درس ششصد و پنجاه و سوم

شرائط وضوء

مسألة36: «إذا نهى المولى عبده عن الوضوء في سعة الوقت‌ ‌إذا كان مفوتا لحقه فتوضأ يشكل الحكم بصحته و كذا الزوجة إذا كان وضوؤها مفوتا لحق الزوج و الأجير مع منع المستأجر و أمثال ذلك‌«.[1]

ادامه بحث مباحث گذشته

كلام در ذيل اين مسئله بود، كه اجير را مستأجر نهى مى‏كند از وضوء گرفتن، در آن زمانى كه بايد براى مستأجر عمل كند. فرمود صاحب عروه اين اجير در آن زمان اگر وضوء بگيرد وضوئش محكوم به بطلان است، ملحق كرد اجير را بر عبد، بعد از اينكه ملحق كرد به عبد زوجه را. در آن موردى كه شوهر حق دارد. حق الاستمتاع، مشغول مى‏شود به وضوء گرفتن كه منافى با حق الزوج است، قدم تقدم الحال در آن وضوء گرفتن زوجه كه گفتيم وضوء محرم نيست بلکه ضد خاص است با آن مأمور به كه اطاعت بر زوج است، و امر به شئ مقتضى نهى از ضدّ خاص نیست، و عرض كرديم اجير هم همين جور است، وضوء اجير حرمتى ندارد، آن ترك العمل بما استؤجر عليه او حرام است و امر به شئ نهى از ضدّ خاص نمى‏كند، وضوئش صحيح است ولكن خلاف شرع كرده است.

ديدگاه مرحوم سيد خوئی (قدس)

 بعضى‏ها تفصیل داده‏اند [2]در مسئله اجير، شخصى اجير مى‏شود براى شخصى كار ديگری مى‏كند در آن اثناء، مسئله مسئله مهمه‏اى است، بعضى‏ها تفصیل داده اند و فرموده‏اند بر اينكه اجير شدن دو نحو متصور مى‏شود:

تارة انسان اجير مى‏شود بر نفس العمل، نفس العمل را تمليك مى‏كند به غير، اين عمل خاصى را، مثل اينكه فرض بفرماييد در ما نحن فيه شخصى اجير مى‏شود كه اين ثوب مالك الثوب را خياطت كند كما فى الخياط، اجير مى‏شود به مبلغ فلانى كه در اين روز اين ثوب را خياطت كند، او خياطت را رها كرده است وضوء مى‏گيرد، نماز نافله مى‏خواند كه امروز روز خوبى است، بماند خياطت براى روز بعد، فرموده‏اند در اين صورت صحيح است، چونكه ولو واجب است اين خياطت را تحويل بدهد به او، و اين عمل را امروز اتيان كند ولكن اينى كه مشغول مى‏شود روزه گرفتن، نماز نافله خواندن، دعا خواندن، اينها ضدّ با آن مأمور به است و ضدّ خاص است و امر به شئ مقتضى نهى از ضدّ خاص نيست لذا اينها صحيح هستند ولو به ترك العمل للاجاره معصيت كرده است، اين در صورتى است كه اجير بشود ثوب را امروز خياطت كند، اما خياطت ثوب را تا يك هفته بكند، امروز دعا بخواند فردا خياطت بكند، آنجا خلاف شرع هم نكرده است، چونكه فردا خياطت مى‏كند، امروز دعا مى‏كند، با هم تنافى ندارد، در آنجايى كه وضوء گرفتن و نماز خواندن ضدّ خاص باشد با آن عملى كه بر او اجير شده است آنجا عمل صحيح مى‏شود، اين يك قسم از اجير است.

 تارةً يك اجيرى هست كه آن منفعتش را تمليك به غير كرده است، منفعت بدنش را تمليك به غير كرده است، مثل اينكه در اين خادمها ودر كارگرها خيلى فرض مى‏شود، كسى فرض كنيد اجير شده است كارگر آن منفعت بدنش را كه قابليت است آن منفعت را تمليك كرده است براى صاحب كار از ساعت هفت مثلا تا ساعت دوازده ظهر، تمليك كرده است كه اين صاحب كار هر چه گفت، اين سنگ را بردار اين خاك را بياور، همين جور است ديگر همه‏اش حق او است، قابليت بدنش را تمليك كرده است براى غير فرموده‏اند مثل اجارة العين مى‏شود، چه جور اگر خانه‏اى را اجاره بدهد به شخصى مالك خانه قابليت سكناى اين خانه را تمليك كرده است به شخص آخر در مقابل ماهى ده هزار تومان، اين هم فرض كنيد كارگر، قابليت بدن خودش را براى كار كردن تمليك كرده است براى صاحب كار از ساعت هفت تا دوازده و از ساعت مثلا دو تا شش، اين تمليك كرده است اين را، اين شخص اگر قبل از ساعت دوازده آن وقتيكه بايد كار بكند، در اين وقت بخواهد وضوء بگيرد اين وضوئش محكوم به بطلان است، اگر صاحب كار راضى نباشد كه فرض ما اين است، نهى هم نمى‏خواهد، صاحب كار راضى نباشد اين وضوء باطل است، چرا؟ چونكه وضوء گرفتن صرف ملك الغير است، قابليت بدن براى كار كردن مال غير است، آن قابليت را صرف كرده است در چيزى كه مالك اجازه نداده است، اين وضوء گرفتن تصرف است در ملك المالك و هدر دادن ملك مالك است بدون رضاى او فيبطل، خود وضوء باطل مى‏شود، چونكه وضوء گرفتن به هدر دادن ملك مالك است، اين باطل مى‏شود، خودش حرام است، خودش اتلاف مال الغير است، چونكه خودش اتلاف مال الغير است بلا رضا صاحبه فيبطل، اين مربوط به مسئله ضدّ خاص نيست، فرموده‏اند اقوی و اظهر اين است كه تفصیل داده بشود، اجير بر عمل شد او همين جور است داخل در مسئله ضدّ خاص است، اما اجير بر اين معنا شد كه قابليت را تمليك كرد اين مثل مسئله آن عبد مى‏ماند كه عمل محكوم مى‏شود به بطلان چونكه اتلاف مال الغير است، اينجور فرموده‏اند.

بررسی ديدگاه مرحوم سيد خوئی(قدس)

 عرض مى‏كنم فرق است، اجاره كه مى‏گوييم تمليك منفعت است. يعنى در بناء عقلاء اجاره كه عقدى هست تمليك منفعت است، بدان جهت در بناء عقلاء انسان اگر خانه را اجاره بدهد، قابليت سكناى اين را تمليك به غير كرده است، غير وقتى كه مالك شد قابليت سكناى اين را بنشيند استيفاء كند اين قابليت را يا استيفاء نكند، آن پولش را سر ماه ده هزار تومان مى‏گيرد يا اول گرفته است ده هزار تومان، نشستى، نشستى، ننشستى به من چه، مثل كسى كه مى‏آيد به مسافرخانه‏اى، آنجا خانه‏اى را اجاره مى‏كند تا يك ماه، قصدش اين است كه تا يك ماه بماند، يا يك دهه بماند در زيارت، در مشهد بماند، در قم بماند، مى‏رود در منزلى يا در مسافرخانه‏اى اتاقى را اجاره مى‏كند تا ده روز، ده روز اين را من اجاره كرده‏ام به ده هزار تومان، آن صاحب هتل، صاحب مهمانخانه يا صاحب منزل هم مى‏گويد اجاره داده‏ام براى شما برای ده روز به ده هزار تومان، پول همه‏اش را مى‏گيرد يا بعضى را مى‏گيرد يا اصلا نمى‏گيرد اين مسئله‏اى نيست، قول و قرار شد، اين شخص يكى دو روز ماند گفت دلم مى‏گيرد اينجا، بلند شوم بروم، خدا همين مقدار زيارت را قبول مى‏كند، آمد به زن و بچه‏اش گفت كه بابا برويم، من دلم گرفته است، كار هم دارم، يادم افتاد فلان كار را دارم آمد پيش مسافرخانه چى، كه ما مى‏خواهيم از خدمت شما مرخص بشويم، خوب عيب ندارد، خدا به همراهتان مى‏خواهيد مرخص بشويد، اما ده هزار تومان را لطف كنيد، چونكه شما اجاره كرده‏ايد من هم داده‏ام خدمت شما، مى‏نشينيد، نمى‏شينيد، مى‏رويد به من مربوط نيست، مسافرخانه چی حق دارد، چرا؟ چونكه ملكش است، قابليت را واگذار به او كرده است، مى‏گويد آنها به من مربوط نيست من اجاره داده ام و براى شما تمام شده است، خوب اين ده هزار تومان را داد، می گوید من دو شب مانده‏ام، مى‏گويد شب نگفته بوديم گفتيم ده روز، اين ده هزار تومان، بدان جهت در ما نحن فيه در موارد اجارة الاعيان قابليت تمليك مى‏شود، شخصى اتومبيلى را اجاره كرد كه برود به همدان، اتومبيل را گرفت آورد گذاشت خانه، يك اتفاقى افتاد اصلا نرفت همدان، اتومبيل ماند آنجا، يا اتومبيل نماند برگرداند به صاحبش که اتومبیل را بگیر، مى‏گويد نه اتومبيل را مى‏دهی بده ولكن آن پول را كه حساب كردیم پنج هزار تومان كرايه را بده، مى‏خواهى بده، مى‏خواهى نده اتومبيل را، مال تو است، مى‏خواهى سوار بشو، یا نشو، به من مربوط نيست.

 در موارد اجارة الاعيان سيرة العقلاء را شما تتبع بكنيد آنجا قابلية العين للانتفاع تمليك مى‏شود، مستأجر انتفاع بكند يا انتفاع نكند، آن اينجور است، قابليت هم كه گفتيم امر موجود بالفعل است، اين بناء قابليت دارد دويست سال در اينجا مردم سكنى داشته باشند، اين قابليت دويست سال سكنى را فعلا اين دارد، آنى كه در ما نحن فيه نيست ساكن دويست سال است که نيست در روى زمين والاّ اين قابليت اين را دارد، يك شخصى كه ساكن دويست سال بشود اين نيست در خارج، بدان جهت در ما نحن فيه اجارة الاعيان تمليك قابليت است للانتفاع المناسب بها، آن انتفاعى كه مناسب است در اتومبيل سوار شدن و... .

به خلاف الاشخاص، آن روز هم عرض كردم شما اگر سيره عقلاء را بسنجيد شخصى كه كارگر مى‏شود قابليتش لعمل كردن را تمليك نمى‏كند، آن حر است، قابليت كار كردن را تمليك به غير نمى‏كند، خوب قابليت عمل كردن را تمليك به تو كردم، آمده‏ام نشسته‏ام آنجا، قابلیت کار کردن مال تو، مثل آن اتومبيل كه برد گذاشت در خانه، اينجور نيست، در اشخاص كه اجير مى‏شوند ولو تمليك بكند و مورد اجاره عمل در ذمه بشود تمليك قابليت نيست، بلكه صرف قابليت است در آن اعمالى كه در اجاره معين شده است، من اجير شده‏ام كه قابليتم را صرف كنم از ساعت هفت تا پانزده با آن اعمالى كه مناسب با كارگرى است، يعنى خاك بياور، گچ درست كن، آجر بياور به اينها اجير شده‏ام، بدان جهت اگر کسی كارگر گرفته است او را ببرد بگويد اين فرشها را كولت بگذار ببر فلان جا حمالى كن، مى‏گويد كه مزد من را بده بروم، من حمال نيستم، من آمده‏ام كارگر هستم، اين قابليتش را صرف كردن در اعمال خاصه اين صرف را تمليك كرده است، بدان جهت كارگر آمد نشست، گفت كار نمى‏كنم قابلیت مال تو است، اين نيست، چيزى نمى‏دهد مستأجر، بايد كار كند، استعمال قابليت تمليك شده است به غير.

 چه فرق است اجاره دار با اجاره شخص؟ سرّ فرقش اين است که در مثل دار اتومبيل استيفاء  آن منفعت مال مستأجر است، فعل مستأجر است، مستأجر است كه بايد سوار بشود به آن ماشين ببرد يا در خانه بنشيند از سرما و گرما محفوظ بماند، ربطى به مالك السیارة و الدار نيست، به خلاف در موارد اجير، در موارد اجير استيفا فعل مستأجر نيست، اين كار بايد بكند، اين كسى كه قابليت كار كردن دارد اين بايد كار بكند به اراده اختيارى خودش است، بدان جهت اين شخص كه اجير مى‏شود مجرد قابليتش را تمليك نمى‏كند، صرف قابليتش را در اعمال معين يا در اعمال مناسبه اين صرف قابلیتش را در آن اعمال اين را تمليك كرده است، روى اين اساس اگر اين قابليت را صرف كرد در نماز خواندن و وضوء گرفتن، اينها ضدّ خاص هستند با مورد اجاره، اين حرام كرده است، ولی اين فعلش حرام نيست، قابليت را تمليك كرده بود صرفش را در آن اعمال خاصه چونكه صرف نكرده است مال مردم را خورده است، اتلاف كرده است، به صرف نكردن در آن بناء و كار كردن، گچ درست كردن و اينها اما خلاف شرع كرده است، اين ضدّ خاص است بدان جه به مالك فرق نمى‏كند گچ درست نكند، آجر نياورد، بنشيند يك جا، يا وضوء بگيرد، به مالك فرق نمى‏كند، مالك مى‏گويد آنى كه مال من بود و بايد به من تحويل بدهى ندادى، اين وضوء گرفتن ضدّ خاص است، بيدار بشويد چه عرض مى‏كنم خدمت شما.

پس فرق است ما بين اجاره الاعيان مثل اجاره خانه و سياره و ماشين و امثال ذلک، اينها استيفاء فعل مستأجر است آنجا، بدان جهت اين قابليت را تمليك مى‏كند، ولكن در مسئله كارگر و اجير اينها قابليت را تمليك نمى‏كنند، صرف او را در اعمال خاصه يا در اعمال مناسبه او را تمليك كرده اند، بدان جهت اگر انسان مثلا يك كسى را گرفته است بر اينكه اجير خاص است كه بیايد خدمت كند، چايى بدهد در اين خانه‏اش، او مى‏گويد كه اين فرشهاى ما را هم بشور، مى‏گويد اينها به من ربطى ندارد، قابليت را صرف كردن مى‏گويد به من ربطى ندارد، پس معلوم مى‏شود آن صرف قابليت در اعمال خاصه به او تمليك شده است، بدان جهت در ما نحن فيه، روى اين حساب اگر آن قابليت را صرف بكند در عمل آخرى كه آن عمل آخر مثل وضوء گرفتن باشد، تمام افعالى كه از قبيل وضوء گرفتن، نماز خواندن اينها از آن افعال مناسبه با كارگرى خارج است، اينها ضدّ خاص هستند با آنى كه متعلق اجاره است.

بدان جهت بنا بر حرفى كه ما گفتيم كسى تأمل بكند و تدبر بكند موارد اجارة الاعيان و اجير شدن بر اعمال را، ولو اجير خاص ولو اجير العام تطبع بكند عند العقلاء يقين و جذم پيدا مى‏كند كه اينجا غیر آنجا است، آنجا استيفاء مال مستأجر است، اينجا نه استيفاء فعل اجير است، اجير فعل خودش را تمليك كرده است، منتهى قابليت را صرف بكند در آن افعال مناسبه كه او تعيين مى‏كند يا از قبل تعيين شده است كه چه قدر بايد خياطت كند، على هذا الاساس وضوء محكوم به صحت است، وضوء الاجير مثل وضوء الزوجه است، بلا فرق ما بين اجير و اجير آخر هذا تمام الكلام فى هذه المصحف.

سؤال...؟ عرض كردم بر اينكه اينها اساسش از اينجا معلوم شد، كه آنها چه جور هستند، نه در آنجا آن اجرت مال خودش است، صرف كرده است در امر ديگرى، آنجا كه مورد اجاره نباشد، اجير بشود به چيزى كه خارج از مورد اجاره است، اجرت مال اجير است منتهى اجرت آن مستأجر اول عملش را تفویت كرده است بايد عوضش را بدهد، اين كه گفتم سرچشمه آنها است بدين جهت اشاره مى‏كردم.

مسألة 37: « إذا شك في الحدث بعد الوضوء بنى على بقاء الوضوء‌إلا إذا كان سبب شكه خروج رطوبة مشتبهة بالبول و لم يكن مستبرئا فإنه حينئذ يبني على أنها بول و أنه محدث و إذا شك في الوضوء بعد الحدث يبني على بقاء الحدث و الظن الغير المعتبر كالشك في المقامين و إن علم الأمرين و شك في المتأخر منهما بنى على أنه محدث إذا جهل تاريخهما أو جهل تاريخ الوضوء و أما إذا جهل تاريخ الحدث و علم تاريخ الوضوء بنى على بقائه و لا يجري استصحاب الحدث حينئذ حتى يعارضه لعدم ‌‌اتصال الشك باليقين به حتى يحكم ببقائه و الأمر في صورة جهلهما أو جهل تاريخ الوضوء و إن كان كذلك إلا أن مقتضى شرطية الوضوء وجوب إحرازه و لكن الأحوط الوضوء في هذه الصورة أيضا».[3]

حکم شک در حدث بعد از وضوء

بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف در مقام امرى را ذكر مى‏فرمايد و آن امر اين است كه مى‏فرمايد اگر شخصى وضوء داشته باشد و بعد از وضوء شك كند كه آيا حدثى از من صادر شده است يا صادر نشده است در اين صورت حكم مى‏شود به بقاء وضوئش، شك در بعد الوضوء لا اعتبار به، حكم مى‏شود بر اينكه شخص متوضأ است.

و از اين يك مسأله را استثناء مى‏كند، مگر استبراء بعد از بول كردن استبراء نكرده باشد بالخرطات، و بعد وضوء بگيرد، بعد از وضوء گرفتن بللى خارج بشود كه محتمل است بول است يا غير بول مايع طاهرى است مثل الودی، در اين صورت حكم مى‏شود كه آن بلل بول است سابقا بحثش را كرديم و نجس است و وضوئش هم منتقض است.

بدان جهت مى‏فرمايد در غير اين فرض اگر وضوء گرفت و بعد از وضوء شك كرد در حدث حكم مى‏شود كه وضوئش باقى است، سرّش اين است چونكه از ادله فهميديم كه لا ينقض الوضوء الاّ آن نواقص، يعنى كسى كه غسل اليد و الوجه و مسح الرأس و الرجلين را موجود كرد اعتبر آن ذاک العمل باقياً و انّه على وضوء حتى اينكه ناقض موجود بشود، اين عمل كه غسل الوجه و اليدین و مسح الرأس و الرجلين را اين شخص موجود كرده است بالوجدان، و استصحاب هم مى‏گويد كه نه چيزى كه هست توالت نرفته‏اى، نخوابيده‏اى يا چيزى خارج نشده است استصحاب تعبد است به عدم خروج ناقض، وضوء گرفته‏ام بالوجدان و ناقض نيامده است به حكم الشارع، اثر شرعى‏اش اين است كه وضوء باقى است، چونكه شارع فرموده است لا ينقض الوضوء الاّ اينها، اياك ان تتوضأ الاّ ان تحدث، احداث حدث بكنى، در آن صحيحه هم بود، اين بله، مسئله بلل مشتبه هم كه گذشت سابقا در بحث استنجائات دیگر اعاده نمی کنیم.

بعد ايشان مى‏فرمايد كه اگر محدث بود شخص، يقينا محدث بود، توالت رفته بود، بعد شك كرد كه بعد از درآمدن از توالت كه الان كه وقت نماز است، وضوء گرفته است يا اصلا وضوء نگرفته است، اين هم استصحاب حدث مى‏شود، به همان معنى كه گفتيم، شارع حكم كرده است كسى كه بال او نام او خرج ريح و غير ذلک من النواقض، اين شخص على حدث است، يعنى ليس عليه طهارة الاّ أن يتوضأ، محدث به حدث اصغر باشد يا الا ان یغتسل، محدث به حدث اكبر باشد، شارع اعتبار كرده است كون المكلف على غير طهر حتى يتوضأ ان كان محدثا بالاصغر، او يغتسل ان كان محدثا بالاكبر اذا قمتم الی الصلاة يعنى از حدث فاغسلوا وجوهكم و ايديكم تا اينكه مى‏فرمايد و ان كنتم جنبا فطهروا، غير جنب رافع حدثش وضوء است و جنب غسل است كما ذكرنا، اين حدثى داشت و وضوء نگرفته است به حكم الاستصحاب، چونکه وضوء نگرفته بود يك زمانى، الان هم نگرفته است، معنايش اين است كه على حدث است، اثر شرعیش است،  اینجور تقريب كرده‏اند، اينها حكمش پر واضح است.

حکم شک در تقدم و تأخر حدث

بعد ايشان يك فرض ديگر را مى‏گويد، مى‏گويد مكلف مى‏داند وضوء گرفته است و مى‏داند بر اينكه ناقضى هم حدثى هم موجب الوضوء هم از او موجود شده است، ولكن شك در تقدم و تأخر دارد، نمى‏داند بر اينكه اول آن توالت رفت بعد آمد وضوء گرفت يا اول وضوء گرفته بود بعد رفت توالت، شك در تقدم و تأخر دارد.

 ايشان صاحب عروه براى شك در تقدم و تأخر سه صورت بيان مى‏كند، در دو صورت حكم مى‏كند به اينكه بايد شخص وضوء را تجديد كند و وضوء بگيرد، فتوا مى‏دهد، در يك صورت فتوا مى‏دهد كه نه، وضوء گرفتن فعلا براى او واجب نيست ولو احتياط مستحبى است:

آن دو صورتى را كه مى‏گويد بايد وضوء بگيرد، آن وقتى است كه تاريخ هيچ كدام را نمى‏داند، نمى‏داند بر اينكه حدث تاريخش كى بود، وضوء هم تاريخش كى بود، يادش نيست ساعت چند بود، چونكه ساعتها را بداند معلوم مى‏شود آن ساعت شش بود اين ساعت هفت بود، شك برطرف مى‏شود، نه هيچ ساعتى، تاريخى، هيچ كدام را نمى‏داند، هر دو مجهول التاريخ هستند، اگر هر دو معلوم التاريخ بشود شك ندارد، بداند ساعت هفت وضوء گرفت، ساعت هشت رفت توالت شكى ندارد كه الان محدث است، عكسش هم باشد شك ندارد كه طاهر است، تاريخ هر دو تا مجهول است، نمى‏داند كدام يكى در كدام ساعت بود، آن يكى در كدام ساعت، در اين صورت حكم مى‏كند بايد وضوء بگيرد و نماز بخواند، با اين شك كه شك در متقدم و متأخر است با اين حال نمى‏تواند نماز بخواند، بايد وضوء بگيرد نماز بخواند، اين يك صورت.

صورت دوم اين است كه تاريخ حدث را مى‏داند، تاريخ وضوء را نمى‏داند، مى‏داند آن وقتى كه رفت توالت اول ساعت هشت بود، ولكن نمى‏داند وضوء قبل از ساعت هشت بود يا بعد از ساعت هشت بود، مى‏گويد در اين صورت هم بايد وضوء بگيرد نماز بخواند.

و اما در صورتى كه عكس شد، تاريخ وضوء را مى‏داند، تاريخ حدث را نمى‏داند، مى‏داند كه اول ساعت نه وضوء گرفت، الان مى‏داند ساعت نه وضوء گرفت آمد اينجا، ولكن بعد شك مى‏كند آن حديث كه از من صادر شده است قبل از نه بود يا بعد از نه بود كه من توالت رفتم، در اين صورت استصحاب وضوء مى‏كند و وضوئش را مى‏گويد كه ساعت نه كه متوضأ بودم، تا الان كه نماز مى‏خواهم بخوانم، همان وضوء باقى است، استصحاب وضوء مى‏كند، نمازش را مى‏خواند.

اينجا يك شبهه‏اى هست، آن اين است كه اين استصحاب وضوء معارض است به استصحاب بقاء الحدث، چونكه اين مكلفى كه ساعت نه وضوء گرفته است، مى‏گويد آن وقتى كه من آن آفتابه بزرگ را برداشتم طرف توالت رفتم آن وقتى كه در توالت نشسته بودم يقينا محدث بودم در اين كه شك و شبهه‏اى نيست، احتمال مى‏دهم همان حدث باقى بماند، چونكه احتمال مى‏دهم او بعد از وضوء گرفتن بود، ساعت ده بود، احتمال مى‏دهم همان حدث باقى بماند، خوب اين استصحاب با استصحاب وضوء معارضه مى‏كند، روى اين معارضه، چونكه معارضه را قبول ندارد احتياط مستحبى كرده است كه وضوء بگيرد، مى‏گويد اين استصحاب جارى نيست، اين استصحاب جارى نيست، چرا؟ لعدم اتصال الشك باليقين، شك به يقين متصل نيست.

ديدگاه اعتبار اتصال زمان شک به زمان يقين

 توضیح ذلک: جماعتى هستند مثل مرحوم آخوند،[4] مرحوم صاحب عروه [5]و جمع ديگرى از تلامذه مرحوم آخوند اينها ملتزم شده‏اند كه در جريان استصحاب امرى معتبر است، چه جورى كه مكلف بايد در جريان استصحاب علم به حالت سابقه داشته باشد، يك علم ديگرى هم معتبر است. آن علم اين است كه علم داشته باشد كه اگر زمان شك من را به عقب بكشى مى‏رسد به زمان متيقن. يعنى متصل است. يك زمانى من شيئى را يقين دارم، بعد از زمان هم شك در وجودش دارم كه مى‏گويند زمان شك متصل به زمان يقين است، يعنى زمان مشكوك متصل است به زمان متيقين، اين را بايد بداند، ايشان مى‏فرمايد در صورتى كه تاريخ وضوء را بداند كه ساعت نه است، تاريخ حدث را نداند استصحاب در وضوء جارى است، چرا؟ چونكه ساعت نه يقين به حدوث است بعد از ساعت نه الى هذا الزمان شك در بقاء الوضوء است، شك در بقاء وضوء زمان شكش متصل به يقينش است، اما چونكه حدث زمان حدوثش مردد است، تاريخش مجهول است زمان شك او علم نداريم كه متصل به زمان يقين است، چونكه شك داريم كه الان محدث است يا نه؟ الان مى‏خواهد نماز بخواند، شك دارد كه الان محدث است يا نه؟ اين حدث مشكوك متصل به زمان يقينش نيست، چونكه نمى‏داند مكلف حدث بعد از نُه است يا قبل از نُه، اينجور است ديگر، حدث بعد از نُه باشد متصل است به زمان يقين به حدث، اين شك در حدث فعلى متصل است به زمان يقين به حدث، اما حدث اگر قبل از ساعت نُه باشد اين حدث مشكوك كه من شك مى‏كنم متصل به متيقن است؟ در وسط زمان يقين به طهارت توسط پيدا کرد، واسطه شده است، احراز اتصال زمان مشكوك به زمان متيقن شرط است در جريان استصحاب، غير از علم به حدوث حالت سابقه بايد كسى كه استصحاب را جارى مى‏كند يقين هم داشته باشد كه اين زمان شك من متصل است به زمان يقين، زمان شك قبلش زمان يقين است، يقين به آنى است كه استصحاب مى‏كند، و در ما نحن فيه زمان شك در حدث فعلا است ولكن احراز نكرديم كه اين متصل است به آن حدث متيقن، حدث متيقن بعد از نُه باشد متصل است، قبل از نُه باشد متصل نيست، اين همان مسلكى است كه مرحوم آخوند توضيح داده است در كفايه، ايشان هم اختيار كرده است بدان جهت در ما نحن فيه مى‏فرمايد استصحاب در مقام جارى نمى‏شود، استصحاب در وضوء جارى مى‏شود، چونكه تاريخش معلوم است بلا معارض.

وجه عدم جريان استصحاب در دو مشکوک مجهول التاريخ

 آن وقت يك شبهه ديگرى مى‏ماند، آن شبهه ديگر اين است كه يا صاحب عروه اگر بنا بوده باشد این احراز شرط بشود در صورتى كه هر دو مجهول التاريخ بشود استصحاب بايد در هيچ كدام جارى نشود، هر دو هم حدث مجهول التاريخ است هم وضوء مجهول التاريخ است، در هيچ يك استصحاب جارى نمى‏شود، چرا؟ چونكه در هيچ كدام ما احراز نداريم كه زمان شكش متصل به زمان يقين است، اگر وضوء را استصحاب بكنيم كه زمان شك وضوء الان است.اين احراز نكرديم متصل به زمان يقين است، چونكه يقين كرديم وضوء گرفته‏ايم، وضوء گرفتن قبل از حدث باشد متصل نيست به او، بعد از حدث باشد متصل است، در وضوء هم همين جور است، در حدث هم استصحاب بكنيم همين جور است، زمان حدث شكش فعلا است،اما اين متصل به زمان يقين به حدث نيست، حدث اگر قبل از وضوء باشد متصل به او نيست، بعد باشد متصل است، پس به خاطر اين شرط استصحاب، اين استصحابها جارى نمى‏شود.

ايشان مى‏گويد بله، من هم مى‏گويم استصحاب‏ها جارى نمى‏شود، در صورت اولى كه گفتيم وضوء بگيرد نه اينكه استصحاب مى‏گويد اين محدث است، استصحاب جارى نمى‏شود اصلا، بلکه چونكه نماز مشروط به طهارت است و شارع از من نماز با طهارت را مى‏خواهد من بايد علم پيدا كنم كه مكلف به را تحويل مولی داده‏ام، احراز كنم كه نماز با طهارت خوانده‏ام به جهت احراز اين صلاة مع الطهاره بايد وضوء بگيرم كه روى قاعده اشتغال است، اشتغال يقينى، فراغ يقينى مى‏خواهد، نه اینکه روى استصحاب است، روى قاعده اشتغال است.

 طبق اين تقريب معلوم شد در صورتى كه تاريخ حدث را بدانيم آنجا دليل داريم كه بايد وضوء بگيريم، دليل يعنى استصحاب، چونكه استصحاب حدث مى‏گويد ساعت نه محدث بودى، احتمال مى‏دهى الان آن حدث باقى بماند، چونكه وضوء مجهول التاريخ است كه قبل از نُه گرفته‏ام يا بعد از نُه، استصحاب حدث مى‏گويد محدث هستى، وضوء بگيرد، مى‏بينيد در صورت ثانيه كه جهل به تاريخ وضوء داريد وضوء گرفتن روى قاعده اشتغال نيست، روى استصحاب بقاء الحدث است، چونكه حدث كه معلوم التاريخ است استصحاب در او جارى مى‏شود بلا معارض.

 در عبارت عروه يك سهو القلم است، در عبارت عروه اين است كه وضوء گرفتن در صورت اولى كه هر دو مجهول التاريخ هستند و در صورت ثانيه که در صورت ثانيه كه استصحاب حدث جارى است، حدث معلوم التاريخ است، آنجا هم احراز الطهارة است، مى‏دانيد كه وضوء گرفتن در صورت اولى لقاعدة الاشتغال است، در صورت ثانيه استصحاب الحدث است كه نوبت به قاعده اشتغال نمى‏رسد، استصحاب الحدث مى‏گويد محدث است اين، چونكه وضوء مجهول التاريخ است، استصحاب جارى نمى‏شود، وضوء گرفتن به جهت اين است كه استصحاب حدث داريم، اين كه در عروه صورت ثانيه را به صورت اولى قاطى كرده است، گفته است هر دو لقاعدة الاشتغال است استصحاب جاری نیست اين سهو است، در صورت اولى استصحاب جارى نيست، لقاعدة الاشتغال است و در صورت ثانيه لاستصحاب الحدث است و للكلام تتمة انشاء الله.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص246-247.

[2] و أمّا الأجير و المستأجر فالحق فيه التفصيل، لأنه إن استأجره في أفعال خاصّة و أشغال مشخّصة كخياطة ثوب و كنس دار و نحوهما، فالمملوك للمستأجر إنما هو هذا العمل فيجب على الأجير تسليم ملك المالك إليه، فإذا اشتغل بشغل آخر في أثناء الخياطة فهو مملوك لنفسه و إن كان موجباً للعصيان لعدم تسليم مال المالك إليه، فإذا كان ملك نفسه فهو حلال لأن الأمر بالشي‌ء لا يقتضي النهي عن ضدّه فيحكم بصحّته كما عرفت في الزوج و الزوجة. و أما إذا كان أجيراً مطلقاً له فجميع أعماله و منافعه مملوكة للمستأجر فالوضوء الذي هو من أحد أفعاله مملوك للمستأجر، و مع عدم إذنه يقع محرماً لأنه تصرف في سلطان الغير من غير إذنه فيحرم، و معه يحكم ببطلانه لا محالة؛ سيد ابو القاسم موسوی الخویی، موسوعة الإمام الخوئي‌، (قم، مؤسسة إحياء آثار الإمام الخوئي ره‌، چ1، ت 1418ق)ج6، ص65.

[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص247-248.

[4] ر. ک: محمد کاظم خراسانی، کفاية الاصول،(قم، مؤسسه آل البيت(ع)،چ1، 1409ق)، ص420.

[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص248.