مسألة 5: «إذا شكت في أن الخارج دم أو غير دمأو رأت دما في ثوبها و شكت في أنه من الرحم أو من غيره لا تجري أحكام الحيض و إن علمت بكونه دما و اشتبه عليها فإما أن يشتبه بدم الاستحاضة أو بدم البكارة أو بدم القرحة فإن اشتبه بدم الاستحاضة يرجع إلى الصفات فإن كان بصفة الحيض يحكم بأنه حيض و إلا فإن كان في أيام العادة فكذلك و إلا فيحكم بأنه استحاضة و إن اشتبه بدم البكارة يختبر بإدخال قطنة في الفرج و الصبر قليلا ثمَّ إخراجها فإن كانت مطوقة بالدم فهو بكارة و إن كانت منغمسة به فهو حيض و الاختبار المذكور واجب فلو صلت بدونه بطلت و أن تبين بعد ذلك عدم كونه حيضا إلا إذا حصل منها قصد القربة بأن كانت جاهلة أو عالمة أيضا إذا فرض حصول قصد القربة مع العلم أيضا و إذا تعذر الاختبار ترجع إلى الحالة السابقة من طهر أو حيض و إلا فتبني على الطهارة لكن مراعاة الاحتياط أولى و لا يلحق بالبكارة في الحكم المذكور غيرها كالقرحة المحيطة بأطراف الفرج و إن اشتبه بدم القرحة فالمشهور أن الدم إن كان يخرج من الطرف الأيسر فحيض و إلا فمن القرحة إلا أن يعلم أن القرحة في الطرف الأيسر لكن الحكم المذكور مشكل فلا يترك الاحتياط بالجمع بين أعمال الطاهرة و الحائض و لو اشتبه بدم آخر حكم عليه بعدم الحيضية إلا أن يكون الحالة السابقة هي الحيضية».[1]
كلام در اين صورت باقى ماند كه اگر دم مشتبه بشود در مرأه ما بين اين كه دم عذره و بكارت هست يا دم الحيض است و حالت سابقه دم براى زن معلوم نيست، نمىداند قبل از اين دم مشتبه حيض بود يا طاهر بود كه أخذ به حالت سابقه بكند، كلام در اين مسأله باقى ماند كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف فرمود اگر جهل به حالت سابقه داشته باشد تبنی على الطهارة بنا مىگذارد كه طاهر است.
عرض مىكنم براى اين كه مطلب منقّح بشود كه انسان در مسأله بايد چه بگويد با اين مقدمهاى را كه ذكر مىكنم مطلب در مسأله معلوم مىشود، و آن مطلبى كه مىگويم اين در بحث اصول هست که در موارد استصحاب كلّى تارةً انسان شك مىكند در وجود كلّى به اعتبار اين كه احتمال مىدهد فردى از او موجود شده است، مىگويند استصحاب در ناحيه كلّى كه استصحاب عدم كلّى است احتمال داديم كه كلّى موجود است بوجود الفرد استصحاب در ناحيه عدم حدوث كلّى و عدم حدوث فردش استصحاب جارى است، و كلامى هست آن جا كه اگر استصحاب در ناحيه عدم حدوث فرد جارى شد اين مغنى است از استصحاب عدم كلّى كه يك استصحاب جارى كنيم كه فرد موجود نشده است، آیا اين مغنى است از استصحاب عدم كلّى؟
مسلك صحيح آن جا اين است كه مغنى است، احتياجى به استصحاب عدم حدوث كلّى نداريم، و ذلك براى اين كه كلّى وجود خارجىاش عين وجود شخص و فرد است، و اگر كلّى اشخاصش متعدد شد وجوداتش متعدد است، وقتى كه شارع اثر را بر وجود كلّى بار كرد مىدانيم ساير وجودات كلّى نيست، وقتى كه در اين فرد مشكوك گفتيم اين هم موجود نيست و فرد حادث نشده است اثبات مىشود که كلّى مفقود است، چون كه وجودات ديگر بالوجدان مفقود است اين وجود هم كه بالاستصحاب مفقود است، چون كه اين فرد عين وجود كلّى است، وقتى كه شارع تعبد كرد نيست يعنى كلى نيست.
ولكن اگر ما در ناحيه استصحاب عدم الفرد و استصحاب عدم كلّى حالت سابقه نداشتيم، مثل اين كه بود انسان در بنايى كه پشت اين ديوار است بود انسان مشكوك است، بود انسان در اين مكان يا نبودش در اين مكان حالت سابقه ندارد، چون كه اين مكانى است كه مردم مىآيند و مىروند حالت سابقهاى ندارد كه بگويند يك وقتى انسان اینجا نبود، حالت سابقه معيّنه ندارد، يا بگويند انسان بود، چون كه معارض است حالت سابقهاش، چون هم انسان بود هم نبود حالت سابقه مختلفه دارد، استصحاب در ناحيه بود انسان در اين مكان يا نبودش در اين مكان جارى نيست، و هكذا استصحاب در ناحيه بود فردى يا نبود فردى جارى نيست، چون كه زيد هم ربّما مىآمد اینجا مىرفت مكرّراً، نمىشود گفت يك وقتى زيد اینجا بود او را استصحاب كنيم، نه حالت سابقه ندارد، ربّما بود اینجا و ربّما نبود، كثيراً بود و كثيراً نبود، ولكن اینجا يك چيزى داريم كه يك صدايى به گوشها مىرسد از اين بنائی كه شك داريم انسانى هست آن جا يا نيست يك صدايى مىآيد، نمىدانيم اين صداى بزغاله است يا صداى انسان است، اثر شرعى مترتّب بر وجود الانسان است، خوب در ما نحن فيه من استصحاب مىكنم مىگويم اينی كه صدا مىكند يك زمانى اين انسان نبود، اين درست است ديگر حالت سابقه دارد، اين كه صدا از او فهميده مىشود يك زمانى انسان نبود آن وقتى كه نبود ديگر، آن وقتى كه نبود انسان نبود ديگر، چه بزغاله بشود، چه انسان بشود، بگويم اينی كه صدايش مىآيد از اين پشت ديوار يك وقتى اين انسان نبود، آن وقتى كه خودش هم نبود به استصحاب عدم ازلى، الآن كه خودش بود شده است نمىدانم آن انسان نبود مبدّل شده است كه به انسان بود است كه الآن انسان است يا انسان نيست، استصحاب بكنم كه اين يك وقتى انسان نبود الآن هم انسان نيست، اين اثبات مىكند كه در اين بين انسانى نيست يا اثبات نمىكند؟ مىبينيد اين يك زمانى انسان نبود كان ناقصه است یعنی ليس ناقصه است، ولو به انتفاع الموضوع زمانی نبود، اثر شرعى بار است بر ليس تامّه كه انسان در اين بيت نباشد، در اين بيت انسانى نباشد، آيا اين كان ناقصه را استصحاب كردن كه يك زمانى اين انسان نبود الآن هم انسان نيست باز اثبات مىكند انتفاء كلّى را كه در اين بيت انسان نيست، اين را اثبات مىكند يا نمىكند، اگر كسى دو چمشش را روى هم گذاشت و گفت اثبات مىكند، چه فرقى دارد ما بين استصحاب عدم الفرد كه گفتيم استصحاب عدم كلّى مىكند يا ما بين استصحاب عدم فرديّت شئً كه صدا مىآيد يك وقتى فرد انسان نبود الآن هم نيست، فرقى نمىكند اثبات مىكند، و امّا اگر كسى گفت نه اين كان كان ناقصه است كه اين كه صدا مىكند يك وقتى انسان نبود اين اثبات مىكند كه خودش انسان نيست، امّا اثبات بكند در بيت انسان نيست او را اثبات نمىكند، به خودش آثار انسان بار نمىشود، امّا اينكه انسان در بيت نيست، نه كان تامه را اثبات نمىكند، اين ما نحن فيه از صغريات اين بحث است، اين كه بعضىها فرمودهاند در ما نحن فيه تبنی على الطّهاره كه سيد فرموده صحيح است چون كه حيض هر چه بوده باشد امر وجودى است و امر وجودى شكّ در وجودش در عند الشّك در وجود مسبوق است محكوم است به عدم الوجود و به عدم الحدوث درست اين فرمايش را اگر ملاحظه بفرماييد مىبينيد اين فرمايش جايش اينجا نيست. چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه همين جور است که حيض امر وجودى است و اسم دم هم هست على ما سنذكر، اگر حيض را امر وجودى گرفتيم، شكّ در وجودش پيدا كرديم اصل عدم است اين چه اصلى است، بايد استصحاب باشد ديگر، خوب اگر استصحاب باشد بايد حالت سابقه داشته باشد، حالت سابقه عدمى داشته باشد تا استصحاب بكنيم، كما اين كه در استصحاب الحيض بايد حالت سابقه حيضى باشد تا استصحاب بكنيم، در استصحاب عدم الحيض هم بايد حالت سابقه عدم الحيض باشد كه استصحاب بكنيم، مفروض اين است كه اين زن در ما نحن فيه فى مسألتنا حالت سابقهاش را نمىداند، اگر مىدانست كه سابقاً حيض داشت سه روز حيض ديده بود و بعد به او دخول شد و اينجور شد استصحاب مىكند بقاء حيضش را، يعنى استصحاب مىكند من كه حائض بودم و دم حيض داشتم الآن هم دارم، چرا اين كه اگر پاك بود نقاء داشت استصحاب مىكند كه دم حيض نداشتم حائض نبودم الآن هم نيستم، ولكن هيچ كدام حالت سابقه ندارد، يعنى حالت سابقه معتبره ندارد، فقط در ما نحن فيه مثل آن صداى بزغاله است يك دمى در فرجش ديده است، نمىداند اين دم، دم حيض است از رحم خارج شده است يا اين كه دم عذره است از اطراف مجراى رحم خارج شده است چون كه پرده دريده شده است از او دارد خارج مىشود، در ما نحن فيه آنى كه حالت سابقه دارد اين است كه اين دمِ موجود {اين را قبلاً بگويم، دم الحيض ولو عمده نيست كه فرض كنيد از رحم خارج شده است، بدان جهت آن ثوبى كه زن در ايّام عادتش برداشته بود دم به او رسيده است دم حيض است، نماز در او مغتفر نيست، ولو كمتر از درهم بقلی باشد معفو نيست، ولكن زن را آن وقت حائض مىگويند كه آن دمى كه از رحم خارج مىشود از فرجش سائل بشود يا در فضاى فرجش در فضاى داخل موجود بوده باشد، والاّ اگر دم سيلان كرد و فضاى فرج پاك شد ديگر حائض نيست، آن دمى كه در آن كهنه است دم حيض است ولكن زن حائض نيست، آن وقتى به زن حائض مىگويند كه دمى كه جارى مىشود در فضاى فرجش دمى باشد كه از رحم مىآيد، يا دمی که سائل است از فرجش دمى باشد كه از رحم مىآيد، آن وقت دم حيض مىشود در مقابل دم عذره، که دم عذره يا سائل مىشود يا در فضاى فرج از همان مجری جارى مىشود، همان مجراى رحم جارى مىشود، نه از خود رحم}، وقتى كه اينجور شد در ما نحن فيه اين زن دمى را داشت كه از رحمش مىآمد حالت سابقه ندارد، از رحم دمی نمىآمد اين حالت سابقه ندارد، نه جريان دم از رحم حالت سابقه دارد، نه عدم جريان دم از رحم حالت سابقه دارد، چون كه حالت سابقهاش را نمىداند، اگر جريان دم و سیلانه من فرجه از رحم باشد حائضٌ، اگر از رحم نبوده باشد ليس بحائضٍ، حائض نيست، بدان جهت اين كه از رحم من دم مىآمد اين حالت سابقه معلومه ندارد، از رحم من دم نمىآمد حالت سابقه مفروضه ندارد، فقط آنى كه در ما نحن فيه هست اين دم موجود در فضاى فرج اين است كه محتمل است از رحم بيايد و محتمل است از رحم نيايد، اينجور است ديگر، مثل آن بزغاله كه شايد انسان باشد شايد بزغاله باشد، اين دم حالت سابقه دارد، اين دمى كه بالفعل در فضاى فرج موجود است اين حالت سابقه دارد كه يك وقتى از رحم نمىآمد آن وقتى كه اصلاً خارج نشده بود از رحم هم نيامده بود ديگر، آن وقتى كه اصلاً خارج نشده بود در عروق بود از رحم هم خارج نشده بود، سالبه به انتفاء الموضوع، الان نمىدانم كه از رحم خارج شده است يا نه، نه اين دم الحيض نيست، اين از رحم خارج نشده است، امّا اين اثبات بكند كه زن دم حيض ندارد، اين را اثبات بكند مثل اين است كه اثبات بكند كه اينجا اينگه صدايش مىآيد انسان نيست، پس در اين بيت انسان نيست، اين در بيت انسان نيست اگر آن جا كسى گفت مثبت است كما اين كه مثبت است، اینجا هم بعينه همين جور است.
در ما نحن فيه اين حيض امر وجودى است اصل عدم حدوث است، اين اصل بايد به استصحاب تطبيق بشود، مفروض اين است اگر حالت سابقه مرأه اين بود كه طاهر بود دم حيض نداشت محرز بشود مىگوييم دم از رحم نمىآمد الآن هم نمىآيد، اثبات مىشود که زن پاك و طاهر است، يا اگر دم مىآمد مىگوييم الآن هم از رحم مىجوشد دم مىآيد، اثبات مىشود كه حائض است، ولكن هيچ كدام حالت سابقه را ندارد، فقط در ما نحن فيه دمى ديدهايم در فضاى فرج احتمال مىدهيم آن دم خاص بشود، احتمال مىدهيم نه دم آخر بوده باشد، استصحاب مىگويد اين دم خاص نيست يعنى آن دمى كه از رحم بيايد نيست، و امّا از رحم زن دم خارج نمىشود مثل اين كه در اين بيت ديگر انسان نيست مثل او است كه كان ناقصه اثبات بكند كان تامّه را، اين معنا همينجور است كه ظاهرش اصل مثبت است، چون كه عقلاً همين جور است، اگر در واقع اين حيض نباشد و از رحم نيايد دم حيضى ندارد از رحم نمىآيد، ولكن استصحاب تعبّد به مفاد كان ناقصه است كه اين دم از رحم نمىآيد، بدان جهت اثبات اين معنا كه دمى در فضاى رحم كه از رحم خارج بشود نيست که كان تامّه است كه نيست اينجور دمى نسبت به اين مثبت مىشود، مىگوييم دم الحيض اسم دم است، ولكن كون المرأة حائضاً و له دم الحيض اين است كه دمى داشته باشد كه از رحم بيايد و استصحاب اثبات نكرد كه كه از رحمش دم نمىآيد، اين را اثبات نكرد، گفت اين دم از رحم نيامده است، اين دم از رحم نيامده است كه اين مفاد كان ناقصه است، بدان جهت ذكرنا بر اين كه اينی كه در عروه فرموده است تبنی على الطّهاره نه اينجور نيست، بلكه چون كه استصحاب جارى نيست به مقتضاى علم اجمالى بايد جمع كند ما بين احكام طاهر و حائض را، ولى اين دم حكم دم حيض را ندارد اگر به لباسش خورد و كمتر از درهم شد معفو عنه است در صلاة، چون كه استصحاب گفت اين دم حيض نيست ولكن اثبات نكرد كه زن دم حيض ندارد، اين را اثبات نكرد، بدان جهت بايد جمع بكند اينها را.
سؤال...؟ اين سبب شك است، سبب شك كه اصل سببى و مسببى نيست، بايد تسبب شرعى باشد، اين دم سبب شده است، مثل صداى بزغاله سبب شده است كه شك كردم كه در اين بيت انسان هست يا نيست ولكن تسببش شرعى نيست، آن بزغاله آنى كه صدايش مىآيد انسان نباشد قطعاً انسان نيست در اين بيت، ولكن اين تسبب شرعى نيست، او فقط تعبّد مىكند كه اينی كه صدا مىكند انسان نيست نه تعبّد مىكند كه در بيت انسان نيست، اینجا هم مىگويد آنى كه در فضاء بالفعل موجود است او دم حيض نيست به اين تعبّد مىكند، نه اين كه در فضاء دم الحيض نيست، اين را تعبد نمىكند، مىگويد آنى كه موجود است و مىبينی دم را، او دم الحيض نيست، و امّا اینکه در فضاء دم الحيض نيست اين را بايد تعبّد كند، بما اين كه به اين معنا تعبد نمىكند چون كه حالت سابقه ندارد كما ذكرنا، بدان جهت احكام طاهر بار نمىشود.
بعد صاحب العروة چیزی را می گوید، قبلش بگویم این را مىدانيد بر اين كه شارع كه فرمود بر اين كه پنبه را داخل كن اگر مطوقة دم آمد دم عذره است و اگر ثُقب كرد و غمس شد اين حيض است، اين نكتهاى دارد بطره ای نيست، و او عبارت از اين است كه وقتى كه آن پرده عذره پاره شد مجراى رحم زخم مىشود، چون كه فشار آورده مجری زخم شده است. وقتى كه پنبه را مىگذارد اين خونها اگر از زخم بوده باشد به دور و برمىچسبد، چون كه اين پنبه همينجور پر كرده است مجری را، اين از اطراف مىآيد و زود هم وقتى كه يواشكى كشيد معلوم مىشود بر اين كه اين مال عذره است در اطراف است، و امّا اگر نه اين را فرو برد ديد كه نه نوك آن پنبه خون رسيده و خودش هم يك خورده توى هم رفته است اطرافش چيزى نيست، اين معلوم مىشود كه از مجرايى مىآيد كه مجراى رحم است در اطراف خبری نیست، اين حكمتش اين است.
خوب روى اين فرض ايشان مىفرمايد اگر اينجور بود كه زنى بود كه آن مجراى رحمش زخم است، عذره نيست، زن پنجاه ساله است ولكن قرحه دارد آن مجری یعنی تمام مجری، احاطه كرده است قرحه تمام مجری را، بالا پايين مثل آن زخم عذره چه جور همه جايش را كن فيكون مىكند اين هم همه جايش همينجور زخمى است، آيا آن حكمى كه در بكارت گفتيم كه پنبه را داخل مىكند مطوقا در آمد دم العذره است منغمس شد حيض است او در اين قرحهاى كه مستوعب است تمام مجری را، تمام مجراى رحم را اطراف را گرفته است در او هم جارى مىشود كه پنبه را فرو بكنيم، خوب اگر اين دم از حيض است باز نوكش هم همينجور خيس مىشود، اگر از قرحه باشد اطراف مىشود، اینجارى مىشود يا نه، ايشان مىفرمايد جارى نمىشود، مىبينيد كه آن حكمت اینجا هم هست، آن اماريتى كه آن جا بود اینجا هم هست، و من هنا اين سيّد بروجردی رضوان الله عليه كه خوابيده است اینجا در حاشيه نوشته است جریانه فى القرحى كه مستوعب بشود تمام مجراى فرج را جريان او قريب است، همان مسأله مطوقة، جريان اين كه باز اينجور امتحان مىشود كه مطوقه باشد از قرحه است اگر منغمسه باشد حيض است جريانش وجه دارد قريب است، اينجور فرموده است.
ولكن ما مىگوييم كه نمىشود گفت ولو آن حكمت را هم دارد، چون كه مثل حكمت ساير امارات است ديگر، آن حكمتى كه در خبر ثقه است او اگر در اماره ديگر شد ما ملتزم به حجّيت او نمىشويم، او حكمت است، شارع حكمت او را كه اعتبار داده است طوق را اماره بر بكارت قرار داده است حكمتش او است، امّا در ساير جاها حكمت قرار نداده است او را، آن حكمت را اعتبار نكرده است، بدان جهت قياس مىشود، و نص فقط در دم عذره بود به ساير جاها سرايت كردهن یشبه القياس، چون كه تعليل كه ندارد در روايات، امام هم نفرمود كه چرا اينجور مىشود.
یک چیزی هم بگوید متوجه باشید، اين كه در عبارت عروه داشت يمكث قلیلاً زود مىكشد بيرون خيلى نمىگذارد اين پنبه تو باشد، آن سرّش همان فهم قدس الله نفسه الشّريف است كه اگر خيلى بماند پنبه منغمس مىشود ولو از عذره بوده باشد، بدان جهت اين است كه يمكث قليلاً ثمّ خارج مىكند، احتمال مىدهم جزم ندارم، ظن است و ان کان الظن لا یغنی من الحقّ شيئا آن كه در روايت داشت بر اين كه آن قطنه را داخل مىكند ملیا آن ملی به معناى زمان طويل نيست كه مكث كند زمان طويل، آن ملیئا بوده است شايد، ملیئا يعنى پنبه پر بشود چون كه اگر پنبه پر نشود او منغمس مىشود به مجرّد ادخال، ولو عذره بوده باشد منغمس مىشود، او ملیئا بود يعنى پنبه پر بشود، او را داخل بكند اگر مطوقا در آمد، عرض کردم ظن است و الظن لا یغنی من الحقّ شيئا، خودم معترف هستم، ولكن اين ملیا در روايت ملیئا بايد باشد تا با اين حكمتى كه گفتيم مناسبتى داشته باشد.
بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف مىفرمايد اگر زن دمى ديد، مىداند بر اين كه اين دم، دم استحاضه نيست، ولكن دم مردد است ما بين اين كه دم، دم قرحهاى باشد كه در فضاى فرجش هست، از آن قرحه خارج مىشود نه قرحه مستوعبه، او را نمىگويد، قرحهاى هست از آن قرحه خارج مىشود يا اين كه نه حيض است خارج مىشود، ايشان نسبت به مشهور مىدهد، مىفرمايد مشهور بين العلماء اين است كه پنبه با خودش برمىدارد، كما اين كه در دم عذره گفتيم پنبه برمىدارد،، پنبه را بعد مىكشد بيرون، اگر ديد كه خون از طرف چپ آمده است فهو حيضٌ او حيض است، ديد از آن طرف چپش كه طرف راست پنبه مىشود از طرف ادخال ديد كه طرف راست پنبه كه طرف چپ خودش مىشود او آلوده است حيض است، و امّا اگر ديد كه نه طرف راستش آلوده است فهو من القرحة، او قرحه است، مىفرمايد مشهور اينجور گفتهاند.
فرموده ولكن مشكل است ملتزم شدن به اين، خودش هم مىفرمايد آن جايى كه قرحه معلوم نشود كه در كدام طرف است و الاّ اگر معلوم بشود كه قرحه در طرف چپ است آن جا علامت حيض نمىشود طرف چپ، آن وقتى خون از طرف چپ آمدن علامت مىشود به حيض كه معلوم نشود كه قرحه در كدام طرف است، والاّ در طرف چپ بوده باشد نه اين دليل نمىشود، مىفرمايد اين را مشهور گفتهاند، عمل به اين مشكل است احوط اين است كه احتياط بايد بكند اين شخص، جمع كند چون كه علم اجمالى دارد ما بين اعمال طاهره و مابين اعمال زنى كه حائض است.
عرض مىكنم سند در اين فتوايى كه نسبت داده شده به مشهور، ايشان نسبت به مشهور مىدهد، سند در اين مسأله روايتى است كه آن روايت را هم كلينى، هم شيخ قدس الله نفسه الشّريف نقل كردهاند ولكن نقل شيخ با نقل كلينى متفاوت است، آنى را كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است، او اين است، در باب 16 از ابواب الحيض روايت[2] 2:
و رواه الشيخ باسناده عن محمد بن يحيى شيخ به سندش از كتاب محمد بن يحيى العطّار نقل مىكند محمد بن يحيى بن عطّار هم رفعه عن ابان، مرفوعه است به ابان بن عثمان مىرسد، كه ابان بن عثمان از اصحاب امام صادق سلام الله عليه بود، ابان الاحمر، قال قلت لابى عبد الله علیه السلام عندنا فتاتٌ منّا يك دختر جوانى است بها قرحةٌ فى فرجها در فرجش قرحه است و الدم سائل دم از آن قرحه مىآيد، ولا تدری من دم الحيض او من دم القرحه، نمىداند از دم حيض است يا از دم قرحه قال مرها فتستلقی على ظهرها، به پشتش بخوابد به زمين، ثمّ ترفع رجليها، پاهايش را هم بلند كند و تستدخل باسبعها الوسطی، اسبع وسطی كه بلندتر است او را داخل بكند به فرجش فان خرج الدّم من الجانب الايسر فهو من الحيض، دم از جانب ايسر خارج شد حيض است و ان خرج من جانب الايمن فهو من القرحه، اين روايت شيخ است.
همين روايت را كلينى قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است، ولكن در نقل كلينى[3] كه روايت اولى است[4] فان خرج الدّم من الجانب الايمن فهو من الحيض، عكسش است، از جانب ايمن خارج شد حيض است و ان خرج من الجانب الايسر فهو من القرحه، از جانب ايسر شد قرحه است.
عرض مىكنم بر اين كه جماعتى گفتهاند بر اين كه آن متّبع نقل كلينى است، چرا؟ براى اين كه كلينى قدس الله نفسه الشّريف روايت را از خود محمد بن يحيى گرفته است، محمد بن يحيى العطّار شيخ كلينى است ديگر، چون كه از او بلاواسطه گرفته است و خودش هم اضبط است از شيخ، او متّبع است، شيخ روايت محمد بن يحيى را به واسطه گرفته است، به واسطهاى كه خودش نقل كرده است، چون كه به واسطهاى كه خودش نقل كرده است ممكن است در وسائط يا خودش يا وسائط اشتباه كرده باشد، ولكن کلینی از خود محمد بن يحيى گرفته است، و خود شيخ هم كه مثل كلينى اضبط نيست.
اين حرف درست نيست، چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه اين روايت را شيخ قدس الله نفسه الشّريف از كتاب محمد بن يحيى نقل مىكند و كتاب محمد بن يحيى را هم به واسطه كلينى گرفته است، يعنى به وسايطى گرفته است که يك واسطهاش كلينى است، دو تا سند دارد كه يكى خودش كلينى است، نقل مىكند كه و ما رويته عن محمد بن يحيى از كتابش رويته عن المفيد، بعد از مفيد قدس الله نفسه الشريف كسى ديگر هم هست عن كلينى عن محمد بن يحيى، كتاب محمد بن يحيى را به واسطه كلينى گرفته است، پس از كلينى گرفته است، شايد نسخه كافى اشتباه بوده است، كلينى هم همان ايسر داشت بعد در نسخ كافى اشتباه شده است.
و شاهد بر اين كه اين اشتباه از شيخ نيست، فتواى صدوق است كه مقدم بر شيخ است، در من لا يحضره الفقيه [5]فتوا داده است از رساله پدرش نقل كرده است كه فان خرجت الدّم من الايسر فهو حيضٌ، و ان خرج من الايمن فهو من القرحة، صدوق قدس الله نفسه الشّريف از رساله پدرش كه كتب الىّ ابى كه در من لا يحضره الفقيه نقل مىكند، معلوم مىشود كه اين اشتباه شيخ نيست روايت اينجور بوده است يا اين روايت كلينى يا روايتى بوده است بر طبق همين معنا، كه اشتباه متعيّن است در شيخ بوده باشد اين درست نيست.
و كيف ما كان اين روايت مرفوعه است، چه فرمايش شيخ درست باشد، چه نقل كلينى درست باشد، يكى از اينها درست است، چون كه يك قضيه است فتات منا،ديگر تعدد سؤال احتمال ندارد، يكى از اينها اشتباه كرده است يا از شيخ اشتباه شده است يا اين كه از كلينى قدس الله نفسه الشّريف اشتباه شده است، هر كدام بوده باشد روايت معمول بها نيست چون مرفوعه است.
جماعتى ادّعا كردهاند كه مشهور عمل كردهاند به نقل شيخ، كه صاحب عروه هم مىگويد فالمشهور، مشهور عمل كردهاند.
عرض مىكنم اين عمل مشهور اشكال دارد، اولش اين است كه شهرتش معلوم نيست، مشهور اينجور عمل كردهاند چون كه مسأله را كه نقل كردهاند جماعتى از اصحاب بعضى از اصحاب تعبير به قيل كردهاند خودشان فتوا ندادهاند مثل آن كه از محقق حكايت شده است، قيل از ناحيه ايسر خارج بشود او حيض است، كى مشهور عمل كردهاند؟ و ثانياً اگر گفتيم كه نه مشهور فتوا دادهاند به اين، خيلى خوب، اين روايت معتبر نمىشود چون كه در اين روايت اين است كه اگر از طرف ايسر خارج شد حيض است مطلقا، چه جاى قرحه را بدان چه نداند، مطلق است اين روايت كه خواندم برايتان، چه جاى قرحه را بداند، چه نداند، امام استفسار نفرمود كه جاى قرحه را مىداند يا نمىداند، مشهور گفتهاند در صورتى كه جاى قرحه را بداند كه در طرف ايسر است اعتبار ندارد، پس آنى كه روايت مىگويد او معمول بها نيست، آنى كه مشهور گفتهاند آن يك مطلب ديگر است كه مدلول اين روايت نيست، مدلول اين روايت مطلق است، بدان جهت اين روايت اعتبارى ندارد.
پس الكلام الكلام، همان مطلبى كه در دم العذره عند عدم التّمكن الاعتبار گفتيم كه رجوع به اصول عمليه مىشود اينجا هم رجوع به اصول عمليه مىشود، استصحاب الطّهر او استصحاب الحيض، اگر حالت سابقه مردد بشود معلوم نشود باز الكلام الكلام كه نوبت به قاعده اشتغال مىرسد و تبنی على الطهاره درست نيست، به قاعده اشتغال مىرسد اگر استصحاب از بين برود.
از ما ذكرنا معلوم شد آن جايى كه دم مردد بشود ما بين دم الحيض و سائر الدماء غير استحاضه و غير العذره و غير القرحه دم ديگرى، نمی داند فرض كنيد كه مثلاً فرجش ترك خورده است از آن جا خون مىآيد يا نه، قرحه نيست، بلکه مطلق زخم است، قرحه آنى را مىگويند كه چرك داشته باشد، بدان جهت احتمال مىدهد كه خونى باشد كه از مجراى فرج تكان خورده است و از آن جا مىآيد، باز الكلام الكلام، اینجا نه روايت است، نه روايت عذره است، نه مرفوعه محمد بن يحيى است، علم به اصل عملى مىشود كما ذكرنا من استصحاب الحیض أو الطّهاره، اگر استصحاب از كار بيفتد مقتضاى قاعده، قاعده اشتغال است، و الحمد الله ربّ العالمين. یقع الکلام بعد الرّمضان در شروط دم الحيض كه استمرار ثلاثةُ ايّام است انشاء الله به شرط الحيات، التماس دعا از جميع آقايان.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص317-319ز
[2] وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى رَفَعَهُ وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ: فَإِنْ خَرَجَ الدَّمُ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْسَرِ فَهُوَ مِنَ الْحَيْضِ- وَ إِنْ خَرَجَ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْمَنِ فَهُوَ مِنَ الْقَرْحَةِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 307.
[3] قابل ذکر است در کافی «فی فرجها» آمده است ولی در وسائل چاپ «موسسه آل البيت» «فی جوفها» آمده است؛ محمد بن يعقوب کلينی، کافی، (تهران، دار الکتب الاسلامية، چ4، ت1407ق)، ج3، ص94 و شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 307
[4] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى رَفَعَهُ عَنْ أَبَانٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَتَاةٌ مِنَّا بِهَا قَرْحَةٌ فِي جَوْفِهَا وَ الدَّمُ سَائِلٌ لَا تَدْرِي مِنْ دَمِ الْحَيْضِ أَوْ مِنْ دَمِ الْقَرْحَةِ- فَقَالَ مُرْهَا فَلْتَسْتَلْقِ عَلَى ظَهْرِهَا ثُمَّ تَرْفَعُ رِجْلَيْهَا- وَ تَسْتَدْخِلُ إِصْبَعَهَا الْوُسْطَى- فَإِنْ خَرَجَ الدَّمُ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْمَنِ فَهُوَ مِنَ الْحَيْضِ- وَ إِنْ خَرَجَ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْسَرِ فَهُوَ مِنَ الْقَرْحَةِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 307
[5] وَ إِنِ اشْتَبَهَ عَلَيْهَا دَمُ الْحَيْضِ وَ دَمُ الْقَرْحَةِ فَرُبَّمَا كَانَ فِي فَرْجِهَا قَرْحَةٌ فَعَلَيْهَا أَنْ تَسْتَلْقِيَ عَلَى قَفَاهَا وَ تُدْخِلَ إِصْبَعَهَا فَإِنْ خَرَجَ الدَّمُ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْمَنِ فَهُوَ مِنَ الْقَرْحَةِ وَ إِنْ خَرَجَ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْسَرِ فَهُوَ مِنَ الْحَيْضِ؛ محمّد بن على بن بابويه صدوق قمّى ، من لا يحضره الفقيه، (قم، دفتر انتشارات اسلامى چ2، ت1413ق)، ج1،ص97.