درس هفتصد و دوم

غسل الجنابة

« و هي تحصل بأمرين‌الأول خروج المني و لو في حال النوم أو الاضطرار‌و إن كان بمقدار رأس إبرة سواء كان بالوطء أو بغيره مع الشهوة أو بدونها جامعا للصفات أو فاقدا لها مع العلم بكونه منيا و في حكمه الرطوبة المشتبهة الخارجة بعد الغسل مع عدم‌ الاستبراء بالبول و لا فرق بين خروجه من المخرج المعتاد أو غيره و المعتبر خروجه إلى خارج البدن فلو تحرك من محله و لم يخرج لم يوجب الجنابة و أن يكون منه فلو خرج من المرأة مني الرجل لا يوجب جنابتها إلا مع العلم باختلاطه بمنيها و إذا شك في خارج أنه مني أم لا اختبر بالصفات من الدفق و الفتور و الشهوة فمع اجتماع هذه الصفات يحكم بكونه منيا و إن لم يعلم بذلك و مع عدم اجتماعها و لو بفقد واحد منها لا يحكم به إلا إذا حصل العلم و في المرأة و المريض يكفي اجتماع صفتين و هما الشهوة و الفتور.الثاني الجماع‌ ‌و إن لم ينزل و لو بإدخال الحشفة أو مقدارها من مقطوعها في القبل أو الدبر من غير فرق بين الواطئ و الموطوء و الرجل و المرأة و الصغير و الكبير و الحي و الميت و الاختيار و الاضطرار في النوم أو اليقظة حتى لو أدخلت حشفة طفل رضيع فإنهما يجنبان و كذا لو أدخلت ذكر ميت أو أدخل في ميت و الأحوط في وطء البهائم من غير إنزال الجمع بين الغسل و الوضوء إن كان سابقا محدثا بالأصغر و الوطي في دبر الخنثى موجب للجنابة دون‌ قبلها إلا مع الإنزال فيجب الغسل عليه دونها إلا أن تنزل هي أيضا و لو أدخلت الخنثى في الرجل أو أنثى مع عدم الإنزال لا يجب الغسل على الواطئ و لا على الموطوء و إذا دخل الرجل بالخنثى و الخنثى بالأنثى وجب الغسل على الخنثى دون الرجل و الأنثى‌«.[1]

ادامه بحث جمع ميان صحيحه علی بن جعفر و حلبی و ابن سنان

كلام در اين بود كه خروج منى از رجل و انزال الرجل منى را، ولو اين انزال و خروج بالشّهوة نبوده باشد و اوصاف منى را نداشته باشد ولكن محرز بشود كه منى است او جنابت مى‏آورد، و بايد غسل جنابت كند براى صلاة و غير صلاتى كه مشروط بالطّهارة است، و مشهور هم همين را ملتزم شده اند، بلکه خلافى در مسأله نيست، ولكن در ما نحن فيه روايتى بود كه می گفتند از آن روايت استفاده مى‏شود كه خروج بايد بالشّهوه باشد و اگر اوصاف منى نداشته باشد، آن وقت آثار جنابت بار نمى‏شود و او هم صحيحه على بن جعفر بود در باب 8 از ابواب الجنابة[2]:

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَلْعَبُ مَعَ الْمَرْأَةِ وَ يُقَبِّلُهَا فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَنِيُّ فَمَا عَلَيْهِ قَالَ إِذَا جَاءَتِ الشَّهْوَةُ وَ دُفِعَ وَ فَتَرَ لِخُرُوجِهِ فَعَلَيْهِ الْغُسْلُ» اگر اينجور منى داشته باشد غسل كند، معنايش اين است كه اگر جائت الشّهوه و دفع و فتره نباشد لخروجه غسلى ندارد، اينجور گفته بودند، كه بعضى‏ها كما ذكرنا شيخ الطّائفه [3]را اوّل باره در ما نحن فيه اين حديث را حمل كرده است بر اين كه در سؤال مى‏گويد ان الرجل يلعب مع المرأة و يقبّلها فيخرج منه المنى در كلام سائل است، فيخرج منه المنى يعنى بللى از او خارج مى‏شود، منى به معناى بلل است، كه مذى را هم مى‏گيرد كه نوعاً همين جور است عادةً که عند الملاعبه مذى خارج مى‏شود، آن وقت امام علیه السلام مى‏فرمايد كه اگر اين بلل فتور و شهوت و اينها داشت منى است، بايد غسل كند، و الاّ اگر اينها را نداشت اصلا منى نيست، اينجور حمل كرده‏اند كه شيخ الطّائفه هم همين جور حمل كرده بودند.

به اين اشكال كرده‏اند كه اين خلاف ظاهر است، منى را حمل كردن بر غير المنى قرينه مى‏خواهد، بلاقرينه حملش صحيح نيست.

وجه جمع مرحوم شيخ طوسی(قدس) در تهذيب

عرض كرديم ديروز شيخ[4] قدس الله نفسه الشّريف قرينه‏اى ذكر مى‏كند در كلامش كه اين حديث را كه در تهذيب نقل مى‏كند، در ذيل تهذيب قرينه ذكر مى‏كند مى‏گويد اين شخصى كه با او ملاعبه مى‏كند، ان الرّجل يلعب مع المرأة معلوم است كه مرأة پيرزن يا شخص مريض و اينها كه نبوده است، اين شخص همين جور كه حوصله دارد كه با او ملاعبه بكند، اگر از او منى خارج بشود اوصاف دارد عادةً، چون كه عادةً بدون اين اوصاف از او خارج نمى‏شود، اين قرينه‏اى بر اين است كه فيخرج منه المنى آنى است كه ديروز گفتم، جماعت كثيره‏اى از ناس خيال مى‏كنند وقتى كه در اين وقت چيزى از انسان خارج شد او منى است، بايد غسل كند، سؤال هم مى‏كند، كسى هم از على بن جعفر اگر خود على بن جعفر مى‏دانست اين را، كسى مى‏پرسد كه از من منى خارج شده است اينجور مى‏كردم حكمش چيست؟ على بن جعفر هم از امام علیه السلام مى‏پرسد، امام علیه السلام ملتفت است كه قضيه چه جور است، ممكن است خيال كند مذى را منى، مى‏فرمايد اگر خيال كند اين اوصاف را داشته باشد غسل كند، اگر اين اوصاف را نداشته باشد ليس عليه الشى‏ء يعنى ليس بمنى، آنى كه خارج شده است منى نيست، توهّم كرده است منى بودنش را، قرينه هم هست، خلاف ظاهر هم نيست، اين قرينه‏اى كه ذكر كردم که عادت است و مردم نوعاً جاهل مى‏شوند اينجور حسبان پيدا مى‏كنند كه اين منى است، اين قرينه اين است كه امام علیه السلام اين را بفرمايد، شيخ هم همين را فرموده است در تهذيب اين را قرينه ذكر كرده است، حمل بلاقرينه نيست.

بعد فرموده‏اند جواب صحيح اين است كه به مجرّد خروج منى رجل جنب مى‏شود ولو اوصاف نداشته باشد، محرز بشود منى كه آن مثالى كه مى‏گفتم نيم استكان يادتان باشد كه جايى است كه محرز است منى است، آن بايد جنب است بايد غسل بكند، دليلش عبارت از اين است كه اين روايت على بن جعفر ثابت نشده است كه اينجور بود كه فيخرج منه المنى، روايت على بن جعفر فيخرج منه المنى نيست، چون كه در كتاب على بن جعفر كه صاحب وسائل از او نقل مى‏كند و هكذا در قرب الاسناد نقل شده است فيخرج منه الشى‏ء است، لفظ منى نيست، بدان جهت در ما نحن فيه فرموده‏اند ظاهر اين است كه اين فيخرج منه الشى‏ء بوده است و شىیخ اشتباه فرموده است فيخرج منه المنى نقل فرموده است، چرا؟ ايشان مى‏فرمايد كه ما كثيراً مشاهده كرديم اين اشتباهات را از شيخ در تهذيبه كه در نقل الحديث اشتباه مى‏كند، اين هم از آن موارد است، امر داير بشود كه اشتباه در آن نقل حميرى يا صاحب وسائل از كتاب على بن جعفر باشد يا در شيخ، اين اشتباه ظاهر اين است كه اشتباه از شيخ است، كما اين كه كثيراً ديده شده است، اگر اين را هم كسى نگوید اين روايت مجمل مى‏شود كه منه الشّى‏ء بوده است كه صاحب وسائل و حميرى نقل مى‏كنند يا و يخرج منه المنى بوده است كه شيخ نقل كرده است، روايت وقتى كه مجمل شد اخذ مى‏شود به مطلقات، چون كه مقيّد بايد ظهور داشته باشد و ثابت بشود، وقتى كه مقيّد ثابت نشد رجوع به مطلقات مى‏شود.

ملاحظه بر وجه جمع شيخ(قدس)

اين فرمايشى كه ايشان فرموده‏اند در ما نحن فيه، اين فرمايش به نظر قاصر ما تمام نيست، دو تا اشتباه است. آنهايى كه كارشان تأليف كتب است، آنها مى‏دانند چه مى‏گويم، دو تا اشتباه است، تارةً اين است كه مطلبى را كه مؤلّف از شخص ديگر و از كتاب شخص ديگر مى‏خواهد نقل كند، آن كتاب شخص ديگر را كه نه اين كه مضمونش را نقل كند، عين عبارتش را نقل كند، آن جايى كه عين مطلب غير را و به عبارت غير مى‏خواهد نقل به كتاب خودش بدهد دو تا اشتباه مى‏شود، يك اشتباه اين است كه در ديدن اینكه در كتاب او چيست اشتباه مى‏كند، من را فى مى‏بيند، فى را مثلاً من مى‏بيند، كه اشتباه در رؤيت است در رؤيت آن كتاب الغير است، و ديگرى اشتباه در نقل به كتاب خودش است، خوب همين جور كه مى‏نويسد قلم اشتباه مى‏كند ديگر، يك وقت اين است كه ذهنش جاى ديگر رفت و كلمه را انداخت، يا كلمه را چيز ديگر نوشت، آنهايى كه مشغول تأليف هستند مى‏دانند كه اين دو تا اشتباه است.

 آنى كه معلوم از شيخ الطّائفة است اشتباه دومى است كه یعنی آن وقتى كه حديث را نقل مى‏دهد به تهذيب، در تهذيب قلم اندازى مى‏كند، يك راوى را مى‏اندازد، عن را بن مى‏نويسد، بن را عن مى‏نويسد، مثلاً چون كه غالب روايات على بن ابراهيم از پدرش است و به واسطه پدرش است على بن ابراهيم عن ابيه عن بن ابى عمير، على بن ابراهيم از اشخاصى هم روايت دارد كه بلاواسطه پدرش است آنها، مثل محمد بن عيسى بن عبيد، به روايت على بن محمد بن عيسى بن عبيد كه مى‏رسد مى‏گويد على بن ابراهيم عن ابيه عن محمد بن عيسى بن عبيد، آن ابيه اشتباه است، اشتباه قلم است، على بن ابراهيم از محمد بن عيسى بن عبيد بلاواسطه پدر نقل مى‏كند، اينجور اشتباه القلم كه از او سهو القلم تعبير مى‏كنند اين از شيخ معلوم است، كثير است، و امّا اشتباه در رؤيت اين است كه اصلش چیز دیگری ثابت است این كثرتى ندارد، ممكن است كسى بگويد اصلاً اينجور اشتباه از شيخ معلوم نيست كه كلام غير را جور ديگر ببيند كه عين كلام را نقل مى‏كند، بدان جهت ظاهر اين است كه آن نسخه كتاب على بن جعفر كه پيش شيخ بوده است، در آن نسخه اينجور بود كه فيخرج منه المنى، لفظ منى بود، اشتباه در رؤيت نكرده است، شاهدش اين است كه متعرضّ مى‏شود به توجيه آن خبر، در ذيل همان حديث متعرّض مى‏شود به توجيه آن خبر كه اين ولو فيخرج منه المنى است ولكن قرينه است كه مراد از منى مطلق البلل است كه عند الالتذاذ و عند اللعب با مرأة خارج مى‏شود، اين معنايش اين است كه در آن نسخه اينجور بود، منى بود، خوب وقتى كه اينجور شد، صاحب وسائل كتاب على بن جعفر را به واسطه كه نقل مى‏كند بر ما؟ صاحب وسائل على بن جعفر را كه نديده است، آن نسخه‏اى از كتابش را كه به ما نقل مى‏كند بايد به آن نسخه سند داشته باشد، سند صاحب وسائل به كتاب على بن جعفر خود شيخ الطائفه است، به سندى است كه مى‏رسد به شهيد ثانى آن جورى كه خود صاحب وسائل گفته است در اسنادش به كتب، شهيد هم سند دارد، سندش مى‏رسد به شيخ الطّائفه تا به ما بعد كه به صاحب الكتاب برسد، خود صاحب وسائل كتاب على بن جعفر را از طريق شيخ نقل مى‏كند، خوب وقتى كه از طريق شيخ نقل مى‏كند، شيخ خودش حديث را اينجور نقل كرده است، بدان جهت در ما نحن فيه بگوييم اين كتاب على بن جعفر فيخرج منه الشّىء بود و شيخ اشتباه كرده است، اين جايش اين جا نيست، اين جا نقل شيخ مقدم است، چون كه صاحب وسائل به طريق او نقل مى‏كند، و ظاهر اين است كه آن نسخه‏اى كه پيش شيخ بوده است در آن نسخه همين جور بود، كه شيخ الطّائفة نقل مى‏كند فيخرج منه المنى بود، بدان جهت متعيّن در ما نحن فيه همان است كه گفتيم، بله! اين که فيخرج منه الشّى‏ء بود احتمال اين كه شايد در رؤيت اشتباه كرده است معصوم نيست، احتمالش مى‏آيد، ولكن احتمالش بعيد است، نه ظاهر است اين است كه شيخ اشتباه كرده است.

بدان جهت در ما در ما نحن فيه فيخرج منه المنى بوده است، جوابش را هم گفتيم كه رفع ید مى‏كنيم، حمل مى‏كنيم به بلل. چرا؟ به قرينه‏اى كه در ما نحن فيه ذكر كرديم اين حمل اللفظ بر خلاف ظاهر بلاقرينه نيست، مع القرينه است و اين قرينه را داشته باشيد اين قرينه عادت را كه عرض كردم، اين در مسأله بعدى هم به درد ما خواهد خورد، نتيجه اين مى‏شود كه به جنابت رجل به مطلق الانزال به خروج المنى چه مع الاوصاف باشد چه بغير اوصاف اگر محرز بشود كه منى است، بايد غسل كند.

 بدان جهت در ما نحن فيه فيخرج منه المنى بوده است، ظاهر نقل اين است، منتهى منى به اعتقاد سائل به اعتقاد آن شخص، در كلام امام منى نيست، در كلام او است، امام علیه السلام در ذيل مى‏فرمايد به واسطه قرينه عامّه كه اگر اين اوصاف را نداشته باشد شيئى نيست يعنى منى نيست، اين معناى ما بود، اين حرف هم درست است، در ذيل كه شى‏ء فرموده است چون كه امام علیه السلام مى‏گويد كه منى نيست، تو خيال كردى منى است، اين قرينه نمى‏شود كه در اول هم فيخرج منه الشّى‏ء بود، نه او منى خيال مى‏كرد، منى هم گفته بود فيخرج منه المنى امام علیه السلام در ذيل مى‏فرمايد كه خيال است، آن منى نيست، حكم منی را ندارد، هذا كلّه بالنسّبة الى الرّجال، رجل اگر منى از او خارج بشود و انزال بكند ولو بلااوصاف بوده باشد حكم جنابت را دارد.

جنابت و عدم جنابت زن با خروج منی

و امّا المرأة، در مرأة آيا انزال المرأة و خروج المنى من المرأة موجب جنابتش مى‏شود يا نمى‏شود؟

ديدگاه مشهور

مشهور و معروف اين است كه بله زن هم مثل مرد به دو چيز جنب مى‏شود، يكى بالمجامعه، ديگرى هم بالانزال، زن اگر انزال بكند ولو مجامعتى نبوده باشد، محتلم بشود توى خواب يا شوهرش در حال یقظه با او ملاعبه بكند در آن صورت انزال بكند، جنب مى‏شود، مثل انزال كردن و خروج منى از مرد.

ديدگاه مرحوم صدوق(قدس) در مقنع

در مقابل اينها قول غير مشهور است كه صدوق عليه الرّحمه است قدس الله سرّه در مقنعش، [5]در مقنعش اينجور دارد عبارتش، و اذا احتلمت المرأة فليس عليها غسلٌ، بر او غسلى نيست، يعنى جنب نمى‏شود به احتلامش، بعد در ذيلش دارد كه و روى ان علیها الغسل، روايت شده است كه بايد غسل كند.

ولكن اين كلامش در مقنع است، كه در همان جوامع الفقه است كه ملاحظه بفرماييد، در آنجا در جنابت اين حرف را مى‏گويد، ولكن در من لا يحضر الفقيه[6] كه مى‏رسد، فقط يك روايتى را نقل مى‏كند كه آن يك روايت مضمونش اين است كه «انّ المرأة تری فی المنام ما یری الرّجل فاذا احتلمت فعليها الغسل»، روايت معارضه را كه روايات معارضه داريم كه زن جنب نمى‏شود و اينها که اين جنابت مال مرد است به زن‏ها مربوط نيست اين جنابت بالانزال، هيچ كدام از آن روايات را نقل نكرده است، اين كه در من لا يحضر الفقيه فقط روايتى كه دالّ بر جنابت بالانزال است نقل كرده است، و روايات معارضه را اصلاً نقل نكرده است هيچ كدام را و در اول كتابش هم نوشته است آنى را كه من مى‏گويم حجّت بينى و بين رب است، ظاهرش اين است كه آن خلاف آن فتوايش است كه در مقنع گفته است، برگشته است از او.

بدان جهت در ما نحن فيه مشهور ملتزم هستند.

بررسی مسأله در دو مقام

ما در مرأة در دو مقام بايد بحث كنيم، مقام اول اين است كه اصلا زن بالانزال جنب مى‏شود يا نه، مقام ثانى اين است كه لو فرض اگر جنب مى‏شود بالانزال در اين انزالش بايد وصف يعنى شهوت بوده باشد يا وصف معتبر نيست، مثل مرد است، ولو زن مريض است، ولكن از او منى خارج شد بلاشهوة مثل مرد است، بايد غسل بكند، اين مقام ثانى است.

مقام نخست: جنابت و عدم جنابت زن با انزال

 فعلاً كلام ما در مقام اول است كه آيا زن بالانزال جنب مى‏شود يا نمى‏شود؟

وجوداز طائفه از روايات در مقام

مى‏شود گفت بر اين كه سه طايفه از اخبار داريم ولو معروف اين است كه دو طايفه است، ما سه طايفه‏اش كرديم، يعنى تقسيم به اعتبار مدلولشان است:

1- روايات دال بر عدم تفاوت ميان زن و مرد در جنابت باانزال

يك طايفه از اين اخبار، اخبارى است كه دلالت مى‏كند فرقى ما بين مرد و زن نيست كما اين كه فرض بفرماييد مرد محتلم مى‏شود و انزال مى‏كند جنب مى‏شود، زن هم مثل او است، هيچ فرقى ما بين زن و مرد نيست، صاحب وسائل قدس الله نفسه الشّريف اين روايات را نقل كرده است در باب 7 از ابواب الجنابة، يكى از اين روايات در ما نحن فيه صحيحه محمد بن اسماعيل بن بزیع است:

صحيحه محمد بن اسماعيل بن بزيع

صحيحه محمد بن اسماعيل بن بزیع در باب 7 روايت 3[7] است.

و عن محمد بن يحيى كلينى نقل مى‏كند از محمد بن يحيى العطّار محمد بن يحيى العطّار نقل مى‏كند از احمد بن محمد بن عيسى، احمد بن محمد بن عيسى هم از محمد بن اسماعيل بزیع، محمد بن اسماعيل بزیع هم كه از اصحاب امام رضا سلام الله عليه بود، «سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الرَّجُلِ يُجَامِعُ الْمَرْأَةَ- فِيمَا دُونَ الْفَرْجِ» مردى مجامعت مى‏كند با زنش نزديكى‏هاى فرج، به آن مركز نرسيده است، «وَ تُنْزِلُ الْمَرْأَةُ- هَلْ عَلَيْهَا غُسْلٌ قَالَ نَعَمْ». ، مرأة انزال مى‏كند، ديگر مقام، مقام شهوت است، آيا براى زن غسلى هست؟ فرمود بله، غسل هست بايد غسل كند.

صحيحه حلبی

 يكى از رواياتى كه باز در ما نحن فيه دلالت مى‏كند بر اين كه زن جنب مى‏شود، روايت 5 است كه صحيحه حلبى[8] از او تعبير مى‏شود، كلينى «عن عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمد» كه يا عيسى است، يا خالد، ظاهراً هم عيسى است. احمد بن محمد بن عيسى است، نقل مى‏كند. او هم باشد عيبى ندارد. هر دو ثقه هستند. «عن بن ابى عمير»، بن ابى عمير هم نقل مى‏كند »عن حمّاد بن عثمان عن الحلبى»، اين را مى‏دانيد، يعنى بايد بدانيد، هميشه بن ابى عمير در اسناد روايات بن ابى عمير عن حمّاد عن الحلبى باشد، آن حماد بن عثمان است كه اينجا تصريح شده است، حماد بن عيسى نيست. «عن ابى عبد الله علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ تَرَى فِي الْمَنَامِ مَا يَرَى الرَّجُلُ» زن مى‏بيند در خواب، آنى را كه مردها در خواب مى‏بينند، «قَالَ إِنْ أَنْزَلَتْ فَعَلَيْهَا الْغُسْلُ- وَ إِنْ لَمْ تُنْزِلْ فَلَيْسَ عَلَيْهَا الْغُسْلُ» اگر انزال بكند بر او غسل است، و ان لم تنزل فليس عليها الغسل، اگر انزال هم نكند غسلى ندارد، اين روايات را هم مى‏بينيد كه مطلق است، شهوت داشته باشد يا نداشته باشد، اين كه خواندم.

موثقه معاوية بن حکيم[9]

باز از رواياتى كه دلالت مى‏كند بر اين كه زن محتلم مى‏شود و براى او غسل است موثقه معاوية بن حكيم است، مى‏خوانم درست توجه كنيد، در خود اين روايت مطلبى هست، اين روايت، روايت 14 است[10] در همين باب 7.

«وَ عَنْ جَمَاعَةٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى» ، شيخ الطّائفه قدس الله نفسه الشّريف در كتاب تهذيب در جلد اول ربّما تمام سندش را نقل مى‏كند، چون كه در بعضى موارد جلد اول و در ساير مجلدّات تهذيب ديده است كه تمام سند را نقل كردن طول مى‏كشد، روايت را نقل كرده است به اسم آن راوى كه سند را به او بدء كرده است، مثلاً گفته است عن حسن بن محبوب عن عبد الله بن سنان، يعنى اين روايت را از كتاب حسن بن محبوب نقل مى‏كنم، بعد در مشيخه‏اش سندش را به كتاب حسن بن محبوب ذكر كرده است كه مختصر بشود، در بعضى جاها در جلد اول يعنى در موارد زیادی تمام سند را نقل كرده است، از آن روايات يكى اين روايت است، مى‏گويد عن جماعةٍ من نقل مى‏كنم از جماعتى كه آن جماعت نقل مى‏كنند عن ابى محمد هارون بن موسى، اين ابى محمد هارون بن موسى تلعکبری رضوان الله عليه است، كه اين معاصر با شيخ المفيد قدس الله نفسه و از مشايخ شيخ المفيد حساب مى‏شود اين تلعکبری نقل مى‏كند از جماعتى از هارون موسى تلعکبری كه جليل القدر است، آن هم نقل مى‏كند از «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ» احمد بن محمد بن سعيد بن عقده كه از اجلاء است كه رجالى هم دارد، اين يك سند. «وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبْدُونٍ» سند ديگر هم اين است كه و عن احمد بن عبدون، شيخ مى‏گويد از احمد بن عبدون نقل مى‏كنم، اين همان عبد الواحد است، از او تعبير مى‏كنند احمد بن عبد الواحد كه شخص جليل القدر و از مشايخ شيخ است. «عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الزُّبَيْرِ» علی بن محمد بن زبیر قرشى است. «عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ» بن محمد بن زبير هم نقل مى‏كند از على بن حسن بن فضّال، اين على بن محمد بن زبير توثيق ندارد. «جَمِيعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الْكَرِيمِ الْأَوْدِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ» اين دو تا سند جميعاً نقل مى‏كند از احمد بن حسين بن عبد الكريم الاودی.

سه قاعده در ارتباط با موثقه مزبور

 در اين حديث من سه تا مطلب براى شما مى‏گويم كه توى ذهنتان باشد و هر سه به منزله قاعده است كه مى‏شود ثلاث قواعد:

در كتاب تهذيب اگر مراجعه بفرماييد شيخ در كتاب تهذيب در اين مجلّداتش روايات كثيره‏اى را نقل كرده است از كتاب على بن الحسن بن الفضّال و بدء سند را به على بن حسن فضال ذكر كرده است كه يعنى از كتاب او نقل مى‏كنم اين احاديث را، بعد در مشيخه سندش را ذكر كرده است به على بن حسن بن فضّال، آنجا گفته است احمد بن عبدون عن على بن محمد بن زبير عن على بن حسن بن فضّال، روى اين اساس اين رواياتى كه شيخ از على بن حسن بن فضال در تهذيب دارد، گفته‏اند به اينها نمى‏شود اعتبار كرد، چرا؟ چون كه سند شيخ به كتاب على بن حسن بن فضّال فيه بن زّبير على بن محمد بن زبير است و اين توثيق ندارد، بدان جهت اين روايات از كار مى‏افتد، چون كه روايات كثير است و روايات، روايات معتنی بها است و خيلى به درد فقيه مى‏خورد، جماعتى در فكر علاج افتاده‏اند كه اين اشكال را چه بگوييم، چون نمی شود به این روایات عمل كرد، چون كه سند ضعيف است، دو تا جواب ذكر شده است كه يكى جوابى است كه سابقاً ما بحث كرديم و گفتيم جواب، جواب صحيح است:

يكى از جواب‏ها را مرحوم اردبيلى در جامع الرّوات مى‏گويد بعد التضرّع الى الرّب و اينها اين جواب را پيدا كردم، آن جواب اين است، اين جامع الرّوات رواياتى را در تهذيب پيدا كرده است از على بن حسن بن فضّال كه دو تا سند دارد شيخ به آنها، مثل اين روايت و عن جماعة عن ابی محمد هارون بن موسی عن احمد بن محمد بن سعید این یک سند، عن احمد بن عبدون عن علی بن محمد بن زبیر عن علی بن حسن بن فضال این دو تا سند، بعد مى‏گويد جميعاً اين دو تا هر دو تا نقل مى‏كنند عن احمد بن الحسين بن عبد الكريم الاودی عن الحسن بن محبوب عن معاوية بن حكيم، وقتى كه دو تا سند پيدا كرده است آن سند اولى كه خوب است جماعةٌ عن ابى محمد هارون بن موسى عن احمد بن محمد بن سعيد، خوب است، خوب اين اردبيلى و ديگران كه قبول كرده‏اند فرمايش ايشان را گفته‏اند خوب اين روايت را که شيخ نقل كرده‏اند از على بن حسن بن فضّال نقل كرده‏اند، كی نقل كرده است؟ جماعتى نقل كرده است از ابى هارون ابى هارون هم نقل كرده است از همان احمد بن محمد بن سعيد، از على بن فضّال نقل كرده‏اند، خوب اين روايتى را كه نقل كرده‏اند، خوب اين روايت يك روايت كه نقل نكرده‏اند، اين روايت كتاب على بن حسن بن فضال است، فقط يك روايت را که از كتابش نقل نكرده‏اند، معلوم مى‏شود كه تمام كتابش را اينها نقل كرده‏اند كه يكى هم اين است، منتهى شيخ نگفته در جاهاى ديگر، چون كه اين روايت، روايت على بن حسن بن فضال است اينها كه نقل كرده‏اند كتاب را نقل كرده‏اند، يك روايت که نقل نمى‏كنند، بدان جهت نتيجه گرفته است كه سند شيخ به كتاب على بن حسن بن فضّال صحيح است، همه جا، چرا؟ چون كه سند آخر دارد، سند آخرش اين است، چون كه رواياتى پيدا كرده است به سند آخر كه آن سند معتبر است، بدان جهت در ما نحن فيه گفته است صحيح است.

خوب مى‏دانيد كه اين حرف درست نيست. چرا؟ چونكه كه گفت كه اين جماعتى كه از احمد بن سعيد و بن عقده نقل مى‏كنند، اين روايت را از كتاب على بن حسن بن فضال نقل مى‏كنند، كه گفت اين را؟ نه ممكن است اين را از كتاب حسن بن محبوب نقل كنند، كتاب حسن بن محبوب را نقل كرده‏اند و اين روايت هم در كتاب حسن بن محبوب بود، اينها كتاب حسن بن محبوب را به اين واسطه نقل مى‏كنند ، چون كه حسن بن محبوب هم صاحب كتاب است ديگر، بلكه در اين روايت ظاهر اين است كه كتاب حسن بن محبوب را نقل مى‏كنند، چون كه احمد بن حسين عبد الكريم اودی راوى كتاب حسن بن محبوب است، بدان جهت اين على بن فضّال خودش يك كتابى دارد و كتاب حسن بن محبوب را هم نقل كرده است، در آن كتاب حسن بن محبوب كه ناقلين كتاب حسن بن محبوب خود على بن حسن واسطه بوده است، اصل اين روايت ممکن است در كتاب خودش نبود، فقط در كتاب حسن بن محبوب بود، نقل كرده است، كسى مؤلّف باشد كتابى داشته باشد ولكن روايتى را نقل كند از كتاب ديگرى كه آن كتاب آن روايت را اگر كتاب خودش ضبط نكند عيبى ندارد، خوب ولو ضبط هم كرده باشد در كتاب خودش هم، ولكن اين جماعت كتاب على بن حسن بن فضّال را كه نقل نمى‏كنند، كتاب حسن بن محبوب را نقل مى‏كنند، روايتى كه در كتاب حسن بن محبوب است او را نقل مى‏كنند، بدان جهت اين رواياتى كه على بن حسن فضال در كتاب خودش دارد همه روايات از كتاب حسن بن محبوب كه نيست، بدان جهت در ما نحن فيه اين را كه ايشان فرموده‏اند و نتيجه گرفته‏اند که بعد التضرّع الى الله پيدا كردم راهش را اين راه درست نيست، اولاً نقل صاحب الكتابى روايتى را دلالت نمى‏كند كه آن روايت در كتاب خودش هست و ثانياً دلالت نمى‏كند كه آنهايى كه آن روايت را نقل مى‏كنند از كتاب آن شخص نقل مى‏كنند. ممكن است راوى كتاب شخص آخرى باشد كه بعده هست و آن شخص آخر را كه حسن بن محبوب است روايات او را نقل كرده‏اند، آن رواياتى كه از على بن حسن بن فضال در كتاب حسن بن محبوب است آنها را نقل كرده اند، امّا آن رواياتى كه از حسن بن محبوب نيست از آنها هيچ يكى را نقل نكرده است، بدان جهت در ما نحن فيه اين يك قاعده‏اى است كه تصحیح سند به اين نحو درست نمى‏شود.

 امّا مطلب ديگر، مطلب ديگر در سند اين روايت است، در سند اين روايت دارد بر اين كه على بن محمد بن زبير عن على بن حسن بن فضّال جميعاً عن احمد بن حسين بن عبد الكريم الاودی، ما در كتب رجاليه احمد بن حسين عبد الكريم اودی نداريم، آنى كه داريم احمد بن حسين بن عبد الملك الاودی است كه اين احمد بن حسين عبد الملك الاودی كه از اجلاء است راوى كتاب حسن بن محبوب است، ولكن در اين روايت گفته شده است بر اين كه احمد بن حسين بن عبد الكريم، عبد الملك نيست، شيخ نقل مى‏كند، بدان جهت جماعتى كه متعرضّ شده‏اند گفته‏اند اين اشتباه است در سند، که مثلاً شيخ اين را كه عبد الكريم نقل كرده است، اين هم از آن اشتباهات است كه شيخ اشتباه كرده است، اين عبد الملك است، عبد الكريم نيست، ولكن كما تتبعنا اين قاعده دومى است که ضمن عرضم مى‏گويم، قاعده دومى اين است كه شما تهذيب را ملاحظه بفرماييد روش شيخ اين است آن اسامى كه در آنها الله است، الرحمن است، اسماء خداوند است عبد الله، عبد الرحمن و امثال ذلك، در آنها تبديل مى‏كند، عبد الرحمن را عبد الله مى‏كند، عبد الله را عبد الرحمن مى‏كند، اين خودش در اسماء خداوند همين جور دأب شيخ اين است در تهذيب، ما هم مواردش را نوشتيم، بعضى‏ها مى‏گويند كه اين اشتباه نيست، ملك را تبديل كرده است به كريم روى عادتى كه شيخ دارد، بدان جهت عبد الله بن ابى عبد الله ما در رجال عبد الله بن ابى عبد الله نداريم، عبد الرحمن بن ابى عبد الله داريم، مى‏گويند كه خوب اين اشتباه است، اين اشتباه نيست، دأب شيخ قدس الله نفسه الشّريف در تهذيب اين است كه آن اسمائى كه در آن‏ها اسماء الله است، آنها را به همديگر تبديل مى‏كند، ما نحن فيه هم همين جور است، اين احمد بن حسين بن عبد الملك الاودی است كه راوى كتاب حسن بن محبوب است و شخص ثقه‏اى است، اين هم نقل مى‏كند از حسن بن محبوب عن معاوية بن حكيم.

یک مطلب سومى هم هست، و آن اینکه معاوية بن حكيم كه از اصحاب امام صادق سلام الله عليه بوده باشد كه اين روايت را نقل مى‏كند ما در رجال نداريم، حسن بن محبوب هم از معاوية بن حكيم هيچ روايتى ندارد. راوى حسن بن محبوب از كسى نقل روايتى را بكند به اسم معاوية بن حكيم جايى نداريم، غير از همين جا كه پيدا شده است، اين هم نسخه‏اش مختلف است، در استبصار كه شيخ نقل كرده است، نقل كرده است بر اين كه عن معاويه، نسخه‏اى از تهذيب است معاوية بن عمّار، حسن بن محبوب از دو معاويه نقل مى‏كند، يكى معاوية بن عمّار است، يكى معاوية بن وهب هر دو اجلاء هستند، اين كه شيخ در اين نسخه اگر از خود شيخ بوده باشد و حال به مقتضاى نسخه ديگر اين است كه از خود شيخ نيست، اگر از خود شيخ بوده باشد اشتباه القلم است، اين معاوية بن عمّار يا معاوية بن وهب است كه حسن بن محبوب از آنها نقل مى‏كند. روايت من حيث السّند موثّقه مى‏شود، چون كه على بن حسن بن فضّال است، مذهب او فاسد است، مى‏شود موثّقه، او دارد بر اين كه «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِذَا أَمْنَتِ الْمَرْأَةُ وَ الْأَمَةُ» - وقتى كه از مرأة منى خارج شد و از أمه منى خارج شد «مِنْ شَهْوَةٍ جَامَعَهَا الرَّجُلُ أَوْ لَمْ يُجَامِعْهَا» مردش او را وطى كند يا وطى نكند «فِي نَوْمٍ كَانَ ذَلِكَ أَوْ فِي يَقَظَةٍ فَإِنَّ عَلَيْهَا الْغُسْلَ»، از رواياتى است كه دلالت مى‏كند زن جنب مى‏شود، و وقتى كه جنب شد بايد غسل بكند.

صحيحه محمد بن اسماعيل

 باز از رواياتى كه دلالت مى‏كند بر اين كه براى زن غسل است و بايد غسل بكند يكى از اين روايات هم صحيحه‏اى است كه از محمد بن اسماعيل نقل مى‏كند شيخ «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْمَرْأَةِ تَرَى فِي مَنَامِهَا فَتُنْزِلُ عَلَيْهَا غُسْلٌ قَالَ نَعَمْ».، اين همان روايت كلينى است، دو تا روايت نيست، منتهى شيخ هم نقل كرده است اين مال او است، آن مال كلينى بود، شيخ به سندى نقل كرده است كه [11]احمد بن محمد بن عيسى است، اين به سند ديگرى نقل كرده است كه به سند حسين بن سعيد نقل كرده است، اين همان روايت است.

و بعضى روايات ديگرى كه مدلول اينها اين است كه لا فرق بين الرّجل و المرأة اگر مرد زن از او منى خاج بشود كالرجل است.

صحيحه اسماعيل بن سعد اشعری

 يك روايتى هم دارد، آن هم صحيحه است، روايت 2 است در باب 7، صحيحه اسماعيل بن سعد اشعرى است روايت 2، .[12]كلينى نقل مى‏كند عن عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمد، احمد بن محمد بن عيسى باشد يا خالد عيبى ندارد، عن اسماعيل بن سعد الاشعرى كه از اجلاء است و از اصحاب امام رضا سلام الله عليه است كه شايد اسماعيل بن سعد برادر همان سعد بن سعد بوده باشد كه همين جا مدفون است، «عَنِ الرَّجُلِ يَلْمِسُ فَرْجَ جَارِيَتِهِ- حَتَّى تُنْزِلَ الْمَاءَ» حتّى اين كه جاريه آب را نازل مى‏كند، من غير ان يباشر بدون اين كه جماعى صورت بگيرد يعبث بها بيده فقط با دستش با او بازى مى‏كند «مِنْ غَيْرِ أَنْ يُبَاشِرَ- يَعْبَثُ بِهَا بِيَدِهِ حَتَّى تُنْزِلَ- قَالَ إِذَا أَنْزَلَتْ مِنْ شَهْوَةٍ فَعَلَيْهَا الْغُسْلُ» اين جا قيد شهوت است، اذا انزلت من شهوتٍ، بدان جهت اين را طايفه ثالثه گرفته‏اند، ما اين را طايفه ثالثه نمى‏گيريم، از طايفه اولى نقل مى‏كنيم، اذا انزلت من شهوةٍ فلا بعث فعليه الغسل بايد غسل بكند، اينها رواياتى است كه دلالت مى‏كند بعضى روايات ديگر هم هست مراجعه بفرماييد دلالت مى‏كند حكم اين ماء المرأة كالرّجل است، ولكن اينها معارض دارد، و الحمد الله ربّ العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص277-280.

[2] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَلْعَبُ مَعَ الْمَرْأَةِ وَ يُقَبِّلُهَا فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَنِيُّ فَمَا عَلَيْهِ قَالَ إِذَا جَاءَتِ الشَّهْوَةُ وَ دُفِعَ وَ فَتَرَ لِخُرُوجِهِ فَعَلَيْهِ الْغُسْلُ وَ إِنْ كَانَ إِنَّمَا هُوَ شَيْ‌ءٌ لَمْ يَجِدْ لَهُ فَتْرَةً وَ لَا شَهْوَةً فَلَا بَأْسَ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص194.

[3] محمد بن الحسن طوسی، تهذيب الاحکام، ( تهران، دار الکتب الاسلامية، چ4، ت 1407ق)، ج1 ص120.

[4] قَوْلُهُ ع وَ إِنْ كَانَ إِنَّمَا هُوَ شَيْ‌ءٌ لَمْ يَجِدْ لَهُ فَتْرَةً وَ لَا شَهْوَةً فَلَا بَأْسَ مَعْنَاهُ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْخَارِجُ الْمَاءَ الْأَكْبَرَ لِأَنَّ مِنَ الْمُسْتَبْعَدِ فِي الْعَادَةِ وَ الطَّبَائِعِ أَنْ يَخْرُجَ الْمَنِيُّ مِنَ الْإِنْسَانِ وَ لَا يَجِدَ مِنْهُ شَهْوَةً وَ لَا لَذَّةً وَ إِنَّمَا أَرَادَ أَنَّهُ إِذَا اشْتَبَهَ عَلَى الْإِنْسَانِ فَاعْتَقَدَ أَنَّهُ مَنِيٌّ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ فِي الْحَقِيقَةِ مَنِيّاً يَعْتَبِرُهُ بِوُجُودِ الشَّهْوَةِ مِنْ نَفْسِهِ فَإِذَا وَجَدَ وَجَبَ عَلَيْهِ الْغُسْلُ وَ إِذَا لَمْ يَجِدْ عَلِمَ أَنَّ الْخَارِجَ مِنْهُ لَيْسَ بِمَنِيٍّ؛ محمد بن الحسن طوسی، تهذيب الاحکام، ( تهران، دار الکتب الاسلامية، چ4، ت 1407ق)، ج1 ص120.

[5] و إن احتلمت المرأة فأنزلت فليس عليها غسل؛ محمد بن علی ابن بابويه قمی (صدوق)، المقنع، (مؤسسه امام هادی(ع)، چ1، ت1415ق)، ص42.

[6] وَ عَنِ الْمَرْأَةِ تَرَى فِي الْمَنَامِ مَا يَرَى الرَّجُلُ قَالَ إِنْ أَنْزَلَتْ فَعَلَيْهَا الْغُسْلُ وَ إِنْ لَمْ تُنْزِلْ فَلَيْسَ عَلَيْهَا غُسْلٌ‌؛ محمّد بن على بن بابويه صدوق قمّى ، من لا يحضره الفقيه، (قم، دفتر انتشارات اسلامى چ2، ت1413ق)، ج1،ص 186.

[7] وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الرَّجُلِ يُجَامِعُ الْمَرْأَةَ- فِيمَا دُونَ الْفَرْجِ وَ تُنْزِلُ الْمَرْأَةُ- هَلْ عَلَيْهَا غُسْلٌ قَالَ نَعَمْ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص186.

[8] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ تَرَى فِي الْمَنَامِ مَا يَرَى الرَّجُلُ- قَالَ إِنْ أَنْزَلَتْ فَعَلَيْهَا الْغُسْلُ- وَ إِنْ لَمْ تُنْزِلْ فَلَيْسَ عَلَيْهَا الْغُسْلُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص187.

[9] در جای ديگر مرحوم ميرزا از اين روايت تعبير به صحيحه نموده است.

[10] وَ عَنْ جَمَاعَةٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبْدُونٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ جَمِيعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الْكَرِيمِ الْأَوْدِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِذَا أَمْنَتِ الْمَرْأَةُ وَ الْأَمَةُ مِنْ شَهْوَةٍ- جَامَعَهَا الرَّجُلُ أَوْ لَمْ يُجَامِعْهَا- فِي نَوْمٍ كَانَ ذَلِكَ أَوْ فِي يَقَظَةٍ فَإِنَّ عَلَيْهَا الْغُسْلَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص189.

[11] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص190.

[12] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الرَّجُلِ يَلْمِسُ فَرْجَ جَارِيَتِهِ- حَتَّى تُنْزِلَ الْمَاءَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُبَاشِرَ- يَعْبَثُ بِهَا بِيَدِهِ حَتَّى تُنْزِلَ- قَالَ إِذَا أَنْزَلَتْ مِنْ شَهْوَةٍ فَعَلَيْهَا الْغُسْلُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص186.