درس ششصد و هشتاد و چهارم

احکام جبائر

مسألة 16: «إذا كان ما على الجرح من الجبيرة مغصوبا‌لا يجوز المسح عليه بل يجب رفعه و تبديله و إن كان ظاهرها مباحا و باطنها مغصوبا فإن لم يعد مسح الظاهر تصرفا فيه فلا يضر و إلا بطل و إن لم يمكن نزعه أو كان مضرا فإن عد تالفا يجوز المسح عليه و عليه العوض لمالكه و الأحوط استرضاء المالك أيضا أولا و إن لم يعد تالفا وجب استرضاء المالك و لو بمثل شراء أو إجارة و إن لم يمكن فالأحوط الجمع بين الوضوء بالاقتصار على غسل أطرافه و بين التيمم‌«.[1]

ادامه بحث حکم جبيره مغصوب

صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف در وضوء جبيره‏اى كه جبيره‏اش مغصوب است و مال و ملك الغير است و تصرّف در او عدوان على المالك است اينجور مى‏فرمايد، يك وقت اين است ظاهر جبيره غصبى نيست. باطنش او غصبى است. مثل اين كه مثال مى‏زدم اول مال مردم را پيچيد به عضو، ديد كه اين كافى نيست. دستمال خودش را هم پيچيد كه ظاهرش مال خودش است. در ما نحن فيه فرمود اگر مسح كردن بر اين ملك خودش كه دستمال خودش است مع الرّطوبة المسريه فى اليد تصرّف در آن غصب حساب نشود كما اين كه آب نمى‏رسد به آن مغصوب، اينجا وضويش صحيح است. خلاف شرع كرده مال مردم را پيچيده به دستش و نگه داشته و باز مى‏كند بدهد به او اين خودش معصيت است ولكن وضويش صحيح است. چون كه وضوء اتّحاد با غصب ندارد. چون مفروض اين است که مسح علی الجبيرة تصرّف در آن زير حساب نمى‏شود.

 و امّا اگر طورى شد كه تمام الجبيرة غصبى شد، يا طورى است كه در ظاهر تصرّف بكند در باطن هم تصرّف مى‏شود، چون كه مال خودش كه نازك است. مع الرّطوبه اگر بكشد رطوبت مى‏رسد به ملک و مال الغير، در اين صورت فرمود بر اين كه وظيفه‏اش اين است که اگر ممكن بوده باشد نزع اين مغصوب که تمام جبيره را باز كند، تبديل كند به جبيره مباحه، اگر اين معنا ممكن بوده باشد كه نزع كند تمام جبيره را، كه تمام جبيره مغصوب است بيندازد دور، باطنش مغصوب است او را بيندازد دور، اگر اين معنا ممكن بوده باشد تعيّن بر اين النزع و التّبديل، بعد از اين كه نزع كرد احتياج به بستن جبيره داشته باشد تبديل مى‏كند، احتياج نداشته باشد مى‏شود جرح مكشوف و قرح مكشوف كه حولش را مى‏شورد.

دو تا فرض را تا حال گفتيم، يكى اين كه اصل مسح كردن تصرّف در غصب حساب نشود، دومى اين بود كه نه تصرّف حساب مى‏شود يا همه جبيره غصبى است ولكن نزعش ممكن است و تبديلش ممكن است. يبدّل، در اين صورتى كه وظيفه‏اش تبديل است. تبديل نكند وضوء بگيرد و مسح على المغصوب بكند يا به مباحى بكند كه به غصب مى‏رسد، در اين صورت وضوء باطل مى‏شود، به جهت اين كه منهىّ عنه است اين مسح، وقتى كه منهى عنه شد چون تصرف در ملك و مال مردم است نمى‏تواند مصداق واجب بشود، مصداق وضوء بشود كه واجب است و قيد صلاة است.

بعد يك صورت ديگر مى‏گويد، در صورتى كه نزع و تبديل ممكن نيست ولكن اين جبيره كه مال مردم است تالف حساب شده است. عرفاً مى‏گويند تلف كردى مال مردم را، آغشته به خون شده است چرك شده است. كما اين كه ديروز گفتم، مالك اصلاً عقّش مى‏گيرد اگر اين را به او بدهيم، در اين صورت تالف حساب مى‏شود، ايشان مى‏فرمايد اگر تالف حساب بشود، عيبى ندارد، تبديل و نزع كه ممكن نيست مى‏تواند روى او مسح كند ولو ملك مردم است و ملك مردم را غصب كرده است ولو خودش آورده است. چون كه تالف است مى‏تواند در اين صورتى كه است رويش مسح كند ولكن عوض اين مال و جبيره‏اى كه تلف كرده است از ملك الغير عوضش به ذمّه‏اش است. عرض كرديم اينجا يك احتياط استحبابى‏ مى‏كند که احوط اين است كه قبل از مسح كردن استرضاء كند مالك را، به مالك بگويد اين كار شد ديگر كرديم مثلاً اين پول را بگير يا پول را نگير راضى بشو، اين احوط، احوط استحبابى است. مالك گفت راضى نمى‏شوم يا از اول احتمال داد كه مالك فرض كنيد راضى نمى‏شود، احتياط استحبابی است.

سؤال...؟ در نزد همه تالف حساب مى‏شود، آن پارچه را وقتى كه پيچيد خون آلود شد، چرك آلود شد عقّش مى‏گيرد، ديگر اين تالف عند العقلاء حساب مى‏شود، عند العرف هم، عند الفقها هم، اين تالف حساب مى‏شود، عوض به ذمّه مى‏آيد، مثلى است. مثل، قيمى است به قيمت، مسح بكند.

درست توجّه كنيد كما اين كه ديروز عرض كردم مسأله، مسأله مهمّه‏اى است. چون كه قواعدى اين جا گفته مى‏شود اين قواعدى كه بايد به مواردش تطبيق بشود.

ديدگاه مرحوم حکيم در مستمسک

 مرحوم حكيم در مستمسك[2] اينجور فروموده است كه ايشان كه فرموده است اگر تالف حساب بشود مسح كند روى آن جبيره استرضاء واجب نيست قبلاً بلكه احتياط مستحبى است. نه بعداً استرضاء واجب است نه قبلاً، بلكه احتياط مستحبى است که قبلاً استرضاء كند اين مبنىٌّ على انّ تلف المال وقتى كه مال الغير در يد انسان تلف شد يا مال الغير را اتلاف كرد، به نحوى كه بدلش به ذمّه‏اش آمد، ديگر آن ملك از ملك مالك خارج مى‏شود، شما اگر زديد كاسه كسى را شكستيد وقتى كه بدل به ذمّه شما آمد كه آن كاسه مثلى است مثلش، قيمى است قيمتش، آن خورده‏هاى كاسه ديگر از ملك و مال آن شخص خارج مى‏شود، تلف شده ماليّت ندارد، از ملكش هم خارج مى‏شود، اين فرمايش صاحب عروه كه فرموده است اگر نزع ممكن نشد فان عدّ تالفاً يجوز المسح عليه و عليه عوضه مبنى بر اين قول است كه به مجرّد التّلف كه مثل و قيمت به ذمّه مى‏آيد، در آن صورت آن مال تالف از ملك مالك خارج مى‏شود وقتى كه از ملك مالك خارج شد، اين مسح كردن به او مال مردم و ملك مردم نيست. مال و ملك مردم در ذمّه اين شخص است كه مثل است يا قيمت است. فرموده است اين مبتنى بر اين است.

ملاحظه بر ديدگاه مرحوم حکيم

عرض مى‏كنم بر اين كه اين فرمايش مرحوم سيّد مبتنى بر اين فرمايش نيست. اين فرمايش اصلش درست نيست كه شى‏ء به مجرّد تلف از ملك مالكش خارج نمى‏شود وقتى كه كاسه را شكستيد، آن شكسته غاية الامر از ماليّت مى‏افتد، ديگر ارزشى ندارد ولكن از ملكيت مالك خارج نمى‏شود، ملك مالك است. ماليّت ندارد، مثل چه چيز؟ مثل اين كه شما يك مشت گچى را كه جلوى خانه مردم ريخته بود برداشتيد آورديد، اين يك مشت گچ ماليّت ندارد ولكن ملك مردم است. بايد پس بدهيد، در ما نحن فيه هم اين خورده‏هاى كاسه ملك مردم است. ماليّتش از بين رفته است. ماليت آمده است به ذمّه كه مثل و قيمت است.

بله در سيره عقلا اينجور است وقتى كه آن كسى كه تلف منه المال مالك المال كه مالش تلف شده است وقتى كه بدل را گرفت، گرفتن بدل مبادله قهريه است وقتى كه كاسه ديگر به همان مارك به همان غالب و به همان كارخانه و به همان قدر و به همان خصوصيت مثلش را گرفت يا قيمتش را گرفت، آن كسى كه كاسه را شكانده خورده‏ها را برمى‏دارد اگر قابل اصلاح است و مى‏شود بندش زد و استفاده كرد برمى‏دارد، مالك بگويد كه بده، مى‏گويد تو چند تا كاسه داشتى؟ يك كاسه داشتى گرفتى، آن هم كهنه بود، تازه‏اش را گرفتى تو، يا اگر قيمت را داده گفته است كاسه تو چه قدر بود؟ هزار تومان بود ديگر، هزار تومان را گرفتى، بدان جهت اداء البدل مبادله قهريه است نه تلف المال.

در بعضى موارد جايز است مالك بگويد كه نه ماليّتى كه از من تلف شده است بگذار تلف بشود، من خود عين را مى‏خواهم، مثل چه چيز؟ مثل اين كه فرض بفرماييد كسى ماست كسى را بردارد بريزد توى شيره، ماست و شيره بشود، ماست تلف شده است. ماست نيست الان، ولكن مالك مى‏گويد عيبى ندارد، ماست من تلف شده است. من از همان ماستى كه قاطى شده است از همان مى‏خواهم، از همان مالم را مى‏خواهم، مى‏شود شركت به حسب ماليّت، پس به مجرّد تلف المال ولو ماليّت شى‏ء هم به كلّى زايل بشود ولكن ملكيّت زايل نمى‏شود، فرق است ما بين ملكيت و ماليت، ما بين ملكيّت و ماليّت عموم و خصوص من وجه است. ربّما شيئى ماليّت دارد ولكن ملك كسى نيست. مثل سمك‏هايى كه در دريا هست، آنها ماليّت دارند، ارزش دارند ولكن ملك كسى نيست. هر كسى برود صيد كند مالك مى‏شود، من صاد ملك، ارض الموات ماليّت دارد ولكن ملك كسى نيست. من احياه ملك، ماليت دارد، ربّما شى‏ء ملكيت دارد ولكن ماليت ندارد، مثل آن يك مشت گچ كه جلوى خانه مردم ريخته بود برداشتيد آورديد، اين يك مشت گچ را بخواهى بفروشى به چيزى نمى‏خرند، ماليتى ندارد ولكن ملك آن مالك است. آن صاحبخانه كه گچ را مالك است اين را هم مالك است. ربّما ماليّت و ملكيت هر دو جمع مى‏شود، مثل قالى كه زيرتان انداخته‏ايد در خانه‏تان هست هم ملكتان است و هم ماليت دارد. ما بين ملكيت و ماليت عموم و خصوص من وجه است. در جايى كه شما سنگ را زديد و كاسه را خورد كرديد ماليتش از بين رفته است يا به كلّى يا به مقدار معظمش كه تلف حساب مى‏شود ولكن اصل العينى كه هست عين از ملك خارج نشده است. هم ملكش بود و هم مالش بود، ماليتش را تلف كرديد، بدل مى‏آيد به ذمّه، امّا عينش از ملكش خارج نمى‏شود، الاّ آن وقتى كه بدل را به مالك رد كرديد، رد البدل معاوضه قهريه است عند العقلاء و مى‏گويند مال را به مالك رساندى، ماشين تصادف كرد له له كرده بود  ماشين را، الحمد الله آدم كشته نشده بود ولكن آن جور زد ماشين مردم را كه له كرد، يك آهن قرازه كرد، اصلاً به قيمت آهن هم نمى‏خرند، به قيمت آهن قرازه مى‏خرند، خوب اين ماشين مثلى است ديگر، اگر نو بوده باشد و اينها بوده باشد مثلى است. آن هم تازه از كارخانه تحويل گرفته بود، نامبارك بود در حقش، اين مثل او را همين جور نو و تازه داد به او، او بگويد كه نه اين را مى‏برم، اين را كه نو دادى، آنها را هم مى‏خواهم، مى‏گويد برو يك ماشين داشتى نو‏تر از او گرفتى، ديگر چه مى‏خواهى، ولكن تا مادامى كه نگرفته است حق دارد بگويد عيب ندارد، برو من همين قرازه مرا بس است. همين‏ها را كه مالم است برمى‏دارم، مى‏تواند ولكن وقتى كه بدل را قبض كرد، قصد نمى‏خواهد، مبادله قهريه است عند العقلاء، بدان جهت اگر قصد بكند كه نه ماشين را مى‏گيرم، آن قرازه را هم بگيرم باز مبادله قهريه حاصل مى‏شود، مبادله انشائيه نيست. قهريه است. عند العقلاء حاصل مى‏شود،

على هذا الاساس در ما نحن فيه اين جبيره تالف حساب شده است يعنى ماليتش رفته است. خون و چرك و اينها گرفت، و امّا از ملك آن شخص خارج نشده است. چون كه از ملكش خارج نشده است تصرّف در ملك غیر حرام است مثل آن يك مشت گچى كه برداشته تصرّف در او حرام است. چرا؟ لا لقوله علیه السلام لا يحلّ مال امرئ مسلم الاّ بطيبة نفسه تا بگوييد اين جا مال نيست. ماليت ندارد، بلکه به ادله حرمة الظّلم و العدوان تصرّف در ملك الغير ولو ماليت نداشته باشد، عدوان على المالك است. بدون رضاى او و بدون طيب او عدوان است. بدان جهت تصرّف حرام است.

 بدان جهت صاحب عروه قدس الله سرّه در ما نحن فيه اگر ملتزم بود مال از ملك مالكش خارج مى‏شود به مجرّد التّلف نه به مبادله، بايد در آن فرض اول هم تفصيل بدهد، آن جايى كه نزعش ممكن است. مال الغير است ولكن نزعش ممكن است كه نزع كند به مالك پس بدهد، آنجا ممكن است. آنجا هم بايد تفصيل بدهد كه فان امكن نزعه و لم يُعدّ آن جبيره تالفاً وجبَ النّص فان عدّ تالفاً ولو امكان نزع دارد ولكن ملك مالك كه نيست نزع نمى‏خواهد، مسح كند، اگر صاحب عروه نظرش اين بود كه جبيره به مجرّد عدّ التّلف از ملك مالك خارج مى‏شود، بايد فرق نگذارد ما بين صورت امكان النّزع و صورت عدم امكان النّزع، و حال آن كه در صورت امكان النّزع على الاطلاق فرمود كه بايد نزع كند، چه عدّ تالفاً او لم يعدّ تالفاً.

پس در جايى كه امكان نزع ندارد مى‏گويد فان عدّ تالفاً يسمح عليه نظرش به چيز ديگرى است و آنی است كه از كلام صاحب الجواهر استفاده كردند كه ايشان هم ملتزم است ولو ما خيلى تصديق نداريم ولكن گفته‏اند كه ظاهر كلام صاحب جواهر هم همين است. كه گفته‏اند وقتى كه شيئى تلف شد و ماليتش رفت، در او تصرّف كردن حرام است. ملك الغير است ولكن در صورتى حرام است كه ردّش بر مالك ممكن باشد، آن وقت از باب وجوب الرّد على المالك است. بما انّه امساك او و تصرّف او عدوان على المالك است در صورت امكان الرّد بدان جهت در اين صورت بايد اين شخص رد كند و امّا اگر امكان الرّد ندارد، يك مشت گچ را آورد، باد آمد و از دستش همه‏اش پخش شد به زمين، امكان رد كه ندارد، در آن گچ‏ها تصرّف بكند يك تصرّفى كه مناسب با آن گچى كه در زمين است مثل اینکه آب بريزد كه صاف بشود یا اين جا پشت بام بود اقلاً سفت بشود باران نچكد توى اتاق، آن عيبى ندارد، چرا؟ چون كه ردّش ممكن نيست. قاطى به خاك شده است. امكان الرّد ندارد،

بدان جهت صاحب عروه مى‏گويد اگر امكان النّزع داشته باشد اين جبيره بايد نزع كند يا تبديل كند، چه عدّ تالفاً چه لم يعد، چون كه تالفاً باشد بايد نزع كند و به مالك برگرداند، نزع كه ممكن شد ردّش ممكن مى‏شود و امّا در جايى كه نزعش ممكن نشد كه رد ممكن نيست اگر تالف بشود عيبى ندارد مسح كند، چرا؟ چون كه دليل بر حرمت ندارد اين، آنى كه حرام است تصرّف در مال الغير و ملك الغير است و يكى هم كه آن ملك الغير قابل رد بوده باشد و چون كه در ما نحن فيه قابل رد نيست. اين حرمة التّصرف نيست.

اشکال وارد بر سخن صاحب عروه(قدس) در مانحن فيه

يك اشكال فقط بر صاحب عروه وارد است. آن اشكال عبارت از اين است كه درست است در موارد عدم امكان الرد حرمة التّصرف نيست. حرمة التّصرف روى امكان الرّد است ولكن آن وقتى كه امكان الرّد الى الآخر نداشته باشد، شى‏ء تالف آن وقتى كه امكان الرّد الى الآخر نداشته باشد، آنجا است كه تصرّف عيبى ندارد، چون كه حرمة التّصرف در ملك الغير به واسطه عدوان است كه به خود مالك برسد وقتى كه به مالك رسيدنش ممكن نيست ملك خالى را كه ماليت ندارد و الاّ اگر ماليت داشته باشد حکم آن مال مجهول المالك مى‏شود، جايى كه ماليّت ندارد و ملك است ردّش ممكن نيست الى الابد او تصرّفش جايز مى‏شود.

 و امّا در ما نحن فيه جبيره نزعش ممكن نيست. براى اين كه در ما نحن فيه الآن نمى‏شود اين را نزع كرد چون انسان عضوش از بين مى‏رود و امّا يكى دو ماه ديگر كه اين خوب شد جوش خورد آن وقت رد مى‏كنيم، بدان جهت در ما نحن فيه اينی كه فرموده‏اند و ما هم عرض كرده‏ايم كه الاظهر وجوب الاسترضاء حتی فى هذه الصّوره مبتنى بر اين است كه اين صورت امكان الرّد دارد، چون كه امكان الرّد دارد فى ما بعد، بدان جهت قبل از مسح بايد استرضاء بكند، پس در ما نحن فيه تلف كلا تلف است. در صورتى كه تلف بشود از ملك مالك خارج نمى‏شود، جبيره تالف هم حساب نشود باز ملك مالك است نمى‏شود در او تصرف كرد.

آن وقت در عروه مى‏فرمايد، در اين صورت كه صورت اخيرى است كه تالف حساب نشده است. بنا بر قول ما تالف با غير تالف يكى است حكمش، بيان شد، بايد مالك را قبل از مسح كردن استرضاء كند، برود به شراعٍ او اجارةٍ بفروش به من يا ببخش به من يا جبيره‏اى است كه تخته است اجاره بده به من، اگر مالك گفت كه برو به جهنّم بشو، آمدى اين قدر مال مرا بردى، آمدى حلّيت بگیری یا اجاره بدهم، نه اجاره می دهم نه رضايت، نه بيع هيچ كدام را ندارد، برو جهنّم بشو، ايشان اينجور مى‏فرمايد صاحب عروه، درست توجّه كنيد، يك كبرايى هست كه مى‏رسيم به او، ايشان اينجور مى‏فرمايد كه در اين صورت احوط عبارت از اين است آن مواضعى از وضوء كه خالى از اين جبيره مغصوبه است آنها را غسل و مسح كند، يعنى اگر شستنى است بشوید، مسح كردنى است مثل مقدم الرأس مسح كند و اين اجاره دست نزند و ضمّ التيمم کند كه احتياط اين است كه تيمم را منضم بكند، چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه علم اجمالى هست كه چون كه مسح علی الجبيرة جايز نيست. ملك مردم است. امر داير است كه صلاتش مشروط بشود به وضويى كه مسح علی الجبيرة ندارد، يا صلاتش مقيّد بشود به تيمم، علم اجمالى دارد جمع بينهما بكند، هيچ حرامى را هم مرتكب نشده است.

بدان جهت مى‏فرمايد و ان لم يمكن ذلك يعنى استرضاء هم ممكن نشد، فالاحوط الجمع بين غسل ساير المواضع كه جبيره ندارد و ضمّ التيمم، احتياطش هم احتياط وجوبى مى‏شود،

خوب آن وقت شما مى‏دانيد كه وقتى كه ادلّه جبيره مى‏گويد بر اين كه بايد به جبيره مسح بشود كما ذكرنا ادله مى‏گويد كه ذات جبيره بايد به جبيره‏اش مسح بشود وقتى كه روايات مى‏گويد به جبيره مسح بشود و اين هم نمى‏تواند به جبيره مسح بكند، اين نمى‏تواند وضوء بگيرد نه وضوء اختيارى، نه آنى را كه شارع منزلة الوضوء اختيارى قرار داده است. مى‏شود فلم تجدوا ماءً، بدان جهت در ما نحن فيه تعيّن التّيمم.

و من هنا كتبنا و كتب قبلنا بر اين كه در اين صورت وقتى كه راضى نشد اكتفاء مى‏شود به تيمم و ضمّ آن وضوء احتياط استحبابى است. چون كه داخل قاعده اوليه‏اى كه تأسيس كرديم در اول الوقت دلالت مى‏كند بر اين كه تيمم متعين است. بدان جهت ضمّ او احتياط استحبابى است.

 صاحب عروه تمام صور را در آن جبيره مغصوبه متعرّض شده است. يك صورت را ايشان متعرّض نشده است و آن صورتى است كه جبيره مغصوبه در اعضاء تيمم هم هست، اين جبيره مغصوبه در اعضاء وضوء هست كه مالكش راضى نمى‏شود، همين جبيره مغصوبه در اعضاى تيمم هم هست، اين جا وظيفه چيست؟

اين جا اينجور فرموده‏اند كلام غير را نقل مى‏كنم، ببينيم حقّ اداء است يا نه، اينجور فرموده‏اند اگر بنا بوده باشد جبيره در اعضاء تيمم هم بوده باشد، همان وضوء جبيره‏اى را مى‏گيرد، مواضع خاليه عن الجبيرة را مى‏شوید و جبيره مغصوبه را مسح مى‏كند ولو مالك راضى نباشد، به جهنّم مى‏گويد راضى نشو، رفتم مسح كردم، چون كه جبيره در اعضاء تيمم هم هست، ايشان مى‏فرمايند در صورتى كه اين جبيره مغصوبه در اعضاء تيمم هم بوده باشد، آن وضوء جبيره‏اى متعين است و تيمم مشروع نيست. بايد وضوء جبيره‏اى تمام الجبيرة بگيرد حتّى بر آن جبيره مغصوبه مسح كند، چرا؟ براى اين كه مى‏فرمايند و فرموده‏اند و نوشته‏اند بر اين كه وجهش اين است. در صورتى كه در ما نحن فيه جبيره در اعضاء تيمم هم باشد ما نحن فيه داخل تكليفين متزاحمين مى‏شوند، دو تكليفى كه مكلّف ما بين آنها نمى‏تواند امتثال بكند، بگوييم كه تو مكلّف به نماز نيستى اصلاً، لازم نيست نماز بخوانى، تو مثل زن حايض بخواب توى خانه تا اين جبيره‏ات خوب بشود ولو دو سال طول بكشد، اين معنا محتمل نيست. انّ الصّلاة لا تسقط بحالٍ اينجور فرموده‏اند بر اين كه اين صلاة ساقط نيست. يكى اين، تكليف به صلاة دارد با وضوء جبيره‏اى، چون كه وضوء اولى ممكن نيست. اين يك تكليفى دارد به صلاة با وضوء جبيره‏اى، يك تكليفى هم دارد حرمة الغصب، تكليف به حرمة الغصب با تكليف به صلاة با وضوء جبيره‏اى متزاحمين هستند وقتى كه متزاحمين شدند، مى‏دانيم كه صلاة عمود الدّين است اوّل ما يحاسب بها العبد است يوم القيامه اهميت دارد عماد الدّين است بدان جهت صلاة مقدم مى‏شود، راضى نشو حرمت غصب مى‏افتد، مثل چه مى‏شود؟ مثل اين مى‏شود كه شخصى را ببرند در مكان غصبى حبسش كنند، كسى را که در مكان غصبى حبس كردند بايد نماز بخواند، چه جور نماز بخواند، ملك غصبى است. كجا سجده كند، ملك الغير است. چه جور آنجا مى‏گوييد كه حرمت الغصب ملك الغير است از كار مى‏افتد آن امر صلاتى مقدم مى‏شود در ما نحن فيه هم چون كه صلاة عمود الدّين است مقدم مى‏شود و حرمت الغصب مؤخّر مى‏شود، باب، باب تزاحم است. اينجور فرموده‏اند در كلامشان اگر ملاحظه بفرماييد.

ولكن اين فرمايش على الظّاهر نمى‏دانم چه جور فرموده شده است در اين مقام الله يعلم، ما نحن فيه ربطى به باب تزاحم ندارد، ما نحن فيه باب تزاحم بين التّكليفين نيست. ما نحن فيه ما بين تعارض بين الخطابين است. يك چيزى بگويم تا واضح بشود:

در باب اجتماع الامر و النّهى مقرر شده است در جاهايى كه تركيب اتّحادى است. ما بين عنوانى كه متعلّق الامر است و ما بين آن عنوانى كه متعلّق النّهى است مثل لا تغصب و اقم الصّلاة، اين سجده را كه وضع الجبهه به دار غصبى مى‏كند، اين وضع بما هو وضع الجبهة على الارض است سجود است. به عنوان سجود اتيان مى‏شود، سجود است و اين وضع الجبهة على الارض عين الغصب است. اين سجود عين الغصب است. تصرّف در ملك الغير است. اين تركيب، تركيب اتّحادى است. در موارد تركيب اتّحادى التكليف بالمحال است. باب تزاحم بين التّكليفين از موارد التكليف بالمحال است. اين جا خود شارع نمى‏تواند دو تا تكليف بكند، چون كه اتّحاد وجودى دارد، التّكليف المحال است. بدان جهت در ما نحن فيه شخصى را كه حبس مى‏كنند در دار غصبى اين كه مى‏گوييم نماز بخواند چون كه آن نهى ساقط شده است نه اين كه غصب اهميت ندارد صلاة اهميت دارد، نهى ساقط شده است. چون كه ما من محرم الاّ قد احلّه الاضطرار گرفته زور كرده آورده انداخته اين جا، بيچاره چه كار كند؟ مى‏داند مال مردم است و صاحبش هم راضى نيست. اين مى‏شود اضطرار الى الغصب، اضطرارى كه رافع تكليف است وقتى كه تصرّف در اين مكان حرام نشد، امر به صلاة بوضع الجبهة على الارض مانعى ندارد، چون كه نهى ساقط شده است. نهى نيست. اضطرار آن حرمت را از بين برده است و الاّ اگر اضطرار نباشد، به سوء اختيار باشد مثل چه؟ مثل اين كه انسان آجر، گچ، موزاييك همه‏اش مال مردم است. دزديده آورده و خانه درست كرده است و نشسته است تويش، خوب مضطر هم هست، بيرون نمى‏تواند بماند، هوا امروز سرد است و باران هم مى‏آيد، نماز بخواند، نمازش صحيح است؟ كسى فتوا نداده است. چرا؟ چون كه حرمت الغصب سر جاى خودش هست، اتّحاد دارد با سجود صلاة، بدان جهت مى‏گويند اين بايد به اشاره نماز بخواند، سجود اختيارى بايد نكند، چون كه سجود اختيارى متّحد با غصب است و او حرام است اين متمكّن از سجود اختيارى نيست. بدان جهت اين بايد سجود ايمائى كند و من هنا مى‏گويند متوسّط در دار مغصوبه به سوء اختيار متوسّط شده است. مى‏بيند وقت نماز مى‏گذرد موقع خروج بايد سجود ايمائى كند، اگر مكث كند و سجود اختيارى بكند، اين تصرّف در ملك الغير است. اتّحاد با صلاة پيدا مى‏كند و امّا ايماء چشم خودش است ربطى به غصب ندارد، در چشم خودش در سر خودش تصرّف مى‏كند، اين باب اجتماع امر و نهى وقتى كه تركيب اتّحادى شد، اين باب تعارض است در صورتى كه بدانيم يكى از اين خطاب‏ها دروغ است و امّا اگر بدانيم يكى معيّن مطابق با واقع نيست. چون كه ادله رفع اضطرار و ما من محرم او را گفت مطابق با واقع نيست. او مى‏شود، اگر دليل نداشتيم كه هيچ كدام مطابق با واقع نيست. احتمال داديم كه هر دو صحيح بشود، آنجا به هر دو خطاب اخذ مى‏كنيم، در ما نحن فيه هم همين جور است.

در ما نحن فيه صلاة به وضوء جبيره‏اى كه مسح در جبيره دارد، با حرمت تصّرف در ملك و مال الغير اينها اتّحاد وجودى دارند، اين مسح علی الجبيرة كه جزء الوضوء است عين تصّرف در مال الغير است. تركيب، تركيب اتّحادى است و در ما نحن فيه نمى‏تواند شارع دو تكليف را بكند، چون كه التّكليف المحال است. نه اين كه مكلف قادر به جمع بينهما فى الامتثال نيست. بلکه التّكليف المحال است. بدان جهت در ما نحن فيه متعارضين مى‏شوند آن وقتى كه بدانيم بر اين كه اين دو تكليف هست، ما اصلاً علم نداريم در اين صورت صلاة با وضوء جبيره‏اى كه مسح على المغصوب دارد، اينجور امر به صلاة است. این را نمی دانیم، خطاب لا تغصب مطلق است. تصرّف در مال الغير عدوان به مال الغير محرّم است. امّا ما در اين حال امر داريم به صلاتى كه وضوء جبيره‏اى دارد با مسح علی الجبيرة اين را ما علم نداريم، اصلاً اين علم را نداريم، چرا؟ چون كه احتمال مى‏دهيم در اين حال صلاة واجب باشد همان صلاتى كه فقط غسل ساير الاعضاء است و مسح ساير الاعضاء است. احتمال مى‏دهيم همان باشد و عنوان طهور عنوان بر خود وضوء تيمم است. عنوان طهور مسبب از اينها نيست. خودتان قبول كرده‏ايد وقتى كه عنوان وضوء عين خود طهارت شد امر به صلاة مع الطهارة امر به وضوء است و در ما نحن فيه اين وضوء اگر وضوى جبيره‏اى تام بشود اتّحاد وجودى با غصب پيدا مى‏كند ولكن ما علم نداريم كه در اين حال صلاة بر ما واجب است با وضوء جبيره‏اى، ما كى علم داريم؟ غصبى است اين، ادله غصب مى‏گويد حرام است. بدان جهت در ما نحن فيه علم اجمالى هست يا اين مكلّف فاقد الطّهورين است بعد بايد اين نماز را بخواند، چون كه در اجزاءى تيمم هم اين غصب هست، يا تيمم را قادر نيست وضوء را هم قادر نيست حتّى جبيره‏اى فاقد الماء است. مثل آن كسى كه به طيّاره سوار شده است يا سوارش كرده‏اند، نه آب است و نه تراب، نمى‏تواند نه وضوء بگيرد و نه تيمم كند يا مثل او است. يا نه در اين حال شارع صلاة را با غسل ساير الاطراف مى‏خواهد، طهارت همان وضوء است در اين حال، علم اجمالى مى‏شود ديگر.

بدان جهت در ما نحن فيه اينجور مى‏شود، احوط اين است كه اين شخص جمع كند در وقت صلاة با وضوء جبيره‏اى به غسل الاعضاء و ساير المواضع، جبيره را نمى‏تواند دست بزند و ما بين اين كه آن صلاة را قضاء كند خارج الوقت، و در ما نحن فيه باب تزاحم بين التّكليفين نيست و عجب است از ايشان كه اين فرمايش را در مقام فرموده‏اند و الحمد الله ربّ العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص263

[2] هذا يتم بناء على أن الضمان بالتلف راجع إلى المعاوضة القهرية بين التالف و المال المضمون به، فيكون التالف حينئذ ملكا للضامن يجوز له التصرف فيه، أما بناء على أن الضمان يقابل المعاوضة، و أنه محض تحمل الغرامة و الخسارة، فعد الجبيرة بمنزلة التالف لا يوجب خروجها عن ملك المالك، فلا يجوز له التصرف فيها إلا بإذنه. للإشكال في إمكان استفادة مشروعية الوضوء الناقص حينئذ، بل مقتضى إطلاق النصوص المتضمنة وجوب المسح على الجبيرة بطلان‌ الوضوء و تعين التيمم، كما تقدم؛ سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج2، ص548.