درس هفتصد و بیست و سوم

کارهايی که بر جنب حرام است

مسألة 2: «لا فرق في حرمة دخول الجنب في المساجد بين المعمور منها و الخراب‌و إن لم يصل فيه أحد و لم يبق آثار مسجديته نعم في مساجد الأراضي المفتوحة عنوة إذا ذهب‌ ‌آثار المسجدية بالمرة يمكن القول بخروجها عنها لأنها تابعة لآثارها و بنائها‌«.[1]

ادامه بحث دخول جنب در مساجد خراب و مفتوح العنوة

صاحب عروه قدس الله نفسه اينجور فرمود که فرقى نيست در جريان حكم كه جنب و حائض و نفساء نمى‏توانند داخل مسجد بشوند الاّ اجتيازا، و در مسجدين (یعنی مسجد الحرام و مسجد النبى صلی الله علیه وآله وسلّم) اصل دخولشان جايز نيست، بعد مى‏فرمايد در اين حكم كه نمى‏توانند داخل بشوند به مسجد الاّ اجتيازا فرقى نمى‏كند كه مسجد، مسجد معمورى بوده باشد يا مسجدى بوده باشد كه مخروب است، تا مادامى كه اين مسجد هست ولو مخروبا نمى‏تواند جنب داخل بشود الاّ اجتيازا.

 يك كلامى را اينجا گفتيم، عرض كرديم بعيد نيست وقتى كه آثار مسجد زايل بشود كلّاً به حيثی كه آن عرصه به او عنوان آخرى منطبق بشود فعلا، كه فعلا نهر او مزرعة و نحو ذلك در اين موارد اين حكم مرتفع مى‏شود و جنب مى‏تواند مكث كند در اينها، زیرا با زوال آثار و تحول آن مكان به عنوان آخرى كه جاده و نحو ذلك شده است صدق مى‏كند كه اين فعلا مسجد نيست بلکه كان مسجدا، بدان جهت فرقى نمى‏كند زوال آثار عصيانا بشود يا به مرور زمان خودش بشود، مثل اينكه مسجدى را مثلا كسى خراب كرد آب انداخت، نهر قرار داد، ولو اين عصيانا هم واقع بشود آثار و احکام مسجد مرتفع مى‏شود که یکی از احكام مسجد اين بود كه جنب نمى‏تواند در او داخل بشود الاّ مرورا، حيث اينكه صحت سلب دارد، گفته مى‏شود بر اينكه هذا ليس لمسجد فعلا بل كان مسجدا، به خلاف مسجد مخروبه‏اى كه آثارش باقى است، مسجدٌ يعنى فعلا، ولكنّه خراب يا و لا لكنّه لا يصلى فیه احد، اين دو تا با هم ديگر فرق دارد.

ايشان فرق مى‏گذارد ما بين آن مساجدى كه در غير اراضى مفتوحة عنوة بوده باشد و ما بين آن اراضى كه مفتوحة عنوة بوده باشد، يعنى مسلمين او را به قتال گرفته‏اند كه ملك المسلمين است، آن اراضى مفتوحة عنوة و اراضی حراجیه است آنجا ملتزم مى‏شود كه ممكن است بگوييم وقتى كه آثار رفت احكام هم مى‏رود، چونكه تابع بودن عرصه، عرصه هم ملك المسلمين بود، تابع بودن اين به بناء فى کونه مسجدا مادام البناء و آثار البناء بود، تا آن وقت تابع بود مسجد شده بود، زمين هم احكام مسجد را پيدا كرده بود، وقتى كه آن آثار و بناء به كلى از بين رفت از تبعيت خارج مى‏شود زمين، زمين ملك المسلمين است، چونكه ملك المسلمين است و مسجد نيست بعد از زوال الآثار احكام مسجد بار نمى‏شود، اين فرمايش را ايشان مى‏فرمايد.

 مى‏دانيد كه سيره قطعيه مسلمين بر اين بود در اراضى كه مفتوحة عنوة بود مثل اراضى العراق بعد از استيلاء به آن اراضى مساجد مى‏ساختند، و به آن مساجد احكام مسجد را مترتب مى‏كردند. خوب آن ارضى كه ملك المسلمين بود او را مسجد قرار مى‏دادند و مى‏دانيد كه مسجد ملك كسى نمى‏شود. بدان جهت كسى در خانه‏اش يك اتاقى درست بكند اين را فقط قرار داده است كه نماز بخوانيم که كسى حق ندارد وارد بشود به غير اينكه نماز بخواند، او مسجد نمى‏شود، مسجد آنى است كه جعل معبدا للمسلمين، معبد مسلمين قرار داده شده است، آن مكانى كه جعل معبدا للمسلمين و وقف شده است معبدا للمسلمين او مسجد مى‏شود، والاّ كسى يك مسجدى درست كند که اين معبد باشد و لكن وقف نمى‏كنم، ملك شخصى خودم است، مثل هتل‏ها كه مردم مى‏آيند مى‏روند ولكن‏ ملك شخصى من است، اين نمى‏شود، آنى كه در ارتكاز متشرعه است آن وقتى بناء متصف مى‏شود بانّه مسجد كه وقف على المعبدیة للمسلمين، به اين نحو وقف شده باشد، وقتى كه مسجد به اين معنا شد خوب اگر زمين ملك آن كسى است كه ساخته است اين بناء را، يا ملك كسى بود به اين داده است كه بناء از من ساختمان از تو اين را هر دو مسجد قرار بدهيم آن وقت آن مى‏شود مسجد، وقتى كه بناء زايل شد و آثار زايل شد اين صاحب عروه مى‏گويد كه وقفه مسجدا باقى است، باز زمينش مسجد است ولو آثارش هم رفته باشد.

تنافی داشتن مسجد با ملکيت در اراضی مفتوحة العنوة

 و اما در اراضى مفتوحة عنوة او نمى‏شود اينجور وقف بشود، چونكه ملك المسلمين است و از ملك المسلمين خارج نمى‏شود، و از آنجا هم كه سيره قطعيه است كه در اين اراضى مسلمين مسجد درست مى‏كردند اينجور گفته اند كه ملتزم مى‏شويم آن زمين وقف است تابعا للبناء، وقف است براى مسجديت مادامى كه بناء و آثار البناء باقی است، بدان جهت وقتى كه آن بناء و آثارش رفت مسجديت هم مى‏رود از زمين هم مسجديت مى‏رود، به خلاف آنهايى كه در ملك شخصى مسجد ساخته‏اند و وقف كرده‏اند آنجا مسجديت از آن عرصه و از آن زمين نمى‏رود، نظر صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف اين است.

عرض مى‏كنم اينكه گفتيم تا مادامى كه مسجد وقف نشود، مسجد نمى‏شود اين نكته‏اش چيست؟ نكته‏اش اين است كه اصلا ملكيت با معبديت درست جمع نمى‏شود در ارتكاز متشرعه. اينجا هم معبد مسلمين است هم ملك فلانى هست. اين معنا نمى‏شود. بدان جهت گفته‏اند اگر انسان اراضى را اجاره بكند ولو صد سال اجاره بكند آنجا مسجد درست بكند او مسجد نمى‏شود چونكه ملك است. پس در ارتكاز متشرعه معبديت مسلمين با ملكيت جور درنمى‏آيد. بدان جهت در باب مساجد گفته‏اند وقفش، وقف تحريرى است نه وقف تملیکی، كه مثلا انسان فرش را به اين مسجد وقف كند اين فرش را ممكن است كسى بگويد وقفش معنايش اين است كه من تمليك كردم به مسلمين، اما در وقف خود بناء تمليك نيست، ملكيت با معبديت در ارتكاز متشرعه با هم جمع نمى‏شود، بدان جهت در وقف اين مسجد تحریر است، چه جور عبد را آزاد مى‏كنند و حرٌّ مى‏شود، ديگر قابل تملك نيست بعد از حريت، گفته‏اند در ارتكاز متشرعه چونكه معبديت للمسلمين (نه مصلى بودن)، معبديت للمسلمين با اين ملكيت جور در نمى‏آيد وقف البناء على المسجد، كه بناء را مسجدا وقف مى‏كند يعنى اين بناء را و عرصه را تحریر از ملكيت مى‏كند، تحرير به اينكه مصلى بشود و معبد بشود براى مسلمين، گفته‏اند در ارتكاز متشرعه مسجد همين است، اين هم درست است، در ارتكاز متشرعه ملكيت با معبديت للمسلمين جمع نمى‏شود، روى اين اساس وقتى كه اين بنائى كه هست اين خراب شد و آثار بناء هم رفت فقط عرصه باقى ماند ايشان صاحب عروه مدعايش اين است كه اين عرصه تحرير شده است ملك كسى هم نيست وُقِفَ مسجدا، احكام مسجديت بار است، و اما در اراضى مفتوحة عنوة عرصه ملك كسى نيست ملك شخصى تا او را وقف كند، بناء را وقف مى‏كند، آن كسى كه بنا درست مى‏كند، غرضش اين است كه مسجد درست كند بناء ملكش است، اينكه مى‏گويد جعلت هذا البناء و هذا المکان مسجدا للمسلمين وقفته معبدا للمسلمين اين زمين به تبع بناء تحرير شده است، چونكه گفتيم ضرورى است كه مسلمين در اين اراضى مفتوحة عنوة مساجد مى‏ساختند و به آنها آثار مسجديت بار مى‏كردند، بدان جهت ملتزم مى‏شويم اين مقدار كه اين زمين تا مادامى كه اين بناء هست تبعا للبناء مسجد شده است، و وقتى كه مسجديت از بين رفت برمى‏گردد باز ملك مسلمين مى‏شود. بدان جهت آثار مسجديت بار نيست. فرق ما بين مساجد در اراضى مفتوحة عنوة و ما بين آن مساجد در آن اراضى اين است كه در آنها ديگر لا تصير ملك لشخص، ولكن به خلاف اراضى مفتوحة عنوة مسجديت آنها مادام البناء است، وقتى كه بناء و آثارش رفت مسجديت از بين مى‏رود، اين نظر صاحب عروه اين است.

ملاحظه بر سخن صاحب عروه(قدس)

 ولكن بر اين حرف ايشان اين خدشه وارد است كما اينكه جماعتى گفته‏اند، وقتى كه ارض تبعا للبناء وقف مى‏شود وقفش چه جور وقف است؟ وقفش وقف تحريرى است يا غير وقف تحريرى است؟ بايد ملتزم بشود كه وقفش، وقف تحريرى است، پس وقتى كه زمين تبعا للبناء تحرير شد ديگر او ملك كسى نمى‏شود حتى ملك مسلمين، چونكه از ملك خارج شده است، خودش در ملك مسلمين بود، آن وقتى كه اين را درست كردند و وقف كردند و عرصه هم داخل اين وقت شد ولو تبعا للبناء عرصه تحرير شد، مثل عبدى كه آزاد شد، چه جورى كه او در آن اراضى داخل به ملك نمى‏شود چونكه مقتضاى تحرير است در اينجا هم تحریر است، اين حرف حرف صحيحى است، تحرير وقتى كه شيئى از مثل مشاعرى كه هست مثل بیابان عرفه كه او جعل موقف او ديگر داخل ملك شخصى نمى‏شود الى الابد، تحرير شده است، بدان جهت اگر در ما نحن فيه تحرير شد داخل ملك نمى‏شود، بدان جهت در اين جهت فرقى ما بين مسجد در اراضى مفتوحة عنوة و ما بين اراضى غیر مفتوحه نمى‏شود، تفاوت در ملك شخصى مى‏شود كه انسان برود خودش در غير اراضى مفتوحة عنوة زمين ميته‏اى را پيدا كند، او را عمارت كند مالك مى‏شود، خراب شد سيل آمد، باز عرصه ملكش است، چونكه احياء كرده است مالك شده است، و اما در اراضى مفتوحة عن وطن برود احياء بكند مادامى كه بناء و آثارش هست ملكش است، وقتى كه سيل آمد و آن آثار و بنائش را برد زمين باز برمى‏گردد به ملك مسلمين، چونكه تحرير نشده است آنجا، آنجا تملّك بود، تملك منافات ندارد چون تملكش تبعى بود، وقتى كه تملك تبعا للبناء بود، بناء و آثار رفت برمى‏گردد به حالت اوليه، به خلاف مسئله تحرير، در تحرير وقتى كه شيئى از ملكيت رها شد كه اين ديگر حر است، لا يملك، حر آن است كه لا يملك لا یسترق، اين حر است و لا يملك، او دوباره تمليك نمى‏شود، اين خلاف حريت است، خلاف تحرير است، بدان جهت اين حرف كه گفته مى‏شود ما قبول داريم كه وقف همان تحرير است، چه تبعا للآثار باشد يا آنجور بوده باشد كه مالك بشود و وقف كند.

كلام ما در يك مطلب ديگر است و آن اين است كه احكام مسجديت آن وقتى بار مى‏شود كه به او مسجد اطلاق بشود، مجرد تحريرش باقى است اين موجب نمى‏شود كه احكام مسجديت بار بشود. اين تحرير شده است، لذا لا يملك اين زمين، بدان جهت بعد از اينكه مسجد خراب شد نمى‏تواند متولى آن مسجد كه زمين تنها مانده است آثار نمانده است او را اجاره بدهد به زارع، اينها درست نيست چونكه ملك نيست كه اجاره داده بشود يا فروخته بشود، اجزاء مسجد را بفروشند، اين نمى‏شود، چونكه تحرير ملك نيست اينها، اينها حر هستند، اجزاء حر هستند، اجزاء حر هستند قابل تمليك به غير نيستند و اين را قبول داريم كه مسجد تحرير است، در هر دو جا، هم اراضى مفتوحة و هم در غير آنها، خراب شد آثار هم رفت مزرعه هم شد نهر هم شد وقفش، وقت تحريرى است آن زمين حر شده است، لا يملك، الاّ انّ الكلام در بقاء احكام مسجديت است، مى‏گوييم تا مادامى كه اين عنوان باقى است نه مادامى كه تحرير باقى است مادامى كه عنوان مسجديت باقى است آن وقت آن احكام بار مى‏شود، وقتى كه بنا از بين رفت آثار از بين رفت كه عرفا گفته نمى‏شود كه هذا مسجدٌ، مى‏گويند كان مسجدا، در خبر كان مسجد مى‏گويند، اينجور اگر شد احكام مسجديت بار نمى‏شود، و اما باز تحرير هست، او ملك كسى نمى‏شود، بدان جهت اگر كسى آمد آنجا را بناء درست كرد دوباره و بعد از صد سال نهر شدن، نهر خشكيده شد آنجا را دوباره مسجد درست كرد يصير مسجدا، به مجرد درست كردن بناء و وقف البناء مسجدا زمين هم مسجد است، برمى‏گردد عنوان، چون که عنوان برگشت عنوان مسجدیت زايل شده بود برگشت، احكام مى‏آيد، ولكن تامادامى كه برنگشته است، تعبير نشده است به حيث اينكه بگويند هذا مسجد به اين معنا فقط اينجور مى‏گويند كه كان مسجدا، تا مادامى كه كان مسجدا است آثار بار نمى‏شود، وقتى كه گفتند صار مسجدٌ فعلا آثار بار مى‏شود.

 سؤال...؟ گفتم الآن تحرير است، چه جور حرّ لا يملك، شخصی که حر هست، عبدى كه تحرير شده است ولو فرار بكند بين كفار با آنها ملحق بشود، بعد آن عبد را استرقاق كنند دوباره عبد نمى‏شود حرّ است او، تحرير شده است، عبدى كه تحرير شد و فرار كرد به كفار بعد مسلمانها دوباره او را اسير گرفتند او عبد نمى‏شود، چونكه تحرير شده است او، بدان جهت اراضى كه يجعل مسجدا و يوقف مسجدا او هم تحریر است ملك نمى‏شود، ولكن آثار مسجديت مادامى است كه در خبر كان نيايد، گفته بشود كه مسجدٌ، اگر فقط در خبر كان آمد و گفتند كان مسجدا آثار بار نمى‏شود ولكن ملك شخصى هم نمى‏شود.

 سوال...؟ مال هيچ كس نيست، من ملك كه هستم؟ حرّ هستيم ما، ملكيت اعتبارى، نه اينكه خداوند همه رقاب را مالك السماوات الارض است، ملكيت اعتباريه، من كه و شما ملك كسى نيستيم، آن زمين هم همين جور است.

بار نشدن حکم مسجد بر مکان صلات شخصی در منزل

مسألة 3: «إذا عين الشخص في بيته مكانا للصلاة‌و جعله مصلى له لا يجري عليه حكم المسجد‌«.[2]

بعد معلوم شد از ما ذكرنا كه اگر اين وقف تحريرى صورت نگيرد مثل اينكه مكانى را معدّ است براى صلاة كه نماز بخوانند به او، يا وقف هم بكنند براى مصلى بودن و نماز خواندن، به عنوان مسجديت، معبديت وقف نشده است، به عنوان مصلى بودن وقف شده است، وقف كرد براى نماز خواندن، نماز جمعه يا غير نماز جمعه، نماز عيد يا هر نمازى كه عنوان عنوان مصلّا است، ان وقفه مصلّاءً اين آثار مسجديت به او بار نمى‏شود، آثار مسجديت آن وقت بار مى‏شود كه او را وقف معبدا للمسلمين كه عنوان مسجد را قصد كند، آن وقت آن آثار بار مى‏شود.

حکم شک در جزء مسجد بودن يا نبودن برخی از امکنه

مسألة4: « كل ما شك في كونه جزء من المسجد ‌من صحنه و الحجرات التي فيه و منارته و حيطانه و نحو ذلك لا يجري عليه الحكم و إن كان الأحوط الإجراء إلا إذا علم خروجه منه‌«.[3]

عرض مى‏كنم بر اينكه مى‏دانيد مسجد ربما حياط دارد مثلا راهرو دارد، پياده رو دارد، قهوه خانه دارد، اتاق دارد كه خادم مى‏نشيند، آنهايى اين احكام را دارند كه جزء مسجد بشوند، يعنى عرف آنها را جزء معبد قرار بدهد كه همين جا هم وقف معبدا، جزء معبد است، جزء عبادتگاه است، نه اینکه حياط عبادتگاه است يا مثلا توالت كذا است يا دالان معبد است، آنها احكام مسجد را ندارد، اين احكامى كه ذكرنا آثار مرتب مى‏شود به آن قسمتى كه جزء از معبد حساب بشود، و اگر شك كرديم در قطعيه‏اى كه آيا جزء معبد است يا معبد نيست وقفه مسجدا است يا نه؟ اصل عدم وقفه مسجدا است، اتاقی است نمى‏دانيم اين هم جزء مسجد است يا اين را براى اينكه اثاث بگذارند وقف كرده‏اند، اين جزء مسجد نيست، بدان جهت در ما نحن فيه جزء مسجد اگر شك كرديم، مى‏گوييم اصل اين است كه لم يوقف مسجدا، اين معارضه ندارد كه اصل اين است لم يوقف غير مسجد، او معارضه ندارد، چونكه او اثر ندارد، اگر وقف بشود بر غير مسجد او اثر خاصى ندارد، آن اثر خاص عنوان مسجد دارد، و اصل در او جارى مى‏شود بلا معارض.

ولكن مى‏دانيد، اصل در جايى به او نوبت مى‏رسد كه طريق و اماره معتبره‏اى در بين نبوده باشد، چه در شبهات موضوعيه چه در شبهات حكميه، ما نحن فيه شبهه موضوعى است، حكم مسجد را مى‏دانيم، اين قطعه را نمى‏دانيم كه جعل مسجدا ام لا، شبهه موضوعى است، اگر مسجد باشد احكام مسجد بار است، نباشد نيست، نمى‏دانيم جعل مسجدا ام لا، اصلى را كه جارى كرديم در صورتى است كه اماره‏ معتبره اى نبوده باشد كه تعيين كند او مسجد است، اماره معتبره يكى در موقوفات سيره عمليه متشرعه است، وقتى كه ديديد سيره متشرعه وقتى كه مى‏آيند در يك مكانى، او را مسجد تلقى مى‏كنند نماز مى‏خوانند و آثار مسجديت را بار مى‏كنند اين سيره عمليه طريق معبتر است، چونكه موقوفات را كه نمى‏شود كشف كرد چه جور وقف كرده است واقف، اين را نوعا نمى‏شود سعه و ضيقش را لااقل نمى‏شود كشف كرد در غالب موارد، و همين سيره عمليه از اول هم در تعيين اين موقوفات و تعيين كيفيت الوقف و در تعيين فرض كنيد اجزاء الموقوفه ملاك سيره عمليه است.

عدم جواز وضوء اشخاص ديگر در حياض موقوف به افراد خاص

 مسئله‏اى هست در عروه هم هست [4]در كتب ديگر هم هست، فرض كنيد كه مدرسه‏اى مال طلاب است، كسى بازاری است برود آنجا وضوء بگيرد، چه اشكال دارد؟ گفته‏اند نمى‏شود، مگر عموم وقف محرز بشود، در ذيل اينجور گفته‏اند كه بله اگير سيره عمليه متشرعه اين باشد كه مى‏روند آنجا وضوء مى‏گيرند و درمى‏آيند كسى به آنها اعتراض نمى‏كند مى‏شود رفت آنجا وضوء گرفت، چرا؟ اين سيره عمليه طريق است به احراز الوقف، كه وقف مراحضش و توالت‏هايش، وقفش، وقف عام است، يا آب حوضش وقف عام است، اگر اينجور سيره‏اى در بين بوده باشد او عيب ندارد، او متّبع است و طريق است، پس سیره المتشرعه معتبر است، اين جدران مسجد از اين قبيل است در سيره متشرعه جدران مسجد را را از مسجد مى‏دانند، اگر كه جدار مسجد در او يك شباكى پنجره‏اى گذاشته‏اند، ديوار است، وسطش پنجره گذاشته‏اند كه روشن بشود، كسى جنبى از بيرون بپرد بنشيند روى جاى همان پنجره اين را دخول در مسجد حساب مى‏كنند، سيره متشرعه همين جور است مى‏گويد بابا مسجد است آنجا بيا پايين، تو كه جنب بودى، اين همين جور است، اين در باب سرقت هم به اين معنا تمسك مى‏كنيم که اگر كسى برود در حرز، ديوار را شكانده‏اند، برو در حرز متاع را از حرز بدارد بگذارد به آنجايى كه شكانده‏اند، مثل پنجره طوری سوراخ درست كرده‏اند، مطاع را بگذارد آنجا، كس ديگر از بیرون آن مطاع را بردارد، كه دو نفرى كنده بودند آن حرز را، گفتيم حد بر آن كسى كه از اين پنجره برداشت بر او جارى مى‏شود، و اما آن كسى كه روى اين پنجره، در اين سوراخ گذاشت مطاع را به او حد جارى نمى‏شود، تعزير مى‏شود، چرا؟ چونكه اين لم يخرجه عن حرزه، اين سوراخ از حرز حساب مى‏شود، آنى كه برمى‏دارد او است كه مى‏گويند از حرز مهتوکه این را برداشت، روى اين اساس است كه جدران را جزء مسجد مى‏دانيم بدان جهت در ما نحن فيه اگر يك جنبى بپرد بنشيند روى آن جدار، حرام است، براى اينكه او دخول در مسجد است و مكث فى المسجد است و جايز نيست.

احتياط بودن قرائت نکردن دعای کميل بر جنب و حائض

 مسألة 5: « الجنب إذا قرأ دعاء كميل‌الأولى و الأحوط أن لا يقرأ منها أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فا لا يَسْتَوُونَ لأنه جزء من سورة حم السجدة و كذا الحائض و الأقوى جوازه لما مر من أن المحرم قراءة آيات السجدة لا بقية السورة‌«.[5]

بعد ايشان در عروه مى‏فرمايد اولى اين است براى جنب آن آيه از دعاى كميل را در شب جمعه در حال جنابت نخواند، اولى اين است اين را ترك بكند. « او من كان مؤمنا كمن كان فاسقا لایستوون» اين را نخواند. چرا؟ براى اينكه اين جزء است، فرموده است كه اين آيه جزء است از سوره حم سجده، يعنى از سوره فصلت، چرا گفتيم اولى است، حرام نيست؟ به جهت اينكه گفتيم آنى كه محرم است بر حائض و جنب خصوص آيه سجده است و بما اينكه اين خصوص آيه سجده نيست، آيه‏اى است از سوره حم سجده بدان جهت اولى مى‏شود، چونكه احتياط مستحبى سابقا گفتيم، اين ولكن در اينكه فرموده جزء من حم سجده، اگر اين بوده باشد اين يا اشتباه است يا سهو القلم يا غلط النسخه، اين "افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون"، جزئى از سوره «الم تنزيل» كه سوره سجده به او اطلاق مى‏كنند. اما سوره حم سجده كه سوره فصلت است اين آيه را ندارد، بدان جهت يا اين غلط نسخه است يا عروه ما اشتباه است يا سهو القلم.

احتياط بودن داخل نکردن افراد جنب در مسجد هر چند مکلف به آن نباشند

مسألة 6: « الأحوط عدم إدخال الجنب في المسجد‌و إن كان صبيا أو مجنونا أو جاهلا بجنابة نفسه».‌[6]

بدان جهت در ما نحن فيه ايشان شروع مى‏كند مسئله ديگرى را در ما نحن فيه بيان مى‏كند كه آن مسئله ديگر را عنوان بكنم، آن مسئله ديگر عبارت از اين است كه شخصی که خودش جنب نيست ولكن شخص جنب را برداشته داخل مى‏كند به مسجد، به مسجد الحرام يا مسجد رسول يا داخل مى‏كند و مى‏ايستد، مى‏فرمايد جايز نيست، حتى در آن صورتى كه آن جنبى كه او را داخل كرده است به مسجد آن جنب مكلف نباشد، مثل اينكه مجنون است يا صبى است، صبى ممكن است جنب بشود به واسطه دخول و وطی، كه مثلا قبل از اينكه بالغ بشود زنى را وطى كرده است، چونكه مى‏شوا وطى قبل البلوغ، انزال نمى‏شود، جنب شده است به وطى كردن، آن صبى را برمى‏دارد داخل مى‏كند به مسجد، با اینکه آن داخل كننده خودش جنب نيست، مى‏فرمايد اینجايز نيست، بدان جهت اگر ميتى هم جنب بوده باشد كه هنوز جنب است او را بخواهند داخل مسجد بكنند نمى‏توانند داخل بكنند، فرقى نمى‏كند، مكلف باشد و مكلف نبوده باشد، يا كسى فرض كنيد جنب است و نمى‏داند جنابتش را انسان او را نمى‏تواند داخل مسجد بكند.

اين فرمايشى كه ايشان فرموده‏اند سابقا گفتيم، گفتيم از ادله تحريم شئ براى شخص، ظاهر اين است به حسب متفاهم عرفى، ولو ظاهرش فعل مباشرى است كه توی جنب داخل نشو يا تو شرب الخمر نكن، الاّ انّه آنى كه عرف استفاده مى‏کند از اين خطابات اين است كه اينها را نمى‏شود بالمباشره موجود كرد يا بالتسبيب موجود كرد، اينها را نمى‏شود بالتسيب موجود كرد، جنب داخل نشود يعنى جنب را هم ادخال نكنيد، اينجور مى‏فهمد، بدان جهت در ما نحن فيه اين فرقى نيست كه خودش جنبا داخل بشود يا جنب را داخل كند، ولكن مقدار فهمشان اطلاق ندارد، آنجاهايى كه آن شخص را که بالتسبيب داخل مى‏كند تکلیف در حق او هم ثابت بوده باشد، منتهى معذور در مخالفت باشد، ولو معذور باشد از مخالفت آن تكليف چونكه نمى‏داند جنابتش را، ولكن من مى‏دانم آنجاهاست كه نمى‏شود غير را داخل كرد كه غير هم تكليف دارد، براو هم دخول مباشرى حرام است، منتهى چونكه نمى‏داند معذور است، من بخواهم اين شخص را ادخال بكنم حرام است، اما جايى كه آن جنب خودش مى‏تواند داخل بشود، مثل اينكه صبى است تكليف ندارد، مجنون تكليفى ندارد، مى‏گويند من مجنون هستيم ديگر، تكليف ندارم، يا ميت اصلا تكليف ندارد، مرد ديگر منتهی جنبا مرد تکلیف ندارد، من اين را نتوانم داخل بكنم، چرا؟ از خطابات اين استفاده نمى‏شود، آنى كه از خطابات استفاده مى‏شود درست يادتان باشد، آنى كه بر تو حرام است و بر ديگران حرام است، تو نمى‏توانى آن را موجود بكنى يا بالتسبيب از ديگران موجود بكنى، و من هنا گفتيم انسان طعام متنجس دارد، خمر و اينها نيست، طعام متنجس است، تنجس پيدا كرده است، گفتيم به بچه‏هاى غير بالغ خوراندن مانعى ندارد، چرا؟ چونكه اكل نجس كه حرام است ولو يعنى خوردن و خوراندش حرام است، اما خوراندن به آن كسى كه مورد تكليف است به همان تكليف حرام است، صبى كه تكليف ندارد و من هنا التزمنا بجواز ذلك، بدان جهت اين كه ايشان فرموده است ولو ميت را داخل كند صبى را داخل بكند، اين نه، درست نيست.

 بله! يك وقت فعل، فعلى مى‏شود كه مفسده‏اش معلوم است، چه از بالغ صادر بشود، چه از صغير صادر بشود، مثل مثلا لواط، زنا، تعدى به عِرض مردم و امثال ذلك، زنا و امثال ذلك در ما نحن فيه تسبيب جايز نيست بلكه منعش واجب است، اگر ديد صبى اين كار را مى‏كند، نعوذ بالله اين لواط يا زنا يا تقبيل در اعراض مردم مى‏كند اين منعش واجب است، جاهايى كه مفسده فعل معلوم شد به حيثى معلوم شد كه منع واجب شد شرعا آنجا تسبيب جايز نيست، آن محرماتى كه ملاك آنها دست ما نيست كه ملاك چيست و بر بالغين و اينها حرام هستند مثل شرب ماء نجس و مثل دخول جنب در مسجد الاّ اجتيازا و امثال ذلك است، كه اينها را انسان خودش نمى‏تواند موجود بكند و به تسبيب از كسى كه مكلف به اينها است، ولو جاهل است، جهلش عذر دارد، ولكن من نمى‏توانم بالتسبيب موجود بكنم، و اما آن كسى كه مكلف به اين احكام نيست از ادله حرمت او استفاده نمى‏شود، و الحمد الله رب العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص287.

[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص288.

[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص288.

[4] الحياض الواقعة في المساجد و المدارس إذا لم يعلم كيفية وقفها‌من اختصاصها بمن يصلي فيها أو الطلاب الساكنين فيها أو عدم اختصاصها لا يجوز لغيرهم الوضوء منها إلا مع جريان العادة بوضوء كل‌ من يريد مع عدم منع من أحد فإن ذلك يكشف عن عموم الإذن و كذا الحال في غير المساجد و المدارس كالخانات و نحوها‌؛ سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص225-226، م8.

[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص288.

[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص289.