مسألة 30: « إذا توضأت المرأة في مكان يراها الأجنبيلا يبطل وضوؤها وإن كان من قصدها ذلک ».[1]
كلام در اين مسأله بود كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف فرمود اگر زن وضوء بگيرد در مكانى كه اجنبى او را مىبيند، وضويش صحيح است، ولو قصدش اين بوده باشد كه در اين مكان که وضوء مىگيرد خود را به اجنبى نشان بدهد، مسأله دو تا صورت دارد:
صورت اولى اين است كه اين زن متمكّن است از اینکه وضويش را در مكانى بگيرد كه اجنبى او را نمىبيند، در حال تمكّن اختيار مىكند به سوء الاختيار اين مكان را. در ما نحن فيه اين زن مكلّف است به صلاة مع الوضوء چونكه متمكّن است صلاة را با طهارت مائيه اتيان كند بدون اين كه مبتلا بشود به محذورى و ارتكاب حرامى، اين كه به سوء اختيار خودش آمده است در اين مكان وضوء مىگيرد، اين وضوء موقوف است به كشف عن ذراعيها و وجهها، بايد ستر را از صورت و دو تا دستش بردارد، در ما نحن فيه وضوء مقدّمهاش حرام است، خود وضوء كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است، خود غسل حرام نيست، اگر اين بازوهايش را ستر را ساتر را بردارد، ستر را از وجهش بردارد وضوء بگيرد يا نگيرد حرام را مرتكب شده است، آنى كه حرام است كشف عن وجهها و ذراعيها است، ولكن غسل الوجه و اليدين ومسح الرّأس و الرّجلين او حرمتى ندارد. فقط مقدمّه است براى وضوء گرفتن، و بما اين كه در ما نحن فيه وضوء مقدمه مباحه دارد و مىتواند اين شخص برود در جاى ديگرى وضوء بگيرد كه اجنبى او را نمىبيند، مقدمّه محرّمه اگر منحصر بشود مقدمه واجب به محرّم، آن وقت تكليف از واجب ساقط مىشود. اینجا مقدمه محرّمه منحصره نيست. مقدمه مباحه دارد. بدان جهت شارع مىگويد كه اين دست و صورت و اينها را باز نكن، تحريم كند، ولكن اگر باز كردى و به اختيار خودت آن غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين را در ما نحن فيه خواستى اتيان بكنى، در آن غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين در خود آن غسل ترخيص در تطبيق است، عيب ندارد تطبيق بكنى، اگر حرام را مرتكب شدى و خودت را مستحق عقوبت من قرار دادى، به كشف عن ذراعیك و وجهك بخواهى غسل را تطبيق به اين غسل در اين حال بكنى آن مانعى ندارد، ترخيص ترتّبى منافات ندارد با آن نهى از مقدمه كما ذكرنا در بحث ترتّب.
و امّا در صورتى كه مكان منحصر است، جاى ديگرى نمىتواند وضوء بگيرد، فقط اینجا مىتواند وضوء بگيرد در صحن، جاى ديگر آب ندارد، جايى بلد نيست، اینجا هم كه مردم مىبينند، در اين صورت اگر مكان منحصر بشود [به گونه ای که] جاى ديگر متمكّن نيست وضوء بگيرد، و وقت صلاة هم ضیق باشد كه در مجموع وقت متمكّن نيست جايى را پيدا كند و آنجا وضوء بگيرد، تكليفش تيمم است، چون كه وضوء مقدمهاش محرّم است. كشف الوجه و الذراعين مىخواهد، اين وقتى كه مقدمه واجب منحصر به حرام شد داخل مىشود «فان لم تجدوا ماءً[2]»، لم تجدوا ماءً يعنى متمكّن از استعمال آب نشدى، نه اينكه آب پيدا نكردى به قرينه مرضى، ان كنتم مرضى او علی سفرٍ، مريض آب دارد، ولكن متمكّن از استعمالش نيست، بدان جهت در ما نحن فيه اين شخص متمكّن از استعمال آب نمىشود، داخل «فلم تجدوا ماءً فتيمموا» مىشود. اینجا اگر گفت كه نه بگذار الان كه باز كرديم وضوء بگيريم، اين حوض هم جلوى ما است ديگر، وضوء بگيرد امر ترتّبى است عيب ندارد، كما اين كه در توضأ به اناء غصبى كه آب منحصر بود به آبى كه در اناء غصبى بود، شارع مىگويد كه اگر سه مشت آب برداشتى، عصيان كردى و تصرّف در اناء كردى سه مشت آب مباح را از اين اناء مردم برداشتى، آب مباح است، با او بايد صورت و ذراعينت را بشورى، اینجا هم شارع مىگويد كه نه كشف ذراعين نكن، كشف وجه نكن، برو تيمم بگير، امّا اگر كشف كردى بايد وضوء بگيرى، اين عيبى ندارد، امر ترتّبى است، چون كه وجود منهىٌّ عنه غير از وجود واجب و متعلّق الامر است، تركيب انضمامى است، اگر اين حرام را كشف را كردى به سوء اختيارت، مىتواني يا واجب است بر اين كه اين وضوء را بگيري، هيچ منافاتى نيست.
بدان جهت در ما نحن فيه در عروه تفصيل نداده است، فرموده است بر اين كه اگر در جايى وضوء بگيرد زن كه اجنبى او را مىبيند مطلق است، مندوحهاى داشته باشد يا نداشته باشد وضويش صحيح است، منتهى اگر مندوحه نداشته باشد بايد تيمم كند. تكليف را مخالفت نكند، تكليف سترى را تحفّظ كند. اين كه وضوء صحيح است و در عبارت عروه هم هست، آن جايى است كه قصد قربت در وضوء صحيح بشود، قصد قربت داشته باشد در وضوء، مىشود ديگر، فرض كنيد بعضى زنها پيدا مىشوند، غرضش اين است كه خودش را به مردم نشان بدهد، تا مشترى پيدا كند، منتهى اين وضوء گرفتن را بهانه قرار می دهد كه مردم خيال بكند كه اين وضوء مىگيرد، كانّ آن وقت اوقع فى النّفوس هم مىشود، مشترى بهتر جلب مىشود، اين كه غسل مىكند وجهش را و يدينش را، اين در غسلش غسل امتثال امر الهى نكرده است، اين را وسيله قرار مىدهد شستن را، آب به صورت زدن را كه مردم خيال بكنند وضوء مىگيرد، در ما نحن فيه كه هست اين وضوء محكوم به بطلان است، چون كه قصد تقرّب ندارد، آنى كه ما گفتيم وضوء صحيح است و عروه هم فرمود وضويش صحيح است كه وضوء با شرايط موجود بشود كه یک شرطش هم قصد قربت است، يعنى غسل الوجه و اليدين را، مىگويد من كه معصيت مىكنم لااقل يك واجبى را اتيان بكنم، وضوء بگيرم و بروم نماز بخوانم، در اين صورت كه وضوء را لله و به جهت امتثال امر صلاتى اتيان مىكند اینجا صحيح است، چه مندوحه باشد چه نباشد، اين كه در عروه دارد و ان كان من قصده ذلک يعنى قصدش در اين مكان وضوء گرفتن قصدش اين باشد كه خودش را نشان بدهد، وضوء گرفتنش مفروض است كه وضوء مىگيرد با قصد قربت، ولكن اختيار كرده است به وضوء تقرّبى اين مكان را به جهت اين كه خودش را به مردم نشان بدهد، در اين صورت وضوء صحيح است، و امّا وضوء گرفتنی که فقط صورت باشد، قصد تقرّب در وضوء گرفتن نباشد كه در بعضى نسائى كه نساء كذايى هستند پيدا مىشود اينها، آن وضوء محكوم به بطلان است، چون كه قصد قربت ندارد.
بدان جهت در ما نحن فيه اين فتواى عروه صحيح است و ان كان من قصد ذلک هم معلوم شد يعنى قصدش از وضوء گرفتن در اين مكان كه وضوء را وضوى شرعى مىگيرد، آنى كه خدا مىخواهد مىگيرد، منتهى قصدش اين كه اختيار كرده است وضوء الهى را در اين مكان بگيرد، قصدش اين است كه خودش را به مردم نشان بدهد، كه گفتيم او وجود آخر است، ربطى به وضوء ندارد، متّحد با وضوء نيست و مانعى هم ندارد.
سؤال...؟ وضوء غسل الوجه مبغوض نيست. آنى كه مبغوض شارع است اين ساتر را از دستها و صورت برداشتن است، بدان جهت وضوء بگيرد يا نگيرد مبغوض الهى فرقى نمىكند، همان وقتى كه خودش را نشان بدهد. مبغوض الهى موجود شده است، بشوید دستهايش را يا صورتش را يا نشوید در مبغوض مدخليّتى ندارد، آنى كه متعلّق التّكليف است وجود آخر دارد، تركيب انضمامى است، و آنى كه مبغوض شارع است او وجود آخر دارد كه رفع السّتر عن وجهها و يديها است، آن مبغوض است و عصيان خداوند است، اين منافات ندارد كه انسان نماز مىخواند، نمازش باطل نيست، در نماز مىگويد ما كه بايد نماز بخوانيم، بگذار اینجا بخوانيم، زنها رد مىشوند به آنها نگاه كنيم، نماز را حقيقةً قصد كرده است، بدان جهت در ما نحن فيه در ضمن فعل آخر را كه محرّم آخر است قصد مىكند، ثواب را از بين مىبرد، آن يك مطلب ديگرى است، چون كه عقاب او بيشتر از ثواب اين نمازى است كه حضور قلب ندارد، آن يك مطلبى است، كلام در صحّت است كه تكليف صلاتى ساقط مىشود، چون كه امتثال امر الهى كرده است.
سؤال...؟ اگر متعلّق حرمت و وجوب دو تا است چه مانعى دارد؟ چه منافاتى دارد؟ كلام اين است كه امر شارع با نهى شارع تهافت ندارد، ترتّبى است، اگر عصيان كردى، اگر اين كار را كردى و خواستى وضوء بگيرى وضويت مانعى ندارد، يعنى غسل الوجه مانعى ندارد، و هكذا چون كه غسل الوجه حرام نيست، آنى كه حرام است، آن كشف است، غسل وجه بكند يا نكند.
سؤال...؟ اگر متمكّن از تيمم نبوده باشد آن وقت امر داير مىشود بين التكليفين المتزاحمين كه صلاة را ترك كند يا وجوب السّتر را ترك كند، صلاة را ترك كند، آنهايى كه مىگويند فاقد الطّهورين مكلّف به صلاة نيست، صلاة را ترك كند.
مسالة 31« لا إشكال في إمكان اجتماع الغايات المتعددة للوضوءكما إذا كان بعد الوقت و عليه القضاء أيضا و كان ناذرا لمس المصحف و أراد قراءة القرآن و زيارة المشاهد كما لا إشكال في أنه إذا نوى الجميع و توضأ وضوءا واحدا لها كفى و حصل امتثال الأمر بالنسبة إلى الجميع و أنه إذا نوى واحدا منها أيضا كفى عن الجميع و كان أداء بالنسبة إليها و إن لم يكن امتثالا إلا بالنسبة إلى ما نواه و لا ينبغي الإشكال في أن الأمر متعدد حينئذ و إن قيل إنه لا يتعدد و إنما المتعدد جهاته و إنما الإشكال في أنه هل يكون المأمور به متعددا أيضا و أن كفاية الوضوء الواحد من باب التداخل أو لا بل يتعدد ذهب بعض العلماء إلى الأول و قال إنه حينئذ يجب عليه أن يعين أحدها و إلا بطل لأن التعيين شرط عند تعدد المأمور به و ذهب بعضهم إلى الثاني و أن التعدد إنما هو في الأمر أو في جهاته و بعضهم إلى أنه يتعدد بالنذر و لا يتعدد بغيره و في النذر أيضا لا مطلقا بل في بعض الصور مثلا إذا نذر أن يتوضأ القرآن و نذر أيضا أن يتوضأ لدخول المسجد فحينئذ يتعدد و لا يغني أحدهما عن الآخر فإذا لم ينو شيئا منهما لم يقع امتثال أحدهما و لا أداؤه و إن نوى أحدهما المعين حصل امتثاله و أداؤه و لا يكفي عن الآخر و على أي حال وضوؤه صحيح بمعنى أنه موجب لرفع الحدث و إذا نذر أن يقرأ القرآن متوضئا و نذر أيضا أن يدخل المسجد متوضئا فلا يتعدد حينئذ و يجزي وضوء واحد عنهما و إن لم ينو شيئا منهما و لم يمتثل أحدهما و لو نوى الوضوء لأحدهما كان امتثالا بالنسبة إليه و أداء بالنسبة إلى الآخر و هذا القول قريب ».[3]
كلام مىرسد به مسأله بعدى. مسأله بعدى اين است كه يك مسأله مهمّهاى هست، ولو اصلش را سابقا خواندهايم، ولكن خصوصياتش را در مقام صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف متعرّض مىشود، ايشان مىفرمايد كه از ما تقدّم معلوم شد ربّما بر محدث به حدث الاصغر غايات متعددهاى جمع مىشوند، كه غايات يا واجب هستند يا مستحب هستند، وضوء كه مستحب مىشود بر غاياتى، واجب مىشود بر غاياتى، يا هم غايت واجبه دارد و هم غايت مستحبه، اين مثال مىزند به غايت واجبه و غايت مستحبه، مثل اين كه وقت صلاة داخل شده است، ظهر شده است. انسان صلاة ظهر و عصر را مكلّف است با وضوء بخواند، وضوء براى صلاة ظهر و عصر امروزى واجب است، اتّفاقاً ديروز هم صلاة ظهر و عصرش را نخوانده است و قضاء شده است، الان قضاى آن صلاة الظّهر و العصر ديروزى واجب است به طور مضیق يا به طور موسع، هر جور بگويى، ولو واجب موسّع است قضايش، باز وضوء براى آن صلاة قضايى هم واجب است، به طور مضیق او به طور موسع، از آن طرف هم چشمهايش درد مىكرد، نذر كرد كه لله علىّ به قصد شفا قرآن مجيد را به چشمهايم بمالم، مس وفائا بالنذر تعظیما للقرآن واستشفائا بالقرآن ما هو شفاءٌ و رحمة نذر كرده است كه اين قرآن را به چشمهايم بمالم، خوب در اين صورت كه مس محدث كتابت قرآن را كه گفتيم در حال حدث حرام است، وفاءً بالنّذر بايد وضوء بگيرد تا قرآن را مس كند به عضوش، از آن طرف هم مىخواهد قرآن بخواند. قرآن خواندن هم كه فضيلتش با وضوء است ديگر، قرائت كامله مقدمهاش وضوء است، که با وضوء باشد، هم مىخواهد قرآن بخواند، هم مىخواهد به زيارت ائمه سلام الله عليهم به زيارت كربلاى مقدّسه است يا مشهد الرّضا سلام الله عليه است قصدش اين است كه به حرم مشرّف بشود، تشرّف به مشاهد مشرّفه و مساجد وضوء بر آنها هم مستحب است، استحباب غيرى دارد كه آن تشرّف، تشرّف كامله مىشود، تمامى اين غايات در اين مكلّف غايات واجبه و مستحبه جمع شده است، ايشان مىفرمايد بر اين كه در ما نحن فيه دو مطلبى هست كه در اين دو مطلب جاى شبهه و كلام نيست:
يكى اين كه اگر يك وضوء بگيرد اين محدث بالاصغر به قصد تمام الغايات مىگويد من وضوء مىگيرم كه نماز قضاى ديروز را اتيان كنم، ادائى را اتيان كنم، مس كتابت قرآن بكنم، قرائت قرآن بكنم به مشاهد وارد بشوم با وضوء، به يك وضوء اگر قصد كند تمام الغايات را اين كافى است و امتثال الجميع حاصل مىشود، چون كه با وضوء مس كتابت قرآن كرده است، به نذر وفاء كرده است، با وضوء داخل مشهد شده است، مشهد الرّضا علیه السلام، به استحباب عمل كرده است، صلاة قضايى را با وضوء خوانده است، صلاة ادايى را با وضوء خوانده است، شرط تمام اينها موجود است، يك وضوء اگر بگيرد به قصد تمام الغايات اين كافى است و امتثال الجميع حساب مىشود، امتثال يعنى داعویت، امتثال معنايش اين است كه فعل به داعویت آن امر اتيان بشود، در ما نحن فيه هم فعل را به داعویت قضاى صلاتى اتيان كرده است هم به داعى امر به صلاة ادايى اتيان كرده است، هم به داعویت وفاء بالنّذر اتيان كرده است، هم به داعویت امر به قرائة القرآن متوضئاً اتيان كرده است، تمامى اينها را هم امتثال كرده است، يعنى فعل را اتيان كرده است به داعویت اين غاياتى كه در ما نحن فيه فرض شده است.
بعد ايشان مىفرمايد اگر به يك غايتى از غايات وضوء را اتيان كرد گفت وضوء مىگيرم كه نماز ادائیم را اتيان كنم، ايشان مىفرمايد وقتى كه وضوء قصد كرد يكى از اين غايات را كه غايات همه جمع شده است بر مكلّف وقتى كه وضوء گرفت به قصد اين كه نماز ادايى بخواند امتثال اين غايت شده است، امرى كه به صلاة مع الوضوء شده است در وقت، او را امتثال كرده است و اداءً للباقى، وقتى كه وضوء صحيح شد و نسبت به غايتى قصد امتثال كرد و در وضوء قصد قربت موجود شد و وضوء صحيح شد، ساير غايات را مىتواند اتيان كند، صلاة قضايى را باز مىتواند اتيان كند، مىتواند مس كتابت قرآن بكند، چون كه با وضوء است، محدث نيست، مىتواند داخل مشهد بشود، مىتواند قرآن بخواند، مىتواند صلاة قضايى بخواند، مىگويد اگر يكى از غايات را قصد كرد كان امتثالاً له و اداءً للباقى، اداى للباقى گفتيم يعنى امتثال باقى نيست، ولكن آنچه را كه باقى غايات مىخواهد او را اتيان كرده است كه وضوء صحيح است كه طهارت داشته باشد، آن طهارت را دارد، و مىتواند ساير غايات را اتيان كند.
اين دو مطلبى است كه كه ايشان در ما نحن فيه در صدر كلامش مىگويد و مىگويد در اينها شبههاى نيست.
خوب در مطلب اولیش كه اگر وضوء را به قصد تمام اين غايات اتيان كرد كه مطلب اولى بود كه گفت امتثال جميع حساب مىشود و وضوء صحيح است.
مرحوم حكيم در مستمسك[4] دارد فرمودهاند كه امتثال جميع الغايات دو نحو متصوّر مىشود:
يك وقت اين است كه كلّ واحدٍ من الغايات داعویت دارد بر وضوء گرفتن بداعویة مستقلّه، يعنى هر كدام از اين غايات تنها بود باز وضوء را من مىگرفتم، الان كه تمام غاياتى كه جمع شده است كه هر كدام داعویت مستقله دارد، ايشان فرموده است كه در اين صورت وضوء صحيح است و اشكالى ندارد.
قسم ثانى اين مىشود كه نه اگر اين غايات هر كدام تنها بود من وضوء نمىگرفتم، اگر فقط نماز ادايى بود الان من وضوء نمىگرفتم، يا الان اصلاً وضوء نمىگرفتم، هوا سرد است، مىگفتم بعد قضاء مىكنم، چون كه ديدهام هم نذر كردهام، هم نماز قضايى از ديروز هست، هم نماز ادايى هست، هم مشهد رفتن است، انسان نماز نخواند و به مشهد برود و اينها نمىشود، مجموع من حيث المجموع داعویت پيدا كرده است بر اين كه من وضوء بگيرم، قصد كرده است تمام غايات را، يعنى داعی اش بر توضؤ مجموع الغايات من حيث المجموع است. ايشان فرموده است اگر اين جور بشود، اين وضوء بايد حكم به بطلانش بشود، چرا؟ چون كه سابقا پريروز خودش گفت بر اين كه ضميمه غايت راجحه و مباحه به امر شارع به نحوى كه مجموع من حيث المجموع اصل داعویت را بياورند باطل مىكند عمل را، اين جور گفت ديگر، فرمود بايد امر شارع داعویت مستقلّه داشته باشد، والاّ امر شارع با ضميمه راجحه مجموع من حيث المجموع داعویّت پيدا كند یعنی اصل داعویت به عمل، او مبطل عمل است، اين جور فرموده است. فرموده ايشان قدس الله سرّه اینجا هم همين جور است، مفروض اين است كه آن غايت وضوء كه يكىاش اتيان به صلاة است، او داعویت مستقله ندارد، يا آن غايت صلاة قضايى او داعویّت مستقله ندارد، مجموع من حيث المجموع كه جمع شدهاند اصل داعویت پيدا شده است، پس عمل باطل است، چون كه گفتيم قصد قربت اين است كه داعویت مستقله داشته باشد، و من هنا ذكر قدس الله سرّه انّه يشكل الحكم بصحّة الوضوء فیما اذا قصد المجموع بما هو المجموع كه داعی اش مجموع من حيث المجموع بشود، حيث اعتبر در صحّة الوضوء كه آن امر به وضوء داعویّت مستقله داشته باشد، و مجموع من حيث المجموع را اگر قصد كند اين داعویت مستقله درست نمىشود، فيبطل على ما تقدّم، اين اشكالى است كه ايشان فرمودهاند.
به اين فرمايش جواب فرمودهاند كه نه حكم مىشود در ما نحن فيه به صحّة الوضوء كه وضوء صحيح است، وقتى كه مجموع الغايات بما هو مجموع الغايات داعى شد بر اتيان به وضوء و به توضّؤ وضوء صحيح مىشود و آن حرفى هم كه سابقا گفته شد كه بايد امر به عمل داعویت مستقله داشته باشد، ضمّ غايت راجحه يا غايت مباحه اگر ضمّ بشود و مجموع داعویت بياورد عمل محكوم به بطلان است، با اين حرف منافات ندارد در مقام، چرا؟ فرمودهاند در باب الوضوء عباديّة الوضوء به اين غايات نيست و به قصد غايات نيست، وضوء خودش امر استحبابى عبادی دارد انّ الله يحبّ المتطهّرين[5] على ما تقدّم، بنا بر اين كه تطهّر و طهارت عين الوضوء است، خود وضوء بما هو وضوءٌ طهارت است، اين وضوء عباديتش به واسطه اين است كه نفسش محبوب لله است، يا كسى گفت نه طهارت مسبّب است، باز وضويى كه قصد به الطّهاره محبوب الهى است، او عباديّت و مقرّبیت الى الله دارد، وقتى كه محدث قصد مىكند بر اين كه من اتيان بكنم وضوء اگر در او قصد قربت تمام شد اين قصد قربت اتيان عمل به حساب خداوند است كه غير از خداوند متعال حساب كسى توى كار نبوده باشد، پس وقتى كه مجموع الغايات داعى شد من وضوء اتيان بكنم، اين عملى كه فى نفسه عبادت است و مطلوب شارع است، اين را من مضافاً الى الله و به حساب خداوند اتيان كردهام، فيكون طهارةً، آن وضوء طهارت مىشود، وقتى كه وضوء طهارت شد و به حساب خداوند اتيان شد، تمامى آن غايات حلال مىشوند، مىشود نماز قضاء بخوانم، اداء بخوانم، مس كتابت قرآن بكنم، در ما نحن فيه آنى كه عبادت را موجب مىشود که وضوء عبادت مىشود، اين غايات غيريه نيست، كه از اينها تعبير به مقدميّت خواهيم كرد، اينها موجب عباديّت وضوء نيستند، موجب عباديّت وضوء آن امر نفسى خود وضوء است.
آن وقت فرموده است ولكن كسى اگر مثل اكثر عوام ملتفت نباشند كه خود وضوء بما هو وضوءٌ يا بما هى محصّلٌ للطّهاره محبوب نفسى الهى است اين را متوجّه نشوند، قصد غايت بكنند، باز مىگوييم وضوء صحيح است، چرا؟ چون كه قصد قربت آمده است، فعلى كه محبوب الهى است در او قصد قربت شده است، قصد قربت اين است كه به حساب خداوند اتيان بشود، و به حساب خداوند اتيان شده است، فتكون طهارةً، و هر چيزى كه مشروط به طهارت است اتيان مىشود، آن حرف يك مطلب ديگرى است، آن اين است كه امرى كه موجب عباديّة الشئ است، امرى كه موجب محبوبيّة الشئ است آن امر نفسى، او داعویت مستقله نداشته باشد، اين جور جواب فرمودهاند، و فرمودهاند كانّ اين اشكال درست نيست.
به نظر قاصر ما اين جواب تمام نيست. چرا؟ چون كه خوب نقض مىشود كه كسى كه مىداند وضوء استحباب نفسى دارد ومى داند وضوء بما هو وضوءٍ محبوب اله عالمين است، يا بما هو محصّلٌ لطّهاره محبوب الهى است، ولكن آن امر هيچ داعویت ندارد بر امتثال، مىگويد اگر آن امر نفسى بود مىگويد بابا خيلى مستحبها را ما امتثال نكردهايم، اين هم يكى از آنها است، حوصله استحباب را من ندارم، وقتى كه ظهر مىشود و وجوب غيرى مىشود و از آن وقت قضاء هم از ديروز گردنش هست، نذر هم كرده است، به حرم هم بايد برود، مجموع اينها داعویت پيدا كرد كه وضوء را اتيان بكند، به نحوى كه امر نفسى هيچ داعویت ندارد، اين از آن مواردى مىشود كه عمل بايد محكوم به بطلان بشود، چون كه امر نفسى هيچ داعویت ندارد، جزء داعویت داشت باطل مىشد، الان اصلاً هيچ داعویت ندارد، والاّ نمىشود ملتزم شد، چه کسی مىتواند ملتزم بشود بر اين كه كسى كه وضوء مستحبى را نمىگيرد، فقط براى نماز مىگيرد وضويش باطل است، كسى نمىتواند.
الجواب ثمّ الجواب از آن اشكالى كه مرحوم حكيم كرده است، آن ضميمهاى كه گفتهاند اگر منضم بشود به امر شارع موجب نمىشود صحّت عمل را، آن ضميمهاى است كه داعویت به عمل به نحو عبادت نشود، مثل قصد تعليم، آن جايى که زن قصد دارد تعليم كند وضوء را براى بچّهاش، دخترش، اين قصد تعليم اقتضاء نمىكند وضوء عبادى را گرفتن، بدان جهت در ايّام حيض هم ياد مىدهد، چون كه تعليم عبارت از اين است كه اين غسل وجه را بكن و يدين را غسل بكن و موقع غسل كردن بگو به خاطر خدا، چون كه تعليم نيّت به بيان مىشود، آن تعليم نيّت به فعل نيّت نمىشود، تعليم غسل الوجه و اليدين به غسل وجه و اليدين مىشود، امّا تعليم نيّت به گفتن مىشود كه بگو نماز مىخوانم واجب قربةً الى الله، وضوء مىگيرم واجب قربةً الى الله، اين تعليم او است، بدان جهت آن ضميمه اقتضاء نمىكند بر اين كه وضوء را به نحو قربت اتيان بكند، و امر شارع به وضوء هم که داعویت مستقله نداشت، آنجا گفتيم قصد قربت ناقص است، تمام نيست، در آن جايى كه ضميمه خودش داعى بشود، ضميمه اگر داعى بر داعى بشود كه حرف ما بود، آن گفتيم عيبى ندارد، آنجا هم حكم كرديم به صحّت، حتّى ضميمه خودش اقتضاء نكند عمل را، اقتضاء كند كه آن امر به وضوء داعویّت پيدا كند، گفتيم عيبى ندارد وضوء صحيح است، و امّا در جايى كه ضميمه اقتضاء داعویت در امر نمىكند در امر شارع، خودش داعى عرضى مىشود كه ديروز مىگفتيم، خودش كه دعوت به ذات عمل مىكند،
سؤال...؟ نمىشود، چون كه آنى كه تعليم مىشود صورة الوضوء است، قصد تعليم نمىشود، دعوت به خود فعل است، قصد تعليم دعوت مىكند به اتيان ذات العمل، قصد تعليم اقتضاء مىكند اتيان به ذات العمل را، پس خود قصد تعليم مقربيّت ندارد، خود قصد تعليم چون كه اقتضاء نمىكند قصد تقرّب را، خودش مقربيّت ندارد، خودش توصّلى است، چون كه وجوب تعليم يا استحباب تعليم توصّلى است، اقتضاء نمىكند كه متعلّقش عبادت بشود، آن امرى اقتضاء مىكند كه متعلّقش عبادت بشود، كه امر تعبّدى باشد، مىگويم بما انّه آن ضميمه در ما نحن فيه اقتضاء نمىكرد متقرّباً اتيان كردن را، و مفروض اين است در ما نحن فيه مقربيّت و به قصد تقرّب اتيان كردن همدر ناحيه امر نبود مستقلاً، بدان جهت عمل در مقام قصد تقرّب نقصان داشت، بدان جهت مىگفتيم عمل محكوم به بطلان است، چون كه قصد تقرّب ندارد در حين عمل، آن قصد تقرّب لله فى الله نيست اين عمل، بدان جهت محكوم به بطلان است.
سؤال...؟ كلام ما در قصد تقرّب بود اشكالش، در ضميمه مىگفتيم قصد تقرّب حاصل نمىشود، مىگفتيم اگر ضميمه مباحه يا ضميمه راجحه در امر شارع داعویت بیاورد، اين عمل صحيح است، داعى بر داعى است آن جاى اشكال نيست، و امّا بر امر شارع داعویت نياورده است، خودش داعى بر عمل است به كمك امر شارع، وقتى كه خودش داعى بر عمل شد، داعى بر ذات العمل است، نه به نحو تقرّب، و بما اين كه اين داعى به تقرّب نيست بدان جهت ذات عمل را آورده است، و آنى كه او اقتضاء مىكند تقرّب را اقتضاء در او ناقص است و تمام نيست، بدان جهت عمل نقصان دارد از ناحيه قصد تقرّب، و امّا در ما نحن فيه ضمايم در ما نحن فيه كلّش اقتضاء مىكند قصد تقرّب را، چون كه آن وضويى صلاة به او موقوف است كه وضوء تقرّبى باشد، آن وضويى با او مسح كتابت قرآن جايز است كه وضوء تقرّبى باشد، يعنى طهارت آورده باشد، چون كه اين ضمايم همهشان دعوت بر فعل على نحو التّقرّب مىكنند، در قصد تقرّب در فعل خللى نيست، عمل به حساب خدا آمده است خالصاً و مخلصاً و هيچ چيزى غير از خدا مدخليّت ندارد، عرض مىكنم فرق پرواضح است، ضمايم در ما نحن فيه اقتضاء مىكنند اتيان به وضوء را به نحو عبادت، چون كه آن وضوءِ به نحو العباده مقدّمه صلاة است، وضوءِ به نحو العباده او شرط مس كتابت قرآن است كه طهارت را داشته باشد، و بما انّه در ما نحن فيه ضمايم همهاش دعوت مىكنند به فعل به قصد تقرّب را، كلام در آنجا در ضميمهاى بود كه آن ضميمه اقتضاء قصد تقرّب نمىكرد، ولكن آنى كه اقتضاء مىكرد قصد تقرّب را، آن هم اقتضایش فعل را مستقله نبود، پس من الان ذات فعل را به مجموع اتيان كردهام، ولكن ذات الفعل قصد تقرّبش نقصان دارد، چون كه قصد تقرّبش نقصان دارد، قصد تقرّب لله و فى الله نيست، بدان جهت در ما نحن فيه فرق است ما بين ما نحن فيه و تلك المسأله، مضافاً بر اين كه در آن مسأله هم گفتيم وجداناً مسأله داعویت بر داعى است، آنجا هم محكوم به صحّت است على ما ذكرنا.
سؤال؟ راجح معنايش اين است كه ملاك دارد، ملاك مثل وفاء الدّين راجح است يا مرجوح؟ راجح است، راجح يعنى ملاك دارد، امّا كلام اين نيست كه اين ضميمه راجحه اقتضاء كند قصد تقرّب را، به خلاف ما نحن فيه كه ضميمه در ما نحن فيه اقتضاء مىكند قصد تقرّب را، بطلان در آن صورت اقتضاء نمىكند التزام بطلان در اين صورت را، اين هذا وجه صحيح است كه ما نحن فيه گفتيم و تتمّة الكلام فى ما بعد انشاء الله.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص241.
[2] سوره مائده(5)، آيه 6.
[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص242-243-244.
[4] ر. ک: سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج2، ص309.
[5] إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ؛ سوره بقره(2)، آيه222.