«و هي الألواح الموضوعة على الكسر و الخرق و الأدوية الموضوعة على الجروح و القروح و الدماميل فالجرح و نحوه إما مكشوف أو مجبور و على التقديرين إما في موضع الغسل أو في موضع المسح ثمَّ إما على بعض العضو أو تمامه أو تمام الأعضاء ثمَّ إما يمكن غسل المحل أو مسحه أو لا يمكن فإن أمكن ذلك بلا مشقة و لو بتكرار الماء عليه حتى يصل إليه لو كان عليه جبيرة أو وضعه في الماء حتى يصل إليه بشرط أن يكون المحل و الجبيرة طاهرين أو أمكن تطهيرهما وجب ذلك و إن لم يمكن إما لضرر الماء أو للنجاسة و عدم إمكان التطهير أو لعدم إمكان إيصال الماء تحت الجبيرة و لا رفعها فإن كان مكشوفا يجب غسل أطرافه و وضع خرقة طاهرة عليه و المسح عليها مع الرطوبة و إن أمكن المسح عليه بلا وضع خرقة تعين ذلك إن لم يمكن غسله كما هو المفروض و إن لم يمكن وضع الخرقة أيضا اقتصرعلى غسل أطرافه لكن الأحوط ضم التيمم إليه و إن كان في موضع المسح و لم يمكن المسح عليه كذلك يجب وضع خرقة طاهرة و المسح عليها بنداوة و إن لم يمكن سقط و ضم إليه التيمم و إن كان مجبورا وجب غسل أطرافه مع مراعاة الشرائط و المسح على الجبيرة إن كانت طاهرة أو أمكن تطهيرها و إن كان في موضع الغسل و الظاهر عدم تعين المسح حينئذ فيجوز الغسل أيضا و الأحوط إجراء الماء عليها مع الإمكان بإمرار اليد من دون قصد الغسل أو المسح و لا يلزم أن يكون المسح بنداوة الوضوء إذا كان في موضع الغسل و يلزم أن تصل الرطوبة إلى تمام الجبيرة و لا يكفي مجرد النداوة نعم لا يلزم المداقة بإيصال الماء إلى الخلل و الفرج بل يكفي صدق الاستيعاب عرفا هذا كله إذا لم يمكن رفع الجبيرة و المسح على البشرة و إلا فالأحوط تعينه بل لا يخلو عن قوة إذا لم يمكن غسله كما هو المفروض و الأحوط الجمع بين المسح على الجبيرة و على المحل أيضا بعد رفعها و إن لم يمكن المسح على الجبيرة لنجاستها أو لمانع آخر فإن أمكن وضع خرقة طاهرة عليها و مسحها يجب ذلك و إن لم يمكن ذلك أيضا فالأحوطالجمع بين الإتمام بالاقتصار على غسل الأطراف و التيمم»[1]
بعد از اينكه صاحب عروه فرمود مكلف اگر ذات الجبيرة است يا جرح و قرح دارد متمكن بشود از وضوء اختيارى بدون اينكه در او حرجى و ضررى بوده باشد واجب است بر او وضوء اختيارى، و اگر از اين وضوء اختيارى كه غسل الاعضاء و مسح الاعضاء است متمكن نشد، آن غسلى كه تمكن از او كيفيتش در ديروز گذشت ولو به اینکه آب را به زير جبيره برساند، اين صورت عدم تمكن را سه صورت مىكند، اما اينكه آب ضرر دارد، نمىتواند اعضاء را بشويد چونكه آب ضرر دارد، يا نه، آب ضرر ندارد ولكن متمكن از تطهير موضع نيست. موضع نجس است و نمىتواند آن موضع را كه نجس است تطهير كند، يا مىتواند او را هم تطهير بكند آب هم ضررى ندارد ولكن جبيره را نمىتواند رفع كند، چونكه شكسته است. نمىشود اين را باز كرد ولو آب ضررى ندارد و نجس هم نيست ولكن اين را فرض كنيد گچ كردهاند، اين را نمىشود باز كرد و ايصال الماء تحته هم كه ممكن نيست.
پس عدم تمكن اما لضرر الماء او لنجاسة الموضع كه عدم امكان تطهير است. كه او لعدم امكان رفع الجبيرة، نجاستى نيست. ضرر الماء نيست ولكن رفع جبيره ممكن نيست. ايصال الماء تحت الجبيرة هم بلا رفعها ممكن نيست. اين موارد را چهار قسم مىكند یعنی عدم وضوء اختيارى را چهار صورت مىكند در عبارت عروه:
الصورت الاولى اين است كه جرح يا قرح مكشوف است نبستهاند او را مكشوف است و اين جرح و قرح هم در موضع الغسل است نه در موضع مسح، موضع مسح صورت ثانيه است كه موضع الجرح و القرح بسته نيست. باز است ولكن مع ذلك نمىتواند او را بشويد و در موضع غسل است. اينجا اينجور مىفرمايد چونكه غسل اين موضع القُرح و الجُرح ممكن نيست مىفرمايد ما حول اين قُرح و جُرح را مىشويد، اين را رها مىكند، ما حول اين قُرح و جُرح كه ممكن است شستن او آن مقدار را مىشويد، بعد كهنهاى را مىگذارد و لفّ مىكند به آن موضعى كه اطرافش را شسته است و آن موضع القرح و الجرح كه شسته نشده است روى آن پارچه و روى آن لفافهاى كه هست مسح مىكند، اين را در اصطلاح علماء جبيره ساختگى مىگويند كه اين ذات جبيره نبود، جبيرهاى را فقط براى وضوء ساخته است. چون جبيره دو قسم است. يك جبيرهاى است كه مقتضاى آن قرح و جرح بستن او است. چونكه همه جا را چرك مىدهد، همه جا را خراب مىكند، کثیف می کند، نجس مىكند، يا اصلا هوا مىخورد بايد بسته باشد، اين جبيره جبيره اساسى است ساختگى نيست ولكن در ما نحن فيه كه عضو ولو مجروح است يا زخم دارد ولكن طبعش بستن نمىخواهد ولكن آن موضعى كه جرح و قرح است نمىشود شست، در اين صورت وقتى كه اطرافش را آن مقدارى كه ممكن است شست به آن روى قرح و جرح پارچهاى مىگذارند و روى آن پارچه مسح مىكنند، بدل غَسل خود آن موضع روى آن پارچه مسح مىكنند، مىفرمايد اين در صورتى است كه مسح كردن روى خود آن موضع به يد تَر ممكن نبوده باشد كه آن موضع خودش را مسح كند، آنجا پارچه مىگذارد و روى پارچه را مسح مىكند مثل اينكه آن موضع نجس است و نمىتواند آب بكشد پاکش کند چون آب ضرر دارد، در اين صورت پارچه مىگذارد روى آن و مسح مىكند و اما نه، قرح و جرح جورى است كه پاک هم هست خودش را مسح بكنى با تَرى عيبى ندارد، آب نمىشود رساند آنجا، آب برسانى بشويى اين ضرر دارد، در صورتى كه مىفرمايد بلا وضع خِرقة مسح خود آن موضع ممكن بوده باشد تعيّن، غسل الاطراف و المسح، مرادش از مسح مجرد مسح است نه مسحى است كه غسل صدق كند، او ممكن نيست على الفرض، همين دستش مختصر تَرى دارد اينجور فورا مرور مىدهد، اين مسح را مي گويند، پس در جايى كه جُرح مكشوف باشد غسل اطراف مىكند اگر خود آن موضع مسح كردنش ممكن شد تعيّن که خود آن موضع را مسح كند و اگر ممكن نيست چونكه رطوبت هم دارد يا نجس است نمىشود آب رساند و تطهير كرد، آن وقت خِرقه مىگذارند و روى خِرقه مسح مىكنند،
پس اين دو فرض شد، كه جرح مكشوف است يك فرضش اين است كه روى يك فرض روى خرقه مسح مىكند بعد غسل الاطراف، در يك فرض به خود آن موضع مسح مىكند، چونكه خود موضع را مىتوان مسح كرد،
فرض سوم اين است كه نه خود موضع را مىشود مسح كرد و نه مىشود پارچه گذاشت، زخمى است كه دست نمىشود به او زد، چيزى روى آن نمىشود گذاشت ولو موقتا، نه مىشود به خودش مسح كرد و نه مىشود روى آن خرقهاى گذاشت، اينجا مىگويد آن مسح اطراف را كه كرده است يجمع بين غسل الاطرف و التيمم، در اين صورت جمع مىكند ما بين غسل الاطرف و تيمم، اين فرمايشى است كه ايشان در صورت اولى مىگويد كه صورت اولى اين است جرح مكشوف است و در موضع غسل است. در اين صورت اولى سه فرض مىگويد، در دو فرضش مىگويد وضع الخرقه و المسح يا مسح خود موضع مع غسل الاطراف الاطراف در فرض سوم الجمع ما بين غسل الاطراف و التيمم اين فرمايشى است كه در صورت اولى در عروه فرموده است.
خوب ما بايد حساب بكنيم كه چرا اين دليلش چيست؟ از آن نفس عبارت عروه اينجور درمىآيد، فرض اولى و ثانيه را كه خرقه مىتواند روى آن مسح كند يا به خود موضع مسح كند، حكم اين دو صورت را از ادله استفاده كرده است. بدان جهت فتوا مىدهد كه غسل اطراف مىكند مسح على الخرقه مىكند یا اگر ممكن بشود مسح موضع خود مسح موضع را مىكند و در فرض سومى كه نمىشود خرقه گذاشت و نه مىشود جرح را هم مسح كرد خودش را اينجا كانّ دليل پيدا نكرده است كه غسل الاطراف مجزى بشود وظيفه غسل الاطراف تنها بشود، بدان جهت در ما نحن فيه علم اجمالى هست كه در ما نحن فيه چونكه وضع خرقه ممكن نيست. مسح ممكن نيست. يا فقط خصوص غسل الاطراف واجب است للصلاة يا تيمم، علم اجمالى است ديگر، علم اجمالى بين المتباینين است. يا براى صلواتش غسل الاطراف شرط است يا تيمم، علم اجمالى وقتى كه ما بين المتباینين شد اقل و اكثر نشد در متباینين مقتضای علم اجمالى هو الجمع بينهما، بايد هر دو تا را اتيان كند، هم غسل اطراف بكند و هم تيمم بكند، از نفس عروه اينجور درمىآيد.
خوب ما بايد در دو جهت بحث كنيم، جهت اولى اين است كه در فرضين اولين از كدام ادله استفاده مىشود كه غسل اطراف بكند؟ خرقه و جبيره مصنوعى بگذارد و روى آن مسح كند يا اگر مسح كردن موضع ممكن است مسح موضع بكند، اين از كدام ادله استفاده مىشود؟ در مقام ثانى بايد بحث بكنيم كه چرا در فرض ثالث كه نه وضع خرقه ممكن است نه مسح موضع ممكن است چرا از ادله حكم آن صورت استفاده نمىشود كه مقتضاى علم اجمالى جمع بين التيمم و غسل الاطراف مىشود.
بدان جهت در ما نحن فيه مىگوييم آنى كه در ما نحن فيه روايات داريم كه مىتوانيم آنها را اعتماد كنيم و به آنها تمسك بكنيم، در ما نحن فيه در جُرح مكشوف مىشود به دو روايت تمسك كرد:
يكى از اين روايتها صحيحه عبد الله بن سنان است. در باب سى و نه، روايت[2] سومى است.
«وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى» محمد بن عيسى بن عبيد است يقطينى كه على بن ابراهيم نقل مىكند، محمد بن عيسى هم «عن يونس بن عبد الرحمن يقطينى» نقل مىكند، جليل عن جليل، «عَنْ يُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» عن جليل، روايت من حيث السند صحيحه است. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ» عبد الله بن سنان مىگويد از امام صادق عليه السلام سؤال كردم «عَنِ الْجُرْحِ كَيْفَ يَصْنَعُ صَاحِبُهُ عن الجُرح»؟ صاحب زخم چه كار بكند؟ «قَالَ يَغْسِلُ مَا حَوْلَهُ»، ما حولش را غسل بكند، اين روايت دلالت مىكند ذات الجرح ما حول الجرح را بايد غسل كند، جرح هم با قرح فرقى ندارد، احتمال فرقش نيست. به آن قرح جرح هم اطلاق مىشود، اطلاق هم نشود احتمال فرق نيست ما بين الجرح و القرح، اين روايت را حساب مىكنيم که گفته اين ما حولش را بشويد.
ظاهر اين روايت اين است كه ذات الجرح وضوئش غسل اطراف الجرح است با خود زخم هيچ كارى نمىخواهد بكند، نه مسحی نه هیچ چیز دیگر نمی خواهد، مقتضاى اطلاق اين روايت كه عبد الله بن سنان از امام سوال کرد چه كار بكند اين شخص كه ذات الجرح است فرمود اطرافش را بشويد، يعنى خودش را نشوید رها كند وضوئش همان غسل الاطراف است. ما بوديم و اين صحيحه مقيّد خارجى نبود مىگفتيم حتى در جرحى كه مجبور است. پيچيده شده است غسل اطراف بكند كافى است. چرا؟ چونكه سؤال کرد كيف يصنع صاحبه قال يغسل ما حوله، فرمود ما حولش را بشويد و اما در آن جرحى كه ملفوف بود، يعنى خود ذات الجرح اقتضاء مىكند لف را، نه اينكه باز بود اين براى وضوء گذاشت او را، رواياتى كه وارد شده است در مقام آن روايات دلالت مىكند اگر جرح و قرح، جرح و قرح مجبورى است كه خود جرح و قرح مقتضايش بستن او است در اين موارد آن ما حول را كه شست يمسح علی الجبيرة، جبيره را مسح كند، مثل آن صحيحه عبد الرحمن بن حجاج كه ديروز گفتم، قال سألته، روايت اولى بود. «سألت ابا الحسن عليه السلام عن الكثير تكون عليه الجبائر او تكون به الجراحة»،[3] جراحت، جراحت مجبور است. يعنى جبر شده است. از ذيلش هم پيدا است و منها جبائر در موارد جرح و قرح هم گفته مىشود. «كيف يصنع الوضوء و عند غسل الجنابة و غسل الجمعه، قال يغسل ما وصل اليه الغسل مما ظهر مما ليس عليه الجبائر و یدع ما سوی ذلک لا یستطیع غسله و لا ينزع الجبائر و يعبث بجراحته»، مفروض عبارت از اين است كه در ما نحن فيه جرح، جرحى است كه جبيره است. در اين جرح جبيره دار روايت مىگويد بعد از اينكه اطراف را شست، ما ظهر را شست آن روى آن را بايد مسح بكند كه اين روايتش را هم خواهيم گفت كه چيزى كه هست آن كسى كه مجبور است كيف يصنع بالصلاة؟ قال ان كان يتخوف على نفسه فلينزع على جبائره، حتى در قرح روى جبيره بايد مسح كند،
بدان جهت از اطلاق اين روايت كه عن الجرح كيف يصنع صاحبه كه مىگفت فقط غسل اطراف كافى است. رفع ید مىشود از جرحى كه مجبور است. در آنجا ملتزم مىشويم كه غسل مىكند آن مواردى كه ظاهر است و موضعى را كه جبيره دارد بايد مسح كند، مىماند جرح مكشوف، در جرح مكشوف كه مقید ندارد، در جرح مكشوف همان غسل اطراف كافى است. نه وضع خرقه لازم است. نه مسح خودش لازم است ولو مسحش ممكن بشود، هيچ كدام لازم نيست. همين كه در جرح مكشوف نتواند آن جرح را بشويد كه فرض اين است غسل اطراف بكند همين مقدار كافى است. هيچ چيز ديگر نيست. پس صاحب عروه چرا فرموده است كه خرقه بگذارد؟
كانّ ايشان به قاعده ميسور عمل كرده است. در روايات نداريم كه خرقه بگذارد، آن خرقه و جبیره اى هم كه در روايات است آنی است که جرح خودش اقتضاء كند جبر را، نه اینکه فقط براى وضوء پارچه بگذاريم، ببنديم، آن را روايات نمىگيرد، در جرح مكشوف آنجا اين است كه كيف يصنع صاحبه قال يغسل ما حوله، كانّ ايشان فرموده است اگر بشود خود آن موضع را مسح كرد، اين مسح ميسور غسل است. مثل اينكه كسى خيلى آب ندارد که دستهايش را بشويد يك دستمال تَرى هست با دستمال تَر همين جور مىمالد دستمال را به دستهايش، مىگويند چرا نشستى؟ مىگويد آب ندارم، اقلا اين مقدار كه ممكن است دستمال تَر بود دستهايمان را پاك كرديم، عرفا در مواردى كه غسل لازم است مسح آن را با آن ماء و با رطوبت در صورتى كه غسل ممكن نشد ميسور مىدانند، شما هستيد و مثالى كه گفتيم يادتان باشد، آبى نيست که دستهايش را بشويد، دستمال تَرى هست، او را مىمالد به دستهايش، از او هم بپرسيد كه چرا نشستى، مي گويد غسل كه ممكن نيست اقلا اين مقدار ممكن است. اين بدان جهت بضرس قاطع فتوا داد در عروه که تعيّن ذلك، چونكه ميسور است.
سؤال...؟ اين روايت مىگويد كه حولش را بشويد، قاعده ميسور مىگويد آنجا را هم مسح كند، مقيد خارجى مىشود، حاكم است به قاعده ميسور در مركبات ارتباطيه، كه ما بقى را بياورد و این را می سورش را بیاورد.
آن وقت قاعده ميسور مطلقا يا قاعده ميسوری كه در خود وضوء گفتيم استفاده مىشود از روايت عبد الاعلى [4]گفتهاند يعلم هذا و اشباهه من كتاب الله عزوجل ما جعل عليكم فى الدين من حرج امسح عليه، به آن تقريبى كه ايشان قاعده ميسور را علی الاطلاق قبول دارد يا قاعده ميسور در وضوء را قبول دارد، مىگويد تعيّن على المسح، خوب خودش ممكن نشد مسح كردن، دستمال مىگذارد روى او مسح مىكند كه اين ميسور مسح است. مىبينيد اين دومى گير مىكند، به اين ميسور مسح غسل نمىگويند. ميسور غسل بايد حساب بشود، انسان بايد بشره دست را بشويد، خود عضو را بشويد، خود عضو را نمىتوانم بشويم يك چيزى بگذارم، يك متكايى بگذارم روى دست، روى متكا را مسح كنم، اين ميسور آن غسل العضو نیست، از گلو پائین نمىرود اين مطلب.
اين فرض دو تا اشكال دارد، يكى اين است كه مبتنى است بر تماميت قاعده ميسور، و الاّ اطلاق روايت مىگويد لازم نيست. قاعده ميسور تمام بشود مطلقا او فى باب الوضوء، دومى اين است كه تمام بشود اين ميسور اطلاق نمىشود، انسان نمىتواند كسى را بزند، متكايش را بزند، كه اين ميسورش است. يا متكى را مسح كند كه روى عضوش است. كه اين ميسورش است. اينجور نيست. اين درست نيست.
اما فرض اول كه فرض دوم در عروه است خود مكان را مسح كردن خود نفس موضع را مسح كردن ممكن بوده باشد اين مبتنى بر قاعده ميسور است كه بگوييم اين ميسور است و قاعده هم اقتضاء مىكند كه آن ميسور تمام بشود، خوب قاعده ميسور كه گفتيم تمام نيست. روايت عبد الاعلى مولی آل سام كه از او هم جواب دادیم كه استفاده نمىشود، بدان جهت تمسك نمىكنيم، مىگوييم قاعده ميسور تمام نيست. نه مطلقا نه در باب وضوء، روايت عبد الاعلى تمام نيست روايتش، آن وقت چه مىشود؟ اطلاق مقيد ندارد،
و من هنا نلتزم در جرح مشكوف وضوءِ شخص غسل تمام الاطراف است و اما خود جرح نه مسح بشره اش واجب است. {مسح نه غسل چون غسل ممكن نيست}، نه مجرد مسحش واجب است نه فضلا از اينكه خرقهاى بگذارد كه جبر مصنوعى است روى آن مسح كند، هيچ يكى لازم نيست. فقط مسح الاطراف كافى است. ملتزم به اين معنا مىشويم كه صحيحه عبد الله بن سنان بود.
خوب كسى اگر بگويد كه خوب اين روايت كجا دلالت دارد كه قرح و جرح در اعضاء وضوء است. سألته عن الجرح كيف يصنع صاحبه؟ صاحبش چه كار كند، قال يغسل ما حوله، شايد اين مال نماز را مىگويد كه در نماز بدن بايد پاك بشود، اين جرح دارد، چه كار بكند؟ امام مىفرمايد پاك كردن جرح لازم نيست. اطرافش را پاك بكند نماز بخواند وضوء كه نيست در اين روايت صحبت وضوء و غسل نيست.
اگر كسى در اين صحيحه عبد الله بن سنان اين مناقشه را بكند كه مناقشه ندارد، ظاهرش اين است كه كيف يصنع صاحبه، مال وضوء و غسل را مىپرسد، از اين رفع ید مىكنيم، ولی الحمد تنها نيست اين روايت عبد الله بن سنان، صحيحه حلبى هم در ما نحن فيه روايت دومى است. در صحيحه حلبى اينجور است:
روايت دومى است.[5] أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ تَكُونُ بِهِ الْقَرْحَةُ فِي ذِرَاعِهِ- أَوْ نَحْوِ ذَلِكَ مِنْ مَوْضِعِ الْوُضُوءِ- جرح و قرح در مواضع وضوء است فيعصبها بالخرقه، - - مجبور است. اصلا اين روايت جرح مجبور است. فَيَعْصِبُهَا بِالْخِرْقَةِ وَ يَتَوَضَّأُ- وَ يَمْسَحُ عَلَيْهَا إِذَا تَوَضَّأَ فَقَالَ إِنْ كَانَ يُؤْذِيهِ الْمَاءُ فَلْيَمْسَحْ عَلَى الْخِرْقَةِ»:به آن خرقه كه مجبور است خودش به آن مسح كند، «وَ إِنْ كَانَ لَا يُؤْذِيهِ الْمَاءُ» خودش را بشويد «فَلْيَنْزِعِ الْخِرْقَةَ ثُمَّ لْيَغْسِلْهَا- قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْجُرْحِ كَيْفَ أَصْنَعُ بِهِ فِي غَسْلِهِ» از اين جرح چه كار بكنند در شستنش؟ فرمود ما قَالَ اغْسِلْ مَا حَوْلَهُ حولش را بشور، اين مثل همان روايت عبد الله بن سنان است قرينه قطعيه هم دارد كه غسل وضوء و غسل است. چونكه صدر روايت حكم قرح مجبور را فهميد، ماند جرحى كه يا نوعا مجبور نمىشود، نمىبندد، يا مطلق است. آنجايى كه مجبور بوده باشد، يمسح دارد، صدرش تغيير مىكند، آنجايى که مكشوفه است یغسل ما حوله مطلق است. بدان جهت اين وضع الخرقة و المسح عليها و هكذا جايى كه خود عضو مسحش ممكن بوده باشد اين احتياط مستحب است ولى احتمالش هست مقتضاى ادله اجتهاديه كفايت غسل الاطراف است. احتمال اينكه لازم بوده باشد، احتمال در مقام ثبوت هست ولو خلاف الادله است. احتياط كردن در موارد ادله اجتهاديه كه محتمل است حكم واقعى بر خلاف آن ادله بشود خودش احتياط است عيبى ندارد، احتياط، احتياط مستحبى است.
اين كه بعضىها فرمودهاند کما هو ظاهر كلام مرحوم بروجردى [6]قدس الله سره اين است كه اين مسح على الخرقه يا مسح على الموضع احتياط است يعنى فتوا نمىشود داد مثل صاحب عروه، نه! احتياط است يعنى احتياط وجوبى و احتياط مطلق، احتياط وجوبى هم نمىشود داد، بلکه اين مبنى بر احتياط استحبابى است والاّ نمىتواند نه فتوا بشود کما عن العروة، نه احتياط وجوبى بشود كما از ايشان و امثال ايشان قدس الله اسرارهم.
و اما اين كلامى را كه در فرض ثالث فرمود، فرمود بر اينكه جرح اگر مكشوف بوده باشد كه نمىشود خرقه گذاشت و مسح كرد، خودش را هم نمىشود مسح كرد آنجا فرمود الاحوط الجمع بين غسل الاطراف و التيمم، خوب حكمش واضح شد كه درست نيست احتیاط واجب نیست، فقط غسل الاطراف است. امام عليه السلام در جرح فرمود كه غسل اطراف را بكن استفسار نفرمود كه وضع الخرقه ممكن است يا مسح موضع ممكن است يا نيست. مجبور است يا غير مجبور است. على الاطلاق فرمود، آن مقدارى كه ثابت شده است از تقييد اين اطلاق و از اين اطلاق بايد رفع ید كنيم آنجايى است كه جرح و قرح مجبور بشود، جبر داشته باشد، لا للوضوء بلکه خود اقتضاى جرح و قرح بستن است. در اين صورت مسح الجبائر، بايد روى آن مسح بشود و اما در صورتى انكشاف غسل الاطراف كافى است ولكن اين را بدانيد اين غسل الاطراف در تمامى صور كافى نيست. که ربما يظهر من عبارة صاحب عروه اين را على الاطلاق ما نمىگوييم، اينكه انسان نمىتواند اين جرح و قرح را بشويد اين صوری دارد و آن يك صورتش اين است يعنى صورى دارد، يك صورتش اين است كه آب ضرر دارد به اين قرح و جرح، آب كه ضرر دارد اضرار آب دو جور است. يك وقت اين است كه اصل آب برسد به اين دكتر گفته است اين عضوت شَل مىشود، بايد آب برسد به اين جراحت، اصل رسيدن آب كه مجرد ايصال الماء در وضوء معتبر است او مضر است. يك وقت نه ايصال الماء مضر نيست. زود شستم و آب را رد كردم اين ضررى ندارد و اين آب خيلى ريختن و در اينجا هى بازى كردن كه پاك كند چونكه جراحت خونى است هى آب بريزند كه اين خونها برود چون مقدارى خشك شده، و موضع پاك بشود اين ضرر دارد، اين ضرر دارد، باعث مىشود كه قرح عميق بشود، اينجاست كه امام عليه السلام فرمود و لا يعبث بجراحته، نظير اين است كه آنجا فرمود بر اينكه بازى نكند با جراتش، در اين دو صورت كه آب ضرر دارد مجرد ايصالش به جرح و قرح يا ضرر در مجرد ايصال نيست وضوء موقوف است بر تطهير الموضع كه غالبا در جرح و قرح نجس مىشود و در آن تطهير الموضع اضرار است كه بايد آب را خيلى برساند، در اين دو فرض كه ضرر همينجور است. اينجا يغسل ما حوله، اين مقدار از روايت استفاده مىشود.
و اما در جايى كه اصلا قرح و جرحی نيست. اصلا دستش نگاه مىكنى مىبينى چيزى نيست ولكن اين استخوان درد دارد در بند اين دست، طبيب گفته است خودش هم تجربه كرده است كه آب برسد به اينجا درد استخوان زياد مىشود، آب برسد اينجور است. اينجا هم اينجا را نشويد ما حولش را بشويد، اين از اين روايات استفاده نمىشود، اين روايات مال جرح و قرح بود والاّ مجرد اينكه نتواند موضعى را بشويد غسل اطراف بكند، نه اين استفاده نمىشود، اين همان قاعده اوليه است بعد از اينكه قاعده ميسور را كنار زديد، (قاعده ميسور اگر جارى باشد مىگويد نه، اطراف را بشور، آنجا را مسح كن، اگر خودش ممكن است همين جور مسح كن، ممكن نيست خرقه بگذارد، چونكه قاعده ميسور اين را مىگويد، صاحب عروه فرمود كه ميسور اين است)، نه قاعده ميسور تمام نيست. هيچ كدام از اينها تمام نيست. قاعده اوليه اين است كه «فلم تجدوا ماء فتيمموا»، اين وظيفه اين شخص تيمم كردن است كه بايد تيمم بكند وضوء معتبر نيست.
يا نه، جرح دارد، قرح دارد ولكن آب ضرر ندارد، تطهيرش هم ضرر ندارد ولی تطهيرش ممكن نيست. چرا؟ چونكه وقت تنگ است ده دقيقه به غروب آفتاب مانده است من هم بايد نماز بخوانم، چاقو هم حسابى برد اين را، مىخواهم يك آن اين خون قطع بشود تا يك وضوء بگيرم ولو زير لوله يك آنى قطع بشود غسلش ممكن مىشود در آن آب، ولكن نه، خون همين جور فوران دارد نمىگذارد من وضوء بگيرم، اينجا يغسل ما حوله ما حول را بگيرد اينجا يك بعضىها گفتهاند كه صحيحه حلبى ذيلش مىگيرد اين را، اينجا هم در صورتى كه تطهير ممكن نيست. ضرر نيست ولی تطهيرش ممكن نيست. آن موضع نجس است و تطهيرش ممكن نيست. اينجا گفتهاند كه مقتضاى قاعده اوليه انتقال به تيمم است. تيمم بكن نمازت را بخوان.
بعضىها گفتهاند صحيحه حلبى[7] و صحيحه عبد الله بن سنان [8]كما ذكرنا، آنها را مىگيرد و سألته عن الجرح كيف اصنع به فى غسله، ولكن شما مىدانيد اين ظاهر اين است كه جرحى كه به طبعه نمىشود او را شست، والاّ شستن ممكن باشد جاى سؤال نبود، جرحى كه بطبعه نمىشود او را شست، لا لضيق الوقت که يك خرده صبر كند آخر وقت نماز بخواند، اول ظهر است آخر وقت خون بند بشود بشوید نماز بخواند ولی جرحى كه عادتا نمىشود او را شست در وقت نماز نمىشود او را شست، موقع وضوء گرفتن چه كار بكند؟ آنجا مىفرمايد بر اينكه يغسل ما حوله، ما حولش را بشويد و اما اگر وقت تنگ است و دم قطع نمىشود در يك آنى که ما وضوء را بگيريم، چونكه اگر قطعش ممكن بشود زیر لوله وضوئش ممكن مىشود، چونكه ماء معتصم است. آب وقتى كه آنا ما قطع شد در آب مطلق مىرسد به آن عضو و وضوء حاصل مىشود،
الاّ انّه در ما نحن فيه اين روايت نمىشود گفت اطلاق دارد، كسانى كه گفتهاند اين روايت مطلق است و اين صورت را هم مىگيرد، ما نمىتوانيم تصديق كنيم، چونكه وجهۀ سؤال معلوم است. چونكه قرح و جرح را نمىشود شست عادتا پس صاحب ذات جرح و القرح در وضوء چه كار كند؟ و اما يك جرحى كه مىشود او را شست ولكن وقت تنگ است. خون نمىايستد، اين را سؤال نمىكند اين روايت، اين صحيحه عبد الله بن سنان و صحيحه حلبى اين صورت را نمىگيرد که در اين صورت وظيفه وضوء جبيرهاى بوده باشد نمىگيرد،
اينجا اگر در آن عضو تيمم هم اين مشکل بوده باشد كه نمىشود با او تيمم كرد، چونكه خون مىآيد نمىشود اين را زمين زد، بله اگر نمىشود او را زمين زد، او را زمين نزند، با ساير جاها مسح كند، يا به زمين بزند با اين مسح نكند، صورتش كه پاك است. روى دستها هم تيمم مىكند با تيمم نمازش را مىخواند، در ما نحن فيه اينی كه عرض كردم رجوع كنيد به عبارت صاحب عروه، صاحب عروه فرمود غسل كه ممكن نيست اما للضرر یعنی ضرر الماء، او لعدم امكان التطهير، تفصیل نفرمود عدم امكان تطهير را به اینکه با تطهير آب ضرر مىرساند، چون این را قسیم قرار داد لضرر الماء، ظاهر عبارت او اقتضاء مىكند که این صورت را هم بگيرد وقت ضيق است خون بند نمی آید و نمی شود تطهیر کرد، اينجا در اين صورت يغسل ما حوله، اطلاق عبارت عروه اين صورت را هم مىگيرد ولكن در اين اطلاق اشكال است كما ذكرنا.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص255-259.
[2] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجُرْحِ كَيْفَ يَصْنَعُ صَاحِبُهُ- قَالَ يَغْسِلُ مَا حَوْلَهُ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص464.
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ الْكَسِيرِ تَكُونُ عَلَيْهِ الْجَبَائِرُ- أَوْ تَكُونُ بِهِ الْجِرَاحَةُ- كَيْفَ يَصْنَعُ بِالْوُضُوءِ- وَ عِنْدَ غُسْلِ الْجَنَابَةِ وَ غُسْلِ الْجُمُعَةِ- فَقَالَ يَغْسِلُ مَا وَصَلَ إِلَيْهِ الْغَسْلُ مِمَّا ظَهَرَ- مِمَّا لَيْسَ عَلَيْهِ الْجَبَائِرُ- وَ يَدَعُ مَا سِوَى ذَلِكَ مِمَّا لَا يَسْتَطِيعُ غَسْلَهُ- وَ لَا يَنْزِعُ الْجَبَائِرَ وَ لَا يَعْبَثُ بِجِرَاحَتِهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص463.[3]
[4] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَثَرْتُ فَانْقَطَعَ ظُفُرِي- فَجَعَلْتُ عَلَى إِصْبَعِي مَرَارَةً- فَكَيْفَ أَصْنَعُ بِالْوُضُوءِ- قَالَ يُعْرَفُ هَذَا وَ أَشْبَاهُهُ- مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ امْسَحْ عَلَيْهِ؛ ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص464.
[5] وَ [محمد بن يعقوب] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ تَكُونُ بِهِ الْقَرْحَةُ فِي ذِرَاعِهِ- أَوْ نَحْوِ ذَلِكَ مِنْ مَوْضِعِ الْوُضُوءِ- فَيَعْصِبُهَا بِالْخِرْقَةِ وَ يَتَوَضَّأُ- وَ يَمْسَحُ عَلَيْهَا إِذَا تَوَضَّأَ- فَقَالَ إِنْ كَانَ يُؤْذِيهِ الْمَاءُ فَلْيَمْسَحْ عَلَى الْخِرْقَةِ- وَ إِنْ كَانَ لَا يُؤْذِيهِ الْمَاءُ فَلْيَنْزِعِ الْخِرْقَةَ ثُمَّ لْيَغْسِلْهَا- قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْجُرْحِ كَيْفَ أَصْنَعُ بِهِ فِي غَسْلِهِ- قَالَ اغْسِلْ مَا حَوْلَهُ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص463-464
[6] و الأحوط الجمع بينه و بين وضع الخرقة و المسح عليها. (البروجردي)؛ محمد کاظم يزدی، عروة الوثقی (المحشی)، (قم دفتر انتشارات اسلامی، چ1، 1409ق)ج1، ص438.
[7] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص463-464.
[8] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص464.