مسألة 4« إنما ينتقل إلى المسح على الجبيرة إذا كانت في موضع المسح بتمامهو إلا فلو كان بمقدار المسح بلا جبيرة يجب المسح على البشرة مثلا لو كانت مستوعبة تمام ظهر القدم مسح عليها و لو كان من أحد الأصابع و لو الخنصر إلى المفصل مكشوفا وجب المسح على ذلك و إذا كانت مستوعبة عرض القدم مسح على البشرة في الخط الطولي من الطرفين و عليها في محلها»[1].
كلام در فروعات جبيره بود. قبل از اين كه چند فرع را متذكر بشويم در ما نحن فيه كبرايى را ذكر مىكنيم، و در اين فروعاتى كه ايشان عنوان خواهد كرد اين كبری را بايد ملاحظه كنيد و آن كبری اين است در جايى كه شارع در خطابى به مأمور به اضطرارى امر كند يا به شرط اضطرارى امر كند يا به جزء الاضطرارى امر كند ظاهر اين اوامر اضطراريه اين است كه موضوع در اينها عدم تمكّن از مأمور به اختيارى است. اگر امر شد بر اين كه نتوانستى غسل بكنى مسح علی الجبيرة بكن، ظاهر اين خطاب اين است غسل اختيارى كه متعلّق امر است در وضوء ولو امر ارشادى او اگر ممكن نشد براى مكلّف آن وقت نوبت مىرسد به اين غسل علی الجبيرة و من هنا انشاء الله مسألهاش خواهد آمد، كه انسان مىداند اين جبيرهاى كه در دستش هست تا قبیل غروب مانده طبيب اين جبيره را باز خواهد كرد، چونكه برء حاصل شده است و آن وقت مىتواند وضوء اختيارى بگيرد، در اول وقت نمىتواند وضوء جبيرهاى بگيرد، براى اين كه وضوء جبيرهاى شرط اضطرارى است و ظاهر شرط اضطرارى اين است كه به آن مأمور به اختيارى متمكن نباشيم و مفروض اين است مأمور به اختيارى صرف وجود صلاة الظّهر و العصر است بين الحدّين با صرف وجود وضوء، همه وجودات وضوء را كه نخواسته است. همه وجودات صلاة را كه نخواسته است. بين الحدّين، متعلق تكليف وجوبى صرف وجود صلاة است مقيداً به صرف وجود وضوء كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است. خوب متمكن است مكلّف از مأمور به اختيارى، بدان جهت خواهيم گفت كه نمىتواند اين شخص اول وقت وضوء جبيرهاى بگيرد، يعنى اگرر وضوء جبيرهاى بگيرد جاهل باشد وضوء بگيرد نماز بخواند بعد نمازش را بايد اعاده كند با وضوء اختيارى.
على هذا الفرض آن امر به مأمور به اضطرارى و شرط اضطرارى و قيد اضطرارى ظاهرش اين است كه نتواند مكلّف مأمور به اختيارى را اتيان كند، اين قاعده اوليه است. يعنى ظهور اوليه خطاب مأمور به اضطرارى است. ممكن است در يك موردى قرينه قائم بشود كه نه ولو مىدانيد كه آخر وقت مىآيد الآن تيمم بكن و نماز بخوان، اگر دليل قائم شد ما ملتزم مىشويم، ما نمىگوييم تيمم مأمور به اضطرارى است و نمىشود اول وقت تیمم کرد، نه اگر دليل قائم شد ملتزم مىشويم، والاّ اگر دليل خاصّى قائم نشد خود قرينۀ عامّۀ اضطرار مقتضايش اين است.
على هذا الاساس اگر شما فرض كرديد كه در اعضاء مسحِ وضوء جبيره است ولكن از اعضاء مسح وضوء كه در آنها جبيره است. لازم نيست تمام ممسوح را مسح کند كه تمام مقدم الرأس را انسان مسح كند، اين مأمور به اختيارى نيست. مأمور به اختيارى مسمّی المسح است على بشرة الرّأس يا آن شعر خفيفى كه سابقاً گفتيم، كما اين كه مأمور به اختيارى صرف مسماى مسح بشرة الرّجلين است در عرض، در عرض مسح مسمّى كافى است ولكن در طولش بايد عن الاصبع الى السّاق يا الى الكعب باشد، علی کلام که منتهی ساق است يا كعب است اينها دو تا هستند تقدم الكلام فيه، در ناحيه طول تحديد دارد مسح الرّجلين، ولكن در ناحيه عرض تحديدى ندارد، على هذا الّذى ذكرنا انسان اگر مقدم رأسش جبيره دارد ولكن به اندازه مسمّاى مسح باز است و جبيره ندارد مثلاً جبيره گرفتهاند مقدم رأس را منحنياً يك مقداری از اين جا كه مسمّاى مسح بشود باز است و جبيره ندارد، يا تمام پا را جبيره گرفتهاند ولكن از آن انگشت خنصر كه كوچكترين انگشت است الى الكعب يا ساق يك خطّ باريكى باز مانده است كه مىشود رويش مسح كرد، نمىشود با تمكّن از مأمور به اختيارى كه مأمور به اختيارى که مسمّی المسح است. مسح علی الجبيرة كرد، انسان روى جبيره مسح رأس كند يا روى جبيرهاى كه روى انگشت بزرگ است الى الكعب روى او مسح كند، نه اين نمىتواند، بايد با آنی كه ممكن است مقدار ممكن از مأمور به اختيارى مسمّى ممكن است. در ناحيه عرض مسمّى و من ناحية الطّول هم مفروض اين است از خنصرش الى الکعب او السّاق باز است. خطّ باريكى باز است و مسّماى مسح حاصل مىشود، بدان جهت ايشان در عروه فتوا مىفرمايند كه اگر اينجور بوده باشد بايد مسح اختيارى را موجود كند، از خنصر تا كعب مسح كند،
و امّا اگر عرض القدم مستوعب شد جبيره كه در آن كعب در عرض رجل چيزى نمانده است همهاش جبيره دارد ولكن در طول رجل جبيره نيست. آن در طول تا به جبيره برسد مسح مىكند بشره را، وقتى كه به آن جبيره رسيد روى بشره مسح را امتداد مىدهد تا الى آخر الكعب يا تا الى آخر السّاق، حکم همين مىشود، گفتيم اين قاعده اوليه است. اگر در يك موردى دليلى بر خلاف قائم شد رفع ید مىكنيم مىگوييم ولو يك طرف پا باز است. تو روى جبيره مسح كن شارع تجويز كرده است. اگر دليل خاصّى قرينه خاصّهاى در موردى قائم بشود، ما منكر نمی شویم و تمسك به عام در مقابل دليل خاص نمىشود.
بعضىها ادعا فرمودهاند كه اين مقام از آن مقامها است كه دليل قائم است با تمكّن از مسح اختيارى مىشود مسح اضطرارى را یعنی مسح علی الجبيرة را كرد، كدام روايت است كه از او اين معنا استفاده مىشود تا از آن قاعدهاى كه گفتيم از آن قاعده رفع ید كنيم؟
اين روايت عبد الاعلی مولی آل سام[2] است. كه در آنجا داشت «قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَثَرْتُ فَانْقَطَعَ ظُفُرِي- فَجَعَلْتُ عَلَى إِصْبَعِي مَرَارَةً- فَكَيْفَ أَصْنَعُ بِالْوُضُوءِ- قَالَ يُعْرَفُ هَذَا وَ أَشْبَاهُهُ- مِنْ كِتَابِ اللَّهِ » تا فرمود: «امْسَحْ عَلَيْهِ»روى همان مراره اى كه روى اصبع گذاشتى روى همان مسح كن، گفتهاند مقتضاى اين روايت عبارت از اين است اگر در بعض الاصبع مراره بوده باشد بعض اصبع خالى است. مراره ندارد، جبيره ندارد، خطّ طولى تحديد دارد، بايد از اصبع بشود، بعضش كه جبيره ندارد لازم نيست از او مسح كردن، روى آن مراره و جبيره مىشود مسح كرد خطّ طولى را، بدان جهت از اين روايت شريفه استفاده مىشود بر اين كه با تمكن از مأمور به اختيارى مىشود مأمور به اضطرارى را اتيان كرد،
ولكن اين كه در ما نحن فيه فرمودهاند هباءً منثوراست. نمىشود به اين حرف اعتماد كرد، اولاً در اصبع فجعلت على اصبعى مراراً اصبع معنايش انگشت واحد نيست. شايد تمام انگشتهايش زخم شده است و شكسته شده است. بعضىها همهاش افتاده است. بعضىها نصفش افتاده است و روى اين اصبعش مراره گذاشته است يعنى روى اصابعش، مثل كسى كه شب دزد آمده دار و ندارش را برده است. صبح مىگويد مالم را ديشب دزد برد، مال مىگويد، مفرد مىگويد، چون كه مراد جنس است. لازم نيست اموال بگويد، اين جا هم اصبع جنس است. اصبع من منقطع شده است معلوم نمىشود كه يك انگشتش قطع شده است. اين يكى، بلكه قرينه دارد كه همه انگشتها اينجور بود، در خود روايت در ما نحن فيه قرينه است بر اين كه تمام اصبعها اينجور بود، روی همهاش دواء گذاشته بود، چرا؟ چون كه امام علیه السلام فرمود «يعلم هذا و اشباهه من كتاب[3] الله ما جعل عليكم فى الدين من حرج»[4] امام علیه السلام به دليل نفى الحرج تمسّك كرد، نمىگويم مسح على المرارة را تمسّك كرده به لا حرج، اين كه وضوء اختيارى به تو واجب نيست چون كه حرجى است. اين است ديگر، وضوء اختيارى بر تو واجب نيست چون كه حرجى است. اگر اصبع يكىاش اينجور بوده باشد بقيه اصبعها سالم باشد كه وضوء حرجى نيست. تمسّك به ما جعل عليكم فى الدّين من حرج لغو محض مىشود، مورد ندارد اينجا، اين كه امام علیه السلام كما عشرنا سابقاً هم چون كه پا غالباً جوراب و اينها آن جاها رسم نبود خصوصاً در فصل گرما كه كسى جوراب نمىپوشد، پاها همه لخت است. نعال مىپوشند، امام علیه السلام مىدید، لذا وقتی پرسید يابن رسول الله، افتادهام، روى اصبعم دواء گذاشتهام چه كار كنم، امام علیه السلام مىديد كه اين مستولى و مستوعب است. فرمود ما جعل عليكم فى الدّين من حرج اين وضوء اختيارى به تو واجب نيست. امسح على المراره، روى مراره مسح كن.
اين را هم بدانيد، ما كه از اين روايت استفاده مىكنيم جبيره مستوعبه بود مراره مستوعبه بود در خطّ عرضى رجل اصابع همهاش جبيره داشت، امّا در خط طولى ممكن است اصلاً جبيره نداشت، چون كه فقط روى اصابع جبيره بود، آن ديگرىها بشره بود، كسى توهّم بكند كه اين روايت وارد است در مورد جبيره مستوعبه لتمام العضو كه مسأله متقدمه بود، نه اين روايت در او وارد نشده است. در روايت آنى كه هست مسح رجل در عرضش جبيره مستوعبه داشت، امّا در طولش جبيره داشت اصلا ظاهر روايت اين است كه جبيره نداشت، فجعلت على اصبعى مراراً، مراره در اصبع بود، آنها مکشوف بود، بدان جهت حكم همانى مىشود كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف فرموده است در عروه كه بايد به آن موضع خالى مسح بكند.
حکم جبائر متعدده در عضو واحد
مسألة 5: « إذا كان في عضو واحد جبائر متعددةيجب الغسل أو المسح في فواصلها«.[5]
ايشان مىفرمايد بر اين كه آن مسألهاى كه آقایان فرمودند آن مسأله اين بود كه اذا كان فى عضو واحد جبائر متعدده يجب الغسل در جايى كه جبيره در موضع غسل بشود او المسح يا مسح بشود، در جايى كه در موضع مسح است. فى فواصلها، يك جبيره اين جا گذاشتهاند اين طرف ذراع، يك جبيره آنجا و اين وسطها خالى است. اين معلوم است ديگر، متمكّن است اينها را بشوید، فقط به جبيرهها مسح بكند كه در آن صحيحه هم همين جور بود در صحيحه عبدالرحمن بن حجّاج آن مواضعى كه مىتوانى بشویى و متمكن هستى از شستن آنها، آنها را بايد بشویى، و هكذا در مسح هم همين جور است. پا دو جا در طولش جبيره گذاشتهاند ولكن وسطها خالى است. اين خطّ طولى را كه مسح مىكند در آن وسطها بايد به خود بشره مسح بكند، اين ديگر متعرض شدن نمىخواست تا بگويد.
مسألة 6: « إذا كان بعض الأطراف الصحيح تحت الجبيرةفإن كان بالمقدار المتعارف مسح عليها و إن كان أزيد من المقدار المتعارف فإن أمكن رفعها رفعها و غسل المقدار الصحيح ثمَّ وضعها و مسح عليها و إن لم يمكن ذلك مسح عليها لكن الأحوط ضم التيمم أيضا خصوصا إذا كان عدم إمكان الغسل من جهة تضرر القدر الصحيح أيضا بالماء«.
بعد ايشان در عروه مسأله ديگرى را متعرّض مىشود و آن مسأله ديگر اين است كه ربّما اتّفاق مىافتد كسى در ذراعش نزديكىهاى مرفق يك شكستگى پيدا كرده است وقتى كه شكستگى پيدا كرد اين عضو را که به جبيره وضوی مىگيرم، فقط آن موضع شكسته جبيره ندارد، جبيره مىآيد اعضاى صحيحه را مىگيرد، شكسته بند يا الآن كه به گچ مىبندند و اينها فقط آن موضع کسر نيست. بلکه مواضع صحيحهاش هم تحت جبيره مىرود، ايشان اين اطراف صحيحه را که تحت جبيره رفته است حكم اين را مىگويد.
مىفرمايد يك وقت آن اطرافى كه تحت جبيره رفته است او متعارف است. شكسته بند كه عضو شكستهاى را جبيره مىكند و مىبندد متعارف است كه اينجور مىگيرد تا اين دو طرف تكانى نخورد، خوب در اين صورت وقتى كه عضو آن مواضع صحيحهاش هم تحت جبيره است چون كه به مقدار متعارف است و متعارف اين است كه آن موضع صحيح هم زير جبيره مىماند، مَسَحَ عليها، هم مواضع صحيحه و هم آن موضع غير صحيح كه جبيره دارد، روى جبيره مسح كند و آن كافى است.
و بعضاً اتّفاق مىافتد كه نه جبيره، جبيره غير متعارفه است. مثل اين كه در مريض خانهها در اين اواخر خيلى اتفاق مىافتد چون كه آنهايى كه نوعاً گچ مىبندند و شكستهها را لفّ مىكنند ملتفت اين نكات نيستند كه اين جبيره به حدّ لازم بشود كه اين وضوء خواهد گرفت، غسل خواهد كرد، اينها را شرعاً بايد وضوء و غسل دهد، در فکرشان نیست بعضيشان، نه همهشان، بعضيشان در اين فكرها نيست. يا ذهنش مشغول است كه بابا يك اداى وظيفه كنيم، به ما گفتند اين جا كار كنيم ديگر گچ بگيريم مرخّصش كنيم، خودمان را خلاص كنيم و آن را هم مرخص کنیم، مىبينيد كه گچ گرفته است تا سر انگشتان، از اين كسر در ناحيه آن نزديك به مرفق است. از بالاتر از مرفق يا از مرفق گچ گرفته است تا سر انگشتان، سر انگشتان اين قدر پيدا است. خوب از بند دستها به اين ور چون كه دست خودش حركت مىكند بند دارد اين گچ گرفتن زايد بر متعارف است. قبلش عيبى ندارد، امّا بعدش زايد بر متعارف است. ايشان در عروه متعرّض اين معنا مىشود وقتى كه از مواضع صحيحه تحت جبيره رفت اگر جبيره به اندازه متعارف بود مَسَحَ عليها، بر جبيره مسح مىكند كافى است و امّا اگر آن مواضع صحيحه كه تحت جبيره است جبيره خارج از متعارف است. كالفرض الّذى فرضنا اين مثالى كه گفتيم مىفرمايد فان امکن رفعا رَفَعَها اگر اين مقدار زايد را ممكن است رفع كند، رفع مىكند، با ارّهاى چيزى مىگويد بيا اين را تو ببر و زيادى را ببنداز دور كه دستمان در بيايد وضوء بگيريم، مىخواهيم وضوء بگيريم و اينها آن وقت رَفَعَها رفع مىكند، يك وقت اين است كه نه اينجور نيست. رفع ديگر نمىشود، چون كه اگر اين را بردارد بشكند يا ارّه كند خود آن جبيرهاى كه بر كسر گذاشته شده است. خود او خراب مىشود، ممكن نيست. آن وقت قهراً آن كسر ضرر به او وارد مىشود، كه در اين صورت، دست زدن به جبيره مىگويند تمام شده است. بايد او خوب بشود، اگر زيادى اين را برداريم بايد همهاش را بشكنيم، نمىشود برداشتن اين، اگر برداریم آن وقت خودش به هم مىخورد، در اين صورت ايشان مىفرمايد اگر اينجور بوده باشد ممكن نبوده باشد رفعش را آن مقدار زيادى را كه تحت جبيره رفته و خارج از متعارف است او را به همان مسح علی الجبيرة تمام مىكنند ولكن بعد مىفرمايد كه احوط ضمّ التّيمم است ولكن الاحوط، ظاهرش هم استثناء است. احوط، احوط وجویى است وضوء مىگيرد ولكن احوط ضم التيمم است. بايد تيمم را ضم بكند، احتمال احتياط استحبابى مىرود ولكن چون كه بعد مسألهاى ذكر مىكند آنجا تعبير كرده است به عنوان احتياط وجوبى، اين هم چونكه عين همان مسأله است. اين هم ظاهرش استثناء است و احتياطش هم احتياط وجوبى است. اين فرمايش را مىفرمايد، عبارتش را بخوانم:
اينجور مىفرمايد، اذا كان بعض اطراف الصّحيح تحت الجبيرة بعض اطراف صحيح تحت الجبيرة بوده باشد فان كان بالمقدار المتعارف اگر آن مواضع صحيح كه تحت جبيره است به مقدار متعارف باشد، مسح عليها، بر جبيره مسح مىكند و ان كان ازيد من المقدار المتعارف و امّا اگر ازيد از مقدار متعارف شد كه مثال اخيرى بود فان امكن رفعها رفعها، اگر ممكن باشد كه آن مقدار زايد را بردارد رفع مىكند و غسل مقدار الصّحيح آن وقت مىشوید مقدار صحيح را، ثمّ وضعها، بعد آن جبيره را مىگذارد و مسح عليها كه مواضع تحت الجبيرة بود، تمام جبيره را برداشته است. تمامش هم برندارد بعضش ممكن باشد بعضش را كه از مواضع صحيح است بايد بردارد، فان لم يمكن ذلك، برداشتن ممكن نشد مثل مثال اخيرى كه مثال زدم، مسح عليها، مسح مىكند بر جبيره لكنّ الاحوط ضمّ التّيمم ايضاً، ظاهرش هم احتياط وجوبى است و به قرينه آنى كه در مسأله بعدى هم تصريح خواهد كرد به اين معنا، تصريح يعنى تعبير به احتياط وجوبى خواهد كرد، در اين صورت ايشان مىفرمايد لكنّ الاحوط ضمّ التیمم ایضا، خصوصاً اينكه انسان كه جبيره را بردارد بشوید، جبيره را برمىدارد تا اصل را بشوید، بشره را بشوید، اين شخص كه جبيره را نمىتواند بردارد به جهت اين كه آن آب را كه بخواهد بشوید، آن آب به مواضع صحيحه هم زايداً بر آن موضع كسر ضرر مىرساند، اين شكسته است. اگر فرض كنيد اين انگشتان را هم بشوید دست درد مىگيرد، چون كه استخوانش آنجا شكسته است. او جبيره را بردارد بشوید، آن كسر ضرر مىبيند ولكن مواضع صحيحهاى كه هست آنها هم ضرر مىبينند، اگر امكان رفع نشد و عدم امكان الرّفع به جهت اين است كه آن مواضع صحيحه كه هست نه اين كه جبيره را نمىشود شكاند، بلکه آن مواضع صحيحه را نمىشود شست، درد مىگيرد، آب ضرر مىرساند، ايشان مىگويد در اين صورت ديگر ضمّ تيمم آن احتياطش احتياط تام است. چرا؟ چون كه آن مواردى كه ما گفتيم مشمول روايات جبيره است. كه شستن بر خود عضو المكسور ضرر برساند، يعنى بر آن عضو ضرر برساند و امّا در صورتى كه به اين ساير المواضع هم ضرر مىرساند، او از تحت اخبار جبيره خارج است. بدان جهت مىفرمايد فان امكن رفعها رفعها و غسل المقدار الصحيح ثم وضعها و مسح عليها و ان لم يمكن ذلك، اگر اين ممكن نشد مسح عليها لكنّ الاحوط ضم ّتيمم خصوصاً اذا كان عدم الامكان اين كه رفعش ممكن نيست اين به جهت اين است كه عضو صحيح هم من جهة تضرر المقدار حيضاً اين به جهت اين كه آن دست هم متضرر مىشود به واسطه شستن آب رسيدن، دست چيزى ندارد، نه قرح دارد نه جرح دارد نه كسر، مع ذلك متضرر مىشود، در اين صورت چون كه خارج از اخبار و روايات جبيره است احوط ضمّ تيمم است. اين تعليل است بر اين كه آن شدّة الاحتياط و تأکّد الاحتياط در آن جايى كه خود عضو الصحيح متضرر بشود زايداً بر تضرر آن جزء مكسور خود اين عضو هم متضرر مىشود، اين فرمايشى است كه در ما نحن فيه مىفرمايد.
مسألة 8: « إذا أضر الماء بأطراف الجرح أزيد من المقدار المتعارف يشكل كفاية المسح على الجبيرة التي عليها أو يريد أن يضعها عليها فالأحوط غسل القدر الممكن و المسح على الجبيرة ثمَّ التيمم و أما المقدار المتعارف بحسب العادة فمغتفر«.[6]
خوب مىدانيد كه يك بحث عبارت از اين است كه اگر در قرح و جرح اينجور بوده باشد فرض بفرماييد كه قرحى هست يا جرحى هست فرض كنيد فعلاً اين قرح هم جبيره دارد. جرح هم جبيره دارد. امّا جبيره اطرافش را هم گرفته است. به مقدار متعارف باشد آن عيبى ندارد چون كه هر جبيرهاى كه روى قرح و جرح و كسر مىگذارند مقدارى از اطراف را كسر كه خيلى مىگيرد متعارفش، و امّا جبيرهاى كه در قرح و جرح مىگذارند آن هم بعضى اطراف را مىگيرد، متعارف است ديگر، نمىشود بعضى اطرافى كه خالى از جرح است همه آنها بيرون بماند، بعضش می رود روی جبيره، آن مقدار متعارف معلوم است كه وقتى كه به جبيره مسح كرد آنها كافى است. ما بقى را غسل مىكند و امّا اگر فرض كرديم كه اگر اطراف الجرح را بشوییم خود اين شستن به اطراف الجرح ضرر مىرساند، جرح چيزى نمىشود، اطراف الجرح ضرر مىرساند، استخوانها شروع مىكند درد گرفتن، وقتى كه آب ولو آب گرم هم بوده باشد بشویيم به اينها ضرر مىرساند، به اطراف جرح ضرر مىرساند كه خارج از متعارف است. ما كه گفتيم اطراف الجرح را مىشوید بعد اگر جرح مکشوف است خرقه مىگذارد روى آن خرقه مسح مىكند و اگر خودش جبيره دارد روى جبيره مسح مىكند يعنى صاحب عروه فرمود اين در صورتى است كه شستن اطراف ممكن بوده باشد كه مثالهايش را گفتيم، و امّا مثل اين مثالى كه اطرافش را نمىتواند بشوید، درد مىگيرد در اين صورت ايشان مىفرمايد كه جمع بايد بكند ما بين شستن آن مقدارى كه ممكن است و آن اطرافى كه با آن قرح شستنش ممكن نيست ضرر ندارد روى جبيره آنها مسح مىكند يا جبيره ندارد خودش جبيره درست مىكند و روى آن مسح مىكند و بايد ضمّ بكند تيمم را، مىبينيد كه همان احتياط وجوبى است در آن مسأله.
عبارتش را بخوانم، مىفرمايد بر اين كه اذا اضرّ الماء وقتى كه مائى كه هست ضرر رساند به اطراف الجرح يا به اطراف قرحى كه هست اگر به اندازه زايد از متعارف بود ازيد من المقدار المتعارف يشكل كفاية المسح على الجبيرة الّتى عليها، مشكل است كفايت مسح بر جبيرهاى كه روى قرح است يا جرح است بر آن اطراف است. او یرید ان يزعها عليها يا جرح مكشوف است و مىخواهد جبيره بگذارد به خود جرح و اطرافش كه روى آن خرقه مسح كند، اين مشكل مىشود، در اين صورت فالاحوط تصريح به احتياط وجوبى است. يعنى وضوء را هم داخل احتياط كرد، فالاحوط غسل المقدار الممكن مع المسح علی الجبيرة، احوط اين است كه غسل كند مقدار ممكن را با مسح كردن با جبيره ثمّ التيمم، بعد تيمم بگيرد، اين احتياط وجوبى است كه هر دو را داخل احتياط كرد، اولى هم حكم بگويد بعد استثناء به او بزند، او هم همين جور است با احتياط وجوبى مىسازد ولكن اگر كسى گفت آنجا اول فتوا داده است. اين احتیاط در این مسأله قرينه است كه احتياط در آن مسأله متقدمه هم احتياط وجوبى است و بايد ما بين اينها جمع كند، اين حكم مسأله.
خوب ممكن است كسى بگويد نه همان وضوء را گرفتن با آنجور در هر دو مسأله كافى است و لعلّ بعضىها هم ملتزم شدهاند كه در هر دو مسأله به همان مقدارى كه جبيره گذاشته است زايد بر متعارف هم بشود روى او مسح بكند كافى است. امّا در جايى كه جبيره، جبيره كسر بوده باشد كه عضو صحيح رفته است براى اين كه اين روايت معتبره كليب اسدى كه سابقاً خوانديم آنجا اينجور است:
روايت 8 بود [7]و بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ كُلَيْبٍ الْأَسَدِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ- إِذَا كَانَ كَسِيراً» ِيعنى شكسته بوده باشد اعضايش «كَيْفَ يَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ إِنْ كَانَ يَتَخَوَّفُ عَلَى نَفْسِهِ- فَلْيَمْسَحْ عَلَى جَبَائِرِهِ وَ لْيُصَلّ« ، اگر بر نفسش بترسد، بر جبيرهاش مسح كند، جبيره متعارف باشد يا غير متعارف باشد ولكن بر نفسش مىترسد، از شستن و غسل مىترسد، يمسح على جبائره بر جبيرهاش مسح كند،
ولكن مىدانيد كه اين روايت ظاهرش اين است كه بر كسرش بترسد، بترسد كه بشوید، يعنى جبيره را بردارد يا آب را زير جبيره ببرد بر آن كسرش مىترسد كه او ضايع بشود، اين ظهورش اين است و در ما نحن فيه مفروض اين است كه ما اگر اين زير را بشوريم بر جرح نمىترسيم از شستن اين، او خودش درد مىگيرد، اگر بخواهيم اين را بشویيم اين زير درد مىگيرد، بدان جهت اين را نمىگيرد،
بله! مىشود ادّعا كرد كه جايى را اين روايت كليب مىگيرد كه جبيره ولو غير متعارف است ولكن رفع كردن جبيره ممكن نيست. لا لضرر الماء للموضع الصحّيح، نه آب ضرر نمىرساند، اگر بخواهيم جبيره را از موضع صحيح برداريم بايد از تمامى مواضع جبيره برداريم، جبيره را نمىشود قيچى كرد يا بريد، بايد از اول برداريم، از اول برداشتيم هم به آن كسر ضرر مىرسد، يتخوّف على الكسر، بر كسر كه او دوباره عيب پيدا كند بشكند، چون جوش هنوز نخورده است آخر، كسى ادعا كند كه اين روايت كليب مىگيرد نه متضرر شدن مواضع صحيحه را، او تيمم است. مىگيرد آن جايى را كه جبيره غير متعارف است ولكن برداشتنش ممكن نيست. بردارد ضرر به موضع كسر مىخورد و الاّ بر موضع غير كسر ضررى ندارد، بدان جهت اين روايت اطلاقش مىگيرد، كسى اگر ادعا كند روايت كليب اين اطلاق را دارد، اين نمىشود ردش کرد ولكن مع ذلك از احتياط كه ضمّ تيمم است كه در مواضع تيمم جبيره نيست. او احتياط است بلاشبهةٍ، اين نسبت به كسير.
و امّا نسبت به ذات القروح، جبيرهاى دارد كه زايد است جبيره، اطراف قرح را هم اگر بشوید به اطراف ضرر دارد، اطراف درد مىگيرد، بعضىها گفتهاند كه نه، در اين موارد هم در آن صحيحه حلبى اينجور بود، امام علیه السلام فرمود ان كان يؤذيه الماء فليمسح على الخرقه، يؤذيه برمىگردد به شخص، اگر آن شخصى كه ذا جبيرةٍ هست اگر آب به او ضرر دارد فليمسح على الخرقه، بر خرقه مسح كند، او را اذيت مىكند ايذاء مىكند ان كان يؤذيه الماء آب او را اذيت مىكند فليمسح على الخرقه، خوب آب او را اذيت مىكند ديگر، اطراف جرح درد مىگيرند ديگر، يؤذيه الماء شد ولكن كسى مىتواند ادّعا كند و بايد هم ادّعا بكنيم مناسبت حكم و موضوع اين است كه ان كان يؤذيه الماء يعنى آبى كه به قرح مىرسد او ضرر برساند، او اذيت كند، يعنى به قرح ضرر داشته باشد، متفاهم عرفى اين است. ان كان يؤذيه الماء نه مائى كه به صورتش مىزند که به قرح هيچ ضررى نمىرساند، صورت درد مىگيرد، اين جا تيمم جبيرهاى كنيم، اين جبيره دارد ذراعاً، آب هیچ ضرر ندارد، جبيره را بردارند و آن جرح را بشورند، هيچ اشكالى ندارد ولكن صورت درد مىگيرد، اين جا حكم چيست؟ حكم در ما نحن فيه تيمم است ديگر، وضوء واجب نيست. صورت درد مىگيرد، لم تجدوا ماءً است. مريض است. اين هم مثل او مىشود، اين آب كه به جرح مىرسد او اذيت دارد على كلّ تقديرٍ ولكن در ما نحن فيه آب به اطراف هم اذيت دارد كه قرح ندارد، اين مثل اين است كه قرح اينجا باشد، آب صورتم را درد بياورد، چه جور او داخل اخبار وضوء جبيرهاى نيست او داخل آدم شخص مريضى هست يعنى داخل لم تجدوا است مريض مدخليت ندارد، متمكن بر استعمال ماء نيست. چون كه استعمال ماء ضررى است اين هم داخل اخبار جبيره نيست. روايات جبيره به تضرر انسان به غسل الجرح و القرح نظر دارد، امّا اين شخص اگر متضرر به او مىشود و تضرر به موضع ديگر هم مىشود كه قرح و جرح ندارد، او را ناظر نيستند.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص259.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَثَرْتُ فَانْقَطَعَ ظُفُرِي- فَجَعَلْتُ عَلَى إِصْبَعِي مَرَارَةً- فَكَيْفَ أَصْنَعُ بِالْوُضُوءِ- قَالَ يُعْرَفُ هَذَا وَ أَشْبَاهُهُ- مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ امْسَحْ عَلَيْهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص464.
[3] ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص464.
[4] سوره حج (22)،آیه78.
[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص260.
[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص261.
[7] وَ[محمد بن الحسن] بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ كُلَيْبٍ الْأَسَدِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ- إِذَا كَانَ كَسِيراً كَيْفَ يَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ إِنْ كَانَ يَتَخَوَّفُ عَلَى نَفْسِهِ- فَلْيَمْسَحْ عَلَى جَبَائِرِهِ وَ لْيُصَلِّ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص464.