درس ششصد و سی و هشتم

شرائط وضوء

« الثاني عشر : النية‌وهي القصد إلى الفعل مع كون الداعي أمر الله تعالى إمّا لأنـَّه تعالى أهل للطاعة وهو أعلى الوجوه أو لدخول الجنة والفرار من النار وهو أدناها وما بينهما متوسطات ، ولا يلزم التلفّظ بالنيـَّة ، بل ولا إخطارها بالبال ، بل يكفي وجود الداعي في القلب بحيث لو سئل عن شغله يقول أتوضّأ مثلاً ، وأمّا لو كان غافلاً بحيث لو سئل بقي متحيـَّراً فلا يكفي وإن كان مسبوقاً بالعزم والقصد حين المقدّمات ، ويجب استمرار النيـَّة إلى آخر العمل فلو نوى الخلاف أو تردَّد وأتى ببعض الأفعال بطل إلا أن يعود إلى النية الاُولى قبل فوات الموالاة ، ولا يجب نيـَّة الوجوب والندب لا وصفاً ولا غايةً ولا نيـَّة وجه الوجوب والندب بأن يقول : أتوضّأ الوضوء الواجب أو المندوب أو لوجوبه أو ندبه أو أتوضّأ لما فيه من المصلحة ، بل يكفي قصد القربة وإتيانه لداعي الله ، بل لو نوى أحدهما في موضع الآخر كفى إن لم يكن على وجه التشريع أو التقييد ، فلو اعتقد دخول الوقت فنوى الوجوب وصفاً أو غاية ثمَّ تبيـَّن عدم دخوله صحَّ إذا لم يكن على وجه التقييد ، وإلا بطل كأن يقول : أتوضّأ لوجوبه و‌‌إلا فلا أتوضّأ ».[1]

ادامه بحث عدم اعتبار قصد وجوب و ندب و صف و غايت در وضوء

صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف فرمود در صحّة الوضوء معتبر نيست كه آن شخصى كه وضوء مى‏گيرد قصد كند وجوب يا ندب را، نه وصفاً معتبر است، كه توصيف كند وضوء را به وضوء واجب او النّدب حين الاتيان و نه لزوم دارد كه خصوص وجوب يا خصوص النّدب را نيّت كند كه داعى من به اتيان است، بلكه داعی اش مطلق الطّلب شارع بوده باشد بلاتعيين خصوصيت الوجوب او النّدب وضوء صحيح مى‏شود، كه در كلمات از او تعبير مى‏شود به قصد الوجه، قصد الوجه معتبر نيست، و ايشان فرمود بر اين كه وجه وجوب و ندب و موجب الوجوب و ندب كه وضوء مصلحت دارد كه روى آن مصلحت واجب يا مستحب شده است قصد او هم معتبر نيست، بلكه اگر اين مكلّف وضوء را به داعى الله اتيان بكند يعنى به حساب خداوند كه قصد قربت حاصل بشود، وضوء صحيح مى‏شود، اين كلام ايشان بود كه توضيح داديم.

ادله عدم اعتبار امور ياد شده

 آن وقت كلام واقع مى‏شود در وجه عدم اعتبار اين امور، كه در اتيان به وضوء قصد اينها معتبر نيست، اين را مى‏دانيد كه سابقا بيان كرديم كه شارع تحديد كرده است وضوء را، در آن صحيحه داود[2] سؤال كرديم از امام علیه السلام و ما حدّ الوضوء كه كسى که تعدّى بكند لم يوجر، امام علیه السلام فرمود: ان تغسل وجهك و يديك و تمسح رأسك و رجليك، تحديد فرمود وضوء را به اين، و آنى كه ما از خارج يعنى از روى ادلّه متقدّمه فهميديم اين است كه اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين بايد به قصد قربت بشود، به نحو عبادت بشود، چه آن جاهايى كه انسان وضوء را اتيان مى‏كند كه وضوء داشته باشد و طهارت داشته باشد، چه آنجاهايى كه انسان وضوء مى‏گيرد نماز بخواند، عملى را اتيان كند كه يا صحّت آن عمل مثل صلاة و طواف يا كمال آن عمل مثل قرائة القرآن مشروط به وضوء است، فهميديم بر اين كه در اين موارد وضوء بايد به نحو عبادت واقع بشود، به نحو عبادت يعنى قصد قربت، عمل را به حساب خداوند اتيان بكند، امّا ديگر قصد وجوب را بكند بخصوصه قصد ندب را بكند يا قصد كند كه اين مصلحت دارد مصلحت وجوبى يا ندبى اينها معتبر در اتيان به وضوء نيست، اگر كسى بگويد شما نمى‏توانيد به صحيحه داود و نحو صحيحه داود تمسّك كنيد و به آن صحيحه دفع كنيد اعتبار اين امور را در صحّت وضوء، براى اين كه صحيحه داود و مثل صحيحه داود در بيان تحقيق ذات المنوی است. آن ذات فعلى كه مكلّف بايد اتيان بكند، آن صحيحه در مقام تحديد آن ذات المنوی است كه آن ذات المنوی که باید نيت كند. او چيست؟ او عبارت از غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است. اينها را بايد قصد كند، و امّا اينها را چه جور قصد كند در مقام بيان كيفيّة النيّة نيست. بدان جهت بما اينكه كيفيّت نيّت در عبادت از امورى است كه در متعلّق امر نمى‏شود آنها را اخذ كرد. چون كه اين امور بعد تّعلق الامر به ذات العمل مى‏شود كه امرش وجوبى باشد مكلّف مى‏تواند قصد وجوب كند، قصد همان وجوب را. طلبش ندبى باشد مى‏تواند مكلّف حين الاتيان قصد آن ندب شخصى را بكند كه انشاء شده است روى وضوء.

 بما اين كه اين قيود، قيود لاحقه على الحكم است كه در اصطلاح فقهاء اين قيود را قيود لاحقه على الحكم مى‏گويند، بعد از اين كه شارع وجوب را يا ندب را يعنى حكم را متعلّق به فعل كرد، آن وقت اين قيود لحاظش و اتيانش‏ ممكن مى‏شود از مكلّف، مثل اين كه قصد كند فعل را به قصد اين وجوبى كه شارع كرده است، روى اين فعل اتيان مى‏كنم، يا به قصد اين ندب اتيان مى‏كنم، چون كه اين قيود را نمى‏تواند در متعلّق امر اخذ كند و در علم اصول در بحث واجب تعبّدى و توصّلى شرحش آنجا است، تفصيل كلام آنجا است، بدان جهت آنجا مقرر شده است اگر در اين قيود شما شك كرديد كه آيا در عمل عبادى قصد الوجه معتبر است يا نه، يا در عملى شك كرديد كه اصلاً عبادى است، قصد قربت معتبر است يا نه، مقتضى القاعده اشتغال است، چرا؟ چون كه برائت در جايى است كه شكّ در متعلّق التّكليف داشته باشيم كه آيا متعلّق وجوب نُه جزء است لا به شرط، يا ده جزء است كه بعد قرائت حمد بايد سوره هم خوانده بشود در صلاة، آنجا چون كه شك در متعلّق التّكليف است و اقلّ و اكثر ولو ارتباطى است برائت جارى مى‏شود، مى‏گوييم تعلّق وجوب را به اكثر نمى‏دانيم، رفع عن امتی ما لا یعلمون،[3] تعلّقش به اين كه من بايد نُه جزء را اتيان كنم على كلّ تقديرٍ اين نُه جزء را شارع مى‏خواهد اين معلوم است، ولكن جزء دهمى تعلّق وجوب به او مجهول است رفع عن امتی ما لا یعلمون، آنجا اين جور مى‏گويد و آن برائت در اقل و اكثر ارتباطى در شكّ در عباديّت يا اعتبار قصد الوجه يا اعتبار قصد التّمییز جارى نمى‏شود، چون كه على كلّ تقديرٍ واجب تعبّدى باشد، يا توصّلى باشد، قصد وجه معتبر باشد يا نباشد، متعلّق تكليف ذات غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، منتهى فرق تعبّدى با توصّلى اين است، اگر اين ذات را اتيان كرديد و وجوب تعبّدى بوده باشد ساقط نمى‏شود، چون كه غرض حاصل نشده است، چون غرض تعبّد العبد و تخشّع العبد است بهذا العمل لله سبحانه، چون كه غرض حاصل نشده است تكليف مى‏ماند، و امّا اگر توصّلى باشد غرض در ذات فعل است ساقط مى‏شود، چون كه ذات فعل را اتيان كرد.

 بدان جهت اگر در فعل قصد قربت معتبر باشد، جاى رفع عن امتی ما لا یعلمون نيست، چون كه مى‏دانيم متعلّق آن تكليف اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، مى‏دانيم متعلّق تكليف اين است، نمى‏دانيم بدون قصد وجه ساقط مى‏شود، بدون قصد تمییز ساقط مى‏شود يا ساقط نمى‏شود، نه بايد احراز كنيم به قاعده اشتغال که اين تكليفى كه متعلّق به ما است او را امتثال كرديم، يعنى غايت كه سقوط التّكليف است حاصل شد، تا مادامى كه سقوط التّكليف محرز نشده است عقل مى‏گويد به اشتغال، يك جا شارع در يك موردى بگويد نه عيبى ندارد اعاده نكن عمل را يا مثلاً احتياط نكن، مثل در باب صلاة كه انسان بعد از سلام شك كرد كه نمازم باطل بود اشتباهى كرده ام، يك ركوع كم كرده‏ام يا يك ركوع زياد كرده‏ام بعد از عمل شك كند، شارع فرموده است كه كلّ ما مضى من صلاتك و طهورك فامضه كما هو، شارع تعبّد كرده است آن عيبى ندارد، وقتى كه شارع تعبّد كرد عقل حكمى ندارد، مى‏گويد خود صاحب مسأله گفت كه اگر ركوع را هم كرده باشى، معاقب نيستى، عيبى ندارد، وقتى كه اين جور شد عقل روى احتمال العقاب مى‏گويد بايد احراز بكنى امتثال را، چون كه تكليف معلوم احتمال مى‏دهيم امتثال نكرده ای، وقتى كه صاحب مسأله گفت نه نمى‏خواهد تدارك بكنى، اگر ناقص هم هست عيبى ندارد، تا مادامى كه نمى‏داني، اين وقتى كه اين جور گفت شارع، ديگر عقل حكمى ندارد، مى‏گويد شارع خودش گفت عقاب ندارى، تا مادامى كه نمى‏دانى ناقص هم باشد معاقب نيستى روز قيامت، بدان جهت در مواردى كه اين جور حكمى از شارع نباشد كما فى المقام كه مفروض اين است كه حديث رفع جارى نمى‏شود، چون كه شكّ در متعلّق تكليف نداريم، شكّ در سقوط تكليف داريم، بدان جهت به مقتضی حكم العقل بايد احتياط كرد قصد وجه را هم اتيان كرد، اين است شيخ قدس الله نفسه الشرّيف و ديگران در كلماتشان شيخ در رسائل دارد كه بدان جهت اين مقام، مقام احتياط است و بايد اگر احتمال اعتبار قصد الوجه يا قصد التّمییز داديم بايد مراعات بشود.

 عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه بما اين كه متعلّق التّكليف محرز و معلوم است، و در متعلّق التّكليف ما شكّى نداريم مثل دوران الامر بين اين كه متعلّق التّكليف اقل است يا اكثر، در ما نحن فيه محرز است شكّ در سقوط التّكليف و مرحله تعلّق التّكليف معلوم است، كه ذات العمل متعلّق تكليف است، شك در مرحله سقوط تكليف است كه آن تكليف اگر تعبّدى باشد ساقط نيست و اگر توصّلى باشد ساقط است، قصد الوجه معتبر باشد ساقط نيست، نباشد ساقط است.

 روى اين اساس غايت آن چيزى كه مى‏تواند شخصى بگويد در وجه اين كه مكلّف عند التوضأ بايد قصد وجه و امثال ذلک را داشته باشد اين است، ولكن اگر كسى اين حرف را بگويد، اين حرف در ما نحن فيه درست نيست. چرا؟ براى اين كه اولاً در بحث خودش در واجب تعبّدى و توصّلى مسلك صحيح اين است كه اين جور قيود هم مثل آن قيود اوليه در متعلّق التّكليف مى‏شود اخذ بكند و به اطلاق مى‏شود تمسّك بشود، لو فرض قبول كرديم مقاله مشهور را كه اين قيود در متعلّق تكليف اخذ نمى‏شود، و عند الشّك قاعده اشتغال است و برائت نيست، همه اينها را قبول كرديم، گفتيم اين حرف‏ها همه‏اش صحيح است، ولكن در آنجا در همان واجب تعبّدى و توصّلى چيزى گفته شده است كه بايد على القاعده يادتان باشد و آن مسأله اطلاق مقامى است، در يك جا اگر قيدى طورى بوده باشد كه مما يغفل عنه العامّه است، آنها را عموم النّاس مراعات نمى‏كنند، توى ذهنشان احتمالشان هم نمى‏آيد، مثل اين كه احتمال بدهند كه موقع وضوء گرفتن انسان بايد قصد مصلحت بكند كه نه وضوء مصلحت دارد، اين توى ذهن كدام عوام مى‏آيد، و اگر اين دخل داشته باشد شارع بايد بيان كند به مردم، چون كه ترك البيان نقض الغرض است، فرضنا در متعلّق نمى‏شود اخذ كرد، ولكن مى‏شود كه به بيان مستقلى بيان كرد، غالب مردم وضوء مى‏گيرند، نمى‏دانند وقت داخل شده است يا نشده است مى‏گويند وضوء مى‏گيريم قربة الى الله، غالب مردم اين است ديگر، اگر قصد الوجه معتبر بوده باشد بايد شارع تنبّه بكند كه نه بايد مكلّف موقع وضوء گرفتن چه جورى كه تنبّه كرده است كه بايد قصد قربت داشته باشد، همين جور بايد تنبّه بكند بر اين كه قصد الوجه هم بايد بكند، يعنى قصد وجوب و ندب هم بايد بكند، وقتى كه متردد است با تردد استصحاب عدم دخول وقت را بكند و به قصد ندب بگيرد، اينها كه در ما نحن فيه نيست و اذهان عامّه از اينها غافل هستند، نه در وضوئات بيانيه چيزى وارد است كه اين جور قصد كنيد و بايد اين را قصد كنيد، نه در غير وضوئات بيانيه همين جور چيزى وارد است، اين نشانه اين است كه اينها اعتبارى ندارند، آنى كه معتبر است در صحّت وضوء وقوعه عبادةً هست كه به قصد تقرّب موجود بشود، حتّى خصوصيت قصد تقرّب كه محرّك انسان نحو العمل خصوص امر شارع بشود، اين هم در اذهان مردم نيست، اذهان مردم اين است كه به حساب خدا اتيان بكند، غير از خدا حساب ديگرى ندارد در اتيان اين عمل، همين معنا است، بدان جهت اين به داعویت امر هم مى‏شود، به داعویت محبوبيت شارع که دوست دارد اين عمل را مى‏شود و براى نماز خواندن باز به حساب خدا است ديگر، براى قرآن خواندن وضوء مى‏گيرم، باز به حساب خدا است، اين قصد قربت را دليل داريم و معتبر است، و غير از قصد قربت قيود ديگرى كه هست به اطلاق مقامى مدفوع است اعتبار اينها، و هر جا كه اطلاق مقامى شد مثل اطلاق لفظى ديگر نوبت به اصل علمى نمى‏رسد، چون كه اين دليل است، آيت است، طريق است به احراز واقع كه در واقع قصد تقرّب معتبر نيست، طريق هم طريق قطعى است، يعنى قطعى نباشد اقلاً اطمينانى است به واقع كه اينها اعتبارى ندارد، نوبت به اصل عملى نمى‏رسد تا اين كه كسى بگويد مقتضاى اصل عملى اشتغال است.

مضافاً بر اين كه  قصد وجوب و ندب بود وصفاً و غايةً، يكى هم قصد وجه الوجوب و النّدب بود، قصد وجه الوجوب و النّدب اين در متعلّق تكليف اخذ مى‏شود، او موقوف به جعل تكليف نيست، شارع مى‏تواند بگويد اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم و امسحوا برئوسكم و ارجلكم بقصد صلاحها اين هيچ اشكالى ندارد، چون كه قصد صلاح، صلاح قبل از حكم در خود فعل هست، آن مصلحت دعوت مى‏كند كه حكم را جعل كند، بدان جهت انسان قصد صلاح را مى‏تواند بكند قطع نظر از حكم و حكم كاشف از صلاح است، مثل آن قيود قصد وجه و اينها نيست كه نسبت به آنها مولّد است، كه اگر وجوب نباشد قصد آن وجوب را نمى‏شود كرد، على هذا الاساس پس اين قيود هيچ كدام معتبر نيستند، بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف در ذيل كلامش كه فرمود قصد وجوب معتبر نيست مسأله، مسأله مهم است، درست توجّه كنيد، چون كه اين مسأله سيّاله است، اختصاص به باب وضوء ندارد، در هر عبادتى كه دو قسم دارد مستحب دارد و واجب دارد، اين حكم در آن جاها اين حرفها در آن عبادت هم جارى مى‏شود.

صحت قصد وجوب به جای ندب و بالعکس

 بعد ايشان مى‏فرمايد بعد از اين كه فرمود قصد وجوب معتبر نيست لا وصفاً و لا غايةً و قصد وجه الوجوب و النّدب كه صلاح است اعتبارى ندارد، در ذيل كلامش اين جور مى‏گويد كه بل لو قصد احدهما فى موضع الآخر صحّ، در يك موضع وضوء واجب مى‏شود، مثل اين كه فرض بفرماييد مشهور مى‏گويند بعد دخول الوقت وضوء واجب مى‏شود و تا مادامى كه وقت صلاة داخل نشده است وضوء مستحب است، ايشان مى‏فرمايد لو قصد احدهما فى موضع الآخر، در آن صورتى كه وضوء مستحب است قصد كند وجوب را، بگويد بر اين كه چون كه وضوء واجب است الان براى من اتيان مى‏كنم، قصد مى‏كند احدهما را فى موضع الآخر، قصد كرده است بر اين كه قبل الوقت وضوء را به قصد الوجوب اتيان بكند كه موضع ندب است، ايشان مى‏فرمايد صحّ، عملش صحيح مى‏شود.

دو استثناء در مسأله

 دو صورت را استثناء مى‏كند:

مورد نخست: صورت تشريع و افتراء علی الله(ج)

يك صورت، صورت تشريع است. آن شخص بخواهد افتراء على الله ببندد. مثل اين كه مى‏داند بر اين كه ظهر نشده است و مى‏داند بر اين كه قبل از ظهر وضوء واجب نيست، غايت الامر به خاطر انّ الله يحبّ المتطهّرين مستحب است وضوء گرفتن، مع ذلک كه مى‏داند خدا واجب نكرده است قبل از ظهر و الان هم قبل از ظهر است، با اين دو تا علم، علم به موضوع كه ظهر داخل نشده است و علم به حكم كه شارع قبل از ظهر وضوء را واجب نكرده است، مع ذلک بنا مى‏گذارد كه قبل از ظهر است، من وضوء مى‏گيرم، چون كه شارع واجب كرده است، چون كه شارع واجب كرده است الان اين وضوء را بر من، وقتى كه تشريع كرد اين عملش باطل مى‏شود، می گوید لو قصد احدهما فى موضع الآخر وضوء صحيح مى‏شود الاّ مع التّشريع، مگر اين كه تشريع كند، در اين صورتى كه در صورت تشريع است عمل باطل مى‏شود، چرا باطل مى‏شود؟

بعضى فقهاى ما اين جور مى‏گويند كه در اين صورت اين وضوء باطل مى‏شود چون كه اين وضوء حرام است، بنا بر اين است كه در عملى كه انسان تشريع مى‏كند در آن عمل قبح تشريع، تشريع افتراء على الله است. «الله اذن لکم ام علی الله تفترون»،[4] اين افترايى كه هست، افتراء بر خدا بستن كه خدا تو اين را واجب كرده‏اى كه از معاصى کبائر است و مبطل صوم هم هست، صائم اگر افتراء على الله ببندد صومش باطل مى‏شود، قائل هستند جمله‏اى از فقهاى ما بر اين كه انسان در عملى اگر تشريع كرد، قبح آن افتراء چون كه تشريع در نفس مى‏شود، در نفس بنا مى‏گذارد كه خداوند تو اين را واجب كرده‏اى بر من، قبح اين سرايت به عمل خارجى مى‏كند، عمل خارجى افتراء على الله مى‏شود، آن افترايى كه هست قبح آن افتراء سرايت به عمل مى‏كند و عمل مغبوض مى‏شود، مثل آن ساير العناوينى كه طارى مى‏شود و عمل را مغبوض مى‏كند، مثل اين كه انسان يك راستى بگويد انفسى از مؤمنين به هلاكت مى‏افتند خيلى مقدّس است، مى‏گويد من دروغ نمى‏گويم، كشته بشود به من چه؟ نه! اين مغبوض است، در اين صورت اين صدق مبغوض است، چه جور اين عنوان آن صدق را مبدّل به مبغوض مى‏كند، مى‏گويند تشريع در عمل هم قبح تشريع آن عمل را مبدّل مى‏كند به عمل مبغوض، وقتى كه عمل مبغوض شد عمل مبغوض كه عبادت نمى‏شود، وقتى كه انسان عمل مبغوض را اتيان مى‏كند، مثل اين كه وضوء به آب غصبى مى‏گيرد عمداً و متعمداً، آن عمل مبغوض است، غصب است، چه جور او محكوم به بطلان است، اين عمل هم از سر تا پا مبغوض است، وقتى كه مبغوض شد نمى‏تواند عبادت بشود.

ديدگاه مرحوم حکيم در مستمسک

بعضى‏ها فرموده‏اند، توجه كنيد از كلام مرحوم حكيم قدس الله سره در مستمسك[5] ظاهر مى‏شود، بعضى‏ها فرموده‏اند يعنى ما توجیه مى‏كنيم كلام ايشان را، در كلام ايشان اين توجیهی كه عرض مى‏ كنم اين نيست، ولكن مى‏شود اين جور توجیه كرد، آن جاهايى كه در عمل تشريع بشود، آن جاها همين جور است، عمل مبغوض مى‏شود، او جاى كلام نيست، مثل اين كه انسان بنا بگذارد كه خداوند يك ركعت يك نماز ديگر را تشريع فرموده است كه آن نماز پنج ركعتی است، خودش هم مستحب مؤكّد است، اين جور تشريع كرده است، بله اين نماز را اتيان بكند علاوه بر اين كه نماز مصلحتى ندارد خودش مبغوض است اين، اين عمل مبغوض است، چون كه عمل افتراء الى الله است، اين عمل را شارع اختراع نكرده است و امّا در مواردى كه عمل خودش مشروع است، خود شارع آن را تشريع كرده است مثل الوضوء، در اين موارد انسان اگر تشريع مى‏كند، تشريع در حكمش است، در حكم اين عمل شارع قبل از ظهر اين عمل را تشريع كرده است به نحو استحباب و ندب و حكمش را ندب قرار داده است، و امّا بعد الظهر وجوب قرار داده است مثلاً، اين در حكم تشريع كرده است نه در خود عمل، در اين جور موارد ما دليل نداريم كه اين عمل مبغوضاً واقع مى‏شود، نه! عمل مبغوض نمى‏شود، وقتى كه عمل مبغوض نشد، باز ملتزم مى‏شويم كه عيبى ندارد.

اين را ما قبول مى‏كنيم و مى‏گوييم عمل مبغوض نيست. باز اين وضوء محكوم به فساد است، چرا؟ چون كه قصد تقرّب ندارد، اين وضوء را كه در خارج موجود كرده است اين شخص به داعویّت وجوبى موجود كرده است كه او افتراء على الله است، مى‏داند افتراء على الله است، خداوند وجوبى ندارد، در صحّت عمل عبادةً علاوه بر اين كه بايد عمل مصلحت داشته باشد، فاعلش هم بايد حسن فاعلى داشته باشد، يعنى آن عمل را تقرباً الى الله اتيان كند، وقتى كه كسى در وضوء گرفتن تبعّد از خدا مى‏كند كه افتراء مى‏بندد، آن وضوء لا تقع عبادةً، عبادت نمى‏شود آن وضوء، ولو عمل مبغوض نشود و ملتزم بشويم بر اين كه عمل مبغوضيّتى ندارد، نه باز وضوء محكوم به بطلان است، چرا؟ چون كه قصد قربت ندارد.

اللهمّ از اینجا راجع به كلام مرحوم سيّد است، اللهمّ اين كه كسى بگويد كه نه اين در حكم خدا هم تشريع نكرده است، در وصف الحكم تشريع كرده است، يعنى اين شخص قصد قربت دارد، به جهت اين كه خودش هم نيّت مى‏كند، مى‏گويد خدواندا اين طلبى كه از من كرده‏اى وضوء اتيان بكنم آن طلب داعى مى‏شود من وضوء را اتيان كنم قبل از ظهر، امّا وضوء واجب را اتيان مى‏كنم، در خصوصيت طلب تشريع كرده است، به نحوى كه وجوب باشد يا ندب باشد وضوء را اتيان مى‏كند، منتهى توصيف كرده است كه خداوندا من اين وضوء را كه دارم اتيان مى‏كنم اين وضوء واجب را به جهت طلب تو اتيان مى‏كنم كه مى‏داند واجب نيست، فقط در خصوصيت تشريع كرده است، ايشان دارد که در اين صورت اگر در خصوصيت حكم تشريع كند، دليلى ندارد كه عمل باطل بشود، چون كه قصد قربت شده است، عمل به داعویت طلب شارع آمده است، تشريع در خصوصيت شده است، عمل نقصانى ندارد، ذات عمل مشروع است مصلحت دارد، قصد قربت هم شده است، پس صحيح مى‏شود.

 ولكن اين كلام ايشان به نظر قاصر ما تمام نيست، چرا؟ چون كه اگر توصيف بكند طلب را به وجوب طلب خاص مى‏شود، قهراً داعویتش طلب خاص مى‏شود، ولو توصيف بكند، چون كه طلب يك طلب بيشتر نيست، وقتى كه او را توصيف به وجوب كرد غير طلبى مى‏شود كه خدا تشريع كرده است، غير آن فرد طلبى مى‏شود كه خدا تشريع كرده است، او قصد قربت نيست، اتيان به آن وضوء به افتراء مى‏شود، بدان جهت عمل محكوم به بطلان مى‏شود، بدان جهت ما ملتزم هستيم در موارد تشريع عمل محكوم به بطلان است، سواءٌ بنينا او ذكرنا كه اين تشريع قبحش سرايت به ذات الوضوء مى‏كند و وضوء را مبغوض مى‏كند ام انكرنا ذلک و بنينا در آن مواردى كه ذات العمل خودش مشروع است قطع نظر از تشريع این، در اين موارد تشريع در حكم است فقط، در حكم آن عمل است، تشريع در حكم مبغوضيت بر ذات العمل نمى‏آورد، به اين بنا گذاشتيم باز ملتزم مى‏شويم وضوء باطل است، چرا؟ چون كه وضوء از عبادات است، قصد قربت مى‏خواهد و بما اين كه با تشريع در حكم قصد قربت موجود نمى‏شود كما ذكرنا چون كه يك طلب بيشتر نيست، اگر در او تشريع كرد، داعی اش آن طلب است كه تشريع كرده است، بدان جهت در ما نحن فيه لفقد قصد القربه محكوم به بطلان مى‏شود، يك مورد تشريع بود كه قبول كرديم از صاحب عروه، مى‏گوييم سمعاً و طاعةً درست است اين فرمايش.

مورد دوم: صورت تقييد

و امّا مورد ثانى را ذكر مى‏كند، و مى‏گويد لو نوا احدهما فى موضع الآخر صحّ الاّ مع التّشريع تشريع را بيان كرديم، او التّقييد، براى تقييد تفصیلی بيان مى‏كند در عبارت عروه، مى‏گويد اگر مكلّف اعتقاد دارد كه ظهر داخل شده است، فقد اعتقد دخول الوقت، اعتقاد دارد كه وقت ظهر شده است، و حال آن كه فى علم الله ظهر داخل نشده است، بعد هم معلوم مى‏شود كه ظهر داخل نشده بود و اين اشتباه مى‏كرد، ولكن حال الوضوء اعتقاد دارد كه وقت داخل شده است، مى‏گويد خداوند متعال تو و ملائكه‏ات مى‏دانید من كه الان وضوء مى‏گيرم لوجوبه وضوء مى‏گيرم، يعنى چون كه واجب كرده‏اى اين وضوء را، من اين وضوء را لوجوبه مى‏گيرم، به ملائكه اين جور خطاب مى‏كند اين متوضئ اگر به فرض محال من اشتباه كرده باشم و اين وضوء واجب نبوده باشد پيش تو و در علم تو، من وضوء نمى‏گيرم، خاطر جمع باشيد ملائكه، چيزى ننويسيد در نامه عمل من، اگر وجوبى نداشته باشد در واقع چون كه در واقع وجوب ندارد، وقت داخل نشده است، اگر در واقع وجوب ندارد من لا اتوضأ، وضوء نمى‏گيرم، مى‏بينيد بر اين كه اين را مى‏گويد تقييد، در اين صورت باطل است، چون كه گفته است وضوء نمى‏گيرم ديگر، وقت هم كه داخل نشده است، آنى كه فى علم الله است وقت داخل نشده است اين هم وضوء مقيّد به وجوب را مى‏گرفت، تقييد يعنى يك حصّه از وضوء را مى‏گرفت، وضوء مقيّد به وجوب را، آن حصّه را قصد كرده بود، آن حصّه كه در خارج قصد كرده بود نشد، چون كه واجب نيست آن وضوء الان، و آنى را هم كه قصد كرده بود كه وضوء نباشد او در خارج موجود شده است، پس بدان جهت عمل باطل شده است.

و من هنا اين كه در رساله‏ها مى‏نويسند حضرات فقهاء مى‏نويسند اگر انسان قبل الوقت به گمان اين كه وقت داخل شده است وضوء بگيرد اگر قصد قربت مطلقه داشته باشد يعنى قصد وجوب و ندب نكرده است، مى‏گويد وضوء مطلوب شارع است، من مى‏گيرم كه بعد نماز بخوانم، صحيح مى‏شود، چون كه قصد قربت داشت ديگر، تشريع كه نكرده است، تقييد هم كه نيست، صحيح مى‏شود، يا قصد وجوب كرد، گفت بر اين كه خداوندا من وضوء واجب مى‏گيرم براى نماز خواندن، اعتقادش اين است كه وقت داخل است، امّا اگر به او مى‏گفتى كه وقت داخل نشده است الان وضوء مستحب است، مى‏گفت من اشتباه كردم ديگر، قصد وجوب كردم اشتباه كردم، اين خطا در حكم است، اشتباه است، تقييد نيست، اگر اين جور بوده باشد كه اشتباه كرده‏ام، نمى‏گويد وضوء نمى‏گيرم، مى‏گويد الان وضوء مى‏گيرم، منتهى اشتباه كردم حكمش را وجوب گفته‏ام، اين جور باشد، نه اين قصد قربت دارد، عبد مسالمى است، هم قصد تقرب دارد و تقييد هم كه نكرده است، عملش صحيح مى‏شود.

بدان جهت مى‏گويند اگر در ما نحن فيه تقييد بوده باشد عمل باطل، و امّا تقييد نبوده باشد خيال مى‏كرد كه واجب است وجوب داعی اش بود، اگر مى‏دانست داعی اش او نيست استحباب را قصد مى‏كرد، اين جور بوده باشد عمل صحيح است، اين فتوا را حضرات داده‏اند، معتدٌّ بهى اين جور فرموده‏اند.

ولكن از ما تقدّم معلوم شد اين تفصيل اساسى ندارد، در صورت تشريع وضوء باطل است، امّا در آن صورت تقييد كه ايشان فرموده است وضوء صحيح است، و الوجه فى ذلک اين است سابقا گفتيم وضوء بيشتر از يك حقيقتى ندارد، مثل اغسال نيست كه غسل الجنابة و غسل مسح ميّت يا غسل جمعه كه اين اغسال اينها بالقصد هستند، مشهور ملتزم بر اين هستند كه بايد روز جمعه قصد كند كه غسل جمعه مى‏كند تا غسل، غسل جمعه بشود، آن وقتى كه جنب ا ست بايد قصد كند كه غسل جنابت مى‏كنم تا غُسل، غُسل جنابت بشود، چرا؟ چون كه از روايت استفاده شده است كه اينها اغسال متعدده هستند، جنس است غسل، انواعى دارد و حصصى دارد به قصد حصّه مى‏شود، در آن صحيحه زراره است كه اذا اجتمع عليك حقوقٌ يكفيك غسلٌ واحد، يعنى اذا اجتمع عليك اغسالٌ، اغسال معلوم مى‏شود كه به نيّت اغسال مى‏شود ديگر، ولكن همه‏اش شستن است، شستن رأس و رقبه است و ثمّ بدن است مع التّرتيب او بلاترتيب، پس در ما نحن فيه وضوء گفتيم مثل اغسال نيست، انسان بول كند يا بخوابد يا بخواهد نماز بخواند يا بخواهد قرآن بخواند همه اينها يك وضوء است، يك طبيعى وضوء است، يك وضوء است، يك طبيعت است، يك طبيعى است قبل الوقت تعلّق حكم او به نحو استحباب است، بعد از ظهر تعلّق حکم به نحو وجوب است، دو تا حكم وضوء را دو تا نمى‏كند، وجوب و ندب وضوء را دو تا نمى‏كند، يك طبيعى است كه به او قبل از ظهر تعلّق استحباب است و بعد از ظهر به او تعلّق وجوب است، طبيعى واحد است، وقتى كه طبيعى واحد است، طبيعى مجموع العمل است كه ديروز مى‏گفتيم، مفروض اين است مكلّفى كه تشریع نمی کند اعتقاد دارد وقت داخل شده است، قصد كرده است اين مجموع را اتيان كند كه اولش غسل الوجه است ثمّ اليدين ثمّ مسح الرّأس و الرّجلين، اين مجموع را قصد كرده است، وقتى كه اين را قصد كرده است، مى‏ماند قصد قربتش، قصد قربتش اين است كه عمل را به حساب خدا بياورد ديگر، اعتقادش اين است كه حكم خداوندى وجوب است و بدان جهت اين عمل را اتيان كرده است، اگر مى‏دانست كه حکم استحباب است وضوء نمى‏گرفت، مى‏گفت من حوصله ندارم، عمل مستحب نمى‏خواهم، اين جور است ديگر، بالاتر از اين كه نيست، در ما نحن فيه آنى كه در ما نحن فيه ماند قصد قربت است، قصد قربت اين است كه عمل را به حساب خدا بياورد، اين را حساب بكنيم ببينيم اين به حساب خدا هست يا نيست؟

 غايت الامر اين است كه اين مكلّف طورى است كه اگر مى‏دانست استحباب دارد وضوء نمى‏گرفت، همين ديگر، بالاتر از اين كه نمى‏تواند بشود، عرض مى‏كنم بر اين كه اين غايت الامر اين است كه آن حكم در ما نحن فيه استحباب است، اگر مى‏دانست كه حكم مستحب است وضوء نمى‏گرفت، ولكن اعتقاد كرد كه آن حكم وجوبى است وضوء گرفت، بيشتر از اين كه نيست، خوب مى‏گوييم آقا حكم به وجود واقعى داعى است يا به وجود علمى داعى است، حكم شارع به وجود واقعى مكلّف را دعوت به فعل مى‏كند يا به وجود علمى؟ بلااشكال به وجود واقعى دعوت نمى‏كند، شخص غافل يا شخصى كه ملتفت به حكم نيست يا احتمال مى‏دهد حكم را، آن حكم به وجود واقعى دعوت الى الفعل نمى‏كند، بايد احراز كند، حكم به وجوده الاحرازى دعوت مى‏كند، در هر موردى ولو انسان خطا هم نكرده باشد اعتقادش هم مصيب بوده باشد حكم واقعى دعوت الى العمل نمى‏كند، صورت آن حكم است كه در نفس موجود است كه از او تعبير به علم و اعتقاد مى‏كنيم او محرّك مى‏شود، خوب وقتى كه اين جور شد، در جايى كه حكم واقعى در واقع استحباب است اين انسان اعتقاد دارد كه وجوب است، اين صورت به نظر خودش صورت حكم الله است، اعتقادش اين است كه حكم الله واقعى وجوب است و در نفس صورت حكم الله است، آن صورت حكم الله به اعتقاد خودش كه صورتش صورت حكم الله است، اين را دعوت به عمل كرده است، اين حساب خدا است يا حساب خلق؟

سؤال...؟ امر واقعى هيچ وقت دعوت نمى‏كند، هيچ جا آن جايى كه اعتقادش مصيب هم باشد امر واقعى دعوت نمى‏كند، صورت دعوت مى‏كند، آن صورت به حساب الله است يا به حساب الخلق؟ اين به حساب الله است لا بحساب الخلق.

بدان جهت کتبنا لا اثر للتقیید فی مثل المقام که مقام دو تا طبیعت نیست یک طبیعت بیشتر نیست.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص237-238.

[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ أَبِي دَاوُدَ جَمِيعاً عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ أَبِي كَانَ يَقُولُ إِنَّ لِلْوُضُوءِ حَدّاً مَنْ تَعَدَّاهُ لَمْ يُؤْجَرْ- وَ كَانَ أَبِي يَقُولُ إِنَّمَا يَتَلَدَّدُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَ مَا حَدُّهُ- قَالَ تَغْسِلُ وَجْهَكَ وَ يَدَيْكَ- وَ تَمْسَحُ رَأْسَكَ وَ رِجْلَيْكَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص387.

[3] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي التَّوْحِيدِ وَ الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ- وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ- وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ- وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ- وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْوَةِ  مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَةٍ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج15، ص369

[4] قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ؛ سوره يونس(10)، آيه 59.

[5] ر. ک: سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج2، ص471.