درس ششصد و هشتاد و هفتم

احکام جبائر

مسألة 21: « قد عرفت أنه يكفي في الغسل أقله‌بأن يجري الماء من جزء إلى جزء آخر و لو بإعانة اليد فلو وضع يده في الماء و أخرجها و مسح بما يبقى فيها من الرطوبة محل الغسل يكفي و في كثير من الموارد هذا المقدار لا يضر خصوصا إذا كان بالماء الحار و إذا أجرى الماء كثيرا يضر فيتعين هذا النحو من الغسل و لا يجوز الانتقال إلى حكم الجبيرة فاللازم أن يكون الإنسان ملتفتا لهذه الدقة‌«.[1]

تعيّن اقل اغسل در وضوء در فرض عدم اضرار آن

در ما نحن فيه سيد يزدى مسأله‏اى را مى‏گويد و امرى را در آن مسأله ذكر مى‏كند و مى‏گويد كسى كه وضوء جبيره‏اى مى‏گيرد بايد اين نكته را دقت كند، براى اين كه معلوم بشود و واضح بشود ايشان چه مى‏فرمايند و كدام نكته است كه متوضئ بالوضوء الجبيرة در او بايد دقت كند، اينجور عرض مى‏كنيم:

سابقاً ذكر شد خدمت شما عنوان المسح بالبلّة و عنوان الغسل بالماء، ما بين اين عنوان المسح و عنوان الغسل عموم و خصوص من وجه است. اينجور نيست كه مسح با غسل متباينين بشوند و در يك موردى جمع نشوند، متضادين بشوند، بلكه دو تا عنوانى هستند كه ما بينهما عموم و خصوص من وجه است. در دو مورد از همديگر جدا مى‏شوند و در موردى هر دو منطبق و صادق مى‏شوند، آنى كه محقق الغسل است كه گفته مى‏شود با تحقق او بر اين كه غُسِل العضو عضو وضويى شسته شد او اين است اجزاء مائيه‏اى كه به آن عضو ريخته مى‏شود و به آن عضو اجزاء مائيه منتقل مى‏شود، از آن جزئى كه اجزاء مائيه به آن جزء از عضو منتقل شده است. آن اجزاء مائيه از آن عضو جريان كند و به عضو ديگرى برسد، معظمش، بعضش، بعض معتدٌّ بهش برسد به آن عضو بعدى، اگر به عضو بعدى رسيد عضو قبلى شسته شده است و اگر اجزاء مائيه از جزء بعدى هم رد شد منتقل شد به جزء سومى، جزء دومى هم شسته شده است. محقق الغَسل اين است که اجزاء مائيه‏اى كه به عضو مى‏رسد آن اجزاء مائيه منتقل بشود ولو بعضش، منتقل بشود به عضو آخرى، ولو اين انتقال بالآلة و به معونة اليد باشد كه اگر دستش را اينجور نمى‏كشيد انتقال حاصل نمى‏شد، اين اجزاء مائيه در همان جزء اول مى‏ماندند ولكن وقتى كه دستش را مى‏كشد و به واسطه آن دست كشيدن آن اجزاء مائيه كه در اين عضو قبلى هستند منتقل مى‏شود بعضش به عضو بعدى، صدق مى‏كند كه آن عضو قبلى جزء قبلى غُسِل، شسته شده است ولكن به خلاف المسح، آنى كه محقق مسح است اين انتقال لازم نيست وقتى كه انسان دستش تَر بود و اين دست تَر را به عضوى كشيد به حيثی كه تَرى منتقل شد به موضعى كه دست كشيده است. آن تَرى منتقل نمى‏شود، دستش را هم كه همين جور مى‏كشد، جزء بعدى هم به تَرى دست تَر مى‏شود، نه به آن تَرى اجزاء مائيه‏اى كه به آن جزء اولى افتاده است. دستش تَر است. اجزاء مائيه هم ندارد، همين جور كه مى‏كشد چون كه دست تَر است. اين محلی را كه مى‏كشد متأثّر مى‏شود به آن رطوبة اليد به اين گفته مى‏شود بر اين كه مَسَحَه او را مسح كرد، اين اقلّ المسح است كه معتبر است در وضوء كه به اين مسح غسل صدق نمى‏كند،

كما اين كه به آن غسل اولى كه گفتيم اجزاء مائيه منتقل مى‏شود، اگر آن انتقال به معونه يد بوده باشد هم غسل صدق مى‏كند، هم مسح، هم غسل صدق مى‏كند چونكه اجزاء مائيه از جزئى به جزء ديگر منتقل شده است. هم مسح صدق مى‏كند چون كه مفروض اين است دستش تَر است و اجزاء مائيه اصلاً از دستش منتقل شده است به جزء قبلى، دستش را به آن موضعى كه مى‏كشد عنوان مسح هم صدق مى‏كند، ربّما غسل صدق مى‏كند ولكن مسح صدق نمى‏كند، مثل اين كه آب را به دستش مى‏ريزد، خيلى مى‏ريزد، دستش را زير شير گرفته است و خودش مى‏رود، خودش جارى است بلا معونة اليد، عنوان مسح صدق نمى‏كند ولكن عنوان غسل صدق مى‏كند، قد يصدق الغسل ولا مسح، كه‏ همين جور گرفته است دستش را زير شير، و قد يصدق المسح و لا غسل، مثل فرضى را كه گفتم با يدى كه بلّه دارد و بلّه‏اش هم كم است عضوى را مى‏كشد، آن عضو متأثّر به رطوبت يد مى‏شود ولكن آن اجزاء مائيه‏اى كه هست آن اجزاء مائيه كه افتاده بود به آن جزء بعدى اجزاء مائيه نيست. فقط اجزاء مائيه‏اى است كه لاصق به دست است. متأثّر مى‏شود آن عضو، اين هم مى‏شود مسح.

و امّا اگر اجزاء مائيه منتقل بشود به آن عضو به نحوى كه دست كه مى‏كشد از آن اجزاء مائيه مقدارش منتقل مى‏شود به عضو بعدى، عنوان مسح و غسل هر دو صادق مى‏شود،

اين غَسلى را كه گفتيم با عنوان مسح صادق مى‏شود اين در باب وضوء است. در باب ازاله خبث اين كافى نيست. چون كه در باب ازاله خبث غَسل به معنا جريان الماء بوده باشد، اين در باب وضوء است. به واسطه رواياتى كه وارد است المؤمن لا ينجسه شئ، ردّ آن عامّه است كه ملتزم شدند آب وضوء كه وضوء كه طهارت است يعنى غساله وضوء نجس است. نه المؤمن لا ينجسه شيئاً، احداث حدثها مؤمن را نجس نمى‏كند، این درست نیست بلکه خداوند متعال وضوء را تشريع كرده است براى آن نكته‏اى كه در روايات ذكر شده است كه نتيجه‏اش ابتلاء النّاس است. امتحان كند مردم را، آن وقت آن احداث موجبه اعضاء وضوء را نجس نمى‏كند، ريحى، بولى كه خارج شده است آن موضعش نجس است. ديگر اعضاء وضوء نجس نمى‏شود، اعضاء وضوء پاك است و اين وضوء  یک ابتلاء و امتحانى است كه خداوند متعال مقرر فرموده است براى عباد تا اين كه اطاعت كنند آنهايى كه اهل الطّاعة هستند،

خوب على هذا الاساس آن روايت گفت كه و يكفيه مثل التّدهین چون كه ازاله خبث نيست يكفيه مثل التّدهین، مثل آن روغن مالى كافى است. آن روغن مالى نگفتيم اين روغن مالى كه عجمها مى‏كنند، بلکه اين روغن مالى كه در عرب‏ها مرسوم است. بدن را روغن مالی نمى‏كند، روغنى است كه غسل بالدهن صدق مى‏كند ولكن كم است. اجزاء منتقل مى‏شود، او كافى است.

روى اين اساس غسل وضويى با غسل غسل الجنابة و اغسال با ازاله خبث و غسلى كه هست از آنها جدا شده است. اين مثل التدهین كافى مى‏شود، روى اين اساس که در باب وضوء ما بين وضوء و غسل عموم و خصوص من وجه است.

 خوب وقتى كه اين نحو شد ربّما انسان ولو ذراعش جراحت دارد مجروح است ولكن اقل مرتبه غسل را كه همان است که اجزاء مائيه بيفتد به عضو قبلى و آن اجزاء مائيه رد بشود ولو بمعونة اليد حتّى از آن موضع الجرح هم رد بشود، ربّما اين معنا محقق مى‏شود و اين ممكن مى‏شود براى شخصى كه جراحت دارد، امّا اگر آبى زياد و شرشر بريزد و بشوید او ضرر دارد، بدان جهت مى‏فرمايد اگر آن اقل مرتبه غسل كه گفتيم اجزاء مائيه به عضو بيفتد و از آن عضو منتقل بشود، بدانيد چه جور معنا كردم عبارت عروه را، اجزاء مائيه‏اى كه يد حامل آنها است بيفتد به آن عضو و آن اجزاء و منتقل بشود ولو بعضش كه عنوان غسل صدق مى‏كند، يد آلت است. غسل آن موضع صدق مى‏كند كه موضع غُسِل که اجزاء مائيه از آن موضع منتقل شد به موضع بعدى، اين مى‏فرمايد خصوصاً اگر آب گرم باشد، آب گرم ضرر نمى‏رساند، آب سرد است كه به جراحت و اينها ضرر مى‏رساند، با آب گرم بريزد همين جور دست بكشد كه قطراتى منتقل بشود از موضع زخم به موضع ديگر این غسل محقق مى‏شود، چون كه موضع جرح پاك است.

وقتى كه اين نحو ممكن شد اين شخص متمكن از وضوء اختيارى است وقتى كه متمكن از وضوء اختيارى شد، آن وقت نوبت به وضوء جبيره‏اى نمى‏رسد، چون اين متمكن از وضوء اختيارى است و آن جاهايى كه نوبت به تيمم مى‏رسيد به تيمم نوبت نمى‏رسد چون كه اين متمكن از غسل است. اين يك خصوصيتى در عبارتش هست كه ربّما نحو ديگرى مى‏شود، عبارت را مى‏خوانم خودم، مى‏فرمايد بر اين كه: قد عرفت انّه يكفى فى الغسل اقلّه، اقلّ الغسل كافى است. بان یجری الماء من جزء الى جزء آخر، آن موضعى كه متّصَف مى‏شود غُسِل آن به اين مى‏شود كه جزئى از آن موضع به جزء آخر منتقل بشود رد بشود به جزء ديگر، ولو باعانة اليد ولو به اعانه يد بوده باشد، پس در اين صورت نتيجه اين مى‏شود كه فلو وضع یده فى الماء و اخرجه چون كه اخراج كه مى‏كند اين يد اجزاء مائيه دارد و اخرجه، اينها را اخراج كند و مسح بما يبقى فيها من الرّطوبة محل الغسل و مسح كند به آن رطوبتی كه در يد مى‏ماند يعنى به اجزاء مائيه محل غسل را، به نحوى كه جزئى از آن محلّ غسل كه موضع الجرح است منتقل بشود جزئى از اجزاء مائيه به جزء بعدى يكفى فى كثير من الموارد، در كثيری از مواردى كه اجزاء مائيه منتقل مى‏شود به جزء بعدى غسل محقق مى‏شود در صورتى كه آن جرح هم پاك بوده باشد و هذا المقدار لا يضر، اين مقدار هم از آبى كه به اين جرح رسيده است ضرر به جرح نمى‏رساند، خصوصاً اذا كان الماء حارّاً خصوصا وقتى كه آب حار بوده باشد و اذا جری الماء كثيراً يضر آن وقتى كه ماء را زياد ريخت و زياد جارى شد آن وقت ضرر مى‏رساند، (جرى كثيراً نه اين كه اذا جرى، جريان شده است. اذا جرى كثيراً يضر)، پس در اين صورت يتعيّنٌ هذا النّحو من الغسل، وضوء اختيارى ممكن است بايد اين را بشوید و لا يجوز الانتقال لا حكم الجبيرة در اين صورت جايز نيست انتقال به حكم جبيره، فاللازم ان يكون الانسان ملتفةً لهذه الدّقة، اين دقت را ملتفت باشد که تا جايى كه وضوء اختيارى ممکن است وضوء جبيره‏اى نگيرد، عبارت صاحب عروه اين نيست كه اجزاء مائيه از دست مبلل بيفتد به موضع جرح و از موضع جرح اصلاً جريان نكند، تا آن وقت اشكال بشود به صاحب عروه، امّا دست كه اجزاء مائيه دارد شسته شده است ولی موضع الجرح كه جرح دارد، مسح شده است. غسل نشده است. اينجور اشكالى كرده‏اند بر صاحب عروه و فرموده‏اند كه اين درست نيست.

اين نيست. ظاهر عروه اين است كه جريان بر جرح كثيراً که جريان كثير بوده باشد او ضرر مى‏رساند و امّا اصل الجريان كه دست را به جرح مى‏زند و اجزاء مائيه به جرح مى‏افتد دست بكشد اينها جارى مى‏شوند ولو بمعونة اليد ولو بعضى‏ها، اين معنا محقق غسل حدوثى است. غسل حدوثى در موضع الجرح موجود شده است. اين معنا كافى است و نوبت هم به وضوء جبيره‏اى نمى‏رسد و ما ذكره فى العروة همان صحيح است.

عدم اضرار چرب بودن جبيره به مسح روی آن

مسألة 22: « إذا كان على الجبيرة دسومة‌لا يضر بالمسح عليها إن كانت طاهرة‌«.[2]

بعد ايشان يك مسأله ديگرى را مى‏فرمايند و آن مسأله ديگر عبارت از اين است كه مى‏فرمايد: دسومت و چرب بودن جبيره مانع از مسح جبيره‏اى نيست. چون اتفاق مى‏افتد در زخم‏ها حتّى در آن مواردى كه شكسته بندى مى‏كنند آنجا هم هست، ولكن در زخم‏ها مى‏بينید كه اين لفّافه ای که پيچيده است به زخم چون كه روغن گذاشته‏اند به زخم، آن روغن خود اين لفافه را چرب كرده است. چربی دارد، ايشان مى‏فرمايد ضررى نمى‏رساند اين دسومت، چرا؟ براى اين كه آنى كه محقق غسل است اين است كه انسان كما ذكرنا يد را كه آن يد مبدّل است و اجزاء مائيه دارد بكشد روى جبيره به نحوى كه جبيره متأثّر بشود، غاية الامر يك تأثّر پيدا كند كه سابقاً گفتيم، مجرّد دسومت مانع از تأثّر جبيره نمى‏شود، بدان جهت انسان دستش را با آب زد روى پارچه‏اى كه دسومت دارد كشيد به كس ديگر بگويد بر اين كه بيا دستت را به اين موضع بزن، وقتى كه زد دست او تَر مى‏شود، پس معلوم مى‏شود كه منتقل شده است اجزاء رطوبت.

البته اين دسومت دو جور مى‏شود، يك وقت دسومتی است كه عرض حساب مى‏شود، آن باند كه روغن دار شده است چربى دارد آن باند، عرض حساب مى‏شود، اين را مى‏گويند مانع نيست. براى اين كه وقتى كه كشيد، به كسى كه دستش خشك است بگویند دستت را به اين بزنوقتى كه دستش را كشيد، دستش تَر مى‏شود، اين منتقل شده است به جبيره، دسومت اين جورى مانع نيست. بله اگر دسومتی بوده باشد كه خود جرم باشد، خود جرم اگر سفت بوده باشد، به حيثی كه مى‏شود به او مسح كرد و خود آن جرمى كه هست متأثّر مى‏شود خود او جبيره است. خود آن جسم كه جرميت دارد آن چربى، چربى است ولكن سفت است. مثل دنبه مى‏ماند ديگر، روى دنبه مى‏كشند، دنبه را بسته‏اند جبيره شده است. روى او مى‏كشند، دنبه را چه جور مى‏كشند مسح بالرّطوبه هم مى‏كنند، اگر اينجور باشد خود او هم جبيره است. اين هم عيبى ندارد.

 و امّا اگر خودش جرميّت نداشته باشد و چربى در جبيره هم طورى باشد كه به آن پارچه يا آن خرقه يا آن جبيره هيچ رطوبتى نمى‏رسد او كافى نيست. چون كه مسح اين است كه متأثّر بشود او، ولكن مطلق الدسومة و دسومت متعارفه مانع از اين مسح نمى‏شود.

على هذا الاساس صاحب الجبيرة جبيره‏اش دسومت داشته باشد مانع نمى‏شود، يك صورت فقط مانع است. آن صورتى كه خود آن دَسِم جرميّت داشته باشد و قابل مسح هم نشود، او مانع مى‏شود نمى‏گذارد آن پارچه مسح بشود و امّا اگر عرض بشود يا جرمى است كه قابل مسح است خودش جبيره است كما ذكرنا.

عضوی وضوئی که صحيح است با نجاست و عدم امکان رفع

مسألة 23: « إذا كان العضو صحيحا لكن كان نجسا و لم يمكن تطهيره‌لا يجري عليه حكم الجرح بل يتعين التيمم نعم لو كان عين النجاسة لاصقه به و لم يمكن إزالتها جرى حكم الجبيرة و الأحوط ضم التيمم».‌[3]

بعد ايشان يك مسأله ديگر را مى‏گويد، صاحب رياض [4]قدس الله نفسه الشّريف على ما حكى عنه اينجور فتوا داده است اگر انسان ذات جبيره باشد كه روى جبيره بايد مسح كند اگر بتواند اين جبيره را كم كند و تخفيف بدهد، باند را اينقدر پيچيده است كه دست اين شخص را متكّا كرده است. متعارف است. خارج از متعارف نيست ولكن مى‏تواند يك خورده‏اش را باز كند، او فتوا داده است كه يجب عليه التخفیف، ولو جبيره به مقدار متعارف باشد وقتى كه تخفيفش ممكن بوده باشد که حاجت به اين نيست در اين صورت تخفیف واجب است.

بعد فرموده است كه اگر جبيره خودش مخفف است. كم است. خفيف است. بخواهد او را زياد بكند به حدی كه به مقدار متعارف بشود، بگوید اين پرستار كم بسته است. بگذار خودمان هم يك ذرّه ببنديم كه به حدّ متعارف برسد، فتوا داده اين جايز نيست. چرا يا صاحب الرّياض، از كجا مى‏گوييد اين را؟

گفته است براى اين كه وقتى كه تخفيف كرد آن جبيره را اقرب الى غسل الموضع مى‏شود اقرب الى مسح نفس الموضع مى‏شود، چون كه سابقاً گفته شد كه از موضع بايد شسته بشود، صاحب عروه و ديگران فتوا داد اگر شسته نمى‏شود آن موضع ولكن مسح مى‏شود، فرمود موضع خودش مسح بشود، اين اقرب مى‏شود الى مسح الموضع او غسل الموضع، از اين جا معلوم شد كه تكثيرش جايز نيست. كم است خودش، زياد شدنش جايز نيست. چرا؟ چون كه اين تبعید مى‏شود، آن تقريب شد نزديك كردن شد اقرب شد اين ابعد مى‏شود و اين معنا جايز نمى‏شود.

خوب مى‏دانيد كه با اينها نمى‏شود، اولاً اين اقربيت نمى‏آورد، غسل بشره يا مسح بشره واجب است. اين پارچه‏اى كه رويش هست او را مسح بكند يا متكّايى كه آنجا است او را مسح بكند، عرفاً هم فرقى ندارد، شارع تعبّد كرده است. اينها با آن امر تعبدى است. شارع تعبد كرده است که اينجور مسح بكن، لذا اگر شارع مى‏گفت كسى كه زخم دارد برای وضوء سجّاده‏اى كه نماز مى‏خواند او را مسح بكند، همان را ملتزم مى‏شديم، پس بدان جهت در ما نحن فيه اين معنای اصل اقربيت كذا است و ثانياً اينها در صورتى است كه جاى قدر متيقن‏گيرى بشود، دليل نداريم، آن اقرب متعين است. او را بگيريم اقرب مى‏شود، خوب اطلاقات هيچ تفصيل نفرمود، در آن صحيحه حلبى او پرسيد از امام علیه السلام كسى هست زخمى دارد او را مى‏بندد وضوء كه مى‏گيرد روى او مسح مى‏كند، امام علیه السلام فرمود آنى را كه بسته است اگر آب اذيت دارد به موضعش عيبى ندارد، روى او مسح كند، نفرمود بر اين كه اگر بتواند او را كم بكند او را كم كند، على الاطلاق فرمود روى آن جبيره، ان كان یتخوف على نفسه فليمسح على جبائره، بر آن جبيره‏اى كه بسته است. منتهى غاية الامر مى‏گويند كه آن جبيره بايد متعارف بشود.

بدان جهت اگر كسى اتفاق مى‏افتد ديگر، آن پرستار خيلى اعتناء نكرد، همين طور دو دفعه باند را پيچيد رفت، با وجودى كه شخص مى‏بيند اگر اينجور باشد خون بیرون یا چرك در مى‏آيد لذا خودش تنظيف ديگرى مى‏بندد كه تحفظ كند از اين سرايت كه متعارف است. این عيبى ندارد، اين كه در عبارت عروه دارد ان عدّ جزءاً من الجبيرة معنايش اين است. اگر جبيره‏اى را كه خودش زياد مى‏كند جزء شمرده بشود يعنى احتياج داشته باشد ولو تحفظاً بالاحتياط احتياج به او داشته باشد، نه اين كه جزء آن پارچه حساب بشود كه به كسى بگويد بيا اين را بدوز به همديگر يك پارچه بشود، او نيست. معنايش اين است كه احتياج داشته باشد اين جرح به او آن وقت عيبى ندارد، اين هم نسبت به اين مسأله.

رافع حدث بودن وضوء جبيره ای

مسألة 25: « الوضوء مع الجبيرة رافع للحدث‌لا مبيح‌«.[5]

بعد مى‏رسيم به آن مسأله معروفه، ايشان در عروه فتوا مى‏دهد بر اين كه الوضوء جبيرةً رافعٌ لا مبيحین مسأله، اين را سابقاً گفته بود، اگر عضوى صحيح بوده باشد، نه جرحى هست، نه كسرى هست، نه قرحى هست، ولكن نجس هست اين عضو و نمى‏شود اين عضو را تطهير كرد، مثلاً آب كم است. نجاستش هم خيلى است. سفت است. اين خيلى آب مى‏خواهد و آب هم كم است. ايشان مى‏فرمايد در جريان حكم جبيره بر این كه ما بقى اجزاء را بشوید اين جا يك خرقه طاهره بگذارد و روى او مسح كند، در اين اشكال است. فیتعين التيمم، تيمم متعين مى‏شود. براى اين كه لم تجدوا ماءً است و نمى‏تواند وضوء بگيرد، لم يتمكن من الوضوء فلم تجدوا ماءً فتيمموا، و گفتيم هم سابقاً كه مورد روايات ذات قرح و جرح است و امّا شخص سالمى كه بدنش نجس شده است. مثلاً عائله خانه است بچّه روى دستش نجاست كارى كرده است و آب هم كم است. لوله‏ها هم قطع است وضوى جبيره‏اى بگيرد اين حرف‏ها نيست. اين داخل روايات نيست.

بعد ايشان يك چيز ديگرى دارد و آن اين است كه مى‏فرمايد بله نجاست اگر عينيت داشته باشد و آن عين النّجس چسبيده باشد لاصق باشد مثل قير به بدن كه اين نمى‏تواند او را ازاله بكند، در اين صورت احوط این استکه وضوء جبيره‏اى را هم بگيرد در اين صورت.

خوب اين را مى‏دانيد كه اين درست نيست. براى اين كه وقتى كه نه جرحى هست، نه قرحى هست، نه كسرى هست، اين كه به آنجا چسبيده است كه جبيره حساب نمى‏شود، روايات جبائر مال ذات قرح و اينها است. اين نجس چسبيده است. مثل شى‏ء طاهر چسبيده است. حاجب است. سابقاً گفتيم كه اگر در اعضاء تيمم نباشد، آن وقت تيمم متعين مى‏شود، بله اگر در اجزاءى تيمم هم هست در اجزاء وضوء هم هست، آن عيبى ندارد احتیاط اين است كه همان وضوء يعنى ساير الاعضاء را بشوید و بعد هم نمازش را فى الخارج الوقت قضاء كند به آن نحوى كه سابقاً گفتيم.

تفاوت ميان رافع بودن و مبيح بودن

بعد ايشان متعرّض اين مسأله مى‏شود كه مى‏فرمايند وضوء جبيره‏اى مسأله، مسأله مهمى است. مى‏فرمايد وضوء جبيره‏اى رافع است لا انّه مبيحٌ، اين در بحث تيمم هم تكرار مى‏شود كه مى‏گويد التّيمم رافعٌ لا مبيح، جماعتى هم مى‏گويند كه مبيحٌ لا رافع، اين جا هم جماعتى مى‏گويند مشهور اينجور است. بلكه مشهور هم نيست بلکه جماعت كثيره‏اى از متأخّرين مقتضاى كلماتشان اين است كه اين وضوء جبيره‏اى رافع است ولكن در مقابل جماعتى ملتزم شده‏اند كه اين فقط مبيح است رافع نيست. مى‏دانيد اين مسأله يعنى چه؟

آن كسى كه مى‏گويد اين مبيح است. مى‏گويد آن كسى كه وضوء جبيره‏اى گرفته است محدث است. فعلاً هم محدث است. منتهى شارع مقدس صلاة را تجويز كرده است. گفته است عيبى ندارد صلاة را با اين وضوء بخوان، لا صلاة الاّ بطهورٍ اين وضوء طهارت نيست وقتى كه طهارت نشد آن چيزهايى كه مشروط به طهارت است و بدون طهارت آنها جايز است مثل مس كتابة القرآن نه به اين شخص جايز نيست چون محدث است ولكن اين شخص مى‏تواند نماز بخواند، اين مبيح است. برای نمازش اباحه شده است. كما قيل والتزم بهِ در باب زن مستحاضه، زن مستحاضه كه نگاه كرد قبل از صلاة به حالش ديد كه بله مستحاضه است و هى دوام دارد وظايفش را اتيان كرد، نمازش را بايد بخواند، قيل كه در حال صلاة مس كتابت قرآن جايز نيست. چون كه محدث است ولكن وظيفه‏اش اين است كه با آن نحو نماز بخواند، حدث دارد، چون كه دم استحاضه قطع نشده است و بعد از آن وضوء هم خارج مى‏شود، اين حدثش مغتفر نسبت به آن صلاتى است كه مى‏آورد و امّا نسبت به ساير مشروطات بالطهارة نه محدث است.

اين در تمام موارد طهارت اضطرارى تيمم باشد وضوء جبيره‏اى باشد وضوء مستحاضه بوده باشد و نحو ذلك اين بحث مى‏آيد كه اين مبيح است يا رافع، جماعتى گفته‏اند كه نه مبيح است. حدث مرتفع نمى‏شود، خوب به چه دليل؟

دليل اينها اين است که اگر بنا بشود كه وضوء جبيره‏اى از كسى كه نمى‏تواند وضوء اختيارى بگيرد يا وضوء اختيارى به او ضررى است. اگر بنا بوده باشد وضوء جبيره‏اى در اينها طهارت بوده باشد و آن طهارتى كه الصلاة لا تكون الاّ بالطهارة اين طهارت بوده باشد به نحوى كه شخص محدث نشود، اگر اينجور بوده باشد كه فرض كرديم اين لازمه‏اش اين است كه انسان مى‏تواند خودش را مضطر بكند، ذات جبيره بكند، مثل كسى كه فرض كنيد دستش شكسته است. شكسته بند يك نيم ساعت ديگر مى‏آيد و با ماشين مى‏رسد، نماز هم نخوانده است. اين كه مى‏تواند الآن وضوء تام بگيرد خصوصاً با آب گرمى كه هيچ ضررى ندارد ولكن مى‏گويد نه وضوء نمى‏گيرم، بگذار شكسته بند بيايد ببندد آن وقت وضوء جبيره‏اى بگيرم، يا عمداً خودش را مجروح بكند آن عمدى كه مى‏گفتم بعد دخول الوقت جايز نيست. خودش را مجروح بكند كه وضوء اختيارى نمى‏تواند بگيرد، اگر بنا بوده باشد وضوء جبيره‏اى در حال اضطرار طهارت بوده باشد، آن طهارتى كه در صلاة معتبر است و صلاة به او صحيح بشود و در اين حال وضوء گرفتن مثل وضوء گرفتن در حال اختيار باشد، چه جورى كه كسى جبيره ندارد وضوء اختيارى مى‏گيرد، همانطور که او حدث ندارد، اين هم كه وضوء اضطرارى گرفت اين هم اگر حدث نداشته باشد، اين لازمه‏اش عبارت از اين مى‏شود كه انسان بتواند خودش را به اضطرار بيندازد، خوب شارع از ما صلاة مع الطهاره خواسته است ديگر، صلاة را كه مى‏خوانم طهارتش هم كه الحمد الله رب العالمين اين طهارت عين طهارت او است در اين حال، پس چرا نتوانم خودم را به اضطرار بيندازم؟ اين قامون كه صلاة مشروط به طهارت است و وضوء براى طهارت است اگر بنا بوده باشد وضوء در حال الاضطرار مثل وضوء در حال الاختيار بشود (اين حرف را در تيمم هم گفته‏اند)، اگر بنا بوده باشد كه وضوء در حال الاضطرار مثل وضوء در حال اختيار بشود، اين وضوء اضطرارى در عرض قرار می گیرد، يعنى انسان مى‏تواند خودش را مضطر كند، در عرض مى‏افتد معنايش اين است. اين كه گفته‏اند در عرض مى‏افتد يعنى مى‏تواند خودش را مضطر بكند ولو بعد دخول الوقت، چرا؟ چون شارع از من صلاة مع الطهارة مى‏خواهد، چيز ديگرى كه نمى‏خواهد، اين صلاة است. اين هم طهارتش، خودش گفته است كه این در اين حال مثل همان وضوء است. هيچ فرقى ندارد، طهارت است. در طهارت مثل او طهارت است. خوب تحويل داديم طهارت را، اين حرف در تيمم هم مى‏آيد، اگر تيمم طهارت بشود مثل وضوء از واجد الماء، كسى بعد دخول وقت هم آبش را مى‏ريزد و تيمم مى‏كند، چون كه طهارت در حال اضطرار عين آن وضوء در حال الاختيار است. طهارت است و شارع هم از من صلاة مع الطهارة خواسته است.

اين كه گفته‏اند اگر بنا بوده باشد وضوء جبيره‏اى رافع بشود مبيح تنها نبوده باشد لازم مى‏آيد وضوء جبيره‏اى در عرض وضوء اختيارى بيفتد معنايش اين است. يعنى مى‏تواند شخص خودش را تعجيز كند حتّى بعد دخول الوقت، چون كه هيچ محذورى ندارد، پس وقتى كه نمى‏تواند خودش را تعجیز کند، عرض مى‏كنم بر اين كه اينها فرموده‏اند بر اينكه ما بايد ملتزم بشويم بر اين كه تيمم مرتبه‏اى از ملاك وضوء را دارد وضوء جبيره‏اى مرتبه‏اى از ملاك وضوء را دارد كه اين مرتبه تمام رفع الحدث نيست. نقص دارد رفع حدثش، بدان جهت جايز نيست. بايد با طهارت خالصه اتيان بشود،

اين كه از قديم هم در كتب فقهيه مى‏شنيديد كه تيمم مبيح است يا رافع، معنايش اين است. يعنى معناى علمى‏اش اين است كه بايد ملتزم بشويم كه اين تيممى كه هست، مرتبه‏اى از طهارت است. طهارت تامه نيست و طهارت تامه در صلاة شرط است. بدان جهت اختياراً انسان نمى‏تواند بعد دخول وقت خودش را تعجيز كند، چون كه طهارت تامه را تفویت كرده است. بايد ملتزم بشويم كه اين طهارت ناقصه است. يعنى نسبت به صلاة طهارت است. چه جور در زن مستحاضه گفتيم نسبت به نمازش طهارت دارد ولی نسبت به ساير امور طهارت ندارد، اين هم نسبت به نمازش اين است. اين دليلشان است.

بدان جهت آنهايى كه ملتزم مى‏شوند وضوء جبيره‏اى تيمم مبيح است. غير از اين وجه ديگرى ندارند ولكن اينها يك قاعده كلّى مى‏گويند، مى‏گويند قاعده كلّى اين است هر گاه شارع در خطاب براى شيئى بدل اخذ كرد متفاهم عرفى اين است كه بدل در تمام الجهات جاى مبدل نمى‏نشيند و الاّ اگر در جاى مبدل بنشيند آن وقت تعجيز جايز مى‏شود كه انسان خودش را عاجز بكند از مبدل بدل را بياورد، چون كه او جاى او نشسته است در تمام الجهات، اينها اينجور مى‏گويند، مى‏فرمايند بر اين كه هر خطابى كه خطاب بدل است و گفته است مبدل را متمكن نشديد اين را اتيان بكنيد، او اقتضاء مى‏كند که بدل قائم مقام مبدل است در بعض الجهات نه در تمام الجهات، و الاّ تعيجيز جايز مى‏شود، اين جا هم قائم مقام او مى‏شود در بعض الطّهارة، اين قاعده كليّه است كه فرموده اند،

اين فرمايش را كه اگر شارع چيزى را بدل از چيزى قرار دارد متفاهم عرفى اين است كه بدل نقصى دارد و الاّ اگر نقصى نداشت از اول عدل قرار مى‏داد، پس نقصى دارد اين درست است. كما اين كه سابقاً گفتيم كه در ابدال اضطراريه تعجيز نفس جايز نيست. این را گفتيم، و امّا تطبيق اين كبرى به مقام و نتيجه گرفتن اين كه تيمم يا وضوء جبيره‏اى مبيح است و رافع نيست درست نيست. چرا؟ براى اين كه وضوء جبيره‏اى و وضوء اختيارى خودش مصلحت ملزمه ندارد، خودش مصلحت غير ملزمه دارد كه طهارت است. انّ الله يحبّ المتطهّرين، ولكن ملاك ملزِم اينها در صلاة است. اينها موجب مى‏شوند ملاك در صلاة را.

قاعده‏اى را خدمت شما عرض کنم، شيئى كه در شى‏ء آخر ملاك موجود مى‏كند، خودش فقط محبوبيتش غيرى است يعنى محبوبيت وجوبيه‏اش غيرى است. خودش واجب نفسى نيست. چون كه ملاك را در چيز ديگر موجود مى‏كند، شرايط از اين قبيل هستند ديگر، واجب غيرى اين است كه ملاك را در صلاة موجود مى‏كند و الاّ واجب نفسى مى‏شدند، ممكن است اينجور قيود دو تا قيدى بشود يكى اختيارى، و يكى اضطرارى در يك جهت مثل هم بوده باشند هيچ فرقى نكنند ولكن در تأثيرشان و در اثر گذاشتن ملاك ملزِم كه مشروط است در او مختلف بشود، مثال خارجى مى‏گويم يادتان بوده باشد، اين دكّان دار كه دكّان مى‏خرد سرقفلى يا ملك، براى چه مى‏خرد؟ براى اين كه متاعش را بفروشد، فرض كنيد كسى در چهار راه يك دكّانى دارد كه همين جور خريد و فروش مى‏كند، اين دكّان كوچك است. بعد دكّانی را از پشت مى‏خرد و دكّان را وسيع مى‏كند، احتياجى هم به وسعت دادن دکّان ندارد، از خودش هم بپرسى مى‏گويد من جنس را شب مى‏آورم و روز مى‏فروشم، احتياج به بزرگ كردن دكّان ندارم، چرا پس بزرگ مى‏كنى؟ مى‏گويد اين اعتبار است بر من كه مى‏گويند دكّان كذايى دارد كه ده ميليون سرقفلى‏اش است. اين در بيع و شرائش مدخليتى ندارد، دكّان كه وجوب غيرى دارد براى بيع المتاع كوچك باشد يا بزرگ مى‏فروشد ولكن در ما نحن فيه يك مصلحت ديگرى دارد كه آن مصلحت ديگر در اعتبار است. عرض مى‏كنيم يا سيدنا يا حكيم قدس الله روحك! خداوند متعال وضوء جبيره‏اى و وضوء اختيارى را يكسان تعارف مى‏بيند، هيچ فرقى در طهارت ندارد ولكن تأثيرشان در صلاة مختلف است.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص265.

[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص265.

[3]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص265.

[4] و ممّا ذكر يظهر وجوب تقليل الجبائر لو تعدّدت بعضها على بعض، مع احتمال العدم و الاكتفاء بالمسح على الظاهر، لأنه بالنزع لا يخرجه عن الحائل كما عن نهاية الأحكام، و هو مشكل؛ سيد علی طباطبايی، رياض المسائل، (قم، مؤسسة آل البيت (ع) چ1، ت1418ق)، ج1، ص161.

[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص266.