درس هفتصد و پنجاه و نهم

تتمه احکام غسل

مسألة13:« إذا انغمس في الماء بقصد الغسل الارتماسي ثمَّ تبين له بقاء جزء من بدنه غير منغسل‌يجب عليه الإعادة ترتيبا أو ارتماسا و لا يكفيه جعل ذلك الارتماس للرأس و الرقبة إن كان الجزء الغير المنغسل في الطرفين فيأتي بالطرفين الآخرين لأنه قصد به تمام الغسل ارتماسا لا خصوص الرأس و الرقبة و لا يكفي نيتهما في ضمن المجموع».[1]

وجوب اعاده در فرض نرسيدن آب به جزئی از بدن در غسل ارتماسی

صاحب عروه قدس الله سره مى‏فرمايد اگر شخص به قصد غسل ارتماسى كه تمام البدن را من القرن الى القدم با ارتماس واحده بشويد اگر اين نحو منغمس فى الماء شد ولكن وقتى كه از آب درآمد دید به موضعى از بدنش چونكه حاجب بود و مانع بود آب نرسيده است، مثل اينكه ملتفت شد كه در بدنش يك مانعى بود، نوارى چسبانده بود يا شعر لاصق بود زير آن نوار يا شعر لاصق آب نرفته و نفوذ نكرده است، مى‏فرمايد اين غسل باطل است و اين شخص يا بايد ثانيا غسل ارتماسى موجود بكند با آن شرايطى كه در غسل ارتماسى گفته شد، يا بايد از اول شروع كند غسل ترتيبى را، بعد از اين سر و گردن را به قصد غسل جنابت بشويد ثم طرفين را، و اينی را كه غمس فى الماء كرده بود اگر آن مانع در جسدش بود نه در رأس و رقبه، آن غسل الرأس و رقبه حساب نمى‏شود، بايد غسل را اعاده كند يا به نحو الارتماس او به نحو الترتيب.

ايشان مى‏فرمايد نگوييد آن وقتى كه به قصد غسل رفت زير آب قصد غَسل و رأس و رقبه را هم كرده بود، پس غَسل رأس و رقبه بقصد الغسل موجود شده است، چرا او را اعاده كند؟ چرا غسل را از سر بگيرد و او غسل الرأس و الرقبه حساب نشود؟

فرموده او فايده‏اى ندارد، در غسل ترتيبى بايد غسل الرأس و الرقبه مستقلا قصد بشود، قصد اسقلالى داشته باشد منضم به قصد ساير البدن نبوده باشد، قصد نكند كه غسل رأس و رقبه را در ضمن غَسل تمام بدن مى‏كند، اين درست نيست در غسل ترتيبى، و بما اينكه اين شخص غَسل رأس و رقبه را در ضمن غُسل جميع البدن قصد كرده بود كه غُسل را يك دفعه موجود بكند آن قصد فايده‏اى ندارد.

بررسی کلام صاحب عروه(قدس)

 عرض مى‏كنم اين فرمايش ايشان حقيقتا آنى است كه ما سابقا عرض كردیم خدمت شما، و اين معنا را هم از روايات استفاده كرده ايم، استفاده كرديم از روايات كه معتبر است انسان آن وقتى كه غسل ترتيبى مى‏كند و سر و گردن را مى‏شويد قصد نداشته باشد كه با اين غَسل يعنى غَسل الرأس و رقبه بدن را هم مى‏شويم، بايد اين قصد را نداشته باشد، به حيث اينكه كسى اگر از او پرسيد يا فلانى تو كه غسل جنابت مى‏كنى و سر و گردن را مى‏شويى در اين حال قصد كرده‏اى كه بدن را هم با سر بشويى، مى‏گويد نه، بدن را بعد از رأس و رقبه خواهم شست، ولو اين غُسل جنابت مجموع را قصد كرده است اما على نحو الترتيب، كه آن وقتى كه رأس و رقبه را مى‏شويد در آن وقت قصد دارد كه بعد از این غَسل رأس و رقبه ايمن و ايسر را بشويد، معا شستن را قصد ندارد، اگر قصد بكند باطل مى‏شود، اين را از روايات استفاده كرديم. چرا؟ چونكه امام عليه السلام در روايات در غسل ترتيبى اينجور فرمود: غسل الرأس مى‏شود يعنى غسل الرأس با آن رقبه ثم غسل الجسد مى‏شود، غسل جسد بايد بعد بيفتد، و عرض كرديم در بعضى از آن روايات ذكر كرده است امام عليه السلام در ذیل این کلام که ما جرى عليه الماء فقد طهر، اين آبى كه صب مى‏كنيد به هر جا جارى شد غَسل آنجا موجود شده است، در ذيل روايت امام علیه السلام فرمود ما جرى عليه الماء فقد طهر، هر جا كه آب جارى شد غُسل آنجا موجود شده است، پس اگر عادتا گفت اينجور است، سر و گردن را كه انسان آب مى‏ريزد صب عليه الماء آب به سر مى‏ريزد كه در روايات بود آنها به ساير جسد هم مى‏رسد، عادتا همينجور است، آب را كه با كاسه‏اى با مشتى به سر كه مى‏ريزد يك مقدارش مى‏پرد به جسد و جارى مى‏شود، اگر اين قصد كند كه من بدن را هم با سر مى‏شويم اين ثم محقق نمى‏شود، بدن بعد از غَسل شسته نشده است، چونكه فرمود ما جرى عليه الماء فقد طهر، آنى كه آب از آنجا جارى شده است غُسلش محقق شده است، اگر قصد داشته باشد كه بدن را هم با سر مى‏شويم معا مى‏شويم بدن شسته شده است، ترتیب حاصل نمی شود، بدان جهت از اين روايات كه در ذيلش اين كلام بود ما جرى عليه الماء فقد طهر، استفاده كرديم كه شرط است در غسل ترتيبى آن وقتى كه رأس و رقبه را مى‏شويد با آن غسل قصد نداشته باشد بدن را بشويد، بدن را بعد از تمام غَسل اينها قصد دارد بشويد، وقتى كه اينجور شد، اينكه در آب رفته بود يك مقدارى هم معطل شد درآمد ديد كه در بدنش يك غسله‏اى هست، اين قصد كرده بود بدن را با غَسل سر و گردن بشويد، چون غسل ارتماسى است، ارتمست فى الماء رمسة او را قصد كرده بود، پس بما اينكه آن غَسل رأس و رقبه‏اى كه معتبر است در غُسل ترتيبى او را قصد نكرده بود در این صورت پس غَسل الرأس و الرقبه موجود نشده است، غسل ارتماسى هم كه موجود نشده است چونكه آب نرسيده است به جزئى، بدان جهت مثل اول مى‏ماند كه آب نرفته بود، يا بايد غسل ارتماسى موجود بکند با رفع آن مانع كه آب برسد رمسة واحدة به تمام بدن يا اينكه غسل ترتيبى را از اول شروع كند.

 اينكه فرموده‏اند غسل ترتيبى با غسل ارتماسى اينها متباينین و دو تا عنوان نيستند ما هم قبول داريم، هر دو غسل است، غسل جنابت يك طبيعت دارد، ولكن افرادش مشروط است در شرط اختلاف دارد، در غسل ارتماسى شرط است كه غمس فى الماء بشود و قصد بشود كه تمام بدن غُسلش را موجود مى‏كند، و اما در غسل ترتيبى شرط اين است كه قصد نكند كه ساير بدن را با رأس رقبه مى‏شويم، و بما اينكه آن فردى كه قصد كرده بود لم يتحقق، در خارج در بدن مانع داشت آب نرسيده است، و اين فردى را كه هم كه مشروط است كه قصد نكند بدن را با رأس و رقبه مى‏شويد قصد كرده بود، اين فرد هم موجود نشده بود، بدان جهت در اين صورت غُسل از ناحيه اشتراط با همديگر اختلاف دارد نه از ناحيه قصد، غسل ترتيبى با غسل ارتماسى هر دو غسل هستند، عنوان ترتيبى و عنوان ارتماسى دخل ندارند، شرط دارد غسل ارتماسى و شرط دارد غسل ترتيبى، آن شرط بايد موجود بشود، در آن صحيحه محمد بن مسلم امام عليه السلام اينجور فرمود ثم تصب على رأسك ثلاثا ثم تصب على ساير جسدك، ساير جسد يعنى يمين و يسار، اين بايد بعد از غسل رأس و رقبه بشود، فرمود فما جرى عليه الماء فقد طهر، با اين صب آب از هر كجا جارى شد غُسلش داده شده است، پس اگر قصد كند بر اينكه بدن را هم مى‏شويم بدن شسته شده است و غُسلش داده شده است ولو يك مقدارش، پس بدن بعد شود ترتيب رعایت نشد، مقتضاى اعتبار ترتيب از ثم و كلامى كه امام روحى له الفداء در ذيل فرمود فقيه جمع مى‏كند ما بين اين دو تا، و مقتضايش اين مى‏شود كه در غسل ترتيبى قصد غسل الرأس و الرقبه ضمنا فايده‏اى ندارد، بايد قصدش قصد استقلالى بشود كما ذكرنا، اين مسئله‏اى بود كه صاحب عروه فرموده است و صحیح است فتوایش.

شک در انجام غسل جنابت پس از نماز

مسألة 14: « إذا صلى ثمَّ شك في أنه اغتسل للجنابة أم لا‌يبني على صحة صلاته و لكن يجب عليه‌‌ الغسل للأعمال الآتية و لو كان الشك في أثناء الصلاة بطلت لكن الأحوط إتمامها ثمَّ الإعادة‌».[2]

بعد شروع مى‏كنيم به مسئله ديگرى را در مقام، اين مسئله ديگرى را كه شروع مى‏كنم، اين مسئله آن مسائلى است كه اجتهاد شخص با اين مسئله امتحان مى‏شود، اين از آن مسائل است، و آن مسئله اين است كه شخص جنب بود، اين بعدا يك نمازى خواند و بعد از نماز شك كرد آيا من غسل كرده‏ام اين نماز را خواندم كه صلاتم صحيح بشود طهارت داشتم، يا اينكه غسل نكرده‏ام اصل غسل يادم رفته بود، احتمال مى‏دهد كه غفلت كرده است يادش رفته بود همينجور بدون غسل داخل صلاة شده است، صلاة را هم تمام كرده است، بعد از تمام كردن كه از صلاة فارغ شده است بعد از صلاة شك مى‏كند من كه نماز خواندم غسل كرده بودم، مسئله‏اى است كه اتفاق مى‏افتد کثیرا، بله، غسل كرده بودم رفتم اين نماز را خواندم يا غسل نكرده بودم، در اين صورت ايشان مى‏فرمايد (به نمازهاى بعدى، ما آن نماز بعدى مفرد مى‏گوييم تا مسئله آسان بشود)، مى‏فرمايد به نماز بعدى بايد غسل كند، و اما آن نمازى كه خوانده است آن نماز محكوم به صحت است، اين مسئله در باب وضوء هم هست، شخصى محدث بود نمازى را خواند بعد از نماز شك كرد كه من وضوء گرفته بودم اين نماز را خواندم يا اصلا وضوء نگرفته بودم از توالت آمده بودم نماز خواندم قبل الوضوء، اين بايد به نماز بعدى وضوء بگيرد و اما آن نمازى كه خوانده است آن محكوم به صحت است، چرا بايد به نماز بعدى غسل كند يا در آن مسئله وضوء بگيرد؟ چونكه عرض كرديم خدمت شما در ما نحن فيه كه نماز خوانده است، نماز را تمام كرده است قاعده تجاوز در اغتسال این جنابت جارى نمى‏شود، چرا؟ براى اينكه محل اغتسال من الجنابة نگذشته است، شرط غسل جنابت اين نيست كه قبل از نماز باشد، شرط نماز اين است كه بعد از غسل از جنب بشود، گفتيم محل شرعى آن وقت مى‏شود كه فعل مشروط بشود كه قبل از فعل آخر موجود بشود، مثل اجزاء صلاتى و مثل الاقامة، در غسل جنابت شرط نيست كه قبل از نماز بشود، نه بعد از نماز هم گرفته است غسلش صحيح است، نماز شرطش اين است كه بعد از غسل واقع بايد بشود، روى این اساس محل غسل جنابت نگذشته است كه بگوييم «كل ما جاوزت شیئا و شكکت فيه فشكك ليس بشئ»،[3] محل شيئى را بگذريم، من محلش را نگذشته ام قاعده تجاوز جارى نشد، قاعده تجاوز اگر جارى بود غسل ثابت مى‏شد، او تعبد مى‏كرد كه غسل كرده‏اى، اقامه را گفته‏اى، تكبيرة الاحرام را گفته‏اى، بدان جهت تمام آثار بار مى‏شود كه پس قرائتت هم صحيح است، ركوع بعدی ات هم صحيح است، چونكه خوانده‏اى تكبيرة الاحرام را، اينجا اگر تعبد به غسل مى‏شد معنايش اين است كه غسل كرده‏اى جنب نيستى هر كار مى‏خواهى بكن، متطهر هستی نماز بخوان طواف بكن مى‏خواهى به قرآن دست بزن، تو غسل كرده‏اى، قاعده تجاوز جارى نمى‏شود كه تعبد به غسل كند، بله در آن صلاتى كه خوانده است قاعده فراغ جارى است، چونكه صلاة عملى است، اتيان كرده است او را، بعد شك مى‏كند كه صحيح بوده است يا غير صحيح، كلما فرغت فيه فشكکت فيه فشكك ليس بشئ.

يك كلمه مى‏گويم يادتان باشد قاعده فراغ تعبد به ثبوت تكليف است به آن عمل، وقتى كه قاعده فراغ در عملى جارى مى‏شود معنايش اين است كه تكليف به آن عمل ثابت است، يك وقت تكليف به عمل سقوطش وجدانى مى‏شود مثل اينكه متعلق تكليف را وجدانا آورده‏ام، يك وقت اتيان به عمل كه عمل را اتيان كرده ایم اين تعبد است، تعبد به اتيان عمل يعنى تكليفش ساقط است، بدان جهت فقهاء مى‏گويند و چه خوب گفته‏اند که قاعده فراغ تعبد به امتثال است كه آن تكليف را تو امتثال كرده‏اى، خوب در ما نحن فيه من صلاة را خوانده‏ام، نمى‏دانم آن تكليف صلاتى ساقط شده است، چونکه اگر غسل كرده بودم ساقط شده است، اگر نكرده بودم ساقط نشده است، شارع مى‏گويد نه، تكليف به آن عمل ساقط است، و ديگر اثبات نمى‏كند كه تو غسل كرده‏اى، تعبد به صحت عمل است، يعنى آن تقيّدى كه آن عمل به اين غسل داشت آن تقيد حاصل شده است و تكليف ساقط شده است، اما غسل كرده‏اى در خارج، چونكه تعبد است، تكوینا اگر تكليف ساقط مى‏شد حقيقتا ساقط مى‏شد، قاعده فراغ تعبد به ثبوت است نه ثبوت واقعى است، اگر تكليف سقوط واقعى داشته باشد پس من غسل كرده‏ام، ولكن اين تعبد به سقوط تكليف است، تعبد است بر اينكه تقيد به طهارت داشته است، اين تعبد ملازمه ندارد كه غسل كرده باشم که آن هم ثابت بشود، تعبد به احد المتلازمين تعبد به آن ديگرى نيست، بدان جهت در ما نحن فيه تكليف ساقط مى‏شود كه قاعده فراغ جارى است، ولكن بايد چه بكند؟ به نماز بعدى غسل بكند، لاستصحاب عدم الاغتسال، چونكه مى‏گويد من يك وقتى جنب بودم غسل نكرده بودم الآن نمى‏دانم الآن كه مى‏خواهم نماز دومى بخوانم غسل كرده‏ام يا نه؟ استصحاب مى‏گويد غسل نكرده‏اى، استصحاب مى‏گفت در حال صلاة اول هم غسل نكرده‏اى، استصحاب مى‏گفت غسل نكرده‏اى، از موقعى كه جنب شده‏اى غسل نكرده‏اى حتی در حال آن صلاة، ولكن اين زبان استصحاب را قاعده فراغ لال كرد، چونكه قاعده فراغ مقدم بر استصحاب است. اين استصحاب اگر قاعده فراغ نبود مى‏گفت نماز اول هم باطل است، چونكه قاعده فراغ مقدم بر استصحاب است زبان استصحاب را در صلاة سابقه لال كرد، چونكه قاعده فراغ هم صلاة سابقه است موردش، و اما نسبت به صلاة لاحقى كه هنوز شروع نكرده ام استصحاب مى‏گويد جنب هستى، بسم‏الله شروع بكن، در باب وضوء هم همين جور است كه مسئله‏اى كه گذشت، نماز بخواند محدث بود بعد از صلاة شك بكند كه وضوء گرفته بود يا نه؟ در نماز بعدى بايد وضوء بگيرد، اما آن نماز قبلى‏اش صحيح است.

ولكن اين مسئله با مسئله وضوء يك فرقى دارد و آن فرق است كه گفته‏ام اجتهاد را با او امتحان مى‏كنند، و آن اين است كه انسان تارة وقتى كه نماز خوانده است شك مى‏كند غسل كرده‏ام يا نه، الآن هم كه شك مى‏كند و مى‏خواهد نماز دوم را بخواند، حدث اصغر از او صادر نشده است، از آن وقتى كه به آن نماز شروع كرده است، كه در آن وقت كه در حال صلاة كه حدث اصغر صادر نشده بود كه نماز مى‏خواند، بعد از صلاة هم تا نماز دومى بخواند حدث اصغرى از او صادر نشده بود، وقتی که حدث اصغر صادر نشده باشد استصحاب مى‏كند بر اينكه غسل نكرده‏ام، جنب هستم غسل بكن به صلاة بعدى، و عيبى هم ندارد، محتمل است بر اينكه نماز اولى هم صحيح بشود چونكه غسل كرده بود، دوباره غسل كرد غسلش بيخود بود نماز دومى هم چونكه حدث اصغر صادر نشده بود نمازش صحيح است، چونكه اول غسل كرده بود، احتمال مى‏دهد هر دو نماز صحيح باشد، اشكال در اين صورت نيست.

انما الاشكال در جايى است كه قبل از صلاة دومى كه مى‏خواهد بخواند حدث اصغر صادر شده باشد، اگر حدث اصغر صادر شد دو تا علم اجمالى پيدا مى‏كند و آن علم اجمالى اين است كه برای نماز دومى يا بر من وضوء واجب است چونكه اگر غسل كرده‏ام نماز اولى صحيح است، به نماز دومى بايد وضوء بگيرم چونكه حدث اصغر صادر شده است، يا اينكه نه، به نماز دومى وضوء گرفتن لازم نيست غسل بكنم كافى است، چونکه قبلا غسل نكرده‏ام،

 پس علم اجمالى دارد كه برای نماز دومى يا وضوء واجب است يا غسل، ولكن اين كه بر نماز دومى غسل واجب است يك ضميمه‏اى دارد، اگر بر نماز دومى غسل واجب بوده باشد صلاة اولى هم اعاده‏اش واجب است، چونكه اگر در نماز دومى غسل واجب باشد او مع الجنابة واقع شده است، بدان جهت مكلف علم اجمالى پيدا مى‏کند که يا اعاده آن صلاتى كه خوانده است بر او واجب است و تكليف ساقط نشده است يا آن وضوء گرفتن بر اين صلاة دومى واجب است. اگر آن صلاة اولى غسل داشت بر صلاة دومى بايد وضوء بگيرد. اگر صلاة اولى غسل نداشت بايد او را اعاده كند، علم اجمالی دارد به ثبوت احد التكليفين الفعليين فى الواقع. يكى از دو تكليف فعلیه است، يا آن صلاة اولى كه خوانده‏اى او تكليف فعلى‏اش باقى است اعاده كن يا آن تكليف را دارد، چونكه غسل نكرده مع الجنابة خوانده است، يا او است، يا اين است كه نه اين صلاة دومى را بايد با وضوء اتيان بكنی، علم اجمالى پيدا مى‏كند به ثبوت احد التكليفين، قاعده فراغ مى‏گويد او را اعاده نكن و او صحيح است، استصحاب بقاء جنابت مى‏گويد وضوء نگير به اين دومى تو جنب هستی، اينجور است ديگر، اين قاعده فراغ و اين استصحاب از جريانشان لازم مى‏آيد ترخيص در اين كه شارع قطعا ترخيص داده باشد در مخالفت تكليف فعلى كه آن تكلف فعلى يا تكليف به صلاة اول است چونکه نخوانده ام جنبا اتیان شده است او، يا آن تكليف فعلى كه صلاة دومى را بايد با وضوء بخوانى، قاعده فراغ مى‏گويد او را اعاده نكن، استصحاب بقاء جنابت مى‏گويد جنب هستى وضوء نگير، از جريان اين استصحاب با اين قاعده فراغ لازم مى‏آيد ترخيص قطعى كه شارع ترخيص قطعى بدهد در مخالفت عملیه احد التكليفين كه احد التكليفين در واقع هست هر كدام هم باشد فعلى است، چونكه موضوعش يا اين شخص جنب است عند الصلاة الثانى بايد او را اعاده كند، صلاة اولی را نخوانده است، چونكه صلاة بلا طهارت صلاة نيست، يا محدث بالاصغر است بايد به صلاة دومى وضوء بگيرد، اين يكى از تكليفين در واقع هست.

طرح و پاسخ يک شبهه

 اينجا يك شبهه شايد به نظر بعضى‏ها آمده باشد كه آن شبهه اين است كه قبل از اينكه اين حدث صادر بشود از این شخص قاعده فراغ جارى شد در آن صلاة، مفروض اين است كه صلاة را خواند بعد از صلاة شک کرد در اینکه من غسل كرده بودم يا نكرده بودم گفت خيلى محبوس هستم بروم توالت بيايم، قاعده فراغ آنجا جارى شده است نماز را صحيح كرد، اين را ممكن است كسى در ذهنش بيايد.

ولكن اگر اين در ذهنش آمد بايد از ذهنش ببرد بيرون، اینها ملاکات اصول است که باید در فقه تطبیق بشود، و آن اين است كه ما كه وقتى كه قاعده فراغ را جارى مى‏كرديم فرض حدث نكرده بوديم، چونكه در واقع و فى علم الله اين حدث صادر مى‏شود بعد از حدوث حدث كشف مى‏كنيم كه قاعده فراغ نگرفت اصلا، چونكه شارع نمى‏تواند اعتبار بدهد قاعده فراغ را با اين استصحاب، بعد از وقوع الحدث كشف مى‏شود كه اصلا قاعده فراغ را اعتبار نداده است، ما خيال مى‏كرديم، چونكه اگر اعتبار بدهد با استصحاب اينها لازمه‏اش ترخیص در مخالفت تكليف واقعى است اين اولا، و ثانيا اين است كه كسى دو چشمش را روى هم بگذارد و بگويد كه نه، قاعده فراغ شك داشتم جارى شد، حدث صادر بشود يا نشود آن وقت من شك داشتم، قاعده فراغ جارى شد، مى‏گوييم خيلى خوب قبول كرديم، خيلى اصرار نداريم، قاعده فراغ جارى شد، ولكن من المقرر فى محله، محلش باب اجزاء حکم ظاهری است، آن جاهايى كه ما به حكم ظاهرى اجزاء قائل هستيم آن وقتى است كه حكم ظاهرى است، او بماند، او وقتى كه ماند مجزى است، مثلا بينه قائل شده بود كه اين آب پاك است من با او وضوء گرفته‏ام نماز خواندم، حالت سابقه‏اش نجاست بود، بينه گفت پاك شده است، وضوء گرفته‏ام بعد معلوم شد كه بينه اشتباه كرده است اين پاك نبود، اين نماز را بايد اعاده كنم، چونكه بينه از اعتبار افتاد، آن وقتى بينه بر من حجت مى‏شود بر اجزاء که در اعتبارش باقى بماند، اينجور است، قاعده فراغ افرض جارى شد ولكن بقائا از اعتبار افتاد، شارع الآن نمى‏تواند بگويد كه باز آن عمل صحيح است، چونكه قاعده فراغ از اعتبار افتاد بقائا او هیچ است، بدان جهت قاعده فراغ در ما نحن فيه به بقائش معذر است، حدوثش معذر حدوث، بقائش هم معذر بقاء، اين قواعد از علم که بالاتر نمى‏شود، علم وجدانى هم تا مادامى كه هست منجز و مؤثر است، وقتى كه رفت ديگر مى‏ افتد از كار، اينجا هم قاعده فراغ علم تعبدى به فراغ بود، اين علم زائل شد، چرا؟ چونكه شارع نمى‏تواند بگويد به اين مكلف او صحيح است و تو جنب هستى، اين معنايش ترخيص قطعی در مخالفت تكليف واقعى واصل است.

 بدان جهت در ما نحن فيه مكلف بايد چكار بكند؟ اين علم اجمالى منجز است، بايد هر دو طرف را مراعات بكند، هم غسل بكند و آن صلاة را اعاده كند، چونكه اين شخص اگر غسل كرد نمى‏خواهد وضوء بگيرد، درست دقت كنيد به نكات مطلب، اين شخصى كه حدث اصغر صادر شده است بايد غسل را اعاده كند و آن صلاة را بخواند، چرا وضوء گرفتن لازم نيست به آن صلاة، چونكه اگر اول غسل كرده بود صلاة اولى صحيح بود احتياج به اين اعاده نداشت، اگر غسل نكرده بود اين حدث اصغرش اثر نداشت وظيفه‏اش غسل كردن بود، چونكه جنب بود و غسل نكرده بود قد تقدم آن كسى كه جنب است و حدث اصغر هم صادر شده است، وظيفه‏اش غسل كردن است، آيه گفته است و ان كنتم جنبا فاطهروا، بدان جهت آن صلاة اولى را بعد از غسل مى‏تواند اعاده كند، و اما برای صلاة دومى بايد هم غسل بگيرد هم وضوء بگيرد، غسل را كه گرفته است وضوء هم بايد بگيرد، چرا؟ چونكه علم اجمالى دارد كه يا وضوء در او شرط است يا غسل، اگر استصحاب بقاء جنابت جارى می شد مى‏گفت كه وضوء نگير، استصحاب از كار افتاد، استصحاب با قاعده فراغ تعارض كردند هر دو به زمين خوردند، بدان جهت اين مكلف علم دارد يا محدث بالاصغر است بايد وضوء بگيرد به صلاة دومی يا جنب است غسل بكند، چونكه نمى‏داند كدام يكى است بايد هر دو تا بكند، هم براى صلاة دومى وضوء بگيرد و غسل كند هم صلاة اولى را ولو بعد از غسل اعاده كند، چرا؟ چونكه قاعده فراغ مى‏گفت كه تو صحيح هستى، قاعده فراغ وقتى كه زمين خورد علم دارد كه اول ظهر تكليف به آن صلاة داشت نمى‏داند امتثال كرده است يا نه، مجرای قاعده اشتغال است، چون علم به حدوث تكليف دارد و شك در امتثال بايد آن صلاة را هم اعاده بكند.

 در ما نحن فيه تارة صلاتين غير مترتبين مى‏شود، مثل اينكه انسان جنب بود، صلاة صبحش هم قضاء شده بود و صلاة صبح اصلا نخوانده بود، نزديك ظهر صلاة صبح را خواند قضائا، و بعد از صلاة صبح شك كرد كه غسل كرده‏ام اين صلاة صبح قضائش را اتيان كرده‏ام يا اينكه نه غسل نكرده اين را آورده‏ام، در اين صورت بلا اشكال اين حكمى كه گفتيم جارى است، قاعده فراغ در قضاء صلاة صبح با استصحاب جنابت كه الآن مى‏خواهد نماز ظهر بخواند و حدث اصغر هم صادر شده است، با استصحاب بقاء جنابت متعارضين هستند، قاعده فراغ مى‏گويد اعاده او لازم نيست استصحاب هم مى‏گويد وضوء گرفتن لازم نيست، چونكه محدث بالاصغر شده است، علم دارد مكلف که احد التكليفين هست، يا صلاة صبح بايد قضاء بشود، چونكه وقت ندارد، صبح قضاء شده است، قضاء کوقت نیست بايد او را قضاء بكند يا فرض كنيد براى صلاة دومى وضوء بگيرد، مقتضاى علم اجمالى اين است كه همان را قضاء كند بعد الامتثال هم بعد از اغتسال صلاة صبح را اعاده كند، اين پر واضح است، و اما يك وقت صلاتين مترتبين مى‏شود، مثل اينكه يكى صلاة ظهر ديگرى صلاة مثلا عصر است، جنب بود، اول ظهر اذان گفتند صلاة ظهرش را خواند، بعد از صلاة ظهر شك كرد كه من غسل كرده‏ام صلاة ظهرم را خوانده‏ام، يا اينكه نه غسل نكرده صلاة ظهر را خواندم، اینجا يك نكته‏اى هست و آن نكته اين است كه قاعده فراغ اگر جارى بشود و هكذا استصحاب بقاء جنابت در صلاة عصر جارى بشود يعنى انسان وضوء نگيرد عمل به استصحاب بكند و عمل به آن قاعده فراغ عمل كند يقين دارد كه صلاة عصرش باطل است، اين صلاة عصرى كه مى‏خواند در فرض سابق علم به بطلان دومی نداشت اگر عمل مى‏كرد، شايد صلاة اولى باطل است، ولكن در ما نحن فيه اگر قاعده فراغ را در آن صلاة جارى كند و استصحاب جنابت را در اين صلاة دومى علم تفصیلى پيدا مى‏كند كه صلاة عصرش باطل است، چرا؟ چونكه يا اينكه غسل كرده بود به آن نماز، پس حدث اصغر داشت نمازش باطل است، چونكه كسى كه جنب نيست، غسل را سابقا كرده است بعد حدث اصغر صادر شده است نماز را بدون وضوء بخواند باطل است، يا اين نمازش باطل است از ناحيه اينكه حدث اصغر دارد يا نمازش باطل است چونكه ظهر را نخوانده است، چونكه اگر غسل نكرده باشد صلاة ظهر را نخوانده است، چونكه صلاة ظهر را نخوانده است عصر هم باطل مى‏شود، چونكه شرط صلاة عصر اين است كه صلاة ظهر مقدم بشود، بما اينكه در ما نحن فيه اين شخص علم دارد يا محدث بالاصغر است يا اينكه صلاة اولى باطل است علم تفصیلى پيدا مى‏كند كه يا صلاة عصر باطل است از جهت اينكه ظهر را نخوانده است آن وقتى كه غسل نكرده باشد صلاة را نخوانده است، يا صلاة عصرش باطل است از جهت اين كه وضوء ندارد، وضوء نگرفته است.

فرق اين مسئله مترتبتين با غير مترتبتين اين است كه در آنجا علم تفصیلى نداشت، ولكن در ما نحن فيه علم تفصیلى دارد، چونكه در ما نحن فيه علم تفصیلى هست بسا اوقات كسى توهم مى‏كند كه اين علم تفصیلى عقده ما را حل كرد، چرا؟ چونكه دیگر استصحاب جنابت در صلاة دومى جارى نمى‏شود، چرا؟ چونكه علم دارم كه صلاة دومى را بخوانم باطل است استصحاب اثرى ندارد، مى‏دانم كه با غسل تنها بخوانم باطل است، اين را مى‏دانم، پس استصحاب جاری نمی شود چون اثر ندارد، وقتى كه استصحاب جارى نشد، علم اجمالى بالوضوء و الغسل، وضوء و غسل را اتيان مى‏كند در صلاة دومى، اما قاعده فراغ در اولى جارى است، چونكه علم اجمالى منحل شد به علم تفصیلى و به شك بدوى، صلاة دومى يقينا باطل است يا از ناحيه فقد طهارت يا از ناحيه فقد الترتیب، اين يقینا باطل شد، استصحاب جارى نمى‏شود، چرا؟ چونكه استصحاب نمى‏تواند تصحيح كند، قطع دارم كه به استصحاب عمل بكنم نماز دومى باطل است، پس در اين استصحاب جارى نشد، قاعده فراغ در اولى جارى مى‏شود و او را تصحيح مى‏كند.

اين شبهه را حل كردن مى‏خواهد كه اين انحلال نيست و انحلال در ما نحن فيه توهم است، آن انحلالى كه موجب مى‏شود اصول جارى بشود آن اينجا نيست، يك كلمه‏اش را مي گويم فكر كنيد تا فردا، و آن يك كلمه اين است كه استصحاب جنابت نمى‏گويد بر اينكه تو همينجور نماز بخوان، غسل بكن همينجور شروع بكن به صلاة عصر، استصحاب كه اين را نمى‏گويد، استصحاب فقط مى‏گويد وضوء نگير، نه اينكه نماز اولى را هم اعاده نكن، استصحاب كه با او كارى ندارد، استصحاب اگر لسان داشت و لسانش قطع نمی شد مى‏گفت او را هم اعاده بكن، استصحاب بقاء نجاست مى‏گويد وضوء گرفتن لازم نيست، خوب من احتمال مى‏دهم وضوء گرفتن لازم نبوده باشد، چرا؟ چونكه صلاة ظهرى را كه خواندم غسل نداشتم، الآن جنب هستم بايد براى صلاة عصر غسل كنم، اما صلاة ظهر را هم بايد بخوانم چونكه استصحاب مى‏گويد در صلاة عصر وضوء نيست، غسل است، اما چيز ديگرى هم شرط است يا نيست، استصحاب با او كارى ندارد، ترتيب مى‏گويد بر اينكه او را بايد اعاده كنى، استصحاب فقط لسانش اين است كه وضوء لازم نيست بر اين صلاة، احتمال مى‏دهم درست باشد و وضوء لازم نباشد، چونكه لازم باشد نماز ظهر را اعاده كنم چونكه غسل نكرده‏ام، غسل بكنم او را هم اتيان بكنم صلاة عصر را هم با همان غسل اتيان بكنم چونكه غسل نكرده بودم، استصحاب صحيح است، علم تفصیلى نداريم به بطلان مفاد استصحاب، علم اجمالى است که يا مفاد استصحاب غافل است يا مفاد قاعده فراغ، و از جريان اينها مخالفت عمليه لازم مى‏آيد، و التوضیح غدا ان شاء الله.



[1]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص312

[2]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص312-313.

[3] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ شَكَّ فِي الْأَذَانِ- وَ قَدْ دَخَلَ فِي الْإِقَامَةِ قَالَ يَمْضِي- قُلْتُ رَجُلٌ شَكَّ فِي الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ- وَ قَدْ كَبَّرَ قَالَ يَمْضِي- قُلْتُ رَجُلٌ شَكَّ فِي التَّكْبِيرِ وَ قَدْ قَرَأَ قَالَ يَمْضِي- قُلْتُ شَكَّ فِي الْقِرَاءَةِ وَ قَدْ رَكَعَ قَالَ يَمْضِي- قُلْتُ شَكَّ فِي الرُّكُوعِ وَ قَدْ سَجَدَ- قَالَ يَمْضِي عَلَى صَلَاتِهِ- ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ إِذَا خَرَجْتَ مِنْ شَيْ‌ءٍ- ثُمَّ دَخَلْتَ فِي غَيْرِهِ فَشَكُّكَ لَيْسَ بِشَيْ‌ءٍ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج8، ص 237