درس ششصد و چهل و پنجم

شرائط وضوء

« الثالث عشر :الخلوص‌فلو ضم إليه الرياء بطل سواء كانت القربة مستقلة والرياء تبعا أو بالعكس أو كان كلاهما مستقلا و سواء كان الرياء في أصل العمل أو في كيفياته أو في أجزائه بل و لو كان جزء مستحبا على الأقوى و سواء نوى الرياء من أول العمل أو نوى في الأثناء و سواء تاب منه أم لا فالرياء في العمل بأي وجه كان مبطل له‌: لقوله تعالى على ما‌ ‌في الأخبار : أنا خير شريك من عمل لي و لغيري تركته لغيري. ‌هذا و لكن إبطاله إنما هو إذا كان جزءاً من الداعي على العمل و لو على وجه التبعية و أما إذا لم يكن كذلك بل كان مجرد خطور في القلب من دون أن يكون جزء من الداعي فلا يكون مبطلا و إذا شك حين العمل في أن داعيه محض القربة أو مركب منها و من الرياء فالعمل باطل لعدم إحراز الخلوص الذي هو الشرط في الصحة و أما العجب فالمتأخر منه لا يبطل العمل و كذا المقارن و إن كان الأحوط فيه الإعادة و أما السمعة فإن كانت داعية على العمل أو كانت جزء من الداعي بطل و إلا فلا كما في الرياء فإذا كان الداعي له على العمل هو القربة إلا أنه يفرح إذا اطلع عليه الناس من غير أن يكون داخلا في قصده لا يكون باطلا لكن ينبغي للإنسان أن يكون ملتفتا فإن الشيطان غرور و عدو مبين و أما سائر الضمائم فإن كانت راجحة كما إذا كان قصده في الوضوء القربة و تعليم الغير فإن كان داعي القربة مستقلا و الضميمة تبعا أو كانا مستقلين صح و إن كانت القربة تبعا أو كان الداعي هو المجموع منهما بطل و إن كانت مباحة فالأقوى أنها أيضا كذلك كضم التبرد إلى ‌القربة لكن الأحوط في صورة استقلالهما أيضا الإعادة و إن كانت محرمة غير الرياء و السمعة فهي في الإبطال مثل الرياء لأن الفعل يصير محرما فيكون باطلا نعم الفرق بينها و بين الرياء أنه لو لم يكن داعيه في ابتداء العمل إلا القربة لكن حصل له في الأثناء في جزء من الأجزاء يختص البطلان بذلك الجزء فلو عدل عن قصده و أعاده من دون فوات الموالاة صح و كذا لو كان ذلك الجزء مستحبا و إن لم يتداركه بخلاف الرياء على ما عرفت فإن حاله حال الحدث في الإبطال ».[1]

مبطل بودن و نبودن ضمائم در وضوء

سيد قدس الله سره در عروه اين جور مى‏فرمايد: اگر مكلفى كه عبادت را كه مفروض در ما نحن فيه وضوء است ولكن وضوء يا غير الوضوء با ساير العبادات فرقى ندارد، اگر مكلف در وضوء زايدا بر آن امرى كه خداوند به وضوء كرده است كه وضوء به طور عبادت اتيان بشود امر آخرى را هم قصد كند و غرض ديگرى هم داشته باشد، كه آن غرض آخر ریاء نيست، سمعه حال العمل نيست، بلكه ضميمه ضميمه آخرى است، غير الرياء و غير السمعة حال العمل.

انواع ضمائم

اين ضميمه‏اى كه غير الرياء و غير السمعة حساب مى‏شود اينها را در عبارت عروه تقسيم به سه قسمت مى‏كند:

تارة: آن ضميمه‏اى كه مكلف او را هم قصد كرده است خودش امر راجحى است، قصد كرده است با اين وضوئى كه اتيان مى‏كند متقربا الى الله امر راجحى را هم موجود بكند، مثل اينكه قصد كرده است آن زن آن دخترش را تعليم بدهد به وضوء كه وضوء الهى را چه جور مى‏گيرند، اين غرضش از وضوء گرفتن تعليم اين بچه‏اش هم هست، آن وضوء را كه او هم ياد بگيرد.

و اخرى آن ضميمه راجحه نيست. مباح است. مثل اينكه انسان اگر گرمش بشود، خودش را خنك بكند به آب ريختن به بدنش و اعضائش مباح است، شخص قصد كرده است با وضوء گرفتن خودش هم خنك بشود، گرمش است خنكى براى او هم حاصل بشود، اين هم ضميمه مباحه است.

و اخرى ضميمه محرمه‏اى را قصد مى‏كند، قصد مى‏كند بر اينكه اين وضوء را كه مى‏گيرد با اين وضوء فرض كنيد حرامى را موجود بكند، مثل اينكه خواهيم گفت زنى در يك جايى وضوء مى‏گيرد، مى‏خواهد بدنش را بازوهايش را به ديگرى نشان بدهد، تا او طمع پيدا كند به اين، با اين وضوء قصد ديگرى هم دارد، كه آن قصد، قصد حرام است، يا فرض بفرماييد شخصى در مسجدى حاضر مى‏شود كه امام الجماعة، نماز جماعت اقامه كرده است همانجا مى‏ايستد منفردا نماز مى‏خواند كه اين امام الجماعة را اذيت كند، يا هتك كند، كه اين ضمايم، ضمايم محرمه هستند.

ايشان در ضمائم راجحه اينجور مى‏فرمايد، در تمامى اين صور كه ايشان مى‏فرمايد، فرض اين است كه اين شخص قصد كرده است وضوء را امتثالا لامر الشارع، فى جمله اين را قصد كرده است، آن وضوئى كه شارع به او امر كرده است غرضش اين است او را به جا بياورد، ايشان مى‏فرمايد غرض راجحه اگر مثل امر شارع غرض مستقلى بوده باشد يعنى اگر امر شارع به وضوء نبود، فقط غرض تعليم بود باز اين وضوء را مى‏گرفت به جهت تعليم بچه‏اش، مثل آن زنى كه حائض است، وضوء ندارد، ولكن ميگويد دخترم بايست من وضوء بگيرم ياد بگير وضوء گرفتن را، يواش يواش به حدّ تكليف مى‏رسى، بلد باشی، تارة آن غرض راجح خودش غرض مستقلى است، مثل امر شارع بالوضوء اگر شارع امر به وضوء داشت اين غرض را نداشت باز وضوء مى‏گرفت، اين غرض را داشت، امر شارع نبود، مثل وضوء در ايام الحيض، باز وضوء را مى‏گرفت تعليما لولدها، الان هر دو موجود است، زن پاك است، هم امر شارع به وضوء هست، امر استحبابى بعد الحدث، امر است به وضوء، هم قصد تعليم دارد، مى‏فرمايد اگر كل من امر الشارع و غرض راجح هر كدام مستقل در داعويت باشد وضوء صحيح است، كما اينكه اگر امر شارع داعويت مستقله دارد، ولكن غرض راجح مؤكد است، اگر امر شارع نبود، ايام حيض بود وضوء نمى‏گرفت، الان امر شارع غرض مستقله است، ولكن از آن طرف مى‏بيند كه بچه‏اش هم مى‏بيند اينجا ايستاده‏ است اين غرض تعليم مؤكد داعويت امر شارع مى‏شود، در اين دو صورت مى‏گويد وضوء صحيح است،

 كل منهما مستقل در داعویت داشته باشد يا غرض راجح مستقل نباشد ولكن مؤكد بوده باشد داعویت را كه تبعی تعبير مى‏شود در اين صورت حكم به صحت مى‏شود.

ولكن در يك صورت حكم به بطلان مى‏شود، و آن جايى است كه اگر امر شارع تنها بود، وضوء نمى‏گرفت، غرض تعليم بود، وضوء نمى‏گرفت، مجموع اين دو تا، مجموع بما هو المجموع داعویت پيدا كرده است، به نحوى كه مى‏بيند امر شارع هست آن تعليم هم هست، مى‏گويد وضوء را بگيريم كه اين هم ياد بگيرد، به نحوى كه هر كدام از اينها تنها بود داعویت نداشت هيچ كدام بر وضوء، باستقلاله و انفراده، مجموع من حيث المجموع اصل داعویت پيدا كرده‏اند، اينجا حكم مى‏كند به بطلان، مى‏گويد اين وضوء باطل است، پس در غرض راجح يك صورت را حكم به بطلان مى‏كند و دو صورت ديگر را حكم مى‏كند به صحت و آن جايى است كه كل منهما داعویت مستقله داشته باشند يا امر داعویت مستقله دارد و آن تعليم جهت راجحه مؤكد است، در اين دو صورت صحيح و در صورتى كه مجموع من حيث المجموع داعويت پيدا كردند در آن صورت حكم به بطلان مى‏كند.

ديدگاه برخی از محشّين عروه

اينجاست كه بعضى از محشّين گفته‏اند[2] مجموع من حيث المجموع داعویت پيدا كند عمل باطل بشود بايد كل منهما مستقل بشود هم بايد باطل بشود عمل، چرا؟ چونكه اگر كل منهما مستقل در داعویت شد عند الاجتماع مجموع داعى مى‏شود، چونكه يكى بشود دون ديگرى ترجيح بلا مرجح است، وقتى كه علل متعدد موجود شد كه كل منهما مستقل است مجموع مؤثر مى‏شود، اينجا مجموع امر به آن امر راجح مؤثر مى‏شود و داعویت پيدا مى‏كند.

ملاحظه بر ديدگاه

فساد اين حاشيه از ما ذكرنا معلوم شد كه اين اشتباه است، براى اينكه اگر كل منهما مستقل در داعویت داشته باشد عند الاجتماع داعویت مؤكده مى‏شود، اصل داعویت فى كل منهما هست به اجتماع اين داعویت، داعویت مؤكده مى‏شود، و بما اينكه معتبر در عبادت اين است عمل را به داعویت امر شارع اتيان بكنى، وضوء را به داعویت امر شارع به وضوء اتيان كرده است، به خلاف صورت المجموع، در صورت المجموع داعویت الى الامر مستقلا مستند به امر شارع نيست، اصل الداعوية به مجموع است. اين قصد امتثال نيست. قصد امتثال این است که امر شارع به آن عمل داعى مستقل بوده باشد به اتيان او، منتهى اگر ریاء بود اين قصد قربت فايده نداشت و اخلاص نداشت، اينجا كه ریاء نيست، اينجا ضميمه راجحه است، اصل داعویت به عمل در امر شارع هست منتهى او مؤكد مى‏شود، اصل داعویت در آن يكى هم هست، اجتماعشان مؤكد مى‏كند داعویت را. اين فرق است ما بين آنجايى كه هيچ كدام داعویت ندارند. به جمع شدن داعویت پيدا مى‏شود. اينجا اصل الداعويه مستند به امر شارع نيست، چونكه مستند به امر شارع نيست اقل مراتب الامتثال يا اصل الامتثال على ما فى كلماتهم قدس الله اسرارهم اين است كه بايد امر شارع طورى بوده باشد كه داعويت داشته باشد براى مكلف به اين عمل، به حيثی كه لولا اين امر شارع به اين عمل، اين عمل را اتيان نمى‏كرد، يعنى اين امر باعث شده است به اتيان اين، اين در كل منهما هست، بدان جهت اين فرق است ما بين اجتماعهما و كون كل منهما مستقلا فی الداعويه، و از اينجا هم معلوم شد آنجايى كه اصل امر شارع داعى است فقط آن قصد راجح، ضميمه راجح مؤكد است صحيح است، چونكه شرط صحت عبادت اين است كه قصد قربت داشته باشد و اخلاص داشته باشد، يعنى ریاء و سمعه حال العمل نباشد، حال العمل سمعه نيست، ریاء هم نيست مفروض اين است، قصد تعليم بچه‏اش را كرده است، اين غايت راجحه است و عمل صحيح مى‏شود.

 سؤال...؟ معناى خير شريك يعنى شريك در معبود له، شركت در معبود له است، جايى كه انسان غايت راجحه دارد كه لله تعليم مى‏كند بچه را، اين خودش لله است، عبادت خدا است، معبود له بچه‏اش نيست، معبود له خدا است، منتهى دو تا راجح را مى‏خواهد اتيان بكند، منتهى اگر كل منهما امرش اگر دعوايت مستقله نداشته باشد يعنى امر شارع به وضوء، داعویت مستقله نداشته باشد به حيثی كه مجموع اصل داعویت پيدا كند، اصل قصد قربت حاصل نشده است، قصد قربتى كه معتبر مى‏كنند در عبادات مى‏گويند همان امرى كه قصد كرده است امتثال او را، او بايد داعویت مستقله داشته باشد، بدان جهت مساله ریاء و غير را معبود له قرار دادن ربطى به مقام ندارد.

پس در غايت راجحه اين فرمايش ايشان صحیح است، و اين تعليقه كه كلهما مستقل بشود مثل داعویت مجموع است الى العمل اين هم معلوم شد كه باطل است.

و اما در جايى كه غايت، غايت مباحه بوده باشد، عرض مى‏كنم در اين غايت مباحه باز سه قسم متصور است، امر شارع فقط دعوت مى‏كند مرا به اتيان اين وضوء، اين امر شارع نبود وضوء را اتيان نمى‏كردم، منتهى تبرید كه خنك بشوم اين هم مؤكد داعویت است، تبعى است يعنى مؤكد است کما ذکرنا، در اين صورتى كه هست امر شارع داعويت مستقله دارد و تبرید مؤكد است، حكم به صحت مى‏كنيم، مى‏گويد چرا؟ مى‏گويد اين عمل كه موجود شده است مستند به امر شارع است، اگر امر شارع نبود اين را موجود نمى‏كرد، هوا خنك هم بود به تبرید هم احتياج نداشت باز اتيان مى‏كرد، اين اشكالى ندارد، چون در اين صورت هم كه معبود له دو تا نيست، براى خدا عبادت مى‏كند، منتهى يك غرض خاصى هم دارد، و آن اين است كه بدنش هم خنك بشود، اين اينجور نيست كه به ديگرى خودش را نشان بدهد كه من آدم خوبى هستم، به او عبادت كنم، اين يك صورت را حكم به صحت مى‏كند.

يك صورت را حكم به بطلان مى‏كند و آن صورتى است كه امر شارع با اين غرض مباح مجموع من حيث المجموع اصل داعویت پيدا كرده است، اگر امر شارع تنها بود وضوء نمى‏گرفت، خيلى گرمش بود مستقلا غرض فقط خنك شدن بود وضوء نمى‏گرفت، الان كه دو تا جمع شده‏اند وضوء مى‏گيرد، در اين صورت هم حكم به بطلان مى‏كند، چرا؟ چونكه امر به شارع داعویت مستقله ندارد به عمل كه مثل فرض اول كه محكوم به بطلان بود كه مجموع من حيث المجموع داعويت مى‏آورند، چه جور حكم آنجا به بطلان مى‏كرد، اينجا هم حكم به بطلان مى‏كند.

يك صورتى را كه در فرض راجح حكم به صحت مي كرد كه كل منهما داعویت مستقله داشت هم غايت راجح هم امر شارع، که حكم به صحت كرد آنجا، گفتيم اجتماعشان آنجا مؤكد مى‏شود، او را در ما نحن فيه اشكال مى‏كند، در ما نحن فيه كه كل من اینكه گرمش بود باز وضوء مى‏گرفت ولو امر شارع نباشد، مثل زنى كه خيلى گرمش بود ولو حايض است وضوء مى‏گرفت كه خنك بشود، اگر امر شارع تنها هم بود وضوء مى‏گرفت ولو گرمش نبوده باشد، كل من هما داعويت مستقله دارد، ايشان مى‏فرمايد الاحوط البطلان، در اين صورت كه غيايت مباح است با غايت راجحه فرقش اين است، در غايت راجحه حكم به صحت كرد ولكن در ما نحن فيه حكم مى‏كند به بطلان احتياطا، جزم نمى‏كند، مى‏گويد كه اين احوط اين است باطل است.

 خوب اين را مى‏دانيد که روی آن تقریبى كه ما كرديم نمى‏شود تفصیل داد، اين هم بايد صحيح بشود، چرا؟ چونكه باز داعویت مستقله دارد امر شارع، آن غرض مباح مؤكد شده است داعویت را، خوب مؤكد شدن كه مانعيت ندارد.

 سؤال...؟ آنى كه الهه هواه مبطل عمل نيست، من عمل لى و غيرى، غیر هوای خودش نیست، شما و من نماز مى‏خوانيم براى خودمان مى‏خوانيم بلكه انشاء الله به آتش نرويم، مثل اين است كه شخصى عباداتى را اتيان مى‏كند همه‏اش براى خودش است.

در ما نحن فيه هم همين جور است عمل را براى خداوند متعال اتيان مى‏كند، مى‏گويد يك غرضى هم خودم دارم، براى خودم هم اتيان مى‏كنم، منتهى نه مجموع كه امر شارع داعويت مستقله نداشته باشد، امر شارع داعويت مستقله دارد نظير اين مى‏ماند: مثل اينكه در زمستان كه الان زمستان است با آب گرم وضوء مى‏گيرند، چرا؟ وضوء براى خدا است، ولكن اين با آب گرم گرفتنش براى خودش است، سردم نشود، در ما نحن فيه غايت، غايت مباحه‏اى است، اگر امر شارع به وضوء نبود، اصلا وضوء نمى‏گرفت، نه به آب سرد، نه به آب گرم، الان كه امر شارع است به وضوء گرفتن و امر شارع مطلق است وضوء را مى‏شود هم به آب گرم گرفت هم به آب سرد گرفت با آب گرم اختيار مى‏كند به جهت غرضى كه در او دارد، مى‏دانيد مى‏خواهم چه بگويم براى شما؟ آنجاهايى كه شارع ما را امر كند به طبيعت و در آن طبيعى كه ما را امر كرده است خصوصيتى از خصوصيات وقوعش را اخذ نكند كه به آب گرم وضوء بگيرد يا به آب سرد وضوء بگيريد، و اين طبيعت در خارج لامحالة  مقترن به خصوصياتى مى‏شود، انسان فرض كنيد بر اينكه با آب گرم وضوء مى‏گيرد يا با آب سرد وضوء مى‏گيرد يا در كنار نهری وضوء مى‏گيرد، اين خصوصيات بايد درعمل بشود، اينها هيچ كدام تحت امر شارع نخوابيده است، اين خصوصيات لامحالة بايد به داعویت اغراض شخصيه موجود بشود، اينها را نمى‏شود به داعویت امر شارع اتيان كرد، چونكه شارع امر نكرده است كه به آب گرم وضوء بگير، لذا افتراء علی الله می شود، من بايد قصد كنم كه وضوء را براى شارع مى‏گيرم، اما خصوصيت اينكه آب گرم بشود خودم غرض دارم، خصوصيت اينكه در جايى وضوء بگيرم كه بسته است بناء است كه باد نيايد اين قصد خودم است، اينها را اگر نسبت به شارع بدهم افتراء است، حتى آن خصوصياتى كه متحد با وضوء هستند آن خصوصيات را نسبت به شارع بدهم افتراء است، فقط در آن خصوصيات ریاء نمى‏توانم بكنم، خصوصياتى كه متحد با طبيعت است، ریاء نمى‏توانم بكنم، ریاء بكنم عمل باطل مى‏شود، سمعه بكنم عمل باطل مى‏شود، آن دلیل داشتیم، و اما ساير خصوصيات ديگرى كه آنها تحت امر به طبيعت نيست، و لامحالة طبيعت در خارج با خصوصياتى موجود مى‏شود، مقارنةً او متحدةً، آن خصوصيات را انسان نسبتش را به شارع بدهد شارع به آن خصوصيات امر داشته باشد، افضل الافراد قرار داده باشد مثل صلاة فى اول الوقت، صلاة فى المسجد فهو، خوب شارع به جهت رضاى شارع در مسجد نماز مى‏خواند، كه شارع فرموده است: «لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد،»[3] و اما آن خصوصياتى كه به آن خصوصيات، خصوصيات مباحه گفته مى‏شود، هيچ كدام از آن خصوصيات امر افضل الافرادى ندارد و امر به طبيعت هم شامل هيچ كدام از آن خصوصيات نمى‏شود آنها لامحالة بايد به داعویت نفس موجود بشود، يا اگر نفساً هم داعى ندارد بما انه تخیير است، چونكه بايد در ضمن يك فردى موجود بكنم در ضمن اين فرد موجود مى‏كنم، مثل انسانى كه گرسنه است، فرض كنيد مى‏لرزد بدنش از گرسنگى دو بشقاب پلو گذاشته‏اند براى او هر دو هم مرغ است و پلو، اين يكى غرض ندارد، يكى را بخورد سير مى‏شود، ديگر دو تا را نمى‏خورد، كدام يكى را اختيار مى‏كند هر دو هم نزديك هستند، هيچ تمیيزى يكى به ديگرى ندارد، يكى را لامحالة اختيار مى‏كند، چونكه در طبيعت غرضش است، طبيعى اكل، بدان جهت انسان آن خصوصيات را كه اتيان مى‏كند، طهارتا فقط امر به طبيعى داعی اش است چونكه در خصوصيات غرض ندارد و اگر در خصوصيات غرض داشته باشد بايد غرض شخصى بشود، ربطى به امر شارع ندارد.

و منها در خصوصيات مباحه كه در عمل مى‏شود كه در آنها انسان قصد كند غرضى داشته باشد غرض مباحه، امر شارع چونكه داعى مستقل است به طبيعى و اين طبيعى را لامحالة موجود مى‏كند با آن قصد قربت تنافى ندارد، مى‏بينيد كه آن قصد غايتى كه انسان دارد كه غايت مباحه از او تعبير مى‏شود به متعلق امر شارع كه طبيعى است سرايت نمى‏كند، آن متعلق امر شارع كه طبيعى است او را به داعى امر شارع اتيان مى‏كند و اختيار آن طبيعى را به اين فرد، (اين كلمه‏اى را كه شيخنا مى‏گويند اين كلمه بالاى آن حرفى نيست، اين كلمه چيزى است كه انسان اگر هضمش كند مى‏بيند دليلش با خودش است)، امر لا يدعوا الاّ الی متعلقه، امر فقط به متعلقش دعوت مى‏كند و مفروض اين است كه امر به طبيعى است، اين خصوصيت در او مأخوذ نيست، پس آن مكلف نمى‏تواند اين خصوصيت را به داعويتِ امر شارع بكند، آن قصد قربتى كه معتبر است در عبادات طبيعى را به داعویت امر شارع بايد اتيان بكند، و اما در اين خصوصيتى كه تحت امر شارع نيست غرض شخصى داشته باشد، اگر شارع نهى كند مثل ریاء و سمعه، خوب مبطل است، كما اينكه امر كند مثل صلاة فى اول الوقت يا فى المسجد باز انسان مى‏تواند نسبتش را به شارع بدهد، و اما در جايى كه هيچ كدام از اينها نيست اين خصوصيت بايد باحد النحوين حاصل بشود، يا غرض شخصى داشته باشد يا از باب اينكه طبيعى را لامحالة بايد موجود بكند، بدان جهت در ما نحن فيه اين عمل محكوم به صحت است اشكالى ندارد.

 سؤال...؟ عرض مى‏كنم در ما نحن فيه وقتى كه اين معنا موجود شد قصد قربت يعنى طبيعى را به داعویت امر شارع بياورند خوب صلاة را به دعوايت امر شارع مى‏آوردند، صلاة اگر نبود نماز نمى‏خواند، ممكن بود اگر نماز نمى‏خواند كشتى مى‏گرفت، و مى‏پريد بالا مى‏آمد پايين، او ربطى به صلاة ندارد، اين صلاة را كه اتيان مى‏كند اين معنى را به داعويت امر شارع است، خوب آن داعيتش مؤكد مى‏شود كه اين صلاة نفع هم دارد بر من، اعضائم قوى مى‏شود، هیچ منافاتى ندارد، اين فايده صلاة است، مثل آنهايى كه روزه مى‏گيرند در ماه مبارك، الان چرا روزه نمى‏گيرند، در ماه مبارك چونكه امر شارع به روزه است روزه مى‏گيرند، ولكن مي گويند كه روزه منفعت دارد بر جسم انسان، مؤكد داعويتشان است، اين منافات ندارد} {سوال؟، بدان جهت در، آن تشريع مى‏شود، اگر بنا بود، فرض كنيد كسى شكمش پر است امروز غذا نمى‏خورد كه شكمم پر است، معده‏ام ثقيل است، او صوم نيست، صوم امساك از جميع المفطرات است، تمام اينها به غرض آن ورزش يا صحت نمى‏شود.

بدان جهت در ما نحن فيه اينها اگر ملزم بشوند انضمام اينها اين است كه خصوصيتشان در اين خصوصيت غرض هست يا آن امرى كه به طبيعت است، به طبيعى العمل هست آن امر داعویتش امر پيدا كرده است، اشكالى ندارد.

بدان جهت شما مى‏بينيد كه اين فرمايشى كه مرحوم سيد فرموده است در غايت مباح كل منهما مستقل بشود، احوط اين است که باطل است، اين معنا ندارد، چونكه مفروض اين است قصد قربت گفتيد كه امر شارع مستقل در داعویت داشته باشد، اگر امر مباح با امر شارع مستقل است معنايش اين است كه امر شارع به عمل تأكد پيدا كرده است داعى مستقل به عمل است، تأكدش كه ضررى ندارد.

بدان جهت در ما نحن فيه فرقى ما بين غايت مباحه و غايت راجحه نيست در اينكه در صورت استقلال يا مؤكديت آن ضميمه راجحه همه‏اش صحيح است. در يك صورت كه مجموع من حيث المجموع اصل داعويت آورده‏اند در اين صورت عمل باطل است.

خوب اينجا اگر شما مى‏خواهيد اشكال كنيد، اشكال ديگرى بكنيد، اشكال بفرماييد كه چرا در صورت انضمام عمل الباطل بشود؟ چرا در صورتى كه شما مى‏گوييد امر شارع و غرض مباح را راجح، مجموع داعى شده است بر عمل، عمل باطل مى‏شود؟ چرا عمل باطل بشود؟

اشكال وجهش اين است، اگر يادتان بوده باشد ما آنروز اينجور عرض كرديم گفتيم اگر كسى زكات مالش را مى‏دهد، زكات مالش را اخراج مى‏كند ولكن امر شارع به اينكه اخراج زكاتت را بكن خودش داعويت ذاتيه ندارد، گفتيم امر شارع داعویتش به شئ آخر مى‏شود، خوف من عذاب الله، طمعا فى جنتة يا اينكه خود ذات خداوند را اهل ديده است روى آن معنايى و مراتبى كه عرض كرديم، يكى اين است كه به جهت خوف من النار بود، آنجا گفتيم كه ربما نه، خوف من النار هم نيست، طمعا الی الجنه هم نيست، اهل هم نيست، بلکه چونكه اينجور عقيد پيدا كرده است كه انسان زكات مالش را اخراج كند مالش بيشتر مى‏شود، اكثر الناس همين جور است، اگر وجوهات شرعيه‏اش را بدهد مالش زياد مى‏شود، انماء ماء مى‏شود، مالش زياد مى‏شود، او موجب شده است كه زكات را خارج مى‏كند، چه گفتيم ما سابقا؟ گفتيم عيبى ندارد، عمل صحيح است، چرا؟ چونكه گفتيم آن انماء المال بر امر شارع داعویت پيدا كرده است، داعویت امر شارع ذاتى نيست، چه جورى كه طمعا فى الجنة و خوف من النار بر امر شارع داعويت مى‏آورد، اينجا هم داعويت آورده است بر امر شارع انماء المال، صلاة الليل مى‏خواند، بهشت اگر بود، خدا خودش ارحم الراحمين است، خودش، آن خدايى را كه مى‏شناسم بدون صلاة الليل هم بهشت مى‏دهد، عقيده‏اش اينجور است، جهنم هم كه خدا ارحم الراحمين است، صلاة الليل هم كه واجب نيست که بهشت وجهنم داشته باشد، آن معرفت كذايى كه وجدته اهلا له که تضرع كنم در تضرع لذتى هست از آن هم كه بى نصيب است، چرا اتيان مى‏كند؟ به جهت اينكه فقير نشود، من به اهل و عيالم فقير بشوم نان نتوانم ببرم بر من خيلى سخت مى‏گذارد، صلاة الليل بلند مى‏شود مى‏خواند كه فقير نشود، گفتيم عملش صحيح است، بدان جهت در مواردى كه تعليم مى‏كند زن وضوء را براى دخترش كه اگر نبود، امر شارع تنها بود نمى‏كرد، اينجا غرض تعليم به امر شارع داعويت آورده است، داعويت به وضوء كه ذاتى نيست، امرش امر استحبابى است، مى‏گويد خوب چونكه به بچه مى‏خواهم ياد بدهم وضوء را، اين به امر شارع به وضوء داعويت مى‏آورد كه لو لا بچه‏اش اينجا نبود، تعليم نبود امر شارع به وضوء داعويت نداشت، چونكه تعليم و این غرض در ما نحن فيه تأمین مى‏شود اين موجب مى‏شود بر اينكه امر شارع به وضوء داعويت پيدا كند، امر استحبابى، چونكه وضوء مستحب است از محدث، هكذا در بيابان كه به كنار نهر رسيد، وقت نماز نيست كه وضوء بگيرد، گرمش نبود وضوء نمى‏گرفت، مي گفت كه هنوز وقت نماز خيلى است، خدا ارحم الراحمين است، چونكه گرمش شده است امر شارع به وضوء داعويت پيدا مى‏كند، شاهد بر اين است كه تبريد اگر غرض بود فقط سر و صورتش را در آب مى‏برد، آن وضوء من الاعلى الى الاسفل، وجهش را بشويد از مرفق به آن ترتيب بشويد، تبرید که به آنها كه داعويت ندارد، غرض تبريد به امر شارع داعويت مى‏آورد، چونكه قصد دارد خنك بشود مى‏گويد كه چه خوب، شارع هم كه امر كرده است به وضوء، پس وضوء بگيريم، اين داعويت مى‏آورد به امر شارع، به حيثی كه اين غرض تبريد نبود اين امر شارع داعويت نداشت، در اين موارد از قبيل داعى بر داعى است، بدان جهت بعد از وضوء گرفتن مسح الرأس هم مى‏كند، مسح رجلين هم مى‏كند با یک انگشت، با اینکه آنها در تبرید مدخلیت ندارد، پس معلوم مى‏شود كه اين تبريد به امر شارع داعويت آورده است، اين وضوء را قصد كرده است اتيان كند به امر شارع، چرا امتثال مي كنم، چونكه گرمم است، چرا امتثال امر به صلاة الليل را مى‏كنيد چونكه از فقر مى‏ترسم، چرا زكات مالت را مى‏دهى، چونكه عشق دارم مالم زیاد بشود، اينها داعى بر داعى هستند، اينها داعى بر داعى مى‏شوند چه جور شماها اينجا حكم به بطلان كرده‏ايد؟ در آنجاهايى كه شما مى‏گوييد مجموع من حيث المجموع اينها داعويت بر عمل دارند و عمل باطل است عرض كردم جوابش را، داعويت عرضى باشد ديگر مسح نمى‏كشد، ولی او مسح الرأس و الرجلين مى‏كند، داعويت اگر بوده باشد مستقل نباشد از مرفق نمى‏شوید، چونكه تبريد نمى‏گويد كه از مرفق بشور، اين را امر مى‏گويد، پس معلوم مى‏شود از مرفق شستنش تا پايين روى امر شارع است، مسح كردنش للرأس و الرجلين به امر شارع است، منتهى اگر اين تبريد نبود داعويت نداشت امر شارع.

 الكلام ثم الكلام، ثمه‏اش فردا انشاء الله الكلامش اين است که شماى حضرات در باب قصد تقرب داعى بر داعى را تصويب كرده‏ايد كه فرموده‏ايد ضمايم مى‏تواند داعى بر داعى بشود، و اگر شيئى داعى بر داعى شد، مثل پول گرفتن كه داعى است امر شارع به قضاء العبادة عن الميت داعويت پيدا كند، خودش استحباب دارد انسان از ميتى قضاء كند صلاة را، ولو آشنا نباشد، مستحب است قضاء ما على الميت من الصلوات و الصيام، منتهى اين امر استحبابى داعويت پيدا نكرده است، چونكه اين شخص پول گرفته است از ورثه او، از پسر او پول گرفته است اين پول گرفتن موجب مى‏شود كه امر شارع به آن استحباب قضاء داعويت پيدا كند، گفتید عيبى ندارد، اين داعى بر داعى است، اینجور تصویرش کردید، پس چرا اينجا خاموش شديد؟ اينجا هم بايد دو قسم بفرماييد، بفرماييد كه نه اين ضمیمه داعى بر داعى بشود عيبى ندارد، چرا نفرموديد؟ با وجود اينكه غير از داعى بر داعى تصوير ديگرش را كسى خدشه بكند كه تصوير ديگر ندارد، غير از داعى بر داعى، جواب اين اشكال چيست انشاء الله بعد.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص239-241.

[2] ر. ک: سيد محمد کاظم يزدی، عروة الوثقی (المحشی)، (قم دفتر انتشارات اسلامی، چ1، 1409ق)ج1، ص409-410.

[3] رُوِّينَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ص أَنَّهُ قَالَ لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي الْمَسْجِدِ إِلَّا أَنْ يَكُونَ لَهُ عُذْرٌ أَوْ بِهِ عِلَّةٌ فَقِيلَ لَهُ وَ مَنْ جَارُ الْمَسْجِدِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ مَنْ سَمِعَ النِّدَاءَ‌؛ نعمان بن محمد مغربی، دعائم الاسلام، (قم، مؤسسه آل البيت (ع)، چ2، ت1385ق)، ج1، ص148.