«(فصل) :غسل الجنابة مستحب نفسي و واجب غيري للغايات الواجبة و مستحب غيري للغايات المستحبة و القول بوجوبه النفسي ضعيف و لا يجب فيه قصد الوجوب و الندب بل لو قصد الخلاف لا يبطل إذا كان مع الجهل بل مع العلم إذا لم يكن بقصد التشريع و تحقق منه قصد القربة فلو كان قبل الوقت و اعتقد دخوله فقصد الوجوب لا يكون باطلا و كذا العكس و مع الشك في دخوله يكفي الإتيان به بقصد القربة لاستحبابه النفسي أو بقصد إحدى غاياته المندوبة أو بقصد ما في الواقع من الأمر الوجوبي أو الندبي و الواجب فيه بعد النية غسل ظاهر تمام البدن دون البواطن منه فلا يجب غسل باطن العين و الأنف و الاذن و الفم و نحوها و لا يجب غسل الشعر مثل اللحية بل يجب غسل ما تحته من البشرة و لا يجزي غسله عن غسلها نعم يجب غسل الشعور الدقاق الصغار المحسوبة جزء من البدن مع البشرة و الثقبة التي في الاذن أو الأنف للحلقة إن كانت ضيقه لا يرى باطنها لا يجب غسلها و إن كانت واسعة بحيث تعد من الظاهر وجب غسلها»[1]
عرض كرديم در غسل الجنابة و هكذا ساير الاغسال كه ذكر خواهد شد معتبر است مكّلف تمام جسدش را كه ظواهر حساب مىشود آنها را بشوید، و عرض كرديم خلاف معروفى بين الاصحاب نيست.
ولكن از محقق خوانسارى رضوان الله عليه نقل شده است[2] كلامى را كه از ايشان حكايت مىكنند که ايشان فرموده است بعيد نيست بگوييم بعض اجزاء از بدن بماند بدون الغسل او ضررى نداشته باشد، چه آن بعض الاجزاء عمداً بماند يا غفلةً و نسياناً بماند از بشره، و فرموده است يا اختصاص بدهيم به حال غفلت، در حال غفلت اگر بعض الجسد بلاغسل باقى ماند ممكن است و بعيد نيست كه بگوييم عيبى ندارد، ان لم يكن اجماعٌ على خلافه، ولكن فرموده است اولى غسل تمام الجسد است كه شيئى از او باقى نماند.
كلامى كه از ايشان نقل شده است كه نفى بعد كرده است از اين كه بعضى اجزاء بدن بماند ضررى ندارد.
آن كلام استدلالش به اين صحيحه ابراهيم بن ابى محمود است.[3] در كلامش به اين استدلال كرده است، در باب 30 از ابواب الجنابة.
محمد بن حسن باسناده عن احمد بن محمد، احمد بن محمد بن عيسى است، عن ابراهيم بن ابى محمود كه از ثقات است و از اصحاب امام رضا سلام الله عليه است، «قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا ع الرَّجُلُ يُجْنِبُ- فَيُصِيبُ جَسَدَهُ وَ رَأْسَهُ الْخَلُوقُ». شخصى جنب مىشود. «فيصيب جسده و رأسه الخلوق» جسدش و رأسش به خلوق اصابت مىكند، يعنى خلوق مىگذارد به جسدش يا رأسش، خلوق قسمى از عطر است كه و منه خلوق الكعبه كه براى محرم عيبى ندارد. فيصيب جسده و رأسه الخلوق وَ «و الطِّيبُ- وَ الشَّيْءُ اللَّكِدُ مِثْلُ عِلْكِ الرُّومِ- وَ الظَّرْبِ [4]وَ مَا أَشْبَهَهُ» يا عطر ديگرى، طيب ديگرى مىگذارد، و الشى الَّكِد يعنى شيئى كه چسبنده است. اين در نسخهاى است كه صاحب وسائل نقل كرده است از تهذيب، ولكن در تهذيبى كه فعلاً در يد ما هست، نسخه آن تهذيب فيصیبه الّزق است، چيزى كه چسبنده است او اصابت مىكند، فيصيب رأسه الخلوق و الطّيب و الشئ الَّكِد، اين در كافى لكد است، ولكن در نسخه تهذيب كه بايدينا است لزق است، مثل علك الرّوم و الطرب يعنى شيئى چسبنده كه مثال به آنها است، اين طرب در نسخه شيخ است[5]، و در نسخه كافى الشئ الطّرار يا الشئ الطّراد است.[6] يعنى شيئى كه فورى از بين مىرود، مرادش بايد اينجور بوده باشد، يعنى به مجرّد اين كه آب رسيد از بين مىرود، يا خودش از بين مىرود يا خاصيتش از بين مىرود، «مثل علك الرّوم و الطرب و ما اشبهه» يعنى بدنش را ماليده است به چيزى كه طيب حساب مىشود، در اين صورت فيغتسل اين جنب غسل مىكند، «فاذا فرغ وجد شيئاً قد بقى فى جسده من اثر الخلوق و الطّيب» و غيره بعد از اين كه غسلش را تمام كرد مىبيند شيئى از اين لكد يا از اين خلوق در بدنش باقى مانده است، قال لا بأس، امام علیه السلام فرمود اشكالى ندارد، بمانند ديگر، رفتنش كه لازم نيست، ايشان فرموده است وقتى كه آن شئ لكد كه يكى شئ لكد بود چسبيده به بدن، لزق اگر شيئى از او باقى ماند زير او شسته نشده است، وقتى كه زير او شسته نشد، امام فرمود لا بأس، اشكالى ندارد، پس معلوم مىشود غسل تمام جزء جزء بشره به حيث لا يبقى منه شئ اين معتبر در غسل نيست، فقط معتبر اين است كه عرفاً صدق كند كه همه جسد را شست، همين مقدار صدق كند كافى است.
عرض مىكنم اينجور استدلال فرمودهاند، اولاً اين كه در اين روايت دارد كه و اذا فرغ وجد شيئاً و قد بقى فى جسده من اثر الخلوق و الطیب و غيره، بعضىها فرمودهاند كه اين اثر به معناى خاصيّت است، مثلاً طيب که خاصيّتش بو است او مانده است، پس اين دلالت نمىكند بر اين كه عين مانده باشد.
اين درست نيست، براى اين كه اگر بو مانده باشد بو را كه خودش گذاشته است بو بماند ديگر، او جاى سؤال نيست، اثر يعنى ذرّاتى از آنى كه به بدن گذاشته بود، ماليده بود از آن شئ لزق و غير شئ لزق اثرى از او باقى مانده است، يعنى چيز كوچكى از آن باقى مانده است، مراد اين است، و الاّ اثر رايحهاش مانده است لونش مانده است اين معنا احتمال ندارد كه سائل از آن سؤال كند، چون كه اينها را گذاشته بود كه بماند ديگر، اينها را به بدنش گذاشته بود كه بماند، اين اثر ذرّات صغار است، امام علیه السلام فرمود عيبى ندارد، ذرّات صغار بماند عيبى ندارد، اين محلّ ابتلاى عام است در بيوت فعلاً، با صابون که لباس را شسته است بعد كه لباس خشك شد مىبيند كه يك تكّه از صابون در لباس باقى مانده است، عيبى ندارد، اشكالى ندارد، چرا؟ چون كه اين باقى ماندن او ملازمه ندارد كه غسل نشود جسدش، مىبينيد كه آن صابون هم شسته شده است، آن زيرش هم كه هست آن هم شسته شده است. آب مىكشد از يك طرف آمده به طرف ديگر، بيرون نرفته است همين جور است. شئ لزق شيئى از او باقى مانده است، اين منافات ندارد كه زيرش شسته نشود، براى اين كه زيرش شسته مىشود منتهى از بدن رد نمىشود، خوب رد نشود.
بدان جهت در ما نحن فيه اثر خود عين است، كه عين قليلى از او باقى مانده است در جسد، قطعاً مراد اين است، چون كه آن معنا كه اثر به معنا لونش یا بويش مانده باشد، اين اصلاً گذاشته بود كه آنها بمانند بعد از شستن.
سؤال...؟ اثر يعنى مختصرى اثرى مانده است، مثل آن روايتى است كه در كلب وارد شده بود، كلبى از آب در آمد، خورد به ثوب من، مس كرد، امام فرمود اذا رأيت اثره فاغسله، اثر نه معنايش بوست، اثر يعنى خود آن عين و آبى كه با او بود، اگر آن را ديدى در ثوبت بشوی}، بدان جهت اثر يعنى شئ كمى از او باقى مانده است، از اين سؤال مىكند، خوب عيبى ندارد، اين را سؤال بفرمايد كه اين باقى مانده است، ولكن اين منافات ندارد كه تمام را شسته باشد، چون كه باقى مانده است يعنى از بدن رد نشده است نه اين كه در جاى اوّلىاش باقى مانده است، مثل آن صابون كه مىگويم از ثوب رد نشده است نه اين كه آن يك جايى چسبيده بود و همان جا باقى مانده است، اين نيست، بدان جهت در ما نحن فيه ممكن است اين بقاء بعد الغسل بوده باشد، اين عيبى ندارد، بدان جهت در روايات ديگر كه فرمود بايد مقدار شعرهاى از بدن باقى نماند، به مقتضاى آن لا بأس اين است كه ماندن ضررى ندارد، ولكن بايد شسته بشود، انسان احراز بكند بر اين كه آن موضعش شسته شد.
غايت الامر شما مىفرماييد كه اين روايت اطلاق دارد. امام فرمود لا بأس، يعنى چه آن موضع اولى شسته شده باشد، چه شسته نشده باشد، ديگر بيشتر از اطلاق که حربه ای نداريد، خوب از اين اطلاق رفع ید مىشود به مقيّدى كه در روايات ديگر وارد شده است، آن مقيّد چيست؟ يكىاش را مىخوانم، يكى از آن مقيّدات كه موجب مىشود اين روايت تقييد بشود صحيحه زراره[7] است، در باب 41 از ابواب الجنابة، روايت 2 است، شيخ به تمام سند نقل مىكند اين روايت را:
«وَ عَنِ الْمُفِيدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ» از پدرش نقل مىكند محمد بن حسن وليد «عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ» سعد بن عبد الله هم از احمد بن محمد بن عيسى «عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ تَرَكَ بَعْضَ ذِرَاعِهِ- أَوْ بَعْضَ جَسَدِهِ مِنْ غُسْلِ الْجَنَابَةِ» بعضى از اينها را نشسته است ديگر، همين جور گذاشته است، امام علیه السلام اينجور فرمود، ببينيد چه جور مقيّد عالى است. «فَقَالَ» امام فرمود: «إِذَا شَكَّ وَ كَانَتْ بِهِ بِلَّةٌ- وَ هُوَ فِي صَلَاتِهِ مَسَحَ بِهَا عَلَيْهِ وَ إِنْ كَانَ اسْتَيْقَنَ رَجَعَ فَأَعَادَ عَلَيْهِمَا مَا لَمْ يُصِبْ بِلَّة» قاعده تجاوز جارى نيست، بلّه داشته باشد بايد آن جا را بشوید، و ان استيقن يقين كرد كه يك موضعى را نشده است رجع فعاد عليه، رجوع مىكند آب را اعاده مىكند بر او فايده ندارد، اگر يقين داشته باشد، يقين نداشته باشد در صلاة داخل شد، قاعده فراغ جارى مىشود كما سيأتى، مىفرمايد و ان كان استيقن رجع فعاد عليهما، اعاده مىكند آن بعضى را كه در ذراعش باقى مانده است، مورد همان روايت ديگر، بدان جهت اگر آن روايت اطلاق داشته باشد شامل بشود حتّى در آن صورتى كه شيئى نشسته باقى مانده است، اين صحيحه كه ذيل هم دارد چون كه بعد مفصّلاً متعرّض خواهيم شد تقييد مىكند كه لا بأس در صورتى كه احراز كرده باشيم بر اين كه ساير جاها شسته شده است، احرازش به قاعده فراغ يا به احراز وجدانى است، اين معنايش اين مىشود، و آن روايتى را هم كه صحيحه حجر بن زايده بود ديروز خوانديم كه من ترک شعرة فى غسل الجنابة متعمدا فهو فی النّار، خوب مقتضايش اين است كه بايد احراز كند، ماندنش عيبى ندارد، و امّا ساير جاها بايد شسته بشود.
بدان جهت اين را كه آقا جمال خوانسارى قدس الله سرّه فرموده است لا يمكننا المساعدة عليه، بله! اين صحيحه غايت امرش اطلاق است، و به واسطه اين رواياتى كه عرض كردم صحيحه زراره و حجر ابن زائده رفع ید از او مىشود.
يك مسأله ديگرى هست كه او را متعرّض خواهيم شد و آن اين است كه يك وقت يك چيزى به بدن بچسبد كه جزء بدن حساب بشود، ديگر از بدن جدا نمىشود. مثل بعضى آنهايى كه اهل صنعت هستند. چركى به بدنشان به آن منافذ پوست چرك تويش رفته است، هر چه بشوید اين بيرون نمىشود، از بين نمىرود، آنى كه جزء بدن حساب مىشود در وضوء هم گفتيم مثل بعضى چرك پا، پا چنان است كه ده روز هم پشت سر هم بشویى آن سياهى نمىرود، نفوذ كرده است بر كف پا، چسبيده به كف پا است و جزء كف پا شده است، در آن يك مسأله ديگرى است كه سابقاً در وضوء گفتيم و انشاء الله در ما نحن فيه هم بحث مىكنيم او مسأله اخرايى است، و امّا مسئلتنا كه شيئى است که بشویی بكنى زايل مىشود كه محلّ كلام است و زيرش شسته مىشود مقتضاى صحيحه زراره و مقتضاى آن صحيحه حجر بن زايده احراز غسل او است و اين روايت صحيحه ابراهیم بن ابى محمود غايتش هم خيلى سعی کنی مىشود اطلاق، وقتى كه اطلاق شد تقييد به آنها مىشود كما ذكرنا.
مىماند در ما نحن فيه اين فرمايشى كه بعد در عروه مىفرمايد: «و لا يجب غسل البواطن، بواطن را شستن در غسل الجنابة و غير الغسل الجنابة» وجوبى ندارد. مثل باطن العينين، مثل داخل الفم، داخل الاذن، داخل الانف، و نحوها داخل ناف كه گودى ناف است و تويش هست، شستن آنها لزومى ندارد، دليل بر اين كه شستن اينها لزومى ندارد علاوه بر اين كه در مسأله خلافى نيست، البته خلافی نیست نه اين كه عدم خلاف حجّت است، خلاف نيست چون كه ما مىدانيم كه چرا نيست، بدان جهت دليلش را ذكر مىكنيم، خلافى هم در مسأله نيست، براى اين كه در ما نحن فيه آن غير الظّواهر كه غير البواطن است، اين غير الظّواهر دليل قطعى داريم بر اين كه شستنش لازم نيست، آن دليل قطعى چيست؟ رواياتى است كه در غسل الجنابة ارتماسى وارد است، چون شما مىدانيد آن كسى كه غسل ارتماسى مىكند عادةً دهانش را مىبندد، شما كه توى حوض فرو مىرويد دهان را مىبنديد ديگر، چشمها را هم مىبندد، عادةً همين جور است، امام علیه السلام در غسل الجنابة فرموده است بر اين كه اگر ارتماس كرد رمستة فى الماء كه روايتش خواهد آمد كه غسل جنابت ارتماسى قسم دوم غسل است، اجزئه، او كفايت مىكند، خوب با وجود اين كه عادت جارى است چشم را مىبندند، دهان را مىبندند بلكه انگشتها را هم دم سوراخ آن اذن مىگذارند كه تويش آب نرود اگر غسل البواطن هم معتبر بود چون كه عادت بر اینجارى بود عَلى الامام علیه السلام است که بايد بفرمايد كه دهانت را هم باز كن، چشمهايت را هم باز كن، انگشتهايت را هم توى سوراخ گوشهايت نگذار و برو زير آب، توكّلت على الله، اين مىشود غسل الجنابة، اين شاهد قطعى است بر اين كه غسل البواطن اعتبارى ندارد.
مضافاً بر اين كه در غسل الخبث رواياتى داشتيم كه غسل الخبث از ظاهر لازم است، مثل آن رواياتى كه در استنجاء من الغائط وارد بود، امام علیه السلام فرمود انّما عليه غسل ما على الشّرج و لا يدخل اسبعه فيه، اسبعش را داخل نكند، آن باطن شستن لزومى ندارد ولو ذرات غائطی لب مخرج باشد، انّما عليه ما على الشّرج است، نه آنى كه داخل مخرج است يا لب مخرج است، شستن آنها لزومى ندارد، اين مال خبث، و امّا در چيزى كه هست در وضوء رواياتى داشتيم كه در آن روايات امام علیه السلام فرمود استنشاق و مضمضه از وضوء نيست، لانّهما من الجوف، تعليق فرمود بر اين كه بما اين كه موضع مضمضه و موضع استنشاق اينها از جوف حساب مىشود يعنى از باطن حساب مىشود آنها لزومى ندارد، يعنى امر به غسل در باب الوضوء امر به غسل ظواهر است، و احتمال اين معنا داده نمىشود كه در غسل الخبث غسل البواطن واجب نشود، تطهير بواطن واجب نشود در غسل وضوئى واجب نشود، ولی در غسل با وجود ورود روايت بر غسل ارتماسى كما ذكرنا واجب بشود.
بدان جهت حكم در مسأله از قطعيّات است، نه اين كه ما به واسطه دليل معتبر فقط اجتهادى تمام مىكنيم، اين عدم لزوم الغسل يعنى غسل البواطن در مقام، از قطعيّات است، لا مجال للتشکیک فيها، آن معلوم است كه داخل الانف داخل الفم و هكذا باطن العينين اينها از بواطن هستند، بحث اينها در وضوء گذشت، شستن اين لازم نيست.
انّما الكلام كلّ الكلام در غسل الشّعر است، كه آيا در اين ظواهر كه شعر است، آيا شستن اين شعرِ در اين ظواهر البدن اعتبار دارد يا ندارد، مىدانيد بر اين كه در ما نحن فيه در شعر بايد در دو جهت بحث شود، يك جهت اين است كه آيا الشّعر على البدن در باب الغسل مثل شعر على الوجه است در باب وضوء، و در اعضاء وضوء كه در وجه كه قدر متيقّن او بود در وجه گفتهاند كه نه شستن بشره لازم نيست، فقط آن شعر اگر كثيف بوده باشد ظاهرش را در وضوء بشوید كافى است.
يك بحث در اين است كه آيا غسل شعر كثيف هم در ما نحن فيه كه ساتر بشره است بشره را شعر ستر كرده است مثل شعر اللّحيه و شعر الرّأسى كه فعلاً معمول شده است سر را بشره را مستور كرده است، آيا غسل الشّعرى كه هست مكفى است از غسل البشره يا نه مكفى نيست، بايد بشره شسته بشود، يعنى مثل باب وضوء نيست كه غسل الشّعر لحيه مجزى بوده باشد از غسل بشرة الوجه، كلام يكى اين است كه آيا غسل البشره لازم است يا غسل الشّعر مجزى است، اين يك بحث.
بحث ديگر اين است كه بعد از بنا عدم الاجزاء اگر بنا گذاشتيم كه مجزى نيست غسل خود شعر هم با بشره لازم است، اين زنى كه غسل حيض مىكند يا غسل جنابت مىكند، موهايش را باز كرده است، آن موهاى سرش تا پشت كمرش هم مىرسد آنها را هم بايد بشوید يا صاحب اللّحية الكثيفه علاوه بر اين كه بشره را شسته است، بايد آن لحيه را هم، شعر لحيه را هم بشوید يا نه شعر لحيه معتبر نيست، فقط در وضوء معتبر بشره است، مگر آن شعرهايى كه آنها رقاق و خفاف هستند رقاق و خفافى كه شستن بشره بدون شستن آنها نمىشود عادةً، آنها بايد شسته بشوند، و امّا شعرى كه كثيف است و خارج از آن موضعى است كه در آن موضع نبت كرده است، روييده است مثل موى سر و لحيه و اينها كه آمد است پايين و از حدّ وجه گذشته است از آن موضع نابت خارج شده است، نه شستن اينها لزومى ندارد، در اين دو مقام بايد بحث كنيم.
كلامنا فعلاً در مقام اول است كه بشره را شستن لازم است، يا غسل الشّعر مكفى است؟ عرض مىكنم ما بوديم و آن صحيحه زرارهاى كه ديروز نقل كرديم براى شما، امام علیه السلام در آن صحيحه فرمود روايت 5 بود.[8] كه در آن صحيحه فرمود بر اين كه:
«ثمّ تغتسل جسدك من لدن قرنك الى قدميك»، جسدت را بشوی از آن قرنت تا قدمينت، جسد را بايد بشویى، خوب اين را شما مىدانيد كه وقتى كه انسان لحيهاى هست اين موها را شست، ولكن به نحوى شست كه مثل باب الوضوء به بشره اصلاً آب نرسيد، لحيه كثيفه است ساتر است بشره را، همين جور دست كشيد با آب و آب سرازير شد، امّا بشره خشك خشك است، بلااشكالٍ در ما نحن فيه صدق نمىكند كه غسل جسده، براى اين كه بشرهاى كه زير اين موى كثيف است و اين از جسد است، اين جسد كى شسته شده است؟ مثلاً پدر كسى يا مادر كسى به بچّهاش مىگويد برو حمّام، اين سرت را بشوی، او هم رفت يك خورده آب ماليد به نحوى كه اصلاً به بعضى مواضع بشره رأس آب نرسيده است، در آمد، اين مادرش نگاه كرد، يا پدرش نگاه كرد گفت اين كه خشك مانده است اصلاً، آب نرسيده است به اينجا، اين سر ظهور دارد در بشره رأس، آن سرت را بشوی، يعنى آن بشره را بشوی، ظهور در اين معنا دارد، جسد خصوصاً رأس هم نيست، عنوان رأس بود، مثلاً آن جا مىشد بگوييم كه نه آن شعور اگر خفاف باشد همان معمولى بشوید آنها را كافى است، نه رأس هم نيست، اغسل جسدك، عنوان، عنوان جسد است، من قرنك الى قدمك، بدان جهت مقتضاى اين صحيحه كما اين كه ديروز عرض كردم خدمت شما، اين است كه بايد بشره بايد شسته بشود و به تمامه هم بايد شسته بشود كما اين كه امروز هم ذكر كرديم رواياتى كه دلالت مىكرد بايد نقطهاى از بشره باقى نماند بدون الغسل.
علاوه بر اين در ما نحن فيه روايات ديگرى هم داريم، كه يكى از آن روايات آن امر وارد شده است در نسائى كه هست اينها یبالغن فى غسل رأسهنّ، مبالغه مىكند، اين مبالغه كردن به جهت اين است كه دقت بكنند تا آب به بشره برسد، چون كه عادةً نساء مبتلا به شعورى هستند كه آن شعرهايشان كثيف است و آب رسيدن تا خود بشره شستن مسافتى هست، آب بايد تا مسافتى برود تا به آن بشره برسد، مبالغه بايد بكند كه آب برسد به او، بدان جهت خواهيم گفت که شستن شعر لازم نيست، مبالغه در غسل به جهت اين است كه آب برسد به بشره، به بشره آب برسد و آن بشره شسته بشود.
علاوه بر اين روايت ديگرى را هم مىگوييم كه روايت ديگرى هم در مقام هست كه دلالت مىكند بر اين معنا كه بايد شسته بشود، اين جهات مسأله از اين جهت.
ولكن نقل شده است از مقدس اردبيلى قدس الله نفسه الشّريف ايشان فرموده است[9] غسل الشّعر كافى است، غسل الشّعر در ما نحن فيه كافى است، لازم نيست بشره شسته بشود، شعر اگر شسته بشود كافى است، آن كسى كه اين مسلك را قائل مىشود در باب الغسل اين دو تا دليل مىتواند ذكر كند:
يك دليل اين است كه تمسّك كند به اطلاق صحيحه زرارهاى كه در باب وضوء وارد شده بود، در صحيحه زراره در باب 46 از ابواب الوضوء روايت 2 بود:
و باسناد الشّيخ عن الحسين بن سعيد عن حمّاد بن عيسى عن زراره قلت أرأیت ما كان تحت الشّعر چه مىفرماييد درباره عضوى كه زير مو مستور مانده است؟ فرمود كلّما احاط به الشّعر فليس للعباده ان يغسلوا، هر موضعى را كه احاطه كرد شعر به آن موضع وظيفه عباد نيست كه آن موضع را بشوید، و لا یبحثوا عنه، بعدش هم فحص كنند يعنى آب برسد يقيناً شسته بشود اين لازم نيست، ولكن يجری عليه الماء رويش هم آب بريزند كه روى مو رد بشود كافى است.
در آن صحيحه ديگر كه صدوق نقل كرده است كه روايت 3 است.[10] «قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَ رَأَيْتَ مَا أَحَاطَ بِهِ الشَّعْرُ- فَقَالَ كُلُّ مَا أَحَاطَ بِهِ مِنَ الشَّعْرِ- فَلَيْسَ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يَطْلُبُوهُ وَ لَا يَبْحَثُوا عَنْهُ- وَ لَكِنْ يُجْرَى عَلَيْهِ الْمَاء» به لفظ طلب هم اضافه شده است، همان فحص است طلب ديگر، يعنى دقت كنند تا آب را برسانند به او، ولكن يجرى عليه الماء، ماء بر او اجراء مىشود، كسى مىتواند بگويد اين صحيحه زراره كه در باب وضوء نقل شده است، اين مختص به وضوء نيست، در هر موضعى كه بايد عضو شسته بشود مويش اگر كثيف شد و احاطه كرد، مو را شستن كافى است.
كسى يا بايد اين را بگويد، اگر اين را گفت، اين حرف جوابش آن است كه در باب وضوء گفتيم، در باب وضوء گفتيم كه اين روايت را نمىشود به اطلاقش أخذ كرد، اين صحيحهاى كه مىفرمايد كلّما احاط به الشّعر فليس للعباده ان يغسلوه نتيجهاش اين است كه اگر آن موضعى كه اين شعر است خون از آن جا در آمده است، من بايد براى صلات موضع را بشویم، نجس است ديگر، مقتضاى اين صحيحه اين است كه شستن آن موضع لازم نيست بشره، همين روى مو را شستى كافى است، ولو روى مو هم نجس نشده باشد، ولو روى مو را اگر شستى كافى است، براى اين كه فليس للعباد، شما اطلاق گرفتيد ديگر، گفتيد هر جايى كه بايد موضعى شسته بشود كه آن موضع، سؤال؟ اين روايت مطلق است، ارأيت ما كان تحت الشّعر نه اسم وضوء است، نه اسم غسل، نه اسم ازاله خبث، دارد كلّما احاط به الشّعر هر عضوى كه به او شعر احاطه كرد، فليس للعباده ان يغسلوه و لا یبحثوا عنه وظيفه عباد شستن او نيست، ولكن يجرى عليه الماء، روى شعر آب جارى مىشود، اين مطلق است، اگر بنا بود كه بگوييم مطلق است باب غسل جنابت را هم مىگيرد، ساير اغسال را هم مىگيرد، مختص به باب وضوء نيست، مىگوييم در باب خبث هم هست، اطلاق اين روايت او را هم مىگيرد، و وقتى كه قطع و يقين داشتيم اطلاقش مراد نيست، در ما نحن فيه سؤال هم كه چيزى ذكر نكرده است، فقط سؤال كرده است ارأيت ما كان تحت الشّعر، ما از جواب امام مىفهميم، چون كه سائل سؤالش به هيچ چيز دلالتى ندارد، يا مطلق است،
سؤال...؟ همين حاكم است، اين دليل حاكم است همان عضوى كه بايد شسته بشود و اىّ سببى للحدث او الخبث اگر محيط به شعر باشد شستنش لازم نيست، شستن شعر كافى است، اين دليل حاكم است، بدان جهت روايات وجه در باب وضوء حاكم بود، وجه خود صورت است، گفتيم اين روايت حاكم است، مىگويد خود آن بشرهاى كه از وجه است لازم نيست شستنش، شستن مو كافى است، روى اين اساس در ما نحن فيه اگر كسى بگويد اين روايت مطلق است و همه جا را مىگيرد بايد در خبث هم ملتزم بشود، اين كه نمىشود به مطلق ملتزم شد و قطعاً هم مطلق مراد نيست، چه چيز مراد است؟ بايد اكتفا به قدر متيقّن بكنيم، قدر متيقّن باب وضوء است، باب وضوء هم صورت است، چرا؟ چون كه در خود صورت در باب وضوء نص است بر اين كه در صحيحه محمد بن مسلم كه روايت اولى است در باب 46 [11]دارد:
محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد بن عيسى و محمد بن الحسين الخطّاب دو نفرى هستند نقل مىكنند عن صفوان بن يحيى عن علاء، علاء بن رزين است، عن محمد بن مسلم عن احدهما علیه السلام «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَتَوَضَّأُ- أَ يُبَطِّنُ لِحْيَتَهُ قَالَ لَا» اين لحيهاش را تهش را در بياورد و آب برساند؟ قال، لا، لزومى ندارد، خوب قدر متيقّن باب وضوء است، در باب وضوء ملتزم مىشويم كه قدر متيقّن است و سؤال أرأيت ما كان تحت الشّعر سؤال زراره اگر اين بوده باشد اين چيزى نمىفهماند، اين كه امام علیه السلام در جواب مىفرمايد: «كلّ ما احاط به الشّعر فليس للعباد ان يغسلوه»، معلوم است كه امام علیه السلام مرادش را به قرينه خارجيه فهميده بود كه از چه سؤال مىكند. يعنى قرينه خارجيه بود. آن قرينه خارجيه محتمل است سؤال از وضوء بود. مسأله وضوء بود كه وضوء گرفتن واجب است و صورت را بايد شست. امّا بعضىها لحيه دارند شعر دارند كثيف است چه بشود؟ اين أرأيت را آنجا سؤال كرده بود أرأيت ما كان تحت الشّعر؟ امام فرموده بود كه كلّ ما احاط به الشّعر فليس للعباد ان يغسلوا آن موضع را. بدان جهت در ما نحن فيه چون كه اطلاق اين روايت قطعاً مراد نيست و قطعاً هم در بين يك قرينهاى بوده است. چون كه اگر سؤال اينجور بوده باشد هيچ چيز را نمی فهماند الاّ الاطلاق، بدان جهت در ما نحن فيه معلوم مىشود بر اين كه يك قرينهاى ما بين اينها بوده است، اگر قرينه هم ندانيم كه چه بوده است قدر متيقّنش وضوء است كه صحيحه محمد بن مسلم دلالت دارد.
بدان جهت است كه مقدس اردبيلى[12] قدس الله نفسه الشّريف اين كه ملتزم شده است آن بشره را شستن لازم نيست، به اين صحيحه ملتزم نشده است، اين را دليل نياورده است، دليل روايات ديگر را آورده است در باب الغسل، فرموده است در باب الغسل رواياتى است كه سر شسته مىشود با دو تا كف از آب، يا با دو تا كفّين، سه تا كف يا دو مرتبه كفّين، با اينها شسته مىشود، با دو كف يا سه كف شسته مىشود، فرموده است كه معلوم است اين زنهايى كه اينجور موى سر دارند خصوصاً از روايات ظاهر مىشود در زمان سابق مىبافتند موهاى سر را، چه قدر جمع مىكردند که موى زيادى بود، همين جور است، الآن هم در بعضى جاهاست، سه كف آب بريزد، كى به بشره مىرسد؟ خصوصاً كه آن موها بافته بوده باشد كه خواهيم گفت كه رواياتى داريم كه زن لازم نيست باز كند مويش را، آن موها را كه به هم بافته است باز كردنش لازم نيست، با آن روايات سه مشت آب ريخت، كجا مىرسد، تمام بشره شسته مىشود؟ بدان جهت در ما نحن فيه فرموده است اين روايات دليل هستند بر اين كه غسل البشره يعنى موضع آن شعر مثل باب وضوء در باب غسل واجب نيست، آنى كه لازم است اين است كه شعر را بشوید كافى است، اين را فرموده است.
ولكن اين دليلى كه مقدس اردبيلى در ما نحن فيه بيان فرموده است، اين دليل خدشه دارد و درست نيست، چرا؟ براى اين كه اولاً در روايات ما دو كف آب ندارد براى سر، آنى كه در روايات ما هست او یا سه كف است و دو دفعه ملأ الكفّين است، يا هم،حفنتین باز همان دو كفّين را مىگويند، ملأ الكفّين را حفنه مىگويند، دو دفعه اين كفها را پر كند و به سرش بريزد يا سه مشت بريزد، امّا دو مشت در روايات ما نيست، وقتى كه اينجور نشد مىگوييم بعيد نيست انسان دو دفعه كفّش را پر از آب بكند ولو سرش خيلى هم مو دارد، بريزد به سرش، شسته مىشود تمام سر، چرا؟ چون كه در باب غسل مثل باب وضوء غسل در خبث معتبر نيست، مثل تدهین كافى است كه آبى برسد و قطراتى از آنجا رد بشود، همين مقدار، مثل غسل خبثى معتبر نيست، مثل تدهین كافى است، خودش هم مو چه چيز است؟ موی انسان مثل پنبه و پشم و اينها نيست كه آب را جذب كند به خودش، دو كف آب ريختى بايد اين از يك جا در برود، همين جور است ديگر، جذب نمىكند مو، بايد از يك جا در برود، وقتى كه از يك جا در برود وقتى كه دستش را اينجور و آن جور كرد آب مىرسد به تمامى سرش ديگر، ولو زن بوده باشد و موى سرش هم بيشتر باشد، بدان جهت مىشود گفت كه اصلاً با سه كف هم مىشود اين، لازم نيست ملأ الكفّين مرّتين باشد، با سه كف هم مىشود اين كار را كرد، آن جايى كه يك مقدار مو خفيف است مىشود با سه كف آب را رساند به تمامى سر و گردن، مثل التدهین، بعد از اين كه ما ملتزم شديم در باب الغسل غسل خبثى معتبر نيست و ديديم در خارج كه مو مثل پنبه و پشم جذب ماء را نمىكند و رد مىشود دو مشت آب كجا مىرود؟ وقتى كه مالاندى همه جا تَر مىشود، بدان جهت اين فرمايشى را كه مقدس اردبيلى فرموده است نمىشود تصديق كرد اين فرمايش را، و مقتضاى رواياتى كه خوانديم غَسل است، باقى مىماند كلام در جهت ثانيه انشاء الله.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص294.
[2] و قد ذهب المحقِّق الخونساري إلى عدم وجوب الاعتداد ببقاء شيء يسير غير مخل بصدق غسل البدن عرفاً؛سيد ابو القاسم موسوی الخویی، موسوعة الإمام الخوئي، (قم، مؤسسة إحياء آثار الإمام الخوئي ره، چ1، 1418ق)ج6، ص356.
[3] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي مَحْمُودٍ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا ع الرَّجُلُ يُجْنِبُ- فَيُصِيبُ جَسَدَهُ وَ رَأْسَهُ الْخَلُوقُ وَ الطِّيبُ- وَ الشَّيْءُ اللَّكِدُ مِثْلُ عِلْكِ الرُّومِ- وَ الظَّرْبِ وَ مَا أَشْبَهَهُ- فَيَغْتَسِلُ فَإِذَا فَرَغَ وَجَدَ شَيْئاً قَدْ بَقِيَ فِي جَسَدِهِ- مِنْ أَثَرِ الْخَلُوقِ وَ الطِّيبِ وَ غَيْرِهِ قَالَ لَا بَأْسَ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص239.
[4] مرحوم ميرزا «الطرب» نقل کرده است و در نسخه های وسائلی که توسط مؤسسه آل البيت (ع) چاپ شده است «الظرب» ثبت شده است.
[5] نسخه ی فعلی تهذيب هم به مانند نسخه ی کافی است؛ محمد بن الحسن طوسی، تهذيب الاحکام، ( تهران، دار الکتب الاسلامية، چ4، ت 1407ق)، ج1 ص130.
[6] محمد بن يعقوب کلينی، الکافی( تهران، دار الکتب الاسلامیة، چ4، ت1407ق)، ج3، ص51.
[7] وَ عَنِ الْمُفِيدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ تَرَكَ بَعْضَ ذِرَاعِهِ- أَوْ بَعْضَ جَسَدِهِ مِنْ غُسْلِ الْجَنَابَةِ- فَقَالَ إِذَا شَكَّ وَ كَانَتْ بِهِ بِلَّةٌ- وَ هُوَ فِي صَلَاتِهِ مَسَحَ بِهَا عَلَيْهِ- وَ إِنْ كَانَ اسْتَيْقَنَ رَجَعَ فَأَعَادَ عَلَيْهِمَا مَا لَمْ يُصِبْ بِلَّةً- فَإِنْ دَخَلَهُ الشَّكُّ وَ قَدْ دَخَلَ فِي صَلَاتِهِ- فَلْيَمْضِ فِي صَلَاتِهِ وَ لَا شَيْءَ عَلَيْهِ- وَ إِنِ اسْتَيْقَنَ رَجَعَ فَأَعَادَ عَلَيْهِ الْمَاءَ- وَ إِنْ رَآهُ وَ بِهِ بِلَّةٌ مَسَحَ عَلَيْهِ وَ أَعَادَ الصَّلَاةَ بِاسْتِيقَانٍ- وَ إِنْ كَانَ شَاكّاً فَلَيْسَ عَلَيْهِ فِي شَكِّهِ شَيْءٌ- فَلْيَمْضِ فِي صَلَاتِهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص260.
[8] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ غُسْلِ الْجَنَابَةِ- فَقَالَ تَبْدَأُ فَتَغْسِلُ كَفَّيْكَ ثُمَّ تُفْرِغُ بِيَمِينِكَ عَلَى شِمَالِكَ فَتَغْسِلُ فَرْجَكَ وَ مَرَافِقَكَ ثُمَّ تَمَضْمَضْ وَ اسْتَنْشِقْ ثُمَّ تَغْسِلُ جَسَدَكَ مِنْ لَدُنْ قَرْنِكَ إِلَى قَدَمَيْكَ لَيْسَ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ وُضُوءٌ وَ كُلُّ شَيْءٍ أَمْسَسْتَهُ الْمَاءَ فَقَدْ أَنْقَيْتَهُ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا جُنُباً ارْتَمَسَ فِي الْمَاءِ ارْتِمَاسَةً وَاحِدَةً أَجْزَأَهُ ذَلِكَ وَ إِنْ لَمْ يَدْلُكْ جَسَدَهُ.؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص230.
[9] (و أمّا لي) في وجوب التخليل بحيث يتحقق العلم بإيصال الماء الى جميع البدن على ما يدل عليه كلام الأصحاب و بعض الاخبار مثل ما يدل على تخليل الخاتم و الدملج في الصحيح (تأمل ما) نشأ ممّا يدل على اجزاء غرفتين على الرأس أو الثلثة، فإني أظن ان هذا المقدار ما يصل تحت كل شعرة سيّما إذا كان الشعر في الرأس كثيرا كما في الاعراب و النساء أو كانت اللحية كثيفة فيمكن عفو ما تحت هذه الشعور و الاكتفاء بالظاهر كما يدل عليه عدم وجوب حلّ الشعر على النساء.و لا يدل على نفيه مثل ما روى في الصحيح: من ترك شعرة من الجنابة متعمدا فهو في النار - لانه ما قال تحته، بل ظاهر في الظاهر، و أيضا يدل عليه ما رواه في الكافي عن محمد بن مسلم (كأنه صحيح)، عن ابى جعفر عليه السلام قال:الحائض ما بلغ بلل الماء من شعرها اجزءها «7» الا ان تقيد بعلم الوصول الى تحت الشعور بالإجماع و نحوه من الاخبار، فلو لا الإجماع كان القول به ممكنا، فالسكوت عنه أولى الا ان النفس غير مطمئنة فيرشح عنها مثله مع عدم (العلم بتوجه- خ.)؛ احمد بن محمد مقدس اردبيلی، مجمع الفائدة و البرهان، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1403ق)، ج1، ص137-138.
حد إلى مثله من المتقدمين و المتأخرين من فحول العلماء فليس لمثلي النظر في مثله لكن النفس توسوس (تشوش- خ) ما لم تره دليلا تقنع به فتأمل.
[10] وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَ رَأَيْتَ مَا أَحَاطَ بِهِ الشَّعْرُ- فَقَالَ كُلُّ مَا أَحَاطَ بِهِ مِنَ الشَّعْرِ- فَلَيْسَ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يَطْلُبُوهُ وَ لَا يَبْحَثُوا عَنْهُ- وَ لَكِنْ يُجْرَى عَلَيْهِ الْمَاءُ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص476.
[11] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَتَوَضَّأُ- أَ يُبَطِّنُ لِحْيَتَهُ قَالَ لَا؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص476.
[12] احمد بن محمد مقدس اردبيلی، مجمع الفائدة و البرهان، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1403ق)، ج1، ص137-138.