درس ششصد و هشتاد و پنجم

احکام جبائر

مسألة 17: « لا يشترط في الجبيرة أن تكون مما يصح الصلاة فيه‌فلو كانت حريرا أو ذهبا أو جزء حيوان غير مأكول لم يضر بوضوئه فالذي يضر هو نجاسة ظاهرها أو غصبيته».[1]

شرط نبودن ما يصح الصلاة در جبيره به جز نجاست ظاهر و غصبيت

سيد يزدى قدس الله سره مى‏فرمايد در عروه آن شرايطى كه در لباس مصلّى معتبر است. مثل اين كه بايد از حرير نباشد براى رجال، و ذهب نبوده باشد براى رجال، و از حيوان غير مأكول الحم نبوده باشد بلافرقٍ ما بين الرّجال و النّساء اين شرايطى كه در لباس مصلّى معتبر است آن شرايط در جبيره وضويى معتبر نيست. اگر فرض كرديم جبيره ذو الجبيرة از حرير محض است يا از جلد حيوانى است كه غير مأكول اللحم است. تذكيه شده است حيوان ولكن غير مأكول اللّحم است كه در او نماز بخواند نمازش باطل است. مى‏فرمايد اما جبيره ذوالجبيرة از حرير و ذهب بوده باشد يا جلد حيوان غير مأكول اللحم بوده باشد وضويش صحيح است با مسح بر آن جبيره، کسی كه فرض بفرماييد حتّى در حال الاختيار جبيره‏اى بسته است از جلد حيوانى كه غير مأكول اللحم است منتهى قبل وقت صلاة اين جبيره را ببندد و بعد وضوء بگيرد و روى آن جلد غير مأكول اللحم مسح كند و وضويش را تمام بكند وضويش صحيح است.(قطع نوار)

 اضطرار در آن ثوبى كه از غير مأكول اللّحم است. ما نحن فيه هم او مى‏شود، يا اين كه نه مورد ثانى این استکه، قبل از صلاة خودش عمداً بسته است جبيره حريرى را خودش بسته است يا جلد حيوان را قبل وقت الصّلاة، وضوء گرفت بعد وقت الصّلاة يا قبل وقت الصّلاة مسح بر آن جبيره كرد بما اين كه بعد از بستن ديگر باز كردنش ضررى است نمى‏تواند باز كند، مضطر است به لفّش در وقت صلاة، ولو آن اضطرارش به اختيار خودش شده است. چون كه قبل از صلاة است عيبى ندارد، تحفظ بر قدرت قبل وجود وقت الصلاة وجوبى ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه اين وضوء را بگيرد و نماز بخواند عيبى ندارد.

و روى اين اساس است كه صاحب عروه مى‏فرمايد معتبر نيست جبيره‏اى كه بر او مسح مى‏شود در باب وضوء که مما يصحّ الصلاة فيها باشد، بلكه اگر جبيره از حرير و ذهب يا از جلد حيوان غير مأكول الحم بوده باشد مسح بر او عيبى ندارد و وضويش صحيح مى‏شود، نمازش هم به آن بيانى كه گفتم در آن دو فرض صحيح مى‏شود.

بعد مى‏فرمايد و انّما يعتبر فى الجبيرة ان لا يكون نجساً، نمى‏شود با نجاست جبيره مسح كرد و ان لا يكون مغصوباً، مغصوب نبوده باشد آن ظاهرى كه مسح مى‏شود باشد مغصوب نبوده باشد به آن بيانى كه سابقاً عرض كرديم، جبیره نه خودش مغصوب است و نه هم موجب تصرّف در مغصوب است. بدان جهت در اين دو شرط كه سابقاً ذكر كرديم آنها شرط جبيره در باب وضوء است. اين فرمايشى است كه ايشان در ما نحن فيه مى‏فرمايد.

باقی بودن حکم جبيره ای تا باقی بودن خوف ضرر

مسألة 18: « ما دام خوف الضرر باقيا يجري حكم الجبيرة‌و إن احتمل البرء و لا تجب الإعادة إذا تبين برؤه سابقا نعم لو ظن البرء و زال الخوف وجب رفعها‌«.[2]

بعد ايشان متعرّض مسأله ای مى‏شود در مقام و مسأله‏اى را ذكر مى‏كند: عين عبارتش را مى‏خوانم تا ببينيد چه مى‏گويد ايشان، مى‏گويد بر اين كه «مسألةٌ: ما دام خوف الضرر باقياً يجرى عليه حكم الجبيرة و ان احتمل البرء» ، مادامى كه مى‏ترسد از ضرر، آن وقت باقى مى‏ماند حكم مسح علی الجبيرة و وضوء جبيره‏اى باقى است حكمش، يعنى بايد وضوء جبيره‏اى بگيرد و ان احتمل البرء ولو احتمال برء را بدهد، يعنى الآن كه مى‏خواهد وضوء بگيرد چون كه ذات جبيره حدث از او صادر مى‏شود و بعد از حدوث الحدث بر صلاتى كه بعد اتيان مى‏كند بايد وضوء بگيرد، الآن صلاتى را كه مى‏خواهد محدث است بر او وضوء بگيرد ذات جبيره احتمال مى‏دهد كه زخمش، قرحش يا كسرش خوب شده است. در اين صورت مى‏تواند جبيره را رفع كند و وضوء اختيارى بگيرد، اين مال احداث الوضوء است. مادامى كه در احداث الوضوء كه آب را به عضو برساند در او خوف ضرر هست مى‏ترسد از ضرر، چون كه احتمال مى‏دهد كه خوب نشده باشد آب ضرر برساند يا خوب نشده باشد آب ضرر نمى‏رساند ولكن آب رساندن موقوف بر رفع جبيره است. رفع جبيره بكند ضرر مى‏خورد، خراب مى‏شود آن جبيره‏اش، عضوش خراب مى‏شود، مادامى كه خوف اين ضرر هست دو تا ضرر بود از روايات جبيره استفاده شد:

 يكى اين كه ايصال ماء بنفسه ضررى باشد.

 دومى اين است كه نه ايصال الماء به نفسه ضررى نيست. ايصال الماء موقوف است بر رفع الجبيرة و رفع الجبيرة و العبث بجراحته ضررى است.

روى اين اساس انسان تا مادامى كه اين خوف را دارد كه آب ضرر برساند يا رفع الجبيرة و ايصال الماء ضررى بشود، احداث وضوء و ايجاد وضوء كه مى‏كند وضوء جبيره‏اى كافى است. اين ناظر است بر احداث به وضوء جبيره‏اى.

يكى هم بقاء حكم وضوء جبيره‏اى است. او مسأله‏اى است كه بعد خواهد آمد، انسان وضوء جبيره‏اى گرفته بود، در حالى كه يكى از اين دو مجوّز موجود بود، آب ضررى بود، يا رفع جبيره ضررى بود آن وضوء را گرفته است ولكن بعد برء حاصل شد، ديگر حدثى هم از او صادر نشده بود، برء حاصل شد، به نحوى كه الآن باز بكند جبيره را بشوید ضررى نيست ولكن احداث حدث نكرده است. چیزی از نواقض الوضوء و جنابت موجود نشده است. با آن وضويى كه جبيرةً گرفته بود چون كه نقض نشده است مختار ايشان در مسأله بعدى اين است كه نه با او نمازهاى ديگر را مى‏ تواند بخواند وضوء گرفتن اختيارى لازم نيست. چون كه متطهّر شده بود به آن وضوء جبيره‏اى و آن طهارت نقض نشده است به نواقض، طهارت باقى است نماز بخواند متطهر است. اين يك مسأله است كه خواهد آمد.

اين مسأله‏اى كه اين جا مى‏گويد اين راجع به احداث وضوء است عند الحدث، ذات جبيره و ذو الجبيرة وقتى كه محدث است و مى‏خواهد وضوء بگيرد، دو ماه است وضوء مى‏گيرد ديگر، آن وقتى كه وضوء مى‏گيرد خوف داشته باشد ضرر را از ايصال الماء يا از رفع الجبيرة كه بترسد رفع جبيره كند هنوز خوب نشده است عضو خراب مى‏شود، در اين خوف الضّرر وضوء جبيره‏اى مى‏گيرد و ان احتمل البرء ولو احتمال هم می دهد كه خوب شده باشد و هيچ ضررى نباشد نه در آب رساندن و نه در رفع جبيره، با اين خوف الضررى كه هست اين حكم باقى مى‏ماند، اگر فقط اين عبارت و اين معنا بود، مى‏گفتيم اين حكم ظاهرى است. خوب حكم ظاهرى اين است كه همان وضوء جبيره‏اى كه تكليفش بود چون كه خوف ضرر را دارد اين حكم ظاهرى باقى است. يا خوف طريق است الى بقاء الضرر يا نه طريق نيست. استصحاب مى‏كنيم آن زخم را و آن كذا را كه برء حاصل نشده است و زخم باقى است.

ولكن پشت سر اين يك چيزى مى‏گويد، اين جرأت مى‏خواهد در فقيه كه اين فتوا را بدهد، مى‏گويد اگر خوف الضّرر شد، خوف ضرر داشت و وضوء جبيره‏اى را گرفت، بعد معلوم شد كه بيخود مى‏ترسيد خوب شده بود، يك كسى آمد دكتر بود يا شكسته شناس بود آمد و نگاه كرد و گفت خوب شده‏اى تو، باز كن، باز هم كرد، جبيره را هم برداشت، ببين خوب شده است. مثل سفيده تخم مرغ يا زرده تخم مرغ جسمت سالم شده است. ايشان مى‏گويد آن وضوء صحيح است. لازم نيست وضوء اختيارى بگيرد، با همان نماز را بخواند، اعاده وضويى كه جبيرةً نه اعاده صلاتى را كه به آن وضوء خوانده است. او هيچ، خود آن وضوء جبيره‏اى را گرفته است با خوف و بعد منكشف بشود كه عند وضوء گرفتن برء بود اعاده لازم نيست. ايشان مى‏فرمايد بر اين كه مادام خوف الضرر باقياً يجرى عليه حكم الجبيرة، و ان احتمل البرء، و لا يجب عليه الاعاده يعنى اعاده وضوء واجب نيست. اذا تبيّن برئه سابقاً اگر بعد معلوم بشود كه سابقاً كه وضوء مى‏گرفت برء حاصل شده است. اصل ضررى نبود در واقع، نعم، لو ظنّ البرء و زال الخوف وجب رفعها، وقتى كه ظن پيدا كرد، گمان پيدا كرد كه خوب شده است. يعنى خوفش رفت، اطمينان پيدا كرد كه ديگر خوب شده است وجب رفعها، بايد جبيره را رفع كند، با آن حال وضوء نمى‏تواند بگيرد، يعنى وضويش باطل است. پس مى‏بينيد ايشان جمع كرد ما بين الامرين در عبارتش، اول گفت بر اين كه مادامى كه خوف الضرر هست حكم وضوء جبيرةً باقى است. يعنى بخواهد وضوء را ايجاد بكند وضوء جبيره ای مى‏تواند ايجاد بكند، يا بايد او را ايجاد بكند، اين يك فتوا، فتواى دومى اين است كه اگر انكشاف خلاف شد و معلوم شد كه اين ترسش بى مورد بود خيلى وقت بود كه اين خوب شده بود، آن وضويى كه گرفته است اعاده نمى‏خواهد، همان وضويى را كه با خوف گرفته است. آن وضويش صحيح است و مى‏تواند صلواة آتيه را بخواند، اين فتوايش است.

ديدگاه مرحوم حکيم(قدس) در مستمسک

 بدان جهت در ما نحن فيه كلام ايشان را اينجور توضیح كرده‏اند، مرحوم حكيم در مستمسك[3] مى‏فرمايد كانّ ايشان خوف الضرّر را تمام الموضوع به جواز الوضوء جبيرةً مى‏داند، تمام الموضوع للجواز الواقعى، آن وقتى وظيفه منتقل مى‏شود از وضوء اختيارى به وضوء جبيره‏اى، كه انسان جرحى و قرحى یا كسرى داشته باشد كه اينها مجبور بشوند جبيره داشته باشد و بترسد از ايصال الماء يا از رفع الجبيرة كه ايصال الماء موقوف به رفع الجبيرة است از رفع الجبيرة بترسد، خوف تمام موضوع الحكم است يعنى حكم واقعى، جواز الوضوء، يعنى چه جورى كه فلم تجدوا ماءً فتيمموا تيمم موضوعش عدم وجدان الماء است وضوء جبيره‏اى هم موضوعش خوف من الوضوء اختيارى است. انسان از وضوء اختيارى اگر ترسيد كسرى و جرحى و قرحى داشت كه ذات جبيره و ذو الجبيرة است از اين وضوء اختيارى ترسيد وظيفه‏اش در واقع همان وضوء جبيره‏اى است. بدان جهت اين كه جرح داشت، كسر داشت، قرح داشت، جبيره هم شده بود، از استعمال ماء و ايصال ماء مى‏ترسيد به زير جبيره مى‏ترسيد از رفع الجبيرة موضوع حكم واقعى كه وضوء جبيره‏اى است موجود بود وضوء گرفت، وقتى كه وضوء گرفت بعد فرض كنيد كشف شد كه نه ضرر نبود، از وقت انكشاف خوف مرتفع مى‏شود ولكن موقع وضوء گرفتن خوف داشت، بما انّه خوف داشت وضويش وضوء صحيحى است و صلوات آتيه را مى‏تواند با اين وضوء بخواند، اين فرمايش ايشان است.

خوب آن وقت این مى‏شود كه از كجا مى‏گوييد خوف تمام الموضوع است يا سيّد يزدى، خوف تمام موضوع جواز الوضوء جبيرةً است؟ لابد آن معتبره كليب مستند ايشان است كه در آن معتبره كليب[4] اينجور امام علیه السلام فرمود در آن روايت كه روايت 8 بود در باب 39 از ابواب الوضوء آنجا داشت «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ- إِذَا كَانَ كَسِيراً كَيْفَ يَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ إِنْ كَانَ يَتَخَوَّفُ عَلَى نَفْسِهِ- فَلْيَمْسَحْ عَلَى جَبَائِرِهِ وَ لْيُصَلِّ» ، وقتى كه ترسيد از رفع الجبيرة و ايصال الماء آن وقت بر جبيره‏هايش مسح مى‏كند، خوف تمام الموضوع است. عن الرّجل اذا كان كسيراً حدوث كسر را مى‏گويد نه اين كه بالفعل كسير است. بالفعل محتمل است احتمال بدهد كه خوب شده است. عن الرّجل اذا كان كسيراً يعنى حدث فيه الكسر مراد او است. اين هم جبيره دارد مجبور است جبيره كرده‏اند، اين مى‏خواهد نماز بخواند، چه كار بكند، مى‏گويد همين جبيره را مسح كند، اطلاق روايت اقتضاء مى‏كند اگر خوف الضرر بر نفس داشت ولو احتمال برء هم بدهد ولكن خوف بر نفس داشت، فليمسح على جبائره بر جبيره‏اش مسح كند.

خوب درست توجه كنيد بحث، بحث مهمى است. آن وقت اشكال شده است كه خوب يا سيّد يزدى اين يك روايت است. امّا روايت كه منحصر به اين نبود، از بعضى روايات ظاهر مى‏شود موضوع جواز الوضوء جبيرةً تضرر المتوضئ است. نه خوف ضررش، تضرّد واقعى است. مثل چه؟ مثل صحيحه حلبى،[5] در صحيحه حلبى دارد صحيحه حلبى روايت دومى بود، آنجا داشت بر اين كه ان كان يؤذيه الماء فليمسح على الخرقه وقتى كه آب ضرر مى‏رساند مسح على الخرقه كند، آب ضرر مى‏رساند يا خودش يا به رفع جبيره، و ان كان لا يؤذيه الماء فلینزع الخرقة اگر ضرر ندارد آب رساندن فلینزع الخرقة يعنى وضوء اختيارى بايد بگيرد وضوء اضطرارى به درد نمى‏خورد، ارشاد است ديگر، ارشاد بر اين است كه اگر ضرر دارد وضويش وضوء مسح علی الجبيرة‏اى است. ضرر ندارد بايد نزع كند و وضوء اختيارى بگيرد. خوب آن دلالت مى‏كند بر اين كه موضوع انتقال به وضوء جبيره‏اى تضرر الشّخص است از غسل العضوى كه جبيره دارد. امّا بترسد يا نترسد اينها اخذ نشده است. تضرر واقعى است و مفروض اين است اين شخص بعد از وضوء گرفتن معلوم شد تبيّن شد كه ضرر واقعى نيست. خوب اين مى‏گويد خوف الضّرر، او مى‏گويد ضرر واقعى، خوب اينها با هم تنافى دارد، احتمال بدوى اين است كه كلٌّ منهما موضوع بوده باشد، موضوعِ انتقال احد الامرين است. يكى ضرر واقعى است ولو انسان نترسد، يك آدم قوی القلب است. ذات جبيره است. مى‏گويد هيچ چيز به من نمى‏شود، مى‏گويند نه وضوء جبيره‏اى بگير، چون كه ان كان يؤذيه الماء ضرر داشته باشد وظيفه وضوء جبيره‏اى است. به خودت تكبّر نكن، وضوء جبيره‏اى بگیر، خضوع كن به شريعت.

سؤال...؟ اينها حكم واقعى مى‏گويند، حكم واقعى كشف خلاف نمى‏شود، موضوع حكم واقعى خوف است. موضوع حكم واقعى خوف است.

 سؤال...؟ خوف از كى مى‏رود؟ مى‏گويم وقتى كه تبين كشف خلاف شد، ترسش از كى مى‏رود؟ عرض مى‏كنم فرض كنيد كه يك هفته است من وضوء جبيره‏اى مى‏گرفته‏ام، مى‏ترسيدم، امروز دكتر آمد و گفت كه نه بابا نترس هيچ ضررى نيست. اين خوب شده است. ترس من از كى رفت؟ خوف از كى رفت؟ خوف از حالا مى‏رود وقتى كه موضوع وضوء واقعى خوف الضّرر بود، خوف از حالا مى‏رود، بدان جهت وضويم صحيح است ديگر، وضوء صحيح گرفتم و حدث هم صادر نشده است و امّا به خلاف اين كه موضوع را ضرر واقعى گرفتى و آن وقت وقتى كه بعد معلوم شد كه يك هفته است كه ضرر واقعى نبود، آنجا فرمايش صحيح است. كشف مى‏شود كه آن وضويش خيال بود وضوء مأمور به نبود، پس يك روايت مى‏گويد كه خوف موضوع است که سيد يزدى فتوايش ظاهراً مبتنى بر او است مى‏گويد بر اين كه روايت كليب اسدى صيداوى، مى‏گويد خوف موضوع وجوب وضوء جبيره‏اى است واقعاً و خوف هم موجود بود، مادامى كه خوف است وضوء جبيره‏اى احداث مى‏كند، تبين هم كه شد خوفش رفت وضوء صحيح است. چون كه نقض نشده است وضويش حدث نيامده است. كلام اين است كه اين حرف معارض است با صحيحه حلبى كه در صحيحه حلبى امام علیه السلام موضوع انتقال الى الوضوء جبيره‏اى را ايذاء الماء قرار داده است يعنى ضرر الماء، بترسى يا نترسى با ترسيدن و نترسيدن تو كارى درست نمى‏شود، آب اگر ضرر مى‏رساند به جرح و قرح و كسر وظيفه انتقال است به وضوء جبيره‏اى، خوب وقتى كه اين مى‏ترسيد وضوء جبيره‏اى مى‏گرفت بعد معلوم شد كه اصلاً از يك هفته قبل ضررى نبود، معلوم مى‏شود در اين هفته وضوها كه گرفته است ان كان يؤذيه الماء فليرفع الجبيرة و يتوضأ و يغسل، بشوید وظيفه‏اش وضوء واقعى بود، خوب آن روايت آن جور مى‏گويد، اين روايت هم اينجور مى‏گويد.

 پس در ما نحن فيه ابتداءً محتمل است كه كلٍّ منهما موضوع حكم واقعى است. اگر ضرر واقعى بوده باشد وظيفه انتقال است به وضوء جبيره‏اى، چه انسان بترسد، چه نترسد، اين ثمره پيدا مى‏كند در فرع بعدى كه خواهد آمد، موضوع، موضوع انتقال الى الوضوء جبيره‏اى ضرر واقعى است. چه انسان بترسد، چه نترسد، او موضوع را مى‏گويد او، روايت كليب اسدى موضوع آخر مى‏گويد، مى‏گويد نه اگر ترسيدى اين موضوع انتقال الى الوضوء جبيره‏اى است. مثل روايت اذا خفى الاذان فقصر[6] [7]روايت ديگر گفته است اذا خفى الجدران فقصر، مى‏گوييم هر دو موضوع است. هم خفاء الاذان موضوع بر وجوب القصر است. چون كه مى‏گويد اذا خفى الاذان فقصر، اعم از اين كه جدران خصوصياتشان مخفى بشود يا نشود، شناخته بشود كه خانه فلانى است. شناخته بشود يا نشود، آن هم مى‏گويد اذا خفى الجدران فقصر، وقتى كه ديگر جدران را نشناختى صلاة را قصر بكن، چه صداى اذان را بشنوى يا نه، مقتضى الجمع اين است كه هر دو تا موضوع حكم هستند، هر كدام از اينها شد كما اين كه در اصول در بحث اذا تعدّ الشّرط و اتحد الجزاء آنجا ذكر شده است كه كلّ منهما اذا خفى الاذان فقصّر و اذا خفى الجدران فقصّر كلّ من الشّرطين موضوع جزاء مى‏شوند، آن جزايى كه واحد است و قابل تكرار نيست. اين جا هم همين جور است. اذا يؤذيه الماء فليمسح علی الجبيرة، اينجور مى‏گويد دیگری می گوید ان کان یتخوف علی نفسه فلیمسح علی الجبائر، دو تا شرط است و التّحد الجزاء، جزا واحد است. يك وضوء بيشتر نمى‏خواهد، آن مى‏گويد او موجود شد، ضرر شد آن وضوء را بگير، اين مى‏گويد خوف شد وضوء را بگير، يك وضوء است براى صلاة، طبيعى صرف وجود وضوء جبيره‏اى است. مثل آن مثال مى‏شود، بدان جهت محتمل است بدواً که كلٌّ منهما موضوع بشود، مثل مسأله اذا خفى الاذان فقصّر و اذا خفى الجدران فقصّر.

ولكن الصّحيح اين است که آنى كه موضوع است واقعاً او عبارت از همان ايذاء الماء است. ان كان يؤذيه الماء فليمسح على جبائره، بر جبيره بايد مسح كند و وضوء جبيره بگيرد، امّا روايت اذا خاف على نفسه اين كه در اذا خفى الجدران و اذا خفى الاذان گفتيم صحيح است ولكن ما نحن فيه يك خصوصيتى دارد، خوف عند العقلاء و عند العرف طريق است براى شى‏ء مخوِّف كه بدان مخفف موجود است ، خوف طريق است. بدان جهت اگر پرسيديد چرا رنگت پريده است اين جور؟ چيست كه اينجور مى‏لرزى مى‏دوى؟ مى‏گويد ببين آتش گرفته است. آتش مى‏آيد همه جا، فرار مى‏كند، يا گرگ حمله كرده است. يا یک طاغى حمله كرده است. خوف عند العقلاء و عند العرف طريق است به مخوفى كه انسان از او احتراز كند.

بدان جهت در يك روايتى و در يك خطابى خوف الضّرر و نحو خوف الضّرر موضوع حكم بگيرد و در خطاب آخر خود ضرر موضوع حكم بشود، خطاب خوف حمل بر طريقيت مى‏شود، كه  بما اینکه اين طريق عقلايى است بر احراز ضرر اين را ذكر مى‏كند، در حقيقت معلوم شد كه بايد چه جور حساب كنيد در فقه، به مجرّد اين كه اذا تعدد الشّرط و اتحد الجزاء اين تمام نيست. بايد خصوصيت مورد را ديد، اگر شرط در خطابين طريق عقلايى باشد بر آن موضوع در خطاب آخر، جمع عرفى بين الخطابين اين است آن خطابى را كه ضرر را موضوع قرار داده است. او مى‏شود موضوع حكم واقعى و آن يكى كه خوف است مى‏شود طريق، وقتى كه طريق شد مى‏شود حكم ظاهرى، وقتى كه ترسيديد مى‏شود حكم ظاهرى، حكم ظاهریت اين است كه بله بايد وضوء جبيره‏اى بگيرى، بعد از عمل به اماره و طريق معلوم شد كه يك هفته قبل خوب شده بود، آن اعمال آن وضوئاتى كه يك هفته گرفته است همه‏اش در واقع باطل بود، بما انّه در بحث اصول مقرر شده است اتيان به مأمور به ظاهرى مجزی از مأمور به واقعى نيست مگر در جايى كه دليل خاصّى قائم بشود که آن وقت به دليل خاص مى‏گوييم كه شارع اكتفاء كرده است و امّا على القاعده مجزى نيست. ما نحن فيه هم که وضوء گرفت بعد از وضوء گرفتن تبيّن بر اين كه برء قبلاً حاصل شده بود ضررى نبود، اینکه فرمود لا يجب عليه الاعاده درست نیست، بلکه يجب عليه الاعاده، دليل ندارد اين حكم ظاهرى، اين كه مى‏بينيد حاشيه زده‏اند اين را گفته‏اند، آن محشّين اين حرف را مى‏گويند، جمع كرده‏اند ما بين الخطابين كه گفته‏اند آن خطاب حكم واقعى است و اين ديگرى طريق بر او ذكر شده است.

 بدان جهت در ما نحن فيه حكم مى‏شود به عدم الاجزاء، فیه تامل و الاحوط الاعاده، بالاتر از اين نمى‏شود چیزی گفت.

ولكن در ما نحن فيه يك خصوصيت ديگرى هم است و آن خصوصيت ديگر عبارت از اين است كه نه در ما نحن فيه يك خصوصيت ديگرى هست كه آن خصوصيت كانّ به خوف موضوعيّت مى‏دهد ولو قاعده اوليه اين است در اين مواردى كه خوف ضرر ذكر شد و در خطاب آخر ضرر ذكر شد، آن وقت حمل مى‏شود كه خوف طريق است. الاّ انّه در مسأله يك خصوصيت زايده‏اى است و آن خصوصيت زايده اقتضاء مى‏كند فتواى صاحب عروه را، آن خصوصيت اين است: شما مى‏دانيد انسان كه نمى‏تواند احراز كند كه خوب شده است زير جبيره يا خوب نشده است. بدون باز كردن و نگاه كردن که نمى‏فهمد كه خوب شده است يا نشده است. فهميده نمى‏شود، بله ممكن است بروم عكس بردارى بكنم، مثلاً ببينم، ولكن متعارف مردم حتّى فى يومنا هذا در قراء كه خوب شده است يا نه، موقعی باز مى‏كنند اين جبيره را كه رفعش ضررى است. كه اطمينان داشته باشند كه خوب شده است ديگر، هر شكسته‏اى ديگر تا شش ماه خوب مى‏شود، جبيره جورى نيست كه برء و خوب شدن او و اين كه بايد برداشته بشود، اين چيزى است كه آن را بفهمد، مثل زنگ ساعت وقتى كه زنگ ساعت را زد مى‏فهمد كه وقت بيدار شدن براى سحرى است. مثل او كه نيست. برء علامتى ندارد، بدان جهت وقتى كه جبيره موجود است آن وقت معلوم نمى‏شود، آن وقتى برمى‏دارد كه بداند خوب شده است.

امام علیه السلام در صحيحه عبد الرحمن بن حجّاج [8]همين حرف را فرمود، در صحيحه عبد الرحمن بن حجّاج اينجور فرمود كه و لا ينزع الجبائر و یعبث بجراحته اين كه جبائر را برندارد، جبائر را برندارد ارشاد بر اين است كه وضويش همان وضويى است كه غسل ساير المواضع است. اين صحيحه مباركه اشاره است بر اين كه مادامى كه احتمال عقلايى مى‏دهد به زخم سابقی ضررى داشته باشد، الآن كه نمى‏داند فعلاً زخم است. آن زخمى را كه بسته است و آن قرحى را كه بسته است مادامى كه احتمال مى‏دهد به او ضرر رسيده بشود چون كه هنوز خوب نشده است. مادامى كه اين هست لا ينزع جبائره، بازى نكند، همان كه عقلاء مى‏كنند وظيفه واقعى‏اش در این حال غسل ساير المواضع است. منتهى ساير روايات هم گفت كه در اين صورت روى جبيره را هم مسح كند، اين روايت مسح علی الجبيرة ندارد ولكن اين روايت وظيفه دارد كه غسل فقط در ساير مواضع است. مواضع جبيره غسل ندارد، لا ينزع الجبائر، ولو احتمال برء را بدهد، اين حكم واقعى است. اين جا در مقام جمع امام علیه السلام خودش فرمود و لا ينزع الجبائر و یعبث بجراحته اين مقتضايش اين است كه آن حكم واقعى است. حكم واقعى‏اش اين است كه غسل بكند ساير مواضع را، روايت هم گفت مسح كن.

 امّا آن صحيحه حلبى[9] در صحيحه حلبى بود قرح فعلاً محرز است. فرض شده است. در آن روايت دارد، صدرش را مى‏خوانم، سأل عن الرّجل يكون به القرحة فى ذراعه و نحو ذلك من مواضع الوضوء فیعصبها بالخرقه، و يتوضأ و يمسح عليها اذا توضأ فقال ان كان يؤذيه الماء فرض كرده است كه قرح موجود است وقتى كه فرض كرد قرح موجود است. در فرضش فرمود اگر آب ضرر مى‏رساند چون كه خودش قرح را مى‏بيند ديگر، آب ضرر مى‏رساند مسح بكند روى همان جبيره، ولكن آن صحيحه مى‏گويد بر اين كه آنى كه قرح داشت و جبيره شده است با جبيره‏اش بازى نكند ولو احتمال مى‏دهد كه خوب شده است.

بدان جهت در ما نحن فيه مقتضاى آن صحيحه اين مى‏شود، که نه اين موضوعيت دارد، مادامى كه اطمينان از برء اين ظن به معنی الاعتقاد است در عبارت عروه اعتقاد معنا كردند ولكن مراد ايشان معلوم نيست اعتقاد باشد، اذا ظنّ البرء و زال الخوف، ملاك زوال خوف است. يعنى اطمينان پيدا كند كه ديگر خوف كى زايل مى‏شود؟ آن وقتى كه ظن و اطمينان پيدا كند كه خوب شده است صد در صد آن وقت باز مى‏كند، بدان جهت در مواردى كه اطمينان دارد به خوب شدن آن وقت باز مى‏كند و الاّ در ما نحن فيه وظيفه‏اش وضوء جبيره‏اى است و بايد وضوء جبيره‏اى را گرفت، اين وجه را در ما نحن فيه فرموده‏اند، اين وجه از ديگران است. صحيح است يا غير صحيح تأمّل بفرماييد،



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص263

[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص264.

[3] هذا يتم لو كان الخوف موضوعاً لأحكام الجبائر واقعاً، كما يقتضيه الجمود على خبر كليب، أما لو كان طريقاً إلى الضرر الواقعي الذي هو الموضوع- كما هو الظاهر، و يقتضيه الجمع العرفي بين خبر كليب و بقية النصوص الظاهرة في كون تمام الموضوع هو الضرر الواقعي، فإن الجمع بينهما بذلك أولى عرفاً من تقييد أحدهما بالآخر، أو جعل الموضوع كلا منهما؛ : سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج2، ص549.

[4] وَ[محمد بن الحسن] بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ كُلَيْبٍ الْأَسَدِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ- إِذَا كَانَ كَسِيراً كَيْفَ يَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ إِنْ كَانَ يَتَخَوَّفُ عَلَى نَفْسِهِ- فَلْيَمْسَحْ عَلَى جَبَائِرِهِ وَ لْيُصَلِّ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص464.

[5] وَ [محمد بن يعقوب] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ تَكُونُ بِهِ الْقَرْحَةُ فِي ذِرَاعِهِ- أَوْ نَحْوِ ذَلِكَ مِنْ مَوْضِعِ الْوُضُوءِ- فَيَعْصِبُهَا بِالْخِرْقَةِ وَ يَتَوَضَّأُ- وَ يَمْسَحُ عَلَيْهَا إِذَا تَوَضَّأَ- فَقَالَ إِنْ كَانَ يُؤْذِيهِ الْمَاءُ فَلْيَمْسَحْ عَلَى الْخِرْقَةِ- وَ إِنْ كَانَ لَا يُؤْذِيهِ الْمَاءُ فَلْيَنْزِعِ الْخِرْقَةَ ثُمَّ لْيَغْسِلْهَا- قَالَ‌ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْجُرْحِ كَيْفَ أَصْنَعُ بِهِ فِي غَسْلِهِ- قَالَ اغْسِلْ مَا حَوْلَهُ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص463-464

[6] وَ [محمد بن الحسن] عَنْهُ (احمد بن محمدعن بن عيسَی) عن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ التَّقْصِيرِ قَالَ- إِذَا كُنْتَ فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي تَسْمَعُ فِيهِ الْأَذَانَ فَأَتِمَّ- وَ إِذَا كُنْتَ فِي الْمَوْضِعِ- الَّذِي لَا تَسْمَعُ فِيهِ الْأَذَانَ فَقَصِّرْ- وَ إِذَا قَدِمْتَ مِنْ سَفَرِكَ فَمِثْلُ ذَلِكَ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج8، ص 472.

[7] وَ قَالَ ابْنُ أَبِي عَقِيلٍ فِي كِتَابِهِ عَلَى مَا نَقَلَ عَنْهُ الْعَلَّامَةُ وَ غَيْرُهُ كُلُّ سَفَرٍ كَانَ مَبْلَغُهُ بَرِيدَيْنِ وَ هُمَا ثَمَانِيَةُ فَرَاسِخَ- أَوْ بَرِيدٌ ذَاهِباً وَ بَرِيدٌ جَائِياً- وَ هُوَ أَرْبَعَةُ فَرَاسِخَ فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ- أَوْ فِيمَا دُونَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ- فَعَلَى مَنْ سَافَرَ عِنْدَ آلِ الرَّسُولِ ع- إِذَا خَلَّفَ حِيطَانَ مِصْرِهِ أَوْ قَرْيَتِهِ وَرَاءَ ظَهْرِهِ- وَ خَفِيَ عَنْهُ صَوْتُ الْأَذَانِ- أَنْ يُصَلِّيَ الصَّلَاةَ السَّفَرَ رَكْعَتَيْنِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج8، ص467.

[8] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ الْكَسِيرِ تَكُونُ عَلَيْهِ الْجَبَائِرُ- أَوْ تَكُونُ بِهِ الْجِرَاحَةُ- كَيْفَ يَصْنَعُ بِالْوُضُوءِ- وَ عِنْدَ غُسْلِ الْجَنَابَةِ وَ غُسْلِ الْجُمُعَةِ- فَقَالَ يَغْسِلُ مَا وَصَلَ إِلَيْهِ الْغَسْلُ مِمَّا ظَهَرَ- مِمَّا لَيْسَ عَلَيْهِ الْجَبَائِرُ- وَ يَدَعُ مَا سِوَى ذَلِكَ مِمَّا لَا يَسْتَطِيعُ غَسْلَهُ- وَ لَا يَنْزِعُ الْجَبَائِرَ وَ لَا يَعْبَثُ بِجِرَاحَتِهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص463.

[9] ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص463-464.