درس هفتصد و ششم

غسل الجنابة

« و هي تحصل بأمرين‌الأول خروج المني و لو في حال النوم أو الاضطرار‌و إن كان بمقدار رأس إبرة سواء كان بالوطء أو بغيره مع الشهوة أو بدونها جامعا للصفات أو فاقدا لها مع العلم بكونه منيا و في حكمه الرطوبة المشتبهة الخارجة بعد الغسل مع عدم‌ الاستبراء بالبول و لا فرق بين خروجه من المخرج المعتاد أو غيره و المعتبر خروجه إلى خارج البدن فلو تحرك من محله و لم يخرج لم يوجب الجنابة و أن يكون منه فلو خرج من المرأة مني الرجل لا يوجب جنابتها إلا مع العلم باختلاطه بمنيها و إذا شك في خارج أنه مني أم لا اختبر بالصفات من الدفق و الفتور و الشهوة فمع اجتماع هذه الصفات يحكم بكونه منيا و إن لم يعلم بذلك و مع عدم اجتماعها و لو بفقد واحد منها لا يحكم به إلا إذا حصل العلم و في المرأة و المريض يكفي اجتماع صفتين و هما الشهوة و الفتور.الثاني الجماع‌ ‌و إن لم ينزل و لو بإدخال الحشفة أو مقدارها من مقطوعها في القبل أو الدبر من غير فرق بين الواطئ و الموطوء و الرجل و المرأة و الصغير و الكبير و الحي و الميت و الاختيار و الاضطرار في النوم أو اليقظة حتى لو أدخلت حشفة طفل رضيع فإنهما يجنبان و كذا لو أدخلت ذكر ميت أو أدخل في ميت و الأحوط في وطء البهائم من غير إنزال الجمع بين الغسل و الوضوء إن كان سابقا محدثا بالأصغر و الوطي في دبر الخنثى موجب للجنابة دون‌ قبلها إلا مع الإنزال فيجب الغسل عليه دونها إلا أن تنزل هي أيضا و لو أدخلت الخنثى في الرجل أو أنثى مع عدم الإنزال لا يجب الغسل على الواطئ و لا على الموطوء و إذا دخل الرجل بالخنثى و الخنثى بالأنثى وجب الغسل على الخنثى دون الرجل و الأنثى‌«.[1]

ادامه مباحث گذشته

صاحب عروه فرمود آن وقتى شخص بالانزال و خروج المنى جنب مى‏شود كه منى به خارج بيايد، و مجرّد حركت منى از موضعش و لم يخرج موجب جنابت نمى‏شود، و قد ذكرنا ذلك.

 بعد مى‏فرمايد كه بايد آن كسى كه اين منى از او خارج شده است منى مال خودش بوده باشد، و الاّ اگر منى مال خودش نبوده باشد لا يكون جنباً، عرض كرديم دلالت مى‏كند به اين معنا صحيحه سليمان بن خالد كه امام علیه السلام فرمود آن زنى كه از فرجش منى خارج مى‏شود فرمود بر زن غسل واجب نيست، چون كه منى مال رجل است، مال خودش نيست، منتهى گفتيم كه حصر به حسب حكم ظاهرى است، چون كه نمى‏داند بر اين كه منى مال خودش هست، اصل اين است كه منى مال خودش نيست، منى خودش نيست، بدان جهت در ما نحن فيه اين اصل جارى است و مقتضايش هم همين است كه برايش چيزى نبوده باشد.

 بعد ايشان متعرض مى‏شود به یک مطلبى كه جماعتى از فقهاى ما ذكر كرده‏اند و آن اين است اگر از شخصى بللى خارج شد و احتمال داد كه اين بلل منى بوده باشد يا غير المنى بوده باشد كالمذى مثلاً، اينجور گفته‏اند اين جمعى از فقهاء، كه اگر در اين خروج بلل صفات منى بوده باشد، يعنى موقع خروج عن شهوةٍ خارج بشود و براى انسان فتورى بياورد، و به دِفق خارج بشود، آن منى است، اگر يكى از اين اوصاف ثلاثه در بين نبوده باشد، ولو دو تاى ديگر در بين بوده باشد اگر يكى از اينها نبوده باشد اين محكوم به منى بودن نيست، براى اين شخص فقط وضوء واجب است، عين عبارت عروه هم همين جور است كه در بلل خارج از رجل اگر آن بلل اين صفات را كه گفتيم شهوت و فتور و دِفق داشته باشد منى است و اگر اين اوصاف تخلّف كرد ولو يكى، آن منى نيست، این عند عدم العلم است، فرض كلام در صورتى است كه انسان نمى‏داند اين بلل چيست، و الاّ بداند آن طريق در صورت عمل وجدانى طريق نمى‏شود، طريق آن جايى است كه بلل، بلل مشتبه باشد که اگر اين اوصاف را داشته باشد منى است، و الاّ اگر يكى از اين اوصاف هم در بين نبوده باشد محكوم است به اين كه منى نيست، اصل نمى‏خواهد، خود فقد الاوصاف  ولو يكى طريق است بر اين كه اين منى نيست، بدان جهت ايشان ذكر مى‏فرمايد، اين را جمعى از اصحاب ما ذكر كرده‏اند.

آن وقت ايشان مى‏فرمايد اين هم در جايى است كه مردى كه از او خارج مى‏شود اين بلل، مرد صحيح بوده باشد، يعنى مريض نبوده باشد، امّا المريض خواهيم گفت، شخص صحيح گردن كلفتى بللى از او خارج شد اين سه صفت را دارد منى است والاّ فلا، خوب دليل اين مطلب چيست؟

عمده دليلى كه در مقام ذكر كرده‏اند اين جمع يا همه‏شان يا بعضشان، عمده دليل دو تا روايت است. يكى از آن روايات همان صحيحه على بن جعفر بود در باب [2] 8 از ابواب الجنابة روايت چهارم بود.

صحيحه علی بن جعفر

محمد بن الحسن باسناده عن على بن جعفر عن اخيه موسى بن جعفر سند شيخ الطّائفه به كتاب على بن جعفر صحيح است، از برادرش موسى بن جعفر سلام الله عليه نقل مى‏كند «قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَلْعَبُ مَعَ الْمَرْأَةِ وَ يُقَبِّلُهَا فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَنِيُّ فَمَا عَلَيْهِ»، يعنى از مرد منى خارج مى‏شود، فما عليه؟ چه تكليفى دارد؟ سابقاً گفتيم كه يخرج منه المنى يعنى يخرج منه بلل مشتبه، به اعتقاد خودش منى است، فرمود «قَالَ إِذَا جَاءَتِ الشَّهْوَةُ وَ دُفِعَ وَ فَتَرَ لِخُرُوجِهِ فَعَلَيْهِ الْغُسْلُ» به دفع خارج بشود و سست بشود لخروجه فعليه الغسل، جنب است «وَ إِنْ كَانَ إِنَّمَا هُوَ شَيْ‌ءٌ لَمْ يَجِدْ لَهُ فَتْرَةً وَ لَا شَهْوَةً فَلَا بَأْسَ»اگر اين اوصافى را كه گفتيم نداشته باشد، بأسى نيست به خروجش، تكليف نمى‏آيد.

استدلال به اين روايت مبتنى است بر آن حرفى كه سابقاً گفتيم که اين فيخرج منه المنى به اعتقاد سائل ذكر شده است فيخرج منه المنى، نه اين كه منى را امام علیه السلام تنبيه مى‏كند که منى كه با شهوت و اينها خارج شد، اينجور سستى آورد غسل دارد، امّا منى كه در مجری مانده بود آن آمد بيرون كه نه سستى دارد، نه فتور دارد، نه شهوت دارد آن غسل ندارد، اين نيست مراد، چون كه روايات استبراء خروج منى قبل الاستبراء دليل بر اين است كه منى تنبيه ندارد، بدان جهت اطلاق منى به واسطه اعتقاد اين شخص بود خيال مى‏كرد هر چيزى كه بول نبوده باشد، او منى مى‏شود، بدان جهت در آن صحيحه عبد الله بن سنان [3]هم كه دارد «ثَلَاثٌ يَخْرُجْنَ مِنَ الْإِحْلِيلِ وَ هُنَّ الْمَنِيُّ وَ فِيهِ الْغُسْلُ» سابقاً گفتيم بول را نگفت سرّش اين است، اين روايت در مقام ردع اعتقاد بعض النّاس وارد شده است كه اگر بول نشد منى است، بايد انسان غسل كند، نه امام مى‏فرمايد غير از بول ثلاثٌ يخرجن من الاحليل، سه چيز ديگر خارج مى‏شود، منى يكى از آن سه چيز است، بدان جهت در ما نحن فيه امام مى‏فرمايد اگر اين اوصاف را داشت طريق است به احراز المنى و امّا اگر اين اوصاف را نداشت آن طريق است بر اين كه اين منى نيست، عرض مى‏كنم به اين روايات استدلال كرده‏اند، دو تا روایت عمده در مقام است که يكى از آنها اين روايت است.

ولكن در اين استدلال به اين روايت به اين كه شارع طريق قرار داده است اوصاف را بر منى بودن آن بللى كه خارج مى‏شود، مثل طريق قرار دادن اوصاف را بر زنى كه دم از او خارج مى‏شود كه اين دم، دم حيض است يا دم استحاضه است، اينجور طريق قرار دادن و اين را از اين روایت استفاده كردن دو تا اشكال دارد:

بررسی دو اشکال به آن چه از روايت در ما نحن فيه استفاده شده است

 اشكال اول عبارت از اين است كه در اين روايت طريق، طريق تعبدى نيست، انسان اگر چيزى از او خارج بشود با شهوت، خودش هم با درد، خودش هم سست بشود و بعد از آن بيفتد، آن يقيناً منى است، اين جاى شك نيست، هر كسى كه اين حالت را پيدا كند يقين پيدا مى‏كند كه اين منى است، اين طريق تعبّدى نيست، اين آثار تكوينيه خروج منى است كه خروج منی از انسان در حال شهوت مى‏شود، و خروج او به نحو دفع مى‏شود از شخص سالم و براى شخص هم فتور مى‏آورد، اين آثار تكوينيه خروج منى است، اينها را اگر احراز بكند مى‏داند منى است، امّا چيزى خارج شد در موردى كه روايت فرض كرده است، روايت فرض كرده است هر دو سرحال هستند، عن الرّجل يلعب مع المرأة و يقبّلها اين ور و آن ورش مى‏كند فيخرج منه المنى، اين مردى كه اين كار را مى‏كند خوب اگر اين سه وصف داشت يقيناً انزال است ديگر، اگر اين اوصاف را ندارد او تكويناً منى نيست، نه اين كه تعبّد شده است كه منى نيست، او تكويناً منى نيست، و الاّ اگر منى بود اين اوصاف را دارد از اين شخصى كه در روايت فرض شده است.

بدان جهت در ما نحن فيه كه هست در ما نحن فيه ولو سابقاً گفتيم ربّما خروج منى اوصاف ندارد مثل شخصى كه فرض كنيد استبراء نكرده يك چيزى در مخرج مانده يا غير او از آن اشخاصى كه خواهيم گفت، ولكن اين كه در اين روايت فرض كرده است اگر اين اوصاف را دارد يقيناً منى است، طريق تكوينى است، اين روايت طريق تكوينى را بيان مى‏كند كه سائل اشتباه نكند و بر او مشتبه نشود كه هر چيزى كه از مرد خارج شد عند الملاعبه و اينها همه‏اش منى است، بول كه نيست، غير از بول فرض شده است هر چه خارج بشود منى است، اين توهّم را از ذهنش بردارد که نه اينجور نيست، منى يك خصوصياتى دارد تكوينياً، آنها بود منى مى‏شود، و الاّ اگر آن خصوصيات در بين نبود منى نمى‏شود.

 عرض مى‏كنم بر اين كه چون كه سائل بر او مشتبه شده است خيال مى‏كند كه همه بلل‏ها منى است، فيخرجه منه المنى بود، فرض كرده بود منى خارج شد سائل، براى اين كه امام علیه السلام دفع كند اين وهم را و بفرمايد كه همه چيز كه خارج مى‏شود عند الشّهوه منى نيست، اين را فرموده است كه اگر اينها شد منى است، اينها نشد منى نيست، اين تكوينى است، طريق تعبّدى نيست، به خلاف بحث اوصاف حيض كه آنها را طريق قرار داده است، ممكن است زن روز اول با اوصاف حيض ديده است ولكن فردايش قطع شد، ولكن اگر مع الاوصاف باشد بايد آثار حيض را بار كند، بدان جهت آثار حيض بار مى‏شود، فردا اگر قطع شد و سه روز مستمر نشد معلوم مى‏شود حيض نبود و طريق مصادف با واقع نبود، آنجا جعل طريق ممكن است، ولكن در ما نحن فيه جعل طريق نمى‏شود، اگر اين اوصاف است منى است، اگر نيست قطعاً منى نيست، اين جا که طريق تعبدى نيست.

 امّا جواب از اين شبهه كه شبهه اولى است، جوابش ظاهر است، اين شبهه، شبهه ضعيفى است، والوجه فى ذلك اين است که بود تمام الاوصاف ولو محرِز است بر اين كه بللى كه خارج شده است منى است، اين محرِز تكوينى است كه منى است، چون كه غير منى با اين سه تا وصف خارج نمى‏شود از انسان، و امّا عدم خروج با اين اوصاف ولو از شخصى كه سر حال است و در حال شهوت است، عدم بود اين اوصاف دليل نمى‏شود كه خارج منى نيست، مثل اين كه شخص گردن كلفتى است، با زنش اين ور و آن ور مى‏رفت، نمى‏خواست هم محتلم بشود و انزال كند، مى‏خواست نماز بخواند يا يك كارى داشت مى‏خواست برود آن جا، همين كه آن حالت مى‏خواست منى حركت بكند خودش را مى‏زد عقب كه انزال نشود، مع ذلك اين شخص وقتى كه رها شد و رفت بعد از اينها يك قطره بللى خارج شد، فتور نيامده است، خودش گردن كلفت بود اگر همه‏اش هم مى‏آمد فتور حاصل نمى‏شد، دفق نيست يك قطره‏اى آمده است، شهوت به اين معنا هم بود، شهوت به آن معنا كه حين الانزال مى‏شود او نيست، ولكن مقام، مقام ملاعبه بود، مقام شهوترانى بود، اين نمى‏داند اين منى است يا منى نيست، خوب در ما نحن فيه امام مى‏فرمايد كه منى نيست، چون كه اين اوصاف ثلاثه را ندارد، ولكن فى علم الله محتمل است منى باشد، چون كه منى حركت كرده است به مجری چون كه اين خودش را عقب كشيد، دفع حاصل نشد ولكن چون كه حركت خيلى كرده بود، موقع برگشتن يك قطره از او در مجری ماند، آن يك قطره خارج شده است، اين فى علم الله ممكن است، اين امرى وجدانى است، همه مى‏توانند تصدیق كنند كه مطلب همين جور است، اگر بود اين اوصاف اماره بوده باشد فرض كنيد يعنى اماره تكوينى بوده باشد، نبود اوصاف اماره تكوينى نيست، بدان جهت اگر در ما نحن فيه اين اشكال بود جوابش را مى‏گفتيم، شارع در بود آن اوصاف تعبّدى به منيّت ندارد، چون كه منى تكوينى است، و امّا فقد مجموع اوصاف را طريق قرار داده است به عدم منيّت، چه جور كه استبرا را طريق قرار داده است كه استبرا بالخطرات را که بلل خارج بول نيست، اين جا هم فقد اوصاف را طريق قرار داده است بر اين كه بلل خارج منى نيست، مع ذلك محتمل است در واقع منى باشد، بدان جهت اين اشكال اول، اشكال درستى نيست.

عمده اشكال ثانى است، اشكال ثانى اين است كه در شرطيه ثانيه فقد تمام اوصاف فرض نشده است كه عبارت عروه و جماعت اين بود كه تمام اوصاف مفقود بشوند يا همه موجود بشوند ولكن يكى مفقود بشود، باز حكم مى‏شود بر اين كه اين منى نيست، فقد كلّ واحدٍ من الاوصاف را كه اوصاف ثلاثه همه‏اش مفقود است، مشهور و جماعت او را طريق قرار داده‏اند، ولكن در روايت فقد كلّ الاوصاف طريق قرار داده نشده است، آنى كه طريق قرار داده شده است اين است كه و ان كان انّما هو شى‏ءٌ لم يجد له فتره و لا شهوة، نه فطرت دارد و نه شهوت، امّا اگر شهوت نداشته باشد فطرت باشد، يا فطرت نباشد شهوت بوده باشد در خروج اين، اين روايت نمى‏گويد اين منى نيست، روايت مى‏گويد وقتى كه فطرت نشد، شهوت نشد و دفق مثلاً نشد، در صورتى كه اين سه تا نشد منى نيست، مشهور می گویند يكى هم نشد باز منى نيست، ولكن اين روايت اين را نمى‏گويد، اين روايت مى‏گويد كه اگر فترت باشد منى است، شهوت تنها باشد آنها نباشد منى است، مدلول اين روايت اين است.

اين را به عبارت علمى عرض كنم: اگر شرطيه اولى كه امام علیه السلام در اين روايت فرمود اذا جاعت الشّهوه و دفق و فتر لخروجه فعليه الغسل ان واو، واو الجمع است، به معناى معاً است كه اذا جاء الشّهوه و دفق و فتر همه اينها بودند، يعنى همه با هم بودند، اينها اگر بودند منى است، مفهوم اينها اين است كه اگر اينها معاً با هم نبودند، منى نيست، كه فتوی المشهور است كه اگر اين سه تا نشد ولو يكى‏اش نيست، دو تايش است، منى نيست، اين فتوی المشهور است، اشكال اين است كه از اين روايت اين معنا استفاده نمى‏شود، چرا؟ چون كه اگر در اين روايت اين جمله ثانيه كه فرموده است و ان كان اگر فان كان بود فاء تفريع داشت، مى‏گفتيم فان كان انّما هو شى‏ءٌ مفهوم آن شرطيه را بيان مى‏كند، شرطيه اين بود كه اين سه تا شدن منى است، مفهومش اين است كه سه تا نشد، منى نيست، اين سه تا نشدن اقسامى دارد، يكى از آنها اين مى‏شود كه يكى هست آن ديگرى نيست، مى‏گفتيم مفهوم اين را مى‏گويد، مفهوم اين است، اين فان كان بعض مفهوم را مى‏گويد، ولكن در ما نحن فيه اين كه گفته مى‏شود و ان كان انّما هو شى‏ءٌ لم يجد فاء ندارد، ممكن است جمله شرطيه اصل همين دومى بوده باشد، نه اولى، اولى اين است كه سه تا بودن منى است، مفهومش اين است كه سه تا نشدند منى نيست، اگر دومی فان كان بود، معين بود كه جمله شرطيه اصليه كه ذات مفهوم است، همان جمله اولى است، در ذيل كه گفته است فان كان انّما هو شى‏ءٌ لم يجد له شهوتٌ و لا فترةٌ فلا بأس اين بعضى مفهوم او را مى‏گويد، اين هم متعارف است بعضى مفهوم را بعد تصريح كند، ولكن جمله شرطيه ثانيه فاء ندارد، واو است، و ان كان انّما هو شى‏ءٌ، ممكن است جمله شرطيه اصليه دومى باشد، بلل خارجى جورى است كه در او شهوتى نيست، و لا فطرتى هم نيست، اين اگر بوده باشد نه شهوتى هست، نه فطرتى است، نه هم دفقى هست، او را هم بگوييد، آن منى نيست، مفهومش اين مى‏شود كه اگر در بلل خارج يكى از اينها شد، منى است، ان لم يكن فيه شى‏ءٌ من الشّهوة و الفترة و الدِفق فليس بمنىٍّ، مفهومش چه مى‏شود؟ يعنى ان كان فيه شى‏ءٌ من الفترة و الشّهوة و الدفق فهو منىٌّ، آن وقت مفهوم قضيه شرطيه اين مى‏شود كه يكى از اين اوصاف كافى است در جنابت، مشهور مى‏خواستند استفاده كنند از اين روايت كه سه وصف جمع شد منى است، سه وصف اگر جمع نشدند ولو دو تايش هست يكى‏اش نيست، منى نيست، مشهور اين را گفته‏اند، اين معنا از اين صحيحه على بن جعفر استفاده نمى‏شود، سرّش اين است كه در جمله شرطيه دو تا جمله شرطيه است در اين روايت، ان جاءت بشهوةٍ و دفق و فطر لخروجه عليه الغسل، فان كان شى‏ءٌ شهوتى نيست، فترتى نيست، آن يكى نيست، فليس عليه الغسل، دو تا جمله شرطيه است، اين جمله شرطيه اصليه كدام است كه مفهوم او معتبر بشود، اگر جمله شرطيه ثانيه فاء داشت مى‏گفتيم جمله شرطيه اولى اصل است، اين است كه اين سه تا جمع بشود آن وقت جنب است، غسل دارد، سه تا جمع نشدند ولو يكى نشد، غسل ندارد، جنب نيست، چون كه فان كان تفريع است، جمله شرطيه دومى، منتهى جمله شرطيه دومى اينجور كه گفته شده است بعضى فروض را گفته است نه تمام فروض مفهوم را، ولكن در اين روايت واو است، و ان كان شهوتى نيست، فترتى نيست، غسل آن وقت نمى‏شود، ممكن است جمله شرطيه ذات مفهوم كه اصل است دومى بشود، و آن وقت مفهومش اين مى‏شود كه اگر شهوت نشد، فتره‏اى نشد، دفقى نشد منى نيست، مفهومش اين مى‏شود كه اگر يكى از اينها شد منى است، مفهوم اينجور مى‏شود، شما از كجا مى‏گوييد جمله شرطيه اصليه اولى است، نه جمله شرطيه اصليه دومى است، مجرّد ذكر كردن اولاً كه يكى را امام علیه السلام اولاً ذكر كرده است، او دلالت بر اصليت نمى‏كند، اين در بحث خودش هست که اولاً ذكر كردن از قراين نيست كه جمله شرطيه اصليه او است، ممكن است فرض بفرماييد جمله شرطيه بعد ذكر بشود، تفريعش را اولاً ذكر كند، اين متعارف هم هست، بدان جهت آنى كه جمله شرطيه اصليه را از غير اصليه جدا مى‏كند فاء تفريع است مثل قوله سبحانه فاذا تطهرن، اين فاذا تطهرن يعنى وقتى كه غسل كرده است، اين مبيَّن است، ولكن فايده‏اى ندارد چون كه اصل جمله شرطيه مجمل است، اين فرع او است، چون كه اصلش مجمل است، اين هم مجمل مى‏شود، محتمل است فاذا تطهَّرن تصريح به بعضى مفهوم بشود، ممكن است تصريح به تمام مفهوم بشود، چون كه فاعتزلوا النساء فى المحيض، حتی یطهرن در صدر آن آيه مباركه چون كه مجمل است، بدان جهت فاذا تطهّرن مجمل مى‏شود، که آن صدر كه غايت است حتّى یطْهرن است يا حتّى يطهّرن است، چون كه او مجمل است فاذا تطهّرن مى‏شود مجمل، بدان جهت در ما نحن فيه جلمه شرطيه اگر يكى به فاء تفريع ذكر شد، معلوم مى‏شود اصل آن اولى است این مفهوم او را مى‏گوید، ولكن در ما نحن فيه جمله شرطيه‏اى كه هست هر دو تا ذكر شده است، فايى هم نيست، محتمل است اصلى دومی باشد، فرعى اولی باشد، اين هم اشكال دومى است، بناءً بر اين فتواى مشهور از اين روايت استفاده نمى‏شود.

 امّا الجواب عن ذلك، جواب از اين اينست كه نه، در ما نحن فيه ولو فاء تفريع نيست، ولكن قرينه‏اى داريم كه در ما نحن فيه جمله شرطيه اصليه اولى است، نه دومى، آن قرینه چيست؟ اين است كه در آن اولى دفق ذكر شده است، در دومى دفق ذكر نشده است، آنجا اين بود كه در شرطيه اولى اذا جاءت الشّهوة و دفق و فتره لخروج و عليه الغسل، در دومى اصلاً دفقى ذكر نشده است، اگر اولى تفريع ثانى بود دفق ذكر نمى‏شد آن جا، چون كه در ثانى مسأله دفق نيست، مسأله ثانى اين است كه انّما كان هو شى‏ءٌ لم يجد له فطرةٌ و لا شهوة فلا بأس، اين كه دفقى در اولی ذكر شده است معلوم مى‏شود كه اين دومى فرع او است، اين اگر این سه تا نشد، سه تا نشدن يكى به اين مى‏شود كه دفق باشد شهوت نباشد، فترت هم باشد، يك وقت اين است كه نه شهوت است، نه فطرت است، نه دفق، و به عبارةٍ اخرى اين سه تا وصف ملازم هستند با همديگر عادةً، اگر شهوت نشد فطرت هم نيست، دفق هم نيست، اينجور است، وقتى كه مراد اين شد چون كه عادةً با همديگر متلازمات هستند اين اوصاف، امام كه در ذيل مى‏فرمايد و ان لم تكن شهوةٌ يعنى هيچ كدام نبود، در حقيقت اينجور است، و لا فطرةٌ را تأكيداً گفته است كه استعمال متعارفى است، يعنى اگر اين سه تا نيستند، آن وقت غسل واجب نيست، بدان جهت اين دو تا شبهه را به این روایت مى‏شود به اين نحو جواب داد، بدان جهت استدلال به اين روايت به اين معنا فى نفسها لا بأس بها به اين استدلال، اين يكى از روايات.

 اگر كسى اين را قبول نكرد و گفت اين قرينه‏اى كه شما گفتيد من قبول ندارم تا آن روایت تمام بشود، يك قرينه ديگرى بیاورید كه فقد یک وصفی با بودن دو وصف ديگر نمى‏تواند اماره بشود به منى بودن، يك قرینه ديگر مى‏آوريم، آن قرینه ديگر اين صحيحه عبد الله بن ابى يعفور است، صحيحه عبد الله بن ابى يعفور از امام علیه السلام مى‏پرسد كسى در خواب ديد همان که گفت در خواب خودش را در حال احتلام مى‏بينند، بيدار شد ديد چيزى خارج نشده است از او، بعد از اين كه مقدارى گذشت خارج شد كه همان كه من گفتم ربّما اين مى‏شود كه بعد خارج مى‏شود آن وقت خارج نشده است و خودش هم دِفق ندارد، از امام علیه السلام مى‏پرسند كه حكم اين چيست؟ امام علیه السلام در روايت اينجور مى‏فرمايد روايت 3 است در اين باب 8[4]:

صحيحه عبدالله بن يعفور

محمد بن الحسن باسناده عن محمد بن على بن محبوب عن العبّاس بن معروف يا عامر، عبّاس بن معروف است كه از عبد الله بن مغیره نقل مى‏كند، عن حريز عن عبد الله بن ابى يعفور عن ابى عبد الله علیه السلام «قَالَ: قُلْتُ لَهُ الرَّجُلُ يَرَى فِي الْمَنَامِ وَ يَجِدُ الشَّهْوَةَ- فَيَسْتَيْقِظُ» ، خواب مى‏بيند كه حالت شهوت را پيدا مى‏كند، بيدار مى‏شود «فَيَنْظُرُ فَلَا يَجِدُ شَيْئاً ثُمَّ يَمْكُثُ الْهُوَيْنَ بَعْدُ فَيَخْرُجُ» بعد، مقدارى را مكث مى‏كند فيخرج، چيزى خارج مى‏شود از مخرجش، «قَالَ إِنْ كَانَ مَرِيضاً فَلْيَغْتَسِلْ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ مَرِيضاً فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْهِ» اگر اين شخص مريض است فليغتسل او بايد غسل كند، چون كه در او شهوت و فتور معتبر است و ان لم يكن مريضاً فلا شى‏ء عليه.

اين روايت صريح بر اين معنا است اگر مع شهوةٍ خارج شده است چون كه دفق ندارد از رجل صحيح منى نيست، اطلاقش مى‏گيرد چه فتور بياورد، چه نياورد، اين روايت صريح است در فرض شهوت و ظهور اطلاقى دارد كه اگر شخص صحيح دفق نداشت، شهوت دارد، فتور هم دارد، ولكن در ما نحن فيه غسل برايش واجب نمى‏شود، چون كه دِفق را ندارد، فرمود بر اين كه ان كان مريضاً فليغتسل و ان لم يكن مريضاً فلا شى‏ء عليه، قلت فما الفرق بينهما؟ فرق مريض و غير مريض چيست، فرمود قال لانّ الرّجل اذا كان صحيحاً جاء الماء بدفقة قویة با پريدن مى‏آيد و ان كان مريضاً لم يجئ الاّ بعد يا الاّ ضعيفاً كه در نقل ديگر در روايت كلينى است.

پس بدان جهت در ما نحن فيه دعواى اين كه آن شرطيه در صحيحه على بن جعفر دلالت مى‏كند يك صفت اماره است به منى بودن اجتماع سه تا نمى‏خواهد، این ادعا درست نمى‏شود، خود آن روايت گفتيم فى نفسها قرينه دارد كه شرطيه اصلى اولى است، هم در اول ذكر شده است، اول ذكر شدن به تنهايى قرينه نمى‏شود، در اول ذكر شده است و کلمه دفق را دارد، و اين كه ثانياً ذكر شده است دفق را ندارد، اين قرينه بر اين است كه اولی اصلى است، و اين صحيحه عبد الله بن ابى يعفور هم قرينه است كه يك صفت كافى نيست در حكم به جنابت، در جايى كه شخص صحيح بوده باشد، بدان جهت در ما نحن فيه دلالت روايت اولى لا بأس به است.

 از اينجا معلوم شد كه دليل دومى اين صحيحه عبد الله بن ابى يعفور است، صحيحه عبد الله بن ابى يعفور دلالت كرد بر اين كه اگر شهوت شد، دفق شد، آن وقت آن بللى كه خارج مى‏شود منى است، در شخص صحيح، در شخص صحيح اگر دفق حاصل نشد او منى نيست، اطلاقش هم مى‏گيرد كه فتور داشته باشد يا فتور نداشته باشد، از اين اطلاق رفع ید مى‏كنيم، چرا؟

چون كه گفتيم دِفق هميشه ملازم با فتور است، چون كه غالباً فتور را دارد، بدان جهت فتور را در صحيحه عبد الله بن ابى يعفور ذكر نكرده است، ولكن اين را بدانيد كه در جايى كه در مرد صحيح خارج بشود شهوت بوده باشد، دِفق بوده باشد فقط فتور را نداشته باشد، ما آنجا نوشتيم احتياط عبارت از جمع ما بين الوضوء و الغسل است، روى اين صحيحه عبد الله بن ابى يعفور احتياط واجب اين است كه جمع كند ما بين الغسل و الوضوء لصلاته، و امّا در صورتى كه دفق نداشته باشد يا شهوت نداشته باشد، نه آنجا فقط وضوء كافى است والله سبحانه هو العالم.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص277-280.

[2] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَلْعَبُ مَعَ الْمَرْأَةِ وَ يُقَبِّلُهَا فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَنِيُّ فَمَا عَلَيْهِ قَالَ إِذَا جَاءَتِ الشَّهْوَةُ وَ دُفِعَ وَ فَتَرَ لِخُرُوجِهِ فَعَلَيْهِ الْغُسْلُ وَ إِنْ كَانَ إِنَّمَا هُوَ شَيْ‌ءٌ لَمْ يَجِدْ لَهُ فَتْرَةً وَ لَا شَهْوَةً فَلَا بَأْسَ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص194.

[3] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ يَعْنِي عَبْدَ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ثَلَاثٌ يَخْرُجْنَ مِنَ الْإِحْلِيلِ وَ هُنَّ الْمَنِيُّ وَ فِيهِ الْغُسْلُ الْحَدِيثَ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص188.

[4]  وَ عَنْهُ عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ الرَّجُلُ يَرَى فِي الْمَنَامِ وَ يَجِدُ الشَّهْوَةَ- فَيَسْتَيْقِظُ فَيَنْظُرُ فَلَا يَجِدُ شَيْئاً ثُمَّ يَمْكُثُ الْهُوَيْنَ بَعْدُ فَيَخْرُجُ قَالَ إِنْ كَانَ مَرِيضاً فَلْيَغْتَسِلْ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ مَرِيضاً فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْهِ (قُلْتُ فَمَا فَرْقٌ بَيْنَهُمَا) قَالَ لِأَنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَانَ صَحِيحاً جَاءَ الْمَاءُ بِدَفْقَةٍ قَوِيَّةٍ وَ إِنْ كَانَ مَرِيضاً لَمْ يَجِئْ إِلَّا بَعْدُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص195.