درس ششصد و هشتاد و سوم

احکام جبائر

مسألة 14:« إذا كان شي‌ء لاصقا ببعض مواضع الوضوء‌مع عدم جرح أو نحوه و لم يمكن إزالته أو كان فيها حرج و مشقة لا تتحمل مثل القير و نحوه يجري عليه حكم الجبيرة و الأحوط ضم التيمم أيضا‌«.[1]

ادامه بحث شيئ چسپيده به موضع وضوء با عدم امکان يا مشقت ازاله

صاحب عروه فرمود اگر بر عضو شخص مكلّف چيزى لاصق بشود و بچسبد كه آن چيز مانع و حاجب حساب مى‏شود و اين حاجبى كه در اعضاء الوضوء است. اگر نتواند مكلّف آنرا بردارد كه داخل عنوان جبيره نيست. داخل عنوان دواء نيست. مثل قيرى است كه چسبيده است به اعضاء الوضوء و مثل رنگى كه فى زماننا به دست مى‏چسبد كه حاجب مى‏شود و آب به بشره‏اى كه تحت او است نمى‏رسد، ايشان فرمود در اين مورد، اگر رفع اين شى‏ء لاصق ممكن نبوده باشد يا حرجى بوده باشد يتوضأ وضوء جبيره، وضوء جبيره مى‏گيرد، فتوا مى‏دهد كه حكم اين شخص جرى عليه حكم الجبيرة، حكم جبيره بر اين جارى است و بعد الفتوی احتياط مى‏كند بضمّ التيمم و مى‏دانيد كه اين احتياط استحبابى مى‏شود لا محالة، از احتياط مطلق بودن خارج مى‏شود، چون كه مقارن با فتوا است. اين فرمايش ايشان در ما نحن فيه است.

 خوب دليل اين است كه رواياتى كه ما داشتيم روايات وارد شده بود بر جبيره‏اى كه على الكسر و القرح است كه گفتيم شامل جرح هم مى‏شود و هكذا روايات شامل دوايى بود كه بر عضو ماليده شده است. اينها مورد روايات بود و ما نحن فيه مشمول آن روايات نيست. پس چرا جرى عليه حكم الجبيرة؟

وجه بيان شده از جانب مرحوم شيخ انصاری(قدس)

در ما نحن فيه يك وجهى را شيخ انصارى [2]قدس الله سرّه در طهارتش فرموده است. بعد از اين كه قاعده ميسور را منع كرديم و گفتيم قاعده ميسور مطلقا او فى خصوص الوضوء ثابت نيست. ايشان فرموده است از اين روايات جبيره ملاك استفاده مى‏شود كما ذكرنا در ديروز، ملاك در انتقال وظيفه به وضوء جبيره‏اى عدم التّمكن من ايصال الماء است الى العضو كه نتواند انسان به بشره آب را برساند، ضرر دارد يا غير الضّرر، و در ما نحن فيه آن عدم التّمكن موجود است از ايصال الماء.

ملاحظه بر وجه بيان شده از جانب شيخ(ره)

 مى‏بينيد كه اين فرمايش درست نيست. از روايات اين معنا استفاده نمى‏شود، آنى كه ملاك است. ملاك اين است كه انسان قرحى، جرحى، كسرى داشته باشد، جبيره‏اى داشته باشد كه زير آن جبيره نمى‏تواند آب برساند، چون كه آب ضرر دارد يا اين كه آب نمى‏رود زير جبيره، اين روايات موردشان اينها بود.

وجه ديگر گفته شده در مسأله مورد بحث

و وجه ديگرى در ما نحن فيه گفته شده است و آن اين است اگر اين شى‏ء لاصق در اعضاء الوضوء ابدى بوده باشد مثل اين كه چيزى كه چسبيده است ديگر جدا نمى‏شود، آنى كه بعد خواهيم گفت، جرى عليه حكم الجبيرة، چرا؟ براى اين كه احتمال اين كه اين شخص الى آخر عمرش تا آن وقتى كه به قبر مى‏برند و نفسش از دنيا قطع شد تا آن وقت بگوييم اين تيمم بكند، اين معنا محتمل نيست وقتى كه اين لصوق ابدى شد و در اعضاء الوضوء شد بگوييم الى الابد تيمم بكند چون كه متمكن از وضوء نيست اين معنا محتمل نيست. خوب وقتى كه اين معنا محتمل نشد، در جایی که چيزى چسبيده است ولكن تا دو سه ماه مرتفع نمى‏شود چون كه تا دو سه ماه بايد خصوصيتش را از دستش بدهد تا كنده بشود از جايش،که حکمش وضوء جبیره ای است. فرق ما بين آنى كه الى الابد است يا دو سه ماه است يا يك ماه است يا يك هفته است ديگر احتمال فرق نيست. بدان جهت در ما نحن فيه جرى عليه حكم الجبيرة، اگر اين در اعضاء وضوء بوده باشد اين نحو، اين همين جور مى‏شود حكمش.

ملاحظه بر وجه ياد شده

اين هم درست نيست. مى‏دانيد بر اين كه اين معنا منتقض است كسى كه تا آخر عمر مرضى دارد كه آب نمى‏تواند استعمال بكند، اطبّاء گفته‏اند كه تو استخوان درد دارى نبايد آب بزنى مثلاً به صورتت يا به فلان موضعت، يا چشمهايت را نبايد آب بزنى، چشمهايت حسّاسيت دارد كور مى‏شوى، خوب اين تا آخر عمر چه كار مى‏كند؟ خوب تيمم مى‏كند ديگر، اين هم مثل او، اگر بنا شد كه اين الى آخر العمر تيمم كردن محذورى باشد، اين مورد محذور ندارد، چون كه در روايات فرموده است التّراب احد الطّهورين يكفیک عشر سنین، عمرش هم ده سال بيشتر نمانده است.

بدان جهت در ما نحن فيه به اينها نمى‏شود مطلب را اثبات كرد.

عرض مى‏كنم بر اين كه روى اين اساس تعليقه زده‏اند[3] به فرمايش ايشان كه لا يترك الاحتياط، يعنى يجمع بين الوضوء جبيرةً و التيمم، و الاّ مقتضاى ادلّه تعيّن وضوء نيست. بدان جهت در ما نحن فيه جمع بايد بكند مكلّف ما بين الوضوء و ما بين التيمم.

خوب اگر اينجور بوده باشد بايد اينجور تفصيل داد، تارةً آن حاجب در اعضاء وضوء هست، در اعضاء تيمم نيست. تيمم هم كه عبارت از ضرب اليدين على العرض و مسح الجبين و ظاهر اليدين هست، آنها هيچ مانعى و حاجبى ندارند، اگر در اعضاء الوضوء حاجب بوده باشد اين شى‏ء چسبيده باشد نه در اعضاء تيمم، مقتضى القاعدة الاوليه تيمم است. چون كه فرض كرديم اخبار جبيره ما نحن فيه را شامل نمى‏شود، اين شخص داخل مى‏شود در فلم تجدوا ماءً بايد تيمم كند وظيفه فلم تجدوا ماءً تيمم است الاّ موارد الجبيرة كه مفروض اين است كه اين از موارد جبيره نيست. پس اگر در اعضاء الوضوء حاجب نبوده باشد متعيّن است وظيفه در تيمم، و امّا اگر اعضاء تيمم هم همين جور است. مثل ایدی العاملة آنهايى كه صبّاغ هستند رنگ كار هستند يا قير كار هستند و امثال آنها هستند هم دستهايشان چه تيمم بشود، چه وضوء بشود، فرقى نمى‏كند، كسى اگر بخواهد احتياط وجوبى بگويد، بايد اين جا بگويد، چون كه نه ادلّه تيمم مى‏گيرد، چون كه تيمم ميسور نيست. حاجب دارد اعضاء تيمم، نه وضوء ممكن است و وضوء جبيره‏اى هم مشمول اخبار نيست. آن وقت مى‏ماند اين علم اجمالى ما، علم اجمالى داريم يعنى يقيناً مى‏دانيم كه شارع بگويد ديگر تو رنگ كار هستى نماز بر تو واجب نيست چون كه نه وضوء مى‏توانى بگيرى نه تيمم مى‏توانى بكنى، اين احتمال نيست. كسى اين احتمال را نمى‏تواند بدهد وقتى كه اينجور شد امرش داير است ما بين اين كه يك چيزى هم از خارج مى‏دانيم و آن اين است كه هم در نمازى وجوب وضوء قيد واقعى بشود، هم وجوب تيمم قيد واقعى بشود به نحو واو الجمع كه هم وضوء واجب است و هم تيمم واجب است. اين موردى ندارد اين معنا، اگر واجد الماء است كه بايد وضوء بگيرد، فاقد الماء است كه بايد تيمم بكند، اين كه هر دو تا قيد بوده باشد، هر دو مجموع قيد بوده باشد اين معنا محتمل نيست. بدان جهت دو چيز بيشتر احتمال ندارد:

 يكى اين كه شارع بگويد مثل ذو الجبيرة وضوء بگير، محتمل است بگويد مخيّر هستى يا آن جور وضوء بگير، يا تيمم جبيره‏اى بكن، كسى خيلى زور علمی بزند كه به حسب الادلّه اين را مى‏تواند بگويد كه نه در اين حال ممكن است تخيير باشد در واقع، روى اين اساس صلاة با وضوء جبيره‏اى يقيناً مجزى است احتياجى به ضمّ تيمم ندارد كه احتياط لا يترك باشد، بنا بر اين كه علم داريم مانع در هر دو تا است. بنا بر اين دو تا كه فرموده‏اند حتّى در اين صورت جمع بايد بشود ما بين الوضوء و التّيمم چون متباينين هست، كى متباينين هستند؟ در ما نحن فيه متباينين است وضوء و تيمم، ولكن حكمش متباينين نيست. يا جامع واجب است يا خصوص الوضوء الجبيرة‏اى، جامع باشد مى‏شد تخيير، چون كه اين جمع كردن به عنوان احتياط است. در واقع يكى است. آنى يكى يا على السّبيل التّعيين وضوء است. يا تخيير است بينه و بين التيمم، بيشتر از اين نيست وقتى كه اينجور شد اگر جرى عليه حكم الجبيرة شد، چرا ضمّ التيمم لا يترك، نه! يترك، ضمّ التيمم وجهى ندارد، در جايى كه مانع هم در اعضاء وضوء و هم در اعضاء تيمم شد، اگر در اعضاء تیمم مانع نشد تيمم اختيارى متعيّن است. اگر در اعضاء تيمم هم مانع شد جرى عليه حكم الجبيرة، يعنى جبيره وضويى جارى مى‏شود.

ولكن در ما نحن فيه دو تا مطلب است. ذكر مى‏كنم، يكى كه محلّ ابتلاء بعض است. اين كلامى كه تا حال گفتيم مال جايى است كه در ظاهر البشرة حاجب بوده باشد و امّا اگر ما بين پوست بدن كه بشره گفته مى‏شود و ما بين لحم حاجبى بوده باشد نه او ربطى ندارد،او حكمش همان وضوء اختيارى است. مثل خالكوبى‏ها كه نقره مخلوطه را داخل مى‏كنند زير پوست تا خطّ يا على بيفتد او مسأله جبيره نيست. او وضوء اختيارى است. اين ما ذكر در جايى است كه ما بين پوست و ما بين عضو مانع بوده باشد كه نگذارد به آن بشره كه پوست است برسد.

 يك مطلبى را هم من براى شما امروز خواهم گفت، اين مطلب را ما باور داريم، ديگر نمى‏دانم شما چه قضاوتى مى‏كنيد و آن مطلب اين است كه اين ايدى و ارجل و امثال ذلك نسبت به اين مكلّفين مختلف است. شما فرض بفرماييد موتى را، خوب موتايى را بايد غسل داد، آب گرم هم مكروه است چون كه خودش آتش است. بلکه آب سرد صدر و كافور و اينها باشد، اين اغلب موتايى كه در عشاير خصوصاً در بلاد عربيه در عشاير كار مى‏كنند اينها وقتى كه مى‏ميرند پاهايشان چركى دارد، سياه سياه است. خوب اينها را چه كار بكنند؟ غسل ميّت جبيره‏اى هم كه نيست. اينها را تيمم بدهد، آیا فقيه ملتزم مى‏شود، نه ملتزم نمى‏شود، چرا؟ چون كه اين خطاباتى كه مى‏گويد ميّت را بشور آن می تى كه فلاّح است يك عمر كار كرده است. او را شستن به همين است كه آب بريزد از سر تا پايين، اين شستنش او است. اين ولو آن چرك‏ها را نمى‏شود برد، اصلاً بخواهند هم ببرند قابل بردن نيست. بدان جهت در ما نحن فيه بگوييم كه چون غسل ممكن نيست. نوبت به تيمم مى‏رسد، اين را كسى مى‏گويد؟ چرا؟ اگر بخواهيم بر اين كه در ما نحن فيه يك روايتى پيدا كنيم كه در آنجا متعرض بشود كه ميت همان پاهايش را بايد يك كارى بكنيد يا بِبُريد آن چرك‏ها را چون كه بعداً به نحوى مى‏شود كه بايد بريده بشود با تيغ تا آن كف پا ظاهر بشود، اينجور چيزهايى در روايات نيست اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهكم كسى كه فلاّح است. باغبان است. با درخت‏ها سر و كار دارد، اين يك عمر ارّه كرده است. مى‏دانيد پوست بدن ظاهر بدن سوراخ سوراخ است. اين ذرّاتى كه هست ديده مى‏شود، می گوید ببين دستم همه‏اش چوب رفته است. همين جور مى‏گويد ديگر، اين چه جور وضوء بگيرد وقتى كه آيه مباركه آمد اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم اينها نيامدند پيش رسول الله که دستمان شستنى نيست. خودشان كه مى‏شستند آن وقتى كه بايد دستشان را بشورند گفته‏اند كه آيه مى‏گويد موقع نماز هم بشوريد دستتان را، بدان جهت اگر لصوق، لصوق غير متعارف باشد، تكّه قيرى چسبيد اين جا، پريد چسبيد، او اين حرف‏ها كه گفتيم آنجاست و امّا در جاهايى كه آن لصوق امر متعارفى است در صنف آن اشخاص آن لصوق متعارف است و از بين نمى‏رود تا مدّتى تا آن خصوصيت را دوايى كه پريده است و چسبيده است خواست خصوصيتش را از دست بدهد تا جدا بشود از پوست، آن ذرّاتى كه مى‏پرد نه آنها وضوء جبيره‏اى نيست. آن وضوء اختيارى است. مسح لازم نيست. غسل واجب است. غسل متعارفى كه در آن موتى كه آنجا چه جور آن پاهايشان را مى‏شورند كفن مى‏كنند، نماز مى‏خوانند، خدا رحمتش كند خودش هم خلاص شد، ما را هم خلاص كرد او چه جور است. اين هم همينجور است وضوء گرفتنش همين جور است. غسل كردنش هم همين جور است. او كه مى‏آمد جنب مى‏شد، غسل مى‏كرد، چه جور غسل مى‏كرد، همان فلّاح، همان باغبان، چه جور غسل مى‏كرد،

 بدان جهت در ما نحن فيه اگر طور ديگرى بود كه اينجور موارد كه امر متعارف است اين لصوق، متعارف در صنف است. اگر اين لصوق ضررى داشت و انتقال وظيفه‏اى را اقتضاء مى‏كرد در روايات متعرض مى‏شدند ولو در يك مورد واحدى، بدان جهت بناءً على ما ذكرنا در اين موارد وظيفه تيمم نيست وضوء اختيارى است. مسح كشيدن لازم نيست جبيره‏اى بشود وضوء، وضوء اختيارى است كما اين كه غسل، غسل اختيارى است. براى اين كه غير اين بوده باشد بايد تعرّض بشود و نه تعرّض موجود شده است. احتمالش هم نيست كه امام علیه السلام در نظر قاصر ما اين مطلب صاف است نفرموده‏اند، كه مطلب به نظر قاصر ما همين جور است. روى اين حرف نمى‏خواهد اين اشخاص شغلشان را عوض كنند، مثلا انسان برود به بلدى كه نمى‏تواند در وقت آنجا نماز بخواند، چون كه آنجا شش ماه روز و شش ماه شب است. مى‏گويند برای اینکه متمكن باشد بايد هجرت كند، مقتضاى تكليف به صلاد در شبانه روز خمس مرّات صبحاً و ظهراً و عصراً مقتضايش اين است كه عمود الدّين است بايد هجرت كند تامتمكن باشد، اين هم كه در ما نحن فيه نه تيمم را متمكن است. چون كه گفتيم در دستهايش هم اين ذرّات است. ظاهر دستهايش و باطن دستهايش كه بايد مسح بشود ظاهر دستها، و به باطن زمين زده بشود، هم حاجب در اعضاء تيمم است و هم در اعضاء وضوء، اين از صلاة اختيارى متمكن نيست. از صلاة نمى‏تواند، بايد شغلش را رها كند، نه اينجور نيست. اين نكته را من خدمت شما عرض كردم، وضوء جبيره‏اى نيست. اين وضوء، وضوء اين شخص اختيارى است كه از اول خطاب اذا قمتم الی الصلاة آيه كه نازل شد اينجور اشخاص فاغسلوا متوجه به اينها بود، اين كه خدمت شما عرض كردم تدبّر بفرماييد ببينيد كه اگر روى ميزان است فهو، و اگر روى ميزان نيست چرا روى ميزان نيست. بدان جهت در ما نحن فيه حكم در اين موارد و مسأله هم ظاهر شد.

کفايت طاهر بودن ظاهر جبيره و عدم اضرار نجاست باطن آن

مسألة 15: « إذا كان ظاهر الجبيرة طاهرا‌  لا يضره نجاسة باطنه‌«.[4]

بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف مسأله اخرايى را متعرّض مى‏شود و آن مسأله اخرى اين است كه جبيره‏اى كه در ما نحن فيه هست، جبيره ظاهرش پاك است ولكن باطنش نجس است كما اين كه در جبيره قرح و جرح كثيراً اتفاق مى‏افتد، چون كه اين بسته است خون يا چرك كه در آمده است تا دو لا مانده به ظاهر الجبيرة خون سرايت كرده است و نفوذ كرده است ولكن ظاهرش پاك است. ايشان مى‏فرمايد اگر ظاهر الجبيرة پاك بوده باشد، نجاست باطن ضررى ندارد، چون كه نجاست باطن خون قروح و جروح است گه معفوّعنه است. نجاست مانع از صلاة نيست. بلكه ازاله‏اش هم لازم نيست ولو ممكن بوده باشد، چون در ما نحن فيه يكى نسبت به وضوء بود كه بايد مسح بشود به موضع طاهر كه بايد آب و موضع پاك بشود و مفروض اين است كه ظاهر هم پاك است. هم وضوء صحيح است وقتى كه وضوء صحيح شد هم باطنش صحيح است. با هم تنافى ندارند، نجاست ظاهر الجبيرة با وضوء جبيره‏اى نمى‏سازد، امّا باطنش عيبى ندارد.

حکم جبيره مغصوب

مسألة 16: « إذا كان ما على الجرح من الجبيرة مغصوبا‌لا يجوز المسح عليه بل يجب رفعه و تبديله و إن كان ظاهرها مباحا و باطنها مغصوبا فإن لم يعد مسح الظاهر تصرفا فيه فلا يضر و إلا بطل و إن لم يمكن نزعه أو كان مضرا فإن عد تالفا يجوز المسح عليه و عليه العوض لمالكه و الأحوط استرضاء المالك أيضا أولا و إن لم يعد تالفا وجب استرضاء المالك و لو بمثل شراء أو إجارة و إن لم يمكن فالأحوط الجمع بين الوضوء بالاقتصار على غسل أطرافه و بين التيمم‌«.[5]

بعد ایشان متعرض مى‏شوند به جايى كه جبيره غصبى بوده باشد، يك آدم بى اعتنايى است پارچه مردم را پاره كرد وقت دعواها و اينها خيلى اتفاق مى‏افتد، همين جور خونى شده است و اينها، مى‏رود وارد مى‏شود دكّان كسى پارچه را پاره مى‏كند و مى‏بندد به دست اين، يا دست خودش يا دست ديگرى، فرقى نمى‏كند ديگر، كانّ آن وقت رفع القلم است. اگر جبيره، جبيره غصبى بوده باشد، حكم اين چيست؟ درست توجه كنيد، مسأله، مسأله‏اى است كه علميتش مهم است. در خود اين مسأله ممكن است بگوييم كه كى جبيره غصبى مى‏شود، نه مطالبى كه در اين مسأله گفته مى‏شود، اين مطالب مى‏دانيد كه مطالبى است سيّالِ در اكثر موارد اموال و ضمان الاموال و الاملاك:

 ايشان اينجور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد تارةً بر اين كه ممكن است اين كسى كه اين جبيره غصبى را دارد اين جبيره غصبى را بردارد و تبديل كند به جبيره مباحه، خوب اين را باز كنيم و بيندازيم كنار و جبيره‏اى كه مال خودش است مى‏بندد، اگر اين معنا بوده باشد، خوب در اين صورت جبيره مغصوبه را باز مى‏كند، اگر زخمى است كه بايد بسته بشود تبديل مى‏كنند، زخمى است كه تا حال بسته شد خونش بند آمده است. ديگر نمى‏خواهد بستن، يغسل ما حول الجرح، داخل جرح مكشوف مى‏شود، اگر طورى بوده باشد كه بايد جبيره بشود، جبيره مى‏كند يمسح عليها، و اگر طورى است كه نه خون بند آمده است. داخل جرح مكشوف است. يغسل ما حول، و امّا اگر فرض كرديم رفع اين جبيره و تبديلش ممكن نبوده باشد، چرا ممكن نيست؟ يك نكته‏اى هم بگويم، اين كه گفتيم واجب است تبديل بكند، اين در صورتى است كه تمام جبيره مكشوف بشود، ظاهرش هم مكشوف است. امّا اگر طورى بوده باشد كه آن پارچه‏اى كه از ملك مردم پاره كرده بود او را بست ديد كه نه اين وافى نيست. خون در مى‏آيد، آن وقت دستمال جيبى‏اش را در آورد رويش بست كه ظاهر جبيره غصبى نيست. مى‏فرمايد اگر ظاهر جبيره غصبى نبوده باشد مباح باشد اگر مسح كردن ظاهر كه ملك خودش است تصرّف در غصب حساب نشود عيبى ندارد، امّا اگر تصرّف در غصب بشود وضويش باطل مى‏شود، چرا؟

براى اين كه يك وقت اين را كه به ظاهرش پيچيد كه مال خودش است خفيف است دو لا است. يا يك لا است كه در يدش كه رطوبت ماسحه دارد، رطوبت اين به مغصوب كه تحتش است مى‏رسد، تصرّف در او حساب مى‏شود، اگر تصرّف در او حساب بشود، اين ظاهر مباح كالمغصوب است فرقى نمى‏كند، مثل صورت اولى است. اگر اينجور مسح بكند با امكان رفع و تبديل اينجور مسح بكند و نماز بخواند بر مغصوبه يا بر آن مباحه‏اى كه مسح او تصرّف در مغصوب حساب مى‏شود، رطوبت يد به آن مغصوب مى‏رسد اگر اينجور بوده باشد وضويش باطل است. نمازش هم باطل مى‏شود، چرا؟ چون كه اين مسح محرّم نمى‏تواند جزء وضوء بشود، اين بايد مسح مباح را موجود كند، چون كه محرّم كه نمى‏تواند جزء عبادت بشود، آن مسح محرّم است نمى‏تواند مسح وضويى بشود، ارباب امتناع اجتماع امر و النّهى در موارد تركيب اتّحادى، چون كه در ما نحن فيه خود اين مسح وضوء است. چون مسح يعنى ايصال رطوبت به آن عضو، وضوء است. هم ايصال رطوبت تصرّف در مال الغير است. تركيب اتّحادى است و مغبوض نمى‏تواند مصداق مأمور به بشود، بدان جهت نهى و حرمت عمل را باطل مى‏كند، بايد جبيره را عوض كند.

و امّا در جايى كه تصرّف در آن جزء ظاهر كه مباح است تصرّف در غصب حساب نمى‏شود، چون كه رطوبت نمى‏رسد، در اين صورت مسح كردن و وضويش حرام نيست. چون كه تصرّف كه نكرده است در مال الغير به هيچ تصرّفى، مال الغير زير است. بله بستن و نگه داشتن او تصرّف است ولكن او ربطى به وضوء ندارد، او فعل حرام است مال ديگرى را بسته است و نگه داشته است او حرام است ولكن اتّحاد با وضوء ندارد بلکه تركيب انضمامى است. در جايى كه مسح كردن جزء طاهر تصرّف در مغصوب حساب نشود، تركيب مى‏شود انضمامى، اين مثل اين مى‏شود كه انسان نماز مى‏خواند و به اجنبيه نگاه مى‏كند، اين جا هم مسح كردن بر اين عضو ظاهر اين مباح است. ملك خودش است. مسح بر ملكش است. منتهى در اين حال ملك مردم را هم بسته است به بدنش به آن موضع جرح و قرحش آن حرام است. مثل نظر الى الاجنبيه، در موارد تركيب انضمامى چون كه اجتماع امر و نهى جايز است. مانعى ندارد و عمل صحيح مى‏شود، اين به جهت اين استكه متعلّق النّهى شيئى است و متعلّق الوجوب و التّكليف شى‏ء آخرى است خارجاً، نه مفهوماً، به خلاف موارد تركيب اتّحادى، در موارد تركيب اتّحادى متعلّق الامر با متعلّق نهى مفهوماً دو تا هستند ولكن وجود خارجيشان متّحد است. انسان وقتى كه آب مردم را برداشته وضوء مى‏گيرد، اين آب را به اعضايش رساندن اين استعمال وضوء است چون كه آب مى‏رساند، هم تصرّف در مال الغير است چون كه مال مردم را صرف مى‏كند، ملك مردم را، آب مال مردم است. تركيب اتّحادى مى‏شود يبطل.

 بدان جهت در جايى كه اين لفافه‏ و جبيره‏اى كه بسته است ملك مردم باشد، ايصال رطوبت به او وضوء است و تصرّف در ملك الغير است. باطل مى‏شود و امّا در صورتى كه تصرّف در ملك الغير حساب نشد صحيح مى‏شود، پس در مواردى كه امكان تبديل موجود است ولكن چون كه ظاهر مال خودش است و تصرّف در مغصوب حساب نمى‏شود وضوء گرفت صحيح است و امّا اگر تصرّف در مغصوب شد وضويش باطل مى‏شود.

هذا كلّه در صورتى كه امكان النّزع و التّبديل بوده باشد ولكن اگر آمديم كه نه نمى‏شود اين را اصلاً باز كرد، نمى‏شود اصلاً اين را باز كردن، الآن ممكن نيست ازاله اين جبيره‏اى را كه بسته است. يا به جهت اين كه اصلاً امكان ندارد، يا به جهت اين كه مستلزم ضرر است. متضرر مى‏شود اين شخص، در اين صورت ايشان تفصيل مى‏دهد، ببينيد اين تفصيل را در صورت امكان النّزع نداد، اين فقيه يزدى در صورت امكان النّزع اين تفصيلى كه مى‏گويم نداد ولكن اينجا تفصيل مى‏گويد در صورت امكان النّزع نباشد، مى‏گويد يك وقت عرفاً آن مال تالف حساب مى‏شود، چون كه جبيره را كه ملك مردم است را آورده بسته همه‏اش را خون كثيف و اينها گرفته اصلاً به صاحبش بگويى بگير مالت را عقّش مى‏گيرد، استفراغش مى‏گيرد، مالى است كه اصلاً تلف حساب مى‏شود، يا اگر فرض كنيد گچ مال مردم را آورد درست كرد الآن بشكنى ببرى مى‏گويد اينها را من مى‏خواهم چه كار كنم؟ كه تالف حساب مى‏شود، اگر اينجور بوده باشد كه تالف حساب مى‏شود و خودش هم امكان النّزع ندارد، مى‏گويد بر اين كه وضوء بگيرد و روى آن جبيره كه تالف است مسح کند عيبى ندارد وضويش صحيح است. منتهى و عليه العوض، چون كه تالف است آخر، مال مردم است. مثل باشد مثلى يا قيمتش را اگر قيمى است بايد بدهد، تلف بوده باشد وضويش صحيح است. در آن فرض سابق در صورت امكان النّزع تفصيل نداد كه اگر تالف حساب بشود، چون كه در امكان النّزع هم همين جور است ديگر، ربّما تالف حساب مى‏شود، نمى‏شود باز كرد ولكن به صاحبش بگويى باز مى‏گويد عقّم گرفت ببر، آنجا تفصيل نداد، آنجا گفت على الاطلاق وضوء باطل است ولكن در صورتى كه ممكن نبوده باشد نزع و رفع در اين صورت تالف بشود فرمود وضوء صحيح است. منتهى احتياط استحبابى مى‏كند كه قبل از اين كه وضوء بگيرد و روى اين مسح كند برود مالك اين پارچه را راضى كند، احتياط استحبابى است. يعنى استرضاء قبلاً واجب نيست در اين صورت، احتياط مستحبى اين است. تا اين جا اينجور مى‏فرمايد در ما نحن فيه و در بقيه مسأله، تأمّل بفرماييد، ببينيم ايشان نظر مباركشان چه بوده است.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص262.

[2] شيخ مرتضی انصاری، کتاب الطهارة، (قم، کنگره بزرگداشت شيخ اعظم انصاری، چ1، ت1415ق)، ج2، ص373-374.

[3] ر. ک: محمد کاظم يزدی، عروة الوثقی (المحشی)، (قم دفتر انتشارات اسلامی، چ1، 1409ق)ج1، ص447.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص262.

[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص263