« الثاني عشر : النيةوهي القصد إلى الفعل مع كون الداعي أمر الله تعالى إمّا لأنـَّه تعالى أهل للطاعة وهو أعلى الوجوه أو لدخول الجنة والفرار من النار وهو أدناها وما بينهما متوسطات ، ولا يلزم التلفّظ بالنيـَّة ، بل ولا إخطارها بالبال ، بل يكفي وجود الداعي في القلب بحيث لو سئل عن شغله يقول أتوضّأ مثلاً ، وأمّا لو كان غافلاً بحيث لو سئل بقي متحيـَّراً فلا يكفي وإن كان مسبوقاً بالعزم والقصد حين المقدّمات ، ويجب استمرار النيـَّة إلى آخر العمل فلو نوى الخلاف أو تردَّد وأتى ببعض الأفعال بطل إلا أن يعود إلى النية الاُولى قبل فوات الموالاة ، ولا يجب نيـَّة الوجوب والندب لا وصفاً ولا غايةً ولا نيـَّة وجه الوجوب والندب بأن يقول : أتوضّأ الوضوء الواجب أو المندوب أو لوجوبه أو ندبه أو أتوضّأ لما فيه من المصلحة ، بل يكفي قصد القربة وإتيانه لداعي الله ، بل لو نوى أحدهما في موضع الآخر كفى إن لم يكن على وجه التشريع أو التقييد ، فلو اعتقد دخول الوقت فنوى الوجوب وصفاً أو غاية ثمَّ تبيـَّن عدم دخوله صحَّ إذا لم يكن على وجه التقييد ، وإلا بطل كأن يقول : أتوضّأ لوجوبه وإلا فلا أتوضّأ ».[1]
كلام در نيّتى بود كه معتبر بود در صحّة الوضوء كغيره من العبادات، صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف فرمود ولو انسان وضوء را به داعویت امر به او اتيان مىكند، ولكن داعویت امر ذاتى نيست. غايتى مىشود كه آن غايت باعث مىشود امر مولی داعویّت پيدا كند براى اتيان متعلّق، فرمود آن غايتى كه داعى است يعنى غايت است و موجب است به داعویّت الامر اعلى مرتبهاش اين است كه انسان اعتقاد و ايمان داشته باشد كه خداوند متعال اهل الطّاعة و اهل الامتثال است، يستحق تعبّد را، و مرتبه اخيرهاش كه باعث مىشود كه امر شارع داعویّت پيدا كند برای نوع مردم، نيل الى الجنّه و الفرار من العقاب و الجحيم است، و فرمود ما بينهما متوسّطات است.
ما اين كلام را به حسب آن قواعدى كه در ذهنمان است براى شما بيان كرديم، همين جور است. داعویتِ امر ذاتى نيست. موجب مىخواهد امرى داعویت كند شخصى را به اتيان، و آن داعویتى كه هست همين جور است. ربّما عشق شخص به معبودش مىشود. آن عشق و آن حب كه ناشى مىشود از عرفان او. آن عرفان شخص وقتي كه در مرتبه كامل بود يعنى به حسب طاقت بشريه در مرتبه كامله بود آن حبّى كه پيدا مىكند با آن معبود كه هر چه هست حقيقةً او است اين را كه مىبيند و خودش را چيزى نمىداند اين لازمه اين عرفان تذلل وتخشع است، منتهى در جاهايى كه عبادت ذاتى نباشد مثل ذكر، و اين فعل تخشّع هست احتياج به امر دارد كه او را عبادت و خشوع اعتبار كند، و امّا در جاهايى كه عباديّت او ذاتى است فلا، اين يك مرتبه است.
مرتبه ديگرى هم که اگر در ماها بوده باشد فرار من النّار است كه انسان از آتش خودش را نجات بدهد آن آتش كه اشدّ حرا هست من نار الدنیا، از آن آتش نجات بدهد يا نيل به جنّت پيدا كند، خوب اين هم عرفانى است كه امر به جهت دفع الضّرر عقلش حكم مىكند كه امر مولی را اطاعت كن يا به جهت نيل به ثواب، ما بينهما متوسّطات را هم معنا كرديم.
الان به حسب روايات ببينيم براى مراتب عبادت غير آن كه در ما نحن فيه ذكر كرديم، در روايات بر خلاف او يا بر وفاق او چيزى هست يا نيست، در مراتب عبادات سه روايتى را ذكر مىكنند:
يكى از اين روايات به حسب سند معتبر است، كه همان معتبره هارون بن خارجه است كه برادر مراد بن خارجه است، در جلد اول از ابواب مقدمات العبادات، باب 9، [2]حديث اولى است.
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ» صاحب التّفسیر از پدرش نقل مىكند، پدرش «عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ» از حسن بن محبوب نقل مىكند، حسن بن محبوب «عَنْ جَمِيلٍ» نقل مىكند. آنى كه حسن بن محبوب از او نقل مىكند جمیل، نوعاً دو نفر هستند. جمیل بن صالح است و جمیل بن درّاج است كه جمیل بن درّاج به نظرم كم روايت دارد. اين لا بأس به است جمیل ها، «عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ» آن هم لا بأس به است، توثيق شده است. لااقل از معاريف است. احتياج به توثيق خاص هم ندارد. آنجا دارد «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْعِبَادَةُ ثَلَاثَةٌ» ،در بعضى نسخ اين است كه العباد ثلاثةٌ، عبادت سه قسم است يا بندهها سه قسم هستند، قومٌ چون كه قومٌ هست، قريب به ذهن مىآيد كه عباد بوده باشند، «قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ» جماعتى عبادت كردهاند خداوند متعال را چون كه مىترسند از عذاب و انتقام خداوندى اين عبادت، عبادت عبيد است، «وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَلَبَ الثَّوَابِ- فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ» قومى هم عبادت كردهاند خداوند را به جهت طلب ثواب، آن شاهدش و علامتش هم اين است كه پيش اين قوم مستحبات با واجبات فرقى نمىكند، همهاش را امتثال مىكند، به خلاف قوم اول، «فتلك عبادة الاجراء» اين هم عبادت آنهايى است كه اجير هستند. اين هم عبادت تجّارى كه هست، اين اجراء است، چون كه عمل است اجراء تعبير شده است. «وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ» قومى عبادت كردهاند خداوند را حبّاً و عشقاً براى خداوند «فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ» اين عبادت احرار است. «وَ هِيَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ» افضل العبادة هم همين است.
ظاهرش افضل العبادة افضل على الاطلاق آن جايى است كه حبّاً و عشقاً للمعبود كه ناشى مىشود از عرفان به كمال عرفان شخص به حسب آنى كه برايش ممكن است و براى بشر ممكن است، آن مرتبه وقتى كه مرتبه عاليه شد، اين معنا مىشود كه در نفس عبد پيدا مىشود و اين عرفان او را وادار به تخشّع مىكند.
اين يك روايت است. اين منافات با ما ذكرنا ندارد. عيبى ندارد. آن افضل العبادات است.
ملتزم مىشويم قومى هم اين جور عبادت كردهاند. امّا اين مرتبه ثانيه است يا ثالثه است، تعيين ندارد در آن جا، بدان جهت اگر كسى بگويد كه اين روايت حصر مىكند عبادت را به سه قسم، يعنى قسم رابع ندارد، اگر اين جور باشد، اين منافات دارد با عبارت عروه، و هكذا لما ذكرنا، چون كه در عبارت عروه يك ما بينهما گفت، كه گفت آنی كه خدا را اهلاً للطّاعه ديده است و او را عبادت مىكند او اعلاها است، و آن يكى كه هست آن ادناها است ما بينهما متوسّطات، اين روايت مىگويد سه قسم بيشتر ندارد عبادت، بدان جهت و قومٌ عبدالله حبّاً له، اين را بايد بگوييم كه نه اين عام است، اين عام است، براى اين كه انسان كه محبّت دارد به خداوند چون كه خدا به او نعمت داده است، ثروت داده است، صحّت بدن داده است، عيال خوبى داده است، اولاد صالحه داده است شكراً عبادت مىكند، اين صدق مىكند حبّاً، حب ناشى از اين است، چون كه احسان حب مىآورد، همين جور است ديگر، الاحسان لمن احسن اليه جمع مىكند محبّت من احسن عليه را، اين اگر بوده باشد آن ديگر افضل العبادة نمىشود، بايد افضل را حمل كنيم به افضل نسبى، يعنى نسبت به آن دو قسمى كه بعد ذكر مىشود افضل است، اين منافات ندارد كه عبادت حبّاً لله هم خودش مراتبى داشته باشد، يك مرتبهاش اعلى بشود، يك مرتبهاش غير اعلى بشود، اين منافات ندارد، اگر از اين روايت حصر استفاده نشد اصلاً منافات ندارد، اگر حصر استفاده كرد كسى، حصر كه شد مىگوييم العبادة حبّاً اطلاق دارد، افضل عبادت است، منتهى افضلش نسبى است، خودش مراتب دارد، يك مرتبهاش اعلى است، يك مرتبهاش غير اعلى است، شايد مرتبه وسطى هم داشته باشد، اين يك روايت است.
سيّد رضى قدس الله نفسه الشّريف در اين نهج البلاغهاى[3] كه به ايدينا است در او است كه از مولینا اميرالمومنين نقل فرموده است كه مولینا امير المؤمنين اين جور فرموده است «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ» ، قومى عبادت كردهاند خداوند را رغبةً يعنى رغبةً فى ثوابه، اين عبادت تجّار است كه همان اجراء تعبير شده بود. «وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ» يك قومى هم ترس است، همان ترس من النّار است، عبادت كردهاند، همان در آن حديث هم بود، آن مال عبيد است، چون كه عبيد فقط از ترس كه مولی او را مسئول نشمارد او خوفاً اين عبادت را مىكند، قومى هم اين جور كردهاند. «وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ« يك قومى هم عبادت كردهاند شكراً للّه، اين هم عبادت احرار است.
خوب آن جايى كه مسأله شكر و اينها نيست، مسأله اين است كه شخص اصلاً به آن مرتبه از عرفان رسيده است كه لازمه عرفان آن مرتبه تخضّع است قطع نظر از اين خصوصيات منعم بودن و نعمت داشتن که نعمت به او رسيده است قطع نظر از اينها اين در اين روايت كه در نهج البلاغه است اين ذكر نشده است، لعلّ اين است كه آن نحو از اين عبادتى كه هست او در اين اقوامى كه در خارج موجود مىشوند اينها نوعاً پيدا نمىشود اين مرتبه، اين مرتبه مختص به بعضى اشخاص است، مرتبه انبياء، اوصياء، ائمه صلوات الله عليهم، يا دون آنها، آنهايى كه فرض بفرماييد از اولياء الله هستند، در آنها متصوّر مىشود اگر متصوّر بشود و قاطى نشود، عبادت خالصهاى بوده باشد، رعايت شرايط و اينها بشود از خودش تشريع نداشته باشد كه آنها هیچ و تخيّلات است، عبادتى بشود كه خدا امر فرموده است، عرفان شخص تمام بشود كه آن عرفان تخضّع بياورد، آنى كه از مولینا امير المؤمنين حكايت شده است كه ما عبدتك خوفاً من نارك و لا رغبةً فى جنّتك انّما وجدتك اهلاً لها بر آن مرتبهاى كه از مولینا امير المؤمنين نقل شده است او البته در روايات ما اين جور نيست، نقل شده است در كتب، اين نحو اگر بوده باشد اين ناظر به آنها نيست و منافات هم ندارد با آن كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف فرمود، آنى كه صاحب عروه فرمود آن هم مراتب دارد، اين كه گفت داعویّت امر به جهت اين است كه خداوند را اهل طاعت مىبيند شخص، اهل طاعت بودن هم تابع عرفان است، يك وقت اين است كه نعمش را حساب مىكند بر او اهل طاعت مىگوييم، او اعلى مراتب باز نمىشود، بايد اين اعلى مراتب در اين نهج البلاغه و در روايت هارون بن خارجه به آن نحوى كه بيان كرديم و هكذا در روايت عروه حمل به اعلى نسبت به آن مراتب مادون اعلى است، و امّا كدام مرتبه اعلى هم مراتبى دارد، بعضىها نسبت به بعضى ديگر اعلى هستند، حاكم به اين كه اين عبادت تقرّب الى الله است، حاكم به اين انّما الاعمال بالنّيات است ديگر، هر وقت هر قدر نيّت شخص راقى بشود عملش راقى مىشود و هر مقدارى كه عمل در او قصورى بوده باشد، عمل از آن مقام مىآيد پايين تر، انّما الاعمال بالنیات كما ذكرنا.
و كيف ما كان، در وضوء اين معنا معتبر است كه بايد نيّت وضوء بشود، و تقرّباً الی الله اين وضوء اتيان بشود، ايشان در عروه مىفرمايد تلفّظ به این نيّت معتبر نيست، مثل اكثر عوامى كه هست فرض كنيد موقعى كه نماز مىخواند مىگويد نماز ظهر مىخوانم واجب قربة الى الله الله اكبر يا موقع وضوء گرفتن وضوء مىگيرم براى نماز مغرب واجب قربة الى الله، تلفّظ به نيّت لزومى ندارد، خوب اين مىدانيد كه لزومى ندارد، چرا؟ براى اين كه وضوء كه ملتزم شديم به عبادت، اگر ملتزم شديم كما اين كه گفتيم همين جور هم هست وضوء عنوان قصدى است و اين عنوان قصدى بايد به قصد تقرّب اتيان بشود، آنى كه عنوان قصدى يعنى عبادت كه عنوان قصدى است و قصد قربت در او معتبر است، او توقّف بر قصد دارد، عنوان را شخص بايد قصد كند، يا قصد تقرّب داشته باشد در نفسش، كه محرّكش آن معنايى بوده باشد كه داعی اش همان معنايى بوده باشد كه گذشت، بدان جهت تلفّظ ابراز آن قصد، ابرازش به قصد بشود به تلّفظ يا به غير تلّفظ بشود به نوشتن بشود، به اينها موقوف نيست عبادت بودن.
بلكه ايشان مىفرمايد درست توجّه بفرماييد، چون كه اين كه در مقام مىگوييم در تمام عبادات جارى است. ايشان مىفرمايد بر اين كه بلكه اخطار به بال هم لازم نيست، انسان حين اين كه عمل را شروع مىكند و حين اين كه مشغول عمل است، اخطار به بال لزومى ندارد، اخطار به بال از او تعبير مىشود به التفات تفصيلى، انسان فرض بفرماييد چيزى را كه اول مىخواهد شروع بكند موقع شروع كردن و موقع اتيان كردن التفات تفصيلى به آن عمل دارد، چون كه نفس تعبّد پيدا نكرده است، مثلاً ابتدا مكّه رفتنش است، دفعه اول است كه به مكّه مىرود، احرام كه مىبندد توى ذهنش اين است كه احرام مىبندم به او مىگويند اين جور بگو، او هم مىگويد، اين اخطار به بال و قصد تفصيلى است، علاوه بر قصد تفصيلى ربّما تكلّم هم مىكند كه غالباً هم تكلّم مىكنند عيبى ندارد، در حج منصوص است كه تكلّم بالنّية كه احرم لك شعرى وبشری احرم للحج يا للعمرة للحج اينها همهاش مستحب است، ولو بعضىها احتياط وجوبى كردهاند در تلفّظ ولكن ظاهر ادلّه استحباب است كه مستحب است انسان تلفّظ كند، ولكن اين استحباب در باب صلاة و وضوء و غير ذلک ثابت نشده است، در باب حج است كه استحباب تلفّظ ثابت شده است، و امّا در باب صلاة و اينها چه بگويد، چه نگويد فرقى نمىكند، حتّى در باب الصّلاة اگر بعد از تكبيرة الاحرام بگويند آن مبطل صلاة است، چون كه تكلّم فى الصّلاة است بعد الدّخول به تكبيرة الاحرام، قبل تكبيرة الاحرام بگويد، آن هم بعيد نيست كه كراهت داشته باشد، چون كه بعد از اين كه اقامه را شخص گفت به قد قامت الصّلاة رسيد، تكلّمش فى ما بعد مشروع است، الاّ انّه اين استحباب مختص به باب الحج است، اخطار به بال همان قصد تفصيلى است كه انسان وقتى كه فعلى را اول دفعه اتيان مىكند، آن فعل توى ذهنش است، فعل را ياد گرفته است كه چيست و مىخواهد اتيان بكند متوجّه آن فعل است، قصد تفصيلى دارد، اين معتبر نيست، قصد تفصيلى به فعل معتبر نيست، بلكه قصد اجمالى كافى است.
قصد اجمالى چيست؟ انسان وقتى كه عملى را مكرراً اتيان كرد و تعبّد نفس بر آن عمل شد، قهراً چيزى كه هست آن عمل را اتيان مىكند در همان وقتى كه عادت کرده اتيان مىكند، با وجود اين كه اتيان مىكند عبادت را قصد تفصيلى، التفات تفصيلى داشته باشد مثل آن فعلى كه اوّل مرّةً او را اتيان مىكند آن جور نيست، آن قدر نفس به اتيان به اين فعل به داعویت امر شارع عادت گرفته است كه همان فعل را اتيان مىكند، ايشان مىفرمايد كه اين قصد اجمالى كافى است در عبادت، بيشتر از اين نمىخواهيم، چون كه قصد دارد هم عنوان عمل را و هم قصد تقرّب را دارد ولو به نحو اجمال، يعنى مرتكز شده است اتيان به اين فعل به اين قصد و بدان جهت آن فعل را به آن قصد اتيان مىكند، ايشان برای اين قصد اجمالى ارتكازى كاشفى مىگويد، علامتى مىگويد، مىگويد آن وقتى كه از كسى اين فعل را به قصد اجمالى ارتكازى اتيان مىكند و خطور تفصيلى به بالش ندارد از او بپرسى كه چه كار مىكند، لاجاب اتوضأ، جواب مىگويد كه وضوء مىگيرم ديگر، چه كار مىكنم، أصلّى نماز مىخوانم، كه همين جور مىگويد، پس اين قصد وضوء را دارد، قصد تقرّب هم دارد، ولو به نحو اجمال ارتكاز است، بيشتر از اين ما نمىخواهيم، بيشتر از اين لازم نيست، اين ناشى مىشود از تعبّد نفس، اين يك كاشف.
بعد يك كاشف ديگر را مىگويد كه كاشف از عدم قصد اجمالى است. اين كاشف، کاشف بودن قصد اجمالى بود، يك كاشفى هم بر عدمش مىگويند، مىگويد و امّا اگر از او سؤال كرديم چه كار مىكنى بقى متحيّراً مىگويد نمىدانم اصلاً، خودم هم نمىدانم چه كار مىكنم، اين جور بقى متحيّراً اين معلوم مىشود كه قصد اجمالى ندارد، بدان جهت عملش باطل مىشود، مثلاً فرض بفرماييد، درست توجّه كنيد مثال مىگويم تا متوجّه بشويد، مثلاً كسى در بيابان است، هوا هم گرم است، هى قصد داشت كه برود آبى پيدا كند وضويى آنجا بگيرد، الان مقدارى راه رفت و آب را پيدا كرد، صورتش را شست، موقع صورت شستن از او بپرسى كه چه كار مىكنى؟ مىگويد صورتم را مىشورم، وضوء مىگيرى؟ مىگويد نمىدانم، خودش اصلاً نمىداند كه قصد وضوء كرده است يا نه، احتمال مىدهد كه همين جور دست و صورتش را شسته است، اين جور اگر بوده باشد، نه اين قصد اجمالى ندارد، و لو سابقا موقعى كه مقدمات را اتيان مىكرد عروه را معنا مىكنم به طرف نهر مىآمد كه نهر را پيدا كند، قصد وضوء داشت، ولكن حال العمل نه غفلت پيدا كرده است از آن قصد سابقى، الان اگر از او بپرسى چه كار مىكنى، متحيّر مىماند، مىگويد نمىدانم، صورتم را آب زدم، امّا به قصد وضوء نمىدانم قصد وضوء كردهام يا نه، اين باطل است.
انسان ربّما فعلى را اگر فعل، فعل خارجى هم باشد، فعل خارجى را اتيان مىكند، ولكن در آن فعل خارجى كه هست تعمّد و قصد ندارد، بعضىها مبتلايشان شده است، من خودم هم محلّ ابتلایم شده است، ربّما انسان در سفرى در خانه كسى وارد مىشود و مهمان او مىشود، خوب رفته است حرام يا بيرون يا بازديد و اينها، موقع برگشتن مىآيد آن خانه ديگر، همان خانهاى كه نزول اجلال فرموده است مىآيد آن جا، ولكن در خانه همسايه را مىزند، حواسش پرت است، شهر تازه آمده است به اوضاعش آشنا نيست، فكرش مشغول است، يك درى را مىزند، آن ميزبانش مىرسد كه چه كار مىكنى؟ نگاه مىكند و مىگويد در همسايه شما را اشتباهاً زدم، اين زدنى كه زده است، اگر سؤال كردند اين بالوجدان غفلةً و بلاقصدٍ اینجا را زده بود، اين به قصد اين كه خانهاى كه نزول اجلال كرده است به قصد او زد، خيال كرد او اين است، اين خانه را كه خانه همسايه است، اين را تعمداً و التفاتاً نزده است، اين قصد زدن اینجا را نداشت كه خانه همسايه را بزند، ولكن لو سئل اگر سؤال بشود لاجاب، جواب گفت ديگر، خانه همسايه را زدم، چون اين ملتفت شد، با سؤال او ملتفت به غفلت خودش شد.
پس اين كه در عروه فرموده است اگر از شخصى سؤال كردند جواب گفت كه اين فعل را مىكنم اين علامت اين است كه قصد اجمالى دارد، اين همه جا درست نيست، اين كاشف كلّيت ندارد، در مثل اين مثال كه خانه همسايه را مىزند، ميزبان سؤال كرد، جواب داد خانه همسايه را مىزنم، اين كاشف از اين نيست كه قصد اجمالى داشت خانه همسايه را بزند، اين كاشف، كاشف نوعى است، و الاّ قصد اجمالى در نفس داير مدار اين كاشف نيست.
و ربّما انسان قصد اجمالى دارد، اگر سائل از او بپرسد يبقى متحيّراً، انسان فرض كنيد مشغول بود وضوء مىگرفت، به همان قصد اجمالى وضوء مىگرفت، يك وقت ديد كه از پشت سرش يك صدايى مىآيد، نگاه كرد ديد يك آدم مهيبى، هيكلش مخوف پرسید چه كار مىكنى اینجا؟ دست و پايش را گم كرد، بقى متحيراً، اصلاً نتوانست چيزى بگويد، يادش نبود كه چه بگويد، دهشتى كه بر انسان عارض شد بقى متحيّراً.
آقا اينها كاشف نوعى است، قصد اجمالاً او تفصيلاً امر وجدانى است، انسان او را از نفسش پيدا مىكند وقتى كه قصد تفصيلى داشت كه خوب پر واضح است، قصد اجمالى و قصد تفصيلى امر وجدانى است، صحّت عبادت داير مدار قصد تفصيلى يا قصد اجمالى است، بدان جهت آن كسى كه فرض كنيد در بيابان گرم مىآمد مىگفت اگر به آب رسيديم آبى مىخوريم و انشاء الله دست و صورت را تَر مىكنيم به وضوء گرفتن، الان مقدارى راه رفت و رسيد، آبش را خورد صورت را مىشست، اصلاً خودش هم شك كرد كه من صورتم را كه آب ريختم قصد وضوء كردهام يا نكردهام، چون كه آب خنك است، بارتكازى است ديگر، بدن هم محتاج است به خنكى، اين آب را زده است به صورتش، خودش نمىداند به چه قصد زد، اين عمل محكوم به بطلان است، چون كه الان در نفسش نه قصد تفصيلى پيدا مىكند نه قصد اجمالى، ولو قصد تفصيلى را سابقا حين الاتيان به مقدمات داشت، و بما اين كه بيّنا وضوء عنوان قصدى است و قصد تقرّب مىخواهد و اين قصد را ندارد، شاهد بر اين است كه خودش حين العمل است ديگر، اصلاً مىگويد خوب صورتم را آب زدم، اصلاً نمىدانم چه جور زدم، در ما نحن فيه اين عمل محكوم به بطلان است، اين كه ايشان مىگويد لو سئل عنه يبقى متحيراً، اين كاشف نيست، يرى شخص نفسش را متحيراً آن وقتى كه عمل را اتيان مىكند متوّجه به عملش شد يرى نفسه متحيّراً كه اين را چه جور من اتيان كردم.
بدان جهت در ما نحن فيه اينی كه در عبارت عروه دارد اينها به عنوان كاشفيّت نوعى است، والاّ لازم و ملزوم نيست، اين قصد اجمالى لازمهاش اين مطلب نيست كه لو سئل عنه لاجاب، و لازمه نبود قصد اجمالى اين نيست كه لو سئل بقى متحيّراً، اين لازم و ملزوم نيست تا كشفش كشف انّی بشود، اين كاشفيّتش كاشفيّت نوعى است، منافات ندارد، وقتى كه آن كسى كه از ترس خودش را گم كرد، بعد که او رد شد و رفت و الحمد الله شرّش را كم كرد، يادش آمد كه آمده بود وضوء بگيرد، به قصد وضوء آمده بود ديگر، و وضوء هم مىگرفت، اين عملش صحيح است، آن دهشت وقتى كه مرتفع شد به قصد اجمالى متوجّه شد كه داشت بله عمل صحيح است، هيچ اشكالى ندارد.
سؤال...؟ عرض مىكنم بر اين كه در عنوان قصدى، عرض مىكنم بر اين كه شما قصد داشتيد برويد فلان كس كه طلب دارد بدهيد، طلبى داشته باشد از شما (و فايده اين عنوان قصدى است) بدهيد، الان فرض بفرماييد آن شخص را ديديد، يادتان رفت كه اصلاً به اين مقروض هستيد، ولكن اين قدر مىدانيد كه خوب است يك پولى به اين بدهيم، يك پولى داديد به اين، آن وفاء الدّين حساب نمىشود، وفاء الدّين هم بايد حين العمل طورى باشد كه چرا اين پول را مىدهى؟ مىگويد بله مقروض هستم مىدهم، جواب لازم نيست، همين كاشف است، و الاّ اگر طورى بوده باشد كه در نفسش اين عنوان وفاء بالدّين را كه عنوان قصدى است، قصد نداشته باشد ولو اجمالاً وفاء الدّين حساب نمىشود، بدان جهت شخصى فعلى را كه اتيان مىكند، داير مدار اين قصد تفصيلى و اجمالى است در نفس، اگر بوده باشد عمل صحيح است، والاّ فلا.
بعد ايشان در عبارت عروه دارد بر اين كه اين قصدى كه در وضوء معتبر است، اين قصد بايد استمرار[4] داشته باشد، من بدأ الوضوء الى ختم الوضوء بايد اين استمرار را داشته باشد، خوب معلوم است كه بايد داشته باشد، چون كه مجموع العمل عنوان قصدى است، مجموع العمل به عنوان وضوء متعلّق امر است، و اين وقتى كه قصد كرد امتثال آن امر را بايد مجموع العمل را قصد كند و در آن قصد باقى بماند، والاّ اگر در اثناء عدول كرد و گفت نه من وضوء نمىگيرم، رهايش كرد، آن امتثال حاصل نمىشود، اتيان وضوء حساب نمىشود.
یک کلمه علمی می گویم در آن مركّبات كه آن مركّبات ارتباطيه هستند، اقل و اكثر استقلاليه نيست. مجموع من حيث المجموع ملاك دارد. غسل الوجه الى مسح الرّجلين ملاك دارد و شرط صلاة است، اوله التّكبير و آخره التّسليم ملاك وحدانی دارد كه واجب ارتباطى است. در اين واجبات ارتباطى آن داعى كه دعوت مىكند به احداث و بدأ العمل و شروع العمل، همان داعى بايد تا الى اتمام العمل باقى بماند، همان داعى كه امتثال آن امر است، اتيان به آن عنوان الوضوء است، او بايد باقى بماند تا وضوء موجود بشود كه تمام اين اعمال به عنوان الوضوء، وضوء است، به عنوان صلاة، صلاة است، كه در تمامى صلاة و وضوء قصد القربة معتبر است، استمرار داشته باشد.
اين مسألهاى كه در ما نحن فيه بايد بحث بشود، اين مسأله است كه انسان اول عمل را اين جور شروع كرده بود كه مثلاً وضوء مىگيرم، بعد وقتى كه صورتش را شست، گفت وقت نماز كه نيست، وضوء را چرا بگيرم، هوا هم سرد است، معلوم هم نيست كه اين وضوء را كه بگيرم باقى بماند برای نماز ظهر، بگذار ظهر كه نزديك مىشود وضوء بگيرم، چرا الان بگيرم، اين قصد خلاف داشت كه وضوء نگيرد، يك وقت اين است كه نه قصد خلاف نمىكند كه وضوء نگيرم و رهايش كنم، مىگويد بگيرم يا نگيرم، تردد است، قصد خلاف نكرده است، فقط متردد است كه اين محل ابتلاء مىشود، بعضى جوانها خيلى محلّ ابتلایشان مىشوند، در ماه مبارك در اثناء روز متردد مىشود كه سخت است روزه گرفتن بخورم يا نخورم، يا بخورم قصد خلاف كرده است، در صلاة هم موجود مىشود، در وضوء هم موجود مىشود، اين تردد و قصد الخلاف در اثناء كه طارى شد، ايشان اين جور مىفرمايد، اگر قصد تردد يا قصد العدول از وضوء بعد از شروعش حاصل شد، ايشان مىفرمايد بر اين كه اين وضويى كه گرفته است اين باطل مىشود.
ايشان يك صورت را استثناء مىكند و آن صورت اين است كه الاّ ان يعود الى النّية مگر اين كه برگردد به نيّت الوضوء يعنى بگويد خدا شيطان را لعنت كند وضوء عبادت است، بگذار وضوء را بگيريم ولو وقت نماز نشده است، چه تردد داشت، چه قصد خلاف داشت كه وضوء را ترك كند برگردد وموالات هم فوت نشده باشد.
اینجا يك مسألهاى هست، مسأله اين است كه در حال تردد بعض دستش را شسته است. در حال تردد اين جور مىشود، ربّما در موارد قصد خلاف هم بعض دستش را شسته است، مثل اين كه صورت را كه شست با دست راست. اين دست راستش طرف مرفق تنجّس داشت، مىگويد خوب وضوء نمىگيرم، اين را بزنيم به آب تا پاك بشود ديگر، كه طهارت از خبث است، اين بعض يد را شسته است به قصد خلاف يا متردداً بر اين كه وضوء را بكنم يا نكنم، مشغول است به اين شستن بعض.
بعضىها حاشيه زدهاند [5]به كلام ايشان و بعضىها فرمودهاند در كلام ايشان، در هر دو صورت بايد آن مقدارى را كه چه به قصد خلاف شسته است، چه متردداً شسته است، او را بايد استيناف كند، نوع محشّين همين حاشيه را زدهاند كه در هر دو صورت بايد اين شستن را استیناف کند چون كه اين وضوء حساب نمىشود، متردداً شسته است يا به قصد خلاف شسته است، و امّا اگر چيزى نشسته باشد بقيه را اتيان مىكند، مع عدم فقد الموالات، اگر شسته باشد آنها را استيناف مىكند.
شما تأمّل بفرماييد، توى ذهن ما مطلبى هست از دير الزّمان، اختصاص به باب وضوء ندارد، در كلّيه عبادات انسان اگر آن فعل را تردداً اتيان كند، که تردد دو صورت است، يك صورت تردد این است كه اصلاً يادش رفته است كه وضوء مىگيرد، صورتش را به قصد وضوء شسته است، الان از او بپرسى كه چه كار مىكنى وقتى كه دستش را مىشوید، اصلاً يادش نيست چه كار مىكند، مىگويد آب ريختم نمىدانم چرا ریختم، اين را نمىگوييم، اين باطل است، تردد اين جورى مبطل است، اين قصد وضوء نداشته است.
امّا تردد در اين كه وضوء را تمام بكند يا نه محشّين و آنهايى كه براى عروه تعليقاتى دارند، عمدهشان و جلشان اين جور به نظرشان رسيده است كه اين تردد معنايش اين است كه عمل را ادامه بدهم يا ندهم، عمل وضوء بود شروع كردهام، ادامه بدهم يا ندهم، يا قطع بر اين كه ادامه ندهم، اين جور معنا كردهاند، و در هر دو صورت گفتهاند كه آن مقدارى را كه شسته است بايد اعاده كند، آیا اين فرمايش صحيح است، ما هم سمعاً و طاعةً بايد بگوييم يا اين كه اين فرمايش درست نيست على اطلاقٍ، والحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص237-238.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْعِبَادَةُ ثَلَاثَةٌ- قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ- وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَلَبَ الثَّوَابِ- فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ- وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ- فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِيَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص62.
[3] وَ قَالَ عليه السلام إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ؛ نهج البلاغة، ک. ق، 229.
[4] و يجب استمرار النية إلى آخر العمل فلو نوى الخلاف أو تردد و أتى ببعض الأفعال بطل إلا أن يعود إلى النية الأولى قبل فوات الموالاة؛ سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص237
[5] ر. ک: سيد محمد کاظم يزدی، عروة الوثقی (المحشی)، (قم دفتر انتشارات اسلامی، چ1، 1409ق)ج1، ص407.