مسألة25:« الوضوء مع الجبيرة رافع للحدثلا مبيح«.[1]
عرض كرديم آنهايى كه ملتزم شدهاند طهارت در موارد وضوء جبيرهاى و تيمم نيست بلكه وضوء جبيرهاى و تيمم اينها مبيح هستند به آن چيزهايى كه صلاة و نحو الصّلاة است. كما اين كه زن مستحاضه با وجود اين كه ذات الحدث است چونكه بعد از وضوء باز خروج الدم هست، مع ذلك آن وضويى كه مىگيرد مبيح آن صلاتى است كه اتيان مىكند، آنهايى كه از آنها تعبير مىشود به طهارات اعذاریه كه در حال العذر طهارت هستند. آنها فى حقيقتها مبيحات هستند و طهارات نيستند. مسلك مشهور حرف اساسيش اين است كه طهارت امر واحدى است و مسبب هست از اين وضوء و غسل و غير ذلك من التيمم مثلاً، اين امر واحد بسيط يا موجود مىشود يا موجود نمىشود و صلاة هم مشروط به اين امر بسيط است كه لا صلاة الاّ بطهور صلاة بايد با اين امر بسيط بشود.
كلام اين است كه اگر در اين طهارت كه امر مسبب است و حدث با او رفع مىشود، و شرط الصّلاة كه طهارت است موجود مىشود اگر وضوء جبيرهاى در حال العذر و در حال الاضطرار طهارتى بوده باشد و آن امر واحد مسبب بوده باشد، لازمهاش اين است كه القاء النّفس فى الاضطرار عيبى نداشته باشد كه انسان ولو بعد دخول الوقت آبش را مىريزد و فقط تيمم مىكند براى صلاة، يا فرض بفرماييد شكسته بند نيامده است، بعد دخول الوقت وضوء نمىگيرد، متمكن است از وضوء اختيارى، منتظر مىشود كه شكسته بند بیايد تا ببندد و وضوء جبيرهاى بگيرد، اينها جايز مىشود. چرا؟ چون كه بعد از ريختن آب آنى كه شرط صلاة است بعينه حاصل است. آن طهارت امر واحدى است و حاصل است. بعد از بستن اعضاء توسط شكسته بند وضوء جبيرهاى طهارت که امر واحد است حاصل مىشود، پس چرا ادخال نفس فی الاضطرار جايز نباشد، كه مىگويند مفتی به مشهور است و در باب تيمم خودش منصوص است، حتّى ظاهر آيه شريفه و ظاهر ساير ادله كما ذكرنا گفتيم متفاهم عرفى اين است که در مواردى كه مأمور به اضطرارى عند عدم التّمكن تعيين مىشود متفاهم عرفى اين است كه ادخال فى اضطرار جايز نيست، سابقاً گفتيم، پس هم اینکه ادخال فى الاضطرار غير جايز باشد، هم وضوء جبيرهاى طهارت باشد، اينها با همديگر جمع نمىشوند.
جواب اين مطلب را اينجور عرض كرديم، گفتيم طهارت عنوان بر نفس وضوء و تيمم و وضوء جبيرهاى است، امرِ مسبب نيست، و اين وضوء جبيرهاى و تيمم و وضوء اختيارى همهشان شريك هستند در اینكه اينها حدث را برمىدارند، طهارت هستند، ولكن صلاة با آن طهارت مائيه اختیاریه كه وضوء است يك ملاك ملزمى در صلاة است كه با آن طهارت حاصل مىشود، وقتى كه انسان صلاة را با وضوء جبيرهاى مىگيرد آن ملاك در صلاة حاصل نمىشود، طهارت بودنش طهارت است، ملاك صلاة به آن مرتبه حاصل نمىشود، مثالش را هم گفتيم، دكّان كوچك و بزرگ فرقى ندارد در فروختن اين اجناس، ولكن در غرض آخرى مدخلّيت دارد كه آن غرض آخر هم ملزم است، روى اين حساب جواب را گفتيم و جواب واضح شد، چون كه وقتى كه طهارت عنوان بر اين افعال شد و خود اين افعال شد آن وقت مختلف مىشود طهارت، ولو همه شريك هستند كه رفع حدث مىكند، ولكن در مشروط به اينها فرق است، اين يك ملاك ملزمى در صلاة موجود مىكند، وضوء جبيرهای نحوی از ملاك ملزم دارد، امّا آن ملاك ملزم نيست به آن مرتبه، و چون كه به آن مرتبه نيست و آن مرتبهاش هم لزوم است تعجيز نفس جايز نيست، آن در واجبات نفسيه است كه بايد ملتزم بشويم شارع بگويد اگر نتوانستى عتق رقبه را بكنى در كفاره ظهار شصت روز روزه بگير، آنجا متفاهم عرفى اين است كه اين شصت روز روزه گرفتن ملاك عتق را ندارد، چون كه او ممكن نيست شارع به بعض الملاك اكتفاء كرده است، اينجا آن حرف نيست كه طهارت ممكن نيست به بعض طهارت، آن وقت هم بگوييد كه طهارت قابل تبعيض نيست مىشود مبيح اين وضوء، اين حرفها اين جا جايش نيست، چون كه در ما نحن فيه مطلوبيت وضوء و غسل و وضوء جبيرهاى غيرى است، آن مطلوبيت نفسى صلاة است، و بما انّه طهارت عنوان بر خود اين سه تا تيمم و وضوء اختيارى و وضوء اضطرارى است، همه اينها در طهارت يكسان هستند، اينها در حال عجز طهارت هستند، مثل وضوء طهارت هستند، الاّ انّه آن ملاكى كه در طهارت وضوئيه هست آن ملاك در صلاة است، غير از طهارت بودن ملاك صلاة را مىبرد بالا آن طهارت به آن نحو، بدان جهت تفویتش جايز نيست، اين يك حرفى است واضح و موافق ارتكاز هم هست.
و امّا آنى كه در مقام غير از اين عرض ما در مقام ذكر شده است در جواب اين اشكال، در جواب اين اشكال اينجور فرمودهاند گفتهاند ملتزم مىشويم كه آن طهارتى كه در ما نحن فيه به وضوء جبيرهاى و هكذا به تيمم حاصل مىشود آن وقتى است كه عدم تمكن از تعجیز خود انسان نباشد، يعنى انسان عاجز بشود، مثل كسى كه اتفاقاً به زمين خورده است و استخوانهايش شكسته است شكستهبندى كردهاند اين شخصى كه اينجور عاجز است و نفسش را تعجيز نكرده است ملتزم مىشويم كه آن وضوء جبيرهاى طهارت است، و امّا اگر انسان خودش را تعجيز نفس كرد نه آنجا نمىگوييم كه اينها طهارت هستند، بدان جهت ما بوديم و على القاعده مىگفتيم وقتى كه انسان متمكن نشد از وضوء اختيارى نوبت مىرسد به تيمم، شارع وضوء جبيرهاى را تشريع كرد براى عاجز، مىگوييم عاجز باشد وضوء جبيرهاى، عاجز نباشد تيمم.
و امّا آن كسى كه خودش را عاجز كرده است، عاجز نبود، خودش را عاجز كرد بعد الدّخول مىگوييم اصلاً ما بوديم و على القاعده مىگفتيم صلاة از اين صحيح نيست، نه با وضوء و نه با تيمم، امّا با تيمم چون كه خودش را عاجز كرده است، ادلّه تيمم آن جايى است كه خودش شخص عاجز بشود نه اینکه تعجيز بکند، وضوء را هم كه وضوء اختيارى را هم نمىتواند بگيرد، ما بوديم و ادلّه مىگفتيم صلاة واجب نيست، الاّ انّه علمنا خارجاً بان الصلاة لا تسقط اين اوجب بر اين كه ملتزم بشويم که اين هم وضوء جبيرهاى بگيرد ولو خودش را عاجز كرد، معصيت كرده است، ولكن چون كه صلاة ساقط نمىشود باز وضوء جبيرهاى بگيرد.
خوب اين فرمايش مطلب را حل نمىكند، اولاً مسألهاش سابقاً گذشت كه لا فرق فى جواز الوضوء جبيرةً بين ان يكون الجبيرة اختياريةً او اضطراريةً، اطلاقات ادلّه بود، اطلاقات ادله اين است كه آن كسى كه صاحب جبيره است و در زمان جبيره متمكّن نيست، بر جبيره مسح كند، چه خودش را ذات جبيره كرده است عمداً و عصياناً، چه نه خودش را عمداً نكرده باشد، اطلاقات مطلق بود، اينجور نيست كه ادله جبيره مختص بشود به آن عجز اصلى كه از ناحيه تعجيز نباشد، مسألهاش سابقاً گذشت، دليلش هم علم خارجى نبود، دليلش اطلاق ادله بود كه خودشان هم تصديق فرمودند، مقتضاى اطلاق ادله اين است كه آن كسى كه ذات جبيره و ذو الجبيرة است جبيرهاش اختيارى باشد يا اضطرارى، وقتى كه جبيره دارد و نمىتواند بشوید زير جبيره را در اين صورت بر جبيره مسح كند، ولو خودش را عمداً كرده باشد، روايات جبيره مطلق بود، پس لو كنّا و نحن علم خارجى هم نداشتيم به اطلاقات تمسك مىكرديم و مىگفتيم نماز بخوان، شما كه در اول وقت جبيره نداشتى خودت را شكسته بند را آوردى، شكسته بند بست، خودت را به اضطرار انداختى نماز بخوان چون كه اطلاقات مىگيرد اين شخص را، اطلاقات عبارت از اين است كه آن كسى كه كسير است و جبيره دارد، مسح كند بر جبيره، بدان جهت در ما نحن فيه ولو تعجيز نفس كرده باشد اطلاقات شامل مىشود، كما ذكرنا.
اشكال دوم اين است كه خوب افرض اطلاقات نمىگيرد، فقط علم خارجى بود كه علم خارجى اوجبتنا ملتزم شديم كه وضوء جبيرهاى بگيرد، خيلى خوب، الآن كه وضوء جبيرهاى مىگيرد به علم خارجى مىپرسيم اين طهارت است يا نيست، اگر بگويى طهارت نيست چه جور علم دارى كه صلاة واجب است با اين، اين كه طهارت نيست، اگر طهارت است اشكال برمىگردد، اگر طهارت است طهارت امر واحد بسيط است، اگر شرط صلاة با اين وضوء جبيرهاى حاصل بشود لازمهاش اين است كه تعجيز نفس جايز بشود، چون كه همان شرط حاصل است ديگر، همان اشكال برمىگردد، در ادله تيمم هم كه دليل خاص دارد آن حرف مىآيد، اشكال به اين مىكردند كه اگر تيمم عند فقد الماء مبيح نباشد طهارت بياورد، لازمهاش جواز تعجيز نفس است، كه انسان آب را به زمين بريزد، خودش را غیر متمكن من الماء قرار بدهد، اشكال اين بود ديگر، اين اشكال به اين كه علم خارجى داريم كه صلاة ساقط نمىشود، و ادلّه اوليه نمىگرفت، ادلّه اوليه وضوء جبيرهاى غير متمكن را مىگرفت كه اصلاً تمكن ندارد، شخصى فرض بفرماييد كه عمداً خودش را ذات جبيره بكند، عمداً خودش را جريحه دار بكند چاقو بزند عصبانى شد چاقو زد خودش را جريح كرد، بگوئید ادله جبيره كه اغسل ما حول الجرح اين را نمىگيرد، ولی اينجور نيست، چون در اغسل ما حول الجرح نپرسيد كه جرح از كجا پيدا شده است با خانواده نزاع كردهاند يا با كسى ديگر دعوا شده است يا خودش اشتباهاً شده است بلااختيار شده است، هيچ از اينها در روايات خبرى نيست، ذات الجريح آن كسى كه در اعضاء جراحت دارد روايت مىگويد وضوء او اغسل ما حول الجرح است.
وقتى كه اينجور شد اين را گفتيم كه مطلب پرواضح است، اگر طهارت بوده باشد تعجيز نفس جايز مىشود، اگر گفتيم روايت نمىگيرد، بلکه از علم خارجى فهميديم اين طهارت است در اينها كه تعجيز كرده است نفس را، خوب الكلام الكلام اگر طهارت است تعجيز نفس جايز مىشود.
اين جواب نمىشود، جواب به نظر قاصر ما يك مطلب است و آن اين است كه طهارت عنوان خود وضوء است، وضوء اختيارى، وضوء جبيرهاى و تيمم، اينها در طهارت بودن شريك هستند، ولكن خودشان ملاك ملزم ندارند، ملاك ملزم را در صلاة ايجاد مىكنند ولكن ملاك ملزمى كه در صلاة ايجاد مىكنند مختلف است، آن مرتبهاى را كه وضوء اختيارى موجود مىكند آن مرتبه را آن يكى موجود نمىكند ولو طهارت است، ولكن آن مرتبه ملاك را موجود نمىكند، بدان جهت اينها طهارت مىشوند، مع ذلك تعجيز نفس جايز نمىشود، چون كه مرتبه آن ملاك كه مرتبه ملاك در صلاة است تفویت مىشود، هذا كلّه كلام در اين مسأله.
مسألة26: « الفرق بين الجبيرة التي على محل الغسل و التي على محل المسح من وجوهكما يستفاد مما تقدم. أحدها أن الأولى بدل الغسل و الثانية بدل عن المسح.الثاني أن في الثانية يتعين المسح و في الأولى يجوز الغسل أيضا على الأقوى.الثالث أنه يتعين في الثانية كون المسح بالرطوبة الباقية في الكف و بالكف و في الأولى يجوز المسح بأي شيء كان و بأي ماء و لو بالماء الخارجي. الرابع أنه يتعين في الأولى استيعاب المحل إلا ما بين الخيوط و الفرج و في الثانية يكفي المسمى. الخامس أن في الأولى الأحسن أن يصير شبيها بالغسل في جريان الماء بخلاف الثانية فالأحسن فيها أن لا يصير شبيها بالغسل. السادس أن في الأولى لا يكفي مجرد إيصال النداوة بخلاف الثانية حيث إن المسح فيها بدل عن المسح الذي يكفي فيه هذا المقدار. السابع أنه لو كان على الجبيرة رطوبة زائدة لا يجب تجفيفها في الأولى بخلاف الثانية. الثامن أنه يجب مراعاة الأعلى فالأعلى في الأولى دون الثانية. التاسع أنه يتعين في الثانية إمرار الماسح على الممسوح بخلاف الأولى فيكفي فيها بأي وجه كان«.[2]
بعد سيد قدس الله نفسه الشّريف در عروة متعرض مىشود در مسأله بعدى به فرق ما بين المسح فى موضع الغسل، و بين المسح فى موضع المسح، در وضوء كه جبيره مسح مىشد دو سنخ جبيره است، يك جبيرهاى است كه در مواضع غسل وضويى موجود است كه اگر اين جبيره نبود بايد آن موضع را بشورى، يك جبيرهاى در مواضع المسح است مثل ظاهر الرّجلين و مقدم الرأس كه اگر اين جبيره نبود بايد بشره را مسح كنى، غسل كافى نيست، بايد مسح بشود، ايشان فرق ما بين اين جبيرهاى كه فى موضع الغسل است و ما بين آن جبيرهاى كه فى موضع المسح است فرق آنها را مىشمارد، در عروه نه فرق ذكر مىكند، نه فرق ما بين آن مسحى كه در موضع الغسل است و ما بين آن مسحى كه در موضع المسح است وجود دارد:
فرق اول: مىگويد آن فرق اين است مسحى كه در موضع الغسل مىشود، بدل الغسل است، يعنى عوض غسل آن عضو مسح مىشود، و امّا آن مسحى كه در موضع المسح است، او بدل المسح است، اين فرق اولى است.
خوب اين را مىدانيد كه كلام در فرق خود اينها است، مسحى كه در موضع الغسل است، و مسحى كه در موضع المسح است فرق اينها چيست، خودشان را ذكر كرد ايشان، اگر مراد مرحوم صاحب عروه خود اينها باشد، يعنى بگويد كه شارع مقدس مسح را در مواضع غسل بدلاً عن الغسل قرار داده است، و امّا مسح در مواضع المسح را خداوند بدل مسح قرار داده است، خوب اين فرق نيست، هر دو مسح على الجبيرة هستند، فرقشان را خداوند اين را بدل آن جعل كرده است، اين را بدل اين جعل كرده است اينكه فرق نمىشود.
اگر مرادش اين باشد كه مكلّف حين التّوضؤ بايد غسل بدليت كند، آن وقتى كه مسح مىكند بر جبيرهاى كه در يد است بايد قصد كند كه اين بدل از غسل است و از آن ديگرى هم قصد كند كه اين بدل از مسح است، مكلّف بايد قصد كند، اين قصد اعتبارى ندارد، چرا؟
براى اين كه ذهنتان آشنا بشود به مطلب عرض مىكنم مقدمةً، يك كافرى تازه مسلمان شده است، يك كافرى بود، طيّارهاش سقوط كرد، مسلمانها آوردند دست و پايش را بستند و شكستهبندى و مهربانی كردند گفت اشهد ان لا اله الاّ الله، دين شما حق است، من مسلمان شدم، وقت نماز هم که رسيد گفت نماز را به من ياد بدهيد كه بخوانم، مىگويند در نماز بايد وضوء بگيرى، به او گفتند كه بايد صورتت را بشورى، اين شكستهها كه بستهاى رويش را مسح كنى، وضوء اختيارى را اصلاً ياد نداند به اين، وضوء اضطرارى را ياد دادند آن هم ايستاد وضوء گرفت، مىخواهد نماز بخواند، اين وضويش صحيح است يا صاحب عروه يا صحيح نيست، بلااشكال صحيح است، چون كه در روايات گفت آن كسى كه در ذراعش و مواضع الغسلش جبيره است يمسح عليها، اين هم مسح كرد ديگر، در روايات نبود كه يمسح عليها بقصد البدليه عن المسح، غايت آن چيزى كه از روايات استفاده مىشود، اين است که بايد این مسح و غسلها به قصد وضوء باشد، امّا بدل از غسل وضويى است، اينها اعتبارى ندارد، پس اگر مراد از اينكه او بدل است از غسل واين بدل است از مسح يعنى شارع حين الاعتبار اعتبار بدليت كرده است خوب اين كه فرق نمىشود، هم در موارد موضع الغسل امر به مسح كرده است و هم در اين مواضع، اين معنايش اين است، و اگر اين است كه اين شخص بايد قصد بدليت بكند قصد بدليت اعتبار ندارد قطعاً حتّى پيش ايشان، و بدان جهت خود رواياتى كه هست در وضوء جبيرهاى وارد است که فليمسح على جبائره ندارد كه به غسل بدليت مسح كند، دارد بر اين كه وضويش را اينجور بگيرد، وضوء مىگيرد، بدان جهت آن كسى كه از طيّاره افتاده بود و دست و پايش شكسته بود بستند، آن هم به قصد وضوء مىگيرد، اين فرق اول كه مربوط به مكلّف نيست.
فرق ثانى: مىفرمايد فرق ثانى اين است كه در آن مسح على الجبيرةاى كه بدل الغسل است مكلّف آنجا مخيّر است ظاهر جبيره را بشوید يا ظاهر جبيره را مسح كند، مخيّر است، مىتواند با آفتابه جبيره هم جبيره سفت و سختی است به کسر و زخم آب نمی رسد، روى جبيره آب مىريزد و مىشورد ظاهر جبيره را اين عيبى ندارد، دست هم نمىزند فقط آب مىريزد با آفتابه، در مواضعى كه مسح على الجبيرة بدل الغسل بوده باشد مىتواند آن ظاهر را بشوید، ولكن به خلاف آن مسح على الجبيرةاى كه در موضع المسح است، آنجا نمىتواند غسل كند و جبيره را بشوید، آنجا بايد بر خود جبيره مسح كند.
خوب اين فرقى هم كه فرمود اين هم درست نيست، چرا؟ براى اين كه سابقاً گفتيم كه غسل جبيره كافى نيست، آنى كه لسان روايات است اين است كه ذات جبيره ولو در اعضاى وضويش باشد كه ذراع منصوص بود در صحيحه حلبى، امام علیه السلام فرمود ان كان يؤذيه الماء فليمسح عليه، يعنى ماء را مسح كند بر جبيره، اين ظاهرش عبارت از مسح است، بدان جهت اگر ظاهر جبيره را بشوید عنوان مسح بالماء صدق نمىكند، وقتى كه مسح بالماء صدق نكرد مجزى نمىشود.
يك كلمهاى اين جا مىگويم توى ذهنتان باشد، صاحب عروه چرا اين را فرمود با وجود اين كه لسان ادله اين است كه بايد جبيره مسح بشود، هر دو مسح است ديگر، هم در موضع الرأس و هم اين جا، الظّاهر و الله العالم ما اينجور به نظرمان رسيد كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف در مسحى كه بر جبيره در مواضع المسح مىشود، مسح با آلت مخصوصه را شارع تعيين كرده است، در صحيحه زراره [3]بود فرموده است: فليمسح ببلّة يمناك ناصيتك و رجلك اليمنى و ببلّة يسراك رجله اليسرى، آلت ماسحه و جزء ماسحه بايد دست بوده باشد، يمنى بوده باشد با بلّهاش، بدان جهت ايشان مىفرمايد كه مسح آنجا متعين است، ولكن در روايات مسح بر جبيرهاى كه در مواضع الغسل فرض شده است امام ندارد كه فليمسح بيده على الجبيرة، اينجور چيزی در روايات ندارد، در روايات اين است كه فليمسح على الجبيرة، يعنى فليمسح على الجبيرة بالماء، به آب مسح كند، ماسح بايد خود آب بشود و خود آب بايد مسح كند، ايشان مىفرمايد وقتى كه آب را ريخت و آب جارى شد مسح كرده است جبيره را، عنوان مسحى كه در روايات وارد است دليلش قاعده ميسور نیست تا كسى بگويد قاعده ميسور درست نيست، بلكه نظر مبارك ايشان اين است آن كه در موراد جبيره غسلى معتبر است مسح الجبيرة بالماء است، به آب مسح بشود، بدان جهت در مسحى كه بر ناصيه و بر رجلين مىشود ناصيه بايد واقف بشود يد حركت كند، رجلينى كه مسح مىشود بايد رجل ساكن بشود و يد حركت بكند، و امّا يد را بگذارد پا را اينجور زير يد بكشد كه يد ايستاده است او كافى نيست، چون كه در مسح معتبر است كه ماسحه بايد يد باشد، فامسح ببلّة يمناك يعنى اين عضو عضو ماسحه باشد، ولكن فتوا خواهد داد ديگران هم فتوا دادهاند، در مسح على الجبيرة فى موضع الغسل اين معنا معتبر نيست، چه جورى كه در غسل خود عضو معتبر نيست، شير را باز كرده است و دستش را زير شير حركت مىدهد كه آب به تمامى دست مىرسد كافى است، در مسح كردن دست هم به آب جايز است كه دستش را حركت بدهد، فرض بفرماييد لولهاى است كه كم باز كرده است و دستش را همين جور زير او حركت مىدهد كه آب مسح كند، يا خود دستش خيلى تَر است، دستش را نگه داشته است و جبيره را اينجور مىكشد كه فتوا مىدهد كه عيبى ندارد، پس يكى از فوارقش اين است كه در جبيره در موضع المسح بايد يد ماسحه جريان كند، ولكن به خلاف در جبيره در موضع الغسل آنجا ممكن است كه ممسوح جريان كند، ممسوح كه جبيره است او جريان كند، عيبى ندارد، چرا؟ سرّش اين است كه فليمسح على جبيرته اين مسح بالماء معتبر است، مسح بالماء كه معتبر شد آب جارى بشود مسح بالماء صدق مىكند، به خلاف موارد مسحى كه در موضع المسح است، آنجا مسح بالماء كافى نيست، مسح باليد بايد بشود، مسح باليمنى كه بلّه داشته باشد بشود، بدان جهت توى ذهن قاصر ما رسيده است، نظر صاحب عروه به اين مطلب است و اين مطلب هم مطلبى نيست كه انسان بگويد كه نه اين نيست، اين مطلب مىشود قبول كرد كه روايات همين است، فالميسح على الجبيرة يعنى فليمسح الماء، ماء را، بدان جهت دست معتبر نيست، لذا چيز ديگرى را پارچهاى را خيس مىكند توى آب و روى جبيره مىكشد، عيبى ندارد، كافى است، يد معتبر نيست كه، آنى كه معتبر است در مسح موضع مسح جبيرهاى او عبارت از اين است كه مسح به ماء بشود.
بدان جهت بعيد نيست سابقاً هم كه گفتيم در مسح در موارد غسل مخيّر است بين مسح الجبيرة و غسل الجبيرة و بعد اشكال كرديم، ممكن است آن اشكال دفع بشود به اين بيانى كه امروز عرض كردم که آنى كه لسان روايات است مسح على الجبيرة است و ظاهرش مسح بالماء است، يعنى آب را زير جبيره نمىتوانى برسانى به آب مسح كن ظاهرش را، آن آلت ماسحه هر چه بوده باشد، بدان جهت اگر آلت ماسحهاى نبوده باشد، آب را بريزد مسح بالماء شده است، ولكن غسل مىشود، مسح بالماء يعنى غسل.
سؤال...؟ غسل بشره واجب بود، الآن غسل ظاهر الجبيرة مىشود، اقل و اكثرش هم همين بود كه غسل بشره لازم است، در صورت اختيار، الآن كه صورت، صورت اضطرار است، آنى كه در ما نحن فيه به مقتضاى روايات است مسح على البشره است بالماء، بدان جهت روايات بيشتر از اين دلالتى ندارند و مقتضاى آنها اين است و من هنا در ما نحن فيه ولو احتياط لازم اين است كه مسح بشود، از او رفع ید نمىكنيم، احتياط لازم است، فتوا دادن واجب نيست، ولكن مقتضاى ادلّه كسى اگر اين را بگويد بيراهه نرفته است كما ذكرنا.
بعد فوارق ديگرى را ذکر می کند، چون كه قاطى شد فوارق با همديگر، آن فرق اخيرى را هم گفتم ديگر، چون كه در فرق تاسع اين بود كه در مسحى كه در موضع المسح است بايد يد ماسحه جريان كند، وجهش معلوم شد، ولكن در آن موضع الغسل كه جبيرهاش بايد ممسوح بشود جريان ماسح بر ممسوح معتبر نيست، بلكه باىّ وجهٍ مسح بشود ولو بدون آلت مسح بشود او كافى مىشود كما ذكرنا، دست را حركت مىدهد، جبيره را با رعايت ترتيب حركت مىدهد زير ماسحه یعنی آن پارچهاى كه خيس كرده است او را نگه داشته و جبيره را مىكشد به او، عيبى ندارد، مسح بالماء صدق مىكند، وقتى كه او رطوبت مسريه دارد، بدان جهت فی الثانيه يتعين المسح و فى الاولى يجوز الغسل ايضاً على الاقوی، اين على الاقوی كه مىگويد ظاهرش اين نيست كه به قاعده ميسور تمسّك كرده است، كه سابقاً مىگفتيم تا اشكال بشود و به على الاقوی حاشيه زده بشود، وجهى كه ايشان مىفرمايد نظر مباركشان اين است، و اين خيلى دور نیست بلکه نزديك است به مدلول روايت كما ذكرنا.
فرق ثالث: مىفرمايد الثّالث ان يتعين فى الثّانيه كون المسح بالرّطوبة الباقية فى الكفّ و بالكف، معتبر است در مسح على الجبيرةاى كه در موضع المسح است، ثانياً يعنى در موضع مسح است بايد مسح به رطوبت باقيه بشود در يد، خودش هم به كف بشود رطوبت باقيه بالكف، كما ذكرنا كه در صحيحه زراره دارد كه فامسح ببلّة يمناك، و امام كه در موضع مسح مىگويد فامسح على الجبيرة ظاهرش اين است كه آن مسحى كه معتبر بود به حسب ادله اوليه واقعه بر بشره بشود، آن مسح را بر جبيره جارى كن، يعنى به همان بلّة اليد كه معتبر بود بر بشره جارى بشود به همان جارى كن، كما اين كه ظاهر ادلّه اين است آن مسحى كه در جبيره در موضع الغسل است آن نحو از غسل بشره كه معتبر بود مسح جبيره را هم به همان نحو بكن، غسل بشره به چه نحو معتبر بود، الاعلى فالاعلى معتبر بود ديگر، در مسح جبيره هم آن اعلى اليد فالاعلی معتبر بوده باشد، اين هم وجه ديگرى است كه آن را هم بيان كرديم.
الثّالث انّه يتعين فى الثّانية يعنى در مسح بدل المسح كون المسح بالرّطوبة الباقية فى الكف و بالكف، يعنى مسح هم آلت ماسحه هم كف باشد، و فى الاول يعنى مسحى كه بدل الغسل است يجوز المسح باىّ شىءٍ کان، ولو به آن كهنهاى كه خيس كرده بود، به هر چيزى كه بوده باشد، و باىّ ماءٍ به هر آبى ولو به آب خارجى كه به بلّه كه معتبر نيست، گفتيم با آب خارجى شسته مىشود با آب خارجى هم مسح بشود.
فرق رابع: الرّابع ان يتعين فى الاولى استيعاب المحل، سابقاً گذشت، آن مسحى كه بدل الغسل است تمام جبيره بايد ظاهرش مسح بشود، چون كه ظاهر اين است كه تمام آن بشرهاى كه شسته مىشد، الآن به تمام جبيرهاى كه روى او هست مسح بالماء بكن، استيعاب معتبر مىشود الا الخیوط و الفرج كه سابقاً گفتيم و استيعاب المحل الاّ ما بين الخیوط و الفرج و فى الثّانيه يكفى المسمّى، چونکه در مسح مسمّى معتبر بود، در مسح على الجبيرةاش هم مسمّى معتبر است.
فرق خامس: الخامس ان فی الاولی الاحسن ان يصير شبيهاً بالغسل، اين اشاره است به حرف سابقى، در سابق فرمود كه مسح على الجبيرةاى كه موضع الغسل است، متعين نيست، بلكه يجوز الغسل كه با آفتابه آب مىريزد روى جبيره، ولكن آنجا يك احتياط مستحبى كرد، بعد از اين كه فتوا داد كلّ من مسح الجبيرة و غسل ظاهر الجبيرة مجزى است، يك احتياط مستحبى قرار داد، آن احتياط مستحبى اين است كه آب را روى جبيره بريزد و با دستش آن آب را جريان بدهد من غير قصد الغسل و المسح، هيچ كدام را قصد نكند، احتياط اين بود که قصد نکند، اين احسن اشاره به او است، اين احسن عبارت از اين است كه مسحی را ایجاد کند که شبیه غسل است، در مسحى كه بدل الغسل است مسحى بكند كه شبيه به غسل است يعنى آب هم جريان كرده باشد، چرا اسم این غسل نیست؟ چون كه قصد غسل و مسح نكرده است، يد را مسح كرده است، يد، يد ماسحه است، ولكن غسل بخصوصه را يا مسح باليد الماسحه را قصد نكرده است، الاحسن ان يصير اين مسح شبيهاً بالغسل.
فرق سادس: السّادس اين فرق ششمى که مىفرمايد اين را سابقاً گفتيم درست نيست، ظاهرش اين است كه آن جبيرهاى كه در محل الغسل است بعد از مسح كردن بالماء بايد خيس بشود، رطوبت مسريه داشته باشد خود ممسوح، و امّا در جبيرهاى كه در موضع المسح است اين معتبر نيست، فقط اين است كه آن رطوبت در يد ماسحه مسريه بوده باشد و به آن جبيره برسد، ولو به جبيره رسيدن آن رطوبت غير مسريه مىشود در جبيره، فرق ششمى اين است كه آن رطوبت و نداوتى كه در جبيره ممسوحه در موضع غسل است مىماند، آن رطوبت مسريه باشد، و امّا در آن ديگرى مجرد تأثر بالرّطوبة كافى است، مىگويد فى الاولى لا يكفى مجرد ايصال النداوه بلکه بايد رطوبت مسريه بوده باشد در آن جبيره بخلاف الثّانيه، حيث انّ المسح فيها بدلٌ عن المسح چون كه مسح در ثانيه بدل از مسحى است كه يكفى فىه هذا المقدار، در مسح بشره كافى است كه رطوبت مسريه باشد كه دست که به سر مىكشد تأثّر پيدا كند، ولو در سر رطوبت مسريه نيست، يد رطوبت مسريه دارد، به سر كه مىكشد تَر مىشود، ولكن تَری مسری نيست به نحوى كه سرايت بكند به چيزى كه بعداً به او زده مىشود.
اين را سابقاً گفتيم درست نيست، مقتضاى ادله اين است كه مسح در هر دو جا به نحو واحد است و بودن رطوبت مسريه در جبيره ممسوحه لازم نيست، چه در موضع المسح باشد كه ايشان هم مىگويد، چه در موضع الغسل بوده باشد، انّما رطوبت مسريه در آلت ماسحه بايد بشود، آلت ماسحه مسح بشود چه كهنه باشد چه چيز ديگر باشد كه صدق كند تأثّر، که مسح كرد بالماء، ماء را مسح كرد يا بالماء مسح كرد.
فرق سابع: بعد ايشان مىفرمايد بر اين كه السّابع انّه لو كان علی الجبيرة رطوبة زائدة رطوبت زايده باشد لا يجب تجفیفها فى الاولى، در آن مسحى كه بدل الغسل است تجفیف جبيره لازم نيست، جبيره خودش خيس است، الآن مىخواهد وضوء بگيرد، اگر اين جبيره در موضع الغسل است بگذار خيس باشد تجفیف لازم نيست، با يد ماسحه یعنی يدى كه رطوبت مسريه دارد مسح كن مسح كن او را، اين كافى است، و امّا اگر جبيره در موضع المسح بشود و خيس بشود نمىشود به او مسح كرد، بايد منتظر شد تا خشك بشود، بعد با يدى كه رطوبت مسريه دارد مسح كرد، وجهش هم معلوم است، چون كه در مسح بايد به بلّه يمنى بشود، اگر خودش خيس باشد دست وقتى كه به او رسيد بلّه يمنی محو و مستهلك مىشود، مسح به بلّه يمنی يعنى سر به او متأثّر بشود، ظاهرش اين است، اين جا هم جبيره به او متأثّر بشود، بدان جهت آن كافى نيست، بايد تطهير شود، و امّا در مسحى كه على الجبيرة در موضع غسل است مسح به بلّه يمنا معتبر نيست، اين بايد مسح بالماء بشود، دستش مبلّل است، محكم مىكشد روى ظاهر جبيره، از این جزء ظاهر جبیره آب را بر می دارد می برد به جزء ثانی، از جزء ثانی می برد به جزء ثالث، تا تمام بشضود، مسح به ماء کرده است ولو ماء خارجی است و ولو مائی است که در خود جبیره بود، بدان جهت در ما نحن فیه مسح بالماء صدق می کند.
دو فرق دیگر باقی ماند که در لابلای کلام به آنها اشاره شد:
فرق ثامن: الثامنة یجب مراعاة الاعلی فالاعلی فی الاولی، در مسحی که بدل ازغسل است باید مراعان اعلی فالاعلی بشود، دون الثانیة، در مسحی که بر جبیره موضع المسح می شود آنجا الاعلی فالاعلی معتبر نیست، عرضی هم به سر بکشد عیبی ندارد.
فرق تاسع: التاسع انه یتعین فی الثانیة امرار الماسح علی الممسوح که دستش را باید امرار بدهد نه ممسوح را، بخلاف الاولی که مسح در غسل است فیکفی فیها بایّ وجه کان ولو ممسوح را حرکت بدهد به آن نحوی که گفتیم.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص266
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص266-267.
[3] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَ لَا أَحْكِي لَكُمْ وُضُوءَ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَقُلْنَا بَلَى فَدَعَا بِقَعْبٍ فِيهِ شَيْءٌ مِنْ مَاءٍ- فَوَضَعَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ حَسَرَ عَنْ ذِرَاعَيْهِ- ثُمَّ غَمَسَ فِيهِ كَفَّهُ الْيُمْنَى- ثُمَّ قَالَ هَكَذَا إِذَا كَانَتِ الْكَفُّ طَاهِرَةً- ثُمَّ غَرَفَ مِلْأَهَا مَاءً- فَوَضَعَهَا عَلَى جَبِينِهِ «8»- ثُمَّ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ وَ سَدَلَهُ عَلَى أَطْرَافِ لِحْيَتِهِ- ثُمَّ أَمَرَّ يَدَهُ عَلَى وَجْهِهِ- وَ ظَاهِرِجَبِينِهِ مَرَّةً وَاحِدَةً- ثُمَّ غَمَسَ يَدَهُ الْيُسْرَى فَغَرَفَ بِهَا مِلْأَهَا- ثُمَّ وَضَعَهُ عَلَى مِرْفَقِهِ الْيُمْنَى- فَأَمَرَّ كَفَّهُ عَلَى سَاعِدِهِ حَتَّى جَرَى الْمَاءُ عَلَى أَطْرَافِ أَصَابِعِهِ- ثُمَّ غَرَفَ بِيَمِينِهِ مِلْأَهَا- فَوَضَعَهُ عَلَى مِرْفَقِهِ الْيُسْرَى- فَأَمَرَّ كَفَّهُ عَلَى سَاعِدِهِ- حَتَّى جَرَى الْمَاءُ عَلَى أَطْرَافِ أَصَابِعِهِ- وَ مَسَحَ مُقَدَّمَ رَأْسِهِ وَ ظَهْرَ قَدَمَيْهِ- بِبِلَّةِ يَسَارِهِ وَ بَقِيَّةِ بِلَّةِ يُمْنَاهُ- قَالَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع- إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ- فَقَدْ يُجْزِيكَ مِنَ الْوُضُوءِ ثَلَاثُ غُرُفَاتٍ- وَاحِدَةٌ لِلْوَجْهِ وَ اثْنَتَانِ لِلذِّرَاعَيْنِ- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يُمْنَاكَ نَاصِيَتَكَ- وَ مَا بَقِيَ مِنْ بِلَّةِ يَمِينِكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُمْنَى- وَ تَمْسَحُ بِبِلَّةِ يَسَارِكَ ظَهْرَ قَدَمِكَ الْيُسْرَى- قَالَ زُرَارَةُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع- سَأَلَ رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع عَنْ وُضُوءِ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَحَكَى لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص387-388..