درس هفتصد و شصتم

تتمه احکام غسل

مسألة 14: « إذا صلى ثمَّ شك في أنه اغتسل للجنابة أم لا‌يبني على صحة صلاته و لكن يجب عليه‌ ‌الغسل للأعمال الآتية و لو كان الشك في أثناء الصلاة بطلت لكن الأحوط إتمامها ثمَّ الإعادة»‌.[1]

ادامه بحث شک در انجام غسل جنابت پس از نماز

عرض كرديم ما بين مسأله‏اى كه انسان نمازى را خوانده است و بعد از نماز شك مى‏كند براى آن صلاة وضوء گرفته بود يا نه، آن جا حكمش اين است كه مى‏گويد نماز صحيح است و تكليف ساقط است ولكن براى نماز دومى بايد وضوء بگيرد، براى اين كه استصحاب عدم التوضؤ جارى است و استصحاب عدم التوضؤ مى‏گويد تا حال وضوء نگرفته‏اى، آن صلاة كه صحيح شد او را قاعده فراغ صحيح كرد، و قاعده فراغ تعبّد به سقوط تكليف است، كارى با اين ندارد اثبات نمى‏كند كه تو وضوء گرفته‏اى، استصحاب مى‏گويد وضوء ندارى و به صلاة بعدى بايد وضوء بگيرد، چه قبل از صلاة دومى محدث بالاصغر باشد چه نباشد، اگر محدث بالاصغر باشد هم ديگر به استصحاب احتياج نيست قطعاً بايد وضوء بگيرد، به خلاف مسئلتنا، در مسئلتنا كه مسأله شكّ در غسل الجنابة بود و نمازى را خوانده است و بعد از نماز شك كرده است كه آيا من غسل گرفته‏ام يا نه، اگر محدث بالاصغر بوده باشد قبل از صلاة دومى غسل نكرده باشد بايد غسل كند، چون كه اثرى ندارد اين حدث اصغر، ولكن بايد آن صلاتى را كه خوانده است اعاده كند، چون كه غسل نكرده بود به او، اگر در واقع جنب است و غسل نكرده، اين صلاة دومى ولو حدث صادر شده است، بايد غسل كند چون كه جنب بايد غسل كند، و بما اين كه طهارت شرط واقعى است صلاة اولى را هم بايد اعاده كند، و اگر فى علم الله غسل كرده بود براى نماز دومى بايد وضوء بگيرد غسل به درد نمى‏خورد، آن جا براى صلاة دومى على كلّ تقديرٍ بايد وضوء بگيرد در مسأله وضوئش، الصّلاة بعد الصّلاة شك در وضوء، اینجا اينجور نيست، در صلاة دومى امرش محقق مى‏شود در صورت وقوع الحدث الاصغر بين الوضوء و ما بين الغسل.

عرض كرديم دو صلاتى كه با همديگر مترتبتين بوده باشد، صلاتين مترتبتين اين را مى‏گويند كه دومى مشروط است به اتيان اولى، ولكن اولى مشروط به اتيان دومى نيست، و الاّ اگر آن هم مشروط بود يك وجوب پيدا مى‏كردند و مى‏شد واجب ارتباطى.

تفاوت واجب ارتباطی و استقلالی

 فرق ما بين واجب ارتباطى كه مى‏گوييم صلاة من اولّها الى آخرها يك واجب ارتباطى است، چون كه اجزاء به همديگر بند هستند، اجزاء متقدمه شرط است به متأخّره، متأخّره هم شرط است به متقدمه، واجب ارتباطى اين است، ولكن در دو واجب مستقل ترتّبى واجب اول مشروط نيست بر اين كه صلاة دومى صلاة عصر اتيان بكند، شخصى يك روز نماز ظهر خواند دلش خواست صلاة عصر نخواند، صلاة ظهرش صحيح است، چون كه صلاة ظهر مشروط نيست به چيزى، عصر مشروط است كه بايد بعد از صلاة الظّهر واقع بشود كه انسان در صورتى كه شک دارد ظهر را اتیان کرده يا نه و حجّتى بر اتيان ندارد بايد ظهر را بياورد تا بعد عصر را بياورد، روى اين حساب آن دو صلاتى كه مترتبتين بود اولى را اتيان كرد كه صلاة ظهر را خواند، بعد از اين كه صلاة ظهر را خواند شك كرد من به اين صلاة ظهر غسل جنابت را كرده بودم يا نكرده بودم و بلاغسل خوانده‏ام كه باطل و هيچ بشود، اینجا است كه عرض مى‏كرديم مكلّف چون كه حدث اصغر صادر شده است مفروض اين است قبل از صلاة عصر حدث اصغر صادر شده است، اين مكلّف يقين دارد كه اگر به اين قاعده فراغ عمل كند در صلاة الظّهر و به استصحاب بقاء الجنابة عمل كند كه استصحاب بقاء الجنابة مى‏گويد وضوء نمى‏خواهد تو جنب هستى بايد غسل کنى، اگر به اين دو تا قاعده فراغ و استصحاب عمل كند يقين‏ دارد صلاة عصرش باطل است، علم تفصيلى دارد كه باطل است، چرا؟

 چون كه اگر غسل كرده بود در صلاة اولى، صلاة عصر را بلاطهارت خوانده است، چون كه غسل كرده بود جنب نبود وظيفه‏اش وضوء بود وضوء نگرفته است، و اگر بر صلاة اولى غسل نكرده بود، صلاة ظهر را نخوانده صلاة عصر را خوانده است، بدان جهت قبل از صلاة العصر كسى كه حدث اصغر از او صادر شده است يقين دارد كه اين قاعده فراغ و هكذا به استصحاب عمل كند صلاة عصرش باطل مى‏شود.

اینجا عرض مى‏كرديم به عرض ناقابل که پس نگوييد كه مطلب مسأله حل شد، علم اجمالى منحل شد، علم داريم به بطلان صلاة العصر، و مى‏دانيم بر صلاة العصر بايد وضوء بگيريم يا غسل كنيم، بدان جهت جمع مى‏كنيم صلاة عصر را با وضوء و غسل اتيان مى‏كنيم، چون كه علم داريم اينجور نباشد باطل است، و امّا نسبت به صلاة الظّهر قاعده فراغ چرا جارى نشود؟ چون كه استصحاب عدم الجنابة يقين داريم كه اثر عملى ندارد، چون كه استصحاب عدم الجنابة مى‏گويد غسل كن، وضوء نگير، يقين داريم كه اگر به اين استصحاب علم بكنيم اين صلاة دومى كه صلاة العصر است باطل مى‏شود، استصحاب جنابت كه مى‏گويد وضوء نگير و غسل بكن صلاة عصرت را بخوان، خوب اين استصحاب يقيناً اين مقتضايش خلاف واقع است، چون كه صلاة عصر بدون وضوء باطل است، يقيناً باطل است بدون وضوء، پس اين استصحاب جارى نشد، پس قاعده فراغ چرا جارى نشود؟

جواب مى‏گفتيم نه اينجور نيست، استصحاب جنابت مى‏گويد صلاة عصر وضوء نمى‏خواهد، امّا اینکه چيز ديگرى مى‏خواهد كه بايد صلاة ظهر را بخوانى چون كه شرط است، چه جور وضوء شرط است براى صلاة العصر اگر جنب نباشد، اگر جنب هم بوده باشد اتيان صلاة الظّهر شرط است و بايد صلاة ظهر را دوباره اتيان كند، بدان جهت در ما نحن فيه استصحاب بقاء الجنابة الى صلاة العصر كه استصحاب مى‏كنيم اين استصحاب مى‏گويد بر اين كه غسل بكن، احتمال مى‏دهيم كه درست باشد، چرا؟ چون كه اگر من غسل كنم و صلاة ظهر را هم اعاده بكنم اين صلاة صحيح باشد، چون كه صلاة ظهر را اعاده كردم صحيح، عصر را هم كه با غسل خواندم صحيح، چون كه هنوز فى علم الله غسل نكرده بودم، استصحاب مى‏گويد تو جنب هستى، نه اين كه صلاة ظهر را اعاده نكن، اگر قاعده فراغ نبود استصحاب مى‏گفت آن را هم اعاده بكن، آن جا هم جنب بودى، استصحاب مى‏گويد به صلاة دومى بايد غسل كنى، وضوء فايده ندارد، اين مدلول استصحاب را حفظ كردن با تحفّظ به قاعده فراغ ممكن نيست، چون كه اگر تحفظ به آن قاعده فراغ بشود كه بگوييم اعاده نمى‏خواهد، و تحفظ به استصحاب بشود آن وقت علم تفصيلى توليد مى‏شود، اين علم تفصيلى به بطلان صلاة العصر پيدا مى‏شود، بدان جهت اين علم اجمالى منجِّز كه متولد مى‏شود از او علم تفصيلى، آن علم اجمالى منجّز است، و معناى علم اجمالى منجّز اين است كه اصل در اطرافش ساقط است، چون كه هر دو اصل نافى است، قاعده فراغ نافى است مى‏گويد اعاده نكن ظهر را، استصحاب الجنابة نافى است مى‏گويد وضوء نگير، با وجود اين كه من مى‏دانم يكى از دو تكليف در واقع هست، يا بايد آن صلاة را اعاده كنم يا بايد بر صلاة دومى وضوء بگيرم، علم به تكليف منجَّز كه من دارم قاعده فراغ و استصحاب را از پا مى‏اندازد، وقتى كه از پا انداخت خوب قاعده فراغى كه هست از پا افتاد، نسبت به صلاة ظهر بايد اعاده كنم، چرا؟ چون كه يقين دارم عند الظّهر من مكلّف به صلاة الظّهر بودم، احتمال مى‏دهم اتيان نكرده‏ام، قاعده فراغ بود مى‏گفت كه اتيان كرده‏اى، قاعده فراغ مرد، بدان جهت به قاعده اشتغال او را بايد اعاده كنم، چون كه يقين به تكليف داشتم، قاعده اشتغال هم نمى‏خواهد، منصوص است كه خود انسان در وقت شك كند صلاتش را اتيان كرده است يا نه بايد اتيان كند صلاة را، قاعده شك در وقت، بدان جهت در ما نحن فيه آن صلاة ظهر را بايد اعاده كند، امّا نسبت به صلاة العصر استصحاب اگر زنده بود مى‏گفت غسل كن وضوء لازم نيست، استصحاب اگر زنده بود مى‏گفت ناقض الوضوء از تو صادر شده است، اصل هم اين است كه آن جنابتت باقى است، غسل بكن وضوء لازم نيست، استصحاب اين را مى‏گفت، اين كلام استصحاب بود، استصحاب به زمين خورد، از بين رفت، من ماندم و علم اجمالى كه صلاة دومى بر او يا وضوء واجب است يا غسل، بايد جمع كنم بينهما را، آن كه سابقاً مى‏گفتيم كه در موارد بلل مردد وضوء بگيرى كافى است، آن جا استصحاب عدم الجنابة زنده بود، اینجا استصحاب عدم الجنابة مرده است، بدان جهت علم دارم يا اين كه وضوء واجب است بر صلاة دومى يا غسل واجب است.

و من هنا لافرق بين المترتبتين و غير المترتبتين، اگر حدث اصغر صادر شد قبل از صلاة دومى انسان بايد صلاة اولى را اعاده كند و براى صلاة دومى جمع كند ما بين الوضوء و الغسل.

 بله يك صورت ديگرى هست كه اعاده صلاة اولى لازم نيست، فقط براى صلاة دومى جمع مى‏كند ما بين وضوء و الغسل، او كجا است؟ آن جايى است كه صلاة دومى ديگر تكليفش يقيناً ساقط است، چرا؟ چون كه يا امتثال كرده‏ام ساقط است، يا وقتش تمام شده است ساقط است، مثل آن مثالى كه ديروز مى‏گفتم، شخص صلاة صبحش را خواند و وقتى كه وقت صلاة ظهر رسيد شك كرد بر اين كه اِى جنب در شب! غسل كرده بودى كه صلاة صبح را خواندى با غسل جنابت؟ يا اصلاً يادت رفته است و صلاة صبح را همينجور وضوء گرفته‏اى و صلاة صبح خواندى، الآن شك مى‏كند، و قبل از صلاة ظهر كه صلاة دومى است محدث بالاصغر است، فرض اینجا است، در ما نحن فيه اين مكلّف براى صلاة الظّهر وضوء و غسل بايد بگيرد و جمع كند، و امّا قضاء صلاة صبح لزومى ندارد، اين كه مى‏گفتيم صلاة اولى را بايد تدارك كند آن آنجاهايى است كه قطع دارد اگر صلاة اولى را اتيان نكرده است غسل نكرده است تكليفش باقى است، و امّا در مواردى كه آن تكليف قطع داشته باشد نيست چون كه وقتش منقضى شده است، صلاة صبح وقتى كه طلوع شمس كرد ديگر قضاء شد، تكليف برداشته شد، بله يك تكليف ديگر مى‏آيد كه قضاء كن، اين تكليف ثانى است  تكليف اولى كه تكليف به اداء است، او قطعاً مرتفع شده است، چرا در اين صورت آن قضاى صلاة صبح لازم نيست، سرّش اين است.

قاعده فراغ شرطش اين نيست كه انسان عملى را در وقت اتيان بكند و در وقت شك كند، نه قاعده فراغ فرقى نمى‏كند، كلّ ما مضی من صلاتك و طهورك، الآن شك مى‏كند كه من ده سال قبل كه نماز مى‏خواندم صحيح بود يا غير صحيح، احتمال مى‏دهد نه آنها را صحيحاً اتيان مى‏كرد، ياد گرفته بود شرايط و اينها را رعايت مى‏كرد، احتمال مى‏داد كه نه همینطور اتيان مى‏كرد على الله، باطل بود، ركوع نداشت يا كذا نداشت، كلّ ما مضی صلاتك و طهورک فامضه كما هو، مى‏گويد نه آن صلاتهايت صحيح است، قاعده فراغ و قاعده تجاوز مختص نيستند به شكّ عند الوقت، هر وقت انسان در عمل سابقى شك كند قاعده فراغ جارى است، يعنى قاعده فراغ مى‏گويد كه فوت نشده است اتيان كرده‏اى عمل را، چه جور اگر مى‏دانستم به علم وجدانی مأمور به را در وقتش صحيح و سالم اتيان كرده‏ام فوت نشده بود قاعده فراغ هم تعبّد به عدم فوت است كه اتيان كرده‏اى تكليف را، روى اين اساس موقعى كه ظهر مى‏شود اين شخص محدث شده است شك مى‏كند براى صلاة صبح غسل كرده است يا نه، قاعده فراغ مى‏گويد اتيان كرده بودى، يعنى فوت نشده است اتيان كرده‏اى صلاة صبح را، خوب از اين طرف هم استصحاب جنابت مى‏گويد بر اين كه غسل بر تو واجب است وضوء واجب نيست، چون فعلاً جنب هستى، من علم دارم همان علم اجمالى يا بايد صلاة صبح را قضاء كنم و يا بايد براى صلاة ظهر وضوء بگيرم، علم اجمالى سر جايش هست، اين علم اجمالى استصحاب و قاعده فراغ را ساقط مى‏كند، هر دو را ساقط مى‏كند اين علم اجمالى، چون كه از جريانشان لازم مى‏آيد ترخيص قطعى در مخالفت تكليفى كه معلوم است بالاجمال، مخالفت عمليه موجب تساقط الاصول مى‏شود، وقتى كه اينجور شد من مى‏مانم صلاة الظّهر كه استصحاب به هم خورد ديگر، به زمين خورد، مى‏مانم صلاة ظهر كه علم دارم يا بايد وضوء بگيرم، يا غسل، چون كه‏ معين ندارم بايد جمع كنم، علم اجمالى مقتضاى جمع است، امّا نسبت به قضاء صلاة الصّبح قاعده اشتغال ديگر اینجا نيست، چون كه قضاء به امر جديد است، اينجور است ديگر، آن امر اولى كه اول بود چه غسل بكنم چه نكنم او رفته است، احتمال مى‏دهم فعلاً يك تكليف ديگرى آمده است و آن تكليف ديگر عبارت از اين است كه صلاة صبح را قضاء كن، شكّ در فوت است، در ما نحن فيه قاعده فراغ كه به هم خورد استصحاب عدم الاتيان به صلاة الصّبح او هم جارى نمى‏شود، چون كه استصحاب فوت را اثبات نمى‏كند، و در اين صورت شك بر اين است كه فوت شده است صلاة صبح از من يا نه، رفع عن امّتی ما لا يعلمون می گوید نه فوت نشده است، چون كه علم ندارم فوت شده است، برائت اصل آخر است، رفع عن امّتی ما لا يعلمون اصل ديگر است، قاعده فراغ به زمين خورد، چون كه برائت اصل ديگرى است، وقتى كه قاعده فراغ به هم خورد اصالة البرائت سر در مى‏آورد، {سؤال؟ هميشه انحلال حكمى اين است ديگر، انحلال حكمى اين است كه علم اجمالى وجداناً به زمين نمى‏خورد، ولكن وقتى كه در يك طرف اصل نافى جارى شد آن اصل نافى كار خودش را مى‏كند، انحلال حكمى مى‏گويند، در حكم انحلال است}، در ما نحن فيه وقتى كه اين استصحابى كه هست، استصحاب بقاء الجنابة با قاعده فراغ به هم خورد، نسبت به صلاة الظّهر قاعده اشتغال است چون كه مكلّف به صلاة الظّهر هستم احتمال مى‏دهم غسل تنها بكنم باطل باشد، بدان جهت قاعده اشتغال به علم اجمالى كه يا وضوء شرط است و يا غسل جمع بكن، اين منجّز در يك طرف اصل مثبت تكليف است، مى‏ماند آن طرف ديگر، آن طرف ديگر اصل نافى دارد، رفع عن امّتی ما لا يعلمون.

اين كلامى است كه در مقام فرموده‏اند، و فرموده‏اند در اين صورت كه يكى از صلاتها مترتبتين نيستند ولكن اگر صلاة اولى صلاتى بوده باشد كه وقتش نگذشته است آن صلاة قضايش لازم نيست، چرا؟ چون كه الآن اگر من استصحاب بكنم كسى اينجور بگويد، بگويد استصحاب بقاء جنابت تا حال اين استصحاب به هم خورد و رفت پى كارش، و آن قاعده فراغ هم رفت به كارش، اينها به هم خوردند، ولكن آن صلاة را بايد قضاء كنى، چرا؟ چون كه استصحاب بقاء حدث است، چون كه استصحاب مى‏كنم و مى‏گويم يك وقتى من جنب بودم نمى‏دانم وقتى كه صلاة صبح مى‏خواندم جنب بودم يا جنب نبودم، استصحاب مى‏گويد جنب بودى صلاتت را با جنابت خوانده‏اى، بدان جهت اين استصحاب مى‏گويد كه بايد قضاء كنى، صلاة را با جنابت خوانده‏اى، برائت جارى نمى‏شود رفع عن امّتی ما لا يعلمون، موضوع تكليف ثابت شد كه استصحاب بقاء جنابت تا ظهر ساقط شد، و هكذا قاعده فراغ در صلاة اولى ساقط شد، امّا استصحاب بقاء جنابت تا اتيان صلاة اولى كه اين طرف نبود، اين استصحاب جارى نمى‏شد چون كه قاعده فراغ نمى‏گذاشت، ولكن وقتى كه قاعده فراغ رفت اين استصحاب جارى بشود. {سوال؟ شما غير ازاين مى‏گفتيد، بله عرض ميكنم چه؟ آقاى من شما چرا اين حرفها را مى‏زنى؟ علم اجمالى يك طرفش اصل مثبت داشته باشد يك طرفش اصل ناقص اصل دم الفوت است وقتى كه اصل نافى اصل فوت را نفى مى‏كند آن يكى هم علم اجمالى دارد كه يا بايد وضوء بگيرد يا غسل علم اجمالى انحلال حكمى پيدا مى‏كند، علم اجمالى آن وقت منجز است که اصل منافى پيدا نكند يك طرف}.

عرض مى‏كنم وقتى كه اين نفى شد غايت چيزى كه كسى در مقام مى‏تواند بگويد مى‏گويد نه صلاه را هم بايد قضاء كرد چرا چون كه  استصحاب بقاء الجنابة در زمان صلاه اولى كه اتيان مى‏كرد مى‏گفت صلاه را جنبا كسى كه صلاة را جنبا خوانده باشد، بايد او را قضاء بكند ديگر، می گوئیم نه اين استصحاب جارى نيست چرا؟ چون كه موضوع وجوب القضا فوت است، «من فاتته فريضة فلیقضها»، انسان وقتى كه جنباً نماز را در وقت مى‏خواند بايد قضاء كند نه به واسطه اين كه جنباً خوانده است به واسطه اين كه فوت الصّلاة است، صلاة فوت شده‏ است، موضوع وجوب القضاء در ادله وجوب قضاء فوت است، بدان جهت چون كه در ما نحن فيه صلاة قضاء شده است استصحاب عدم الجنابة حين الاتيان فوت را اثبات نمى‏كند، اثبات نمى‏كند كه صلاة فوت شده است، ولو در لسان بعضى روايات اين است كه من نام عن صلاته او صلّاها بغير طهورٍ فلیقضها، ولكن اينها كنايه از فوت است، چون كه فوت به اينها موجود مى‏شود، اينها موضوعيّت ندارند، اينها محققات فوت است، و بما اين كه در ما نحن فيه محقق فوت امر تعبدى است، آن صلّی بغير طهورنش وجداناً محرز نيست بلکه بالتّعبّد محرز است، تعبّد شد ديگر لازمه‏اش را نمى‏تواند اثبات كند، آن وجود اتیان صلاة بلا طهورٍ ملازم است با فوت آن وجود واقعى‏اش، و استصحاب صلاة بلاطهور را بالتّعبد مى‏خواهد اثبات كند و اين فوت اثبات نمى‏شود، بدان جهت نسبت به صلاة اولى شكّ در تكليف است و رجوع به برائت مى‏شود، هذا تمام الكلام فى هذه المسأله، به جوری كه نكته‏اى نماند به نظر قاصر ما الاّ اين كه بيان شد، فقط تأمّل و تدبر و تطبیق قواعد فراغ و ساير قواعد اصوليه به مقام معتبر است كه اگر تطبيق بكند كسى نتيجه‏اش اين مى‏شود كه ذكرنا.

 سؤال؟ در طهارت خبث طهارت واقعيه از خبث معتبر نيست، عدم العلم به نجاست ثوب و يا بدن كافى است در صحّت صلاة، امّا لا صلاة الاّ بطهورٍ آن طهارت طهارت حدثى است، در طهارت حدثى وجود واقعى معتبر است.

 امّا اگر در اثناء صلاة شك كرد صلاة را شروع كرده بود در اثناء صلاة شك كرد كه من براى اين صلاة غسل كرده‏ام يا نكرده‏ام، خب معلوم شد از ما ذكرنا كه قاعده تجاوز در غسل جارى نمى‏شود كه بگويم غسل محلش قبل از صلاة است و غسل محلش گذشته است و داخل صلاة شده‏ام نمى‏دانم غسل كرده‏ام يا  نه کلما جاوزت شیئا و شککت فیه فشکک ليس بشئ، معلوم شد كه اين قاعده تجاوز جارى نمى‏شود، چون كه غسل محلش اين نيست كه قبل از صلاة باشد، اين شرط ندارد، صلاة است كه مشروط است بر اين كه بعد الغسل باشد، بدان جهت محلّ غسل را نگذشته است، پس قاعده تجاوز در غسل جارى نشد كه بگويد غسل كردى، اگر قاعده تجاوز تمام بود، مطلب تمام مى‏شد و راحت مى‏شديم، مى‏گفت غسل كردى، مثل آن جايى كه شك می کنم بعد از قرائت حمد تكبيرة الاحرام گفتم يا نه، قاعده تجاوز مى‏گويد تكبيرة الاحرام گفتى، صلاة ديگر تا آخر صحيح است، مى‏گويد تكبيرة الاحرام را گفتى، صاحب اين مسأله خودش مى‏گويد تكبيرة الاحرام را گفتى، اینجا هم اگر مى‏گفت غسل كردى ديگر مسأله تمام مى‏شد، ولكن در غسل قاعده تجاوز جارى نيست، چون كه محل شرعى نگذشته است، به خلاف آن جايى كه قرائت كند محلّ تكبيرة الاحرام گذشته است كه بايد قبل از قرائت بوده باشد، بدان جهت قاعده تجاوز جارى نيست، مى‏ماند چه؟ مى‏ماند اين دو ركعتى كه خوانده‏ام قاعده فراغ در آنها جارى بشود، اين دو ركعت خوانده‏ام ديگر، دو ركعت نماز را خوانده‏ام، در اينها قاعده فراغ جارى مى‏كنم كه نمى‏دانم اين دو ركعت صحيح بود اگر غسل كرده بودم صحيح بود اگر غسل نكرده بودم كه نماز صحيح نمى‏شود، قاعده فراغ را كلّما فرغت من شئ از دو ركعت فارغ شده‏ام و شكکت فيه و شكّ ليس بشئ، شكّت شيئى نيست، يعنى آن دو ركعت را اتيان كرده‏اى، دو ركعت شك را داشت، طهارت را داشت آن دو ركعت، اين فايده ندارد، طهارت حدثى شرط است در صلاة، هم در اجزاء صلاة و هم در آنات متخلله، هم در آناتى كه انسان الحمد الله ربّ العالمين يك نفس مى‏كشد اين نفس كه مى‏كشد بايد طهارت داشته باشد، و الاّ بعضی را خواند حدثى از او صادر شد و فوراً هم ايستاد وضوء گرفت و بقيه را طى كرد نماز باطل است، چون كه آن آنِ متخلل طهارت نداشت، طهارت در آنات متخلله هم شرط است، بدان جهت حدث را قواطع صلاة مى‏گويند، قواطع يعنى هر جاى صلاة اتّفاق بيفتد ولو در آنات متخلله صلاة را به هم مى‏زند، روى اين اساس قاعده فراغ آنهايى كه فارغ شدى طهارت داشتى، الآن چه جور، الآن كه دارم نفس مى‏كشم، بگو الآن غسل مى‏كنم و بقيه را اتيان مى‏كنم، تا غسل بكنى و بقيه را اتيان بكنى طهارت كه نداشتى، اين را بايد اثبات بكنى، چون كه قاعده فراغ اثبات نمى‏كند طهارت را در آن متخلل چون كه از آن متخلل فارغ نشده است، از ركعتين فارغ شده است، در آن متخلل هم طهارت شرط است و او بايد احراز بشود، بدان جهت در ما نحن فيه نماز محكوم به قاعده فراغ كه نشد، قاعده تجاوز هم كه نشد، استصحاب عدم جنابت مى‏گويد جنب هستى، نماز خواندى باطل است، وقت است، قضاء نيست كه بگوييم قضاء را اثبات نمى‏كند، وقت است،عدم جنابت مى‏گويد كه نمازت با جنابت است برو غسل بكن و بيا نماز بخوان، بله احتياط مستحبى چون كه احتمال مى‏دهد كه غسل كرده است استصحاب كه عدم غسل واقعى درست نمى‏كند شايد غسل كرده است، احتياط مستحب اين است كه اين را به رجاء غسل تمام بكند ولكن ثمّ بايد غسل بكند و صلاة را از اول اعاده بكند، اين هم وجه احتياط مستحبى است.

حکم اجتماع اغسال متعدده بر عهد يک شخص

مسألة15: « إذا اجتمع عليه أغسال متعددة‌فإما أن يكون جميعها واجبا أو يكون جميعها مستحبا أو يكون بعضها واجبا و بعضها مستحبا ثمَّ إما أن ينوي الجميع أو البعض فإن نوى الجميع بغسل واحد صح في الجميع و حصل امتثال أمر الجميع و كذا إن نوى رفع الحدث أو الاستباحة إذا كان جميعها أو بعضها لرفع الحدث و الاستباحة و كذا لو نوى القربة و حينئذ فإن كان فيها غسل الجنابة لا حاجة إلى الوضوء بعده أو قبله و إلا وجب الوضوء و إن نوى واحدا منها و كان واجبا كفى عن الجميع‌‌أيضا على الأقوى و إن كان ذلك الواجب غير غسل الجنابة و كان من جملتها لكن على هذا يكون امتثالا بالنسبة إلى ما نوى و أداء بالنسبة إلى البقية و لا حاجة إلى الوضوء إذا كان فيها الجنابة و إن كان الأحوط مع كون أحدهما الجنابة أن ينوي غسل الجنابة و إن نوى بعض المستحبات كفى أيضا عن غيره من المستحبات و أما كفايته عن الواجب ففيه إشكال و إن كان غير بعيد لكن لا يترك الاحتياط».‌[2]

بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف، صاحب عروه وارد مى‏شود به مسأله تداخل الاغسال، عرض مى‏كنم بر اين كه شروع مى‏كند احكام تداخل را كه هست يا نيست، كجا هست، كجا نيست، چه جور است، آنها را بيان مى‏كند.

 قبل از اين كه ما وارد بشويم در حکم اين مسأله به ملاحظه بررسى اخبار وارد در مسأله، ما در يك امرى بايد بحث كنيم، و آن اين است كه در حقيقت مقام اول مى‏شود كه در مسأله در دو مقام بايد بحث كنيم، يكى اين است كه اگر روايات در مسأله تداخل و عدم تداخل اغسال نبود، ما بوديم و رواياتى كه تا حال خوانده‏ايم يا آن روايات خطاباتى كه در اغسال هست قطع نظر از روايات تداخل و عدم تداخل مقتضى القاعده چه بود، چه بايد مى‏گفتيم؟ مقام ثانى اين است كه بالنظر الى الاخبار الواردة فى المسأله از اين قاعده اوليه در كجایش بايد رفع ید بكنيم و در كجايش بايد به همان قاعده اوليه حفظ كنيم يا كليّتاً بايد رفع ید كنيم از قاعده، در اين دو مقام بحث مى‏كنيم.

تقسيم اغسال از ديدگاه صاحب عروه(ره) در ما نحن فيه

اولاً عرض مى‏كنم صاحب عروه تقسيم كرده است اين اغسال را به سه قسم:

يك وقت اين است كه انسان آن اغسالى كه در گردنش هست همه‏اش غسل واجبى است، مثل اين كه جنب بود و ميّتى را هم مس كرد، يا زن بود كه هم جنب بود هم حيضش تمام شده بود قبل از اين كه به حيضش غسل بكند جنب هم شده بود، موقعى كه مى‏آمد به ميّتى هم دست زد، هم غسل جنابت است هم غسل حيض و هم غسل مس الميت، تمامى اغسال در گردنش غسل واجبى است.

و اخرى اغسالى كه در گردنش هست اغسال مستحبه است فقط، غسل واجبى ندارد، نه جنب است، نه مسأله حيض و اينها، روز جمعه است به عيد فطر هم افتاده است، اين دو تا غسل بكند يكى براى جمعه و يكى براى عيد فطر يا يك غسل بكند كافى است كه اغسال همه‏اش مستحبى است، يا روز جمعه است يك كار مستحبى ديگر كه غسل برايش مستحب است مى‏خواهد او را اتيان بكند كه خواهيم گفت انشاء الله.

يك وقت اين است كه نه آنى كه در گردنش هست هم غسل واجبى است و هم غسل مستحبى، مثل معروفش هم روز جمعه است كه مى‏خواهد غسل جمعه كند و هم اين كه جنب است، هم مستحب است و هم واجب، ايشان سه قسم تقسيم مى‏كند.

 ولكن در اغسال واجبه كلامى هست كه آن روز هم اشاره كردم، و آن اين است كه آيا اغسال واجبه كه تعبير مى‏كنند در اصطلاح، اين اغسال واجبه مثل  وضوئات واجبه است، چه جور  وضوئات واجبه وضوء يك چيز است كه غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين، وضوء يك چيز است، اختلاف در موجباتش است كه بول است، غايط است، خروج ريح است، نوم است، اينها است موجبات وضوء هستند، يعنى هر كدام از اينها موجود شد آن يك غَسل الوجه و اليدين و مسح الرأس و الرجلين اين واجب مى‏شود، آيا اغسال واجبه هم همين است؟ همه غسل‏ها يكى است، چند تا غسل نداريم، غسل همان يا ارتماسى است و يا ترتيبى است، جنب باشى همان واجب است، مثل وضوء كه بول بكنى همان وضوء واجب است، اینجا هم مسّ ميت بكنى همان غسل واجب است، زن باشد حائض بشود نكاح پيدا كند همان واجب است، مستحاضه بشود همان غسل واجب است، يك غسل بيشتر نداريم، اين غسل اختلاف و تعدد در اسبابش است، اين يك قول است كه گفتيم ظاهر الادلّه اين است كه غسل طبيعت واحده است و نسبت به اسباب تعدد پيدا نمى‏كند و بحث هم خواهيم كرد اینجا مفصّل، آن جا مختصر گفتيم طبيعت واحده است تعدد در موجباتش است.

بناءً على هذا المسلك تداخل على القاعده است، يعنى يك غسل كردن على القاعده است، انسان چه جور چند تا بول بكند، بخوابد، كذا بكند، يك وضوء بگيرد تمام مى‏شود، اینجا هم چند كار بكند، چند جور بوده باشد، چند موجب، يك غسل بكند كافى است، چرا؟ چون كه همه اينها ارشاد است، بول بكنى محدث بالاصغر مى‏شوى و رافعش وضوء است، ريح خارج بشود با صوت يا به بو، محدث بالاصغر مى‏شوى، رافعش وضوء است، بخوابى محدث بالاصغر مى‏شوى و رافعش وضوء است، اینجا هم جنب بشوى، محدث بشوى، رافعش غسل است، مس ميت كنى، محدث مى‏شوى رافعش غسل است، غسل يكى است، اين مثل همان است، چه جور اگر چند موجب وضوء صادر بشود يك وضوء بگيرد كافى است اغسال واجبه هم همه‏اش همينجور مى‏شود.

 {سؤال؟ مى‏گوييم اگر گفتيم كه يك طبيعت است، اگر گفتيم در غسل مثل وضوء يك طبيعت است، چه جور كه لازم نيست من مستراح رفته‏ام، فلان كار كرده‏ام بر او وضوء بگيرم لازم نيست، در غسل هم لازم نمى‏شود، اگر گفتيم غسل يك حقيقت و يك طبيعت دارد، موجباتش مختلف است قصد لازم نمى‏شود، چه جور كه در وضوء لازم نيست}.

و امّا اگر كسى در باب اغسال ملتزم شد كه نه اين اغسال طبايع هستند، چه جور صلاة ظهر و عصر هر دو چهار ركعت است ولى يك صلاة ظهر مى‏شود و يكى صلاة عصر، صلاة ظهر شدنش به قصد است، قصد كرد صلاة ظهر اتيان مى‏كنم مى‏شود صلاة ظهر، بدان جهت ظهر نخوانده چهار ركعت اتيان كرد به قصد عصر صلاة باطل مى‏شود، چون كه صلاة ظهر با صلاة عصر دو تا طبيعت است، كسى بگويد غسل جنابت با غسل مسّ الميت دو طبيعت است، دو طبعيت شدنشان بالقصد است، مثل صلاة الظهر و العصر، هر موجبى يك طبيعت را اقتضاء مى‏كند، جنب شد يك حدثى مى‏آورد كه رافع آن حدث غسل الجنابة است، اگر مس ميت كرد حدث آخرى مى‏آورد كه اسم آن حدث هم حدث اكبر است، ولكن غير آن حدث جنابتى است و رافع او غسل مس الميت است، يعنى غسل به عنوان غسل مس الميت، اگر اينجور گفتيم كسى اگر اين را اختيار كرد در باب اغسال الواجبه بايد چند تا غسل بكند، اگر ميت را مس كرده است، جنابت كرده است، حائض هم بوده است بايد سه تا غسل بكند، چرا؟ چون كه مثل اين است كه فرض بفرماييد مثل اين است كه صلاة الظّهر و صلاة العصر كه دو تا فعل واجب است اینجا هم سه تا فعل واجب مى‏شود.

در اغسال واجبه يكى از اين دو تا مسلك را فقيه بايد اختيار بكند، خوب در ما نحن فيه كدام را بايد اختيار بكنيم، عرض مى‏كنيم اولی صحیح است،چرا؟ انشاء الله فردا.



[1]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص312-313.

[2]    سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص314