« الثالث عشر :الخلوصفلو ضم إليه الرياء بطل سواء كانت القربة مستقلة والرياء تبعا أو بالعكس أو كان كلاهما مستقلا و سواء كان الرياء في أصل العمل أو في كيفياته أو في أجزائه بل و لو كان جزء مستحبا على الأقوى و سواء نوى الرياء من أول العمل أو نوى في الأثناء و سواء تاب منه أم لا فالرياء في العمل بأي وجه كان مبطل له: لقوله تعالى على ما في الأخبار : أنا خير شريك من عمل لي و لغيري تركته لغيري. هذا و لكن إبطاله إنما هو إذا كان جزءاً من الداعي على العمل و لو على وجه التبعية و أما إذا لم يكن كذلك بل كان مجرد خطور في القلب من دون أن يكون جزء من الداعي فلا يكون مبطلا و إذا شك حين العمل في أن داعيه محض القربة أو مركب منها و من الرياء فالعمل باطل لعدم إحراز الخلوص الذي هو الشرط في الصحة و أما العجب فالمتأخر منه لا يبطل العمل و كذا المقارن و إن كان الأحوط فيه الإعادة و أما السمعة فإن كانت داعية على العمل أو كانت جزء من الداعي بطل و إلا فلا كما في الرياء فإذا كان الداعي له على العمل هو القربة إلا أنه يفرح إذا اطلع عليه الناس من غير أن يكون داخلا في قصده لا يكون باطلا لكن ينبغي للإنسان أن يكون ملتفتا فإن الشيطان غرور و عدو مبين و أما سائر الضمائم فإن كانت راجحة كما إذا كان قصده في الوضوء القربة و تعليم الغير فإن كان داعي القربة مستقلا و الضميمة تبعا أو كانا مستقلين صح و إن كانت القربة تبعا أو كان الداعي هو المجموع منهما بطل و إن كانت مباحة فالأقوى أنها أيضا كذلك كضم التبرد إلى القربة لكن الأحوط في صورة استقلالهما أيضا الإعادة و إن كانت محرمة غير الرياء و السمعة فهي في الإبطال مثل الرياء لأن الفعل يصير محرما فيكون باطلا نعم الفرق بينها و بين الرياء أنه لو لم يكن داعيه في ابتداء العمل إلا القربة لكن حصل له في الأثناء في جزء من الأجزاء يختص البطلان بذلك الجزء فلو عدل عن قصده و أعاده من دون فوات الموالاة صح و كذا لو كان ذلك الجزء مستحبا و إن لم يتداركه بخلاف الرياء على ما عرفت فإن حاله حال الحدث في الإبطال ».[1]
كلام در عجب بود، عرض كرديم عجب تارةً متعلّق مىشود به عمل، عامل عملى را كه اتيان كرده است عجب به آن عمل پيدا مىكند و اخرى عجب متعلّق بالنّفس مىشود. عامل و انسان خودش را عبد مدلّل مىداند براى خداوند متعال، و مىگويد نعم العبد هستم پيش خداوند، بهترين عبدها هستم پيش خداوند، انسان وقتى كه دو تا ولد داشته باشد و به يكى خيلى عنايت داشته باشد كه هميشه مراعات مىكند، مىگويند ولد المدلل، اين شخص هم خودش را عبد مدللى حساب مىكند پيش خداوند متعال و مىگويند بهترينِ عباد هستم براى خداوند.
عرض كردم اين که از بعضىها نقل شده بود كه عجب در عمل مبطل عمل است، در كلام اينها دو احتمال است:
احتمال اول اين است كه اينها ملتزم بشوند همانطوری كه ریاء در عمل مبغوض مىكند عمل را چون كه ریاء عنوانى است كه عمل را مبغوض مىكند، همانطوری که تشريع در عمل، عمل را مبغوض مىكند، ملتزم بشوند كه عجب در عمل هم آن عمل را محرّم مىكند تكليفاً، عملى كه به او عجب داخل مىشود، آن عمل، عمل حرام است، محرّم است، و بما اين كه محرّم است تقرّب نمىشود با او كرد، چون كه فعل حرام است، كما اين كه با عمل ريايى يا عمل تشريعى نمىشود قصد تقرّب كرد، حالا كه فعل حرام است لا تصلح عبادةً، و آن عمل یبطل، بدان جهت بايد او را تكرار كند، يا بايد اين را ملتزم بشوند،
احتمال دوم: يا ملتزم بشوند عجب در عمل، عمل را محرّم نمىكند، ولكن شرط صحّت عمل شرعاً عدم دخول العجب فيه است، عدم تعلّق العجب به هست، اگر عجب متعلّق به عمل شد و داخل در عمل شد، مثل اين است كه انسان در صلاة قهقهه كرده است، چه جورى كه قهقهه مبطل عمل است و مبطل صلاة است، در ما نحن فيه هم اين عجب مبطل است، يعنى فقط حكم وضعى.
يكى از اين دو تا را بايد بگويند، والفرق بين الوجهين چيست كه كسى بگويد عجب عمل را حرام مىكند، یا شرط صحّت عمل خلوّ از عجب و عدم تعلّق العجب بذلک العمل است؟
فرقش اين است اگر وجه مبطليّت به عجب را اين شخص التزام به حرمت عمل و ذكر كرد، بايد تفصيل بدهد ما بين العجب المقارن و المتأخّر، بگويد عجب مقارن مبطل عمل است و امّا العجب المتأخر ليس بمبطلٍ، و الوجه فى ذلک اين است كه در بحث بيع فضولى و شرط متأخّر بيان كرديم، در احكام تكليفيه كشف نمىشود به كشف حكمى، يعنى شارع بخواهد الان بر فعلى كه در ماه گذشته انسان اتيان كرده است و آن فعل تمام شده است. الان آن فعل را حرام كند، اين غير معقول و لغو است، فعل قبل حصوله منع مىشود و تحريم مىشود يا ايجاب مىشود يا استحباب به او متعلّق مىشود يا اباحه به او متعلّق مىشود كه مباح است موجود بكن، واجب است بايد اتيان كنى، حرام است نكن يا مكروه است كه بهتر است كه نكنى، و امّا در صورتى كه عمل منقضى بشود فعلاً او تركاً منقضى بشود زمان عمل، بعد از انقضاء العمل بخواهد به عمل ماضى الان تكليف كند و او را الان حرام بكند يا واجب بكند يا مباح غير معقول است، يصبح لغوا، چون كه انّ فعل الماضى قد مضى امّا بالوجوب بالفعل او التّرك او قابل تبديل نيست، بدان جهت آن كشف حكمى در احكام وضعيه متصوّر است، چه جورى كه گفتيم ممكن است انسان ملكيّت مال را جعل كند بر شخصى از زمان متأخّر مثل باب وصيّت که اين جور است ديگر، در باب وصيّت مىگويد بعد از مردن من اين خانه ملك زيد است، اوصيته لزيد، ملكيّت مِن حين موت را الان اعتبار مىكند براى زيد، تا مادامى كه نمرده است ملك خودش است، وقتى كه مرد ملكيّت كه مبدأش موت خودش است، آن ملكيّت را به زيد داده است، و وصيّت هم نافذ است، چه جور ممكن است مبدأ ملكيّت را از مستقبل قرار داد، مثل اينكه كسى خانهاش را اجاره مىدهد از اول فروردين كه مىآيد، الان تمليك مىكند منفعت این خانه را، ولكن مبدأ ملكيّت اول فروردين است، چه جورى كه مىشود ملكيّت مبدأش را زمان متأخّر قرار داد. ممكن است زمان ماضى قرار داد، اگر دليل باشد ملتزم مىشويم، در موارد كشف حكمى شارع حكم مىكند كه اين عین از ماه گذشته كه عقد واقع شده است فضولاً. وقتى كه مالك اجازه كرد آن عقد را اجازه مىكند، و شارع هم مىگويد از آن زمان اين خانه داخل ملك مشترى شده است، الان جعل مىكند ملكيّت را بعد از اجازه، ولكن مبدأ ملكيّت از سابق است، اين عيبى ندارد، در احكام وضعيه جعل حكم وضعى را بر امر سابقى که الان جعل كند و لكن مبدأ مجعول از سابق باشد اين عيبى ندارد، ولكن در احكام تكليفيه اين معقول نيست، بدان جهت نمىشود حرام كرد فعلى را كه الان زمانش گذشته است امّا بالوجود او التّرك اين حرمت را متعلّق بر فعل يك ماه قبل كرديم، اين غير معقول است، يا اباحه يا وجوب فرقى نمىكند، بدان جهت اگر موجب فساد العمل بالعجب تحريم عمل عجبى بود، عمل عجبى آن وقتى است كه عجب حين العمل است، آن وقت آن عمل حرام است، فاسد مىشود و مبغوض مىشود، و امّا اگر عمل خالصةً و مخلصةً خاليةً من العجب موجود شد و زمانى از او گذشت، بعد گفت كه انصافاً خيلى كار مهمى كرديم براى خداوند، عجب بعد آمد برايش، اين عمل سابق را حرام نمىكند، بدان جهت وجهى ندارد عمل سابق فاسد بشود.
سؤال...؟ آن غافل بود ديگر، غافل كه تكليف ندارد، آن عجب مقارن مىشود، كلام در ما نحن فيه اين است در صورتى كه اين فعل به غير عجب صادر شده است خالصةً، مخلصةً، خاليةً من كلّ سمعةٍ و عجب و رياءٍ بعد گفت عجب كار مهمى كرديم براى خدا و اين عجب در عمل پيدا شد، اين ديگر عمل سابق حرام نمىشود تا فاسد بشود.
غايت الامر عجبى كه مقارن با عمل است. عمل را باطل مىكند، عمل با قصد قربت موجود شده است و صحيح است. پس اين قائل كه عجب را حرام بداند در عمل، و روى حرمت عمل عجبى بگويد عملى كه در او عجب است مثل عمل تشريعى است، مثل عمل ريائى مبغوض است و او نمىتواند صحيح بشود و قصد تقرّب به او بشود، اين بايد تفصيل بدهد ما بين عجب مقارن و عجب متأخّر، و امّا به خلاف آن كسى كه بگويد نه حكم تكليفى نيست، عمل حرام نمىشود، گفته بشود بر اين كه عجب چه جورى كه ساير امور را شارع شرط قرار مىدهد بر صحّت العل عدم العجب را و عدم التعلّق العجب بالعمل را شرط قرار داده است در صحّت عبادات، اين را اگر كسى بگويد مىتواند بگويد عجب متأخّر و عجب مقارن هر دو مبطل است، چونکه كه شارع كما تقدّم مىتواند امر متأخّر را شرط قرار بدهد بر صحّت امر متقدّم مثل غسل را كه ليلاً زن مستحاضه مىكند در صومى كه روز گرفته بود بر او شرط است، اين ممكن است، عيبى ندارد، ولكن دليل مىخواهد، كلام ما اين است اين رواياتى كه در باب عجب وارد شده است از اينها نه حرمت فعل عجبى استفاده مىشود يعنى اگر عبادت در او عجب داخل شد ولو مقارناً آن عمل عبادى مبغوض واقع مىشود، ديگر نمىشود قصد تقرّب كرد، نه اين معنا استفاده مىشود، نه هم اين معنا استفاده مىشود كه شارع براى عبادات شرطى قرار داده است در صحّتشان و سقوط التّكليف بها شرطى قرار داده شده است كه ان لا يدخل فيها او يتعلّق بها عجب الفاعلى، آنى كه از روايات استفاده مىشود اين است كه اين عجب در عمل و عجب الشّخص بعمله عملى را كه اتيان مىكند، عمل اگر عمل عبادى بوده باشد موجب مىشود حبط الثّواب را. آن ثواب على العمل كه تفضّلى بود من قبل الله سبحانه، آن ثوابى كه هست از بين برود، يا آن ثواب فايده ندهد. درست توجّه كنيد، دو تا مطلب است. يك وقت اين است كه آن ثواب نمىدهد خداوند، مىگويد برو پى كارت، مثل آن پسرى كه ديروز مثال مىزدم، از پدرش مطالبه اجرت مىكند، خداوند متعال ثوابى به او نمىدهد، عملش خالى از ثواب است، يا اين كه نه باز خداوند ثواب آن عمل را مىدهد، ولكن حساب مىكند، محاسبه مىكند با اين مكلّف جميع اعمالش را و جميع معاصىاش را، جميع اعمال و تقصيراتى كه از اين سر زده است، همهاش را حساب مىكند، مىگويد الان كه پاى حساب آمد، عجب كردي و نعم العبد بودي پاى حساب بایست، اين عمرى كه صرف كردهاى از زمان بلوغ تا زمان الموت اين اعمالى كه از تو صادر شده است، همهاش را بايد حسابش را بدهى كه همان سختگيرى است، اين هم باشد عبد در هلاكت است، اگر دومى باشد انسان در هلاكت است، و لو لا فضل الله و رحمته عليكم ما زكى منکم من احد ابدا، حصر، حصر حقيقى نيست، نوع مردم ما زكى منهم خطاب به مردم است، اين مردم هيچ كدام خلاص نمىشوند، بدان جهت از اين كه خداوند متعال عبد را محاسبه به تمام الاعمالش كند به رحمت و عفرانش اغماض نكند از عبد، از اين تعبير به سوء الحساب مىشود، شخصى كه عجب دارد مبتلا به سوء الحساب مىشود، كه اگر عجب پيدا كرد در نفسش كه نعم العبد هستم من يا در اعمالش عجب پيدا كرد خداوند متعال اين شخص را حساب مىكند به آن اعمال، نه اين كه ثواب نمىدهد، نه اين ثواب دارد، امّا اعمال ديگر هم بايد حساب بشود، بدان جهت خداوند كه غفور است، رحمان است، رئوف على العباد است، اغماض مىكند، به آن نظر لطف و مرحمت اعمال عباد را كه حساب خواهد كرد انشاء الله، اين شخص از آن نحو از رأفت و رحمت و عنايت و فضل محروم مىشود، بايد اعمالى كه در دنيا از او صادر شده است حساب آنها را بدهد، يا مدلول بعضى روايات اين است كه باز نتيجهاش اين است كه ثواب براى خودش نمىماند، چون كه موازنه است ديگر، وقتى كه سيّئات بيشتر شد از حسنات، ديگر ثوابى كه يدخله الى الجنّه و يخرجه من النّار ندارد، بدان جهت مستفاد از روايات احد الوجهين است، يا اين كه اصل اين عمل ثواب ندارد، عجب در عمل، يا اين كه باعث مىشود خداوند متعال حسابى را بكند كه حساب شديد است، آن حساب، حساب دقيق است نسبت به اعمالش، آن وقت خودش را به هلاكت انداخته است، اين كه در روايات دارد كه و العجب من المهلكات از مهلكات است، همين است، انسان مبتلا مىشود به اين معنا.
امّا اعجاب بالنّفس او قابل تعلّق تكليف نيست، چون كه او صفت نفسانى است، آن صفت نفسانى متعلّق تكليف نمىشود، آنى كه متعلّق تكليف است بايد فعل بشود، آنى كه متعلّق تكليف مىتواند بشود بخل نفسانى نيست اوصفات ذميمه است، انسان بايد او را ازاله كند، عجب را بايد ازاله كند، بايد يعنى صفت ذميمه را بردارد، الاّ انّه بخلى كه حرام است، بخل عملى است، چون كه بخيل است زكاتش را نمىدهد، خمسش را نمىدهد، آن حقوق واجبه را اداء نمىكند كه در روايات دارد كه هذا هو البخيل، بخیل همين شخص است، بخل، بخل فعلى است كه اينها جايز نمىشوند و امّا آن صفت نفسانى كه در نفس مىشود، او قابل تكليف نیست، بله ذميمه است، اين عجب هم همين جور است، اگر بخواهد عجب متعلّق تكليف بشود، بايد شارع واجب كند ازاله اين عجب را كه ديروز گفتيم، درمانش را گفتهاند، انسان فكر كند در عظمت خداوندى و نعم الهى و در حقارت و فقر ذاتى خودش فكر كند كه هيچ چيزش از خودش نيست، همه نعم الهى هستند، عجب قهراً برطرف مىشود، آنى كه واجب مىشود او تفكّر است فیما يزيل هذا، در روايات هم ندارد كه وجوب است ازاله او، معنايش اين است چون كه صفت مذموم است عقل مستقل است كه بهتر است او از بين برداشته بشود.
در اين باب 23 تحريم الاعجاب من النّفس بايد اعجاب عملى بشود به اعجابى كه عبارت از صفت نفسى است. «بَابُ تَحْرِيمِ الْإِعْجَابِ بِالنَّفْسِ وَ بِالْعَمَلِ وَ الْإِدْلَالِ بِهِ »، در روايت [2] 3 اين جور است.
كلينى قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است از على بن ابراهيم عن محمد بن عيسى بن عبيد عن يونس عن بعض اصحابه، روايت من حيث السّند مرسله است.از مرسلات يونس بن عبد الرحمن است كه جماعتى آنها را معتبر مىداند «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي حَدِيثٍ قَالَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ ع لِإِبْلِيسَ- أَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ» خبر بده از من از گناهى كه اگر بن آدم او را مرتكب بشود، ديگر به او استحواذ و احاطه دارى. «قَالَ إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ- وَ اسْتَكْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُهُ» عملش را هم خيلى مهم و زياد حساب كند وصغر فی عینه ذنبه، معصيتى كه كرده است مىگويد بابا اين چه است كه كرديم، همه گناهان همين باشد خيلى خوب است، من خوشحال مىشوم، تحقیر ذنبى است كه كرده است، از آن چيزهايى است كه خداوند متعال را به غضب بياورد درباره عبد كه غضبش را نازل كند يعنى عذابش را. «وَ قَالَ: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِدَاوُدَ يَا دَاوُدُ- بَشِّرِ الْمُذْنِبِينَ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّيقِينَ» يا داود بشارت بده به آن گنهكارها و بترسان صدّيقين را، «قَالَ كَيْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِينَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّيقِينَ» ؟ عرض كرد خدایا چه جور به مذنبين بشارت بدهم و صدّقين را انذار كنم؟ «قَالَ يَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِينَ أَنِّي أَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ» من قابل التوب هستم، غافر الذّنوب هستم. «وَ أَنْذِرِ الصِّدِّيقِينَ أَنْ لَا يُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ» به اعمالشان عجب پيدا نكنند. «فَإِنَّهُ لَيْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَكَ» عبدى نيست مگر اين كه من او را روى حساب گذاشتم، آن حساب دقيق، الا اینکه مستحق آتش مىشود، خسرات و معاصى و تقصيراتش غلبه پيدا مىكند، بدان جهت مىگويد ليس عبدٌ انصبه للحساب الله هلك، نه معنايش اين است كه آن اعمالشان باطل هستند و قضاء دارد، اين روايت اينها را دلالت ندارد، و کذا ساير الرّوايات، اين به جهت اين است، و در روايات هم كه ذكر شده است كه اعجاب از مهلكات است معنايش معلوم شد، براى اين كه آن اعمالى كه هست ولو صحيحه است، تكليف ساقط شده است، حتّى ثواب هم به آنها داشته باشد، ولكن سيّئاتش بيشتر مىشود.
بدان جهت مىگويد كه در آن روايت ديگر همين جور است، روايت 12 است.[3] در همين باب، برقى قدس الله نفسه الشّريف اين روايت را نقل كرده است «عن ابيه» از پدرش در محاسن «عن بن ابى عمير» يا برقى خودش از بن ابى عمير نقل كرده است «عن منصور بن يونس» بزرج است «عن ابى حمزة الثمالی» ، روايت سندش لا بأس به. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَوْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي حَدِيثٍ ثَلَاثٌ مُهْلِكَاتٌ- شُحٌّ مُطَاعٌ وَ هَوًى مُتَّبَعٌ- وَ إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ»، كه معلوم شد كه چه جور مهلك مىشود و اين مهلك بودنش ربّما اصلاً معصيت مىكند خيال مىكند كه كار خوب كرده است. در آن روايت هم اين جور است، در روايت 5 [4]در اين باب.
«وَ عن على بن ابراهيم عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ» كه شيره فروش يا خمر فروش است. «عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ» بعيد هم نيست كه اين على بن سويد ساعى بوده باشد كه معتبر است، از اصحاب امام رضا سلام الله عليه بود به قرينه «احمد بن عمر حلّال، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْعُجْبِ الَّذِي يُفْسِدُ الْعَمَلَ» سؤال كردم از عجبى كه عمل انسان را فاسد مىكند. «فَقَالَ الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ- مِنْهَا أَنْ يُزَيَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَيَرَاهُ حَسَناً فَيُعْجِبَهُ» زينت داده مىشود براى عبد سوء عملش، مىبينيد كه مثلاً فرض كنيد در يك جايى يك تحقيرى، يك چيزى كرده است نسبت به شخصى، مىگويد ببين چه كار مهمى كردهام، آن شخص بزرگ اين جور را تحقير كردم، اين كار خلاف شرع كرده است، عجبش خودش را چون كه مقامش را بيشتر مىبيند، بالاتر مىبيند كه من از همه بالاتر هستم، اين باعث مىشود كه عمل سوء را حسن ببيند. «وَ يَحْسَبَ أَنَّهُ يُحْسِنُ صُنْعاً» كار خوب كرده است. «وَ مِنْهَا أَنْ يُؤْمِنَ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ» اين هم عجب بالنّفس است. «فَيَمُنَّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَيْهِ فِيهِ الْمَنُّ» خدا منّت گذاشته است و تو را هدايت داده است. اين به خدا منّت مىگذارد. اين شخص به واسطه اين عجب يا استحقاق تفضّلش از بين مىرود يا اين كه فرض بفرماييد كه اعمالش به سوء الحساب مبتلا مىشود و به هلاكت مىافتد.
بدان جهت در آن صحيحه عبد الرحمن بن حجّاج [5]در باب 22 روايت 7 است.
صدوق در خصال نقل مىكند «عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ إِبْلِيسُ إِذَا اسْتَمْكَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِي ثَلَاثٍ وقتى كه در حقّ بن آدم سه تا امر كامل را كردم خاطر جمع شدم كه اينها را دارد« لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ». ، ديگر عملش چه كار مىكند به كارهايش كارى ندارم، اين كه مىگويند اشخاصى هست كه شيطان از ناحيه عمل نمىتواند او را اغواء بكند از ناحيه نيّت و از ناحيه قصد او را به هلاكت مىاندازد، اين هم از آن موارد است، «فَإِنَّهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ مِنْهُ» ، چرا من به اعمالش نگاه نمىكنم، چون كه اعمالش مقبول نيست، مقبول نيست يعنى در مقام اعطاء الاجر، مقبول نيست دو تا احتمال دارد، يا اجر ندارد يا اجر آنها فايده ندارد، چون كه وزرش بيشتر از آنها مىشود، اذا استكثر عمله وقتى كه عبدى عمل خودش را خيلى حساب كرد، به همان سوء الحساب مبتلا مىشود و نسى ذنبه توبه هم كه نكرده است، گناهانش را از ياد برده است يعنى عملاً، توبه از آنها نكرده است، چون كه مىگويد عملهاى بزرگى دارم و دخله العجب، عجب به او داخل بشود از اين خاطر جمع هستم كه اين را در جهنّم ملاقات خواهم كرد، نجاتى به اين شخص نيست به آن بيانى كه عرض كردم، حتّى اعمالى كه اتيان كرده است ثواب هم داشته باشد، نجاتى برايش نيست، چون كه در مقام موازنه و من خفّت موازينه فامّه هاويه همانجا است، مركزش آنجا است و آنجا شيطان او را ملاقات خواهد كرد، خاطر جمع هست از او، بدان جهت در ما نحن فيه در اين روايات مباركات چيزى بوده باشد كه دلالت كند اعاده لازم است، قضاء لازم است، شرط صحّت عمل است، يا عمل خودش مبغوض است، خود آن عمل انسان را به آتش مىبرد، خود آن عمل عبادت، به آتش مىبرد، اين جور نيست، مجموع اعمال است كما فى الرّوايات.
سؤال...؟ چون كه انسان عاقّ الوالدين بشود عوامها هم مىدانند. شما چرا مىپرسيد اینجا، عاق الوالدين بشود اعمالش مقبول نيست، نه اين كه نمازهايش را بايد اعاده كند چون كه عاق الوالدين بود.
سؤال...؟ اعمالش، صلاتش، صومش ديگر، لذا در شارب الخمر روايات معتبرهاى صحيحه است. «شارب الخمر لا يقبل منه صلاةٌ و لا صوم الى اربعين يوماً»، روايات معتبره است، نه اين كه آن چهل روز را بايد قضاء كند. يك دفعه شراب خورده است آن نمازهايش هم باطل است، اين جور نيست، در ما نحن فيه عجب اين نحو مىشود، ثواب را از بين مىبرد، مقبول نمىشود.
يك روايتى دارد كه از آن روايت ربّما گفته مىشود كه نه عمل مبغوض است. عمل باطل مىشود. روايت 4 است در اين باب،[6] در باب 32.
عن على بن ابراهيم عن ابيه عن بن ابى عمير عن عبد الرحمن بن حجّاج عن ابى عبدالله علیه السلام قَالَ: إِنَّ الرَّجُلَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ فَيَنْدَمُ عَلَيْهِ» مردى گناه مىكند، بعد پشيمان مىشود، و يعمل العمل فيسرّه عمل اتيان مىكند بعد خوشحال مىشود «وَ يَعْمَلُ الْعَمَلَ فَيَسُرُّهُ ذَلِكَ» آن وقتى كه معصيت مىكرد پشيمان شد، چه جور شكسته وار شد، حالش اين بود كه خدايا بر من رحم كن، تو بگذر از معصيت من، اين جور بود ديگر، از آن حال مىگذرد، عقب مىافتد، مىگويد بله عمل خوبى كردم، عجب است، آنجا دارد فلان یكون على حاله تلك در آن حالي كه معصيت كرده بود، تندّم كرده بود در آن حال بودنش خيرٌ له مما دخل فيه از آن حالى كه برايش داخل شد بهتر است، خوب آن معصيت بود، آن معصيت آن جورى از اين عبادت بهتر است، خوب معلوم شد كه يعنى فايدهاى برايش ندارد، آن حال توبه بعد از معصيت نجات مىدهد او را از آتش، ولكن عمل صالح بكند در او عجب داشته باشد، او مبتلا به سوء حساب مىشود كه نجاتش نمىدهد، اين خير به حسب حالتين است، نه اين كه آن عمل معصيت خير است از اين، آن هم بود باز دلالت نكرد، چون كه پشت سر آن معصيت توبه كرده است، توبه واجب است، لوجه الله توبه كرده است، مستحق مثوبت است، الاّ انّه اين روايت راجع به حال شخص است كه فايده مىدهد يا نمىدهد اين عملى كه در حال عجب كرده است مىفرمايد آن توبه بعد المعصية منفعت مىدهد به شخص ولكن اين حال منفعت نمىدهد.
در يك صحيحه ديگر باز مال عبد الرحمن بن حجّاج است، روايت 2 است.[7]« قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الرَّجُلُ يَعْمَلُ الْعَمَلَ وَ هُوَ خَائِفٌ مُشْفِقٌ» ، معصيت مىكند، ولكن مىترسد، خيلى اميد هم دارد كه خدا ببخشد «ثُمَّ يَعْمَلُ شَيْئاً مِنَ الْبِرِّ فَيَدْخُلُهُ شِبْهُ الْعُجْبِ بِهِ- فَقَالَ هُوَ فِي حَالِهِ الْأُولَى وَ هُوَ خَائِفٌ- أَحْسَنُ حَالًا مِنْهُ فِي حَالِ عُجْبِهِ» ، چون كه در حال عجب اگر بوده باشد و بمیرد حسابش حساب شديد است، و حساب عسیر است، خداوند متعال همه ما را به لطف و عنايت خودش و به رحمانيت خودش موفق كند به اعمال خالصه من العجب و نجات بدهد از آن آتش كه بعيد كرده است به او مذنبين را، و الحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص239-241.
[2] وَ [محمد بن يعقوب کلينی] بِالْإِسْنَادِ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي حَدِيثٍ قَالَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ ع لِإِبْلِيسَ- أَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ- قَالَ إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ- وَ اسْتَكْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُهُ- وَ قَالَ: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِدَاوُدَ يَا دَاوُدُ- بَشِّرِ الْمُذْنِبِينَ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّيقِينَ- قَالَ كَيْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِينَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّيقِينَ- قَالَ يَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِينَ أَنِّي أَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ- وَ أَنْذِرِ الصِّدِّيقِينَ أَنْ لَا يُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ- فَإِنَّهُ لَيْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَكَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص99.
[3] وَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَوْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي حَدِيثٍ ثَلَاثٌ مُهْلِكَاتٌ- شُحٌّ مُطَاعٌ وَ هَوًى مُتَّبَعٌ- وَ إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص102-103.
[4] وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْعُجْبِ الَّذِي يُفْسِدُ الْعَمَلَ- فَقَالَ الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ- مِنْهَا أَنْ يُزَيَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَيَرَاهُ حَسَناً فَيُعْجِبَهُ- وَ يَحْسَبَ أَنَّهُ يُحْسِنُ صُنْعاً- وَ مِنْهَا أَنْ يُؤْمِنَ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ- فَيَمُنَّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَيْهِ فِيهِ الْمَنُّ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص100ز
[5] وَ فِي الْخِصَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ إِبْلِيسُ إِذَا اسْتَمْكَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِي ثَلَاثٍ لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ- فَإِنَّهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ مِنْهُ- إِذَا اسْتَكْثَرَ عَمَلَهُ وَ نَسِيَ ذَنْبَهُ وَ دَخَلَهُ الْعُجْبُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص98.
[6] وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الرَّجُلَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ فَيَنْدَمُ عَلَيْهِ- وَ يَعْمَلُ الْعَمَلَ فَيَسُرُّهُ ذَلِكَ- فَيَتَرَاخَى عَنْ حَالِهِ تِلْكَ- فَلَأَنْ يَكُونَ عَلَى حَالِهِ تِلْكَ خَيْرٌ لَهُ مِمَّا دَخَلَ فِيهِ؛ ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص100
[7] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الرَّجُلُ يَعْمَلُ الْعَمَلَ وَ هُوَ خَائِفٌ مُشْفِقٌ- ثُمَّ يَعْمَلُ شَيْئاً مِنَ الْبِرِّ فَيَدْخُلُهُ شِبْهُ الْعُجْبِ بِهِ- فَقَالَ هُوَ فِي حَالِهِ الْأُولَى وَ هُوَ خَائِفٌ- أَحْسَنُ حَالًا مِنْهُ فِي حَالِ عُجْبِهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص99.