« الحادي عشر : الموالاةبمعنى عدم جفاف الأعضاء السابقة قبل الشروع في اللاحقة ، فلو جفَّ تمامُ ما سبق بطل ، بل لو جفَّ العضو السابق على العضو الذي يريد أن يشرع فيه الأحوط الاستئناف وإن بقيت الرطوبة في العضو السابق على السابق ، واعتبار عدم الجفاف إنَّما هو إذا كان الجفاف من جهة الفصل بين الأعضاء أو طول الزمان ، وأمّا إذا تابع في الأفعال وحصل الجفاف من جهة حرارة بدنه أو حرارة الهواء أو غير ذلك فلا بطلان ، فالشرط في الحقيقة أحد الأمرين من ؛ التتابع العرفي ، وعدم الجفاف ، وذهب بعض العلماء إلى وجوب الموالاة بمعنى التتابع وإن كان لا يبطل الوضوء بتركه إذا حصلت الموالاة بمعنى عدم الجفاف ، ثمَّ إنَّه لا يلزم بقاء الرطوبة في تمام العضو السابق ، بل يكفي بقاؤها في الجملة ولو في بعض أجزاء ذلك العضو ».[1]
ملخّص ما ذكرنا در بحث موالات تا اینجا اين بود که ما بوديم و ادلّه اوليه كه وارد شده است در بيان حدّ الوضوء مىگفتيم موالات ما بين غسل الوجه و اليدين اعتبارى ندارد. فقط آنى كه معتبر است در باب الوضوء، بايد مسح ببلّة الوضوء بوده باشد. به بلّه وضويى كه در كفّين است. بدان جهت معتبر بود بعد غسل يد يسرى قبل از اين كه اين يد يسرى بللش خشك بشود بايد مسح كند رأس و رجلين را. مقتضاى قاعده اوليه اين بود. ولكن در يك مورد از اين قاعده اوليه رفع ید كرديم و گفتيم آن اطلاق ادلّه در اين مورد بايد رفع ید بشود و آن مورد در جايى بود كه انسان موقع غسل الاعضاء تأخير بيندازد در غسل عضو بعدى به حيثی كه اجزاء سابقه خشك بشود، يا فقط آن عضو سابق خشك بشود تماماً كه صاحب عروه مىفرمود، در اين مورد كه انسان تأخير بيندازد در غسل به نحوى كه اعضاء سابقه خشك بشوند اين تأخير جايز نيست و امّا در غير اين صورت تا امروز رفع ید از اطلاق ما تقدّم نكرده بوديم.
مىدانيد مقتضاى اطلاق ما تقدّم چيست؟ مقتضاى اطلاق ما تقدّم اين است انسان تأخير نمىاندازد در غسل اليد بعد غسل الوجه، وجه را شسته است بدون معطّلى فوراً دست راست و چپش را مىشوید، ولكن وقتى كه دست چپش را مىخواهد شروع كند. ريح عاصفه و حرارت الهوءا خشك مىكند دست راست و تمام صورت را، آنها خشك شده است. موقعى كه شروع مىكند بلاتأخيرٍ خشك شده است. خوب مىگويد وقتى كه خشك شد بگذار غسل يد يسرى را بعد از ساعتين بكنيم. رفيقش آمده است يك ساعت استراحت كنيم. خوب موالات كه معتبر نيست. اين جفاف مستند به تأخير نيست، چون كه حرارت الهواء و ريح عاصفه خشک كرده است، و روايات مىگفت كه جفافى كه مستند به تأخير بشود، او مبطل است.
در ما نحن فيه اين جفاف مبطل نيست، پشت سر هم بايد اتيان كنند غسل ید يسرى را، بايد فوراً اتيان كنم، دليل ندارد بر اين، دليل فقط گفت كه جفاف مستند الى التّأخير استنادش تام باشد يا فى الجمله باشد، كه تأخير مدخليّت داشته باشد، آن تأخير نشود، آن جفاف نشود، اين مقدار از مطلقات رفع ید كرديم.
الان چرا بعد از اين كه غسل يد يمنى را مىكنند وجه و يد خشك شده است للرّيح العاصفة فوراً هم من شستهام آنها را پشت سر هم، چرا در اين صورت غسل يد يسرى را كه آنها خشك شدهاند بايد زود بشورم، مىگذارم يك ساعت ديگر مىشورم. چون كه اطلاقات غسل الوجه و اليدين وجه و يد را غسل كردهام، آن يد را هم بعد مىكنم. آن دليل هم كه مىگفت جفاف مستند الى التّأخير مبطل است اینجا را نمىگيرد. جفاف مستند الى التّأخير نيست. مع ذلک معظم اصحابنا آنهايى كه كلامشان در دست است و انسان مىتواند مراجعه كند. جلّ آنها و معظم آنها و منهم صاحب عروه مىگويند تأخير جايز نيست. بايد در اين صورت دست چپ را هم فوراً بشوید. ولو آن اعضاء خشك شده است. دست چپ را هم بايد فوراً بشوید و فوراً هم مسح الرّأس و رجلين بكند، تأخير جايز نيست، يعنى در اين صورت موالات عرفيه يعنى پشت سر هم بودن حقيقى عرفى، حقيقى بايد باشد عرفاً كه بگويند زود پشت سر هم وضوء گرفت، اعضایش را شست، آن موالاتى عرفيه حقيقيه در اين صورت بايد اتيان بشود، يعنى مىدانيد فرمايش اينها چيست؟ فرمايش اينها اين است كه از اطلاقى كه سابقا گفتيم كلّيةً رفع ید مىشود، و موالات پشت سر هم اتيان كردن را بلا تأخيرٍ معتبر است در باب وضو.
فقط يك صورت استثناء است. آن صورتى است كه اگر من تأخير بكنم اجزاء سابقم خشك نمىشود. در صورتى كه تأخير بيندازم اجزاء سابقى خشك نمىشود، نه اینجا لازم نيست بالفور بوده باشد، و امّا در غير اين صورت که جفاف حاصل مىشود ولو تأخير نكنم بايد بالفور اتيان كرد، اعضاء وضوء را پشت سر هم اتيان كرد.
خوب آن وقت كلام واقع مىشود يا علماء مقيّد اين اطلاقات متقدمه و مبيّن اين كه در وضوء موالات معتبر است، آن چيست؟ مىگويند موثّقه ابى بصير،[2] در موثقه ابى بصير امام علیه السلام كه فرمود تأخير انداخته بود آب را تا اعضایش خشك شده بود، امام علیه السلام كه امر كرد اعد وضوء تعليل كرد كما ذكرنا امس فرمود فانّ الوضوء لا یتبعض گفتيم لا یتبعض معنايش اين است كه تبعض غسلى نيست، گفتيم قدر متيقن آن تبعضی که در غسل جنابت مشروع است آن نيست، خوب اگر بنا بوده باشد انسان صورت و يد يمنى را بشوید خشك شد يد يسرى را دو ساعت ديگر بشوید اين مىشود تبعض غسلى ديگر، فانّ الوضوء، یبعض كالغسل مىشود.
اين كه امام علیه السلام فرمود فانّ الوضوء لا یبعض كه قدر متيقنش اين است كه مثل غسل تبعّض پيدا نمىكنند اين معنا ولو اين معنا را بگوييم هم تأخير جايز نيست، تبعيض نمىشود، بلكه در آن موردى كه به واسطه تأخير اعضاء سابقى خشك نمىشود آنجا عرفاً تبعّض نيست، چون كه آن تَرى وضوء هنوز باقى است، كانّ آن موردى كه انسان تأخير مىاندازد در صورتى كه جفاف اعضاء نمىشود، كانّ آنجا تخصيص نيست، كانّ آنجا تبعيض صدق نمىكند حتّى عرفاً، چون كه اعضاء تَر است، صورتش تَر است، دست راستش تَر است، ولو تأخير انداخته است، و امّا در آن مواردى كه خشك مىشود اعضاء و لو لحرارت الهواء آنجا اگر بعضش را بشوید و بعضش را يك ساعت ديگر بشوید، اين تبعيض در وضوء مىشود، بدان جهت در وضوء آنى كه معتبر است موالات است، پى در هم بايد اتيان كند، الاّ در صورتى كه به واسطه تأخير جفاف حاصل نشود، اگر به واسطه تأخير جفافى حاصل نشد آن تأخير عيبى ندارد.
كانّ صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف در عروه همين را فرموده است، كه موالات پى در پى بودن شرط است. منتهى تنها شرط نيست، يا بايد اين بشود، يا بقاء الرّطوبة ولو مع التأخير باشد. بدان جهت در عبارتش دارد مىفرمايد بر اين كه فالشّرط فى الحقيقة احد الامرين، شرط در باب وضوء در حقيقت احد الامرين است، «من التّتابع العرفى»، تتابع عرفى كه عرفى حقيقى باشد، منتهى حقيقى عرفى، تتابع بوده باشد. «و عدم الجفاف». يكى هم اين است كه آن جفافى كه مستند الى التّأخير است، نباشد.
يكى از اينها باشد وضوء صحيح است. تأخير انداخته است ولكن جفاف نيست وضوء صحيح است، جفاف هست ولكن مع الجفاف تأخير انداخته است وضوء باطل است، جفافى شده است ولو جفاف مستند الى التّأخير نيست، ولكن مىخواهد تأخير بيندازد، يك ساعت ديگر دست چپش را بشوید اين نمىشود.
بدان جهت در ما نحن فيه از موثّقه ابى بصير فانّ الوضوء لا یبعض استفاده كردهاند تتابع را، یعنی بايد اعضاء وضوء پشت سر هم بوده باشد، و اين مطلبى كه اين حضرات فرمودهاند مطابق احتياط است و لایترک این احتياط.
ولكن صحيحه حريز[3] كه ديروز خوانديم، آن صحيحه حريز اين عدم تبعيض را اعتبارش را در وضوء نفى مىكند، مىگويد عدم تبعيض معتبر نيست در وضوء، وضوء تبعيض هم بشود عيبى ندارد، مگر اين كه جمع بشود ما بين صحيحه حريز و ما بين موثّقه ابى بصير بما تقدّم كه بگوييم چون كه نفى تبعيض را مىكند، مىگويد عدم تبعيض معتبر نيست، يعنى تبعيض جايز است على الاطلاق حتّى در جايى كه همين نحو بوده باشد، جفاف عمدى بوده باشد، به تأخير بوده باشد، امثال ذلک بوده باشد، آن موثّقه ابى بصير يك صورت تبعيض را يا دو صورت تبعيض را اينها را تقييد مىكند، اگر آن حرف تمام شد درست است اين فرمايش، و الاّ معارضه مىكند با صحيحه حريز كما ذكرنا، اين تعليل معارضه مىكند با صحيحه حريز، این تعلیل که فانّ الوضوء لا يتبعض با آن صحيحه حريزى كه هست با همديگر تنافى پيدا مىكنند و كيف ما كان اين كه در متن عروه فرموده است و ديگران فرموده است، احتياط است كه بايد رعايت بشود.
يك مطلبى هم بگويم و شروع كنم به مسائل، آن يك مطلب اين است كه مىدانيد ربّما بعض اشخاصى پيدا مىشوند كه اينها فصل ما بين اعضاء غسل را نمىاندازند. دست راستشان كه تمام شد، شروع مىكنند به دست چپ، ولكن در دست راست آنهايى كه يك خورده وسواس هستند غسل دست راست را آن قدر طول مىدهند كه بعد که بالفور شروع مىكند به غسل دست چپ ولكن اينها خشك شدهاند، مثل اين كه مثلاً فرض كنيد هى ناخنهايش را نگاه مىكند، سياهى انگشتهايش را يكى يكى مىشوید، و نگاه هم مىكند با چشم مباركش، آن قدر تأخير مىاندازد در غسل يد يمنى بلافصلٍ كه ید یسری را شروع مىكند خشك شده است اينها، فقط اين دستش كه توى آب مانده است اين كفش تَر است، ولكن آنهاى ديگر خشك شدهاند، اين وضويش باطل است.
اين كه در روايت موثقه ابى بصير[4] و هكذا در صحيحه معاوية بن عمّار [5]بود كه آب تمام شد تا جاريه يا آن شخص آب بياورد اعضاء خشك شد، متفاهم عرفى از اين روايات اين است كه اين يكى از موجبات تأخير در غَسل است. فرقى ما بين اين موجب و موجب آخرى كه تأخير در غَسل بشود نيست، موجب آخر يكى هم اين است كه عرض كرديم، آن قدر طول مىدهد غسل يد يمنى را که تا تمام بكند آن يكى خشك مىشود، اين هم باز در عبارت عروه است، آنهايى كه اهلش هستند مىدانند، ايشان مىفرمايد بر اين كه: و اعتبار عدم الجفاف انّما هو اذا كان الجفاف من جهت الفصل بين الاعضاء اين قبلى بود، دست راستش را شسته است، دست چپ را هنوز نمىشوید تا آب بياورد، فصل است، او طول الزّمان، طول الزّمان اين دومى است كه خدمت شما عرض كردم كه آن قدر غسل عضو را طول مىدهد كه وقتى كه شروع مىكند به عضو بعدى اجزاء سابقى خشك مىشوند، در اين صورت هم محكوم به بطلان است، آنى كه تا حال گفته شده بود در موثّقه ابى بصير كه موردش اين بود كه جاريه تأخير مىاندازد آوردن آب را، متفاهم عرفى اين است كه اين مستند تأخير است، چون كه تأخير شده است در غسل ما بقى اجزاء به حيثی كه اجزاء سابقه خشك شده باشد چه تأخير مستند بوده باشد به آوردن آب، يا تأخير مستند باشد به خود شخص، هى بازى مىكند با انگشتهايش تا بعد شروع كند، آن هم همين جور است، فانّ الوضوء لا يبعّض، اين مطالبى بود كه در اين بحث باقى مانده بود، تكميلش كرديم انشاء الله.
مسألة 24: « إذا توضّأ وشرع في الصلاة ثمَّ تذكر أنـَّه ترك بعض المسحات أو تمامها بطلت صلاته ووضوؤه أيضاً إذا لم يبقَ الرطوبة في أعضائه ، وإلا أخذها ومسح بها واستأنف الصلاة».[6]
بعد ايشان مسألهاى را مىفرمايد كه همه اين مسائلى كه مىفرمايد از فروعات موالات است.
مىفرمايد: شخصى اگر وضوء گرفت غسل الوجه و اليدين را كرد و مسح الرّجلين را هم كرد ولكن مسح الرّأس يادش رفته بود يا مسح الرّأس و الرّجلين هر دو يادش رفته بود، شروع به نماز كرد. وقتى كه داخل نماز شد يك مقدار هم از نماز خوانده بود يا نخوانده بود يادش افتاد كه اصلاً ما سرمان را مسح نكرديم. ايشان مىفرمايد در اين صورت صلاتش باطل است و وضويش هم باطل است. مگر اين كه رطوبت بلّه وضوء در اعضاء وضوء باقى مانده باشد كه آن وقت مسح مىكند رأس و رجلين را. چون كه موالات به هم نخورده است. بلّه باقى است، مسح مىكند رأس و رجلين را.
صلاتش را استيناف مىكند، چون كه نماز باطل است. امّا صلاة باطل است. چون كه صلاة مشروط است به وضوء تام، لا صلاة الاّ بطهورٍ اذا تيمم فقد فعل احد الطّهورين يعنى فاذا تيمم او توضأ فقد فعل احد الطّهورين يعنى طهارتين، وضوء خودش طهارت است، آن وضويى را كه شارع اعتبار كرده بود طهارت را كه مسح الرّأس و الرّجلين را داشت آن وضوء را نداشت، صلاة بلا طهارت بود، صلاة باطل است، و امّا الوضوء فقد ذكرنا كه اگر موالات به هم نخورده است، رطوبتى در اعضاء وضوء ولو در لحيهاش باقى مانده باشد، آن مقدار از لحيه كه داخل حدّ الوجه است، باقى مانده باشد رأس و رجلين را مسح مىكند و نماز را استيناف مىكند، باقى نمانده باشد وضوء باطل است، چون كه وضوء مشروط است مسحش به بلّه وضوء بوده باشد و مفروض اين است كه بلّه وضوء باقى نيست، بدان جهت در ما نحن فيه وضوء را از اول بايد استيناف بكند.
مسألة 25:« إذا مشى بعد الغسلات خطواتثمَّ أتى بالمسحات لا بأس ، وكذا قبل تمام الغسلات إذا أتى بما بقي و يجوز التوضُّؤ ماشياً».[7]
ايشان مسأله ديگر را مىفرمايد. مىفرمايد: در زمستان خيلى اتفاق مىافتد، مىبينيد كه انسان صورتش را يا يدينش را يا يد يمنايش را كنار حوض شسته است. هوا سرد است مىبيند، يك مشت از آب برمىدارد، يد يسرايش را موقع آمدن به طرف اتاق فرض كنيد از حوض هم با آن اتاق خيلى فاصله است. از نعم الهی سعة الدار است دار این شخص هم واسعه است. همين جور در موقع برگشتن مىشوید، اشكالى ندارد. حتّى اگر نه دست چپش را هم آنجا شست، آمد در اتاق مسح كرد، خوب اگر اعضاء خشك نشده باشد موالات به هم نخورده است، بدان جهت عيبى ندارد، انسان هم در حال المشى وضوء بگيرد اشكالى ندارد. چون كه استقرار در مكان خاص معتبر نيست.
رواياتى كه در حدّ الوضوء بود روايات غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين بود ولو در حال مشى، حتّى اين حال عدم مشى در اخبار بيانيه هم ذكر نشده بود، امام علیه السلام در آن جاها دارد كه صورت مباركش را اول شست دست يمنى را، شايد امام علیه السلام ايستاده بود راه مىرفت موقع شستن، آنجا در اخبار هم ندارد كه نشست امام علیه السلام در يك جايى، اگر باشد هم دليل بر تقييد نمىشود، چون كه انسان يا بايد بنشينيد يا بايستند، والاّ بايد ملتزم بشويم كه بايد موقع وضوء گرفتن هم بنشيند، ايستاده نمىشود، همه در اخبار است، جاى توهّم و اعتبار است، بدان جهت در حال المشى وضوء گرفتن اشكالى ندارد، مىفرمايد اذا مشى بعد الغسلات خطواتٍ ثمّ اتی بالمسحات لا بأس و كذا قبل تمام الغسلات اذا اتی بما بقى در حال مشى اتيان مىكند، عیبی ندارد و يجوز التّوضى ماشياً، در حال توضى ماشياً وضوء گرفتن عيبى ندارد، حتّى مسح كشيدنش هم عيبى ندارد، آنى كه معتبر است مسح الرّأس است و مسح الرّجلين است ولو در حال مشى.
سؤال...؟ عرض كرديم شرط یکی از دو امر است یا موالات پى در پى يا عدم الجفاف مع التّأخير، اینجا عدم الجفاف مع التّأخير حاصل شده است اين كافى است، شرط احد الامرين است يا اهل العلم، گذشت اين معنا.
مسألة26:« إذا ترك الموالاة نسياناً بطل وضوؤهمع فرض عدم التَّتابع العرفي أيضا ، وكذا لو اعتقد عدم الجفاف ثمَّ تبيـَّن الخلاف ».[8]
بعد ايشان مسأله بعدى است را مىفرمايد، كسى وضوء مىگرفت، موالات يادش رفت، مثل اين كه وضوء مىگرفت، اصلا اینکه موالات معتبر است، بايد وضوء را تأخير نيندازى و غسل عضو بعدى را تا اين كه اعضاء سابقه خشك بشود جايز نيست، اين يادش رفت، تأخير انداخت عضو بعدى را كه مىشست اعضاء قبلى خشك شدند، خوب در اين صورت وضويى كه اين شخص مىگيرد باطل است، چون كه بعد را بشوید فايدهاى ندارد، چون كه شرطش نيست، فرقى نيست ما بين اعتبار موالات كه ترك اين موالات عن عمدٍ بوده باشد يا عن جهلٍ بالحكم بوده باشد، فرقى نمىكند، جهل به موضوع هم همين جور است، اعتقاد داشتيم هوا سرد است، ما با اين تأخيرى كه مىكنيم خشك نمىشود اعضاء، اتّفاقاً وقتى كه شروع مىكرد غسل يد يسرى را ديد خشك شده است اعضاء قبلى، وضويش باطل است، دلالت مىكند بر اين معنا آنى كه در موثّقه ابى بصير بود كه فانّ الوضوء لا یتبعض،گفتيم مستفاد از او اين است كه تأخيرى كه موجب جفاف بشود مبطل وضوء است، بلافرقٍ ما بين اين كه عذرى داشته باشد مثل آن تأخير انداختن که عذر است ديگر، يا عذر، عذر ديگرى باشد، نسيان باشد، و انّ الوضوء لا يتبعض مقتضاى اطلاقش اين است، مضافاً بر اين كه آنى كه در موثّقه ذكر شده است من حيث المورد آن من باب المثال است كما ذكرنا، تأخيرى نشود كه آن تأخير موجب جفاف بشود، او متفاهم عرفى است.
مسألة27: « إذا جفَّ الوجه حين الشروع في اليد لكن بقيت الرطوبة في مسترسل اللحية أو الأطراف الخارجة عن الحدِّ ففي كفايتها إشكال ».[9]
ايشان مىفرمايد بر اين كه - مسأله مسأله محلّ ابتلاء براى خصوص اهل علم هم هست- انسان ربّما موقعى كه وضوء مىگيرد خصوصاً يك خورده هم تأخير مىكند در وضوء گرفتن، وقتى كه به عضو بعدى مىرسد دست چپش را يا دست راستش را مىخواهد بشوید، صورت خشك شده است، امّا در محاسن شريفش اين رطوبت باقى است، چون كه آنجا رطوبت باقى مىماند، آن رطوبت اگر داخل حدّ الوجه بوده باشد، وضويش صحيح است، چون كه تمام اعضاء نخشكيده است، آن مقدارى كه داخل حدّ الوجه است تَر است، و امّا اگر آن هم خشكيده است. فقط اینجا چون كه لحيهاش خيلى بلند است مسترسل اللحیه است در اين لحيه جمع شده است غساله وضوء، چون كه شستن او داخل حدّ الوجه نيست. ايشان مىفرمايد اين كه گفتيم در عضو بعدى كه مىشوید، عضو قبلى خشك نشده باشد در بقاء رطوبت در شخصى كه مسترسل اللحيه است در آن مقدار استرسالش كه خارج از حدّ الوجه است، كه از حدّ وجه پايين تر افتاده است، آن مقدارى كه در حدّ الوجه پايين تر افتاده است در او رطوبت باقى بماند يا در اطراف الوجه باقى بماند، آنى كه خارج از بين الاصبعين است در آنها رطوبت باقى مانده باشد در كفايت آنها اشكال است، كفايتش اشكال است، خوب معلوم است كه بايد اشكال هم داشته باشد، چون كه در موثّقه ابى بصير اين جور فرمود امام علیه السلام در آن موثّقه، از امام علیه السلام اين جور سؤال كرد عرض كرد يابن رسول الله اذا توضأت بعض وضوئك و عرضت لك حاجةٌ حتّى يبس وضوئك حتّى اين كه وضويت خشك شده باشد، خوب وقتى كه اعضاء وضوء همهاش خشك شد وضوء خشك شده است، آنى كه خشك نشده است خارج از وضوء است، او دخلى در وضوء ندارد، اين مثل اين است كه انسان به قبايش آب ريخته است موقع شستن، به قبايش آب وضوء ريخته است، او مدخليتى ندارد، بايد آن وضوء خشك نشده باشد، بدان جهت وجه اشكال معلوم است.
اما چرا به صورت فتوا اين حرف را نمىگوييم، چون در بعضى روايات آن جايى كه انسان بللش خشك شده باشد، امام آنجا فرمود اگر در لحيهاش بلل باشد اخذ مىكند، مسح مىكند، بعضىها گفتند اين لحيه مطلق است، مقدار خارج از حدّ الوجه را هم مىگيرد، شارع با آن مقدار خارج از حدّ الوجه معامله اعضاء الوضوء كرده است كه مسح به بلّهاش جايز است، ولو سابقا اين را بحث كرديم، گفتيم اين درست نيست، معنايش اين است كه چون كه در لحيهاى كه در حدّ الوجه داخل است آب مىماند، و بايد به نداوه وضوء بشود، لحيه را به آن جهت فرموده است، ولكن خارج از مقدار حدّ الوجه بشود او را نمىگيرد، در اين صورت اين مسأله هم به اين نحو تمام مىشود.
« الثاني عشر : النيةوهي القصد إلى الفعل مع كون الداعي أمر الله تعالى إمّا لأنـَّه تعالى أهل للطاعة وهو أعلى الوجوه أو لدخول الجنة والفرار من النار وهو أدناها وما بينهما متوسطات ، ولا يلزم التلفّظ بالنيـَّة ، بل ولا إخطارها بالبال ، بل يكفي وجود الداعي في القلب بحيث لو سئل عن شغله يقول أتوضّأ مثلاً ، وأمّا لو كان غافلاً بحيث لو سئل بقي متحيـَّراً فلا يكفي وإن كان مسبوقاً بالعزم والقصد حين المقدّمات ، ويجب استمرار النيـَّة إلى آخر العمل فلو نوى الخلاف أو تردَّد وأتى ببعض الأفعال بطل إلا أن يعود إلى النية الاُولى قبل فوات الموالاة ، ولا يجب نيـَّة الوجوب والندب لا وصفاً ولا غايةً ولا نيـَّة وجه الوجوب والندب بأن يقول : أتوضّأ الوضوء الواجب أو المندوب أو لوجوبه أو ندبه أو أتوضّأ لما فيه من المصلحة ، بل يكفي قصد القربة وإتيانه لداعي الله ، بل لو نوى أحدهما في موضع الآخر كفى إن لم يكن على وجه التشريع أو التقييد ، فلو اعتقد دخول الوقت فنوى الوجوب وصفاً أو غاية ثمَّ تبيـَّن عدم دخوله صحَّ إذا لم يكن على وجه التقييد ، وإلا بطل كأن يقول : أتوضّأ لوجوبه وإلا فلا أتوضّأ ».[10]
شروع مىكنيم انشاء الله در آن شرط آخرى که شرط ثانی عشر است. يك كلمهاى مىگويم و بحث طويلش مىماند انشاء الله براى فردا.
در باب وضوء شرط ثانى عشر كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف مىفرمايد، مىفرمايد نيّت معتبر است، مىفرمايد بر اين كه: «الثاني عشر النيةو هي القصد إلى الفعل مع كون الداعي أمر الله تعالى» كانّ دو چيز در وضوء معتبر است:
يكى اين كه قصد فعل كند يعنى قصد وضوء كند، دومى اين كه است كه به داعى امر الله اتيان بشود اين وضويى را كه قصد كرده است، مىدانيد چه مىشود؟ اين متفاهم و ظاهر عبارتش نسبتش را به صاحب عروه مىدهم، من اسناد مىدهم ظاهر كلام ايشان اين است كه خود وضوء عنوان قصدى است، بايد خود عنوان وضوء را قصد كند اجمالاً او تفصيلاً، ان ینوی بالوضوء وضوء را نيت كند يعنى آن وضوء را كه مىگيرد وضوء را نيت كند، كلام اين است كه آيا وضوء مثل عنوان اغسال، عنوان قصدى است كه علاوه بر قصد قربت بايد خود عنوان وضوء قصد بشود يا اين كه نه عنوان وضوء قصدى نيست، ذات غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين وضوء است، عنوان قصدى نيست، انطباقش ذاتى است، كما اين كه كسى به يك كسى سيلى بزند انطباق عنوان ضرب قهرى است، آن قصد نمىخواهد، به خلاف تعظيم، به خلاف تحقير، اينها عنوان قصدى هستند، به خلاف عنوان اداء الدّين، آيا اين وضوء عنوان قصدى است مثل غسل جنابت و غير ذلک من الاغسال كه علاوه بر قصد قربت خود عنوان وضوء هم بايد قصد بشود تفصيلاً او اجمالاً، اگر قصد كند كه آن امرى كه خدا كرده است موقع نماز خواندن به طهارت من او را اتيان مىكنم وضوء را اجمالاً قصد کرده است، بايد قصد بشود، يا اين كه فقط در وضوء قصد قربت معتبر است.
مىدانيد ثمره كجا ظاهر مىشود؟ آن جايى كه انسان صورتش نجس بود، ديد صورتش نجس است، وقت نماز هم مىرسد، گفت مىترسم خدا نكرده يادمان برود نماز بخوانيم، نماز باطل است با نسيان نجاست، كنار حوض هم بود، صورتش را برد چون كه عادت كرده بود موقع وضوء گرفتن ارتماساً وضوء مىگرفت صورتش را از اعلى فالاعلى داخل مىكرد، اين در تطهير خبث هم همين جور صورت را از اعلى فالاعلى داخل كرد، به قصد اين كه نجاست را، خبث را ازاله كند، پا شد، يادش افتاد كه بابا وضوء هم ندارد، مىگويد خوب است كه من وضوء هم بگيرم، اگر گفتيم وضوء عنوان قصدى نيست، غسل وجه لازم نيست اعاده بشود، چرا؟ چون كه در غسل الوجه بايد قصد قربت بشود، اين قصد قربت كرد، به جهت اين كه براى نماز خواندن صورتش را برد زير آب، ولو داعی اش قصد وضوء نبود، ولكن ذات وضوء غسل الوجه بود كه حاصل شد مع قصد التقرّب، بقيه دستها را بشور، مسح كن رأس و رجلينت را و برو نمازت را بخوان، اگر بنا بوده باشد وضوء عنوان قصدى نباشد، عنوان ذاتى بشود ذات غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين وضوء باشد فقط در او قصد قربت معتبر باشد، در اين فرض بايد بگوييم كه نه دستهايش را شست، مسح الرّأس و الرّجلين كرد وضويش صحيح است، چون كه قصد قربت داشت، و امّا اگر گفتيم وضوء عنوان قصدى است، مىگوييم فايده ندارد، صورت را دوباره بايد به قصد وضوء بشوید، آن كه اول برد به جهت اين كه صورتش پاك بشود از خبث كه قصد وضوء را هم نداشت اصلاً او غسل وضويى حساب نمىشود، غسل وضويى مثل غَسل غُسل جنابتى است كه بايد قصد بشود، كلام در اين واقع مىشود كه وضوء عنوان قصدى است يا عنوان قصدى نيست، و ثانياً اگر عنوان قصدى شد يا نشد قصد قربت معتبر است در او كه معتبر است، به چه دليل معتبر است، والحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص235-236.
[2] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ أَبِي دَاوُدَ جَمِيعاً عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا تَوَضَّأْتَ بَعْضَ وُضُوئِكَ وَ عَرَضَتْ لَكَ حَاجَةٌ- حَتَّى يَبِسَ وَضُوؤُكَ فَأَعِدْ وُضُوءَكَ- فَإِنَّ الْوُضُوءَ لَا يُبَعَّضُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص446.
[3] وَ [محمد بن الحسن] بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ حَرِيزٍ فِي الْوَضُوءِ يَجِفُّ- قَالَ قُلْتُ: فَإِنْ جَفَّ الْأَوَّلُ- قَبْلَ أَنْ أَغْسِلَ الَّذِي يَلِيهِ- قَالَ جَفَّ أَوْ لَمْ يَجِفَّ اغْسِلْ مَا بَقِيَ- قُلْتُ وَ كَذَلِكَ غُسْلُ الْجَنَابَةِ- قَالَ هُوَ بِتِلْكَ الْمَنْزِلَةِ- وَ ابْدَأْ بِالرَّأْسِ ثُمَّ أَفِضْ عَلَى سَائِرِ جَسَدِكَ- قُلْتُ وَ إِنْ كَانَ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ نَعَمْ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص447.
[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص446.
[5] وَ عَنْهُ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رُبَّمَا تَوَضَّأْتُ فَنَفِدَ الْمَاءُ- فَدَعَوْتُ الْجَارِيَةَ- فَأَبْطَأَتْ عَلَيَّ بِالْمَاءِ- فَيَجِفُّ وَضُوئِي فَقَالَ أَعِدْ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص447.
[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص236.
[7] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص236.
[8] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص236.
[9] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص236-237.
[10] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص237-238.