« الثالث عشر :الخلوصفلو ضم إليه الرياء بطل سواء كانت القربة مستقلة والرياء تبعا أو بالعكس أو كان كلاهما مستقلا و سواء كان الرياء في أصل العمل أو في كيفياته أو في أجزائه بل و لو كان جزء مستحبا على الأقوى و سواء نوى الرياء من أول العمل أو نوى في الأثناء و سواء تاب منه أم لا فالرياء في العمل بأي وجه كان مبطل له: لقوله تعالى على ما في الأخبار : أنا خير شريك من عمل لي و لغيري تركته لغيري. هذا و لكن إبطاله إنما هو إذا كان جزءاً من الداعي على العمل و لو على وجه التبعية و أما إذا لم يكن كذلك بل كان مجرد خطور في القلب من دون أن يكون جزء من الداعي فلا يكون مبطلا و إذا شك حين العمل في أن داعيه محض القربة أو مركب منها و من الرياء فالعمل باطل لعدم إحراز الخلوص الذي هو الشرط في الصحة و أما العجب فالمتأخر منه لا يبطل العمل و كذا المقارن و إن كان الأحوط فيه الإعادة و أما السمعة فإن كانت داعية على العمل أو كانت جزء من الداعي بطل و إلا فلا كما في الرياء فإذا كان الداعي له على العمل هو القربة إلا أنه يفرح إذا اطلع عليه الناس من غير أن يكون داخلا في قصده لا يكون باطلا لكن ينبغي للإنسان أن يكون ملتفتا فإن الشيطان غرور و عدو مبين و أما سائر الضمائم فإن كانت راجحة كما إذا كان قصده في الوضوء القربة و تعليم الغير فإن كان داعي القربة مستقلا و الضميمة تبعا أو كانا مستقلين صح و إن كانت القربة تبعا أو كان الداعي هو المجموع منهما بطل و إن كانت مباحة فالأقوى أنها أيضا كذلك كضم التبرد إلى القربة لكن الأحوط في صورة استقلالهما أيضا الإعادة و إن كانت محرمة غير الرياء و السمعة فهي في الإبطال مثل الرياء لأن الفعل يصير محرما فيكون باطلا نعم الفرق بينها و بين الرياء أنه لو لم يكن داعيه في ابتداء العمل إلا القربة لكن حصل له في الأثناء في جزء من الأجزاء يختص البطلان بذلك الجزء فلو عدل عن قصده و أعاده من دون فوات الموالاة صح و كذا لو كان ذلك الجزء مستحبا و إن لم يتداركه بخلاف الرياء على ما عرفت فإن حاله حال الحدث في الإبطال ».[1]
حاصل الكلام فى المقام اين شد اگر داعى مكلّف به اتيان العمل ارائه آن عمل للنّاس بوده باشد كه مردم او را شخص خوبى و عبد خوبى براى خدا حساب كنند اگر اين داعى كه از او تعبير مىشود به ریاء اگر به عمل داخل شد اعم از اينكه اين ریاء داخل بشود در اصل العمل يا ریاء داخل بشود در كيفيت العمل، كه آن كيفيّتى كه متّحد است با عمل خارجاً مثل صلاة فى اوّل الوقت او فى المسجد رياءً، و امّا آن كيفيتى كه وجود آخرى دارد و جزء العمل حساب نمىشود، نه جزء واجبى نه مستحبى، مثل اين كه انسان موقع وضوء گرفتن كه صورت را مىشوید، يا دستها را مىشوید، نگاه به آسمان مىكند و هى خدا را ياد مىكند، ذكر مىگويد، در اين نگاه كردن به آسمان از طرف قبله و ذكر كردن، غرضش اين است كه مردم بگويند به به چه جور حضور قلب دارد، چه جود خدا را ياد دارد، اين فعل حرام است و ریاء است و مبغوض است و شرك است ولكن به اصل العمل ضررى نمىرساند، و امّا اگر ریاء در جزء العمل شد و آن جزء، جزء واجبى شد بلاكلامٍ عمل باطل مىشود، نه اين كه فقط آن جزء واجبى باطل مىشود، اصل العمل باطل مىشود، كه صاحب عروه تصريح خواهد كرد که اگر در عمل مركّب در جزئش ریاء داخل شد آن ریاء تمام العمل را مىسوزاند، مثل اين مىشود كه انسان در حالى كه ركوع مىكرد در صلاة حدثى صادر شد، آن وقتى كه تشهّد را مىخواند كه فارغ بشود حدث صادر شد، چه جور آن حدث مبطل تمام الصّلاة است من اوّلها الى آخرها ریاء هم اگر در عملى داخل شد آن عمل را از اول مىسوزاند و باطل مىكند. منتهى اگر جزء، جزء مستحبى شد جماعتى من الفقهاء ملتزم شدهاند كه فقط آن جزئى كه يسمّى بالجزء المستحب او باطل مىشود، مثل آن كيفيتى است كه ما گفتيم اصلاً جزء هم نيست، و امّا على ما ذكرنا و قوّاه فى العروه فرقى نمىكند بما انّه شارع اين را جزء فرد اعتبار كرده است و مكلّف هم به قدر جزء الفرد اتيان كرده است، آن فرد از عملى كه عمل واحد هست، در او ریاء داخل شده است، آن فرد را از اصل مىسوزاند، اين حاصل ما ذكرنا بود.
بعد يك نكته را هم كه تصريح كرديم و گفتيم كه و امّا آن شخصى كه ریاء نه در اصل العمل مدخليّت دارد، ارائة العمل للنّاس هيچ داعى به اصل العمل نيست، به كيفيّت متّحده نيست. داعى به جزء واجب و مستحب اصلاً نيست. همهاش به امر خداست. خالصاً و مخلصةً الاّ انّه در اثناء العلم توى ذهنش خطور مىكند كه مردم مىبينند و با ديدن به من اينجور مىگويند به واسطه اين عمل كه نعم العبد اين هيچ دخلى ندارد در داعی اش در عمل، اين فقط خطور اين معنا است كه مردم مىبينند و اين جور مىگويند، او ضررى به صحّت عمل نمىرساند، وقتى كه امر شارع تأثير در داعویت و دخل در داعویت نداشت، بگويند يا نگويند، ببينند يا نبينند من به حساب خدا اين عمل را اتيان مىكنم، خطور اين معنا مضر به عبادت نيست.
«و أما العجب فالمتأخر منه لا يبطل العمل و كذا المقارن و إن كان الأحوط فيه الإعادةو أما السمعة فإن كانت داعية على العمل أو كانت جزء من الداعي بطل و إلا فلا كما في الرياء فإذا كان الداعي له على العمل هو القربة إلا أنه يفرح إذا اطلع عليه الناس من غير أن يكون داخلا في قصده لا يكون باطلا لكن ينبغي للإنسان أن يكون ملتفتا فإن الشيطان غرور و عدو مبين و أما سائر الضمائم فإن كانت راجحة كما إذا كان قصده في الوضوء القربة و تعليم الغير فإن كان داعي القربة مستقلا و الضميمة تبعا أو كانا مستقلين صح و إن كانت القربة تبعا أو كان الداعي هو المجموع منهما بطل و إن كانت مباحة فالأقوى أنها أيضا كذلك كضم التبرد إلى القربة لكن الأحوط في صورة استقلالهما أيضا الإعادة و إن كانت محرمة غير الرياء و السمعة فهي في الإبطال مثل الرياء لأن الفعل يصير محرما فيكون باطلا».[2]
بعد از اين معنا سيّد قدس الله نفسه الشّريف در این شرط ثالث عشر به سه امر ديگر متعرّض شده است، يكى مسأله عجب است، يكى مسأله سمعه است، يكى مسأله ساير الضّمائم است، يعنى آنهايى كه دخل دارند در قصد مكلّف اتيان به عبادت را ولكن آنها نه ریاء هستند، نه سمعه هستند و نه عجب، امور ديگرى هستند، حكم آنها را بيان کرده است، اوّل عجب را فرموده است، بعد سمعه را، ما عکس مىكنيم، اوّل سمعه را متعرّض مىشويم، چون كه مربوط به امورى است كه در باب ریاء گفتيم.
ايشان مىفرمايد سمعه اگر متأخّر از عمل بوده باشد و عمل موقع وقوعش خالصةً و مخلصةً واقع شده باشد، بلاشبهةٍ سمعه عمل را باطل نمىكند. مثل اين كه انسان فرض كنيد شب پا شده است، در آن هواى سرد وضويى گرفته است و نماز شب خوانده است، هوا هم سرد بود. آن وقتى كه مىخواند فقط به حساب خدا بود كه بلكه خداوند متعال بر من رحم كند، روزهاى مشكلى دارم در جلويم، عقباتى دارم، بلكه خدا رحم كند، استغفارى كرده است، هيچ حساب ديگرى غير از خدا نمانده است. ولكن وقتى كه صبح آمد به بازار بگويم به مردم كه شب نماز شب را خواندم و خيلى لذّت بردم از او كه مردم هم بدانند كه من آدم خوبى هستم كه غرضش اين است كه مردم دوست دارند او را مدح كنند و بگويند، اين مبطل عمل سابقى نيست. نماز شب كه خوانده است. يا نماز عشاء كه خوانده نماز مغرب كه شده است سقوط تكليف شده است، امّا اين جور سمعه اجر و ثواب شخص را از بين مىبرد كه نظرش اين است كه مردم مطّلع بشوند و او را بنده خوبى بدانند غرضش اين است، مىگوييم بعيد نيست كه ملتزم بشويم كه اين ثواب را از بين مىبرد. سمعه بعد العمل حط مىكند ثواب العمل را و امّا صحّة العمل كه ثبوت التّكليف و امتثال است به نحوى كه ديگر اعاده و قضاء ندارد. آن هست، ايشان فقط اين را مىگويد كه فلا يضرّ بالعمل يعنى به صحّت عمل ضرر نمىرساند، متعرّض به مسأله ثواب نمىشود.
و امّا السّمعة حال العمل كه در حال العمل همين جور عمل را كه اتيان مىكنند ايشان مىفرمايد اگر داعی اش بر اتيان اين عمل چه اعم از اين كه داعى مستقلش يا داعى تبعیش كه تأكيد داعویت است داعویت الى العمل به امر شارع است، ولكن تأكّد اين داعویت به اين است كه اين را مردم مطّلع بشوند و مردم مرا آدم خوبى بدانند كه سمعه اين جور داعویت دارد، كما اين كه در ریاء مىگفتيم تارةً ریاء داعى مستقل است، مثل داعویت امر، و اخرى ریاء مؤكِّد است. امر شارع داعى مستقل است، ریاء مؤكِّد است. اینجا هم همين جور است. اين سمعه و اين حبّ اين كه مردم مطّلع بشوند به عملش به نقل خودش يا به نقل بچّههايش یا به نقل شخص آخرى مطّلع بشوند و مرا آدم خوبى بدانند اين داعى بر اين عمل است مستقلاً، يا داعى امر شارع است اين مؤكّد آن داعویت است، ايشان در اين صورت مىگويد عمل محكوم به بطلان است، اين عبادت باطل است.
و ما هم بايد همين را ملتزم بشويم، اگر بنا شد به رواياتى كه در باب الرّياء وارد شده است به آنها اخذ كرديم و عمل كرديم مقتضاى آنها اين است كه فرق نمىكند عملش را خودش به مردم نشان بدهند كه مردم ببينند و مدحش كنند و بگويند نعم العبد، يا غرضش اين بوده باشد كه عملش را مردم بشنوند فیما بعد و بگويند نعم العبد، فرقى نمىكند، چرا؟ چون كه لسان روايات اين بود كه من عمل لغير الله، من عمل لله و لغيره، در ما نحن فيه اين عملش لله و لغيره است، چون كه نشان دادن به جهت اطّلاع مردم است كه در این ریاء عمل را نشان مىدهد به مردم، اين به جهت اين است كه اين به واسطه ديدن مطّلع مىشوند بعضش، سمعه هم همين جور است، وقتى كه همين داعی اش بر اتيان العمل غير الله شد مستقلاً امر الله هم داعى مستقل است كه به نحوى كه تأكّد پيدا كرد، يا تبعى بود به نحوى كه تأكّد پيدا كرد، عمل محكوم به بطلان است.
اين كه در عروه فرموده است اگر مقارن للعمل شد و هيچ دخلى در عمل نداشت، هيچ داعى را قوى نكرد، مثل خطور بوده باشد آن مبطل نيست، بدان جهت در آخر هم مىگويد مجرّد اين كه به انسان فرح حاصل مىشود وقتى كه مردم عملش را بفهمند بدون اين كه آن فرح و ابتهاج در قصد به اتيان آن عمل مدخليّت داشته باشد، او مثل خطور ریاء است، او ضررى نمىرساند، سابقا هم گفتيم كه مجرّد سرور مبطل عمل نمىشود، و امّا در جايى كه در داعى به عمل مدخليّت داشته باشد به نحو داعى مستقل كه كلٍّ من امر الشّارع و سمعه هر كدام مستقلاً داعى باشند كه عند الاجتماع كه ديروز گفتيم تأكّد مىشود، يا فقط امر شارع داعى مستقل است و اين فقط تأكّد مىآورد، رواياتى كه ديروز هم آن روايات را كه خوانديم و بقيه روايات، آنها مقتضايش عبارت از اين است كه اين عملى كه هست باطل بوده باشد. سؤال...؟ در اين جهتى كه عمل را باطل مىكنند و در بطلان عمل به او فرقى در اين جهت ندارد، چون كه على كلّ تقديرٍ آن رواياتى كه در ریاء وارد شده بود عنوانش هست، آن روايات شامل مىشود ما نحن فيه را، آن جايى بود كه ورد که «يَا أَشْقِيَاءُ مَا (كَانَ) حَالُكُمْ- قَالُوا كُنَّا نَعْمَلُ لِغَيْرِ اللَّهِ» ،[3] يا آنى كه «أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ- فَمَنْ عَمِلَ لِي وَ لِغَيْرِي فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَهُ غَيْرِي» [4] كه آن عمله غيرى بوده باشد و هكذا آنهاى ديگر، اطلاقاتِ ديگر مضافاً بر اينها در دو روايت براى اين سمعه امام علیه السلام على ما فى الرّوايت متعرّض شده است:
يكى روايت محمد بن عرفه است، در، باب 11 از ابواب مقدمات العبادات كه تحريم قصد الرّياء و السمعة فی العباده كه شرك در عبادت است و مثل الرّياء حرام است و باطل مىكند، روايت [5] 8 اين است.
كلينى عن عدّة من اصحابنا عن سهل بن زياد اين يك سند است و عن على بن ابراهيم يعنى كلينى عن على بن ابراهيم عن محمد بن عيسى بن عبيد سند دومى است، اينها نقل مىكنند که امام رضا ع فرمود: «وَيْحَكَ يَا ابْنَ عَرَفَةَ- اعْمَلُوا لِغَيْرِ رِيَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ» سمعه در ما نحن فيه با همان ریاء رقيب شمرده شده است، فمن عمل لغير الله وکله الله الى من عمل یا ما عمل است، هر دو عمل لغير الله است، اين روايت من حيث السّند محمد بن عرفه دارد و او توثيقى ندارد ضرر نمىرساند، چون كه من عمل الله و لغيرى در روايات معتبره بود، و اطلاقش شامل مىشود.
يكى هم در روايت ابن القدّاح وارد شده است كه روايت 10 است. در اين باب.[6] نقل مىكند احمد بن محمد بن برقى قدس الله سرّه در محاسنش نقل مىكند از جعفر بن محمد اشعرى عن ابن القدّاح عبدالله الميمون القدّاح است «عن ابى عبدالله عن ابيه عليهما السلام قَالَ عَلِيٌّ ع اخْشَوُا اللَّهَ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ وَ اعْمَلُوا لِلَّهِ فِي غَيْرِ رِيَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ» هر دو را تعليل مىفرمايد: «فَإِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِغَيْرِ اللَّهِ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى عَمَلِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».
در ما نحن فيه باز يك روايت ديگرى هم هست كه روايت جرّاح مدائنى است، در باب بطلان العبادة المقصود بها الرّيا، باب 12 است،[7] آنجا روايت 6 است.
و عنه عن احمد بن محمد، كلينى نقل مىكند از محمد بن يحيى العطّار عن احمد بن محمد بن عيسى عن الحسين بن سعيد عن نضر بن سويد عن قاسم بن سليمان عن جرّاح المدائنى، اين جرّاح توثيق خاصّى ندارد، محتمل هست هم در ما نحن فيه كسى قائل به اعتبارش بشود به واسطه مشاهير بودنش، «فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً- وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً[8] قَالَ الرَّجُلُ يَعْمَلُ شَيْئاً مِنَ الثَّوَابِ» ، ثواب يعنى آن عبادت، «لَا يَطْلُبُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ»- - طلب نمىكند در او وجه الله را، ولا يشرك بعبادة ربّى احداً شرك را بيان مىكند «إِنَّمَا يَطْلُبُ تَزْكِيَةَ النَّاسِ» ، تذكيت ناس خودش را طلب مىكند، «يَشْتَهِي أَنْ يُسْمِعَ بِهِ النَّاسَ» ، اشتهاء و حب دارد كه اين كارش را مردم بفهمند و مدحش كنند، اين شرك است.
بدان جهت به واسطه اين روايات و رواياتى كه معتبر بود و در آنها من عمل لى و لغيرى بود كه شامل مىشود سمعه را ملتزم مىشويم كه حكم سمعه حكم الرّياء است، منتهى سمعه بما اين كه اطّلاع به عمل است بغير الرّؤيه بلکه به سماع است بعد العمل هم مىشود، ولكن ریاء فقط عند العمل مىشود، بعد العمل ریاء نمىشود. بدان جهت اگر بگويند ریاء بعد العمل يعنى سمعه، او ریاء نمىشود، چون كه ریاء مقوّمش رؤيت است، رؤيت حال عمل را ببينند و امّا در سمعه ملاك سماع است و سماع عند العمل هم مىشود، بعد العمل هم مىشود و غالباً هم بعد العمل مىشود، امّا داعویّت اين سمعه براى عمل عند العمل مىشود كه داعی اش بر اتيان اين عمل اين است كه بعد مردم مطّلع بشوند و كذا بگويند در حقّش، اينها راجع به سمعه، چون كه بحثش بحث مختصرى بود و حكم ریاء را داشت مقدم كرديم.
«و أما العجب فالمتأخر منه لا يبطل العمل و كذا المقارن و إن كان الأحوط فيه الإعادة».[9]
و امّا مسألة العجب، ايشان در مسأله عجب در عروه اين جور فتوا مىدهند، مىگويد امّا العجب اگر لاحق به عمل بوده باشد فلا يبطل العمل، عمل را باطل نمىكند. ما بين عجب و سمعه فرق مىگذارد. بلكه مىفرمايد اگر عجب حال العمل هم موجود شد ضررى به عمل نمىرساند يعنى عمل را باطل نمىكند. سمعه اين جور بود كه اگر مقارن با عمل بشود دخل در داعویّت داشته باشد مبطل است، ولكن ايشان مىفرمايد كه عجب ولو مقارن با عمل بوده باشد، عمل را باطل نمىكند.
عجب در عبادات دو نحو متصوّر مىشود، به عجب مثلاً به علم، عجب به جمال، آنها را كارى نداريم، عجب از عبد دو نحو متصوّر مىشود، تارةً عجبش به نفسش است، يعنى خودش را خيلى مىپسندد، مىگويد عجب عبد خدايى هستم، مثل من هم عبد خدا پيدا مىشود؟ نه من فوق العباد هستم، خودش را به مرتبهاى رسانده است به خيال خودش كه مىگويد بر اين كه من فائق شدم مراتب العباد را و رسيدهام به مرتبهاى كه كسان ديگر نرسيدهاند، عجب مرتبهاى است، ربّما به خدا هم منّت مىگذارد، مىگويد من عبادتى كه به تو كردهام و اين مرتبه نفسم رسيده است. بيشتر از آن است كه تو مستحق هستى، و تارة عجب به عمل است، نه هنوز به خودش خيلى متوجّه نيست كه اين حرفها را بگويد، به عملش متوجّه است. مىگويد به به عجب عبادتى، عجب لذّتى، چه عبادت مهمى كردم براى خداوند متعال، به آن عملى كه مىگويد عَجَب عبادتى براى خداوند كردم، آن عمل را خالصةً مخلصةً اتيان كرده است، فقط مىپسندد آن عمل را، نمىگويد خداوندا تو كجا و اين اعمال ما كجا، تو كجا هستى؟ ما كى مىتوانيم در مقابل ذرّهاى از ذرّات نعمت تو را عبادت كنيم، هيچ هستيم همه چيز ما از تو است، او بدون اين كه متوجّه اينها بشود مىگويد همه چيز من هستم، اين عبادتى كه كردهام عجَب عملى است كه اين عملى را كه مىكند یستکثر عملش را خيلى مىداند، يا خيلى بزرگ مىداند، تعظيم مىكند، اين عجبى كه به نفس است، يا عجبى كه به عمل است، اگر بعد از عمل موجود بشود خوب عمل را كه باطل نمىكند، عمل معتبر بود كه صادر بشود به قصد تقرّب و حين العمل اخلاص داشته باشد، حين العمل هم اخلاص داشت، اين عجب بعدى كارى كه مىكند آن استحقاق مثوبتى كه تفصيلش را خواهيم گفت اين از بين مىبرد، ثواب عمل را از بين مىبرد، خودش را بدبخت مىكند، عملش را عملى قرار مىدهد كه لا ثواب و لا اجر له، و امّا اگر عجب حين العمل شد، معلوم شد كه آن هم همين جور است، چون كه قصد قربت را از بين نمىبرد، و قصد اخلاص را از بين نمىبرد، همهاش حساب خداوند است، به ديگران نظر ندارد، به خودش نظر دارد، به عملش نظر دارد، منتهى به به مىكند، بستکثر ویستعظم عمله، ربطى به ديگران ندارد، مردم بدانند يا ندانند، خوب بدانند مرا يا خوب ندانند تأثيرى ندارد، خودش است كه عجب به نفس يا عجب به عملش دارد، اينها هم همين جور است، قصد قربت و اخلاص عمل را از بين نمىبرد، فقط آنى كه هست آن ثواب را از بين مىبرد.
ولكن در عجب مقارن بعضىها ملتزم شدهاند كه ولو قصد اخلاص را از بين نمىبرند، ولكن از روايات استفاده مىشود كه عمل را باطل مىكنند، يك تعبّدى است كه خداوند آن عملى را كه كانّ عدمش مأخوذ است عبادتى را خواسته است كه در حين اتيان او عجب نباشد در نفس فاعل، و الاّ اگر عجب بوده باشد عمل محكوم به بطلان است، كانّ شرط شرعى است، چه جورى كه گفتيم اخلاص شرط شرعى است يعنى و لو بعضى اقسام ریاء گفتيم قاعدةً مبطل نبود، ولكن عدم دخول الرّياء على الاطلاق شرط شرعى بود، عدم دخول العجب هم شرط شرعى است در عبادت.
و بعضىها مطلق عجب را گفتهاند ولو عجب متأخّر را مثل اين كه مرحوم همدانى[10] آن را كه نقل كرده است در عجب متأخّر نقل كرده است از معاصر خودش، از سيّد المعاصر خودش نقل كرده است كه او ملتزم است عضو متأخّر مبطل است، فرموده است اين غير معقول است، براى اين كه چيزى كه متأخّراً موجود مىشود عمل سابق را باطل بكند، اين معنا ندارد، اين ممتنع است.
اينی كه فرموده است مرحوم همدانى[11] در ردّ او درست نيست، چرا؟ چون كه ما شرط متأخّر را در قيود مأمور به تصريح كرديم، مثل صوم مستحاضه كه گفتيم امروز كه روزه گرفته است اگر شبى كه مىآيد غسل نكند اين صوم باطل مىشود، غسل الّلیلة الآتيه شرط است در صحّت صومش كه در روز گرفته است، گفتيم عيبى ندارد، چون كه اين شرط در ما نحن فيه شرط فلسفى نيست كه محال است بر مشروطش مقدم بشود، اين شرط به معنای قيد است، شارع مىتواند عمل متقدّم را مشروط كند سقوط تكليف از او را به حيثی كه لا قضاء و لا اعادة را مشروط كند به حصول امر متاخر، امر متأخر آمد بله صحیح است، اعاده و قضاء ندارد، و الاّ بايد قضاء بشود، عمل باطل است، اين اشكالى ندارد.
ولكن در ما نحن فيه بايد دليل قائم بشود كه عجب متأخر وقتى كه موجود شد، آن عمل را باطل مىكند، عمل مقيّد است به عدم عجب متأخّر، آنى كه در ما نحن فيه در روايات داريم حاصل مستفاد از آنها اين است كه عجب ثواب عمل را از بين مىبرد، چه مقارن باشد، چه متأخّر باشد، مقدمه ای عرض کنم: اينی كه ما مىگوييم شخص به واسطه اتيان به عبادات و امتثال اوامر الله مستحق مىشود مثوبت را، اين استحقاقى كه هست اجر دارد عمل كردن و اطاعت كردن اين شخص مراد از اين اجر، اجر در باب اجاره نيست كه در باب اجاره گفتهاند اگر شخصى به حمّالى امر كرد كه برو گونى برنج را از اینجا بردار و ببر به منزل فلانى، وقتى كه اين حمّال برد اين گونى گندم را منزل فلانى و بيايد در دكّان و بگويد كه پس اجرتش را بده، صد تومان بدهيد به من، مىگوييم همين جور است ديگر،گفتيم اگر امر كرد شخصى شخص ديگر را به عملى، و مقيّد نكرد كه مجّاناً ببر و عملى شد كه له الاجره عند العرف اين موجب ضمان است، بايد اجرتش را بدهد، مگر اين كه این حمّال خودش قصد تبرّع كند كه من مفتكى مىبرم، والا اگر خودش هتك نكند ماليّت عملش را و حرمت عملش را و اين هم امرش را تقييد نه مجّانيت نكند اين مستحق مىشود اجر را، اين اينجور است، و امّا اگر پدرى به پسرش گفت كه پسر اين گونى گندم را بردار و بده به منزل فلانى، اين پسر اين را برداشت و برد و برگشت، آقا صد تومان بده، اين را نمىتواند بگوید، شرعاً هم واجب نيست كه پدر بدهد، خوب فرقش چيست؟ آن هم امر كرده بود حمّال را به عمل يا حمّال هم نبود يك شخص آخرى بود برادر اين را بردار و ببر خانه فلانى، آن برادر هم برد و برگشت گفت صد تومان بده، اجرة المثلش صد تومان است، ولكن به پسرش گفت اين نمىشود، اين فرقش چيست؟ هر دو امر است ديگر، فرقش اين است كه خود اين امر پدر به پسر خودش به ذاته اقتضاى اجر نمىكند، اقتضای مجّانيت مىكند، كه وظيفه پسر است، يك عمر اين را تربيت كرده است، پسر خوبى هم بوده باشد، با اين قيود، چه مصارفى كرده است، چه تربيتى كرده است، اگر پسر برگردد و بگويد پدر صد تومان بده، اصلاً مىگويد برو جهنّم، اين چه بى معرفتى است، اصل اين مطالبه اين معنا از اين پدر همين جورى اين فرق دارد، ما بوديم بالوجدان عند العقلاء هم همين جور است، در توضيح مطلب تشبيه كامل به ناقص محذورى ندارد براى توضيح، ولو بايد اين جور تشبيه نشود اصلاً، اين مقام ربويّت مقام ديگرى است، مردم و خلايق نسبت به خداوند متعال كه همه چيزشان حتّى نفس كشيدنشان همه منوط است به مشيّة الله و به ارادة الله، همه چيز انسان از خداوند است، اين خداوند امر بكند فلان عمل را بياور، كسى مستحق اجرت نمىشود بر خدا، بدان جهت است كه در باب خودش ثابت شده است اوامر خداوند بر افعال از ما مثل اوامر آن دكّان دار به آن حمّال نيست كه اين مال را ببر، اين اجرى كه در ما نحن فيه مىگوييم و اين استحباب اجرتى كه مىگوييم، استحقاق التفضل است كه شخص مستحق است كه خداوند تفضّل بكند در حقّش, استحقاق دارد آن كسى كه عصيان كرده است، هيچ اعتنا نكرده است مثل آن دو برادرى كه يكى هیچ اعتناء نمىكند، مستحق تفضّل نيست از پدر، ولكن آن ديگرى كه گوش مىكند و بار سنگين را هم برداشت و برد آن جا، اين مستحق تفضّل است، بدان جهت است اگر پدر به همان پسر بگويد كه اين را بردار ببر صد تومان خواهم داد، پسر هم ببرد برگردد بگويد صد تومان را بده، پسر مستحق نيست صد تومان را، اين كه پدر بايد بدهد صد تومان را که اجرت را طى كردم به صد تومان، نه اجرت را مستحق نيست، اين پدر كه امر كرد و گفت صد تومان هم نمىدهم، چون كه وفاء به وعد قبيح است بر شخص حكيم و بر پدر قبيح است خلف وعد، از باب خلف وعد نشود بر او، اين صد تومان را بايد بدهد، نه اين كه او ديگر مستحق شده است قصد تبرّع نيست، ذكر اجرت شده است، اين نيست، خداوند متعال هم كه در اين اعمال براى ما فرموده است و من يطع الله و رسوله يدخله جنّاتٍ تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها، اين تفضّل است، خداوند متعال اگر اينها را روز قيامت ندهد نه اين كه اجرت ما را مشغول ذمّه است نعوذ بالله، به جهت اين كه خلف وعد كرده است، عیب است این خلف وعد از آن ربٌّ جليل رحيم رحمان، آن حكيم المتعال، روى اين اساس است، چه جور عرض كردم پسر در مقابل روى پدر بايستند و بگويد پول مرا بده، من زحمت كشيدم و گونى را بردم، پدر هستى به من چه، من عمل كردهام، اين مثل اين، يا اين كه من چه پسر خوبى هستم و يا بيايد خودش را مدح كند و منّت بر پدرش بگذارد كه چه جورى كه اين پسر را و عملش را منحط مىكند از آن استحقاق تفضّل می يندازد، اين نظير اين است كه تو چه هستى؟ هيچ چيز نيستى؟ همه چيزت از غير است، از آن ربّ الجليل است، بدان جهت علماى اخلاق مىگويند كه دواى مرض عجب تذكّر است به حقارت خودش و به عظمت ربّ الجليل و به كثرت و به آن نعماى آن ربّ الجليل كه من كثرتها لا تحصی كه در حقّ انسان است، هر نفسى كه مىكشد نعمت خداوندى است به واسطه مشيّت و اراده خداوند متعال است، كسى كه در مقابل اين ربّ الجليل بگويد كه نه من جلو افتادهام، بيشتر از حقّ تو دادهام، يا منّت بگذارد بر اين كه من خيلى عبد خوبى شدهام، اين علاوه بر اين كه موجب مىشود انسان بعضى معاصى را مرتكب بشود خصوصاً در عجب بالنفس كه تحقير كند ناس را، اهانت بر ناس بكند، اصلا آن را هم متوجّه نشود كه اين معصيت است، اين سيئه است، در روايت هم دار، از بس كه عجب به خودش دارد مىگويد حق من اين است كه تحقير كنم ديگر، بدان جهت اصل در صورتى كه انسان به اين مقام رسيد تكبّر كرد به مردم، خاضع نشد به واسطه تذكّر به آن حالاتش كه جلويش هست به آن حالاتى كه پشت سرش بود و آن ربّ الجليلى كه نعم او مشمول است به او انسان را ذاتاً خاضع مىكند، من چه هستم؟ بدان جهت اگر كسى اين جور شد، اين استحقاق تفضّلش از بين مىرود، روايات هم همين را مىگويند.
سؤال...؟ عرض كردم او وعده است، آنى كه گفتم همان معلوم شد، اجر اگر گفته بشود اجرت در باب اجاره نيست گفتيم، اجر به معناى استحقاق تفضّل مصوبت است، از او تعبير به اجر كرده است، چون كه خداوند خلف به وعد نمىكند، امّا مال محسنين است، نه مال مسیئین، وقتى كه شخص عجب كرد به عملش و تجبّر به خداوند متعال هم كرد نعوذ بالله ربّما به اين مقام مىرسد كه در روايات هم هست، در آن صورت مشول آن آيه شريفه نيست، در ما نحن فيه آن استحقاق مثوبت اصلاً مىرود موضوعاً، نه اين كه استحقاق تفضّل دارد و آن استحقاق رعايت نمىشود، اين جور نيست، اين معنايش اين است كه از آن استحقاق تفضّل خودش را مىاندازد.
بدان جهت اصل معنا اين است رواياتى كه در عجب وارد شده است مفاد آنها اين است، ولكن در باب العجب بعضى روايات است كه گفته شده است از آن روايات زايد بر اين معنا استفاده مىشود، استفاده مىشود كه عجب مبطل عمل هم هست، عمل را كه با عجب انسان اتيان كرد، مثل اين است كه صلاة را با حدث اتيان كرده است، و مثل او مسقط تكليف نيست، و به عبارت ديگر و به تعبير علمى، قبول دو مرحله و دو مقام دارد، يك مرحله در مقام اعطاء المثوبة است، ما آنى كه مىگفتيم، مىگفتيم عجب در عمل، عمل را از مقام قبوليّت مىاندازد در مقام اعطاء المثوبه، و امّا مقام الامتثال و سقوط التّكليف و اتّصاف العمل بالصحّه عجب در آن مقام مدخليتى ندارد.
اين روايات را ملاحظه بفرماييد انشاء الله فردا بازگو مىكنيم.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص239-241.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص240-241.
[3] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ بَابَوَيْهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي كِتَابِ عِقَابِ الْأَعْمَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ الْخُرَاسَانِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ص قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُؤْمَرُ بِرِجَالٍ إِلَى النَّارِ إِلَى أَنْ قَالَ فَيَقُولُ لَهُمْ خَازِنُ النَّارِ- يَا أَشْقِيَاءُ مَا (كَانَ) حَالُكُمْ- قَالُوا كُنَّا نَعْمَلُ لِغَيْرِ اللَّهِ- فَقِيلَ لَنَا خُذُوا ثَوَابَكُمْ مِمَّنْ عَمِلْتُمْ لَهُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص70.
[4] أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ- فَمَنْ عَمِلَ لِي وَ لِغَيْرِي فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَهُ غَيْرِي.؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص72.
[5] وَ [محمد بن يعقوب] عَنْهُمْ( عدة من اصحابنا) عَنْ سَهْلٍ وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَةَ قَالَ: قَالَ لِيَ الرِّضَا ع وَيْحَكَ يَا ابْنَ عَرَفَةَ- اعْمَلُوا لِغَيْرِ رِيَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ- فَإِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِغَيْرِ اللَّهِ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى مَا عَمِلَ- وَيْحَكَ مَا عَمِلَ أَحَدٌ عَمَلًا إِلَّا رَدَّاهُ اللَّهُ بِهِ- إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّاً؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص66.
[6] وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ ع اخْشَوُا اللَّهَ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ وَ اعْمَلُوا لِلَّهِ فِي غَيْرِ رِيَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ- فَإِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِغَيْرِ اللَّهِ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى عَمَلِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص66.
[7] وَ[محمد بن يعقوب] عَنْهُ(محمد بن يحيي) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً- وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً قَالَ الرَّجُلُ يَعْمَلُ شَيْئاً مِنَ الثَّوَابِ لَا يَطْلُبُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ- إِنَّمَا يَطْلُبُ تَزْكِيَةَ النَّاسِ يَشْتَهِي أَنْ يُسْمِعَ بِهِ النَّاسَ- فَهَذَا الَّذِي أَشْرَكَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ- ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ عَبْدٍ أَسَرَّ خَيْراً فَذَهَبَتِ الْأَيَّامُ أَبَداً- حَتَّى يُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ خَيْراً- وَ مَا مِنْ عَبْدٍ يُسِرُّ شَرّاً فَذَهَبَتِ الْأَيَّامُ- حَتَّى يُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ شَرّاً؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص71.
[8] سوره کهف(18)، آيه 110.
[9] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص240
[10] فما ذكره بعض السادة المعاصرين من أنّ العجب بالعبادة: أن يجد العامل نفسه عظيمة بسبب عمله مبتهجة به خارجة من حدّ التقصير لا الابتهاج بتوفيق اللّه تعالى و تأييده للعمل، لا يخلو عن مسامحة.نعم، لا يبعد دعوى أنّ إعظام النفس بالعمل أيضا من مصاديق العجب بنحو من الاعتبار، لا أنّ العجب منحصر فيه، كما هو ظاهر التعريف؛ آقار ضا همدانی، مصباح الفقيه، (قم، مؤسسة الجعفرية و مؤسسة النشر الاسلامی، چ1، ت1416ق)، ج2، ص237.
[11] آقار ضا همدانی، مصباح الفقيه، (قم، مؤسسة الجعفرية و مؤسسة النشر الاسلامی، چ1، ت1416ق)، ج2، ص237.