايت دارد، اعاظم از او نقل كردهاند مثل محمد بن عبد الجبار اشعرى، مثل احمد بن محمد بن ابى عبدالله برقى و غير ذلک، بدان جهت اين روايت من حيث السّند معتبر است، چون كه در اسناد يك سند معتبر بوده باشد كافى است در اعتبار آن روايت، اين روايت من حيث السند معتبر است.
ولكن در دلالتش يك خدشهاى هست و آن اين است «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا تَوَضَّأَ- لَمْ يَدَعْ أَحَداً يَصُبُّ عَلَيْهِ الْمَاءَ»، نمىگذاشت كسى بر او آب بريزد، اين آب ريختن دو صورت دارد، يك صورت اين است كه به كف مولینا امير المؤمنين بريزد، ديگرى اين است كه آب را به خود عضوى كه بايد شسته بشود بريزد، اين كه كان مولینا امير المؤمنين لم يدع احداً يصبّ عليه الماء اين لم يصبّ عليه الماء اگر آن عضوى باشد، آن اشكال دارد ريختنش، آن محلّ بحث نيست، محل بحث در آن مقدمات متوسطه است كه به دست بريزد، در اين روايت ندارد كه نمىگذاشت كسى به دست مباركش آب بريزد، خودش به دست مبارك خودش آب مىريخت، مگر كسى بگويد بر اين كه اين روايت اطلاق دارد يعنى چون كه متعارف است در وضوء دو نحو آب ريختن يكى به كف، يكى به خود عضو بلكه غالباً آنى كه متعارف است به كف ريخته مىشود كما اين كه در آن روايت سابقه بود در آن روايت سابقه حسن بن علی وشاء بود و خصوصاً به قرينه تعليل كه همان تعليلى كه صبّ باليد بود، همان تعلیل هم از مولینا على علیه السلام است، «فَقَالَ لَا أُحِبُّ أَنْ أُشْرِكَ فِي صَلَاتِي أَحَداً» آنجا همين جور بود كه ها انا اتوضأ للصّلاة و هى العباده يعنى صلاة عبادت است، فاكره ان يشركنى فيها در صلاة فيها يعنى در صلاة احدى كانّ اعانت بر وضوء يك نحو از شركت در صلاة شخص است، همان تعليل است، اگر مختص به صبّ فى اليد نبوده باشد اين روايت، بلاشبهةٍ صبّ فى اليد را چون كه غالباً متعارف او است، او را مىگيرد، والاّ ذكر مىكرد كه مولینا امير المؤمنين نمىگذاشت كه بر عضوِ وضوء آب ريخته بشود، كسى ديگر بريزد آب را.
بدان جهت اين روايت من حيث السّند و من حيث الدّلالة لا بأس بهما، و اين معنا كافى است در حكم كردن به كراهت كه به معنا قلّت ثواب است، مضافاً بر اين كه در خصال [7]هم صدوق عليه الرّحمة روايتى را نقل كرده است به سندى كه آن سند معتبر است، و فى الخصال عن ابيه عن على بن ابراهيم عن ابيه عن النّوفلى عن السّكونى، در سند اين روايت نوفلى است، حسين بن يزيد نوفلى، و قد ذكرنا كراراً و مراراً حسين بن يزيد نوفلى از معاريف است كه جلّ روايات سكونى را اين حسين بن یزيد نوفلى نقل كرده است، مختصّاً يا در بعضى رواياتش مشترك است که عبدالله بن مغيره از سكونى نقل مىكند، غالباً روايات سكونى يا از حسين بن يزيد نوفلى است، يا از عبدالله بن مغيره است كه از اصحاب اجماع است، و روايت عبدالله بن مغيره كم است نسبت به حسين بن يزيد نوفلى، بلكه كثيرى از روايات عبدالله بن مغيره را حسين بن يزيد نوفلى هم باز از سكونى نقل كرده است، شخصى است معروف، سكونى از كسانى است كه روايات كثيرهاى دارد و راوى از او در اين روايات غالباً حسين بن يزيد نوفلى است، حسين بن يزيد نوفلى از معاريف است و قدحى دربارهاش نرسيده است، و بدان جهت اين سند مثل سند سابق معتبر است، ولكن در اين روايت عن آبائه دارد، «وَ فِي الْخِصَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَصْلَتَانِ لَا أُحِبُّ أَنْ يُشَارِكَنِي فِيهِمَا أَحَدٌ- وُضُوئِي فَإِنَّهُ مِنْ صَلَاتِي- وَ صَدَقَتِي فَإِنَّهَا مِنْ يَدِي إِلَى يَدِ السَّائِلِ- فَإِنَّهَا تَقَعُ فِي يَدِ الرَّحْمَنِ».، دو تا عمل است (مثل خصال الكفّاره يعنى اعمال كفّاره، خصلتان دو تا فعل است)، لا احبّ ان يشاركنى فيها احد وضوئى و انّه فى صلاتى وضوئم است كه او جزء صلاتم است، كه صلاة را فرمودهاند در روايات ثلثه طهورٌ و ثلثه ركوعٌ و ثلثه سجودٌ و صدقتى فانّها من يدى الى يد السّائل صدقه من به توسیط نمىشود كه ببر اين را به آن شخص ديگر بده، آنى كه من حب دارم تا صدقهام تا به دست سائل برسد كسى شريك نباشد، يعنى واسطه نباشد، تسبيب در ايصال نباشد، چرا؟ سرّش عبارت از اين است كه فانّها تقع فى يد الرّحمن چون كه يد سائلى كه مستحق است و مؤمن است اين آخذ خداوند متعال است، انّما الصّدقات للفقراء كه تقييد شده است در روايات به فقرا مؤمنين، اگر در موردش واقع بشود يأخذ الرحمن كما فى بعض الرّوايات كه يكى هم اين است ، گفته شده است بر اين كه تشريك در وضوء را حب ندارم كما اين كه تشريك در صدقه را دوست ندارم، روايت من حيث السّند معتبر و دلالت هم دارد اين معنا را.
ولكن باز بعضىها[8] مناقشه فرمودهاند، فرمودهاند بر اين كه اين روايت دلالتى ندارد، براى اين كه تشريك در صدقه اين است كه فعل از دو نفر صادر بشود، كما اين كه همين جور است، آن كسى كه صاحب المال است به كسى مىدهد و آن كس ديگر مىبرد به فقير مىدهد، اين صدقه مستند به دو شخص است تصدقا منتهى يكى بالتّسبيب ديگرى بالمباشره، تشريك اين مىشود كه در خود صدقه شريك بشوند، ظاهر روايت اين است كه در وضوء هم همين جور شريك بشوند، يعنى وضويى كه غسل الوجه و اليدين است و مسح الرّأس و الرّجلين است، از دو نفر صادر مىشود، مثلاً كسى صورت انسان را مىشوید، دو دستهايش را مىشوید، بعد خود اين شخص مسح مىكند رأس و رجلين را كما هو دأب الجبابره در غسلهاى خارجى، اين جور است، اين را لا احب دوست ندارم.
ولكن اين اشكال درست نيست، براى اين كه ظاهر لا احب يعنى شركت ممانعتى ندارد كما اين كه در صدقه ممانعتى ندارد، انسان مالى را بدهد به كسى كه ببر به فقير برسان مانعى ندارد، منتهى فضيلتش كمتر مىشود از آن مباشرت، اين نظير اين است كه اين روايت كه مىگويد لا احبّ مشاركت در وضوئم را و در صدقهام را، اين لا احبّ ظاهرش اين است كه در صدقه و در وضوء يكسان است، همان لا احبّ است، يعنى همانطوری كه در صدقه مانعى ندارد و آن قدر فضيلت پيدا نمىكند مثل آن جايى كه بالمباشرة صدقه بدهد به كراهت هم دلالت ندارد، لا احبّ به جهت اين كه صدقه ثوابش زياد نمىشود، آنجا كراهت نيست در صدقه، در وضوء هم اگر فرض بفرماييد كسى ديگر شركت بكند، فضيلتش زياد نمىشود، فضيلتش كم مىشود، اين كراهت نيست، عدم الاستحباب است، عدم الافضل الافراد است مدلول اين روايت، ولكن لا بأس، چون كه ثوابش كمتر مىشود ديگر، ما مىخواهيم همين را اثبات كنيم، بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت را مىشود دليل گرفت، چون كه به مناسبت حكم موضوع مشاركت در صدقۀ شخص به آن نحو مىشود كه بالاستنابه بوده باشد، مشاركت در وضويى كه مباشرت در او شرط است در خود غسل الوجه و اليدين معنايش اين است كه مشاركت مانعى ندارد، مفهوم لا احبّ اين است در مقام، مثل صدقه و آن در صورتى است كه مشاركت در غير الغسل بوده باشد، و آن اين است كه آب ريختن بوده باشد به دست، يا آب ريختن به عضوى باشد به آن نحوى كه بعد مىگوييم، آن نحو بوده باشد اعانت در مقدمات او را مىگيرد، و ببالی والله العالم فتوا دادن فقيه به كراهت اعانت در مقدمات متوسّطه كه مكروه است يعنى فضيلت وضوء را كم مىكند، اين فتوا بلاشبهه است، به مقتضاى همين روايات است و روايات دلالتشان و سندشان تمام هستند و اشكالى ندارد. انكار صاحب حدائق [9]قدس الله سرّه كه كراهت دليلى ندارد ببعض ما ذكرنا و لغير ما ذكرنا كه آنها ديگر تطویل بلا طائل است، آنها اساسى ندارد و حكم همين است كه به نظر ما مستفاد از اين روايات همين است.
بعد مرحوم سيّد قدس الله نفسه الشّريف مىرسد به مقدمه ثالثه، مقدمهاى است كه وضوء به او متّصل است، مقدمه متصله به وضوء است، آنجا اين جور مىفرمايد، مىفرمايد و امّا مثل صبّ الماء على العضو آب را شخصى به عضو انسان بريزد، ايشان مىفرمايد كه اين معنايى كه هست، او آب را مىريزد ولكن خود شخص اجرا ماء را به صورت و دستهايش مىكند، اين خالى از اشكال نيست، ولكن اقوی اين است كه اين صحيح است وضويش، بما اين كه اجرا ماء را على العضو شخص به يد خودش كرده است، اين اشكالى در وضوء ندارد، يعنى وضوء را از مباشرت نمىاندازد، وضوء، وضوء مباشرتى است، بعد ايشان مىفرمايد این بايد تفصيل داد، اين كسى كه آب را مىريزد دو صورت دارد:
يك وقت اين است كه آب را مىريزد به قبل از آن موضعى كه بايد شسته بشود، به قبل آن موضع يا به آن جايى كه متصّل به آن موضع است كه بايد صورت از آنجا شسته بشود، مثلاً به سر اين موها مىريزد، بعد اين شخص مكلّف از قصاص الشّعر همان آب را اجرا مىدهد الى زقنش، اين اگر بوده باشد، اين فعل، فعل مباشرى است، چون كه خودش صورتش را شسته است و خودش مسح كرده است رأس و رجلينش را، وضويش صحيح است، ما بيشتر از اين دليل نداريم، امّا اين كه اين اعانت مكروه است، اگر اين صب به واسطه شخصى بوده باشد بر عضوش يعنى به ما قبل عضو اين جور بريزد، اين داخل همان كراهت است كه لا احبّ ان يشاركنى احدٌ فى وضوئى فانّه من صلاتى،
سؤال...؟ كمك مشروع است، بعد از اين كه بيان كرديم كه وضوء غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، اين غسل آب را رساندن است از قصاص الشّعر الى اخر الذّقن اين را خود اين شخص كرده است.
سؤال...؟ فاعل صب مىگويد كه به آن قبل از پيشانى آقايم آب مىريزم كه آقايم پيشانىاش را تا آن ذقنش خودش بشوید، اين را هم او قصد مىكند، در اين صورت غسل الوجه و اليدين به خود شخص بالمباشره صادر شده است، براى اين كه دستش را كه اين جور گذاشته است آن آب به پشت دستش مىريزد، اين اگر دستش را تكان ندهد صورت شسته نمىشود، بدان جهت از آن قصاص الشّعر الى الذّقن شسته نمىشود، دستش را اين جور گذاشته است، آن آبى كه رویش مىريزد این می آورد جلو، سؤال؟ كمك عيبى ندارد، كمك مكروه است ديگر، مبطل كه نيست، وضوء بايد بالمباشره موجود بشود، وضوء بالمباشره موجود شده است، اين اعانت در وضوء است، غايت الامر مىشود كراهت.
و امّا اگر آن شخصى كه هست، شخص به خود وجه صب مىكند، به خود صورت كه پيشانى است، و اين مکلف آن جايى كه از پيشانى آب نگرفته است، آنجا را با دستش اجرا مىكند، اگر اين باشد اين باطل است. چرا؟ چون كه آنى كه بعض حدّ الوجه است، او را اين شخصى كه هست ولو نيّت كرده است كه آبى كه به پيشانى مىريزد وضوء بوده باشد، قصد خودش كرده است او هم اگر قصد نكرده باشد، ولكن وضوء باشد، وضوء را اين بايد بگيرد، وضوء را گرفتن، وضوء اسم غسل است، غسل را اين شخص بايد بكند، نيّت را كرده است، بايد غسل را خودش بكند، وضوء غسل با قصد است، بدان جهت در ما نحن فيه اين تشريك در خود وضوء مىشود، يعنى بعض الوضوء صادر شده است به فعل الغير، اين بوده باشد اين محكوم به بطلان است، اگر كسى گفت كه وضوء لازم نيست به غسل حدوثى بشود كه مسلكنا بود به قصد بقاءيى هم وضوء مىشود ممكن است او به عضو صبّ ماء بكند بنا بر فتواى صاحب العروة، و اين اين شخصى كه مكلّف است قصد وضوء نداشته باشد با آن صب، بعد خودش دستش را از آن قصاص الشّعر پايين مىآورد تا اين ذقن تا اين آبى كه او ريخته است به تمام اعضاء برسد، اين ثانياً قصد الوضوء مىکند، این را صاحب العروة صحیح می داند چون كه غسل حدوثى را معتبر نمىداند، و امّا آن كسى كه غسل حدوثى را معتبر مىداند و مىگويد بايد غسل حدوثى بشود، يكى از دو كار را بايد بكند: يكى اين است كه وقتى كه آن شخص صب مىكند آب را، قبل العضو صب بكند نه به خود عضو، آن وقت اين شخص در خود آن عضو با يدش اجرا كند ماء را الى الذّقن، يا اگر به خود عضو مىريزد آب را، اين شخص آن آب را بگيرد، ثانياً به قصد غسل الوضوء غسل حدوثى كند، كه ثانياً اجراى ماء را خودش بكند، اگر اينها را كرد وضوء به فعل خودش موجود شده است و غسل هم غسل حدوثى است، و امّا يكى از اين دو كار را نكرد وضويش در اين صورت وضوء مباشرتى نمىشود.
الّلهمّ اين كه كسى ملتزم بشود به مسلك مصنّف ماتن كه سيد يزدى است كه غسل حدوثى معتبر نيست، آن وقت سه امر مىتواند بكند:
يكى اين دو كارى كه آب را قبل بريزد، دوم اینکه او كه آب را به صورت ريخت قصد وضوء نكند، با همان رطوبت كه غسل دوم حساب نمىشود، با او قصد وضوء بكند، و امّا اگر بنا گذاشتيم كه در صبّ الماء الى الكف اين اعانت در وضوء است لا احبّ ان يشاركنى در وضوئم كسى فانّه من صلاتى اگر گفتيم آن صبّ على الكف مكروه است، اين هم مكروه مىشود، ولكن در ما نحن فيه در كراهت اشكال كردهاند و گفتهاند افرض اين روايات هم دلالت بكند به كراهت، در اينها بايد كراهت را طرح کنیم، آن روايت دومى كه روايت سكونى بود، او اصلاً دلالت نمىكرد به كراهت، غايت مدلول او اين است كه ثواب كمتر مىشود نسبت به آن جايى كه انسان كسى به او كمك نكند، كما اين كه در صدقه دادن بالمباشره ثوابش بيشتر است از صدقه دادن بالتّسبيب، نه اين كه صدقه دادن بالتّسبيب مكروه است، نه آن هم مستحب است، منتهى افضلش اين است كه انسان به دست خودش به يد رحمانى كه هست مال را تسليم كند، انّ الله يأخذ الصّدقات، بدان جهت گفتهاند كه اصلاً روايت نمىخواهد، از خود آيه مباركه استفاده مىشود كه آخذ الصّدقات يد الرحمن است، على هذا الاساس در ما نحن فيه او به كراهت دلالت نمىكند، آن روايت دومى كه ذكر كرديم كه شيخ سند معتبرى دارد، در آنجا اين جور بود كه امير المؤمنين سلام الله عليه نمىگذاشت، قال لا احبّ ان اشرك فى صلاتى احداً به جهت اين كه اين هم دلالت بر كراهت نمىكند، لا احبّ دلالت بر كراهت نمىكند، اگر دلالت بر كراهت هم بكند بايد رفع ید بشود از اين كراهت، چرا؟ براى اين كه ما در ما نحن فيه صحيحهاى داريم كه آن صحيحه دلالت مىكند بر اين كه اعانت در وضوء هيچ منقصتى ندارد.
اين صحيحه، صحيحه ابى عبيدة الحذاء[10] است، در باب 15 از ابواب كيفيّت الوضوء روايت 8 است.
محمد بن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد عن صفوان بن يحيى مروىٌّ عنه حسين بن سعيد است عن فضالة بن ايّوب هر دو جليل القدر هستند عن فضيل بن عثمان كه لا بأس به و جليل است عن ابی عبیدة الحذاء كه از اجلّاء است، «وَضَّأْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع بِجَمْعٍ» - در مشعر امام باقر سلام الله عليه را من وضوء دادم «وَ قَدْ بَالَ» امام علیه السلام بول كرده بود «فَنَاوَلْتُهُ مَاءً» به امام علیه السلام آبى دادم «فَاسْتَنْجَى» امام علیه السلام استنجاء كردند، «ثُمَّ صَبَبْتُ عَلَيْهِ كَفّاً»- ، به امام علیه السلام كفّى از آب را ريختم «فَغَسَلَ بِهِ وَجْهَهُ» با آن ماء صورتش را خودش شست، ظاهرش اين است كه به دست مباركش ريخته است، كفّى را چون كه به اندازه كف ريختن، معنايش اين است كه به كفّش ريختم كه آن قسم ثانى از اعانت بود، او مكروه شد آن ديگرى هم به طريق اولى مكروه مىشود، صببت عليه كفّاً فغسل به وجهه، امام علیه السلام صورتش را شست «وَ كَفّاً غَسَلَ بِهِ ذِرَاعَهُ الْأَيْمَنَ»- به كف ديگر ريختم كه اين دومى ديگر قرينه واضحه است كه كفّى ريختم يعنى به كفّ مباركش ريختم، «وَ كَفّاً غَسَلَ بِهِ ذِرَاعَهُ الْأَيْسَرَ- ثُمَّ مَسَحَ بِفَضْلَةِ النَّدَى رَأْسَهُ وَ رِجْلَيْهِ.»، بعد از آن امام علیه السلام به آن بلّه كف رأس مبارك و رجلينش را مسح كرد، گفتهاند اگر بنا بوده باشد قلّت ثواب يعنى كراهتى در اين عمل بوده باشد امام باقر سلام الله عليه در آن جمع كه محضر النّاس است خصوصاً آنهايى كه معتقد به امامت او هستند كه شرع بايد از آنها گرفت چون در بيت آنها نازل شده است، اين كار را نمىكرديم، معلوم مىشود كه محذورى ندارد اين معنا، بدان جهت اگر روايات متقدمّه هم بعضىها دلالتش تمام بود، بايد به واسطه اين صحيحه مباركه از او رفع ید كرد.
عرض مىكنم نه اين جور نيست، امام علیه السلام ربّما فرد غير الافضل را چون كه كراهت، كراهت بمعنا فرد غير افضل است ديگر، فردى است كه ثوابش ناقص است، امام علیه السلام فرد ناقص ثواباً را اختيار كند لغرضى كه آن غرض اهميّتش بيشتر از اين است، اين مانعى ندارد، ربّما در آن مشعر، در آن جمع كه جماعت هستند آب كم است انسان بگذارد زمين ممكن است پاى كسى بخورد و ريخته بشود، شلوغی است ديگر، بدان جهت مىگويد آب را تو نگه دار و بريز به دستم، علاوه بر اين كه اينها محتمل است، آنى كه هست، غرض امام علیه السلام از اين كه ابو عبيده حذاء را مثلاً بگويد من وضوء دادم معلوم مىشود با ابو عبيده حذاء قطعاً كه خودش بود، ديگران هم با او مىشوند، امام علیه السلام غرضش اين است كه در اين جمع و در اين جماعتى كه پيدا شده است، خصوصيت وضوء را به اينها تفهيم كند، كه آن خصوصيت وضوء اينها را دعوت مىكند كه بيا به دستم آب بريز يا دست مباركش را باز مىكند كه آب بريزد كه اينها باشند در اين محضر وضوء گرفتن، ملتفت باشند، چشم بگذارند به وضوء گرفتنش تا امام علیه السلام اين نكته مباركه را بفرمايد كه ثمّ مسح بفضل الندی بعد از آن مسح كرد به آن فضل يعنى رطوبتى كه در يدينش است رأسه و رجليه، يعنى تجديد ماء نكرد، بلّه جديده نياورد، چون كه آن زمان اين جور بود ديگر، تا زمان امام صادق سلام الله عليه كه امام صادق الا احكى لكم وضوء رسول الله صلی الله علیه وآله امام باقر در آن زمان اين جور بود، مشوّش بود بر مردم، زمان بيان وضوء بود، آن هم زمان بيان وضوء بود، اين به داعى اين كه مردم جمع بشوند امام علیه السلام اين كار را كرده است، البته نمىگوييم يقيناً اين است، ما احتمالش را مىدهيم، چون كه محذورى ندارد، اين حكايت فعل امام علیه السلام است در جمع يعنى در واقعه خاصّهاى، خانه نيست كه كان ابو جعفرٍ علیه السلام، این در آن قضيه جمع است، در مشعر است، لعلّ آنجا خصوصيتى بود نظير اين كه ذكر كردم امام علیه السلام مىخواست اينها باشند تا وضوء بگيرد و خصوصيت را به آنها تفهيم كند، از اين نحو وضوء گرفت، بدان جهت اين صحيحه مباركه منافات با كراهت ندارد، آن استعانهاى كه ذكرنا است آن مكروه است و ملتزم به او مىشويم و فتوا هم مىدهيم، محذورى در او نيست.
مسألة22: « إذا كان الماء جارياً من ميزاب أو نحوه فجعل وجهه أو يده تحته بحيث جرى الماء عليه بقصد الوضوء صحَّ ، ولا ينافي وجوب المباشرة ، بل يمكن أن يقال : إذا كان شخص يصبُّ الماء من مكان عالٍ لا بقصد أن يتوضّأ به أحد وجعل هو يده أو وجهه تحته صحَّ أيضاً ، ولا يعدُّ هذا من إعانة الغير أيضاً ».[11]
بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف مسأله بيست دوم را ذکر می کند در عروه ، مىفرمايد اگر آبى از میزاب یا غیر المیزاب سرازير مىشود اين شخص مىبيند كه عجب آب گوارايى است، مىگويد كه با اين وضوء بگيريم، دستش را پر نمىكند از آن آب، بلكه صورتش را با اين نحوى كه دستش را گذاشته است، كه تحفّظاً بر غسل حدوثى مىگذارد و مىگیرد جلوى اين آب، اعلى الوجه را مىگيرد از اوّل، بعد به قصد وضوء سرش را همين جور مىبرد تحريك مىكند كه از اعلى فالاعلى شسته مىشود، ايشان مىفرمايد اين محذورى ندارد، همين جور هم هست، وقتى كه آب ريخته مىشود از ناودان و غير ناودان اين منافات با مباشرت ندارد، بله اگر غسل وجه اين جور نكند كه عرض كردم، غسل مستند به او نمىشود، غسل شده است مثل آن طير كه مىبرد پارچه را يا شئ را در آب شسته مىشد مثل او مىشود، ولكن وقتى كه خودش اين نحو كرد، ممانعت كرد و قصد وضوء كرد و سرش را همين جور زير ناودان گرفت، انغسل وجهه و يديه و مسح رأسه و رجليه استناد به او هست و عيبى ندارد، اين اعانت هم نيست كه كراهت و اينها داشته باشد، آنى كه در روايات بود، در روايات اعانت الغير مكروه است، نه اين كه خداوند متعال باران فرستاده است، از ناودان آب مىآيد، مربوط به شخصى نيست، انسانى اعانت نمىكند، اين از فرصت استفاده مىكند، اين اشكالى ندارد، اين اشكال ندارد، نه اعانت است و نه منافات با مباشرت دارد، از اين قبيل است اين شيرهايى كه در خانهها است، انسان شير را باز مىكند مثل همان میزاب مىشود ديگر، سرش را مىبرد الاعلى فالاعلى زیر آن، عيبى ندارد اين اعانت هم نيست، مباشرت هم هست، اشكالى ندارد، آنى كه منهىٌّ عنه بود يعنى نقص داشت و منقصت مىآورد اعانت غير بود در مقدمات ، اين غيرى در بين نيست.
بعد ايشان غيرى را مثال مىزند، مىگويد همين جور است، اگر انسانى از مكانى عالى آب بريزد مثل اين كه در طبقه بالا در ايوان گلدان گذاشته است شخص، به گلهايش آب مىريزد، اين پايينى مىبيند اين آبى كه مىآيد پايين عجب آب سرد گوارايى است بگذار من از اين وضوء بگيرم، اين صورتش را اين جور مىگيرد زير آن آبى كه ريخته مىشود به اين نحوى كه گفتم زير ناودان مىگيرد، در اين صورت آن كسى كه از مكان عالى آب مىريزد لا بقصد ان یتوضأ به احد او به گلدانهايش آب مىريزد، ولكن اين شخص كه از فرصت استفاده مىكند و وضوء مىگيرد، وضويش، وضوء مباشرى است، اشكالى ندارد، خودش غسل وجهه و يديه كما فى الميزاب، كما اين كه اين وضويش وضوء مباشرى است، اعانت غير هم نيست، چون كه غير قصد ندارد ان يتوضأ به هذا الشّخص.
و امّا ظاهر عبارتش اين است اگر او قصد داشته باشد اين طبقه پايين آب ندارد، طبقه بالا آب دارد، آن طبقه بالايى را مىگويد كه آب دارى به من بده وضوء بگيرم، مىگويد كه بايست كه از لوله آفتابه آب آمد، يا آب را از كاسهاى يا از ظرف ديگرى ريختم، اين ايستاده است پايين، او قصد دارد، قصد كه ان توضأ به اين پايينى، اين هم صورتش را مىبرد زير آن آب، مثل آن ناودان، در اين صورت ظاهر عبارت اين است كه فعل، فعل مباشرى است، وضوء، وضوء مباشرى است، چون كه این بدتر از آن كسى كه به خود عضو مىريخت كه نيست، آنجا فتوا داد كه مباشرى است وضوء گرفتن، اين كه به هوا مىريزد هنوز تا عضو فاصله دارد، اين شخص خودش عضوش را مىبرد اين تشريك نيست در خود وضوء، مباشرت هست، ظاهرش اين است كه اگر آن قصد توضؤ را داشته باشد كما فى فرض الثّانى، اعانت بر غير مىشود، صدق مىكند كه اعان الغير على وضوئه، اعانت كرد غير را بر وضويش، اعانتى كه از قسم ثانى است كه مورد كراهت است، الظّاهر و الله العالم، يقيناً نمىگويم، توى ذهن ما اين است كه ايشان در عروه كه قيد كرده است تا قصد توضأ اين شخص را نداشته باشد، يعنى تا اعانت صدق نكند آن اعانت مكروه، و الاّ اگر قصد ان يتوضأ به احد بوده باشد قصد اعانت صدق مىكند، اعانت در وضوء صدق مىكند، لعلّ اين است، بدان جهت بناءً على ما ذكرنا آن قصد اين را هم داشته باشد که یتوضأ به احد اين فعل از مباشرى بودن خارج نمىشود كما اين كه ظاهر كلام مرحوم حكيم در مستمسك اين است، نه او قصد وضوء هم اگر بكند اين فعل مباشرى است، قصد بكند ان يتوضأ به احد اعانت بر غير مىشود در وضويش، والحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص234.
[2] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص476-477.
[3] محمّد بن على بن بابويه صدوق قمّى ، من لا يحضره الفقيه، (قم، دفتر انتشارات اسلامى چ2، ت1413ق)، ج1،ص43؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص477.
[4] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص477.
[5] وَ فِي الْعِلَلِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ شِهَابِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع نَحْوَهُ ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص477.
[6] رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ مِثْلَهُ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص477.
[7] وَ فِي الْخِصَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَصْلَتَانِ لَا أُحِبُّ أَنْ يُشَارِكَنِي فِيهِمَا أَحَدٌ- وُضُوئِي فَإِنَّهُ مِنْ صَلَاتِي- وَ صَدَقَتِي فَإِنَّهَا مِنْ يَدِي إِلَى يَدِ السَّائِلِ- فَإِنَّهَا تَقَعُ فِي يَدِ الرَّحْمَنِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص478.
[8] و لكنّها قاصرة الدلالة على المدعى، لأن ظاهرها هو الاستعانة بالغير في نفس العمل و الوضوء دون مقدّماته، لأن المشاركة لا تطلق على مجرّد الإعانة في المقدّمات فلا يصح أن يقال لمن هيأ الدواة و القرطاس أنه شارك الكاتب فيما كتبه، و لا يقال للخياط أنه شارك اللابس في لبسه الثياب. فالمشاركة إنما يصح إطلاقها فيما إذا أعان الفاعل في نفس العمل بأن صدر الفعل من اثنين معاً، و لا إشكال في بطلان الوضوء بذلك، لأنه خلاف الأدلّة المتقدِّمة الدالّة على اعتبار المباشرة في الواجبات.و يؤيد ذلك الفقرة الأخيرة من الرواية، حيث إن مشاركة الغير في الصدقة إنما تتصوّر بإعطاء الفلوس مثلًا لذلك الغير حتى هو يوصله إلى يد السائل و هو الشركة في نفس العمل و الاستنابة فيه.و هذا قرينة على أن المراد من الفقرة الأُولى أيضاً هو ذلك، و لا إشكال في أن الشركة في نفس الوضوء و الاستنابة فيه موجبان للبطلان؛ سيد ابو القاسم موسوی الخویی، موسوعة الإمام الخوئي، (قم، مؤسسة إحياء آثار الإمام الخوئي ره، چ1، 1418ق)ج5، ص373.
[9] و أورد عليه بان ذلك منتقض بكثير من المستحبات و الواجبات التي بعض أفرادها أقل ثوابا من الآخر مع ان الأقل ثوابا منها بالنسبة إلى الأكثر لا يطلق عليه الكراهة.و ربما أجيب بأن المراد أقل ثوابا من مثله اي فرد أخر من نوعه.و فيه أيضا ما تقدم، فإن الصلاة في أحد المساجد أقل ثوابا بالنسبة إلى الصلاة في المسجد الحرام بل بعض المساجد بالنسبة إلى آخر مع انه لا يوسم الأقل منها بالنسبة إلى الأكثر بالكراهة، و أيضا فإن صوم عرفة لمن يضعفه عن الدعاء ليس أقل ثوابا من صوم آخر مع انه مكروه.قيل: «و الحق ان يقال المراد ان ضده أفضل منه، مثلا- الدعاء يوم عرفة أفضل من الصوم المضعف عنه فمكروه العبادة انما يكون في صورة تكون فيها عبادتان متضادتان» انتهى أقول: أنت خبير بان مكروه العبادة- على ما عرفت- هو ما تعلق به النهي التنزيهي أعم من ان يكون معه عبادة أخرى مضادة أم لا، فإن الصلاة في الحمام و نحوه- من الأماكن المنهي عنها في الأخبار و الوضوء في المسجد و بالماء المشمس و نحوها- ليس لها عبادة أخرى مضادة لها. و التحقيق في الجواب ان المراد بمكروه العبادة ما كان أقل ثوابا منها نفسها لو لم تكن كذلك بل كانت متصفة بأصل الإباحة؛ شيخ يوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1405ق)، ج2، ص417.
[10] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ وَ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ: وَضَّأْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع بِجَمْعٍ- وَ قَدْ بَالَ فَنَاوَلْتُهُ مَاءً- فَاسْتَنْجَى ثُمَّ صَبَبْتُ عَلَيْهِ كَفّاً- فَغَسَلَ بِهِ وَجْهَهُ وَ كَفّاً غَسَلَ بِهِ ذِرَاعَهُ الْأَيْمَنَ- وَ كَفّاً غَسَلَ بِهِ ذِرَاعَهُ الْأَيْسَرَ- ثُمَّ مَسَحَ بِفَضْلَةِ النَّدَى رَأْسَهُ وَ رِجْلَيْهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص391.
[11] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص234