درس هفتصد و هفدهم

کارهايی که بر جنب حرام است

«الأول مس خط المصحف‌على التفصيل الذي مر في الوضوء و كذا مس اسم الله تعالى و سائر أسمائه و صفاته المختصة و كذا مس أسماء الأنبياء و الأئمةعليهم السلام على الأحوط».[1]

حرمت مس اسم الله

جماعتى از اصحاب ما ذكر فرموده‏اند براى جنب و كذا الحائض جايز نيست مس كنند شيئى را كه در او اسم الله سبحانه است و علیه اسم الله، و بعضى آخر فرموده‏اند جايز نيست در جنب و حايض مس كند انسان اسم الله را يعنى جايز نيست بر حايض و جنب مسح كند اسم الله را، اوّلى اين بود كه مس بكنند چيزى كه عليه اسم الله، جماعت ديگر اينجور تعبير كرده‏اند مس كنند اين دو تا اسم الله را جايز نيست، شايد مراد هر دو طايفه يكى بوده باشد، يعنى مس كردن جنب و حايض اسم خداوند را جوازى ندارد و جماعتى هم ملتزم شده‏اند كه اين مكروه است که شخص جنب يا حايض مس كند چيزى را كه در او اسم خداوند است، يعنى اسم خداوند را در حال جنابت و حيض مس كند، بدان جهت حكم در ما نحن فيه مثل آن مس كتابت قرآن و مصحف نیست كه گفتيم كانّ اتّفاقى است بين الاصحاب، ولكن ظاهر جماعتى در اينجا التزام به كراهت است.

ادله و مستندات

آنهايى كه ملتزم شده‏اند به عدم الجواز كه در حال جنابت نمى‏شود، استدلال كرده‏اند به آن روايتى كه در باب مس دراهم و دنانير كه در سابق الزّمان كه معامله به درهم نقره و دينار طلايى بود، آن زمان سكّه داشت اين دراهم و دنانير، و سكّه‏اش بعد الاسلامى كه هست در زمان ائمه علیه السلام سكّه‏اى بود كه ربّما كثير مّا آنى كه متعارف بود كه در او اسم خداوند بود، اسماء الله بودند، که دراهم كه جنب هم مى‏گيرد، حايض هم مى‏گيرد اينها، بدان جهت هم محلّ سؤال شده است در روايات و از آن روايتى كه مى‏شود عمده گفت كه عمده در دليل حرمت او است در باب 18 از ابواب الجنابة، روايت اولى[2] است:

موثقه عمار ساباطی

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ» تمام سند را نقل مى‏كند در جلد اول كثير است كه شيخ تمام سندش را نقل كرده است، نه اين كه از صاحب كتاب نقل را مى‏كند كه بعد سندش را در آخر گفته است، نه تمام سند را نقل مى‏كند، محمد بن الحسن يعنى شيخ «عَنِ الْمُفِيدِ» از استادش مفيد است. «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى» اين احمد بن محمد بن حسن بن وليد است، از پدرش كه محمد بن حسن وليد نقل مى‏كند، محمد بن حسن بن وليد هم نقل مى‏كند عن محمد بن يحيى العطّار و احمد بن محمد بن عيسى، چون كه مفيد قدس الله نفسه الشريف عن احمد بن محمد عن ابيه را در دو صورت مى‏گويد، يكى آن وقتى كه احمد بن محمد بن يحيى باشد عن ابيه يعنى عن پدرش محمد بن يحيى، چون كه محمد بن يحيى العطّار هم يك پسرى داشت كه اسمش احمد بود، ربّما گفته مى‏شود احمد بن محمد عن ابيه يعنى احمد بن محمد بن يحيى عن ابيه، و ربّما احمد بن محمد، پسر محمد بن حسن بن وليد است، كه همان نقّاد الرّجال، اين پسرش است، که احمد بن محمد عن ابيه اين جا هم گفته مى‏شود، ولكن ربّما قرينه است كه مراد كدام يكى است، اين جا از اين جاهايى است كه قرينه است، احمد بن محمد عن ابيه عن محمد بن يحيى العطّار اگر اين احمد بن محمد احمد بن محمد يحيى العطّار بود، عن ديگر نداشت، احمد بن محمد عن ابيه محمد بن يحيى العطّار بود كه بيان ابيه بود، ولكن عن محمد بن يحيى العطّار اين قرينه است كه آن احمد بن محمد مال وليد است، و جماعتى هم كه شبهه كرده‏اند در رواياتى كه اين احمدين در سند واقع بشوند چون كه اينها توثيق ندارند محمد بن حسن بن وليد و محمد بن يحيى العطّار از اجلاء هستند هر دو تا، امّا اين آقازاده‏هايشان احمدها توثيقى ندارند، بدان جهت در اين مناقشه مى‏كنند، اين مناقشه ذكرنا غير مرّةٍ بلاوجه است، اينها از معاريف هستند، قدحى درباره اينها وارد نشده است، تهذيب پر است از رواياتى كه اين دو تا احمد آنجا سند دارند كه واسطه هستند، معاريف هستند چون مشايخ از اينها نقل كرده‏اند، مفيد و امثال مفيد از اينها نقل كرده‏اند، قدحى درباره اينها وارد نيست، اين كشف مى‏شود كه حسن ظاهر داشتند، چون كه شخص آدم معروف كما ذكرنا مراراً معروف و مشهور باشد يك عيبى داشته باشد آن عيب را در مى‏آورند كه اين فلان عيب را دارد، وقتى كه كسى معروف و مشهور شد و نتوانست كسى عيبى برايش بتراشد و بگيرد اين معلوم مى‏شود كه حسن ظاهر دارد، حسن ظاهر خودش طريق عدالت است شرعاً، اگر قدح وارد شد عيبش را در آوردند يا متّهم است كشف نمى‏شود، و امّا اگر قدحى وارد نشد، اين معلوم مى‏شود حسن ظاهر دارد، حسن ظاهر كه داشت حسن ظاهر طريق عدالت و وثاقت است، بدان جهت اين روايات معتبر مى‏شود، علاوه بر اين اين روايت‏ها در بعضى موارد در كثير موارد تبديل سند دارند، آن هم كه يك مطلبى است كه گفته‏ايم، الآن تكرار نمى‏كنيم. «محمد بن الحسن عن المفيد عن احمد بن محمد عن ابيه عن محمد بن يحيى، محمد بن يحيى وَ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ» با احمد بن ادريس قمّى كه ابو على اشعرى است رضوان الله عليهما، نقل مى‏كنند اين دو تا «جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى» الاشعرى كه محمد بن احمد بن يحيى اشعرى نقل مى‏كند «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ» ، احمد بن حسن بن على بن فضال است. «عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى» عمّار بن موسى الساباطى است، اينها فتحى هستند، احمد بن حسن بن على بن فضال و هكذا عمر بن سعيد مصدق بن صدقه بدان جهت روايت موثقه مى‏شود. عيبى ندارد، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا يَمَسَّ الْجُنُبُ دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً عَلَيْهِ اسْمُ اللَّهِ»، جنب مسّ نمى‏كند لا يمسّ الجنب درهماً و لا ديناراً جمله خبريه است در مقام انشاء، چون كه وظيفه امام علیه السلام بيان حكم است، نه اخبار از شئ هاى خارجى، حكم را بيان مى‏كند، لا يمس الجنب درهماً و لا ديناراً مس نكند جنب درهم و دينارى را كه عليه اسم خداوند تبارك و تعالى هست، نهى وارد شده است، ترخيص اگر وارد نشد و معارضه‏اى در بين نبود، فتوا متعيّن است.

فقيه در هر مسأله‏اى كه دليل بر حكم پيدا مى‏كند، بعد از اين كه روايتى را كه من حيث السّند و دلالت تام است پيدا كرد، بايد ببيند پى اين بگردد كه قرينه بر اراده خلاف ظاهر دارد يا معارض دارد يا نه، اين دو مرحله را صاف كرد و ديد معارض نيست و قرينه‏اى بر خلاف اين اراده تحريم یا وجوب نيست، فتواى به حرمت مى‏دهد يا فتواى به وجوب مى‏دهد، كلام اين است كه در ما نحن فيه گفته‏اند اين روايت در مقابلش روايت ديگرى هست، آن روايت ديگر هم روايت دومى است در همين باب 18 آن هم موثقه اسحاق بن عمار[3] است:

موثقه اسحاق بن عمار

«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ» كه سند شيخ به آن كتاب صحيح است. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ» اين محمد بن الحسينى كه محمد بن على بن محبوب از او نقل مى‏كند، محمد بن حسين بن ابی الخطّاب الاشعرى رضوان الله عليه است كه مشايخ عده‏اى است، از آن عده است محمد بن يحيى العطار و هكذا آنهايى كه معاصر با محمد بن يحيى العطار هستند، يكى از آنها محمد بن على بن محبوب است، «محمد بن على بن محبوب عن محمد بن الحسين وَ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِّ» على بن سندى هم كه گفتيم على بن اسماعيل ثقه است. ظاهراً با محمد بن الحسين دو تا هستند. دو تايى نقل مى‏كنند، يعنى دو نفر نقل كرده‏اند، اين دو نفر نقل كرده‏اند «عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ» چون كه در مذهبش گفته شده است مذهبش تمام نيست موثقه تعبير كرديم. «عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجُنُبِ وَ الطَّامِثِ- يَمَسَّانِ »  سؤال كردم امام علیه السلام را از جنب و از حايض «بِأَيْدِيهِمَا الدَّرَاهِمَ الْبِيضَ قَالَ لَا بَأْسَ» ، مى‏توانند مس بكنند به دستشان دراهم بيض را؟ قال لا بأس، امام علیه السلام فرمود كه عيبى ندارد، اين لا بأس ترخيص وارد شد ديگر.

ديدگاه شيخ الطائفة(قدس) نسبت به روايت

ولكن شيخ الطّائفه قدس الله نفسه الشّريف اينجور فرموده است كه اين روايت حمل مى‏شود به آن جايى كه در همان درهم و دينار اسم خداوندى نبوده باشد، آن عيبى ندارد، دارد بر اين كه قال لا بأس، قال الشيخ يعنى اذا لم يكن عليها اسم الله[4] وقتى كه در آن درهم اسم الله نباشد.

ملاحظه بر ديدگاه شيخ(قدس)

خوب مى‏دانيد كه اين حمل درست نيست، براى اين كه اگر در درهم اسم خداوند نبوده باشد، پس چرا مى‏پرسد كه حايض و جنب مسّ كنند به دستشان دراهم را؟ خوب وجه سؤال در درهم و دينار چيست؟ درهم و دينار اگر فرض بشود كه اسم خداوند نيست، اسم فلان خليفه است يا فلان قلدر است اگر اينجور بود كه جاى سؤال نيست، پس اين حملى كه شيخ فرموده است اين درست نيست.

احتمال اين كه شايد اين درهام و دنانير دست به دست مى‏شود، انسان چيزى مى‏خرد مى‏دهد، مثل اسكناس‏هاى فعلى يا پول خوردهاى فعلى، دست به دست مى‏شود ديگر، اين سائل اسحاق بن عمار احتمال مى‏داد يا مى‏خواست آنهايى كه احتمال مى‏دهند از آنها جلوگيرى كند،كه احتمال مى‏دانند اصلاً بدن جنب و حايض مادامى كه غسل نكرده است نجس است و نجس مى‏كند آن شيئى را كه ملاقات بكند بدن اينها با آنها، بدان جهت سؤال مى‏كند كه اينها به درهم و دينار مى‏توانند دست بزنند يا نه، چون كه اينها ملاقات با اين بدن و اينها مى‏كند و به دست مردم مى‏افتد، امام علیه السلام مى‏فرمايد كه  لا بأس، حمل كردن به آن جايى كه اسم الله نيست جهت سؤال چون كه از اين جهت بايد محتمل است باشد، عيبى ندارد، اسم الله نيست، سؤال مى‏كند، اين هم درست نيست. چرا؟ چون كه آن وقت تقييد به بيض معنا ندارد، براى اين كه در روايت اينجور است كه قال سألته عن الجنب و الطّامث يمسّان ايديهما الدّراهم البيض، دراهم سود باشد، فرقى نمى‏كند در اين جهت سؤال، اگر جهت سؤال اين بود كه احتمال اين كه بدن اينها نجس است، كه جماعتى توهّم مى‏كردند كه اينها تا مادامى كه غسل نكرده‏اند نجس هستند دست به شيئى نمى‏توانند بزنند به خمير و اينها نجس مى‏شود، اين اگر وجه سؤال بود تقييد به بيض وجهى نداشت در سؤال، بدان جهت در ما نحن فيه معلوم مى‏شود كه دراهم البيض كتابت داشت، كتابت اسم الله داشت يا كتابت قرآنى بود كه در آنها يك كتابت اينجور اسم الله يا آيه قرآن بود، بدان جهت سؤال مى‏كند كه اينها مى‏توانند مسّ كنند يا نه، بدان جهت اين جمع‏ها درست نيست.

دو وجه جمع در ما نحن فيه

جمعى كه در ما نحن فيه گفته شده است، مى‏ماند دو تا جمع:

وجه جمع نخست

يك جمع اين است كه نهى را در روايت سابقه حمل بر كراهت بكنيم، مى‏گوييم او مى‏گفت لا يمسّ الجنب و هكذا لا يمسّ الجنب و الطّامث، اين كه مى‏گويد لا بأس يعنى مسّ نكند، ولكن عيبى ندارد، مى‏شود كراهت، مى‏ماند يكى اين حمل.

ملاحظه بر وجه جمع نخست

اين حمل هم درست نيست. چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه يك خصوصيتى هست، و آن خصوصيت نمى‏گذارد اين جمع مراد بشود ما بين دو تا روايت، و آن خصوصيت اين است كه امام علیه السلام در بعضى روايات استشهاد فرموده است كه من خودم جنباً درهم و دينار را مى‏گيرم اشكالى ندارد، فعل الامام علیه السلام را حمل بكنيم كه امام علیه السلام كان يرتكب المكروه، یعنی مکروه شرعی، امام علیه السلام مكروه شرعى را ملتزم مى‏شد، اين را نمى‏شود ملتزم شد، بما انّه نمى‏شود اين معنا را ملتزم شد، پس حمل كردن آن نهى با اين ترخيصى كه در اين روايت دومى وارد شده است بر كراهت، ممكن نمى‏شود، چون كه اين محذور را دارد، آن كدام روايت است، يك روايتى است كه محقق يعنى صاحب الشّرايع در معتبر چون كه در معتبر[5] از كتب اصحاب نقل[6] روايت مى‏كند:

روايت جامع بزنطی

جعفر بن الحسن بن سعيد كه محقق صاحب الشّرائع است در معتبرش «نقلاً عن كتاب جامع البزنطى عن محمد بن مسلم عن ابى جعفرٍ علیه السلام» كه بزنطى از محمد بن مسلم نقل مى‏كرد «قال سألته محمد بن مسلم» مى‏گويد سؤال كردم امام باقر علیه السلام را، «هل يمسّ الرّجل الدّراهم الابيض و هو جنب»، مى‏تواند مردى دراهم ابيض را مسح كند در حالى كه جنب است «فقال ای»، مانعى ندارد، بله «انّى و الله» قسم هم مى‏خورد «لأوتی بالدّرهم فآخذه و انی لجنب»، من اخذ مى‏كنم و خودم هم جنب هستم، اين يك روايت.

روايت خالد بن ربيع

 روايت ديگرى هم باز محقق [7]از كتاب مشيخه حسن بن محبوب نقل مى‏كند[8]. «قَالَ الْمُحَقِّقُ وَ فِي كِتَابِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ خَالِدٍ» اين خالد بن جرير است، آن خالدى كه حسن بن محبوب از او نقل مى‏كند «عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ» و آن خالد هم از ابی الرّبيع نقل مى‏كند كه ابّی الرّبيع شامى است. آن خالد بن جرير است. خالد بن جرير است كه على بن حسن بن فضال او را توثيق كرده است. محمد بن مسعود عيّاشى صاحب التفسیر از اين على بن حسن فضّال پرسيد چه مى‏گويى درباره اين خالد بن جرير، كه از ابی الرّبيع نقل مى‏كند؟ او در جوابش فرمود بر اين كه نه شخص صالح و شخص ثقه‏اى است، بدان جهت على بن حسن فضال توثيق كرده است و توثيقش از عيّاشى است، عيّاشى را هم كشّى نقل مى‏كند، به سند معتبر توثيق رسيده است، اين توثيق است و موثّق است، امّا ابی الرّبيع الشّامى توثيقى درباره او نرسيده است، فقط در آن تفسير على بن ابراهيم است كه گفتيم بودن در تفسير على بن ابراهيم که سابقاً بحث كرده‏ايم ديگر اعاده نمى‏كنم، دلالت بر توثيق نمى‏كند. بودن در اسناد تفسير على بن ابراهيم قمّى دلالت نمى‏كند كه اين شخص موثّق است، كما اين كه بودن در اسناد كامل الزّيارة دلالت نمى‏كند، به آن وجهى كه سابقاً گفته‏ايم، ديگر اعاده طول مى‏كشد كه دوباره بحث بشود، يك وقت مناسبى فرصتى شد دوباره مى‏گوييم، بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت دومى اينجور است كه: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الْجُنُبِ يَمَسُّ الدَّرَاهِمَ وَ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ وَ اسْمُ رَسُولِهِ- قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ رُبَّمَا فَعَلْتُ ذَلِكَ» بسا اوقات من خودم هم مى‏كردم.

آن روايت اولى كه روايت محقق از كتاب جامع است، مى‏شود آن روايت را گفت معتبر است، چون كه محقق سند دارد به آن كتاب، سندش را ولو ما نمى‏دانيم ولكن سند داشته است، از آن اجازاتى كه در حواله‏اش داده شده است معلوم مى‏شود كه به آن كتبى كه آن كتب را شيخ در فهرست نقل كرده است از كتب اصحاب به آنها محقق سند داشته است سند معتبر، يكى هم از آن كتب، كتب حسن بن محبوب است كه شيخ دارد در فهرستش كه به جميع كتب او روايت او سند داريم، بدان جهت اين روايت را مى‏شود گفت من حيث السّند معتبر است، بدان جهت ملتزم بشويم كه امام مكروه را مرتكب مى‏شد، كراهت شرعى را كه چيزى كه مكروه است شرعاً نمى‏شود.

وجه جمع دوم

باقى ماند يك وجه ديگرى، آن وجه ديگر اين است كه بگوييم نه يك اخذ دراهمى است كه عليه اسم الله، اخذ دراهم است كه انسان درهم را اخذ مى‏كند، امّا دستش را به آن نوشته نمى‏زند، يكى عبارت از اين است كه مسّ مى‏كند موضع اسم الله را كه اخذش اخذ شمولى تعبير مى‏كنند، مسّش مسّ استيعابى است، يعنى همه جاى او را مس مى‏كنند حتّى آن موضع اسم الله را، بگوييم آن روايتى كه مى‏گويد اين دراهم را آيا مسّ بكند يا نه كه روايت اولى بود كه در روايت اولى امام فرمود لا يمسّ الجنب درهماً و لا ديناراً عليه اسم الله يعنى مسّ شمولى نمى‏تواند بكند به نحوى كه اسم خداوند هم که در او است دستش به اسم خداوند برسد، متفاهم عرفى اين است، مى‏گويد مس نكند درهم و دينارى كه رويش اسم الله است، يعنى مسّى نكند كه دستش به اسم الله برسد، نهى از اين مى‏كند و امّا نهى كردن كه نه، دستش به آن اسم نمى‏رسد، نهى از او نيست به حسب متفاهم عرفى، نهى است از آن مسّ شمولى به نحوى كه دستش به قرآن برسد، روايات ديگر فقط دست زدن به اين دراهم است که روايت دومى كه دارد بر اين كه در روايت دومى كه اسحاق بن عمّار بود «عن ابى ابراهيم، قال سألته عن الجنب و الطّامث يمسّان ايديهما الدّرهم البيض»[9] دستشان به درهم بيض مى‏شود بخورد يا نه چون كه اسم الله است ديگر دستشان را به درهم اصلاً نمى‏توانند بزنند، كه هتك مى‏شود مثلاً اسم خداوندى اگر اينها دست بزنند، اين سؤال این است که ان يمسّان ايديهما الدّرهم البيض، دستشان مى‏رسد، مى‏تواند برسد؟ يعنى اخذ كنند درهم را، مى‏توانند يا نه؟ قال  لا بأس، مجرّد اخذ عيبى ندارد، در آن ورايت هم داشت «و الله انّى لأوتی بالدّراهم فآخذه و أنا جنب»، اخذش مانع ندارد. آنى كه مانع دارد مس كردن خط است. متفاهم عرفى «لا يمسّ الجنب درهماً و لا ديناراً عليه اسم الله» مسّ كند يعنى آن مسّى كه دستش به اسم الله برسد او را نكند، او اين است و در اين روايات آن كه تجويز شده است اين است، و امام هم فرمود من اخذ مى‏كنم درهم را، نفرمود و انّى لأمسّ الخط، من مسّ خط مى‏كنم، اين را كه نفرمود.

تأييد وجه جمع دوم

بدان جهت در ما نحن فيه جمعى كه به نظر مى‏رسد صحيح است، اين است، اگر كسى اين را نگفت آن جمع سابق را که حمل به كراهت بود را بايد بگويد، و ملتزم شدن كه امام مكروه را مرتكب شده که گفتيم نمى‏شود، از او جواب داده بشود كه امام استمرار بر ارتكاب مكروه داشته باشد، اين ممكن نيست، و امّا مكروه را مرّه او مرّات مرتكب بشود للتّفهيم كه اين فعل حرام نيست و جايز است، اين عيبى ندارد، امام هم نداشت همیشه بلکه فرمود ربّما آخذه، بسا اوقات اخذ مى‏كنم، نه اين كه استمرار دارم، در آن روايت هم داشت كه والله لانّى لأوتی بالدّرهم و آخذه، درهم را بر من مى‏آورند، من اخذ مى‏كنم و أنا جنب، من هم جنب هستم، امّا اين كه هميشه اين كار را مى‏كنم كه اين را كه ندارد، مى‏گويد در عين حال اخذ مى‏كنم.

 بدان جهت در ما نحن فيه اگر اين وجه دومى، وجه صحيحى بود در جمع كما اين كه گفتيم شاهد هم دارد كه شاهدش اين است كه امام فرمود من اخذ مى‏كنم برای جواز المسّ تعليل به جواز الاخذ كرد به اخذ خودش، اخذ ملازمه با مسّ ندارد، و در آن روايت هم سؤال اين بود كه هل یمسان ايديهما الدّراهم، دستشان به درهم مى‏تواند برسد يا نمى‏تواند؟ خوب به خود درهم مى‏تواند برسد ديگر، بدان جهت اگر در ذيلش امام مى‏فرمود كه بله يمسّان بايديهما الدّرهم ولكن لا يمسّان الكتابة، صحيح بود ديگر، بدان جهت در ما نحن فيه روايت اولى اگر ظهورش تمام بوده باشد در مس شمولی که كتابت را هم بگيرد، اين جمع متعين است، ولكن كسى مناقشه كرد كه نه لا يمسّ الجنب درهم و ديناراً یعنی اصلاً دستش را به آن دينار نزند، ولو به كتابتش نمى‏خورد، اصلاً به آن دينار نزند، اگر معنايش اين بوده باشد كه خيلى بعيد است، آن وقت آن حمل بر كراهت مى‏شود ولكن بما اين كه ظهور روايت اين است كه مسّ شمولى منهىٌّ عنه است و روايات ديگر هم ترخيص در اخذ مى‏كنند، بدان جهت در ما نحن فيه التزام به حرمت ظاهرا مانعی ندارد کما ذکرنا.

سؤال...؟ چرا، به آن دختر مى‏گويى كه نه تو بى نماز هستى، دست به قرآن نزن، خوب به جلد قرآن دست مى‏زند، اين را به واسطه احتلام مى‏گويى، اين اينجور است، متعارف است.

بدان جهت در ما نحن فيه يك چيز ديگرى هم معلوم شد براى شما، و آن چيز ديگر اين است كه اگر روايت اول مطلق بود، لا يمس چه مس بكند كتابت را، چه مس بكند خود درهم را كه غير موضع كتابت است، روايات بعدى كه هست استظهار كرديم ترخيص در اخذ خود درهم مى‏كند، خود درهم اخذش جايز است، نه آن كتابتش مسش جايز است، در ما نحن فيه اگر ظهور روايات ثانيه در خصوص مسّ درهم بود نه موضع الكتابة و روايت اولى نهیش مطلق بود نهى در آن غير موضع مسّ حمل بر كراهت مى‏شود، و امّا مانعى هم ندارد، گفتيم امام علیه السلام يكى دو دفعه مرتكب بشود تفهيماً كه فعل جايز است مانعى ندارد، و امّا آن مسّ كتابتى كه هست، در همان نهى‏اش باقى مى‏ماند، گذشت اين معنا.

حرمت مس ساير اسما و صفات مختص به خداوند متعال

مى‏بينيد در عبارت عروه عطف كرده است ساير اسماء الله و صفاته المختصّه را، يعنى آنها را هم اگر انسان در حال جنابت مسح بكند آن هم حرام است، يعنى فرقى ما بين اسماء الجلاله و ساير اسماء خداوندى در اين حكم فرقى نيست، آن اسماء خداوندى و صفات المختص تارةً آنها به نحو العَلَم نيستند، به توصيف و تقييد مختص به خداوند متعال مى‏شوند، مثل اين كه مثلاً گفته مى‏شود به خداوند متعال يا من لا يخفى عليه شى‏ء، حىٌّ لا يموت، حى خودش معنايش عام است، ولكن حىّ لا يموت مختص مى‏شود به خداوند سبحانه، آيا مراد ايشان از آن صفات مختصه ولو همين جور است از صفاتى بوده باشد كه به تقييد مختص مى‏شود، اگر روى درهم بنويسد يا حىٌّ لا يموت جنباً نمى‏شود آن كلمه لا يموت را مسّ كرد، اسم الله است، مراد از اسماء مختصه و صفات مختصه اينهاست که ولو بالتّقييد مختص بشود به خداوند، در مقابل صفات عامّه و اسماء عامّه كه آنها معنايشان عام است، ولكن كاتب از آنها فقط خداوند را اراده كرده است، مثل چه چيز؟ در روى درهم نوشته شده است سكّه‏اش اين است كه يا قادر، يا بصير، اين ولو نويسنده مرادش نداى خداوند بوده باشد، ولكن وصف، وصف عام است، آنجا كه صفات، صفات عام بود، لا كلام در اين كه مسّه جنباً مانعى ندارد، آنى كه در روايت وارد بود اسم الله بود، آن اسم خداوندى است، او اراده كرده است از او، مثل بعضى اسمايى كه در لغات ديگر عام است و از او اراده ذات بارى را مى‏كنند موقع گفتن، اين منافات ندارد، و امّا كلام در آن صفات مختصه‏اى است كه ولو بالتّقييد مختص شده است يا نه خودش بلاتقييد هم مختص به او است كما فی كلمه الرحمن كه الرحمن معناى وصفیش ولو تقييد هم نشود، مختص به خداوند است كما یقال، اينها را انسان مسح كند جنباً جايز است يا نه، ظاهر عبارت عروه و ديگران كه اسماء الله و صفات المختصه را عطف كرده‏اند عدم جواز است، ولكن اين را مى‏دانيد كه اينها را ما دليل نداريم، چرا؟

چون كه آنى كه دليل ما است در روايت اسم الله بود، آنى كه در روايت بود، اين است كه لا يمسّ الجنب درهماً و لا ديناراً عليه اسم الله، اسم الله منصرف است به آن لفظ جلاله كه عَلَم است بر ذات مقدس، ذات بارى تعالى منصرف به او است، شاهدش هم عين عبارت عروه است، در عبارت عروه دارد كه لا يجوز براى جنب مسّ كند اسم الله را، و ساير اسمائه و صفات المختصه، اگر اسم الله شامل ساير اسماء هم هست، ديگر گفتن او لازم نيست كه، اين معلوم مى‏شود ولو به اقرار صاحب عروه كه ضمناً اقرار كرد كه اسم الله منصرف به لفظ الله است، اين در روايات هم هست، در كلمات است علَم ذات تعالى اسم الله منصرف به او است، بدان جهت اين حكم را اسراء كردن به ساير اسماء و صفات مختصّه به فتوا نمى‏شود، اين دليل ندارد، به احتياط عيبى ندارد انسان به احتياط بگذراند، چون كه تمسّك كردن به برائت و فتوا دادن به اصالت الحلّيه وجوبى ندارد براى فقيه، مى‏تواند به عنوان احتياط بگذراند خصوصاً بر اين كه جماعت كثيره‏اى فرق نگذاشتند ما بين لفظ جلاله و غير لفظ جلاله.

خوب از اينجا كلام در اسماء ساير الانبياء هم معلوم مى‏شود، نمى‏گويم در جايى كه مس كردن هتك بوده باشد او جايز است و احتمال جواز دارد، نه، هتك بلااشكال جايز نيست، آن جايى كه مسّ مسّ هتكى بوده باشد، دستش قاذورات است مى‏زند، نه اينجور نمى‏گویم، آنى كه مى‏گويم اين است كه احترام يك مرتبه‏اش اين است كه ترك بشود هتك مى‏شود، آن هتك جايز نيست، و امّا احترام يك مرتبه‏اى است كه اگر نشود هتك نمى‏شود، ولكن احترام نكرده است، كلام در وجوب اين احترام است، در لفظ جلاله اين مسّ جايز نيست، چون كه شارع گفت جايز نيست، لا یمسّ الجنب و الحايض و امّا در غير لفظ جلاله اين مس جايز نيست و حرام است، اين دليلى نداريم كه فتوا بدهيم، بدان جهت به احتياط مى‏گذرانيم، از اين جا معلوم شد كه امر در اسماء ساير انبياء و نبى صلی الله علیه و آله و الائمة علیهم السلام آن مس هتكى جايز نيست، كلام در جايى است كه مس هتك نبوده باشد، بگوييم بر جنب ولو هتك هم نباشد حرام است مس كردن، اين را نمى‏شود گفت مگر اين كه احتياط كما اين كه در عروه هم احتياط كرده است در اسماء النّبى و الائمة علیهم السلام بدان جهت آنى را كه ايشان احتياط فرموده است در اسم النّبى و الائمه علیهم السلام آن احتياط را در آن اسماء الله كه غير لفظ جلاله است در آنها هم آن احتياط جارى است كما ذكرنا.

تارةً لفظ، لفظ مشترك مى‏شود، به اين كه هم به خداوند متعال اطلاق مى‏شود منتهى به لفظ اشتراك لفظى هم به غير خداوند، مثل كلمه عبد الله همين جور است ديگر، عبد الله، الله كه در او هست اين عبد الله عَلَم به اسم به آن شخص است، معناى وصفى مراد نيست، در جايى كه اسم عبد الله نوشتن ميرزا عبد الله يا شيخ عبد الله مثلاً يك نامه‏اى نوشته است و زيرش هم اسمش را نوشته است او را با جنابت نمى‏شود مسح كرد او را نمى‏گوييم، چون كه او اسم جلاله نيست، اسم جلاله آنى كه كتب، عرض مى‏كنم بر اين كه اسم الله آن صورتى اسم جلاله مى‏شود كه كتب بما انّه اسم الله نوشته بشود، و امّا اگر بما انّه اسم الله نوشته نشود يك كسى اسمش را گذاشته‏اند با اضافه يا بدون اضافه او حكم لفظ جلاله را ندارد، كما اين كه همين جور است ديگر، فرض كنيد رحمن را اسم گذاشتند به يك آدمى، ديگر او حكم رحمن را پيدا نمى‏كند كه از اسماء خداوندى و از صفات مختصّه است، او چه جور است اين هم همين جور مى‏شود، در اين عبد الله كسى كه خداوند يك پسرى به او مى‏دهد مى‏گويد اسمش را عبد الله گذاشتم، اصلاً معناى عبد و الله را كه اضافه چه مى‏دهد ملتفت نيست، عَلَم مى‏كند اين مجموع را بدان جهت مى‏گويد معناى وصفى ندارد عبد الله، عبد الله اسم است براى اين ذات با تشخّص كه در خارج هست، معناى وصفى ندارد، بدان جهت چون كه معناى وصفى ندارد اسم الجلاله حساب نمى‏شود و الحمد الله ربّ العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص285.

[2] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنِ الْمُفِيدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى وَ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا يَمَسَّ الْجُنُبُ دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً عَلَيْهِ اسْمُ اللَّهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، 214.

[3] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجُنُبِ وَ الطَّامِثِ- يَمَسَّانِ بِأَيْدِيهِمَا الدَّرَاهِمَ الْبِيضَ قَالَ لَا بَأْسَ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، 214.

[4] قَالَ الشَّيْخُ يَعْنِي إِذَا لَمْ يَكُنْ عَلَيْهَا اسْمُ اللَّهِ لِمَا مَرَّ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، 214.

[5] و في جامع البزنطي عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السّلام «سألته هل يمس الرجل الدرهم الأبيض و هو جنب؟ فقال: و اللّه اني لأوتى بالدرهم فأخذه و اني لجنب»؛ جعفر بن حسن محقق حلی، المعتبر في شرح المختصر‌(قم، مؤسسه سيد الشهداء عليه السلام‌، چ1، ت1407)، ج1، ص188.

[6] جَعْفَرُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ الْمُحَقِّقُ فِي الْمُعْتَبَرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ جَامِعِ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:‌سَأَلْتُهُ هَلْ يَمَسُّ الرَّجُلُ الدِّرْهَمَ الْأَبْيَضَ وَ هُوَ جُنُبٌ- فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُوتَى بِالدِّرْهَمِ فَآخُذُهُ وَ إِنِّي لَجُنُبٌ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص214-215

[7] و في كتاب الحسن بن محبوب، عن خالد عن أبي الربيع عن أبي عبد اللّه عليه السّلام «في الجنب يمس الدراهم و فيها اسم اللّه و اسم رسوله؟ فقال: لا بأس به ربما فعلت ذلك»؛ جعفر بن حسن محقق حلی، المعتبر في شرح المختصر‌(قم، مؤسسه سيد الشهداء عليه السلام‌، چ1، ت1407)، ج1، ص188.

[8] قَالَ الْمُحَقِّقُ وَ فِي كِتَابِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ خَالِدٍ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الْجُنُبِ يَمَسُّ الدَّرَاهِمَ وَ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ وَ اسْمُ رَسُولِهِ- قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ رُبَّمَا فَعَلْتُ ذَلِكَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص215

[9] ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، 214.