« الثالث عشر :الخلوصفلو ضم إليه الرياء بطل سواء كانت القربة مستقلة والرياء تبعا أو بالعكس أو كان كلاهما مستقلا و سواء كان الرياء في أصل العمل أو في كيفياته أو في أجزائه بل و لو كان جزء مستحبا على الأقوى و سواء نوى الرياء من أول العمل أو نوى في الأثناء و سواء تاب منه أم لا فالرياء في العمل بأي وجه كان مبطل له: لقوله تعالى على ما في الأخبار : أنا خير شريك من عمل لي و لغيري تركته لغيري. هذا و لكن إبطاله إنما هو إذا كان جزءاً من الداعي على العمل و لو على وجه التبعية و أما إذا لم يكن كذلك بل كان مجرد خطور في القلب من دون أن يكون جزء من الداعي فلا يكون مبطلا و إذا شك حين العمل في أن داعيه محض القربة أو مركب منها و من الرياء فالعمل باطل لعدم إحراز الخلوص الذي هو الشرط في الصحة و أما العجب فالمتأخر منه لا يبطل العمل و كذا المقارن و إن كان الأحوط فيه الإعادة و أما السمعة فإن كانت داعية على العمل أو كانت جزء من الداعي بطل و إلا فلا كما في الرياء فإذا كان الداعي له على العمل هو القربة إلا أنه يفرح إذا اطلع عليه الناس من غير أن يكون داخلا في قصده لا يكون باطلا لكن ينبغي للإنسان أن يكون ملتفتا فإن الشيطان غرور و عدو مبين و أما سائر الضمائم فإن كانت راجحة كما إذا كان قصده في الوضوء القربة و تعليم الغير فإن كان داعي القربة مستقلا و الضميمة تبعا أو كانا مستقلين صح و إن كانت القربة تبعا أو كان الداعي هو المجموع منهما بطل و إن كانت مباحة فالأقوى أنها أيضا كذلك كضم التبرد إلى القربة لكن الأحوط في صورة استقلالهما أيضا الإعادة و إن كانت محرمة غير الرياء و السمعة فهي في الإبطال مثل الرياء لأن الفعل يصير محرما فيكون باطلا نعم الفرق بينها و بين الرياء أنه لو لم يكن داعيه في ابتداء العمل إلا القربة لكن حصل له في الأثناء في جزء من الأجزاء يختص البطلان بذلك الجزء فلو عدل عن قصده و أعاده من دون فوات الموالاة صح و كذا لو كان ذلك الجزء مستحبا و إن لم يتداركه بخلاف الرياء على ما عرفت فإن حاله حال الحدث في الإبطال ».[1]
صاحب عروه قدس الله سرّه مىفرمايد ریاء در عمل مبطل هست عمل را. فرقى هم نمىكند اين ریاء كه منضم الى العمل مىشود كه در ما نحن فيه فرض شده است عمل، عمل وضويى است، فرقى نمىكند اين ریاء داعى مستقل بوده باشد الى العمل، مثل اين كه شيطان آنجور گول مىزند كه فقط به جهت اين كه خودش را پيش مردم آدم خوب جلوه بدهد و مردم چنان خيال كنند كه آدم خوبى هست قيام مىكند الى صلاة الّلیل و صلاة الّلیل را اتيان مىكند. اين عمل مبغوض است و محكوم به فساد، كما اين كه از روايات در ما نحن فيه استفاده كرديم كه اگر روايات نبود مىگفتيم عمل باطل است. فعل حرامى نكرده است. عمل باطل است، چون كه قصد تقرّب ندارد، الاّ انّه دلّتنا الروايات كه اين عمل شرك است بالله العظيم و معصيت است و قهراً وقتى كه عمل مبغوض شد و ریاء از وجوب العمل شد مبغوض ممكن نيست به او انسان قصد تقرّب كند. مىفرمايد فرقى نيست كه اين ریاء در عمل داعویّت مستقله داشته باشد يا اين كه مؤكّد بشود داعویّت الى العمل را، مىدانيد كه انسان ربّما به عملى خودش داعى نفسانى پيدا مىكند، و ثمّ آن عمل كه داعى پيدا كرده است در نفس به او داعى مستقل، آن داعى مستقل با وجود اين كه دارد. آن داعى مؤكّد مىشود، مثل اين كه فرض بفرماييد كسى رفيق صميمىاش از سفر آمده است. و مطّلع شد كه سفر صميمى از سفر بعيد آمده است داعى در نفس پيدا كرد كه برود به دیدنش، رفيقش است. داعى پيدا كرد كه داعى، داعى مستقلى است. وقتى كه مىخواست برود يا قبل از شروع كردن به اين كه برود يا در اثناء رفتن كسى به او رسيد خبر داد يا فلانى اين رفيقت از سفر آمده است. پدرش هم مرحوم شده است. اين وقتى كه اين خبر رسيد به اين شخص كه پدرش هم مرحوم شده است. آن داعى رفتن قوى مىشود، پس بايد حتماً بروم كه اگر خودش حرف بزند اين جور مىگويد، داعى مستقل داشت. مىرفت هم، ولكن اين داعى قابل تأكّد است. بدان جهت شخص خودش داعى داشت كه امر خدا را امتثال كند، نماز شب را بخواند، ولكن وقتى كه ديد اینجا مردم ديگرى هم هستند كه يك روزى به دردشان مىخورد، داعی اش بر نماز خواندن مؤكّد شد كه من خودم را پيش اينها آدم خوبى نشان بدهم، اين ریاء است كه مؤكّد شد داعى را، داعویّت را قوّت داد، وقتى كه اين نحو شد، اين عمل هم محكوم به بطلان مىشود، بدان جهت مىفرمايد فرقى نمىكند. بر اين كه داعی اش كه ریاء است بر آن ریاء داعویّت مستقله داشته باشد يا داعویتش تبعى بشود. در تمام اين صور ايشان اين جور مىفرمايد. مىفرمايد عمل باطل است، بلافرقٍ ما بين اين كه ریاء در اصل العمل بشود يا ریاء در كيفيّة العمل بشود. ربّما اصل العمل ريائى نيست، اصل نمازى را كه مىخواند آن لللّه است، خداوند امر كرده است. مردم هم نمىديدند و نبودند همين عمل را اتيان مىكرد. ولكن ديدن مردم موجب مىشود كيفيّت را تغيير بدهد به نحوى كه ديروز مىگفتم. آن كيفيتى كه نماز سبكی مىخواند خودش كيفيتش را عوض بدهد. يك نمازى بخواند كه اينها بگويند به به، عجب آدم خوبى است.عجب نمازى مىخواند. مدحش كنند. داعیاش هم اين است. در كيفيّت است. كيفيّت صلاة را فرض بفرماييد يا عبادت ديگر را آن كيفيّت را در او ریاء مىكند. آنی كه ديروز گفتم اگر كيفيّت عوض بشود و در عوض شدن غرض الهى بوده باشد خودش منظور نظرش نباشد. من عبد روسياه هستم. پيش مردم هم روسياه باشم عيبى ندارد، كيفيّت را لغرض الهى خودش را گول نمىزند. در عبادات هم در باب ریاء هست که الانسان على نفسه بصيره، در روايات ریاء هست كه الانسان على نفسه بصيره اگر واقعاً غرض الهى داشته باشد كه خودش هيچ، من هيچ هستم، بنده روسياه هستم پيش خدا و پيش خلق هم باشد عيبى ندارد، به غرض الهى كيفيتش را تغيير بدهد او گفتيم عنوان ریاء صدق نمىكند به او، اين حرف بود.
بدان جهت در ما نحن فيه بلافرقٍ ما بين اين كه ریاء را در اصل العمل بكند يا در كيفيّة العمل بكند اشرک غير ربّش را در آن عمل بدان جهت آن عمل مبغوض است، شرك است، شرك بالله عظيم است، آن عمل شرك بالله العظيم است. بدان جهت مبغوض است و قابل تقرّب نيست.
باز مىفرمايد بلافرقٍ ما بين اين كه ریاء را در تمام العمل بكند يا در جزء عمل بكند، بلافرقٍ بين اصل العمل و كيفيّت العمل، و بلافرقٍ ما بين اين كه در تمام العمل ریاء كند يا در جزئى از عمل ریاء كند. ايشان مىگويد عمل باطل مىشود، يعنى در جزئى از عمل ریاء كرد. اصل العمل باطل مىشود.
فتوايش اين است اینجا، نه اين كه فقط آن جزء باطل مىشود. فتوايش اين است كه اگر در جزء العمل ریاء شد آن عمل باطل مىشود، آن عمل به درد نمىخورد. بعد در عبارتش مىفرمايد بر اين كه بلكه بنا بر اقوی كه اقوایى پيش نظر خودشان است. ریاء را در جزء مستحبه بكند. آن هم عمل را باطل مىكند، على الاقوی ریاء اگر در جزء مستحب بشود آن عمل هم باطل مىشود.
اين اقوی اشاره است به طرد آن قولى كه در مسأله مىگويند در جزء مستحب اگر ریاء بشود فقط جزء مستحب باطل مىشود، و او مبغوض واقع مىشود. و امّا اصل العمل نه ضررى به او نمىزند، حرمت و بطلان سرايت به اصل العمل نمىكند، ايشان مىفرمايد نه! بلكه اگر در جزء مستحبى عمل آنجا هم ریاء بكند، عمل باطل مىشود.
بعد يك وصله ديگر مىچسباند به عبارتش می فرماید و بلافرقٍ ما بين اين كه اين ریاء در اين عمل و كيفيّة العمل و جزء العمل يا جزء مستحبى از اول بوده باشد از اول عمل كه آن وقتى كه شروع مىكرد به عمل يا در اثناء عمل اين نيّت خبيثه اين نيّت شيطانى در نفس موجود بشود، باز عمل در تمام اين صور باطل مىشود.
امّا اين كه اصل العمل اگر ریاء در او مدخليّت داشت عمل باطل مىشود، چه مدخليّتش به نحو استقلال باشد، چه به نحو انضمام و تبعيّت بوده باشد كه يعنى يك وقت انسان اين است كه اگر تنها امر خدايى بود، نماز ظهرش را اتيان نمىكرد، يا صلاة الليّل را اتيان نمىكرد، تنها نشان دادن خودش به مردم بود باز اتيان نمىكرد، نمىخواهم خودم را خوب نشان بدهم، دو تا مجموع من حيث المجموع داعى شدهاند كه صلاة الّلیل را اتيان كند، لولا امر شارع فقط ریاء بود اتيان نمىكرد، اگر ریاء نبود فقط امر شارع بود اتيان نمىكرد، دو تا مجموعاً و منضماً داعى شدهاند بر اتيان اين عمل، بطلان اين عمل احتياج به روايات ندارد، ما اگر قطع نظر از روايات بود حكم مىكرديم اين عمل باطل است، لفقد قصد التقرّب، چه جور ديروز گفتيم اگر تمام الدّاعى بر اتيان العمل فقط ریاء بوده باشد، فقط امر شارع مورد ریاء درست مىكند، تمام داعی اش بر اتيان صلاة الّلیل فقط نشان دادن خودش است به مردم كه من نعم العبد هستم، گفتيم على القاعده باطل است، چون كه اصلاً قصد تقرّب ندارد. در جايى كه امر شارع و ریاء به مجموعه داعى بشود به حيثی كه اگر يكى بود تنها داعى نمىشد. نه ریاء تنها، نه امر تنها، باز عمل على القاعده باطل است. چرا؟ چون كه قصد تقرّب ندارد، قصد تقرب آنی است كه عمل صادر بشود من اوّله الى آخره به حساب خداوند، مفروض اين است كه اگر حساب خداوند بود عمل صادر نمىشد.
سؤال...؟ آن داعى بر داعى است. آنجا هم اصلاً خوف من الله است. پول گرفته است. در اين پول تصرّف كردن اكل ما به باطل نشود. به جهت ترس خدا است كه اين اكل مال به باطل نشود پا مىشود و نماز را اتيان مىكند. در بحث مكاسب محرّمه مفصّل گفتهايم، در موارد اعمال استيجارهاى اصل داعی اش بر عمل فقط اين بوده باشد كه من امر به اجاره را وفاء كنم اين خودش قصد تقرّب است. اين خودش قصد تقرّب مىآورد بر عملى كه اتيان مىكند. چون كه به حساب خداست تا بر من حرام نشود مال مردم را خوردن، اين نعم العبد است عندالله، پس على هذا الاساس در ما نحن فيه عمل من اوّله الى آخره به حساب الله سبحانه صادر نشده است. بدان جهت در اين كه روايات ریاء احتياج نداريم در اثبات بطلان، در اثبات حرمت تكليفيه احتياج به آن روايات داريم كه صلاة الّلیل حرام است، مثل ساير محرّمات است، چون كه ریاء الّذين يراءون نفس العمل را شارع قید براى او ذكر فرموده است، و در روايات مبغوضيت بيان شده است، براى نفس عملى كه رياءً صادر مىشود، وجه العمل است، عمل را مبغوض مىكند، در اين دو قسم برای بطلان به روايات احتياج نداريم، در روايات اثبات حرمت شده است بر اينها فقط، حرام هم كه شد باطل مىشود، از اول هم باطل بود، قصد قربت نداشت، امّا دو قسم ديگر دارد:
آن دو قسم ديگر اين است كه نه اگر اينها نمىديدند مرا آدم خوب نمىشناختند باز صلاة الّلیل را اتيان مىكردم، چون كه امر شارع هست، اگر لو فرض امر شارع به صلاة الّلیل نبود اصلاً مثل آن زنى كه حايض است ديگر صلاة الّلیل مشروع نيست بر او امّا پا مىشود صلاة الّلیل مىخواند كه خودش را خوب نشان بدهد به مردم، كه عجب زن خوبى است. زن با تقوا و زن صالحهاى است. بله اين زن، زنى است كه حايض هم نبود كه شارع امر داشت، مردم هم نبودند صلاة الّلیل مىخواند. همه شب مىخواند. الان هم كه حايض است به جهت اين كه خودش را خوب نشان بدهد باز مىخواند، ریاء داعى مستقل است، كلٌّ من الرّياء و كلٌّ از امر خداوندى هر كدام داعى مستقل است، اتّفاقاً اين زن در شبى كه حايض نيست اين مسأله برايش عارض شده است، صلاة الّلیل مىخواند، چون كه امر شارع بود امتثال مىكرد هر شب، امشب هم يكى از آن شبها است، و از آن طرف حايض هم بود اتيان مىكرد صلاة را به جهت خاطر مردم، اين عملش صحيح است يا صحيح نيست؟ اگر ما بوديم و روايات ریاء نبود، مىگفتيم الان كه حايض نيست، منتهى حايض بود باز به جهت خاطر مردم مىخواند، الان هم كه فرض كنيد حايض نيست امر خدا هم هست، اگر ما بوديم و روايات ریاء نبود مىگفتيم كه اين عيبى ندارد، اين قصد تقرّب دارد، چون كه هر شب مىخواند وظيفه هر شبى را اتيان مىكند، قصد تقرّب دارد، ولكن اين رواياتى كه وارد شده است در اين حرمة الرّياء و اگر غير من در عمل من داخل شد و شركت كرد چون كه اينها هر دو داعى مستقل است، شما مىدانيد كه وقتى كه دو شئ داعى مستقل شد هر كدام، جمع شدند مجموع داعى مىشود، اين عرفاً هم همين جور است، عقلاً هم همين جور است، چون كه يكى داعى بشود دون ديگرى ترجيح بلامرجّح است، هر دو داعى موجود هستند، پس در اين عمل غير خدا داخل شده است، بدان جهت اين عمل محكوم به فساد است، بخواهد عملش خالص بشود اين است كه مردم اگر مىبينند درباره من خيال خوش مىكنند، اگر من حايض بودم و امر خدا نبود اصلاً امتثال نمىكردم، عمل اتيان نمىكردم، عملم به جهت خاطر خدا است، اينها خيال بكنند آدم خوب هستم يا نكنند، ریاء مدخليّتى ندارد، آن وقت عمل صحيح مىشود، آن وقت خالصةً لله مىشود، مقتضاى روايات اين است كه در اين صورت كه تشريع شد و هر كدام داعى مستقل شد عمل مبغوض است و عمل باطل است، و هكذا در آن مواردى كه امر خداوندى داعى مستقل است ولكن ریاء مؤكِّد داعویت مىشود كه مثال هم زدم در خارج به مثال عرفى، روايات آن را هم مىگيرد، خوب اگر روايات ریاء نبود مىگفتيم مؤكديّت دائم عيبى ندارد، قصد قربت موجود است، ولكن اين روايات شامل مىشود در اتيان به عمل اگر حساب غير من رب داخل در عمل عبد شد آن عمل فايدهاى ندارد و شرك است، مقتضايش اين است كه اين هم باطل است، بدان جهت داعویت ریاء للعمل مستقلاً باشد، انضمامى باشد در صورت انضمام استقلال داشته باشد كه غرض عروه اين است كه مجموع من حيث المجموع داعویّت دارد، يا تبعى باشد كه امر خداوند داعى است، ولكن اين مؤكّد است، تبعيّت صورت تأكّد است، يا اين كه عكس بوده باشد كه فقط ریاء است و امر خدايى مؤكّد است، در تمامى اين صور عمل باطل است و مبغوض است، در اين فرمايشش اشكالى نيست.
امّا اين كه بعد مىفرمايد بلافرقٍ ما بين اين كه ریاء در اصل العمل باشد يا در كيفيّتش باشد، اصل العمل گفتيم كه باطل است به تمام اقسامش، امّا كيفيّت، در كيفّيت على الاطلاق نمىشود گفت بر اين كه ریاء مبطل عمل است. چرا؟ براى اين كه كيفيّت عمل دو قسم هستند، تارةً انسان عملى را اتيان مىكند كه مکیّف شدن آن عمل به كيفيّت به عمل آخر مىشود، مثل اين كه شروع مىكند به نماز خواندن، تحت الحنک مىاندازد، كه مردم بگويند كه این آقا تحت الحنک انداخت، اين آقا خوب آقايى است، تمام آداب صلاة را مراعات مىكند، اين تحت الحنک انداخت، ولكن وقتى كه جاى ديگر منزل يا غير منزل نماز مىخواند تحت الحنک نمىاندازد، رياءً اين تحت الحنک انداخت كه به خورد مردم بدهد كه من خوب بندهاى هستم و تمام آداب صلاة را مراعات مىكنم، مىبينيد كه اين تحت الحنک انداختن يك فعلى است، صلاة اوّله التّكبير و آخره التّسليم فعل آخرى است، اين كيفيّت صلاة جدا است، آنى كه مکیف صلاة است، یا فرض كنيد انسان روزه گرفته است، شروع مىكند براى اين كه مردم بگويند خوب آدمى است به روزه گرفتن نه، روزه گرفتن به حساب خدا است، همه روزه گرفتهاند، شروع مىكند آن دعاهاى طويله را خواندن به حساب اين كه به خورد مردم بدهند كه من اين جور هستم كه آداب شريعت را مراعات مىكنم، در اين صورت صومِ اين نحوى که انسان اين جور روزه بگيرد، روزش نخوابد و هى دعا بخواند كيفيت صوم است، ولكن وجود منحاز دارد، در اين موارد در آن كيفيّتى كه وجود على حدّه دارد در خارج مكیّف به آن كيفيّت، خود آن کیفیت را ايحاد كردن خودش حرام است، چون كه ریاء است، شرك بالله است و آن عمل باطل است، اگر عملى باشد كه متّصف به صحّت و فساد مىشود، محكوم به فساد است، ولكن اصل روزه و به اصل الصّلاة تحت الحنک اینجور انداخته است ضررى نمىزند.
سؤال...؟ اين يك كيفيت است، بله، بر صائم مستحب است اين ادعيه، بدان جهت اگر به كتب دعاها نگاه كنيد، مىگويد براى روزه دار در نهار شهر رمضان اين ادعيه مستحب است، استحباب خاص، و امّا زنی که حايض است آن دعاها بر او مستحب نيست، چون كه مكلّف به صوم نيست، بر صائمى كه صوم گرفته است مستحب است اين دعاها را خواندن، آن كيفيت صوم است، بدان جهت آن كسى كه من صلّى كه قدر متيقّنش اين است كه من تعمم ولم یتحنک فلا صلاة له در اين صورت در صلاة آن حنک را مىاندازد، بر اينكه اين نحو بوده باشد اگر بوده باشد اين قيد فلا صلاة له، من تعمم و لم یتحنک فاصابه داء این صدق مىكند در اوقات صلاة انداختن، امتثال به او حاصل مىشود كانّ، على هذا الاساسى كه هست اين كيفيّت مبغوضيتش به عمل سرايت نمىكند، چون كه وجود آخر است، ربطى به صلاة ندارد، صلاة من اوّله الى آخره به داعى امر شارع خالصةً اتيان شده است، اين ضمِّ اين وجود آخر است كه مبغوض است، مثل اين است كه انسان در صلاة به نامحرم نگاه مىكند، مبغوض وجود آخر است، بدان جهت مبغوضيت او به صلاة ربطى ندارد، صلاتش صحيح مىشود، و امّا در جايى كه كيفيّت متحّد با صلاة شد وجوداً ولو كيفيّت، كيفيّت مستحب است، لازم نيست مكلّف آن كيفيت را اختيار كند، ولكن وجوداً متّحد با صلاة است، مثل اين كه انسان اوّل وقت نمازش را مىخواند، در مسجد مىخواند، اين در مسجد خواندن يا در اوّل وقت خواندن ریاءً للنّاس است، والاّ اگر صحبت ریاء للنّاس نبود خود را خوب نشان دادن، نعم العبد نشان دادن بر مردم نبود، نه در مسجد نمىخواند، يا در اول وقت نمىخواند، اين داعى شده است كه در اول وقت مىخواند يا در مسجد مىخواند، اين صلاتش محكوم به بطلان است و مبغوض است، چرا؟ چون كه در ما نحن فيه صلاة كه طبيعى است و متعلّق التّكليف است اوّلها التّكبير و آخرها التّسليم، اين بايد در يك زمانى واقع بشود در یک مکانی واقع بشود، وقتى كه اختيار اين مكان لصلاته رياءً شد صلاتى كه در اين مكان موجود شده است حصّهاى از صلاة است، اوّله التّكبير و آخره التّسليم است، اين اوّله التّكبير و آخره التّسليم در اين مكان يا در اين زمان كه فردى از صلاة و حصّهاى از صلاة است اختيار امتثال در اين حصّه ريائى است، در اين حصّه كه عمل واحد است، ادخل فيه رضا غيره اشرك فيه غير ربّه، اين حصّه از صلاة صادر شده است به امر شارع و به داعویّت الرّياء، تحليلش اين است كه اين يك صلاة است، و يك تقيّد به اين مكان است، اين تحليل عقلى است، در خارج يك وجود بيشتر نيست، آن عمل واحد در خارج صادر شده است به حساب دو نفر و خداوند متعال كما اين كه در روايت معتبره وارد شده است كه امروز مىخوانيم مىفرمايد أنا خير شريكٍ، كسى كه براى من و غير من عمل كند او را واگذار به غير مىكنم، اخلاص بايد داشته باشد، پس اينی كه در عبارت عروه دارد بلافرقٍ ما بين اين كه ریاء در اصل العمل يا كيفيّت باشد بايد تعليقه نويس به عروه اين جور بنويسد المراد بالكيفيّة المتحددة مع متعلّق التّكليف آنجاست كه اگر ریاء در كيفيّت داشته باشد، اصل العمل حرام و محكوم به فساد مىشود.
سؤال...؟ آن دو تا وجود مىشود، وقت كه واجب نيست، وقت خارج از قدرت ما است، او به مشيّة الله وقت داخل مىشود، ايقاع صلاة در اين مكان وقتى كه در اين مكان صلاة را ايجاد كرد يك نماز خوانده است يا دو فعل كرده است، آن حصّه از صلاة به داعى دو شئ صادر شده است آن حصّه، بدان جهت در ما نحن فيه اگر آن كيفيّت متّحد شد با صلاة، در وجود كه عمل واحد شد، عمل واحدى است كه در عمل واحد اشرك فيه غير ربّه و بدان جهت آن عمل محكوم به بطلان مىشود، و امّا در موارد الجزء جزء را تقسيم مىكند به جزء الواجب و به جزء المستحب، مىفرمايد در موارد جزء الواجب اگر در جزء الواجب ریاء كرد، عمل باطل مىشود، اگر نگاه كنيد بعضى از محشّين و معلّقين على العروه اين جور فرمودهاند بعضىها به مقتضاى طاقت علميه اين جور فرمودهاند كه وقتى كه در جزء واجب ریاء كرد، آن جزء باطل مىشود، در مثل الوضوء وقتى كه در غسل يد يمنى ریاء كرد در كيفيت غسل ریاء كرد اين غسل يد يمنى باطل مىشود، بدان جهت دوباره به شيطان لعنت كند، بگويد خدا به شيطان لعنت كند، ما ارتكاب معصيت شديم، اين غسل يد يمنايمان را هم باطل كرديم، دوباره شست لوجه الله، گفتهاند نه عيبى ندارد، غسل وجه كرده است، غسل يد يمنى خالصةً كرده است به غسله ثانيه، ثمّ اليسرى و مسح الرّأس و الرّجلين كرده است. عمل صحيح است. بگوييد در وضوء زيادت آورده است. در وضوء زيادت مبطل نيست، خوب عمداً يك چيز محرّمى را زائد كرده است به قصد جزئيت عيبى ندارد، اين مبطل نيست. به قصد قربتش ضرر نرسيده است و مفروض اين است كه او را الغاء كرده است از جزئيت و جز را ثانياً اتيان كرده است. بله در مثل الصّلاة فايده ندارد، درست توجّه كنيد، انسان اگر حمد را رياءً بخواند بعد از تكبير وقتى كه حمد را تمام كرد بگويد بابا اين حرام شد و مبغوض شد من دوباره حمد را اتيان مىكنم صلاة محكوم به فساد است، چرا؟ چون كه من زاد فى صلاته يعنى عمداً فعليه الاعاده، اين عمداً زياد كرده است، آن ريائى زياد است، آن جزئى را كه رياءً اتيان كرده است او زيادى صلاة است، ولا يحسب من الصّلاة شرعاً، در او قصد جزئيت كرده است صلاتش باطل مىشود، و امّا در مثل الوضوء كه مثل صلاة و طواف نيست زيادتى عمدى مبطل نيست، به قصد قربت حاصل شده است، ضررى به او نرسيده است.
سؤال...؟ آن فاتحه را كه اول مىخواند و رياءً مىخواند و قصد جزئيت صلاتى مىكند اين زيادتى عمديه است، چون كه نمىتواند جزء صلاة بشود، اين مثل اين است كه به آسمان نگاه مىكند يا به زن اجنبيه نگاه مىكند كه اين هم جزء صلاة است، هم آن حرام است، هم صلاة باطل مىشود، چون كه من زاد فى صلاته.
و امّا در جايى كه قصد جزئيت را بكند در عملى كه زيادت مبطل نيست مثل الوضوء، آنجا نه زيادت كه مبطل نيست، وقتى كه اين فعل را ثانياً اتيان كرد به قصد جزئيت من زاد فى وضوئه شد ولكن فعليه الاعاده ندارد، وضوء را اتيان كرده است با قصد تقرّب، قصد تقرّب حاصل شده است، به واسطه اين زيادت قصد تقرب در اجزاء وضوء به هم نخورده است، بدان جهت در ما نحن فيه وضويش صحيح مىشود.
«...و لو كان جزء مستحبا على الأقوى و سواء نوى الرياء من أول العمل أو نوى في الأثناء و سواء تاب منه أم لا فالرياء في العمل بأي وجه كان مبطل له: لقوله تعالى على ما في الأخبار أنا خير شريك من عمل لي و لغيري تركته لغيري«[2]
ولكن صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف اطلاق عبارتش اين است كه ولو نوی الرّياء ولو در جزء واحد كه خودش هم كه در وضوء بحث مىكند بطل الوضوء يعنى وضوء از اول باطل شد، ايشان مىفرمايد ولو مقتضاى غير روايات ریاء اين است كه همين جور است، جزء باطل مىشود، غاية الامر در جزء قصد تقرّب ندارد، الاّ انّه ظاهر روايات اخبار ریاء اين است كه من عمل لی و لغيرى جزء را كه انسان اتيان مىكند، جزء را بما هو جزءٌ مىآورد كه اين جزء با ساير اعمال عمل واحد است، شارع هم عمل واحد اعتبار كرده است، جزء را به قصد آن عمل واحد اتيان مىكند، ظاهر روايات اين است كه در آن عمل واحد اگر غير مرا داخل كرد كه مفروض اين است كه در عمل واحد كه وضوء است، غير خداوند را شخص داخل كرده است، ظاهر روايات اين است كه آن عمل باطل مىشود، آن عملى كه عمل واحد اعتبار شده است و مكلّف او را به عنوان عمل واحد اتيان مىكند، اگر شرك در او داخل شد، آن عمل واحد باطل مىشود، عملى كه ادخل فيه الشّرك آن عمل باطل است، بدان جهت مقتضاى بطلان اين است كه برگردد اين دست راست را دوباره بشوید اين فايده ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه غسل وجه هم باطل شده است، چون كه غسل يد يمنى با آن غسل الوجه را بما هو عمل واحد فرض كرده است، اينی كه بعضىها فرمودهاند بر اين كه عمل واحد هم فرض بشود مقتضايش اين است كه اين مجموع من حيث المجموع باطل بشود، نه اين كه اجزاء كلّ جزءٍ باطل بشود، نه، كلّ جزءٍ عمل واحد نيست، مجموع بما انّه عمل واحد به عنوان عمل واحد باطل مىشود، به عنوان عملٌ باطل مىشود، و بما انّه به عنوان عملٌ باطل مىشود معنايش اين است كه اين فايدهاى ندارد، بايد عمل را از سر بگيرد، اين مقتضاى روايات است، اين روايت را هم صاحب عروه بعد از جزء مستحبى كه هست، بعد از جزء مستحب اين روايت را بيان مىكند، كه در آن روايت اين جور ذكر شده است بر اين كه خداوند متعال مىفرمايد بر اين كه من خير شريك هستم هر كسى كه عمل بكند براى من و براى غير من او را به همان شريك واگذار مىكنم، باب 12 از ابواب المقدمات روايت [3]7 است.
«أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِيهِ» كه محمد بن خالد برقى است كه محمد بن خالد برقى از معاريف است و تضعيف هم ثابت نشده است. كلام نجاشى معارض است با كلام شيخ قدس الله نفسه الشّريف. اگر معارضه كند، دلالت به ضعف هم نمىكند. چون كه كلام نجاشى معنايش اين است كه اين محمد بن خالد حديثش خيلى اعتبارى ندارد. چون كه از اشخاص ضعفاء و اينها نقل مىكند، عدم اعتبار لعلّ از ناحيه اين بوده باشد كه شيخ خود برقی را توثيق مىكند كه خودش ثقةٌ، يا معارضهاى نيست ما بين دو كلام، معارضه هم باشد شخص معاريف است ذم و قدح ثابت نشده است، آنجا دارد «عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ- فَمَنْ عَمِلَ لِي وَ لِغَيْرِي فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَهُ غَيْرِي»، كه آن لغيرى هست، عبارت يك خورده مثل اين كه تغييرى دارد، يا اين جور بايد بشود كه فمن عمل لى و لغيرى فهو لغيرى كما اين كه صاحب عروه اين جور نقل مىكند، يا اين كه اين جور است كه فمن عمل لى و لغيرى فهو كمن عمله لغيرى، بايد لمن نباشد، كمن باشد، بدان جهت در ما نحن به على كلّ تقديرٍ مراد واضح است، وقتى كه عمل را لغير اتيان كرد، عمل محكوم مىشود به بطلان، بما انّه عملٌ واحد باطل مىشود، اين حرف كه ما بين وضوء و صلاة فرق بگذاريم، الظّاهر و الله العالم اين فرق تمام نيست و اگر ظاهر روايات حساب بشود اين است كه تمام العمل باطل است و تدارك آن عمل حتّى در مثل الوضوء لا يفيد شیئاً، و الحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص239-241.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص239
[3] أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ- فَمَنْ عَمِلَ لِي وَ لِغَيْرِي فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَهُ غَيْرِي؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص72.