درس هفتصد و بیست و هشتم

مسألة 8: « إذا كان جنبا و كان الماء في المسجد يجب عليه أن يتيمم ‌و يدخل المسجد لأخذ الماء أو الاغتسال فيه و لا يبطل تيممه لوجدان هذا الماء إلا بعد الخروج أو بعد الاغتسال و لكن لا يباح بهذا التيمم إلا دخول المسجد و اللبث فيه بمقدار الحاجة فلا يجوز له مس كتابة القرآن و لا قراءة العزائم إلا إذا كانا واجبين فورا‌«.[1]

كلام در فرمايشاتى بود كه در اين مسأله من كان جنباً و كان الماء فى المسجد فرموده‏اند بر اين كه يتيمم اين جنب و داخل مى‏شود به مسجد لأخذ الماء، با اين تيمم فقط مقدار ضرورتى كه بر مكث در مسجد دارد كه آب را از مسجد خارج كند يا در مسجد غسل كند به مقدار ضرورت اين مكث جايز مى‏شود، يا در مسجد غسل مى‏كند يا اين كه آب را فوراً خارج مى‏كند به خارج از مسجد و در خارج از مسجد غسل مى‏كند لصلاته، عرض كرديم تقريبى كه در ما نحن فيه شده بود برای كلام صاحب عروه، محصّل آن تقريب اينجور بود كه اگر تيمم بكند للدّخول فى المسجد اين تيممش مشروع است، چون كه دخول مساجد و اتيان مساجد متطهراً مستحب است، و بما اين كه اين شخص تمكّن بر طهارت مائيه ندارد نوبت مى‏رسد به طهارت ترابيه.

در اين معنا اشكال شد كه از صحيحه مرازم اين معنا استفاده نمى‏شود كه هر كسى كه فرض بفرماييد ولو جنب هم بوده باشد بر او هم ورود به مسجد مستحب است متطهراً لأخذ الماء، بله اگر وظيفه‏اش تيمم بوده باشد چون كه مريض است و نمى‏تواند غسل كند، طهارتش تيمم است او عيبى ندارد اتيان بكند و بيايد به مساجد للعباده، و امّا كسى كه به مساجد للعبادة نمى‏آيد فقط براى أخذ الماء مى‏آيد خودش هم جنب است، اين خارج از مدلول صحيحه مرازم است، بيوت الله است مساجد، عليكم ببيوت الله و من اتاها متطهراً طهّر الله من ذنوبه اين مال كسى است كه براى عبادت بيايد و اين شخص را نمى‏گيرد.

وجه دومى اين بود كه اين شخص فعلاً كه فاقد الماء است و نمى‏تواند داخل مسجد بشود اينجور، جنب است، ولكن چون كه فاقد الماء است همانطورى كه بر واجد الماء مستحب است وضوء بگيرد يا غسل كند للكون على الطّهاره فاقد الماء هم مستحب است تيمم بكند للكون على الطّهاره، وقتى كه اين شخص تيمم كرد للكون على الطّهاره شد متطهّر، مى‏تواند به مسجد داخل بشود، اين تقريب اخيرى كه در مستمسك فرمود اينجور است.

 عرض مى‏كنم بر اين كه در ما نحن فيه از ما ذكرنا معلوم شد شخصى كه‏ مى‏خواهد بگويد اين جنب بايد تيمم بكند و بعد از تيمم داخل مسجد بشود يكى از دو امر را بايد ملتزم بشود، يا ملتزم بشود كه در حقّ اين جنب كه آب در مسجد است صلاة مع الطهارة المائية يعنى صلاة مع الغسل واجب است فعلاً، الآن كه وقت صلاة شده است بر اين جنب آنى كه واجب است صلاة مع الطهارة المائية است، و از آن طرف هم بگويد چون كه در حال جنابت هم نمى‏شود داخل مسجد شد جمعاً بين الغرزين كشف مى‏كنيم كه شارع تيمم را تشريع كرده است، چون كه دليل داريم كه اين شخص بايد نمازش را بالطهارة المائية بخواند، و از آن طرف هم دليل داريم كه جنب با جنابت نمى‏تواند داخل مسجد بشود، قهراً كشف مى‏كنيم كه شارع اين تيمم را تشريع كرده است كه تيمم بكند و داخل مسجد بشود، اين از ثبوت تكليفين محرز مى‏شود، بايد از خارج تكليف به صلاة مع الطهارة المائية ثابت بشود، و از آن طرف هم كه جنب در حال جنابت نمى‏تواند در مسجد داخل بشود و مكث كند آن هم كه ثابت است، كشف مى‏كنيم كه شارع تشريع فرموده است تيممى را كه اين شخص بكند، فقط به مقدارى كه أخذ ماء بكند يا غسل را تمام بكند اين تيمم طهارت مى‏آورد، اما اين امر اول ثابت نشد، چون كه گفتيم ما كجا دليل داريم كه اين مكلّف است به صلاة مع الطهارة المائية؟ چون كه صلاة مع الطهارة المائية مشروط است بر اين كه انسان به غسل تمكّن داشته باشد و در ما نحن فيه غسل كردن موقوف است به دخول جنب در حال جنابت به مسجد، چون كه دخول جنب در حال جنابت حرام است، مقدمه صلاة مع الطهارة المائية كه دخول در مسجد است ممتنع است، اين شخص نمى‏تواند، بدان جهت گفتيم مقتضاى قاعده اين است كه به صلاتش غسل كند، اين يك امر كه اوّل الكلام است كسى اگر گفت به اين شخص صلاة مع الطهارة المائية واجب است و از آن طرف هم شارع بر جنب تحريم كرده است مكث فى المساجد را جنباً، مقتضاى جمع اينها اين است كه تيمم بكند، شما از اول نشان بدهيد كه شما كدام دليل داريد كه شارع به اين شخص صلاة مع الطهارة المائية را مع الغسل را واجب كرده است، اين را از كجا می گوئید؟ شارع فرموده است فان لم تجدوا ماءً فتيمموا، لم تجدوا يعنى تمكّن نداشته باشى، تمكّن نداشتن اعم از اين كه عدم تمكّن عقلى است يا عدم تمكّن شرعى است كه مى‏تواند غسل كند، ولكن غسل جنايت بر نفسش است چونكه مرضش شديد مى‏شود، تمكّن عقلى دارد، ولكن تمكّن شرعى نيست، در ما نحن فيه هم تمكّن شرعى ندارد، چون كه بايد جنباً داخل مسجد بشود، اين امر اول رفت، كما اين كه مرحوم حكيم در آخر كلامش از اين امر رفع ید كرد، چسبيد به آن مسأله استحباب طهارت براى كون على الطّهاره يا دخول در مساجد.

يا كسى بگويد نه ما دليل نداريم كه اگر متمكّن باشد صلاة مع الغسل واجب است، والاّ فلا.

 امر دوم اين است كه دليل داريم اين كسى كه آب در مسجد هست و در خارج مسجد نيست و جنب است، شارع تيمم را للكون على الطّهارة او للدخول فى المسجد مشروع كرده است براى اين شخص، دليل داريم كه تيمم مشروع است چون كه فاقد الماء است وظيفه فاقد الماء تا مادامى كه فاقد الماء است تيمم است، خوب مى‏گوييم اين شخص فاقد الماء است، و اين شخص بايد تيمم بكند و نمازش را در خارج مسجد بخواند با تيمم، ولكن شارع بخواهد با اين تيمم دخول در مسجد را جايز بكند براى اين شخص اين ممكن نيست، با اين تيمم شارع دخول در مسجد را و مكث فى المسجد را جايز بكند غير معقول است، چرا؟

چونكه اگر تيمم كرد لصلاته كه من نماز مى‏خواهم بخوانم، اگر دخول در مسجد و مكث در مسجد جايز بشود آن تيممش باطل مى‏شود، چون كه تمكّن از ماء دارد، شارع بخواهد آن تيمم را مشروع بكند، واجب بكند تيممی که للصلاة است با او مشروع بكند دخول در مسجد را، ولو تيمم للصّلاة گرفته است بخواهد داخل در مسجد بشود جايز است ديگر، واجد الماء است، متمكّن از غسل كردن است، لازم مى‏آيد از تشريع آن تيمم بطلان آن تيمم، كما اين كه اگر بخواهد بر اين كه با اين تيمم دخول فى المسجد را جايز بكند كه تو تيمم بكن للكون على الطّهاره به مسجد مى‏توانى داخل بشوى، اگر داخل شدن به مسجد جايز بوده باشد، اين تيممِ للكون على الطّهاره باطل مى‏شود، چرا؟ چون كه متمكّن از آب است، كسى كه متمكّن از آب است و مى‏تواند آب را بگيرد و غسل بكند تيمم بر او مشروع نيست.

 سؤال...؟ عرض مى‏كنم بر اين كه كلام در تجویز شارع است، وقتى كه اين تيمم كرد خدواندا اين تيمم ضربتين را من با مسحتين اتيان مى‏كنم به جهت اين كه پاك بشوم انّ الله يحبّ المتطهّرين، گفتيم خيلى خوب تيمم بكن، مى‏گوييم ولكن شارع با اين تيمم نمى‏تواند تشريع كند و تجويز كند دخول در مسجد را. چرا؟ چون كه اگر مكث در مسجد را تجويز بكند واجد الماء مى‏شود، واجد الماء نمى‏تواند تيمم بكند، كسى كه آب در دويست مترى‏اش است، مى‏گويد كه من تيمم مى‏كنم كه پاك بشوم كون على الطّهاره داشته باشم تا سر آب برسم، اين تيمم مشروع نيست. چرا؟ چون كه در صحيحه زراره و غير صحيحه زراره امام علیه السلام فرمود بلكه آيه مباركه هم دلالت دارد بر اين معنا كه امام علیه السلام فرمود يصلّ الرّجل بتيممٍ واحدٍ صلاة اللّيل و النّهار كلّها ما لم يحدث او يصب ماءً وقتى كه آب در دويست مترى است اصابه ماء صدق مى‏كند، بدان جهت كسى بخواهد اين تيمم را بكند للكون‏ على الطّهاره شارع تجويز بكند دخول در مسجد را مثل آن آب در دويست مترى است كه در كوچه بود، اين آب در مسجد مثل او مى‏شود، يصب ماءً مى‏شود به مجرّد تيمم، چون كه يصب ماءً مى‏شود تيمم باطل مى‏شود، تيمم كه باطل شد مى‏شود جنبى كه طهارت ندارد و دخولش در مسجد حرام است. بدان جهت است مى‏گوييم اين شخص وظيفه‏اش تيمم است لصلاتش، امّا نمى‏تواند داخل در مسجد بشود، شارع به اين جنب نمى‏تواند تجويز كند دخول در مسجد را، چون كه اگر بخواهد تشريع بكند تجويز بكند تيممش باطل مى‏شود، تشریع لغو مى‏شود، بما اين كه اين بايد تيمم بكند براى صلاتش نسبت به صلاة فاقد الماء است و با اين تيمم هم نمى‏شود داخل مسجد بشود ،يا تيمم بكند لكون على الطّهاره كه ملتزم مى‏شويم مستحب است، ولكن با آن تيمم داخل مسجد نمى‏تواند بشود، يعنى مکث در مسجد حلال نمى‏شود، چون كه مكث در مسجد اگر حلال بشود و شارع تجويز بكند تشريعش باطل مى‏شود، چون كه مى‏شود واجد الماء، بدان جهت كسى اگر بخواهد بگويد، باید بگويد در ما نحن فيه ملتزم مى‏شويم به آنى كه در باب الصّلاة ملتزم شديم، كسى در اثناء صلاة بوده باشد كه با تيمم صحيح داخل شده است به صلاة وقتى كه اثناء صلاة ركعت اول را ركوعش را اتيان كرده بود آب آوردند اصابه آب شد، مى‏گوييم نه نمازش را تمام كند، تا مادامى كه نمازش را تمام نكرده است طهارتش باقى است، ولو رسيده است به آب ولكن اين نمازش را بايد تمام كند، نه تمام بكند نمازش را بى طهارت، نه، طهارتش باقى است، اینجا هم كسى ملتزم بشود كسى اگر طهارت كرد للكون على الطّهارة اين للكون على الطّهارة كه كرد دخول جايز مى‏شود طهارتش باقى است، اینجا باقى است تا سر آب برسد يا آن جا غسلش را تمام كند، تا مادامى كه غسل نكرده است تيممش باقى است، يا بياورد آب را بيرون تا مادامى كه بيرون نياورده است تيممش باقى است، مى‏گوييم اين معقول است، تشريع عيبى ندارد، اما دليلش كو؟ بله! در باب الصّلاة روايا داريم كه اذا وقتى داخل صلاة شد و ركوع كرد و آب آوردند صلاتش را تمام بكند، آن جا دليل داريم، اینجا كدام دليل است؟ اینجا عمومات است كه التّيمم تكون طهارةً ما لم يصب ماءً اين فقط اين قاعده اوليه است و اين شخصى كه در خارج از مسجد است مكلّف به صلاة است يقيناً، بدان جهت اين بايد به صلاتش تيمم بكند و نمازش را بخواند، امّا بخواهد داخل مسجد بشود نمى‏تواند، چرا؟ چون كه شارع نمى‏تواند به ادلّه عامّه نمى‏تواند تشريع كند دخول در مسجد را، چون كه ادلّه عامّه اين است كه اگر دخول در مسجد جايز شد تيمم باطل است، يصب ماءً است، روى اين اساس جمعاً ما بين اين كه اين شخص‏ مكلّف است به صلاة متمكّن از غسل نيست چون كه نمى‏تواند داخل مسجد بشود به ادلّه‏اى كه فرموده است جنب مادامى كه جنب هست نمى‏تواند داخل مسجد بشود، ما از اين ادلّه رفع ید كرديم در حقّ آن جنبى که فاقد الماء است از جميع الجهات و متمكّن از غسل نيست از جمیع الجهات، چون كه ضرر دارد يا اصلاً آب نيست، آن جا رفع ید كرديم به آن ادلّه‏اى كه گفتيم كه عمده‏اش سيره قطعيه متشرّعه بود، امّا نسبت در اين معنا تمسّك مى‏كنيم به اطلاق قوله سبحانه و لا جنباً الاّ عابری سبيلٍ حتّى تغتسلوا، اطلاقش اقتضاء مى‏كند كه در ما نحن فيه اين جنب است چون كه جنابت را برنداشته است، موقّتاً برداشته است نسبت به صلاة، نسبت به غير صلاة جنابتش باقى است و لا جنباً حتّى تغتسلوا، حتّى تتيمموا ندارد، آنى را كه دليل داشتيم الاّ ان تتيمموا آن تيممى بود كه انسان فاقد الماء بشود از جميع الجهات، يا وظيفه‏اش تيمم بوده باشد لاضرار الماء، و امّا اینکه اين متيمم هم از آيه مباركه خارج است به اين معنا دليل نداريم، و من هنا كتبنا بر اين كه اين شخص وظيفه‏اش تيمم كردن است براى صلاتش به مسجد نمى‏تواند داخل بشود و صلاتش را هم بايد در خارج مسجد اتيان بكند، چون كه به مسجد نمى‏تواند داخل بشود.

 سؤال...؟ قاعده ثانويه دليل دارد ديگر، سؤال؟ قاعده ثانويه دليلش چيست؟ ضرورت ندارد به مسجد داخل بشود، تيمم مى‏كند و نماز مى‏خواند، تيمم كردن كه حرجى نيست.

 در ما نحن فيه صلاة را اتيان مى‏كند با تيمم، و صلاة را با تيمم خارج المسجد اتيان مى‏كند اين حكمش است.

اجير ساختن يکی از دو شخص با علم به جنابت يکی از آنها بر کارهايی محرم بر جنب

مسألة 9: « إذا علم إجمالاً جنابة أحد الشخصين‌ لا يجوز له استئجارهما ولا استئجار أحدهما لقراءة العزائم أو دخول المساجد أو نحو ذلك ممّا يحرم على الجنب‌«.[2]

بعد سيد قدس الله نفسه الشريف مسأله ديگرى را مى‏فرمايد، و آن مسأله ديگر عبارت از اين است كه مى‏فرمايد اگر شخصى علم داشته باشد به جنابت احد الشّخصين، مى‏داند كه يا اين كارگر جنب است يا آن يكى جنب است، اين را مى‏داند، چون كه اينها خانه‏اش مى‏خوابيدند و حجره‏اى به آنها داده بود، صبح اينها رفتند بيرون، آمد به غرفه آنها ديد در يكى از رختخواب‏ها منى هست، محتلم شده است، امّا كدام يكى‏اش، نمى‏داند، مى‏داند جنابت احد الشّخصين را، ايشان مى‏فرمايد اين شخصين هيچ كدام را نه هر دو تا را نه يكى را نمى‏تواند استيجار بكند به فعلى كه آن فعل از جنب حرام است، مثل چه؟ مثل قرائة العزائم كه براى جنب حرام است نمى‏تواند اجير بكند، و هكذا نمى‏تواند اجير بكند للمكث فى المساجد، مكث جنب در مساجد عمل مستأجرٌ عليه خودش حرام است بر شخص جنب، ايشان مى‏فرمايد نه يكى را نه دو تا را هيچ كدام را نمى‏تواند استيجار بكند، اين فرمايشى است كه ايشان در ما نحن فيه فرموده است.

 عرض مى‏كنم بر اين كه تارةً فرض مى‏شود كه متعلّق الاجاره عمل محرّم‏ على الجنب است كما فرضنا و ظاهر عبارت ايشان هم اين است، و در ما نحن فيه آن دو شخصى كه جنب هستند تارةً بحث مى‏شود اصل اجاره اينها که هر دو تا را اجاره كرد، يا يكى از اينها را اجاره كرد، كار خلاف شرعى و حرامى را اين شخص مرتكب شده است به آن دو شخصى كه آن دو شخص جنابت خودشان را نمى‏دانند، آنها هم آدم متدينّى هستند ولكن ملتفت به جنابتشان يا نشده‏اند، يا احتمال داده‏اند كه اين تَرى كه هست منى نباشد، ديده خودش آن تَرى را، احتمال داده است كه نه آب خورده است، آن آب است، منى نيست، محتلم نشده است، اين دو شخصى كه هست، هر كدام تارةً اينجور است كه جنابت خودش را احتمال مى‏دهد، آن ديگرى هم جنابت خودش را احتمال مى‏دهد، يا آن دو تا غافل هستند، نمى‏دانند كه جنب شده‏اند، اصلاً غافل هستند از اين معنا، ولكن مستأجر مى‏داند كه يكى از اينها جنب است، كلام اين است كه مستأجر مى‏تواند اينها را اجير كند، اين اجير كردن حرام است تكليفاً يا اجير كردن عيبى ندارد، تارةً در حرمت تكليفى و در جواز تكليفى بحث مى‏شود، و اخرى اين كه آيا اين يكى را اجاره كرد يا هر دو تا را حلال گفتيم يا حرام گفتيم، اجاره‏شان صحيح است يا فاسد شده است؟ كلام در حكم وضعى واقع مى‏شود.

 امّا الكلام فى الحكم التّكليفى، خوب اگر اين بداند بر اين كه يكى از اين دو نفر جنب است دو تا را اجاره كند به حيثی كه با اجاره مطالبه عمل كند، قيد مى‏زنم با اجاره مطالبه عمل كند، كه بايد اين فعل را كه اجير شدى اتيان بكنى، اين معنا حرام است، چرا؟ چون كه گفتيم تسبيب الى الحرام حرام است، سابقاً اينجور گفتيم، بنا اينجور بود، و در ما نحن فيه هر دو تا را اجاره بكند، مخالفت قطعيه است كه تسبيب محرم را موجود كرده است، مخالفت قطعيه را علم دارد، چون كه اجاره يكى از اينها و طلب مكث از مسجد، اين معنا تسبيب الى الحرام است و قطعاً حرام است، دو تا را اجاره بكند و دو تا را مطالبه بكند تسبيب را مخالفت قطعيه كرده است، اگر از يكى‏اش مطالبه بكند تسبيب به نحو مخالفت احتماليه است، مخالفت احتماليه هم در اطراف علم اجمالى جايز نيست، يا دخال و مطالبه ازاو و اجاره او حرام است، يا مطالبه و اجاره مطالبه از اين حرام است، مخالفت احتماليه و مخالفت قطعيه هيچ كدام جايز نيست، به حكم العقل نمى‏تواند اجاره كند و مطالبه كند، چون كه احتمال مخالفت تكليف معلوم بالاجمال است، بدان جهت عقلاً نمى‏تواند.

اگر گفتيم در تسبيب محرّم غافل از تكليف ملحق به صبی نمى‏شود كما اين كه مشهور ما بين الاصحاب است، گفتيم تسبيب صبی عيبى ندارد، چون كه مكلّف نيست او، اگر گفتيم غافل واقعاً تكليف‏ دارد، ولكن معذور از مخالفت است و غفلتش عذر است، اين را گفتيم، غافل مثل جاهل متردد است، فرقى نمى‏كند، هر دو هم غافل باشند نمى‏تواند تسبیب كند، و امّا اگر كسى گفت نه غافل ملحق به صبی است تسبيبش عيبى ندارد، اين را گفت، اگر هر دو غافل بوده باشند يا يكى غافل بوده باشد در اين صورت حرمت تكليفى نيست، چرا؟ براى اين كه احتمال مى‏دهد آنى كه غافل است جنب واقعى او بوده باشد، مستأجرى كه مى‏داند يكى جنب است، تسبيب او كه حلال است عيبى ندارد، چون كه غافل است، آن يكى هم كه طاهر است و جنب نيست، علم ندارد كه اين اجاره اينها و مطالبه عمل از اينها تسبيب الى المحرّم است، بدان جهت اگر كسى مسلكش مسلك مشهور شد كه غافل مثل آن شخصى است كه جاهل متردد است تكليف واقعى دارد ولكن غفلتش عذر است مثل غفلت جهل، اين را اگر ملتزم شد تفصيل ما بين الغافل و المتردد نمى‏تواند بدهد، بايد بگويد كه مستأجر نمى‏تواند هر دو تا را اجاره كند و مطالبه كند، يكى‏اش را هم نمى‏تواند چون كه مخالفت احتمالى است، و امّا اگر كسى مسلكش اين شد كه غافل تكليف واقعى ندارد، براى غافل تحريم واقعى لغو است اثرى ندارد، جاهل متردد تحريم واقعى احتياط است، و امّا غافل چون كه احتياط از او نمى‏تواند غرض بشود چون كه غفلت دارد، احتمال جنابت نمى‏دهد كه احتياط كند، بدان جهت تكليف واقعى در حقّ او لغو است، اگر اين را گفت بايد تفصيل بدهد كه اگر يكى غافل شد يا هر دو تا غافل شد، نه اجاره من حيث حكم تكليفى مانعى ندارد و تسبيب نيست، چون كه احتمال مى‏دهد يكى اگر غافل باشد او جنب واقعى باشد كه تسبيب نيست، چون كه تكليف واقعى ندارد، مثل صبی است، آن يكى را هم كه داخل كرده است او طاهر واقعى است، تسبيب محرّم را احراز نكرده است، هذا بالنّسبة الى الحكم التّكليفى.

 و امّا نسبت به حكم وضعى، بما اين كه عمل مستأجرٌ عليه خودش محرّم است، مى‏داند بر اين كه هر دو تا را اجاره بكند يكى از اجاره‏ها باطل است، چرا؟ چون كه يكى از اجاره‏هايى كه هست اجرت در مقابل باطل واقع شده است، چون كه يكى از فعلين حرام است، يا مكث او و قرائت عزيمه او حرام است، يا قرائت عزيمه يا مكث اين حرام است، خود مستأجر علیه فعل محرّم است، مى‏داند اعطاء عوض در مقابل يكى از اينها اعطاء علی الباطل است و اين اجاره بر او كه هست اجاره به او صحيح نيست، چون كه در واقع يكى از آنها اكل مال به باطل است، آن اجاره‏اش صحيح نيست، كلام در اجاره هر دو تا است، ممكن است كسى بگويد بر اين كه و لا يبعد اين را مى‏گوييم كه اجاره هر دو تا باطل است، چرا؟ چون كه اين شخص كه نمى‏داند كدام يكى از آنها جنب است، اين يكى را كه اجير كرد، اعم از اين كه آن ديگرى را هم اجير بكند يا نكند، يكى را كه اجير كرد اجاره او باطل است، آن دومى را اجاره كرد آن هم باطل است، نكرد این اولى كه اجاره كرده است اين هم باطل است، چرا؟

چون كه اوفوا بالعقود و الاجاره اين اجاره را نمى‏تواند بگيرد، بنابر اينكه معناى اوفوا بالعقود كما ذكرنا معنايش عبارت از اين است توى مستأجر كه اجير كرده‏اى اوفوا بالعقود يعنى حقّ مطالبه دارى، و چون كه حقّ مطالبه دارى از آن طرف اين حقّ مطالبه را اعطاء مى‏كند اوفوا بالعقود، كه دين است حقّ مطالبه دارى، عمل دين مى‏شود ديگر، خوب وقتى كه اينجور شد حقّ مطالبه داشته باشم من حقّ مطالبه ندارم، چون كه مطالبه‏اش تسبيب است، يا تسبيب الى الحرام است، يا تسبيب محرّم است يا احتمال اين كه تسبيب محرّم اين باشد، من حقّ مطالبه ندارم، اوفوا بالعقود آن مواردى را كه مستأجر حق مطالبه ندارد آن موارد را نمى‏گيرد، يا به جهت اين که كسى ادعا بكند و بعيد هم نيست چون كه نمى‏تواند وفاء واجب بوده باشد، وفاء به اين است من كه مطالبه كردم او بايد اتيان بكند، من حق مطالبه داشته باشم، يا بايد اينجور بگوييم، يا بگوييم كه احراز صحّت نمى‏شود، احراز صحّت اين اجاره نمى‏شود، محتمل است آن فعلی كه من او را اجير كردم او محرّم واقعى باشد، و اعطاء مال در مقابل عمل محرّم واقعى كه باطل است، اوفوا بالعقود محتمل است شمولش ما نحن فيه را، و در ما نحن فيه من بايد احراز كنم كه اين اعطاء مال على الباطل نيست، تا اوفوا بالعقود شاملش بشود، شكّ در اين كه اين اعطاء المال، اعطاء المال على الباطل است، اين كافى است كه اوفوا بالعقود را احراز نكنيم كه مى‏گيرد اين را.

شما نگوييد كه اصل اين است كه اين اكل مال به باطل نيست، اعطاء مال به باطل نيست، خوب اين معارض است به اين كه اعطاء مال به آن ديگرى باطل نيست، چون كه اين اصل‏ها معارض است و نمى‏شود احراز كرد كه اعطاء مال على الباطل نيست بدان جهت صحّت اجاره نه يكى را مى‏شود اجاره كرد وضعاً يعنى صحّت اجاره احراز نمى‏شود، نه دو تا را، دو تا را اگر احراز بكند كه يقيناً يكى باطل است، باز آن باطل مردد است ما بين اين و ما بين آن ديگرى، بدان جهت در ما نحن فيه نه مى‏شود گفت به جواز الاجاره و نه مى‏شود گفت جواز الاجاره وضعاً يا جواز الاجارة و المطالبة تكليفا.

اگر كسى بگويد نه اوفوا بالعقود معنايش اين نيست كه حقّ مطالبه داشته باشى، اين نيست، كما اين كه سابقاً گفتيم، حقّ مطالبه از اوفوا بالعقود استفاده نمى‏شود، حقّ مطالبه استفاده نمى‏شود، اين مقدار استفاده مى‏شود كه عمل ملك تو شد، اين مقدار استفاده مى‏شود، از آثار ملكيّت اين است كه من مالم را مى‏توانم مطالبه كنم، اگر اين را گفتيم در ما نحن فيه همان‏ حرفى كه سابقاً گفته بوديم اجاره بر عمل محرّم بشود او محكوم به بطلان است، عمل محرّم اكل مال به باطل است، آنى كه سابقاً مى‏گفتيم در فعلى بود كه خودش حلال بود و مقدمه‏اش حرام بود مثل کنس مسجد كه مقدمه‏اش حرام بود، آن جا بود که مى‏گفتيم كه نه اجاره مى‏كند بر نفس العمل، بعد او را ابراء الذمه مى‏كند، اگر گفتيم معناى اوفوا بالاجاره فقط اين است كه عمل ملك تو مى‏شود و در ما نحن فيه کنس ملك من مى‏شود و امّا نمى‏توانم مطالبه كنم چون كه جنب است، داخل در مسجد تسبيب است، نمى‏توانم بكنم، آن يك مطلبى است كه راجع به آن جا بود، اینجا فرض الكلام اين است كه خود عملِ مستأجرٌ عليه محرّم است، بر خود محرّم استيجار شده است، وقتى كه خود محرّم استيجار شد تسبيبش حرام است هر دو تا را اجاره بكند يا يكى را، و حكم به بطلان اجاره مى‏شود در جايى كه يكى را اجاره بكند، يا حكم به صحّت نمى‏شود، چون كه نمى‏توانيم كشف كنيم اثبات كنيم كه اوفوا بالقعود اين را گرفته است، چون كه محتمل است اعطاء المال بالباطل بشود، بدان جهت در ما نحن فيه آنى كه در عروه فرموده است صحيح است.

اگر هر دو تا را اجاره كرد، فرض كرديم هر دو تا را اجاره كرد، گفت من اجاره مى‏كنم، خوب حكم به صحّت نمى‏شود اينها را، اينها هم عمل را اتيان كرده‏اند، چون كه اجاره فاسده مثل امر است، موجب ضمان است، يكى‏شان مستحق اجرت مى‏شود، چون كه يكى جنب نيست، امّا كدام يكى تعيين ندارد، اجرة المثل مالى مى‏شود كه مردد است ما بين اين كه مستحقش اين شخص بشود يا مستحقش آن شخص ديگر بشود، اجرة المثل می گویم چون حكم به صحّت اجاره نمى‏شود، چون كه هر كدام را بگوييم اوفوا بالعقود او را مى‏گيرد نمى‏توانيم بگوييم.

 و امّا به خلاف جايى كه متعلّق اجاره محلل بشود فى نفسه كه مسأله سابقه بود، در مسأله سابقه كه متعلّق اجاره فى نفسه عمل محلّلى است، در اين صورت نسبت به تسبيب همان اشكال سابقى هست، چون كه مطالبه كردن تسبيب است، اجاره و مطالبه كردن و اينها تسبيب است و جايز نيست، ولكن اگر اجاره را موجود كرد و اينها عمل را اتيان كردند، کنس را اتيان كردند و جاهل بودند، هر دو مستحق اجرة المثل مى‏شوند، اجرة المثل را هم او مستحق مى‏شود و هم اين، چون كه عملى را كه اتيان كرده است آن اجر را در مقابل باطل نمى‏گيرد، کنسش حلال است، در ما نحن فيه آن کنسى را كه اتيان كرده است مكثش حرام است، اجرت را بر مكث که نمى‏گيرد، اجرت را بر آن کنس مى‏گيرد و کنس فى نفسه حلال است، و بما اين كه نمى‏دانستند جنابتشان را اگر مى‏دانست گفتيم او الغاء احترام است شرعاً اگر بداند جنابتش را، مفروض اين است كه عامل كه نمى‏داند جنابتش را، بدان جهت‏ هر دو مستحق اجرت مى‏شوند،به همان مطلبى كه سابقاً گذشت.

حرام بودن يا نبودن محرمات بر جنب با شک در جنابت

مسألة 10: « مع الشكِّ في الجنابة لا يحرم شي‌ء من المحرمات المذكورة ‌إلا إذا كانت حالته السابقة هي الجنابة‌«.[3]

در ما نحن فيه يك مسأله‏اى باقى ماند، آن مسأله را هم خدمت شما عرض كنم مسأله مختصره‏اى هست، و آن مسأله عبارت از اين است كه ايشان مى‏فرمايد كسى اگر شك كند در جنابتش اينهايى كه گفتيم بر جنب حرام است بر او حرام نمى‏شود، مگر اين كه حالت سابقه‏اش جنابت بوده باشد، اگر حالت سابقه جنابت باشد شك كند كه غسل كرده‏ام يا نه، استصحاب بر اين كه موجب الجنابة از من موجود شده است و غسل نكرده‏ام اثبات مى‏كند كه فعلاً جنب هستى و احكام جنابت بار مى‏شود، كما اين كه اگر سابقاً يقين داشته باشد كه جنب نيست شك كند كه جنب شده‏ام يا جنب نشده‏ام، صبح از خواب پا شده نمى‏دانم محتلم شده است يا نه، چيزى نمى‏بيند، استصحاب مى‏كند خروج منى از تو نشده است، آن يكى هم كه بالوجدان نشده است، پس تو جنب نيستى، جايز است آن چيزى كه براى جنب حرام است و بر غير جنب جايز است، آنها بر اینجايز است، قرائت عزائم، مكث فى المساجد، چون كه استصحاب گفته است جنب نيستى، بر جنب حرام است، استصحاب مى‏گويد من جنب نبودم الآن هم جنب نيستم، اين دو صورت حكمش ظاهر است.

و امّا اگر شخصى جنب بود، بعد غسلى هم كرده است، منتهى نمى‏داند غسلش اول بود، جنابتش بعد بود، چون كه مى‏داند بر اين كه شب كه از خواب پا شد، محتمل بود، جنب بود، مى‏داند غسل هم كرده است، نمى‏داند با زنش بعد از آن احتلام جماع كرد، غسل را بعد كرد كه الآن پاك بشود از جنابت، يا اين كه نه غسل كرد بعد آمد ديگر ديد كه حالش درست نيست، مسأله را تمام كرد آن وقت بعد از غسل كردن كه جنب است فعلاً، علم دارد به حصول موجب الجنابةى و علم دارد به حصول الاغتسالى شك دارد در تقدّم و تأخّر، در اين فرض استصحاب بقاء جنابت كه آن وقتى كه با زنم همخوابه بودم يقيناً جنب شده‏ام، نمى‏دانم بعد از او غسل كرده‏ام يا نه، احتمال مى‏دهد نكرده است، چون كه او بعد از اغتسال بود، استصحاب مى‏گويد جنب هستى، يك استصحاب ديگرى هم است كه آن وقتى كه در حمام زير دوش بودم يقيناً وقتى كه تمام شد جنب نبودم، نمى‏دانم بعد از او جنب شده‏ام يا نه، احتمال مى‏دهم همخوابه بودن قبل بود، قبل از اين دوش بود و حمام بود، اين استصحاب طهارت مى‏كنم از جنابت، استصحاب عدم جنابت با استصحاب بقاء جنابت متعارضين هستند، چون كه متناقضين است، تعبّد به نفى و اثبات نمى‏شود، بدان جهت استصحاب هيچ كدام را نمى‏گيرد، وقتى كه نگرفت فعلاً فرض كنيد كه بول كرد، در ما نحن فيه بسا اوقات توهّم مى‏شود وقتى كه اين شخص موجب الحدث الاصغر صادر شد علم اجمالى دارد يا براى‏ صلواتش وضوء واجب است يا براى صلواتش غسل واجب است با حرمت الدخول فى المساجد و مثلا حرمت قرائت عزائم، اين علم اجمالى موجب مى‏شود كه احتياط بايد بكند، ولكن اين درست نيست، همين جور است، موجب البول موجود بشود نسبت به اعمالى كه مشروط بالطهارة است بايد جمع بكند بين الوضوء و الغسل، تا طهارت را احراز كند، چون كه استصحاب عدم جنابت تمام نشد كه بگويد وضوء بگيرى كافى است، محتمل است جنب بشود، به جهت احراز طهارت در هر عملى كه مشروط به طهارت است يا اینکه به غير طهارت {ولو به غير طهارت از حدث اصغر} حرام است، آنها را نمى‏تواند موجود بكند، بايد جمع بكند بين الوضوء و الغسل، امّا قرائت عزائمش يا دخول فى المساجدش عيبى ندارد، چرا؟ چون كه كلّ شئ لك حلال حتّى تعرف انّه حرام در اينها جارى مى‏شود، اين همان نتيجه بحثى است كه در اصول ذكر كرده‏ايم، در اطراف علم اجمالى اگر بعض طرف علم اجمالى مختص به اصل خاصّى شد آن اصل خاص در آن طرف جارى مى‏شود كه اثر خاصّى دارد و اصل خاصّى دارد، نسبت به طهارت اعمالى كه مشروط به طهارت است وقتى كه موجب الوضوء موجود شد قطعاً آن عمل مثل مسّ كتابت جايز نيست، چون كه جنب باشد جايز نيست، محدث بالاصغر باشد جايز نيست، بدان جهت در آن جا بعد از اين كه وضوء گرفت، نمى‏داند بر اين كه طهارت حاصل شد يا نه، نماز نمى‏تواند بخواند، بايد غسل بكند تا نماز بخواند، تا احراز كند طهارت حاصل شده است چون احتمال مى‏دهد طهارت حاصل نشده است، و امّا اگر غسل نكرده خواست داخل مسجد بشود عيبى ندارد، چه وضوء بگيرد و چه نگيرد، چرا؟ چون كه شك دارد اين دخول فى المسجد حرام است يا نه، استصحاب عدم جنابت با استصحاب عدم حدث اصغر معارضه كرده‏اند، تساقط كرده‏اند و امّا نسبت به دخول فى المساجد و هكذا مكث فى المساجد و قرائة العزائم نمى‏داند حلال است يا حرام، كلّ شئ لك حلال در اينها جارى مى‏شود، كلّ شئ لك حلال اثر خاصّى است در اينها جارى مى‏شود، حتّى بعد از وضوء گرفتن شك دارد بر اين كه مسّ بر من جايز است يا نه در او نمى‏تواند مسّ كند، چون كه اين معارض است با اين كه بعد از غسل كردن تنها نمى‏داند كه مسّ برايش جايز است يا نه، چون كه احتمال مى‏دهد جنب نباشد، محدث بالاصغر است، غسل فايده ندارد، اصالة الحلّيه در اين مسّ بعد الوضوء با اصالة الحلّيه در مسّ بعد از غسل تساقط مى‏كنند آنها، در اين اثر خاص كه مكث فى المساجد است و قرائت عزائم است در اينها اصالة الحليّه جارى است بلامعارض، و الحمد الله رب العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص291.

[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص292.

[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص292.