مسألة 5: «إذا شكت في أن الخارج دم أو غير دمأو رأت دما في ثوبها و شكت في أنه من الرحم أو من غيره لا تجري أحكام الحيض و إن علمت بكونه دما و اشتبه عليها فإما أن يشتبه بدم الاستحاضة أو بدم البكارة أو بدم القرحة فإن اشتبه بدم الاستحاضة يرجع إلى الصفات فإن كان بصفة الحيض يحكم بأنه حيض و إلا فإن كان في أيام العادة فكذلك و إلا فيحكم بأنه استحاضة و إن اشتبه بدم البكارة يختبر بإدخال قطنة في الفرج و الصبر قليلا ثمَّ إخراجها فإن كانت مطوقة بالدم فهو بكارة و إن كانت منغمسة به فهو حيض و الاختبار المذكور واجب فلو صلت بدونه بطلت و أن تبين بعد ذلك عدم كونه حيضا إلا إذا حصل منها قصد القربة بأن كانت جاهلة أو عالمة أيضا إذا فرض حصول قصد القربة مع العلم أيضا و إذا تعذر الاختبار ترجع إلى الحالة السابقة من طهر أو حيض و إلا فتبني على الطهارة لكن مراعاة الاحتياط أولى و لا يلحق بالبكارة في الحكم المذكور غيرها كالقرحة المحيطة بأطراف الفرج و إن اشتبه بدم القرحة فالمشهور أن الدم إن كان يخرج من الطرف الأيسر فحيض و إلا فمن القرحة إلا أن يعلم أن القرحة في الطرف الأيسر لكن الحكم المذكور مشكل فلا يترك الاحتياط بالجمع بين أعمال الطاهرة و الحائض و لو اشتبه بدم آخر حكم عليه بعدم الحيضية إلا أن يكون الحالة السابقة هي الحيضية».[1]
كلام در مرأهاى بود كه دمى كه از او خارج مىشود مردد است بين دم عذره أی البكاره و دم الحيض، عرض كرديم اصحاب فرمودهاند بر اينكه بر اين مرأه اختبار واجب است، و اختبارش اين است كه قطنهاى با خودش برمىدارد و صبر مىكند به مقدارى كه دم نازل بشود به قطنه، اگر آن دم مطوق شد قطنه را مطوقا طوق كرد آن دم العذره است و اگر انغماس پيدا كرد و فرو رفت در آن پنبه و توى پنبه خيس شد آن دم الحيض است.
عرض كرديم اصحاب اين را از رواياتى استفاده كردهاند كه يكى از آن روايات كما ذكرنا صحيحه خلف بن حماد كوفى بود،[2] اين صحيحه خلف حماد كوفى يك صدرى دارد، آن صدرش مربوط به سؤال از امام عليه السلام نيست و آن صدرش را فى ما بعد متعرض مىشويم، در ذيل آن روايت و حديث دارد دخلت على ابی الحسن موسى بن جعفر بمنَی، به نزد موسى بن جعفر عليه السلام رفتم در منا فقلت له، انّ رجلا من مواليك تزوج جارية معصرا لم تطمث، رجلى از موالى تو جاريهاى را دخترى را گرفته است كه در عصر حيض بود سابقا هم حائض نشده بوده، فلما دخلها سال الدم، وقتى كه دخول به او كرد كه عذرا بود باكره بود، دم از او سائل شد، فمكث سائلا لا ينقطع، اين دم همين جور سيلان مىكردم منقطع نمىشد، لا ينقطع نحو من عشرة ايام و انّ القوابل اختلفن فى ذلك فقال بعضهن دم الحيض، يعنى آن دم دم الحيض است، و قال بعضهنّ دم العذرة، دم بكارت است، فما ينبغى لها ان تصنع، چه وظيفه است كه اين زن بكند؟ قال فلتتق الله، اين زن از خدا بترسد، فان كان من دم الحيض فلتمسک عن الصلاة، دم حيض بايد بايد از صلاة امساك كند، حتى تری الطهر، حتى اينكه پاك بشود، گفتيم كه طهرش اين است كه در آن فضاى فرج دم نماند، و ليمسك عنها بعلها، بعلش هم بايد امساك كند در اين ايام از اين زن، و ان كان من العذرة فلتتق الله ولتتوضأ يعنى تقوايش همين است كه بايد وضوء بگيرد و لتصل نماز بخواند، و یأتیها بعلها ان احب ذلك، حق ممانعت ندارد شوهر حق دارد، فقلت له فكيف لهم من يعلمون، چه جور مىشود بر آنها كه بدانند اين حيض است يا عذره؟ فكيف لهم ان يعلموا ما هو كه دم چيست حتى يفعلوا ما ينبغى، آنى كه سزاوار است بر حائض و غير حائض آن وظيفه را انجام بدهد، قال فالتفت يمينا و الشمال مخافة ان يسمع كلامه احد ثم نهد الی، چرخید طرف من، فقال يا خلف سرالله فلا تذیعوه ولا تعلموا هذا الخلق اصول دين الله، بل ارضوا لهم ما رضی الله لهم من ضلال، در همان گمراهىاشان بمانند، در جهالتشان، ضلال يعنى جهالت و گمراهى، ثم عقد بيده الیسرى تسعین، به يد يسرى تسعه را عقد كرد امام عليه السلام عقد بيده اليسرى تسعين ديروز عرض كردم اين بند انگشتان را هر كدام را 10 حساب مىكند، 10، 20، 30، 40، 50، 60، 70، 80، 90، در اين نود عقد كرد يد يسرى را، يعنى آن سبابهاش را بر آن بند اخيرى ابهام گذاشت به شك سر 9 در مىآيد، كه مىفرمايد بر اينكه اين قطنه را داخل اين سر 9 بكند، كه كنايه است از آن محل، ثم عقد، بعضىها گفتهاند كه اين رواى اشتباه كرده است، چونكه به حسب الحساب خلف بن حماد حساب كرده است در تسعين اشتباه كرده است، اين تسعمأة بايد بگويد، چونكه اهل الحساب در بند انگشتان دست چپ هر كدام را صد حساب مىكنند در هنگام معامله، سابقا كه چرتكه و جمع بندى و اينها كه نبود، حساب كه مىكردند يد يمنی يك حسابى به آحاد و عشرات بود ولكن بند سر انگشتان یسری مئات بود، اين تسعمأة بايد بگويد و كيفما كان مراد معلوم است كه بيده اليسرى تسعين، يعنى همينجور دايرهاى درست كرد كه معمول است اشاره وقتى كه مىكنند به سوراخ به اين نحو مىكنند، ثم عقد بيده اليسرى تسعين ثم قال، بعد فرمود بر اينكه تستدخل القطنة به اين تسعين قطنه وارد مىكند ثم مليّا، ثم صبر مىكند، مليّا يعنى مقدار معتنابهى، اينكه در روايات دارد فاطرق رأسه مليّا، يعنى سرش را پايين انداخت مليّا يعنى مقدارى مكث كرد، اين هم مقدارى مكث مىكند، اين مليّا يعنى مقدارى كه دم نازل بشود به قطنه، اينكه در عبارت عروه دارد كه ثم تصبر قليلا با اين مليّا منافات ندارد، قليلا یعنی لازم نيست كه تا ابدا اين قطنه بماند، مقدارى كه اختبار ممکن بشود، خون نازل بشود مقدارى كه اگر اين انغماسى بود فرو برود تطبيقى بود طوق كند، ثم تستدخل القطنه مليّا ثم تخرجها اخراجا رقيقا، كه پنبه بهم نخورد، رقيقا خارج مىكند، اين در عبارت عروه نيست ولكن بايد قيد بشود كه اخراج اخراج رقيق بشود، فان كان الدم مطوقة فى القطنه فهو من العذره، اگر مطوق شد قطنه را آن دم بكارت است و ان كان مستنقعا فی القطنة فهو من الحیض او از حيض مىشود، قال فاستخفنی الفرح فبکیت فلما سكن بكائى قال ما ابکاک، قلت من كان يحسن هذا غيرك، يك كلمهاى بگويم يادتان باشد من كان يحسن هذا غیرک معنایش این نيست كه اين وظيفه اين زن را غير از تو كه مىتواند بيان بكند، اين نيست، من كان يحسن هذا، اين كه گفت از كجا بدانم كه اين دم، دم عذره است، اين را غير از تو كه مىتواند بداند؟ جهت، جهت اين است سؤال، نه اینکه حكم و وظيفه اين زن چه بود، اين نيست، من کان یحسن هذا غیرک يعنى اين كه سؤال كردم و شما جواب فرموديد اينجور بود كه سؤالش قلت له كيف لهم ان يعلموا ما هو كه اين دم چيست اين را از كجا بدانند تا اينكه به وظيفهاشان عمل بكنم، اين دارد بر اينكه من كان يحسن هذا غيرك، كه غير از تو اين را مىداند، در اين صورت امام عليه السلام فرفع یده الی السماء فقال ای والله اين علم از خود من نيست اين از خداوند است، انى والله ما اخبرك الاّ عن رسول الله، عن جبرئیل عن الله عزوجل، اين علمى است كه پيش ما است و ما مىگوييم، اين علم راجع به آن تشخيص الدم است.
باز دلالت مىكند بر آن حكم روايت ثانى در اين باب كه صحيحه زياد بن سوقه[3] است و عن محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد بن عيسى عن بن محبوب عن بن رئاب عن زياد بن سوقه، ثقه و جليل القدر است. «سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ افْتَضَّ امْرَأَتَهُ- أَوْ أَمَتَهُ»افضاء كرد يعنى دخول كرد در حال بكارت، «فَرَأَتْ دَماً كَثِيراً- لَا يَنْقَطِعُ عَنْهَا يَوْماً» هيچ روزى قطع نمىشود، دم، دم كثيرى است، كيف تصنع بالصلاة؟ صلاة را چكار كند اين شخص؟ اين كيف تصنع بالصلاة سؤال در اين است، اين را در ياد داشته باشيد كه بعد خواهيم گفت يعنى چه؟ «كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ قَالَ تُمْسِكُ الْكُرْسُفَ» كرسف همان قطنه است، قطنه يا مثل القطنهاى است كه با خودش زن برمىدارد، فان خرجت القطنه، اين فان خرج معلوم است كرسف همان قطنه است، ياد داشته باشد كرسف همان قطنه است «فَإِنْ خَرَجَتِ الْقُطْنَةُ مُطَوَّقَةً بِالدَّمِ فَإِنَّهُ مِنَ الْعُذْرَةِ- تَغْتَسِلُ وَ تُمْسِكُ مَعَهَا قُطْنَةً وَ تُصَلِّي» ، جلوگيرى از دم مىكند و نمازش را مىخواند، اين وظيفهاش مثل طاهرين است، «فَإِنْ خَرَجَ الْكُرْسُفُ مُنْغَمِساً بِالدَّمِ- فَهُوَ مِنَ الطَّمْثِ تَقْعُدُ عَنِ الصَّلَاةِ أَيَّامَ الْحَيْضِ» از حيض است ايام حيض را مىنشيند ترك صلاة مىكند، اين كيف تصنع بالصلاة اين جواب آن كيف تصنع باصلاة است، اين يك كلمهاى بود گفتم و بعد معلوم مىشود كه ذيلش چه مطالبى بود.
عرض مىكنم در ما نحن فيه اين صحيحتين دلالت مىكنند عند اشتباه دم العذرة بدم الحيض وظيفه اين است که واجب است اين اختبار بر زن.
كلام در ما نحن فيه در جهات ثلاث واقع می شود:
جهت اولى اين است اين دمى كه مشتبه مىشود دم عذره به حيض اين سه فرض دارد، فرض اولش اين است كه دم از وقتى كه خارج مىشود مردد است ما بين الحيض و العذره، از ابتدا دم مردد است ما بين اين كه دم عذره باشد يا دم حيض باشد، و اخرى دم در بقاء مردد است ما بين العذرة و الحيض ولكن آن ابتدائش معلوم است كه دم عذره بود، دختر باكره بود دخول كرد دم كه مىآيد دم عذره است بكارت دم دارد، او است كه مىآيد ولكن طول كشيد به اندازه متعارف نشد، طول كشيد اين دم، بقائا زن شك مىكند كه آيا اين دم عذره بود بعد او تمام شد دم حيض آمد پشت سرش و اين دم بعدى دم حيض است، يا اينكه نه باز دم عُذره است حيض نيامده است. همان دم عذره است كه امتداد دارد به خصوصيتى كه در مزاجش بود و افتضاض عميق بود روى همان دم عذره است كه دارد مىآيد، يا عكسش اول حائض بود زن، ولكن شوهر كرده بود، اتفاقا شب عروسىاش هم قبل از اينكه به زفاف برود حائض شد، چونكه قرار داد و مجلس و اينها گرفته بودند گفتند بابا برويم، شوهر تو دست نزن اين ايام عادتش است، خوب اين هم دست زد نتوانست خودش را نگه بدارد، كه دم در اول دم حيض بود بعد اين استمرار پيدا كرد این دم بعد الافتضاض نمىداند دم حيض تمام شده است چونكه عادتش سه چهار روز بود، تمام شده است سه چهار روز باز اين دم مىآيد، نمىداند بقائا دم عذره است يا بقائا هم دم حيض است، که عذره در وسط واقع شد يك روز يا كمتر و بيشتر تمام شد اين بقائا باز دم الحيض است، مىبينيد اين صور اشتباه متعدد است، فرمودهاند اين روايات فقط يك صورت را مىگيرد، يعنى فرض در اين روايت يك صورت است و آن اين زن از اولى كه دم ديد از ابتدا دمش مردد بوده باشد ما بين العذرة و الحيض، عرض مىكنم اين درست نيست.
براى اينكه اين سؤال در صحیحه صورت ثانيه را هم مىگيرد، نه، وقتى كه رفت افتضاض کرد دم عذره بود معلوم بود، بعد كه استمرار پيدا كرد در استمرارش قوابل اختلاف كردهاند، بعضىها گفتهاند همان دنباله دم العذره است، بعضىها گفتهاند كه دنباله دم الحيض است، با اینکه از ابتدا مردد نبود.
در اين روايت اينجور عرض مىكنم كه وارد شده است كه «انّ رجل من مواليك تزوج جارية معصرا لم تطمث فلما افتضها سال الدم فمکث سائلا لا ينقطع نحو من عشرة ايام و ان القوابل اختلفن فى ذلك» يعنى اين دمى كه مستمر مىشود در اين اختلاف كردهاند، نه در ابتداء آن، ابتدائش دم عذره بود، عذره دم دارد، اين روايت شامل مىشود هم آن صورتى را كه دم از اول مردد بوده باشد ما بين الحيض و العذره كه يعنى با عذره حيض هم هست از اول يا اينكه نه اول فقط عذره بود در بقائش مردد شد، كه آيا دم دم عذره است يا دم الحيض است، اين روايت مىگيرد.
و هكذا صحيحه دومى اين بود كه «عن رجلٌ افتض امرأته او امته فرأت دما كثيرا لا ينقطع يوما»، همين جور اين شامل مىشود آن صورتى را كه عرض كردم خدمت شما، عذرا بود همين نحو بود، وقتى كه دم عذره مقدار متعارفش تمام شد اين هى آمد، خوب كيف تصنع بالصلاة، نمىداند همان دم عذره است یا دم حيض است؟ اگر تمام اين صور را نگيرد، بعضى اين صور را كه دم بقائا مردد مىشود ما بين الحيض و العذره مىگيرد اين روايات.
ولكن حكم مختص به آنجا نيست كه دم از اول مردد بشود يا اول عذره بشود بقائا مردد بين الحيض و العذره بشود، عكسش هم بوده باشد حكم همين جور است، چونكه امام عليه السلام در اين صحيحه مباركه فرمود كه فلتقق الله فان كان حائضا فلتمسك عن الصلاة، و ليمسك عنها زوجها و ان كانت دم العذرة صلاتش را بايد بخواند نمىتواند از زوجش ممانعت كند، اين حكم ظاهرش اين است كه اختصاص به اين صورت ندارد، اين حكم عند مطلق اشتباه دم الحيض بالعذره است، خصوصيتى ندارد كه از اول مشتبه بشود يا از اول عذره بشود بعد مشتبه بشود بين الحيض، چونكه اين وظيفه، وظيفه زن است ديگر، فرق نمىكند اول حيض بود بعد دم عذره آمد آن هم همينجور است، بايد از صلاة امساك كند، فلتتق الله مختص به این صورت نیست.
بدان جهت در ما نحن فيه بعيد نيست، چونكه بعضى فروض را خود صحيحه شامل مىشود و ما بين آن فرض و ما بين فروض ديگر احتمال الفرق نيست، وقتى كه صحيحه بعضى صورى را كه دم در بقاء مشتبه است بين العذرة و الحيض گرفت ما بقى را هم مىگيرد، چونكه احتمال فرق نيست، خصوصا با اين تعبيرى كه امام عليه السلام فلتتق الله كه اين اختصاص به آن فرض مختص ندارد بلکه در تمام اين صور مىآيد، پس عند اشتباه دم الحيض بدم العذره وظيفه همان اختبار است.
بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست بواسطه اين معنا انسان مىتواند ملتزم بشود كه بعضى صور را بعضى صور را كه در بقاء مردد بشود چونكه اين روايت مىگيرد، ما بين او و ما بين صور ديگر احتمال فرق نيست، مضافا با تعبيرى كه فلتتق الله فرموده است، اين جهت اولى است.
جهت ثانيهاى كه در مقام بحث مىكنيم اين است تارة دم مردد مىشود ما بين العذرة و الحيض، احتمال دم آخر نيست ولو در بقاء، در بقاء احتمال دم آخر نيست، در بقاء يا دم عذره است يا دم دم حيض است، اينجا بلا شبهة اگر قطنه مطوقه باشد بالدم دم عذرة است اگر منغمص بوده باشد در قطنه آن دم دم الحيض است كما اينكه در عبارت عروه هم ذكر فرموده است، و ان كانت منغمصة دم حيض است، و اما در جايى كه احتمال دم سوم داده شد، مثل اينكه این دم مردد است ما بين دم عذره و ما بين دم الحيض و ما بين دم الاسحاضه، چونكه تازه حائض شده بود و شسته شده بود ولو اقل طهر گذشته است، ولكن وقتى كه به عروسى رفت شب زفاف شد دخول شد آن دم در ابتداء دم عذره بود ولكن منقطع نمىشود، نمىدانيم بر اينكه اين حيض است بقائا یا استحاضه است یا دم العذره است، كدام يكى است، امر مردد است ما بين دماء ثلاثه، يا امر مردد است ما بين اين كه دم عذره است يا دم حيض است يا دم قرحه است، شايد زخمى داشت قرحهاى داشت در فضاى فرج اين دم از او است که چونكه آسيب خورده است دم از او خارج مىشود، اینکه اين روايت اين صور را مىگيرد يا نمىگيرد كه احتمال دم آخر داده بشود، بعضىها فرمودهاند نه ممكن است بگوييم اين روايات جمعى صور را مىگيرد، چه دم مردد باشد بين الحيض و العذره چه مردد بشود ما بين دماء ثلاثة الحيض و الدماء و الاستحاضه. چرا؟ چونكه در صحيحه اولى كه خلف بن حماد است [4]آنجا ولو فرض شده است كه يابن رسول الله قوابل اختلاف كردهاند بعضىها گفتهاند عذره بعضىها گفتهاند حيض، ولو آنها استحاضه را نگفتهاند ولكن نگفتن آنها دليل نمىشود بر اينكه در واقع محتمل نشود كه دم دم استحاضه بشود، نگفتن آنها دليل نمىشود كه مردد است ما بين الحيض و العذره، در روايت ثانيه هم فرمود از امام عليه السلام سؤال كرد يابن رسول الله عن رجل افتض امرئته او أمته فرأت دما كثيرا لا ینقطع عنها یوما، يك روزى قطع نمىشود هر روز مىآيد، خوب اين دم مىبيند، اطلاق دارد، دم ولو محتمل بوده باشد كه دم استحاضه بوده باشد كه مردد بشود ما بين العذرة و الحیض و الاستحاضه، اين سؤال مىگيرد، وجهى ندارد اين روايات را مختص بكنيم به آن صورتى كه دم يا حيض است يا دم العذره و البكاره، وجهى ندارد.
مىدانيد ثمره نزاع كجا ظاهر مىشود؟ آنجايى كه دم سومى كه احتمال داده مىشود قطنه منغمسا خارج بشود، اگر منغمسا خارج مىشد اگر گفتيم روايات مطلق است حكم مىشود حيض است و اما اگر گفتيم نه، روايات در صورتى است كه مردد بين دم عذره و حيض باشد در جايى كه مطوقه شد دم بكارت است اما در صورتى كه منغمس شد حكم به حيض نمىشود، بدان جهت اكثر اصحاب در عباراتشان اين است كه اگر مطوق شد عذره است، و اما مطوق نشد حيض است اين را نگفتهاند، چرا؟ چونكه احتمال دارد دم ثالث بوده باشد، اين انغماس آن وقتى دليل بر حيض مىشود كه دم مردد ما بين دو تا باشد.
بله، عرض مىكنم بعضىها فرمودهاند كه نه، اين روايت مطلق است كه ان كانت منغمسة فهو حيضٌ ولو احتمال دم سومى داده بشود، چونكه قول قوابل كه حصر نمىآورد، روايت دومى هم مطلق است احتمال دم ثالث را هم مىگيرد.
ولكن اين درست نيست، چرا؟ براى اينكه نمىگوييم قوابل كه گفتهاند منحصر مىشود دم در دم حيض و دم بكارت، نه بواسطه قول قوابل، بلکه به جهت اينكه امام عليه السلام منحصر كرد وظيفه واقعى را در فلتتق الله به وظيفه حائض و به وظيفه طاهر، كه فرمود حائض بوده باشد فلتمسك عن الصلاة و ليمسك عنها زوجها، اگر طاهر بوده باشد با وجود اينكه دم كثير مىبيند وضوء بگيرد و نمازش را بخواند، اين مال مستحاضه نيست، مستحاضه اگر اينجور خون ببيند بايد غسل كند، اينكه امام عليه السلام وظيفه را مردد فرمود بين اينكه صلاة را ترك كند و امساك بكند از او زوجش و ما بين اينكه ندم را بشويد و يك وضوء بگيرد و نماز بخواند، اين معلوم است كه امام عليه السلام فرض كرده است دوران الدم بین العذرة و الحيض را، كه احتمال استحاضه نيست، كه خودش هم قرينه دارد كه جارية معصرا که در عصر حيض است تا به حال حيض نديده بود، اينها قرينه جليه است كه صحيحه اولى آن صورتى را ناظر است كه دم مردد ما بين الامرين است.
و اما الصحيحه ثانيه[5] يادتان ماند آن حرف را كه گفتم ياد داشته باشيد سائل مىگويد فكيف تصنع بالصلاة؟ این يعنى نماز بخواند يا نخواند، معنايش اين است، همينجور است كسى مثلا دست و پايش شكسته است بستهاند به بدنش مىپرسد آقا من نماز چكار كنم، يعنى بخوانم يا نخوانم، چونكه نمىتوانم طهارت كنم نه وضوء نه تيمم، اين فكيف تصنع بالصلاة اين است، چونكه در ذيلش هم فرمود كيف تصنع بالصلاة قال تمسك الكرسف فان خرجت القطنة مطوقة بالدم فانه من العذرة تغتسل، اين تغتسل مال جنابت است، چونكه افتضها دخول كرده است، تغتسل غسل جنابت مىكند؛ و تمسک معها قطنة كه دم به ثوبش سرايت نكند و تصلی، و ان خرج الكرسف منغمسا بالدم فهو من الطمث تقعد من الصلوة؛ نماز نخواند، اين كه سائل سؤال كرد نماز بخواند يا نخواند، فرض كرده بود كه دم مردد بين الامرين است لا ثالث لهما، و امام عليه السلام كه در جوابش فرموده بود كه غسل جنابت بكند نمازش را بخواند اين وظيفه طاهر را فرمود، والاّ اگر مستحاضه بود وظيفهاش اين نيست برای صلوات بعدى بايد غسل كند چونكه دم كثير است، لا ينقطع، خودش هم كه منغمس شده است بايد غسل بكند براى هر صلاتى اقلا براى صلات الظهرى كه هست، اينكه امام عليه السلام وظيفه را منحصر به دو امر كرد و ظاهر سؤال سائل که كيف تصنع بالصلاة اين است كه امر دم مردد بين الامرين است، بدان جهت در مواردى كه امر مردد ما بين مستحاضه شد آن جاها دم منغمس بشود حيض نمىشود حكم نمىشود كه حائض است، بايد به اوصاف رجوع بشود، اگر دم احمر است و عبيط و تازه است به حرارت خارج مىشود فهو حيضٌ، عذره كه نيست چونكه مطوق درنيامد، اگر اينجور شد مىشود حيض ولكن اگر اوصاف استحاضه را داشته باشد، اوصاف حيض را نداشته باشد حكم مىشود بانّه استحاضة، انغماس در تردد دم ما بين الاستحاضة و الحيض به درد نمىخورد، و من هنا اين قدر رواياتى كه در اوصاف حيض وارد شده بود و در اوصاف دم استحاضه در هيچ كدام انغماس را در اوصاف حيض ذكر نكرد امام عليه السلام، فرمود حار است بحرقة خارج مىشود، اسود است عبيط و تازه است اينها را فرمود، انغماس را نفرمود.
يك شاهد صد در صد كه جاى هيچ شبهه نماند اینکه در روايات استحاضه فرض شده است انغماس قطنه، در رواياتى كه در مستحاضه خواهد آمد كه مستحاضه وقتى كه كثيره شد قطنه را سوراخ مىكند دم، وقتى كه سوراخ كرد به پارچهاى كه بعد از قطنه برداشته است به او مىرسد، بلكه او را هم ربما سوراخ مىكند دم، در آن روايات مستحاضه همينجور است كه امام عليه السلام اينجور فرمود در ابواب استحاضه باب اقسامها كه روايت اولى است، در آنجا دارد و ان رأت الدم یثقب الکرسف اغتسلت للظهر و العصرف یثقب همان انغماس است، اين انغماس هم در دم استحاضه هم هست و در روايات استحاضه فرض شده است انغماس مىشود، بدان جهت اين روايات در آن صورتى كه دم مردد باشد ما بين الاستحاضة و دم الحيض و العذره اگر مطوقه در آمد عذره است و اما منغمسه درآمد حكم به حيض نمىشود مجرد اين، بايد به ساير اوصاف حيض رجوع كرد، اگر ساير اوصاف و شرايط را هم داشته باشد حكم مىشود بانّه حيضٌ والاّ اوصاف استحاضه را داشته باشد حكم مىشود بانّها استحاضة.
ثم الكلام در جهت ثالثه واقع مىشود، و جهت ثالثه عبارت از اين است که آيا اين اختبارى را كه بر زن گفتيم، اختبار كدام بود؟ اين است كه قطنهاى را در فرجش مىگذارد و صبر مىكند به مقدارى كه دم نازل بر قطنه بشود ثم آن تخرج آن قطنه را ملیا، اختبار اين بود، و اما آنى كه شهيد ثانی قدس الله نفسه الشريف فرموده كه مستلقيا بخوابد و پايش را بلند كند حين ادخال قطنه و اينها، اينها اعتبارى ندارد، در روايات نبود، اين در آن روايات تردد دم البين الحيض و القرحه وارد است، ذكر آنها در مقام كما اينكه بعضى فقهاء فرمودهاند اشتباه از شهيد است، در اختبار ما بين تردد دم ما بين دم العذرة و الحيض كيفيت خاصى معتبر نيست، فقط معتبر همان است كه گفتيم.
اين اختبارى كه گفتيم و كيفيتش اين است اين اختبار واجب است، در عروه هم مىگويد واجب، انما الكلام اين است كه اين وجوب، چه وجوبى است؟
يك وجوب نفسى داريم كه اين تكليف مستقل است و يكى از واجبات در شرع است، مثلا فرض كنيد ردّ السلام يكى از واجبات نفسيه است، وقتى كه سلام گفت اين بايد رد كند، يك واجب مستقلى است در مقابل وجوب صلاة ظهر وجوب وفاء الدين و وجوب تجهيز الميت این تکلیف مستقل آخرى است، آيا اين اختبار بر زن وجوب نفسى دارد، اين يكى از وظايف زن است كه يك تكليف مستقلى است، هر وقت دمش مشتبه شد بايد اين كار را بكند، اين محتمل نيست، چرا؟ چونكه در خود روايات امام فرمود فلتتق الله ان كانت دم الحيض فلتمسك لصلاة و ليمسك عنها زوجها، اين معنايش اين است اين به جهت امتثال تكاليف واقعيه است، اين خودش قرينه قطعيه است كه اين وجوب نفسى محتمل نيست. آن وقت امر مىماند ما بين دو تا احتمال ديگر، احتمال اول اين است كه اين اختبار شرط صحت صلاة زن است، اگر دم، دم عذره باشد فى علم الله، آن وقت صلاتش صحيح است كه اين اختبار را كرده باشد و احراز كرده باشد كه دمش دم عذره است، مثل اينكه چه جور استقبال قبله شرط است وضوء شرط است در اين زنى كه دم عذره از او خارج مىشود شرط صحت صلاتش اين است كه اختبار كرده باشد، بدان جهت اگر اختبار نكرده باشد نماز بخواند نمازش باطل است، كما اينكه كسى وضوء نگيرد بدون طهارت نماز بخواند نمازش باطل است، استقبال قبله نكند، البته در صورت تمکن اين اختبار هم در صورت تمكن است، اين در صورت تمكن اختبار نكند مثل اين است كه در صورت تمكن استقبال قبله نكند نمازش محكوم به بطلان است، اين را تعبير مىكنند به وجوب شرطى، يعنى مثل ساير قيود شرط صلاة است، آیا اينجور است؟ يا اين وجوب الاختبار وجوبش وجوب طريقى است كه ديروز هم اشاره مىكرديم، اين ارشاد است بر اينكه اصول عمليه در اين مورد اعتبارى ندارد، چونكه اگر در ما نحن فيه ما بوديم و قاعده اوليه استصحاب مىكرد زن حالت سابقه را، مىگفت يك زمانى كه بر من دخول نشده بود از من دم حيض خارج نشده بود الآن نمىدانم دم حيض خارج شده است يا نه، استصحاب مىكنم عدم خروج دم حيض را، آن وقتى كه دخول شد دم عذره خارج شد چونكه دم عذره خارج مىشود، نمىدانم اين دم عذره باقى است يا نه، دم عذره باقى است، احتياج به اين استصحاب دومى هم ندارد، چونكه دم عذره اثرى ندارد غير از نجاست دم، آن دم حيض است كه اثر دارد که بايد صلاة را ترك كند، و شوهرش نمىتواند او را وطى كند، امام عليه السلام ولو شبهه شبهه موضوعى است، ولو در شبهات موضوعيه اصل عملى جارى است با تمكن از تحصيل العلم مع ذلك با اين حرف شارع در ما نحن فيه اختبار را طريق قرار داده است و فرموده است با تمكن از وصول به اين طريق اصول عمليه اعتبارى ندارد بايد به وظيفه واقعیه عمل كند، فلتتق الله وظيفه واقعىش هر چه هست بايد به او عمل بكند، يعنى به مقتضاى اصول عمليه كه وظيفه ظاهرى تعيين مىكند به وظيفه ظاهرى عمل كردن مجزى نيست، به استصحاب عمل كردن تنها مجزى نيست، كه اين وجوبش وجوب طريقى ارشادى مىشود، طريقی مىشود چونكه خودش منجز واقع است این اعتبار، ارشادى مىشود به عدم اعتبار الاصول، چونكه در شبهات موضوعيه مع التمكن از تحصل العلم هم تحصيل علم واجب نيست در شبهات موضوعيه، به اصل مىتواند انسان رجوع كند الاّ فى هذا المورد، مواردى استثناء است، يكى هم اينجا است، چه جور انسان بايد در بعضى شبهات موضوعيه فحص كند، مثل استطاعت و بلوغ المال للنصاب اينجا هم بايد اختبار كند و واقع را فحص كند، امر داير مىشود كه اين وجوب الاختبار وجوبش شرطى است كوجب الوضوء و الاستقبال القبله یا وجوبش طريقى ارشادى است كما ذكرنا كه انشاء الله بحث مىكنيم.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص317-319
[2] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 272
[3] وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زِيَادِ بْنِ سُوقَةَ قَالَ: سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ افْتَضَّ امْرَأَتَهُ- أَوْ أَمَتَهُ فَرَأَتْ دَماً كَثِيراً- لَا يَنْقَطِعُ عَنْهَا يَوْماً- كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ قَالَ تُمْسِكُ الْكُرْسُفَ فَإِنْ خَرَجَتِ الْقُطْنَةُ مُطَوَّقَةً بِالدَّمِ فَإِنَّهُ مِنَ الْعُذْرَةِ- تَغْتَسِلُ وَ تُمْسِكُ مَعَهَا قُطْنَةً وَ تُصَلِّي- فَإِنْ خَرَجَ الْكُرْسُفُ مُنْغَمِساً بِالدَّمِ- فَهُوَ مِنَ الطَّمْثِ تَقْعُدُ عَنِ الصَّلَاةِ أَيَّامَ الْحَيْضِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 274.
[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 272
[5] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 274