درس ششصد و هفتاد و دوم

شرائط وضوء

مسألة 51: « إذا علم بوجود مانع و علم زمان حدوثه‌و شك في أن الوضوء كان قبل حدوثه أو بعده يبني على الصحة لقاعدة الفراغ إلا إذا علم عدم الالتفات إليه حين الوضوء فالأحوط الإعادة حينئذ»‌[1]

ادامه بحث گذشته

مسئله‏اى را كه در عروه بيان فرمود اين بود كه انسان وضوئى را گرفته است و بعد الوضوء علم پيدا كرده است و يادش افتاده است كه اعضاء وضوء من سابقا نجس بود، آيا من قبل از وضوء گرفتن آنها را تطهير كردم يا تطهير نكردم؟ ايشان تفصیل داد، فرمود اگر علم داشته باشد كه حال الوضوء غافل بود از نجاست الاعضاء سابقا در اين صورت وضوئش محكوم به بطلان است. قاعده فراغ جارى نمى‏شود و اما اگر احتمال بدهد كه ملتفت بود موقع وضوء گرفتن به نجاست الاعضاء و اعضاء را تطهير كرده است ثم وضوء گرفته است وضوئش صحيح است چونكه قاعده فراغ جارى مى‏شود زیرا احتمال ذكر مى‏دهد.

بعضى‏ها اين تفسير ايشان را در اين فرع قبول فرموده‏اند، گفته‏اند بله همين جور است. اگر بداند كه حال الوضوء غافل از نجاست عضو سابقى بود آن وضوئش صحيح نيست چون قاعده فراغ جارى نمى‏شود و اما در صورتى كه احتمال بدهد متذكر بود حال الوضوء به نجاست و تطهير كرده است قاعده فراغ جارى است. فرق گذاشته‏اند ما بين علم به غفلت كه قاعده فراغ جارى نيست در وضوء و ما بين احتمال الغفلة و احتمال التذكر كه گفته‏اند قاعده فراغ جارى است. بعضى‏ها اين فرمايش ايشان را در اين مسئله قبول كرده‏اند و اما در مسئله سابقه كه مسئله شك در حاجب بود بعد الفراغ عن الوضوء شك مى‏كرد كه موقع وضوء گرفتن آن حاجب بود يا نبود، حاجبى كه محتمل بود حجب كند، قد يتفق، آنجا همين تفصیل را داد كه اگر غافل بود جارى نمى‏شود قاعده فراغ در وضوء، ولى اگر احتمال ذكر بدهد كه متذكر بود به اين انگشترش و اين را حركت داده است يا درآورده است وضوئش صحيح است. سابقا اين تفصیل را داد. اين بعض در مسئله سابقى تفسير را قبول نكرده است. فرموده است در مسئله شك در حاجب على كل تقدير اگر مكلف احتمال داد كه حاجبى كه بود مانع نشده است از وصول الماء يا احتمال داد كه حاجب نداشت كه فرض اول بود، در اين صور ولو علم هم داشته باشد كه غافل بود حال التوضى از مسئله حاجب، وضوئش صحيح است. چرا؟

 فرموده‏اند لا لقاعدة الفراغ، قاعده فراغ جارى نمى‏شود مع العلم بالغفلة، بل لبعض الروايات، تمسك كرده‏اند در مسئله حاجب به بعض الروايات كه آن بعض الروايات على ما ذكروا و منهم السيد الحكيم [2]قدس الله سره از آن بعضى كه گفتم، يكى سيد حكيم است قدس الله سره در مسئله تنجس العضو تفصيل را قبول كرده است. در مسئله حاجب فرموده است على كل تقدير وضوء، محكوم به صحت است ولو علم به غفلت هم داشته باشد، چرا؟ چونکه مدرك در مسئله حاجب بعض الروايات است لا لقاعدة الفراغ، منصوص است و آن نص اقتضاء مى‏كند كه حكم به صحت مى‏شود ولكن به خلاف مسئله تنجس العضو که او مورد نص نيست بدان جهت حكم به صحت در آنجا مبتنى مى‏شود بر قاعده فراغ، چونكه مع العلم بالغفله اين حضرات در جريان قاعده فراغ اشكال فرموده‏اند على ما تقدم كلام فىه و ناقشنا در اين منعشان، روى اينها تفصیل را قبول كرده‏اند اينجا، آن كدام روايت است كه در مسئله حاجب حاكم است؟

 فرموده‏اند اين صحيحه‏اى كه حاكم است در مسئله، صحيحه حسين بن ابی العلاء است. در جلد اول باب چهل و يك از ابواب الوضوء روايت دومى.[3] محمد بن يعقوب عن عدة من‏ اصحابنا، عن احمد بن محمد، احمد بن محمد مى‏تواند احمد بن محمد عيسى بشود مى‏تواند احمد بن محمد بن خالد بشود، يكى از اين دو نفر، چونكه اين هر دو تا على ما ذكرنا از على بن حكم كه شخصی است جليل القدر از او روايت دارند، على بن حكم هم نقل مى‏كند به يك واسطه از امام صادق عليه السلام، حسين بن ابی العلاء كه اين حسين بن ابی العلاء حسين بن خالد موثق است. نه آن حسين بن خالد ديگر، ابی العلاء حسين بن خالد موثق است. او مى‏گويد «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْخَاتَمِ إِذَا اغْتَسَلْتُ»- سؤال كردم از انگشترى كه وقتى غسل مى‏كنم، «قَالَ حَوِّلْهُ مِنْ مَكَانِهِ»، از مكانش او را به جاى ديگر ببر، يعنى موقعى كه آن دستت را مى‏شويى كه خاتم است خاتم را جاى ديگرى منتقل كن كه زيرش آب برسد، «وَ قَالَ فِي الْوُضُوءِ تُدِيرُهُ» فرمود در باب وضوء هم كه وضوء مى‏گيرى انگشترت را دور بده تا زيرش آب برسد بعد فرمود «فَإِنْ نَسِيتَ حَتَّى تَقُومَ فِي الصَّلَاةِ»- در موقع غسل يا در موقع وضوء اين كار يادت رفت و نكردى، حتى اينكه به صلاة داخل شدى، شك بعد الفراغ من الوضوء است. علم دارد كه از اين انگشترى كه يحتمل حاجبيته غافل بود حال الوضوء، «فَلَا آمُرُكَ أَنْ تُعِيدَ الصَّلَاةَ»، امر نمى‏كنم كه صلاتت را اعاده كن، ولو در وسط صلاة باشى، حتى تقوم فى الصلاة، اينجور توهم نكنيد مثل بعضى‏ها كه اين با وضوء كار ندارد وضوء را تصحيح نمى‏كند صلاة را تصحيح مى‏كند، نه، اين وضوء را تصحيح مى‏كند، حتى تقوم فى الصلاة يعنى حتى تدخل فى الصلاة، وقتى كه داخل در صلاة شد قاعده فراغ جارى مى‏شود در وضوء، زیرا قاعده فراغ اگر در صلاة جارى بشود بايد از صلاة فارغ بشود كما سيأتى مسئله‏اش، اينجا در اين صحيحه دارد كه فان نسيت حتى تقوم فى الصلاة، حتى اينكه داخل صلاة بشوى فلا آمرك ان تعيد الصلاة، صلاة را بهم نزن كه بروى وضوء بگيرى، بلکه همان وضوء صحيح است.

 گفته‏اند اين روايت مباركه و اين صحيحه در فرضى است كه مكلف حين الوضوء غافل بود و بما انّه مكلف در حال الوضوء غافل بود مع ذلك چونكه احتمال مى‏دهد آب رسيده بوده باشد بدان جهت امام عليه السلام حكم به صحت كرده است. از اين روايت استفاده مى‏شود در جميع فروضى كه در مسئله حاجب ايشان ديروز فرمود در عروه، شك در بعد الفراغ در تمامى آنها حكم مى‏شود به صحت، ولكن مى‏دانيد كه اين مسئله حاجب است. ديگر مسئله طهارة العضو را نمى‏گيرد، شك در تطهير العضو، او على القاعده مى‏ماند، روى همان قاعده فراغ مى‏ماند،

ولكن از ما ذكرنا در امس معلوم شد در ما نحن فيه نمى‏شود به اين روايت اين حكم را كرد، چرا؟ براى اينكه ما نمى‏دانيم که ايشان كه مى‏گويد سألت ابا عبد الله عليه السلام عن الخاتم، چه چيز خاتم و کدام حکم خاتم را سؤال كرده است؟ حكم اين معنا را سؤال كرده است كه از آداب وضوء اين است از آداب غسل اين است كه انگشتر را انسان دربياورد، مثل آنى كه بعضى‏ها ذكر كرده‏اند در آداب خلوه، آن كسى كه به خلاء مى‏رود از اين آداب سؤال كرده است. كه اين انگشتر در موقع وضوء گرفتن، غسل كردن، خصوصا آنهايى كه غسل جنابت را آبش را نجس مى‏دانستند آن زمان، فتواى عامه بود كه اين كم احترامى مى‏شود به انگشتر عقيق، خصوصا که اسم الله هم باشد، ابوحنيفه هم فتوا داده بود كه آب وضوء نجس است. روى اين معنا احتمال مى‏دهيم سؤالش اين است كه موقع وضوء گرفتن اين انگشتر در دست باشد، محذور دارد؟ (نه اينكه مى‏گوييم فتواى ابوحنيفه آن زمان بود در زمان امام صادق، اين كاشف بر اين است كه ما بين عامه فتواى به نجاست داده بودند)، بدان جهت در ما نحن فيه محتمل است كه اين سؤال كرده باشد كه خاتم در دست بوده باشد، انسان غسل كند يا وضوء بگيرد چه جور است. امام عليه السلام فرمودند كه عيبى ندارد ولكن مستحب است. (يك مطلبى را خواهم گفت يادتان باشد)، ولكن مستحب است موقع غسل كردن او را از جايش حركت بدهىد، در وضوء گرفتن هم دورش بدهىد، اين استحباب به جهت اين است كه در بعضى موارد ربما بواسطه اين كار آب به جوف مى‏رسد، اين حكمت این استصحاب است. حكمت اينكه شارع حكم كرده است به استحباب اداره در وضوء و تحويل در موارد الغسل حكمتش اين است كه ربما انسان يادش مى‏رود و زير اينها آب نمى‏رود، روى اين حكمت اين را مستحب فرموده است. بدان جهت در مواردى كه انسان مى‏داند زيرش آب مى‏رود باز اداره و تحويل مستحب است. او حكمت است. بدان جهت محتمل است قريبا كه نظر اين حسين بن ابی العلاء اين بوده باشد كه حال الوضوء و حال الغسل اين انگشتر در دست بشود، محذورى دارد يا ندارد، امام مى‏فرمايد نه، محذور ندارد ولكن مستحب است و ادب است كه او را در غسل تحويل بدهى، در وضوء هم اداره بدهى، وجه اينكه فرق گذاشته است ما بين غسل و وضوء خودش قرينه بر اين است. اگر سؤال از حكم ظاهرى بود فرقى نداشت، در هر دو مى‏فرمود حوله او ادره، برای اینکه غرض را احراز کند آب زيرش برود، بدان جهت در ما نحن فيه فرمود عن الخاتم اذا اغتسل قال حوله من مكانه و قال فى الوضوء تدیره فان نسيت حتى تقوم فى الصلاة فلا آمرك، اين روايت اينى كه گفتم اقرب است از آنى كه در روايت سابقه گفتند، چونكه در روايت سابقه على بن جعفر در سؤالش اخذ كرده بود كه شك دارم آب جارى مى‏شود، تحتش اولى، اما حسين بن ابی العلاء اين را ذكر نكرده است فرض شك نكرده است سؤال كرده است از حكم خاتم، بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت محتمل است قويا معنايش همين بوده باشد كه خدمت شما عرض كردم، بدان جهت كسى كه قاعده فراغ را مختص مى‏داند به موارد احتمال الذُكر نمى‏تواند در مسئله شك در حاجب به اين موارد رفع ید بكند.

اشکال مرحوم بروجردی(ره)

بدان جهت است بعضى الفقهاء و الاجلة من الماضین و غیرهم كه متبحر هستند مثل مرحوم بروجردى قدس الله سره، [4]اينجا يك اشكالى نفرموده است. كه اين مسئله با آن مسئله فرق دارد، همه‏اش يكى است. سرّش همين است كه خدمت شما عرض كرديم.

بعد مسئله اين شد كه در مسئله شك در طهارت العضو انسان اگر عضوش نجس بود سابقا، وضوء گرفته است بعد شك مى‏كند كه اين عضو را تطهير كردم يا تطهير نكردم، با همان تنجسش در حال وضوء هم وضوء گرفتم، كه قهرا اگر با تنجس عضو وضوء بگيرد آب وضوء نجس مى‏شود و وضوئش هم باطل مى‏شود چون بايد محل اعضاء پاك بوده باشد، فرمود در اين موارد حكم به صحت وضوء مى‏شود، بعد پشت سر اين اينجور فرمود در عروه مى‏گويد و كذا انسان وضوء بگيرد به مائى كه سابقا نجس بود ولكن احتمال مى‏دهد موقع وضوء گرفتن قبل از وضوء آب قليل را تطهير كرده بود، متصل به كر كرده بود يا شب گذشته بود مطر افتاده بود در آن پاك شده بود، در اين صورت هم مى‏فرمايد اگر احتمال بدهد متذكر بود و تطهير كرده است وضوئش صحيح است. اينجا مى‏فرمايد بر اينكه ولكن خود اين آب نجس است. خود اين آب وضوء نجس است و به هر چيزى اصابت كرده نجس مى‏كند وضوئش صحيح است ولكن اين آب به هر چيزى كه اصابت كرده است نجس مى‏كند، اين فقهايى كه فقهاى به حمل شايع بوده‏اند فحل در فقه بوده‏اند اينها از اين كلام صاحب عروه گذشته‏اند حاشيه نزده‏اند، معلوم مى‏شود كه وجه دارد كلامش، بگذاريد آن وجه را بگوييم، تا ببينيد چه وجه وجیهى است. چه علميتى است كه اينها داشته‏اند، چه زحماتى كشيده بودند، چه جور اين سيد يزدى متبحر بود در تفريع قواعد اصوليه به مواردش، ايشان فرموده است بر اينكه وقتى كه شك كرد اين آب را تطهير كرده است يا نه، در اين صورت وضوئش صحيح است ولكن آب محكوم مى‏شود به نجاست لاستصحاب النجاسة و عدم وقوع المطهر، بدان جهت آب به هر جايى مرور كرده است نجس مى‏كند آنها را، اينها را بايد بشويد،

و كذا فرض الاول، فرض اول كه عضوش نجس بود مى‏گويد آنجا هم آب نجس است. چرا؟ چونكه استصحاب بقاء نجاستِ صورت مى‏گويد صورت موقع وضوء گرفتن نجس بود، اثر شرعى شى‏ء نجس اين است. يعنى شى‏ء نجس با رطوبت مسريه با شى‏ء طاهر ملاقات كرد نجس مى‏شود اين اثر شرعى‏اش است. آب قليل كه خودش رطوبت مسريه است با آن صورت ملاقات كرده است نجس مى‏شود، بدان جهت وقتى كه نجس شد، فرض ما اين است كه صورت جورى نجس است که به يك دفعه شستن پاك نمى‏شود، مثل اینکه بول ترشح كرده است. يا نجاست نجاست عينيه بود، كه به مجرد آب رفتن زوال عين ربما نمى‏شود، در اين صورت استصحاب بقاء نجاست عين را در صورت مى‏كند آب نجس است. هر جايى اين آب خورده است بايد تطهير كند آنجا را، و هر چيزى ملاقات كند كه حوله است بايد طهير كند ولكن وضوئش صحيح است. هر دو فرض يكسان است كه آب نجس است و موضع در نجاست باقى است. آب در نجاست باقى است ولكن وضوء صحيح است. مى‏دانيد اين حرف چه مغزى دارد؟

حرف همان است كه سابقا عرض كردم، فرق است ما بين شرط الشى‏ء و جزء الشى، شرط الشى‏ء يعنى شرط شرعى آنى كه يطلق عليه الشرط كه طهارت الماء است در مقام، او خارج از مشروط مى‏شود، خارج از حقيقت وضوء است وضوء حقيقتش غسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين است بالماء، بدان جهت مى‏گويد با آب نجس شستى، شستن صدق مى‏كند، آن طهارت آبى كه هست داخل وضوء نيست. شرط صحت وضوء است. شرط كه شد معناى شرط چيست، طهارت وصف الماء است. غسل فعل مكلف است. معناى شرط اين است كه شارع گفته است اين غسلِ بالماء كه موجود مى‏شود اين غسل بايد مقارن بشود، مقارن نه عنوان مقارن، واقع المقارن كه واو الجمع است. بايد با آن طهارت آب جمع بشود اين غسل، والاّ وضوء باطل است. اين اجتماع كه مفاد واو الجمع است. مفاد واو الجمع در حقيقت شرط است و من هنا گفته‏اند بر اينكه اطلاق شرط به خود وضوء نسبت به صلاة يا طهارت اعضاء نسبت به وضوء، اين شرط به معناى قيد است. يعنى تقيّد دارد صلاة با وضوء، تقيّد دارد وضوء غسل الوجه و اليدين به طهارت الماء، تقيد همان واو الجمع است. قاعده فراغ فقط واو الجمع را درست مى‏كند، قاعده فراغ مى‏گويد آن عملى كه فارغ شدى صحيح است. یعنی آن واو الجمع که در او معتبر بود موجود است. اما خود آن شى‏ء كه با او بايد جمع بشود که طهارت الاعضاء است او هست، تعبد به او نمى‏كند، قاعده فراغ ولو كسى بگويد اماره، اماره معنايش اين است كه تعبد به علم است. علم علم تعبدى است ولو اماره هم بگوييد علم تعبدى هم بگوييد مثل استصحاب مى‏گويد تو مى‏دانى كه وضوء آن واو جمع را داشت، به شكت اعتناء نكن، اين را مى‏دانيد كه وجود واقعى واو الجمع ممكن نيست مگر با طهارت العضو، وجود واقعى‏اش ممكن نيست مگر اينكه اعضاء پاك باشد ولكن قاعده فراغ يا استصحاب يا ساير الاصل تعبد است. تعبد به واو الجمع است. ممكن است طهارت نباشد ولكن تبعد به واو الجمع بكند، يعنى صلاة صحيح است. اين انفكاك است. بدان جهت مى‏گويند تفكيك متلازمين واقعى در اصول عيبى ندارد، اصول متلازمين واقعى را تفكيك مى‏كند، در ما نحن فيه تعبد به واو الجمع هست ولكن اثبات نمى‏كند كه عضو طاهر است يا تعبد نمى‏كند كه آب طاهر است. مى‏گويد بله اين غسل الوجه جمع شده است واو الجمع به طهارت الماء را دارد، اما آب طاهر است كه حكم بكند آب طاهرٌ، نه تعبد به او نمى‏كند، فقط اجتماع به طهارت، جمع شده است با طهارت اين غسل الوجه، تعبد به واو الجمع است.

در اين فتوايى كه اينها گفته‏اند و اين فتوا را گفته‏اند و این فتوا، فتواى صحيحى است كه وضوء صحيح است در دو فرض، دو تا اشكال است. اگر اين دو تا اشكال را ما حل كرديم مى‏بينيد كه مثل آب گوارا نوش جان می شود:

اشکال

يكى از اين اشكال‏ها، اشكال عام است. اختصاص به ما نحن فيه ندارد و آن اشكال اين است كه خوب اگر بنا شد قاعده فراغ در مشروط جارى بشود ذات قيد را اثبات نكند، فقط تقيّد را اثبات كند، مثل اينكه انسان نماز خوانده است كه مشروط به وضوء است. بعد الصلاة شك مى‏كند كه يك وقتى محدث بود وضوء گرفت نماز خواند يا بلا وضوء همين جور نماز خواند، قاعده فراغ در صلاة جارى است. در صورتى كه احتمال بدهد، ملتفت بود وضوء گرفته است بنا بر حرف اينها، بنا بر حرف ما مطلقا جارى است. يعنى چه؟ يعنى قاعده فراغ مى‏گويد اينكه بايد صلاة که اوله التكبير و آخره التسليم است با وضوء بايد واو الجمع داشته باشد آن واو الجمع هست، اما تعبد به وضوء كه نمى‏كند، بدان جهت مى‏گويند كه نسبت به صلاة بعدى بايد وضوء گرفت، فقهاء هم همين جور مى‏گويند، نمازى كه فارغ شده است بعد از او شك كرده است كه بررای آن وضوء گرفته است يا نه، آن نماز صحيح ولكن در نمازهاى بعدى بايد بوضو بگيرد، اينجور است ديگر، اشكال اول اين است كه خوب اگر قاعده فراغ در صلاة اثبات بكند فقط تقيّد واو الجمع را خود وضوء را اثبات نكند، اصل در وضوء و استصحاب در وضوء و قاعده فراغ در وضوء هم خود وضوء را اثبات مى‏كند، تقيد را اثبات نمى‏كند، مثلا چه جور؟ من وضوء گرفته بودم، بعد وقت صلاة شد، شك دارم وضوء باقى است يا نه، استصحاب وضوء كردم، استصحاب جارى است. مى‏توانم نماز بخوانم، قبل از صلاة است. قبل از صلاة شك كردم وضوء باقى است. استصحاب كردم داخل صلاة شدم، خوب صلاة با اين وضوء واو الجمعش موجود شد به چه دليل؟ استصحاب گفت خود وضوء باقى است. اما نماز كه خوانده است و واو الجمع دارد اگر بنا شد قاعده فراغ تقيّد را اثبات بكند خود وضوء را اثبات نكند آن اصلى هم كه وضوء را اثبات مى‏كند تقيّد را اثبات نمى‏كند، چونكه تقيّد غير خود وضوء شد، هر اصلى كه واو الجمع را اثبات كرد گفتيد خود قید را اثبات نمى‏كند، برمى‏گردانيم بر شما، پس در مواردى كه استصحاب مى‏كنيد وضوء را، استصحاب مى‏كنيد طهارة العضو را، مى‏گوييد هر چه آب بريزيد، به هر چه ملاقات بكند پاك است. مى‏گوييد وضوء هم بگيرى نماز هم بخوانی صحيح است. خوب اين استصحاب طهارت و استصحاب وضوء خود طهارت را اثبات مى‏كند، طهارت عضو را، خود وضوء را اثبات مى‏كند، تقيّدش به صلاة را، تقيّدش به وضوء را كه اثبات نمى‏كند، اگر بنا شد قاعده فراغ كه تقيّد را مى‏گويد نسبت به ذات القيد مثبت بشود اصلى هم كه ذات القيد را مى‏گويد نسبت به تقيّد مثبت مى‏شود، اين يك عقبه و اشکال است. مى‏دانيد كه اين عقبه مختص به اين فرع نيست. اين در تمام مواردى است كه اصل و قاعده فراغ كه در مشروط جارى مى‏شود، بنا شد كه ذات قيد را و شرط را اثبات نكند، فقط تقيّد را اثبات بكند، در تمام آن موارد آن اشكال هست كه اگر اصل در خود شرط جارى شد مثل اينكه حالت سابقه دارد خود شرط، آن اصل بايد تقيد را اثبات نكند، نسبت به تقيد مثبت بشود، چرا؟ چونكه تقيّد غير از ذات القيد است. بنا بر اين شد.

جواب

 يك جوابى مى‏گويم از این اشکال و آن جواب عبارت از اين است که در ما نحن فيه در باب امارات همه فرموده‏اند ما هم گفته ایم که وقتى كه شارع تعبد كرد كه مدلول اماره حكم واقعى است گفته ايم علم به حكم واقعى تعبدى وجدانا موجود مى‏شود، چونكه علم به اين حكم مى‏شود علم به حكم واقعى تعبدی، بدان جهت آثار علم به حكم واقعى مترتب مى‏شود وقتى كه شارع تعبد كرد مدلول اماره را كه جعل حكم است و تعبد به اين است كه مدلول اين حكم واقعى است. جعل اين است وقتى كه شارع اين كار را كرد علم به آن حكم واقعى تعبدى وجدانى است. بدان جهت در ما نحن فيه وقتى كه فرض كرديم شارع تعبد كرد تو وضوء دارى، اقتران صلاتى كه مى‏خوانم با اين وضوء وجدانى است. اين مثبت نمى‏شود، مثل آن علم مى‏ماند، اين وجدانى است. صلاة من با وضوء واو الجمع دارد وجدانا، با وضوء تعبدى، چونكه وضوء تعبدى هم وضوء است. مادامى كه كشف خلاف نشده است وضوء است. همان حكم وضوء، قوت وضوء حقيقی واقعى را دارد مادامى كه كشف خلاف نشده است. بدان جهت در مواردى كه قاعده فراغ تقيّد را اثبات بكند ذات الشرط بالوجدان محرز نمى‏شود، تقيّد را تعبد كرده است. بالوجدان كه محرز نيست بالتعبد هم محرز نيست. به خلاف جايى كه تعبد به ذات قيد بكند و مشروط را هم كه من مى‏آورم اين واو الجمع بالوجدان محرز است واو الجمع با وضوء تعبدى، وضوء تعبدى يعنى كار وضوء عادى را مى‏كند، بدان جهت است كه در مواردى كه قاعده فراغ در مشروط جارى شد شرط ثابت نمى‏شود و اما اگر قاعده فراغ يا اصل آخرى، خود شرط را اثبات كرد خود وضوء را اثبات كرد، خود وضوء را اثبات كرد واو الجمع ثابت مى‏شود به نماز خواندن، چرا؟ چونكه بالوجدان محرز است. بدان جهت اين يك عقبه را گذشتيم و مى‏بينيد هم كه چه جور گذشتيم، مى‏ماند عقبه و اشكال آخر.

 اين اشكال آخر در مثل اين دو تا فرع، مختص به اين دو فرع و نظير اين است مثل باب الغسل و آن اشكال اين است كه خوب يا صاحب عروه و الفقهاء شما گفتيد كه اين آب نجس است. اينجور است يا نه؟ گفتيد آب نجس است. هم در فرض ثانى استصحاب نجاست مى‏كنيد، هم در فرض اول صورت نجس است. آب خورده است نجس شده است. خوب وقتی آب نجس است كه نمى‏شود با او وضوء گرفت، كلام اين است كه يا صاحب عروه و يا فقهاء شما نوشته‏ايد از شرايط وضوء اين است كه آبش پاك بشود، خوب اينجا آبش نجس شد، خوب آبش نجس شد، چه جور وضوء گرفته است. خوب وقتى كه آب نجس شد وضوء گرفت، وضوئش باطل مى‏شود، اين يك اشكال ديگرى است در مقام شده است.

جواب

جواب از این این است که بله همين جور است. چه جور كه گفتيم استصحاب طهارت، استصحاب وضوء اثبات مى‏كند كه تقيد موجود است. استصحاب نجاست العضو مى‏گويد كه وضوء مقيد به نجاست العضو است. استصحاب نجاست الماء، ماء سابقا نجس بود مى‏گويد اين وضوء واو الجمع با چه چيز دارد؟ با نجاست ماء دارد، اين درست ولكن اين حرف استصحاب قبول نيست. الغاء شده است. چرا؟ چونكه قاعده فراغ حاكم بر استحاب است. اين اگر اصل حاكم و قاعده فراغ نبود، آن اصل درست بود، آن استصحاب مى‏گفت كه اين تقيد با نجاست دارد وضوء صحيح نيست. شرطش موجود نيست ولكن ببينيد چه مى‏گويم، بما انّه قاعده فراغ حاكم بر استصحاب است معنايش اين است در جايى كه قاعده فراغ جارى شد و صحت عمل را اثبات كرد آن استصحابى كه خلاف اين را مى‏گويد ملغى است. در جهت مخالف ملغى است. یعنی در اين تقيد كه استصحاب مى‏گويد اين وضوء مقيد است واو الجمع به نجاست ماء دارد اين در واو الجمعش ملغى است استصحاب كه قاعده فراغ واو الجمع را اثبات مى‏كند، كارى با اصل النجاسه ندارد، اين واو الجمعى را كه استصحاب مى‏گفت اين وضوءِ تو واو الجمع دارد با نجاست اعضاء، نه! اين الغاء شده است شارع فرموده است كل ما مضی من صلاتك و طهورك و شكکت فيه فامضه كما هو، وقتى كه اين را فرمود استصحاب را الغاء كرد كما اينكه در اصول گفته شده است. بدان جهت در ما نحن فيه واو الجمع الغاء شده است عيبى ندارد.

 يك كلمه ماند كه بگويم آن وجدانى كه پايه‏اش تعبد است او قابل الغاء است. آخر وجدان قابل الغاء نيست مگر به حكومت واقعيه كه تو علم ندارى، تو پدر نيستى، اين حكومت واقعيه است و اما حكومت ظاهريه در موارد وجدان نمى‏شود، قاعده فراغ و اينها حكم ظاهرى است. مى‏گوييم آن وجدانى كه مقتنى بر تعبد است. يعنى از تعبد زاييده شده است. تعبد به طهارت ماء كرد، تعبد به طهارت عضو كرد، اجتماع با وضوء ثابت و محرز شد بالوجدان، آن وجدانى كه پايه‏اش تعبد است. او قابل الغاء است به حكم ظاهرى، موارد حكومت منافات ندارد، اينكه استصحاب مى‏گويد اين وضوء تو جمع شده است با نجاست الماء، استصحاب نجاست ماء كرديم، شارع آن واو الجمع را مى‏تواند الغاء كند ولو گفتيم وجدانى است ولكن وجدانى است كه اساسش تعبد است. چونكه تعبد به آن يكى كرده است. قهرا با وجود تعبدى جمع مى‏شود ولكن اين موجود بالوجدانى كه پايه‏اش و اساسش تعبد است نه مى‏تواند شارع اين را الغاء بكند و قاعده فراغ به ادله‏اش اين واو الجمعى را كه استصحاب مى‏گويد الغاء كرده است. استصحاب نجاست. خودش گفته است كه واو الجمع با طهارت دارد و الحمد الله رب العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص254.

[2] ر. ک: سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج2، ص343، 525 و526-528.

[3] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْخَاتَمِ إِذَا اغْتَسَلْتُ- قَالَ حَوِّلْهُ مِنْ مَكَانِهِ وَ قَالَ فِي الْوُضُوءِ تُدِيرُهُ- فَإِنْ نَسِيتَ حَتَّى تَقُومَ فِي الصَّلَاةِ- فَلَا آمُرُكَ أَنْ تُعِيدَ الصَّلَاةَ ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص448.

[4] ر. ک: محمد کاظم يزدی، عروة الوثقی (المحشی)، (قم دفتر انتشارات اسلامی، چ1، 1409ق)ج1، ص433-434.