درس ششصد و شصت و هفتم

شرائط وضوء

مسألة 45: « إذا تيقن ترك جزء أو شرط من أجزاء أو شرائط الوضوء‌فإن لم تفت الموالاة رجع و تدارك و أتى بما بعده و إما إن شك في ذلك فإما أن يكون بعد الفراغ أو في الأثناء فإن كان في الأثناء رجع و أتى به و بما بعده و إن كان الشك قبل مسح الرجل اليسرى في غسل الوجه مثلا أو في جزء منه و إن كان بعد الفراغ في غير الجزء الأخير بنى على الصحة لقاعدة الفراغ و كذا إن كان الشك في الجزء الأخير إن كان بعد الدخول في عمل آخر أو كان بعد ما جلس طويلا أو كان بعد القيام عن محل الوضوء و إن كان قبل ذلك‌ أتى به إن لم تفت الموالاة و إلا استأنف».[1]

ادامه بحث گذشته

عرض كرديم اگر انسان بعد الفراغ عن الوضوء شك كند در غير جزء الاخير من الوضوء مشهور فرموده‏اند بر اينكه به شکش اعتناء نمى‏كند ولو داخل به فعل آخرى نشده باشد من الصلاة او غيرها، و عرض كرديم گفته مى‏شود که صحيحه زراره دلالت دارد بر اينكه مجرد الفراغ كافى نيست در عدم اعتناء به شك، بايد به فعل غير هم انسان داخل بشود من صلاة او غيرها، ولكن مشهور مى‏گويند كه دخول در غير معتبر نيست وجهى كه گفته شده بود كه از ظهور صحيحه زراره رفع ید بشود آن وجه عرض کردیم تمام نيست.

ولكن مع ذلك حق اين است كه صحيحه زراره دلالتى ندارد به اعتبار الدخول در فعل الغیر، بعد از اينكه از وضوء فارغ شد و شك كرد در بعض الوضوء اعتناء به شکش نمى‏كند ولو داخل صلاة يا غير الصلاة نبوده باشد، براى اينكه اين مطلب براى شما واضح بشود كه صحيحه زراره [2]دلالتى ندارد اين مطلب را عرض مى‏كنم:

مى‏دانيد كه قضيه شرطيه كه سیق لبيان الموضوع آن قضیه شرطيه مفهوم ندارد، اين را ما هم قبول داريم. «ان رزقت ولدا فاتختنه» اين قضيه شرطيه مفهوم ندارد، چونكه اگر رزق الولد نشود چيزى نيست كه وجوب ختنه يا استحباب ختنه به او متعلق بشود، اينجا هم كه در صحيحه زراره فرموده است اذا قعدت على وضوئك، يعنى اذا شرعت وضوئك، قعود يعنى نشستن بر وضوء يعنى كنايه از وضوء است. براى اينكه انسان وضوء را شروع نكند نگيرد شك در اعضاء و شرايط وضوء محقق نمى‏شود، اين قضيه شرطيه است سيق لبيان الموضوع است.

 ولكن در اين قضيه شرطيه قيدى هست و ما مكلف هستيم به ظاهر آن قيد تحفظ كنيم، آن قيدى كه در اين صحيحه زراره امام عليه السلام ذكر فرموده است اين است که «اذا كنت قاعدا على وضوئك»، يعنى اذا شرعت وضوئك، يعنى مشغول وضوء شدي. «فلم تدر اغسلت ذراعيك ام لا فاعد عليهما و على جميع ما شککت فيه انّك لم تغسله او لم تمسحه»، مسح و غسل را يكى گرفته است. روحى له الفداء، مما سمّی الله ما دمت فى حال الوضوء، اين اعتناء به شك مادامی است که مكلف در حال وضوء است. مقيّد كرده است امام عليه السلام اعتناء به شك را به مادام الوضوء، فاذا قمت تفريع است به انقضاء حال الوضوء، يعنى حال الوضوء اگر تمام شد، خوب اين را مى‏دانيد حال الوضوء تمام شدنش به يكى از دو امر است. يكى اين است كه من جزء اخير وضوء را كه رجل يسرى است مسح كرده‏ام، بعد از اينكه مسح كردم جوراب پايم را هم پوشيدم شك مى‏كنم بر اينكه من دست راستم را شسته بودم يا نه؟ حال وضوء تمام شده است. حال وضوء آن وقتى است که كنت قاعدا على الوضوء، مادام حال الوضوء يعنى جزء اخيرش نيامده است. چونكه حال الوضوء حال اشتغال به اجزاء است وقتى كه انسان حال اشتغال به اجزاءئش تمام شد و جزء اخير را آورد حال الوضوء تمام شده است. بدان جهت از آنجا بلند هم نشود، چون اذا قمت يعنى اذا فرغت، كه اين خودش كنايه از فراغ است. كه از وضوء فارغ شدى، منتهى فراغ به اين مى‏شود كه انسان جزء اخير را اتيان كند بعد شك كند حال وضوء تمام شد، در اينجا اینکه بگوئیم به حال ديگرى بشود یعنی بايد به صلاة داخل بشود نه صدر مى‏گويد موضوع حكم مادام الوضوء است. فاذا قمت تفريع به مادام الوضوء است. چونكه اين اعتناء مادام الوضوء است وقتى كه فارغ شدى، فارغ تارة به اتيان جزء اخير مى‏شود كما اينكه گفتيم.

ربما به اتيان جزء اخير نمى‏شود، چونكه شك در خود جزء اخير است. انسان فرض بفرماييد كه شك‏ مى‏كند رجل يسرى را من مسح كرده‏ام يا نه؟ اينجا جزء اخير را شك دارم، اينجا فراغ و قام من الوضوء به اين مى‏شود كه به فعل آخر داخل بشود مثل صلاة و نحوها، خوب مى‏گويد فارغ شده است از وضوئش نماز مى‏خواند، اين دخول در حالت اخرى محقق فراغ است در بعض موارد، نه اينكه خودش قيد زايد بر فراغ است و الاّ اگر بنا بود دخول در غير على الاطلاق معتبر بود ذكر اذا فرغت لغو مى‏شد، چونكه اگر امام مى‏فرمود و اذا قمت از آن مكان و از آن وضوء گرفتن و دخلت فى حالة اخرى آن وقت چيزى كه هست اعتناء نكن، يا اذا دخلت فى حالة اخرى در همان مكان دخلت فى حالة اخرى، شروع كردى به نماز خواندن، چونكه ملاك دخول در غير است. دخول در غير همه جا معتبر است. دخول در قيد بشود فراغ هم حاصل مى‏شود، ذكر فراغ لغو مى‏شود،

 بدان جهت در ما نحن فيه اذا قمت، وقتى كه از او بلند شدى، بلند شدن يعنى وضوء را تمام كردى، بلند شدن به دو جور مى‏شود، يكى اينكه فارغ شدى جزء اخيرى را اتيان كردى، يكى اينكه به حال ديگرى داخل شدى، اينها آن حالت وضوء از بين رفتن است كه ملاك اين است كه شك در حال وضوء نباشد، اين تفريع است اصالتى ندارد، اصل آنى كه به شك بايد اعتناء بشود آن در وقتى است كه شك در حال وضوء بشود، حال وضوء نه اينكه آن روز مى‏گفتيم که يعنى اعضاء يابس نشود، آن حال وضوء نيست. بدان جهت ممكن است هوا سرد است نيم ساعت انسان دستهايش تَر باشد تا نماز را هم تمام بكند دستها تَر بماند، حال وضوء نيست. حال وضوء يعنى حال اشتغال به اجزاء الوضوء تمام شده است. آنى كه اجزاء وضوء است غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و رجلين است. او تمام شده است. امام عليه السلام مى‏فرمايد بعد از تمام شدن اين حالت شك كردى به شكت اعتناء نكن.

از اينجا معلوم مى‏شود آن حرفى را كه آن روز عرض كرديم خدمت شما که بايد به مقتضاى صحيحه زراره ما بين شك در غسل و مسح فرق بگذاريد، فرق، فرق استحبابى است. يعنى در موارد شك در مسح ولو انسان داخل در صلاة بشود مستحب است اعتناء، والاّ صلاة را تمام كند وضوئش محكوم به صحت است. چرا؟ چونكه در صحيحه زراره فرمود:  «إِذَا كُنْتَ قَاعِداً عَلَى وُضُوئِكَ- فَلَمْ تَدْرِ أَ غَسَلْتَ ذِرَاعَيْكَ أَمْ لَا- فَأَعِدْ عَلَيْهِمَا وَ عَلَى جَمِيعِ مَا شَكَكْتَ فِيهِ- أَنَّكَ لَمْ تَغْسِلْهُ وَ تَمْسَحْهُ مِمَّا سَمَّى اللَّهُ- مَا دُمْتَ فِي حَالِ الْوُضُوءِ» اين اعتناء به شك در غسل و شك در مسح مادامى است كه در حال وضوء است انسان، بدان جهت وقتى كه حال وضوء تمام شد به شك اعتناء نمى‏شود، شك در غسل كرده است اعتناء نمى‏كند، شک در مسح كرد مستحب است اعتناء، چونكه اطلاق نيست تصریح است كه فرقى ما بين غسل و مسح نيست كه انّك لم تغسله او لم تمسحه مادمت فى الوضوء، يعنى به شك در مسح هم مادام فى حال الوضوء اعتناء مى‏شود، بدان جهت مقتضايش اين است وقتى كه حال وضوء گذشت اعتناء نمى‏شود، امام كه مى‏فرمايد مسح در او شك كردى بعد دخول الصلاة بلل پيدا كردى مسح کن و صلاة را از سر بگیر، اين استحباب است. مثل اين است كه انسان اذان را نگويد وارد صلاة بشود، مستحب است برگردد اذان بگويد، اين هم همين جور است. مستحب است به اين شكى كه در مسح كرده است اعتناء كند، با آن بلل مسح كند بعد صلاة را از سر بگيرد اين حكم، حكم استحبابى است.

 سؤال...؟ حال الوضوء، وضوء غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين، حال الوضوء يعنى در حالى كه مشغول به اينها است. غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و يمنی و اليسرى مادامى كه اين حال را نگذشتى، مشغول اينها هستى، شك كنى در شيئى از اينها، در اصلش، اعتناء كن، سؤال؟ آخر چونكه در جزء اخير من شك كنم، دستهايم تَر است من حال وضوء هستم، چونكه جزء اخير را معلوم نيست آورده باشم، چونكه جزء اخير را معلوم نيست اتيان كرده بودم، حال وضوء تمام شدنش معلوم نيست. بدان جهت فراغ محرز نيست.

بدان جهت در ما نحن فيه اعتناء مى‏شود، در آن وقتى كه دخول در فعل آخر بشود، يا دستهايش خشك بشود كه خواهيم گفت، داخل صلاة نشده است ولكن نشسته است طول جلوس داشت دستهايش خشك شده است شك مى‏كند، اين حال وضوء تمام شده است. بدان جهت امام عليه السلام كه مى‏فرمايد اذا قمت من الوضوء و فرغت يعنى حال وضوء تمام شد شك در غير جزء اخير بكنم، جزء اخير مسلم باشد اتيانش، فراغ محرز است بالوجدان، و اما در جايى كه شك در جزء اخير بشود، اين حالت وضوء تمام شده است اين محرز نيست. چونكه الآن دستم تَر است. مى‏توانم رجل يسرى را مسح كنم، شك هم در او دارم، اينجاست كه فراغ به اين مى‏شود كه داخل فعل آخر بشود يا دستهايش خشك بشود و بعد از خشك شدنِ بلّه شك كند،

 بدان جهت در ما نحن فيه اينكه سيد قدس الله نفسه الشريف در شك در غير جزء اخير فرمود [3]به مجرد الفراغ اعتناء نمى‏شود و در جزء اخير تفصیل داد که اما اگر شك در جزء الاخير بشود آنجا اگر به فعل داخل شده است يا خيلى نشسته است به نحوى كه دستها خشك شده است. يا از آنجا بلند شده است كه حالت وضوء ديگر تمام شد بلند شد رفت، اينجور اگر بشود حالت وضوء تمام شده است و اما اگر اين حالت وضوء تمام نشده باشد، يعنى محرز نبوده باشد تمامش بايد به شکش اعتناء كند، بدان جهت در ما نحن فيه شك در مسح اعتناء مى‏شود ولو بعد الدخول بالصلاة اين حكم حمل مى‏شود به حكم استحبابى، و اما در جايى كه شك كند در جزء الاخير بكند ولكن آن موالات به هم نخورده است اعضاء يابس نشده است در اين صورت شك در جزء الاخير مى‏كند، معلوم است كه اگر داخل در صلاة شد صدق مى‏كند كه حالت وضوء تمام شده است حالت صلاتى است. يا فرض بفرماييد كه مشغول كار ديگرى شده است يا از آن مكانى كه وضوء مى‏گرفت كه وضوء تمام كرده‏ بلند شده است. صدق مى‏كند حالت وضوء تمام شده است. شك در حالت اخرى است. اعتناء نمى‏كند،

 و اما اينكه سيد مى‏فرمايد طول جلوس هم حالت اخرى است. طول جلوس دو صورت دارد:

 يك صورتش اين است كه همين وضوء گرفته است نشسته است آنجا، خيلى هم نشسته است. دستهايش و اينها همه‏اش خشك شد، ديگر بللى نيست كه مسح بشود با او، آنجا حالت اخرى است. حالت وضوئى تمام شده است. چونكه اينقدر نشسته است كه بلّه و اينها تمام شد ديگر، حالت وضوئى تمام شد،

و اما خيلى نشست هوا سرد است و هنوز دستها هم تَر است. اين مجرد طول الجلوس حالت اخرى نمى‏شود، چونكه موالات در وضوء كه معتبر است گفتيم تأخير جايز است تا مقدارى كه تمام اعضاء خشك نشود، اينجور گفتيم، در مسح گفتيم تأخير جايز است به مقدارى كه اعضاء خشك نشود، مفروض اين است كه خشك نشده است. اصل انقضاء حالة الوضوء محرز نيست.

 و من هنا آنى كه سيد قدس الله نفسه الشريف طول الجلوس را مطلقا لاحق كرده است به حالت اخرى، اطلاقش درست نيست. طول الجلوس آن وقتى ملحق به حالت اخرى مى‏شود و فراغ به او حاصل مى‏شود كه بلل نمانده باشد، در اين صورت حالت حالت اخرى است. ديگر آن حالت وضوء اولى رفته است آن تمام شده است. مسح هم نكند،حالت وضوء اولى تمام شده است. اگر فى علم الله مسح نكرده است حالت وضوء تمام شده است چونكه بللى ندارد وضوء را بايد از سر بگيرد، بدان جهت در ما نحن فيه اگر طول الجلوس به نحوى است كه بلل تمام شده است فى المسح لا يعتنى، حالت وضوء تمام شده است والاّ اگر طول الجلوس طورى است كه هنوز بلل موجود است معلوم نيست حالت اخرى بودن، چونكه شطر الوضوء موجود است و شك دارد در اتيان جزء الاخير در ما نحن فيه اعتناء مى‏كند،

و اما اینکه در عروه مى‏فرمايد در صورتی که داخل فعل آخر نشده است. قيام هم از آنجا حاصل نشده است. طول الجلوس هم حاصل نشده است. آنجا اگر شك كرد کانّ حالت اخرى نيست. حالت وضوء تمام نشده است. در اين صورت اگر شك در جزء الاخير كرد، (شك در غير جزء اخير بكند، تمام شده است. چونكه فارغ شده است از او، مسح كشيده است در رجل يسرى را، و اما حالت وضوء تمام شده است)، و اما اگر شك در جزء اخير بكند نه به صلاة و نحو الصلاة داخل شده است. نه قيام پيدا كرده است از آن محل، نه هم طول الجلوس حاصل شده است در آنجا، مى‏فرمايد اگر بلل موجود است كه مسح مى‏كند، بلل نيست وضوء را استيناف مى‏كند،

اين را مى‏گوييم اين درست نيست كه فرمود اگر بلل موجود نيست استيناف مى‏كند، نه استيناف نمى‏كند، بلل موجود نيست حالت وضوء تمام شده است. حالت وضوء در آن وقتى باقى است كه من بتوانم جزء اخير را اگر نياورده‏ام بياورم، حالت وضوء اين است. اگر الآن جورى است كه اعضاء خشك شده است به نحوى كه بللى در آنها نمانده است. حتى فى الحيه در لحيه هم بلل نمانده است كه از او بلل اخذ بشود، حالت وضوء تمام شده است و امام هم در صحيحه زراره روحى له الفداء فرمود به شكت مادامى كه در حال الوضوء هستى اعتناء بكن، مقتضايش اين است كه اگر حال الوضوء تمام شد آنجا به شك اعتناء نمى‏شود،

و من هنا در آن عبارت عروه دو تعليقه جا دارد، يكى اين است كه فرمود طول الجلوس حالت وضوء را از بين مى‏برد، آن بايد مقيّد بشود طول الجلوسى كه يبوست اعضاء حاصل و بلل باقى نمانده است. اينى هم كه در آخر فرمود طول الجلوس نباشد، دخول در غير نباشد، قيام نباشد اگر بلل نماند وضوء را استيناف بكند آنجا تعليقه گفته بشود كه لا، اگر بلل باقى نمانده باشد به شکش اعتناء نكند، لانّ مع عدم بقاء البلل و الشك بعده با او حالت وضوء باقى نمانده است.

 عرض مى‏كنم بعد از اينكه مسئله صاف شد مثل آفتاب، صاف شد ديگر لكه‏اى باقى نماند، صحيحه زراره با روايات ديگر همدم است. عمده هم عبارت از اين است كه امام عليه السلام ما دمت فى الوضوء فرموده است. پشت سر او فاذا قمت را تفريع فرموده است و قمت و فرغت و دخلت فى حالت اخرى ما بين اين سه تا جمع كرده است و مقتضاى جمع اين است كه اگر دخول در غير معتبر بود فرغت لغو مى‏شود، اذا قمت را در مقابل دخلت عيبى ندارد بفرمايد، اين به لحاظ او است ولكن فرغت قيدش لغو مى‏شود، اين معلوم مى‏شود در ما نحن فيه اين هر چه هست زير سر اين قيد ما دمت فى حال الوضوء است. او موضوع الحكم است در اعتناء، وقتى كه آن مادام الوضوء رفت، ديگر اعتناء به شك نمى‏شود، بلا فرق ما بين الشك فى الغسل و المسح و ان كان الاعتناء بالشك فی المسح اولى.

عدم اعتبار شک کثير شک در وضوء

مسألة 46: « لا اعتبار بشك كثير الشك‌سواء كان في الأجزاء أو في الشرائط أو الموانع».‌[4]

بعد مرحوم سيد قدس الله نفسه الشريف متعرض مى‏شود حكم آن كسى را كه در وضوء خيلى شك مى‏كند، بعضى اشخاص هستند كم هم نيستند، از اهل علم هم هستند كه در وضوء، در حال وضوء هم تمام نشده است. هى شك مى‏كنند، دوباره برمى‏گردد، سه باره مى‏شويد، در نيتش شك مى‏كند، در غسلش شك مى‏كند، جهات مختلفه وضوء، اين از اعلى فالاعلى شد يا نشد، زير اين موها شسته شد يا نشد و امثال ذلك، ايشان اينجور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد كثير الشك فى الوضوء مناسبت اين فرع با فرع سابقى معلوم بشود که در اين فرع مى‏خواهد بفرمايد آنى كه در صحيحه زراره موضوع الحكم بالاعتناء است كه در حال وضوء است و بعد الوضوء ديگر اعتناء ندارد اين مال غير كثير الشك است و اما كسى كه كثير الشك است او هميشه ولو در اثناء وضوء هم شك كند بنا بر صحت مى‏گذارد، دست راستش را مى‏شست، از خودش می پرسد صورت همه‏اش را شسته ام‏، بنا می گذارد بله شسته‏ام، اين جور بنا مى‏گذارد،

 سؤال...؟ بنا بر صحت را فقيه مى‏گويد، فقيهى كه آن شخص از او تقليد مى‏كند آن فقيه مى‏گويد كه توى كثير الشك به شكت اعتناء نكن، بناى بر صحت بگذار، مثل صلاة كه بنا بگذار كه چهار ركعت خوانده‏اى در شک ما بین سه و چهار، اين فقيه شك نمى‏كند حكم مى‏كند بر اينكه اين بناى بر صحت بگذارد، او بگذارد يا نگذارد، او عمل كند يا نكند، عمل نكند به جهنم، اين فقيه وظيفه‏اش اين است كه مى‏گويد كسى كه موضوع حكم بالاعتناء در صحيحه زراره غير كثير الشك است و اما كسى كه كثير الشك بوده باشد او بنا مى‏گذارد به صحت.

خوب اين دليلش چيست كه كثير الشك در وضوء حكمش اين است كه بنا مى‏گذارد به عدم الاعتناء كه نسبت داده شده است به مشهور كه مشهور اين است كه كثير الشك در وضوء ملحق است به كثير الشك در صلاة، و كثير الشك در وضوء به شکش اعتناء نمى‏كند، عمده از وجوهى كه به آنها استدلال شده است در مقام، عمده دو تا روايت است:

 صحيحه عبدالله بن سنان

يكى از آن روايات صحيحه عبد الله بن سنان است در ابواب مقدمات العبادات روايت اولى [5]است.

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ» احمد بن محمد بن عيسى است. «عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ»، حسن بن محبوب روايات كثيره‏اى از عبد الله بن سنان دارد كه اين هم از آنها است. روايت من حيث السند صحيحه است. «ذَكَرْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» عبد الله بن سنان مى‏گويد عرض كردم بر امام صادق عليه السلام، ذكرت رجلا، مردى را عرض كردم كه «رَجُلًا مُبْتَلًى بِالْوُضُوءِ وَ الصَّلَاةِ» بيچاره مبتلا به وضوء و صلاة است وضوء گرفتنش نيم ساعت يا يك ساعت طول مى‏كشد و نمازش هم هى اعاده مى‏كند، شك كردم، خدا به شيطان لعنت كند، «وَ قُلْتُ هُوَ رَجُلٌ عَاقِلٌ» مكلف است. نه اينكه بگوييم شخصى است كه مجنون است تكليف ندارد، شخص عاقلى است ولكن مبتلا اس «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَيُّ عَقْلٍ لَهُ وَ هُوَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ» چه عقلى دارد اين مردى كه اطاعت شيطان مى‏كند؟ «فَقُلْتُ لَهُ وَ كَيْفَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ» چه جور اطاعت شيطان مى‏كند، اين قدر زحمت مى‏كشد بيچاره، لاغر شده است. از اين زحمت، «فَقَالَ سَلْهُ هَذَا الَّذِي يَأْتِيهِ مِنْ أَيِّ شَيْ‌ءٍ هُوَ»، بپرس از آن كسى كه اين را مى‏كند «فَإِنَّهُ يَقُولُ لَكَ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ» ، اين شكى كه در نفس تو پيدا مى‏شود اين شك از كجا مى‏آيد؟ تو كه فرد عاقل هستى، اين شك از كجاست؟ فانّه يقول لك من عمل الشيطان، شيطان نمى‏گذارد، دشمن است به شك مى‏اندازد من را، اين اعتناء اطاعت شيطان است. خودش اقرار مى‏كند كه اين از ناحيه شيطان است.

مناقشه جماعتی بر دلالت صحيحه ابن سنان بر کثير الشک

 جماعتى مناقشه كرده‏اند كه ظاهر اين روايت وسواس است نه كثير الشك، چونكه فرق است ما بين وسواس و كثير الشك، وسواس به آن كسى مى‏گويند كه تردد پيدا مى‏كند و شك پيدا مى‏كند در شى‏ء به امور خياليه كه ديگران آنها را خيال حساب مى‏كنند، مثل اينكه يك قطره بول اصابت كرد به دستش، دست را در حوض كه كر است برد، در آورد يك دفعه ديگر برد، باز يك خرده دستش را نگاه كرد، يك دفعه ديگر برد، يك وقت اينجور نگاه كرد، يك دفعه ديگر هم برد، مى‏گويند آخر چرا اين كار را مى‏كنى؟ مى‏گويد من احتمال مى‏دهم يك چيزهايى باشد اينجا مانع‏هايى كه چشم من نمی بيند، خودش هم جوان است و چشمش هم نورانى، شايد او نگذارد آب برسد به آنجا، كار هم كه نمى‏كند دستش چيزى بوده باشد، مردم مى‏گويند اين خيال مى‏كند و صرف الخيال است. بدان جهت در ما نحن فيه ربما بچه‏اى بيست متر آن طرف تر بول مى‏كند اين اينجا عبايش را مى‏برد مى‏شويد، می گوید شايد آن ترشح كرد ديگر، اين شك مى‏كند در اين، اين را مى‏گويند وسواس، ترديد دارد و منشاء ترديد امورى است كه تخيلى است و عند الناس تخيل حساب مى‏شود، خيالات است. اين را مى‏گويند وسواس، بدان جهت جماعتى از فقهاء بلكه مى‏شود گفت اكثر فقهاء ملتزم شده‏اند كه وسواس به آن شکش اعتناء بكند، آن حرام است. چرا؟ چونكه اطاعت شيطان است. اطاعت شيطان هم حرام است وجهش هم همين است. چونكه اطاعت شيطان است و اطاعت شيطان حرام است. بدان جهت اين وسواس حرام است.

 اما كثير الشك اينجور نيست. كثير الشك معنايش اين است كه خيلى شك مى‏كند، چونكه قوه حافظه ندارد و ربما همينجور است. مثلا وقتى كه انسان پير شد يا يك مرضى گرفت كه حافظه‏اش ضعيف شده است يادش نمى‏ماند، مسئله‏اش را مى‏پرسد، مى‏گويد فلانى من پير شده‏ام در نمازم خيلى شك مى‏كنم، نمى‏توانم حفظ كنم، تحفظ كنم، اين كثير الشك است. اين كثير الشك به جهت اينكه قوه حافظه ضعيف شده است يا مرضى پيدا كرده است كه آن مرض در ذهنش هميشه هست و فکر او را مشغول مى‏كند يا ابتلائى دارد كه هميشه فكرش دنبال آن ابتلاء مى‏رود كه خداوندا چه كار كنم؟ تو خودت مفرج الهموم هستى، چه كار كنم؟ شك مى‏كند در وضوئش چونكه هميشه هواسش آنجاست. اينجور مواردى كه كثير الشك است ادعا و اشكال شده است كه اين صحيحه اين موارد را نمى‏گيرد، شبهه چيست؟

جواب از این شبهه عبارت از اين است كه رجل مبتلیً بالوضوء و الصلاة هم وسواس را مى‏گيرد هم كثير الشك را مى‏گيرد، مى‏گويد بابا اين نماز خواندن يك بلايى شده است بر ما، هى شك مى‏كنيم، چه كار كنيم، بدان جهت در ما نحن فيه، اين رجل مبتلیً بالوضوء و الصلاة اطلاق دارد، هم كثير الشك را مى‏گيرد هم وسواس را، منتهى ابتلاى وسواس اشد است. حتى و هو رجل عاقل كانّ تصریح است كه هر دو صورت را مى‏گيرد، چونكه كثير الشك شخص عاقل مى‏شود ولكن مبتلا مى‏شود، بعد كه مى‏فرمايد و اىّ عقل له و هو يطيع الشيطان و بعد مى‏فرمايد كه سله، اين در كثير الشك هم هست، مى‏گويد بر اينكه يك چيزى ذهن ما را مشغول كرده است مبتلا شده‏ايم شيطان هم نمى‏گذارد هواسمان جمع باشد، همين را مى‏گويد، كثير الشك هم اين را مى‏گويد، اين نسيان و سهو و اينها من الشيطان است. در آيه مباركه هم هست، يك قسم کثیر الشک را كه مى‏گويد وقتى كه يك قسمش را گرفت آن قسم ديگر هم احتمال فرق نيست. بعد از اينكه در ما نحن فیه گفت ابتلاء اينجورى دارم خدا به شيطان لعنت كند، نمى‏گذارد هواسم جمع بشود، صلاتم را بخوانم خوب اين وقتى كه او را گرفت تمام شد، آيه مباركه هم دارد كه از شيطان است ، اين شك و اينها همه‏اش از همين است. آن صورت را مى‏گيرد يقينا و اين روايت مطلقه است.

و از اينجا معلوم مى‏شود بر اينكه فرقى ما بين وسواس و كثير الشك نمى‏شود گذاشت در باب وضوء، چونكه شيطان هى او را يادش مى‏اندازد، آن ابتلائش را يادش مى‏اندازد، هى مى‏خواهد از يادش ببرد او را، شیطان یادش می اندازد، كسانى كه مبتلا به شيطان شده‏اند مى‏دانند چه كار مى‏كند،

على هذا الاساس منتهی ما در وسواس هم ملتزم به حرمت ذاتی نيستيم، مى‏گوييم عملش باطل است. چونكه می گوید اعاده را شارع از من مى‏خواهد تشريع است. از اين باب تشريع حرام است و الاّ خودش حرمت ذاتى ندارد، چونكه اطاعت شيطان و هو يطيع الشيطان، اطاعت شيطان كه همه جا حرام نيست. اطاعت شيطان در معاصى و در ترك واجبات حرام است والاّ مكروهات را شیطان راغب است. چونكه انسان وقتى كه به مكروهات عادت كرد، تعود پيدا كرد، يواش يواش آن جنبه زهد و اينها می رود، (ما يك قضايايى خودمان به چشممان ديده‏ايم كه اينها جاى نقل در بحث نيست) يواش، يواش، يواش مى‏بنيد كه از راه برد بيرون، اول كراهت را نشان داد، كراهت را به پيش او تزیین كرد، اين اطاعت شيطان است ولكن حرام نيست اين، بدان جهت در ما نحن فيه آنى كه انسان نفس انسان مايل است و مكروه هم بوده باشد آن هم اطاعت شيطان است ولكن حرمتى ندارد، حرمت اطاعت شيطان فقط در ترك واجبات و فعل محرمات است. بدان جهت و هو يطيع الشيطان دلالت بر حرمت نمى‏كند،

 عزيز من يادتان باشد وقتى كه اطاعت شيطان اعم شد، عام هيچ وقت به خصوصيت دلالت نمى‏كند، بعضى اطاعت شيطان كه يعنى اكثرش كه حرام است اين مطلق دلالت نمى‏كند كه اين هم حرام است.

اين صحيحه عبد الله بن سنان است در ما نحن فيه باقى ماند صحيحه محمد بن مسلم كه انشاء الله فردا متعرض مى‏شويم.



[1]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص251-252.

[2] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص469.

[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص251-252.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص252.

[5] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: ذَكَرْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلًا مُبْتَلًى بِالْوُضُوءِ وَ الصَّلَاةِ- وَ قُلْتُ هُوَ رَجُلٌ عَاقِلٌ- فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَيُّ عَقْلٍ لَهُ وَ هُوَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ- فَقُلْتُ لَهُ وَ كَيْفَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ- فَقَالَ سَلْهُ هَذَا الَّذِي يَأْتِيهِ مِنْ أَيِّ شَيْ‌ءٍ هُوَ- فَإِنَّهُ يَقُولُ لَكَ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص63.