مسألة 28: « لا يجب في الوضوء قصد رفع الحدث أو الاستباحة على الأقوىولا قصد الغاية التي أمر لأجلها بالوضوء ، وكذا لا يجب قصد الموجب من بول أو نوم كما مرَّ . نعم ، قصد الغاية معتبر في تحقق الامتثال بمعنى أنه لو قصدها يكون ممتثلاً للأمر الآتي من جهتها ، وإن لم يقصدها يكون أداء للمأمور به لا امتثالاً فالمقصود من عدم اعتبار قصد الغاية عدم اعتباره في الصحة وإن كان معتبراً في تحقق الامتثال نعم قد يكون الأداء موقوفا على الامتثال فحينئذ لا يحصل الأداء أيضا كما لو نذر أن يتوضأ لغاية معينة فتوضأ و لم يقصدها فإنه لا يكون ممتثلا للأمر النذري و لا يكون أداء للمأمور به بالأمر النذري أيضا و إن كان وضوؤه صحيحا لأن أداءه فرع قصده نعم هو أداء للمأمور به بالأمر الوضوئي«.[1]
صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف در مسألهاى كه ذكر مىشود متعرّض مىشود به آن امورى كه آن امور در نيّت الوضوء اعتبارى ندارد. صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف متعرّض مىشود در اين مسأله به امورى كه بعض آنها را بعضى معتبر دانستهاند در نيّت و ايشان نفى اعتبار مىكند از تمامى اين امور كه مجموع آن امور سه امر است:
امر اول قصد رفع الحدث او استباحة الصّلاة، در كلمات قدماء هست كه مكلّف آن وقتى كه وضوء مىگيرد بايد قصد رفع الحدث كند، بعضىها گفتهاند رفع استباحة الصّلاة بكند، مىفرمايد نه او معتبر است، نه قصد رفع الحدث نه قصد الاستباحة.
امر ثانى قصد الغاية است كه جماعتى ملتزم شدهاند انسان وقتى كه وضوء مىگيرد آن غاياتى كه تقدم الكلام که شارع وضوء را مستحب كرده است روى آن غايات يا واجب كرده است روى آن غايات بعضىها فرمودهاند كه بايد يكى از آن غايات را قصد كند چه غايات مستحبه، چه غايات واجبه، غايت مستحبه مثل اين كه وضوء مىگيرم تا قرآن بخوانم، چون كه فضيلت قرائت قرآن به وضوء گرفتن زياد مىشود، يا وضوء مىگيرم تا بخوابم و با وضوء داخل رختخواب بشوم، اين غايات مستحبه است و نظير اينها، غايات واجبه كه وضوء مىگيرم طواف كنم طوافى كه شرطش وضوء است، يا وضوء مىگيرم صلاة اتيان كنم، يكى از اين غايات را بايد قصد كند، ايشان مىفرمايد اينها معتبر نيست.
و اين را مىدانيد نواقض وضوء و موجبات الوضوء متعدد است كخروج البول و الغائط و النّوم و الجنابة كه خروج منى است، اينها موجب هستند كه وضوء باطل مىشود و موجب مىشوند كه شخص محدث بشود و براى صلاة و نحو صلاة وضوء بگيرد، معتبر نيست كه بگويد وضوء مىگيرم خداوندا چون كه مستراح كردهام يا خوابيدهام، قصد موجب معتبر نيست، اين سه تا امر را نفى مىكند.
عرض مىكنم بر اين كه امّا امر الاول كه رفع الحدث است، ما يك بحث اساسى مىكنيم كه سابقا اين بحث را اجمالاً كردهايم او تفصيلاً، الان هم اين بحث را به طور فشرده عرض مىكنم.
جماعتى از فقهاء ملتزم شدهاند خود وضوء كه عبارت از غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، هيچ جا امر استحبابى ندارد و لا امر وجوبى، يعنى نه امر استحبابى نفسى دارد، نه امر وجوبى دارد، اصل خود وضوء كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است. او اصلاً متعلّق استحباب يا وجوب نيست تا كسى بگويد اين وجوب يا استحباب، وجوب عبادى يا استحباب تعبّدى است كه بايد به نحو عبادت اتيان بشود، بلكه تمامى استحباب يا وجوب روى عنوان طهارت رفته است. آن طهارت است كه «انّ الله يحبّ المتطهّرين» استحباب دارد. آن قرائت قرآن متطهّراً استحباب دارد، استحباب روی قرائت قرآن عن طهارتٍ رفته است. كسى كه در فراشش داخل مىشود متطهّراً كه طهارت دارد او استحباب دارد، طهارت للنّوم طهارت لقرائة القرآن، اينها مستحب هستند، خود اين طهارت بما هى طهارةٌ من الحدث خودش هم مستحب است.« انّ الله يحبّ المتطهّرين».
و امّا آنى كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، او محصّل اين طهارت است. اين طهارت كه مستحب است يا واجب است قيد صلاة است لا صلاة الاّ بطهورٍ اى طهارةٍ صلاة مشروط به طهارت است. اين طهارت به اين افعال حاصل مىشود در صورتى كه انسان اين افعال را به نحو تقرّبى اتيان كند، اگر به نحو تقرّبى اتيان كند آن وقت اين طهارت حاصل مىشود، اين يك مسلك است، لازمه اين مسلك مىدانيد چيست؟
لازمهاش اين است كه هميشه كه انسان وضوء مىگيرد بايد قصد طهارت كند. چرا؟ چون كه بايد در وضوء قصد تقرّب كند، خود غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين خودش امر ندارد، نه امر وجوبى نه امر استحبابى، كسى هم اگر ملتزم بشود يك وجوب غيرى دارد خودش، چون كه بالاخره صلاة بدون اينها نمىشود آن وجوب غيرى نه موافقتش مقرّب است، نه مخالفتش مبعّد است، وجوب غيرى فى نفسه ليس بشئ كه قرب و بعد بياورد موافقت و مخالفتش، پس انسان بايد وضوء را به نحو قربى اتيان كند تا طهارت محقق بشود، اين نمىشود به نحو قربى اتيان بكند مگر طهارت را قصد كند، چون كه بگويد خدايا من با اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين مىخواهم طهارت تحصيل كنم كه آن طهارت مطلوب تو است، والاّ اگر اين طهارت را قصد نكند، طهارت حاصل نمىشود، اين وضوء خودش فى نفسه قابل تقرّب نيست.
اين قائل ملتزم شده است اوامر، امر استحبابى يا نفسى كه به طور عبادت بوده باشد كه وجوب نفسى را ندارد، اين استحبابات نفسيه همه شان روى طهارت رفتهاند، روى عنوان طهارت رفتهاند، حتّى آنى كه شرط صلاة است طهارت است، قيد صلاة او است، اين وضوء كه ذات غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است هيچ امرى ندارد خودش، نه امر استحبابى عبادى، و وجوب غيرى هم داشته باشد ذاتش اثرى ندارد، وجوب غيرى مقرّب و معبّد نيست فرمودهاند ليس بشىٍ، بدان جهت بايد قصد كند طهارت را كه بگويد خداوندا من به جهت اين كه طاهر بشوم، طهارت از حدث داشته باشم وضوء مىگيرم، آن وقت اين وضوء به نحو قربى واقع مىشود و طهارت حاصل مىشود، در حقيقيت طهارت به نحو قربى حاصل شده است، و به جهت رضاى خداوند طهارت را قصد كرده است كه به اين وضوء موجود كند، اين امتثال حاصل مىشود، از اين جماعت است. يكى مرحوم بروجردى[2] قدس الله سرّه در تعليقه در عروه تصريح به اين معنا كرده است، اين يك قول است.
قول ديگر در مسأله اين است كه نه اين جور نيست كه خود وضوء امر استحبابى نداشته باشد، نه وضوء امر استحبابى دارد و طهارت هم به وضوء حاصل مىشود، در مواردى كه انسان وضوء را اتيان مىكند كه خداوند خود اين وضوء را مىخواهد نه طهارت مسبب از اين را، خود اين وضوء را خدا مىخواهد، مثل چه؟ مثل اين كه انسان محدث به حدث اصغر بود، قبل از ظهر وضوء گرفت كه پاك بشود، طهارت از حدث داشته باشد، هيچ كارى هم نكرده است. نواقضى از او موجود نشده است، ظهر شد، گفت بروم وضويم را تجديد كنم، شنيدهام كه مىگويند تجديد وضوء مستحب است. اینجا طهارت استحباب ندارد، طهارت حاصل است، اين خود تجديد الوضوء، خود اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين خودش مطلوبيّت نفسيه دارد به نحو تعبّد، يعنى استحباب تعبّدى است.
خوب بنابر اين، اين قول مخالف قول اول مىشود. مواردى مىشود كه انسان وضوء را قصد مىكند، مثل اين كه خيال مىكرد بر اين كه وضوء دارد، قصد كرد كه من وضوء تجديدى مىگيرم كه اين وضوء مستحب است قربةً الى الله، بعد انكشف كه سابقا هم مسألهاش گذشت نه وضوء نداشت، يادش افتاد كه قبلاً توالت رفته بود، وضوء نداشت، وضويش تجديدی نبود، ولی طهارت حاصل مىشود. چرا؟ چون كه طهارت ولو مسبب است، حاصل مىشود از وضويى كه به قصد قربت اتيان بشود، اين وضوء را كه انسان به نحو قصد قربت اتيان كرد، به طلب رضاى خداوند تجديد كرد، قصد قربت كرده است، طهارت هم موجود مىشود، اين جماعت ملتزم شدهاند هم وجوب خود وضوء استحباب نفسى دارد، هم كون على الطّهارة استحباب نفسى دارد كه طهارت كه مسبب از اين وضوء است، آن هم استحباب دارد، اين صاحب عروه مسلكش اين بود، اين دو تا مسلك.
ما هيچ كدام از اين دو تا مسلك را قبول نكرديم، امّا مسلك اول را قبول نكرديم و مسلك دوم را قبول نكرديم، براى اين كه دليل نداريم كه طهارت امر مسبب از وضوء است. ما دليل بر این نداريم، بلكه ظاهر روايات و ادله اين است كه خود وضوء طهارت است. خود غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين كه انسان اتيان مىكند به نحو قربى، خود اين وضوء به حمل شايع طهارت است، نه اینکه طهارت وجود آخرى است كه حاصل مىشود در نفس حقيقةً او اعتباراً فى اعتبار الشّارع، نه اين جور نيست، همينها طهارت هستند، و استشهاد كرديم بر اين معنا به قول امام علیه السلام كه داشت اذا تيمم فقد فعل احد الطّهورين، يعنى طهور را موجود كرده است، التّيمم احد الطّهورين، طهور به معناى طهارت است، طهارت حمل شده است به خود تيمم، التّيمم احد الطّهورين، لا صلاة الاّ بطهورٍ، طهور به معناى طهارت است، الان مىگوييم سابقا هم گفتهايم، طهور به معناى طهارت است، وقتى كه به معناى طهارت شد خود وضوء را شارع اعتبار طهارت كرده است، ظاهر ادلّه اين است، اينی كه در وجه اين حرف گفتهاند كه وضوء امر آنى است انسان وقتى كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين را كرد وضوء تمام مىشود. خود اين وضوء بقاءيى ندارد. آنى كه بقاء در او هست كه لا ينتقض الا بناقض طهارت است که او مسبب است. ذكرنا فساد هذا، گفتيم وضوء بقاء اعتبارى دارد. وضوء عبادت اعتباريه است و شارع اعتبار كرده است بقاء وضوء را. روايتش را هم خوانديم. امام علیه السلام فرمود هو على وضوءٍ حتّى يحدث، خود مكلّف وضوء دارد، وضويش باقى است، حتّى يحدث احداث حدث بكند، تا مادامى كه احداث حدث نكرده است مثل معاملات گفتيم بيع و شراط است ديگر. بعت و اشتريت تمام شد، ولكن در اعتبار عقلا بقاء دارد معامله است، به هم نخورده است، بدان جهت فسخ مىكند، ولو معامله وقتى كه بعت گفت اشتریت گفت تمام شد، ولكن در اعتبار عقلاء بقاء دارد، فسخ القاء خود معامله است، همان مبادلهاى كه شده است مثل بيعت است، آن بيعت كه كرده است دست داده است به آن دست رحمانى يا دست شيطانى، آن باقى است در اعتبار عقلاء، خود آن بيعت باقى است، على هذا تا مادامى كه فسخ نكرده است چون كه بيعت امر اعتبارى است، معامله امر اعتبارى است، وضوء امر اعتبارى است، شارع خودش را اعتبار طهارت و اعتبار بقاء كرده است الى ان يحدث حدثاً من النّوم و البول و نحو ذلک.
اصل اين كه اين طهارت امر مسببى است. اين پيش ما هيچ دليلى ندارد. اين يك ادّعايى است واهى؛ براى اين كه آنى كه در ظاهر ادلّه است خود وضوء و تيمم حمل شده است بر آن طهارت، چون كه طهور دو تا معنا دارد، يك طهور ما يتطهّر به است، مثل تراب و الماء كه با او انسان طهارت را تحصيل مىكند. طهور به معنا جعل الى الارض مسجداً و طهورا يا التّراب احد الطّهورين، تراب يعنى ما يتطهّر به، طهور بمعنا ما يتطهّر به است، يك معناى طهور طهارت است، لا صلاة الاّ بطهورٍ يعنى اى بطهارةٍ، گفتيم در اين قولِ امام علیه السلام كه مىفرمايد اذا زالت الشّمس وجبت الصّلاة و الطّهور، اين طهور بمعنا طهارت است، و السرّ فى ذلک:
اين كه وجوب متعلّق به فعل مىشود، فعل واجب مىشود، امّا طهور به معناى خاك و تراب او كه متعلّق وجوب نمىشود، بايد تقدير بشود. تقدير استعمال الطّهور مىشود. وجب استعمال الطّهور. استعمال طهور هم خود وضوء مىشود. اين تقدير خلاف ظاهر است.
ظاهر كلام اين است كه خود طهور واجب مىشود، يعنى بايد طهارت بشود، گفتيم طهور را به معناى مطهّر گرفتن كه آنهايى كه قائل به سبب و مسبب هستند طهور را بمعنا مطهّر مىگيرند مىگويند خود وضوء و تيمم مطهّر است، يعنى ايجاد طهارت مىكند، طهور به معناى مطهّر نيست، اين از اغلاط است. طهور مثل وقود چه جورى كه وقود بمعنا ما يتوقّد به است كه هیزم است. طهور هم بمعنا ما يتطهّر به كه الماء و التّراب است. معلوم است كه ماء و تراب طهارت را ايجاد نمىكند، با اوست، منه نيست، آنى كه سبب است بايد تعدّیش به منه بشود كه اين طهارت منه يحصل، الطّهارة يحصل من الوضوء، الطّهارة يحصل كه اثر وضوء است، يعنى اثر او است، بل كانّ او است. بدان جهت مىگويند در مواردى كه باء ذکر مىشود آن آلت است، ظهورش اين است كه ما يتوقّد به، به اين آلت است براى هیزم درست كردن، اين آلت است براى شستشو كردن، اين وقتى كه اين جور شد، بايد بگوييم اذا زالت الشّمس وجبت الصّلاة و الطّهور طهور را بمعنا ما يتطهّر به بگيريم بايد تقدير كنيم، ولكن احتياج به اينها نيست، لا صلاة الاّ بطهورٍ و يجزيك من الاستنجاء ثلاثة احجارٍ لا صلاة الاّ بطهورٍ یعنی الاّ بطهارةٍ، اینجا هم اذا دخل الوقت وجب الصّلاة فالطّهور يعنى الطهارة، روايات كه خود طهور را حمل بر تيمم كردهاند. تيمم كه نمىتواند ما يتطهّر به باشد، تيمم مطهّر مىشود، بدان جهت طهور در لغت بمعنا ما يتطهّر به أو بمعنی الطّهارة است، مراجعه بفرماييد، ما هم كلام شارع را هم به معناى عرفى و لغوى حمل كرديم و مقتضاى اين اين است كه وضوء عين طهارت است. تيمم عين طهارت است.
آن قرينهاى هم كه گفته بودند چون كه وضوء قابل بقاء نيست بايد مسبب از او قابل بقاء بشود اين حرفها، حرفهايى است كه تمام نيست، امر اعتبارى است، در امر اعتبارى بقاء اعتبارى مىشود و لسان ادلّه هم اين است، اين اولاً، بدان جهت اين دو تا مسلك هر دو پيش ما ناتمام هستند، طهارت به معناى همان خود وضوء است، بدان جهت در ما نحن فيه شارع كه فرمود انّ الله يحبّ المتطهّرين، يعنى اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين به طور قصد قربى را، اين غسل را كه به نحو قربى اتيان مىشود خدا اين را دوست دارد، اين معنايش اين است.
بدان جهت در ما نحن فيه بناءً على مسلكنا نه قصد كون على الطّهارة من وضوء مىگيرم كه طهارت حاصل بشود نه اين قصد معتبر است، چون كه خود قصد وضوء به نحو قربت قصد طهارت است، بدان جهت در ما نحن فيه با اين طهارت حاصل بشود، اين اگر به نيّت ضرر نداشته باشد روى بيانى كه گفتم ضرر نداشته باشد كه خلاف واقع است. مقتضاى ادلّه نيست، معتبر نيست. قصد اين كه من طهارت را حاصل كنم، اين قصد معتبر نيست، فضلاً عن قصد رفع الحدث كه انسان بگويد كه نه سابقا كه حدث داشتم، قصد كنم كه آن حدثم مرتفع بشود، يا قصد كنم استباحه صلاة را، قيد صلاة است وضوء، صلاة بدون وضوء نمىشود، اين استباحه صلاة را قصد كردن به چه مناسبت؟ چون كه وضوء طهارت است و بدون طهارت تكبيرة الاحرام نمىشود، قصد كردن استباحه وجهى ندارد، جواز دخول در صلاة با وضوء اين جواز مقتضاى اين است كه اين شرط صلاة است، قصد اين معتبر نيست، چه قصد بكنى، چه نكنى دخول در صلاة با وضوء جايز است، قصدش معتبر نيست، آن حكم است، حكمِ قيديّت اين است كه وقتى كه انسان وضوء پيدا كرد مىتواند شروع به تكبيرة الاحرام بكند، صحيح است، باطل نيست، اين حكم است، حكم شارع را كه قصد كردن نمىخواهد، يا لازمه حكم شارع را قصد كردن نمىخواهد.
بدان جهت در ما نحن فيه نه رفع الحدث معتبر است، نه قصد اینکه كون على الطّهارة به او حاصل بشود معتبر است، نه قصد اباحه معتبر است، هيچ كدام از اينها معتبر نيست، فقط بايد اين غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين به طور قربى موجود بشود، وقتى كه به طور قربى موجود شد مىشود طهارت. عرض مىكنم بر اين كه اين وضويى كه در ما نحن فيه است، وضوء به نحو قصد قربى اتيان بشود طهارت است و مراد هم از اذا زالت الشّمس وجبت الصّلاة و الطّهور اين وضوء است، قصد اين كه طهارت با اين حاصل بشود، اصل اين معتبر نيست ضرر نداشته باشد به آن كسى كه ملتفت است به قصد او ضرر پيدا مىكند، فضلاً از اين كه رفع حدث وقتى كه خود وضوء طهارت شد ديگر حدث نيست، قصد نمىخواهد، بعد از اين كه فرض كرديد انسان طاهر شد، وضوء خودش طهارت است يا طهارت حاصل شد با وضوء در اين جهت فرقى نمىكند، حدث نيست ديگر، قصد این هم معتبر نيست، یا قصد استباحه صلاة معتبر نیست دخول در صلاة جايز است، ديگر قصد نمىخواهد، اين حرف ما است.
نتیجه حرف من اين است اگر طهارت امر مسببى بوده باشد، قصد او آن وقت لازم مىشود كه بگوييم خود وضوء هيچ امر استحبابى نفسى ندارد، وجوب نفسى که ندارد، امر استحبابى نفسى هم ندارد، كلّ الاستحبابات آنى كه استحبابات روى آن رفته است آن طهارتى است كه مسبب از اين است و آن وقت هم طهارت مسبب از او مىشود كه انسان اينها را به قصد قربى اتيان كند، و به قصد قربى نمىشود الاّ به قصد طهارت، كه بگويد من اينها را موجود مىكنم آن طهارتى كه مطلوب شارع است موجود بشود، قول اول اين بود، گفتيم بر اين كه هم خلاف ادلّه است و هم خلاف آن مواردى است كه به نفس الوضوء امر شده است امر استحبابى، مثل غسل الوجه و اليدين مثل اوامر تجديد الوضوء، چون كه تجديد طهارت معنا ندارد.
قول ثانى اين بود كه نه آن طهارت مسبب است، وضوء هم خودش امر استحبابى دارد، امّا ديگر قصد طهارت معتبر نمىشود. اگر من قصد قربت كردم وضوء را براى تجديد اتيان كردم ديگر حدث هم بود طهارت حاصل مىشود، قصد نمىخواهد.
بله! قصد طهارت كردن يكى از امورى است كه با آنها قصد قربت حاصل مىشود، ولكن قصد قربتش منحصر نيست، به خلاف قول اول، در قول اول قصد قربت منحصر مىشد به آن جايى كه قصد غايت بشود.
امّا بنا بر قول ما لا هذا و لا ذاك خود وضوء طهارت است، صحبت تسبّب نيست، خود وضوء طهارت است، خود وضوء امر استحبابى دارد، وضويى كه به نحو قصد تقرّب اتيان مىشود او طهارت است، و آن وضوء خودش استحباب دارد و آن وضوء خودش شرط صلاة است، آن وضوء خودش شرط طواف است و، و، و، بناءً بر اين انسان وقتى كه وضوء مىگيرد، مىگويد من وضوء مىگيرم يعنى غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين مىكنم بايد قصد تقرّب داشته باشد، قصد تقرّب چيست؟ اين است كه مطلوب خدا را اتيان مىكنم، ولكن قصد تسبب کردن مدخليّتى ندارد.
سؤال...؟ نفس آن غسل مىدانيم، شارع اعتبار كرده است آن غسل را طهارت، آن غسل مرتين يا مرّةً را طهارت اعتبار كرده است، نه اين كه طهارت امرى است که مسبب از او مىشود، خود اين غسلتين را اعتبار كرده است مجموعش را طهارت، اين امر اعتبارى است، بناءً على هذا الاساس كما ذكرنا احتياجى به اين قصدها ندارد، امّا قصد غايت معلوم شد كه قصد غايت به جهت قصد قربت است، انسان اگر قصد كند كه من وضوء مىگيرم تا نماز بخوانم، اين قربى مىكند اين غسل وجه و يدينش را، متّصف مىشود به قربى بودن و عنوان طهارت منطبق مىشود، والاّ علاوه بر قصد القربة قصد غايت معتبر باشد كلاّ، قصد غايت بما اين كه يكى از افرادى است كه با قصد الغایة قصد قربت موجود مىشود، كسى قصد داشت وضوء بگيرد و برود بخوابد، به جهت اين كه وضوء گرفتن براى خوابيدن مستحب است قصد داشت كه وضوء بگيرد، وضوء را گرفت، بعد پشيمان شد، گفت اول ظهر است، نمازمان را بخوانيم و بعد برويم بخوابيم، بلكه تا غروب آفتاب پا نشديم، نمازش را خواند، شرط صلاة حاصل شده است، وضوء به نحو قربى بود، وضوء به نحو قربى طهارت است، طهور است و صلاة حاصل شده است شرطش، اين حرف ما است.
بدان جهت در ما نحن فيه نه قصد غايت معتبر است، امّا قصد موجب كه سابقا بحث كرديم، اصلاً اين خنده آور است كه انسان موقع وضوء گرفتن قصد كند چون كه بول كردم در فلان جا من وضوء مىگيرم، اصلاً اين معنا در اذهان شيعه يك چيز ركيكى هست، اصلاً ركيك هم نباشد اصلاً توى اذهان نيست اين معنا، اين جور قصد اگر معتبر بوده باشد در اتيان وضوء كه انسان قصد موجب بكند، بايد يكى از دو مطلب ذكر بشود، يكى اين كه احتمال مىدهيم در سقوط امر به وضوء اين جور قصد مدخليّت دارد، كه انسان قصد سبب بكند، اين به اطلاقات دفع مىشود، چون كه اين جور قصد موقوف به امر نيست، آن قيودى كه اتيان كردن آن قيود موقوف به تحقق امر و فرع امر بود آنها را ما گفتيم احتياط مىشود، شارع گفته است اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهكم، نگفته است فاغسلوا وجوهكم بقصد انّكم بلتم، يا به قصد انّكم نمتم، اين جور چيزها نيست، اين قصدها يك چيزى است كه در متعلّق مأخوذ نيست، يا بايد اين را بگويد اطلاقات دفع مىكند، يا بايد بگويد كه وضوء مثل غسل جنابت و غسل مسح ميّت است، چه جورى كه مسح ميّت يك غسل است، غسل جنابت يك غسل ديگرى است تعدد اينها از ناحيه موجب است كه مسح كرده است ميّت را يك غسلى به گردنش آمده است، جنب شده است يك غسل ديگر آمده است، اذا اجتمع عليك حقوقٌ يجزيك غسلٌ واحد،[3] اینجا هم وضوها وضويى كه از بول گرفته مىشود غير آن وضويى است كه انسان مىخوابد، اگر كسى اين را بگويد اين خلاف ادلّه است، چون كه ادلّه را شما ديديد که سابقا بحث كرديم شارع وضوء را عمل واحد و فعل واحدى اعتبار كرده است و گفته است آن فعل واحد لا ینقض الاّ بالبول و النّوم و البول و الغائط و الرّيح و النّوم و الجنابة، اين يك طبيعت فرض كرده است، سابقا هم گفتيم، بدان جهت هيچ كدام از اينها اعتبارى ندارد.
«...كما لو نذر أن يتوضأ لغاية معينة فتوضأ و لم يقصدها فإنه لا يكون ممتثلا للأمر النذري و لا يكون أداء للمأمور به بالأمر النذري أيضا و إن كان وضوؤه صحيحا لأن أداءه فرع قصده نعم هو أداء للمأمور به بالأمر الوضوئي».[4]
بعد ايشان در عبارت يك كلامى دارد، عنوانش را عرض كنم، ايشان وضوء صحيح را تقسيم مىكند كه وضوء صحيح است، ولكن امتثال حاصل نشده است. مرادش از اين كه امتثال حاصل نشده است. يعنى امتثال امر مخصوص حاصل نشده است. اين را مىدانيد كه شما بخواهيد يك امر خاصّى را امتثال كنيد، بايد داعیتان به آن عمل آن امر خاص بوده باشد، وقتى كه شما داعیتان به وضوء گرفتن اين است كه توى رختخواب با وضوء باشيد، آن امر به صلاة الظّهر مع الوضوء شما را دعوت به اين عمل نكرده است، دعوت شما به اين عمل اين است كه اول ظهر مىخواهيد بخوابيد، در ما نحن فيه آن وجوبى كه متعلّق به صلاة مع الوضوء است و لازمهاش اين است كه وجوب بر وضوء هم متعلّق بشود بناءً على وجوب المقدّمه، شما آن وجوب غيرى را امتثال نكردهايد، شما استحباب نفسى را امتثال كرديد، ولكن وضويش صحيح است، يعنى وقتى كه اين نحو وضوء را گرفتيد، مىتوانيد صلاة را اتيان كنيد، چون كه قيد صلاة حاصل شده است، قيد صلاة نفس الوضوء است، وضوء يك طبيعت است، به قصد قربت حاصل شده است، بعضاً وضوء صحيح مىشود، امتثال حاصل نمىشود، يعنى امتثال امر مخصوص، بعضاً وضوء صحيح مىشود، نه امتثال حاصل مىشود، نه اداء واجب حاصل مىشود، وضوء صحيح است، ولكن اداء واجب نشده است، امتثال آن امر واجب هم نشده است، مثل چه؟ مثل اين كه انسان نذر بكند لله علىّ امروز من هر وضويى را که گرفتم به قصد قرائت قرآن بگيرم، يعنى تقرّبم اين نحو بشود به وضوء، به قصد قرائت قرآن بشود كه قرآن خواندن داعى بشود به اتيان وضوء، بعد فرض كنيد كه يك مدّتى گذشت، وضوء گرفت به قصد اين كه نمازش را بخواند، نزديك وقت نماز شد، اصل آن نذرش هم توى ذهنش نبود، يا بود، فرقى نمىكند، وضوء گرفت به قصد اين كه برود در مسجد نماز بخواند، وضويش صحيح است، چون كه قصد قربت كرده است، به جهت اين كه مسجد برود و نماز بخواند، امّا نه وفاء به نذر كرده است، مخالفت نذر كرده است حنث كرده است، بايد كفّاره بدهد، نه اداء مأموربه كه واجب است نذرى را كرده است و نه امتثال امر نذرى را كرده است، اين جور مىفرمايد، ملاحظه بفرماييد ببينيد ديگران چه فرمودهاند.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص238-239.
[2] مقتضى القاعدة لزوم قصدها؛ لأنّ الغايات هي المطلوبات النفسيّة الّتي يكون قصد التقرّب بالوضوء باعتبار كونه طريقاً إلى امتثال أوامرها الّذي هو مناط التقرّب لا باعتبار أمره الغيري الّذي لا يكون شيئاً في نفسه و لا له امتثال حتّى يتقرّب به. (البروجردي)؛ سيد محمد کاظم يزدی، عروة الوثقی (المحشی)، (قم دفتر انتشارات اسلامی، چ1، 1409ق)ج1، ص408.
[3] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: إِذَا اغْتَسَلْتَ بَعْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ أَجْزَأَكَ- غُسْلُكَ ذَلِكَ لِلْجَنَابَةِ وَ الْحِجَامَةِ وَ عَرَفَةَ وَ النَّحْرِ وَ الْحَلْقِ وَ الذَّبْحِ وَ الزِّيَارَةِ- فَإِذَا اجْتَمَعَتْ عَلَيْكَ حُقُوقٌ أَجْزَأَهَا عَنْكَ غُسْلٌ وَاحِدٌ- قَالَ ثُمَّ قَالَ وَ كَذَلِكَ الْمَرْأَةُ يُجْزِيهَا غُسْلٌ وَاحِدٌ- لِجَنَابَتِهَا وَ إِحْرَامِهَا وَ جُمُعَتِهَا- وَ غُسْلِهَا مِنْ حَيْضِهَا وَ عِيدِهَا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص262.
[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص239