مسألة 21: « قد عرفت أنه يكفي في الغسل أقلهبأن يجري الماء من جزء إلى جزء آخر و لو بإعانة اليد فلو وضع يده في الماء و أخرجها و مسح بما يبقى فيها من الرطوبة محل الغسل يكفي و في كثير من الموارد هذا المقدار لا يضر خصوصا إذا كان بالماء الحار و إذا أجرى الماء كثيرا يضر فيتعين هذا النحو من الغسل و لا يجوز الانتقال إلى حكم الجبيرة فاللازم أن يكون الإنسان ملتفتا لهذه الدقة«.[1]
در ما نحن فيه سيد يزدى مسألهاى را مىگويد و امرى را در آن مسأله ذكر مىكند و مىگويد كسى كه وضوء جبيرهاى مىگيرد بايد اين نكته را دقت كند، براى اين كه معلوم بشود و واضح بشود ايشان چه مىفرمايند و كدام نكته است كه متوضئ بالوضوء الجبيرة در او بايد دقت كند، اينجور عرض مىكنيم:
سابقاً ذكر شد خدمت شما عنوان المسح بالبلّة و عنوان الغسل بالماء، ما بين اين عنوان المسح و عنوان الغسل عموم و خصوص من وجه است. اينجور نيست كه مسح با غسل متباينين بشوند و در يك موردى جمع نشوند، متضادين بشوند، بلكه دو تا عنوانى هستند كه ما بينهما عموم و خصوص من وجه است. در دو مورد از همديگر جدا مىشوند و در موردى هر دو منطبق و صادق مىشوند، آنى كه محقق الغسل است كه گفته مىشود با تحقق او بر اين كه غُسِل العضو عضو وضويى شسته شد او اين است اجزاء مائيهاى كه به آن عضو ريخته مىشود و به آن عضو اجزاء مائيه منتقل مىشود، از آن جزئى كه اجزاء مائيه به آن جزء از عضو منتقل شده است. آن اجزاء مائيه از آن عضو جريان كند و به عضو ديگرى برسد، معظمش، بعضش، بعض معتدٌّ بهش برسد به آن عضو بعدى، اگر به عضو بعدى رسيد عضو قبلى شسته شده است و اگر اجزاء مائيه از جزء بعدى هم رد شد منتقل شد به جزء سومى، جزء دومى هم شسته شده است. محقق الغَسل اين است که اجزاء مائيهاى كه به عضو مىرسد آن اجزاء مائيه منتقل بشود ولو بعضش، منتقل بشود به عضو آخرى، ولو اين انتقال بالآلة و به معونة اليد باشد كه اگر دستش را اينجور نمىكشيد انتقال حاصل نمىشد، اين اجزاء مائيه در همان جزء اول مىماندند ولكن وقتى كه دستش را مىكشد و به واسطه آن دست كشيدن آن اجزاء مائيه كه در اين عضو قبلى هستند منتقل مىشود بعضش به عضو بعدى، صدق مىكند كه آن عضو قبلى جزء قبلى غُسِل، شسته شده است ولكن به خلاف المسح، آنى كه محقق مسح است اين انتقال لازم نيست وقتى كه انسان دستش تَر بود و اين دست تَر را به عضوى كشيد به حيثی كه تَرى منتقل شد به موضعى كه دست كشيده است. آن تَرى منتقل نمىشود، دستش را هم كه همين جور مىكشد، جزء بعدى هم به تَرى دست تَر مىشود، نه به آن تَرى اجزاء مائيهاى كه به آن جزء اولى افتاده است. دستش تَر است. اجزاء مائيه هم ندارد، همين جور كه مىكشد چون كه دست تَر است. اين محلی را كه مىكشد متأثّر مىشود به آن رطوبة اليد به اين گفته مىشود بر اين كه مَسَحَه او را مسح كرد، اين اقلّ المسح است كه معتبر است در وضوء كه به اين مسح غسل صدق نمىكند،
كما اين كه به آن غسل اولى كه گفتيم اجزاء مائيه منتقل مىشود، اگر آن انتقال به معونه يد بوده باشد هم غسل صدق مىكند، هم مسح، هم غسل صدق مىكند چونكه اجزاء مائيه از جزئى به جزء ديگر منتقل شده است. هم مسح صدق مىكند چون كه مفروض اين است دستش تَر است و اجزاء مائيه اصلاً از دستش منتقل شده است به جزء قبلى، دستش را به آن موضعى كه مىكشد عنوان مسح هم صدق مىكند، ربّما غسل صدق مىكند ولكن مسح صدق نمىكند، مثل اين كه آب را به دستش مىريزد، خيلى مىريزد، دستش را زير شير گرفته است و خودش مىرود، خودش جارى است بلا معونة اليد، عنوان مسح صدق نمىكند ولكن عنوان غسل صدق مىكند، قد يصدق الغسل ولا مسح، كه همين جور گرفته است دستش را زير شير، و قد يصدق المسح و لا غسل، مثل فرضى را كه گفتم با يدى كه بلّه دارد و بلّهاش هم كم است عضوى را مىكشد، آن عضو متأثّر به رطوبت يد مىشود ولكن آن اجزاء مائيهاى كه هست آن اجزاء مائيه كه افتاده بود به آن جزء بعدى اجزاء مائيه نيست. فقط اجزاء مائيهاى است كه لاصق به دست است. متأثّر مىشود آن عضو، اين هم مىشود مسح.
و امّا اگر اجزاء مائيه منتقل بشود به آن عضو به نحوى كه دست كه مىكشد از آن اجزاء مائيه مقدارش منتقل مىشود به عضو بعدى، عنوان مسح و غسل هر دو صادق مىشود،
اين غَسلى را كه گفتيم با عنوان مسح صادق مىشود اين در باب وضوء است. در باب ازاله خبث اين كافى نيست. چون كه در باب ازاله خبث غَسل به معنا جريان الماء بوده باشد، اين در باب وضوء است. به واسطه رواياتى كه وارد است المؤمن لا ينجسه شئ، ردّ آن عامّه است كه ملتزم شدند آب وضوء كه وضوء كه طهارت است يعنى غساله وضوء نجس است. نه المؤمن لا ينجسه شيئاً، احداث حدثها مؤمن را نجس نمىكند، این درست نیست بلکه خداوند متعال وضوء را تشريع كرده است براى آن نكتهاى كه در روايات ذكر شده است كه نتيجهاش ابتلاء النّاس است. امتحان كند مردم را، آن وقت آن احداث موجبه اعضاء وضوء را نجس نمىكند، ريحى، بولى كه خارج شده است آن موضعش نجس است. ديگر اعضاء وضوء نجس نمىشود، اعضاء وضوء پاك است و اين وضوء یک ابتلاء و امتحانى است كه خداوند متعال مقرر فرموده است براى عباد تا اين كه اطاعت كنند آنهايى كه اهل الطّاعة هستند،
خوب على هذا الاساس آن روايت گفت كه و يكفيه مثل التّدهین چون كه ازاله خبث نيست يكفيه مثل التّدهین، مثل آن روغن مالى كافى است. آن روغن مالى نگفتيم اين روغن مالى كه عجمها مىكنند، بلکه اين روغن مالى كه در عربها مرسوم است. بدن را روغن مالی نمىكند، روغنى است كه غسل بالدهن صدق مىكند ولكن كم است. اجزاء منتقل مىشود، او كافى است.
روى اين اساس غسل وضويى با غسل غسل الجنابة و اغسال با ازاله خبث و غسلى كه هست از آنها جدا شده است. اين مثل التدهین كافى مىشود، روى اين اساس که در باب وضوء ما بين وضوء و غسل عموم و خصوص من وجه است.
خوب وقتى كه اين نحو شد ربّما انسان ولو ذراعش جراحت دارد مجروح است ولكن اقل مرتبه غسل را كه همان است که اجزاء مائيه بيفتد به عضو قبلى و آن اجزاء مائيه رد بشود ولو بمعونة اليد حتّى از آن موضع الجرح هم رد بشود، ربّما اين معنا محقق مىشود و اين ممكن مىشود براى شخصى كه جراحت دارد، امّا اگر آبى زياد و شرشر بريزد و بشوید او ضرر دارد، بدان جهت مىفرمايد اگر آن اقل مرتبه غسل كه گفتيم اجزاء مائيه به عضو بيفتد و از آن عضو منتقل بشود، بدانيد چه جور معنا كردم عبارت عروه را، اجزاء مائيهاى كه يد حامل آنها است بيفتد به آن عضو و آن اجزاء و منتقل بشود ولو بعضش كه عنوان غسل صدق مىكند، يد آلت است. غسل آن موضع صدق مىكند كه موضع غُسِل که اجزاء مائيه از آن موضع منتقل شد به موضع بعدى، اين مىفرمايد خصوصاً اگر آب گرم باشد، آب گرم ضرر نمىرساند، آب سرد است كه به جراحت و اينها ضرر مىرساند، با آب گرم بريزد همين جور دست بكشد كه قطراتى منتقل بشود از موضع زخم به موضع ديگر این غسل محقق مىشود، چون كه موضع جرح پاك است.
وقتى كه اين نحو ممكن شد اين شخص متمكن از وضوء اختيارى است وقتى كه متمكن از وضوء اختيارى شد، آن وقت نوبت به وضوء جبيرهاى نمىرسد، چون اين متمكن از وضوء اختيارى است و آن جاهايى كه نوبت به تيمم مىرسيد به تيمم نوبت نمىرسد چون كه اين متمكن از غسل است. اين يك خصوصيتى در عبارتش هست كه ربّما نحو ديگرى مىشود، عبارت را مىخوانم خودم، مىفرمايد بر اين كه: قد عرفت انّه يكفى فى الغسل اقلّه، اقلّ الغسل كافى است. بان یجری الماء من جزء الى جزء آخر، آن موضعى كه متّصَف مىشود غُسِل آن به اين مىشود كه جزئى از آن موضع به جزء آخر منتقل بشود رد بشود به جزء ديگر، ولو باعانة اليد ولو به اعانه يد بوده باشد، پس در اين صورت نتيجه اين مىشود كه فلو وضع یده فى الماء و اخرجه چون كه اخراج كه مىكند اين يد اجزاء مائيه دارد و اخرجه، اينها را اخراج كند و مسح بما يبقى فيها من الرّطوبة محل الغسل و مسح كند به آن رطوبتی كه در يد مىماند يعنى به اجزاء مائيه محل غسل را، به نحوى كه جزئى از آن محلّ غسل كه موضع الجرح است منتقل بشود جزئى از اجزاء مائيه به جزء بعدى يكفى فى كثير من الموارد، در كثيری از مواردى كه اجزاء مائيه منتقل مىشود به جزء بعدى غسل محقق مىشود در صورتى كه آن جرح هم پاك بوده باشد و هذا المقدار لا يضر، اين مقدار هم از آبى كه به اين جرح رسيده است ضرر به جرح نمىرساند، خصوصاً اذا كان الماء حارّاً خصوصا وقتى كه آب حار بوده باشد و اذا جری الماء كثيراً يضر آن وقتى كه ماء را زياد ريخت و زياد جارى شد آن وقت ضرر مىرساند، (جرى كثيراً نه اين كه اذا جرى، جريان شده است. اذا جرى كثيراً يضر)، پس در اين صورت يتعيّنٌ هذا النّحو من الغسل، وضوء اختيارى ممكن است بايد اين را بشوید و لا يجوز الانتقال لا حكم الجبيرة در اين صورت جايز نيست انتقال به حكم جبيره، فاللازم ان يكون الانسان ملتفةً لهذه الدّقة، اين دقت را ملتفت باشد که تا جايى كه وضوء اختيارى ممکن است وضوء جبيرهاى نگيرد، عبارت صاحب عروه اين نيست كه اجزاء مائيه از دست مبلل بيفتد به موضع جرح و از موضع جرح اصلاً جريان نكند، تا آن وقت اشكال بشود به صاحب عروه، امّا دست كه اجزاء مائيه دارد شسته شده است ولی موضع الجرح كه جرح دارد، مسح شده است. غسل نشده است. اينجور اشكالى كردهاند بر صاحب عروه و فرمودهاند كه اين درست نيست.
اين نيست. ظاهر عروه اين است كه جريان بر جرح كثيراً که جريان كثير بوده باشد او ضرر مىرساند و امّا اصل الجريان كه دست را به جرح مىزند و اجزاء مائيه به جرح مىافتد دست بكشد اينها جارى مىشوند ولو بمعونة اليد ولو بعضىها، اين معنا محقق غسل حدوثى است. غسل حدوثى در موضع الجرح موجود شده است. اين معنا كافى است و نوبت هم به وضوء جبيرهاى نمىرسد و ما ذكره فى العروة همان صحيح است.
مسألة 22: « إذا كان على الجبيرة دسومةلا يضر بالمسح عليها إن كانت طاهرة«.[2]
بعد ايشان يك مسأله ديگرى را مىفرمايند و آن مسأله ديگر عبارت از اين است كه مىفرمايد: دسومت و چرب بودن جبيره مانع از مسح جبيرهاى نيست. چون اتفاق مىافتد در زخمها حتّى در آن مواردى كه شكسته بندى مىكنند آنجا هم هست، ولكن در زخمها مىبينید كه اين لفّافه ای که پيچيده است به زخم چون كه روغن گذاشتهاند به زخم، آن روغن خود اين لفافه را چرب كرده است. چربی دارد، ايشان مىفرمايد ضررى نمىرساند اين دسومت، چرا؟ براى اين كه آنى كه محقق غسل است اين است كه انسان كما ذكرنا يد را كه آن يد مبدّل است و اجزاء مائيه دارد بكشد روى جبيره به نحوى كه جبيره متأثّر بشود، غاية الامر يك تأثّر پيدا كند كه سابقاً گفتيم، مجرّد دسومت مانع از تأثّر جبيره نمىشود، بدان جهت انسان دستش را با آب زد روى پارچهاى كه دسومت دارد كشيد به كس ديگر بگويد بر اين كه بيا دستت را به اين موضع بزن، وقتى كه زد دست او تَر مىشود، پس معلوم مىشود كه منتقل شده است اجزاء رطوبت.
البته اين دسومت دو جور مىشود، يك وقت دسومتی است كه عرض حساب مىشود، آن باند كه روغن دار شده است چربى دارد آن باند، عرض حساب مىشود، اين را مىگويند مانع نيست. براى اين كه وقتى كه كشيد، به كسى كه دستش خشك است بگویند دستت را به اين بزنوقتى كه دستش را كشيد، دستش تَر مىشود، اين منتقل شده است به جبيره، دسومت اين جورى مانع نيست. بله اگر دسومتی بوده باشد كه خود جرم باشد، خود جرم اگر سفت بوده باشد، به حيثی كه مىشود به او مسح كرد و خود آن جرمى كه هست متأثّر مىشود خود او جبيره است. خود آن جسم كه جرميت دارد آن چربى، چربى است ولكن سفت است. مثل دنبه مىماند ديگر، روى دنبه مىكشند، دنبه را بستهاند جبيره شده است. روى او مىكشند، دنبه را چه جور مىكشند مسح بالرّطوبه هم مىكنند، اگر اينجور باشد خود او هم جبيره است. اين هم عيبى ندارد.
و امّا اگر خودش جرميّت نداشته باشد و چربى در جبيره هم طورى باشد كه به آن پارچه يا آن خرقه يا آن جبيره هيچ رطوبتى نمىرسد او كافى نيست. چون كه مسح اين است كه متأثّر بشود او، ولكن مطلق الدسومة و دسومت متعارفه مانع از اين مسح نمىشود.
على هذا الاساس صاحب الجبيرة جبيرهاش دسومت داشته باشد مانع نمىشود، يك صورت فقط مانع است. آن صورتى كه خود آن دَسِم جرميّت داشته باشد و قابل مسح هم نشود، او مانع مىشود نمىگذارد آن پارچه مسح بشود و امّا اگر عرض بشود يا جرمى است كه قابل مسح است خودش جبيره است كما ذكرنا.
مسألة 23: « إذا كان العضو صحيحا لكن كان نجسا و لم يمكن تطهيرهلا يجري عليه حكم الجرح بل يتعين التيمم نعم لو كان عين النجاسة لاصقه به و لم يمكن إزالتها جرى حكم الجبيرة و الأحوط ضم التيمم».[3]
بعد ايشان يك مسأله ديگر را مىگويد، صاحب رياض [4]قدس الله نفسه الشّريف على ما حكى عنه اينجور فتوا داده است اگر انسان ذات جبيره باشد كه روى جبيره بايد مسح كند اگر بتواند اين جبيره را كم كند و تخفيف بدهد، باند را اينقدر پيچيده است كه دست اين شخص را متكّا كرده است. متعارف است. خارج از متعارف نيست ولكن مىتواند يك خوردهاش را باز كند، او فتوا داده است كه يجب عليه التخفیف، ولو جبيره به مقدار متعارف باشد وقتى كه تخفيفش ممكن بوده باشد که حاجت به اين نيست در اين صورت تخفیف واجب است.
بعد فرموده است كه اگر جبيره خودش مخفف است. كم است. خفيف است. بخواهد او را زياد بكند به حدی كه به مقدار متعارف بشود، بگوید اين پرستار كم بسته است. بگذار خودمان هم يك ذرّه ببنديم كه به حدّ متعارف برسد، فتوا داده اين جايز نيست. چرا يا صاحب الرّياض، از كجا مىگوييد اين را؟
گفته است براى اين كه وقتى كه تخفيف كرد آن جبيره را اقرب الى غسل الموضع مىشود اقرب الى مسح نفس الموضع مىشود، چون كه سابقاً گفته شد كه از موضع بايد شسته بشود، صاحب عروه و ديگران فتوا داد اگر شسته نمىشود آن موضع ولكن مسح مىشود، فرمود موضع خودش مسح بشود، اين اقرب مىشود الى مسح الموضع او غسل الموضع، از اين جا معلوم شد كه تكثيرش جايز نيست. كم است خودش، زياد شدنش جايز نيست. چرا؟ چون كه اين تبعید مىشود، آن تقريب شد نزديك كردن شد اقرب شد اين ابعد مىشود و اين معنا جايز نمىشود.
خوب مىدانيد كه با اينها نمىشود، اولاً اين اقربيت نمىآورد، غسل بشره يا مسح بشره واجب است. اين پارچهاى كه رويش هست او را مسح بكند يا متكّايى كه آنجا است او را مسح بكند، عرفاً هم فرقى ندارد، شارع تعبّد كرده است. اينها با آن امر تعبدى است. شارع تعبد كرده است که اينجور مسح بكن، لذا اگر شارع مىگفت كسى كه زخم دارد برای وضوء سجّادهاى كه نماز مىخواند او را مسح بكند، همان را ملتزم مىشديم، پس بدان جهت در ما نحن فيه اين معنای اصل اقربيت كذا است و ثانياً اينها در صورتى است كه جاى قدر متيقنگيرى بشود، دليل نداريم، آن اقرب متعين است. او را بگيريم اقرب مىشود، خوب اطلاقات هيچ تفصيل نفرمود، در آن صحيحه حلبى او پرسيد از امام علیه السلام كسى هست زخمى دارد او را مىبندد وضوء كه مىگيرد روى او مسح مىكند، امام علیه السلام فرمود آنى را كه بسته است اگر آب اذيت دارد به موضعش عيبى ندارد، روى او مسح كند، نفرمود بر اين كه اگر بتواند او را كم بكند او را كم كند، على الاطلاق فرمود روى آن جبيره، ان كان یتخوف على نفسه فليمسح على جبائره، بر آن جبيرهاى كه بسته است. منتهى غاية الامر مىگويند كه آن جبيره بايد متعارف بشود.
بدان جهت اگر كسى اتفاق مىافتد ديگر، آن پرستار خيلى اعتناء نكرد، همين طور دو دفعه باند را پيچيد رفت، با وجودى كه شخص مىبيند اگر اينجور باشد خون بیرون یا چرك در مىآيد لذا خودش تنظيف ديگرى مىبندد كه تحفظ كند از اين سرايت كه متعارف است. این عيبى ندارد، اين كه در عبارت عروه دارد ان عدّ جزءاً من الجبيرة معنايش اين است. اگر جبيرهاى را كه خودش زياد مىكند جزء شمرده بشود يعنى احتياج داشته باشد ولو تحفظاً بالاحتياط احتياج به او داشته باشد، نه اين كه جزء آن پارچه حساب بشود كه به كسى بگويد بيا اين را بدوز به همديگر يك پارچه بشود، او نيست. معنايش اين است كه احتياج داشته باشد اين جرح به او آن وقت عيبى ندارد، اين هم نسبت به اين مسأله.
مسألة 25: « الوضوء مع الجبيرة رافع للحدثلا مبيح«.[5]
بعد مىرسيم به آن مسأله معروفه، ايشان در عروه فتوا مىدهد بر اين كه الوضوء جبيرةً رافعٌ لا مبيحین مسأله، اين را سابقاً گفته بود، اگر عضوى صحيح بوده باشد، نه جرحى هست، نه كسرى هست، نه قرحى هست، ولكن نجس هست اين عضو و نمىشود اين عضو را تطهير كرد، مثلاً آب كم است. نجاستش هم خيلى است. سفت است. اين خيلى آب مىخواهد و آب هم كم است. ايشان مىفرمايد در جريان حكم جبيره بر این كه ما بقى اجزاء را بشوید اين جا يك خرقه طاهره بگذارد و روى او مسح كند، در اين اشكال است. فیتعين التيمم، تيمم متعين مىشود. براى اين كه لم تجدوا ماءً است و نمىتواند وضوء بگيرد، لم يتمكن من الوضوء فلم تجدوا ماءً فتيمموا، و گفتيم هم سابقاً كه مورد روايات ذات قرح و جرح است و امّا شخص سالمى كه بدنش نجس شده است. مثلاً عائله خانه است بچّه روى دستش نجاست كارى كرده است و آب هم كم است. لولهها هم قطع است وضوى جبيرهاى بگيرد اين حرفها نيست. اين داخل روايات نيست.
بعد ايشان يك چيز ديگرى دارد و آن اين است كه مىفرمايد بله نجاست اگر عينيت داشته باشد و آن عين النّجس چسبيده باشد لاصق باشد مثل قير به بدن كه اين نمىتواند او را ازاله بكند، در اين صورت احوط این استکه وضوء جبيرهاى را هم بگيرد در اين صورت.
خوب اين را مىدانيد كه اين درست نيست. براى اين كه وقتى كه نه جرحى هست، نه قرحى هست، نه كسرى هست، اين كه به آنجا چسبيده است كه جبيره حساب نمىشود، روايات جبائر مال ذات قرح و اينها است. اين نجس چسبيده است. مثل شىء طاهر چسبيده است. حاجب است. سابقاً گفتيم كه اگر در اعضاء تيمم نباشد، آن وقت تيمم متعين مىشود، بله اگر در اجزاءى تيمم هم هست در اجزاء وضوء هم هست، آن عيبى ندارد احتیاط اين است كه همان وضوء يعنى ساير الاعضاء را بشوید و بعد هم نمازش را فى الخارج الوقت قضاء كند به آن نحوى كه سابقاً گفتيم.
بعد ايشان متعرّض اين مسأله مىشود كه مىفرمايند وضوء جبيرهاى مسأله، مسأله مهمى است. مىفرمايد وضوء جبيرهاى رافع است لا انّه مبيحٌ، اين در بحث تيمم هم تكرار مىشود كه مىگويد التّيمم رافعٌ لا مبيح، جماعتى هم مىگويند كه مبيحٌ لا رافع، اين جا هم جماعتى مىگويند مشهور اينجور است. بلكه مشهور هم نيست بلکه جماعت كثيرهاى از متأخّرين مقتضاى كلماتشان اين است كه اين وضوء جبيرهاى رافع است ولكن در مقابل جماعتى ملتزم شدهاند كه اين فقط مبيح است رافع نيست. مىدانيد اين مسأله يعنى چه؟
آن كسى كه مىگويد اين مبيح است. مىگويد آن كسى كه وضوء جبيرهاى گرفته است محدث است. فعلاً هم محدث است. منتهى شارع مقدس صلاة را تجويز كرده است. گفته است عيبى ندارد صلاة را با اين وضوء بخوان، لا صلاة الاّ بطهورٍ اين وضوء طهارت نيست وقتى كه طهارت نشد آن چيزهايى كه مشروط به طهارت است و بدون طهارت آنها جايز است مثل مس كتابة القرآن نه به اين شخص جايز نيست چون محدث است ولكن اين شخص مىتواند نماز بخواند، اين مبيح است. برای نمازش اباحه شده است. كما قيل والتزم بهِ در باب زن مستحاضه، زن مستحاضه كه نگاه كرد قبل از صلاة به حالش ديد كه بله مستحاضه است و هى دوام دارد وظايفش را اتيان كرد، نمازش را بايد بخواند، قيل كه در حال صلاة مس كتابت قرآن جايز نيست. چون كه محدث است ولكن وظيفهاش اين است كه با آن نحو نماز بخواند، حدث دارد، چون كه دم استحاضه قطع نشده است و بعد از آن وضوء هم خارج مىشود، اين حدثش مغتفر نسبت به آن صلاتى است كه مىآورد و امّا نسبت به ساير مشروطات بالطهارة نه محدث است.
اين در تمام موارد طهارت اضطرارى تيمم باشد وضوء جبيرهاى باشد وضوء مستحاضه بوده باشد و نحو ذلك اين بحث مىآيد كه اين مبيح است يا رافع، جماعتى گفتهاند كه نه مبيح است. حدث مرتفع نمىشود، خوب به چه دليل؟
دليل اينها اين است که اگر بنا بشود كه وضوء جبيرهاى از كسى كه نمىتواند وضوء اختيارى بگيرد يا وضوء اختيارى به او ضررى است. اگر بنا بوده باشد وضوء جبيرهاى در اينها طهارت بوده باشد و آن طهارتى كه الصلاة لا تكون الاّ بالطهارة اين طهارت بوده باشد به نحوى كه شخص محدث نشود، اگر اينجور بوده باشد كه فرض كرديم اين لازمهاش اين است كه انسان مىتواند خودش را مضطر بكند، ذات جبيره بكند، مثل كسى كه فرض كنيد دستش شكسته است. شكسته بند يك نيم ساعت ديگر مىآيد و با ماشين مىرسد، نماز هم نخوانده است. اين كه مىتواند الآن وضوء تام بگيرد خصوصاً با آب گرمى كه هيچ ضررى ندارد ولكن مىگويد نه وضوء نمىگيرم، بگذار شكسته بند بيايد ببندد آن وقت وضوء جبيرهاى بگيرم، يا عمداً خودش را مجروح بكند آن عمدى كه مىگفتم بعد دخول الوقت جايز نيست. خودش را مجروح بكند كه وضوء اختيارى نمىتواند بگيرد، اگر بنا بوده باشد وضوء جبيرهاى در حال اضطرار طهارت بوده باشد، آن طهارتى كه در صلاة معتبر است و صلاة به او صحيح بشود و در اين حال وضوء گرفتن مثل وضوء گرفتن در حال اختيار باشد، چه جورى كه كسى جبيره ندارد وضوء اختيارى مىگيرد، همانطور که او حدث ندارد، اين هم كه وضوء اضطرارى گرفت اين هم اگر حدث نداشته باشد، اين لازمهاش عبارت از اين مىشود كه انسان بتواند خودش را به اضطرار بيندازد، خوب شارع از ما صلاة مع الطهاره خواسته است ديگر، صلاة را كه مىخوانم طهارتش هم كه الحمد الله رب العالمين اين طهارت عين طهارت او است در اين حال، پس چرا نتوانم خودم را به اضطرار بيندازم؟ اين قامون كه صلاة مشروط به طهارت است و وضوء براى طهارت است اگر بنا بوده باشد وضوء در حال الاضطرار مثل وضوء در حال الاختيار بشود (اين حرف را در تيمم هم گفتهاند)، اگر بنا بوده باشد كه وضوء در حال الاضطرار مثل وضوء در حال اختيار بشود، اين وضوء اضطرارى در عرض قرار می گیرد، يعنى انسان مىتواند خودش را مضطر كند، در عرض مىافتد معنايش اين است. اين كه گفتهاند در عرض مىافتد يعنى مىتواند خودش را مضطر بكند ولو بعد دخول الوقت، چرا؟ چون شارع از من صلاة مع الطهارة مىخواهد، چيز ديگرى كه نمىخواهد، اين صلاة است. اين هم طهارتش، خودش گفته است كه این در اين حال مثل همان وضوء است. هيچ فرقى ندارد، طهارت است. در طهارت مثل او طهارت است. خوب تحويل داديم طهارت را، اين حرف در تيمم هم مىآيد، اگر تيمم طهارت بشود مثل وضوء از واجد الماء، كسى بعد دخول وقت هم آبش را مىريزد و تيمم مىكند، چون كه طهارت در حال اضطرار عين آن وضوء در حال الاختيار است. طهارت است و شارع هم از من صلاة مع الطهارة خواسته است.
اين كه گفتهاند اگر بنا بوده باشد وضوء جبيرهاى رافع بشود مبيح تنها نبوده باشد لازم مىآيد وضوء جبيرهاى در عرض وضوء اختيارى بيفتد معنايش اين است. يعنى مىتواند شخص خودش را تعجيز كند حتّى بعد دخول الوقت، چون كه هيچ محذورى ندارد، پس وقتى كه نمىتواند خودش را تعجیز کند، عرض مىكنم بر اين كه اينها فرمودهاند بر اينكه ما بايد ملتزم بشويم بر اين كه تيمم مرتبهاى از ملاك وضوء را دارد وضوء جبيرهاى مرتبهاى از ملاك وضوء را دارد كه اين مرتبه تمام رفع الحدث نيست. نقص دارد رفع حدثش، بدان جهت جايز نيست. بايد با طهارت خالصه اتيان بشود،
اين كه از قديم هم در كتب فقهيه مىشنيديد كه تيمم مبيح است يا رافع، معنايش اين است. يعنى معناى علمىاش اين است كه بايد ملتزم بشويم كه اين تيممى كه هست، مرتبهاى از طهارت است. طهارت تامه نيست و طهارت تامه در صلاة شرط است. بدان جهت اختياراً انسان نمىتواند بعد دخول وقت خودش را تعجيز كند، چون كه طهارت تامه را تفویت كرده است. بايد ملتزم بشويم كه اين طهارت ناقصه است. يعنى نسبت به صلاة طهارت است. چه جور در زن مستحاضه گفتيم نسبت به نمازش طهارت دارد ولی نسبت به ساير امور طهارت ندارد، اين هم نسبت به نمازش اين است. اين دليلشان است.
بدان جهت آنهايى كه ملتزم مىشوند وضوء جبيرهاى تيمم مبيح است. غير از اين وجه ديگرى ندارند ولكن اينها يك قاعده كلّى مىگويند، مىگويند قاعده كلّى اين است هر گاه شارع در خطاب براى شيئى بدل اخذ كرد متفاهم عرفى اين است كه بدل در تمام الجهات جاى مبدل نمىنشيند و الاّ اگر در جاى مبدل بنشيند آن وقت تعجيز جايز مىشود كه انسان خودش را عاجز بكند از مبدل بدل را بياورد، چون كه او جاى او نشسته است در تمام الجهات، اينها اينجور مىگويند، مىفرمايند بر اين كه هر خطابى كه خطاب بدل است و گفته است مبدل را متمكن نشديد اين را اتيان بكنيد، او اقتضاء مىكند که بدل قائم مقام مبدل است در بعض الجهات نه در تمام الجهات، و الاّ تعيجيز جايز مىشود، اين جا هم قائم مقام او مىشود در بعض الطّهارة، اين قاعده كليّه است كه فرموده اند،
اين فرمايش را كه اگر شارع چيزى را بدل از چيزى قرار دارد متفاهم عرفى اين است كه بدل نقصى دارد و الاّ اگر نقصى نداشت از اول عدل قرار مىداد، پس نقصى دارد اين درست است. كما اين كه سابقاً گفتيم كه در ابدال اضطراريه تعجيز نفس جايز نيست. این را گفتيم، و امّا تطبيق اين كبرى به مقام و نتيجه گرفتن اين كه تيمم يا وضوء جبيرهاى مبيح است و رافع نيست درست نيست. چرا؟ براى اين كه وضوء جبيرهاى و وضوء اختيارى خودش مصلحت ملزمه ندارد، خودش مصلحت غير ملزمه دارد كه طهارت است. انّ الله يحبّ المتطهّرين، ولكن ملاك ملزِم اينها در صلاة است. اينها موجب مىشوند ملاك در صلاة را.
قاعدهاى را خدمت شما عرض کنم، شيئى كه در شىء آخر ملاك موجود مىكند، خودش فقط محبوبيتش غيرى است يعنى محبوبيت وجوبيهاش غيرى است. خودش واجب نفسى نيست. چون كه ملاك را در چيز ديگر موجود مىكند، شرايط از اين قبيل هستند ديگر، واجب غيرى اين است كه ملاك را در صلاة موجود مىكند و الاّ واجب نفسى مىشدند، ممكن است اينجور قيود دو تا قيدى بشود يكى اختيارى، و يكى اضطرارى در يك جهت مثل هم بوده باشند هيچ فرقى نكنند ولكن در تأثيرشان و در اثر گذاشتن ملاك ملزِم كه مشروط است در او مختلف بشود، مثال خارجى مىگويم يادتان بوده باشد، اين دكّان دار كه دكّان مىخرد سرقفلى يا ملك، براى چه مىخرد؟ براى اين كه متاعش را بفروشد، فرض كنيد كسى در چهار راه يك دكّانى دارد كه همين جور خريد و فروش مىكند، اين دكّان كوچك است. بعد دكّانی را از پشت مىخرد و دكّان را وسيع مىكند، احتياجى هم به وسعت دادن دکّان ندارد، از خودش هم بپرسى مىگويد من جنس را شب مىآورم و روز مىفروشم، احتياج به بزرگ كردن دكّان ندارم، چرا پس بزرگ مىكنى؟ مىگويد اين اعتبار است بر من كه مىگويند دكّان كذايى دارد كه ده ميليون سرقفلىاش است. اين در بيع و شرائش مدخليتى ندارد، دكّان كه وجوب غيرى دارد براى بيع المتاع كوچك باشد يا بزرگ مىفروشد ولكن در ما نحن فيه يك مصلحت ديگرى دارد كه آن مصلحت ديگر در اعتبار است. عرض مىكنيم يا سيدنا يا حكيم قدس الله روحك! خداوند متعال وضوء جبيرهاى و وضوء اختيارى را يكسان تعارف مىبيند، هيچ فرقى در طهارت ندارد ولكن تأثيرشان در صلاة مختلف است.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص265.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص265.
[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص265.
[4] و ممّا ذكر يظهر وجوب تقليل الجبائر لو تعدّدت بعضها على بعض، مع احتمال العدم و الاكتفاء بالمسح على الظاهر، لأنه بالنزع لا يخرجه عن الحائل كما عن نهاية الأحكام، و هو مشكل؛ سيد علی طباطبايی، رياض المسائل، (قم، مؤسسة آل البيت (ع) چ1، ت1418ق)، ج1، ص161.
[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص266.