درس هفتصد و هفتاد و ششم

دم حيض

 مسألة 5: «إذا شكت في أن الخارج دم أو غير دم‌أو رأت دما في ثوبها و شكت في أنه من الرحم أو من غيره لا تجري أحكام الحيض و إن علمت بكونه دما و اشتبه عليها فإما أن يشتبه بدم الاستحاضة أو بدم البكارة أو بدم القرحة فإن اشتبه بدم الاستحاضة يرجع إلى الصفات فإن كان بصفة الحيض يحكم بأنه حيض و إلا فإن كان في أيام العادة فكذلك و إلا فيحكم بأنه استحاضة و إن اشتبه بدم البكارة يختبر بإدخال قطنة في الفرج و الصبر قليلا ثمَّ إخراجها فإن كانت مطوقة بالدم فهو بكارة و إن كانت منغمسة به فهو حيض‌ و الاختبار المذكور واجب فلو صلت بدونه بطلت و أن تبين بعد ذلك عدم كونه حيضا إلا إذا حصل منها قصد القربة بأن كانت جاهلة أو عالمة أيضا إذا فرض حصول قصد القربة مع العلم أيضا و إذا تعذر الاختبار ترجع إلى الحالة السابقة من طهر أو حيض و إلا فتبني على الطهارة لكن مراعاة الاحتياط أولى و لا يلحق بالبكارة في الحكم المذكور غيرها كالقرحة المحيطة بأطراف الفرج و إن اشتبه بدم القرحة فالمشهور أن الدم إن كان يخرج من الطرف الأيسر فحيض و إلا فمن القرحة إلا أن يعلم أن القرحة في الطرف الأيسر لكن الحكم المذكور مشكل فلا يترك الاحتياط بالجمع بين أعمال الطاهرة و الحائض و لو اشتبه بدم آخر‌ حكم عليه بعدم الحيضية إلا أن يكون الحالة السابقة هي الحيضية».[1]

 مشتبه شدن دم حيض با دم بکارت با عدم علم به حالت سابقه

 كلام در اين صورت باقى ماند كه اگر دم مشتبه بشود در مرأه ما بين اين كه دم عذره و بكارت هست يا دم الحيض است و حالت سابقه دم براى زن معلوم نيست، نمى‏داند قبل از اين دم مشتبه حيض بود يا طاهر بود كه أخذ به حالت سابقه بكند، كلام در اين مسأله باقى ماند كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف فرمود اگر جهل به حالت سابقه داشته باشد تبنی على الطهارة بنا مى‏گذارد كه طاهر است.

استصحاب کلی و فرد

عرض مى‏كنم براى اين كه مطلب منقّح بشود كه انسان در مسأله بايد چه بگويد با اين مقدمه‏اى را كه ذكر مى‏كنم مطلب در مسأله معلوم مى‏شود، و آن مطلبى كه مى‏گويم اين در بحث اصول هست که در موارد استصحاب كلّى تارةً انسان شك مى‏كند در وجود كلّى به اعتبار اين كه احتمال مى‏دهد فردى از او موجود شده است، مى‏گويند استصحاب در ناحيه كلّى كه استصحاب عدم كلّى است احتمال داديم كه كلّى موجود است بوجود الفرد استصحاب در ناحيه عدم حدوث كلّى و عدم حدوث فردش استصحاب جارى است، و كلامى هست آن جا كه اگر استصحاب در ناحيه عدم حدوث فرد جارى شد اين مغنى است از استصحاب عدم كلّى كه يك استصحاب جارى كنيم كه فرد موجود نشده است، آیا اين مغنى است از استصحاب عدم كلّى؟

 مسلك صحيح آن جا اين است كه مغنى است، احتياجى به استصحاب عدم حدوث كلّى نداريم، و ذلك براى اين كه كلّى وجود خارجى‏اش عين وجود شخص و فرد است، و اگر كلّى اشخاصش متعدد شد وجوداتش متعدد است، وقتى كه شارع اثر را بر وجود كلّى بار كرد مى‏دانيم ساير وجودات كلّى نيست، وقتى كه در اين فرد مشكوك گفتيم اين هم موجود نيست و فرد حادث نشده است اثبات مى‏شود که كلّى مفقود است، چون كه وجودات ديگر بالوجدان مفقود است اين وجود هم كه بالاستصحاب مفقود است، چون كه اين فرد عين وجود كلّى است، وقتى كه شارع تعبد كرد نيست يعنى كلى نيست.

 ولكن اگر ما در ناحيه استصحاب عدم الفرد و استصحاب عدم كلّى حالت سابقه نداشتيم، مثل اين كه بود انسان در بنايى كه پشت اين ديوار است بود انسان مشكوك است، بود انسان در اين مكان يا نبودش در اين مكان حالت سابقه ندارد، چون كه اين مكانى است كه مردم مى‏آيند و مى‏روند حالت سابقه‏اى ندارد كه بگويند يك وقتى انسان اینجا نبود، حالت سابقه معيّنه ندارد، يا بگويند انسان بود، چون كه معارض است حالت سابقه‏اش، چون هم انسان بود هم نبود حالت سابقه مختلفه دارد، استصحاب در ناحيه بود انسان در اين مكان يا نبودش در اين مكان جارى نيست، و هكذا استصحاب در ناحيه بود فردى يا نبود فردى جارى نيست، چون كه زيد هم ربّما مى‏آمد اینجا مى‏رفت مكرّراً، نمى‏شود گفت يك وقتى زيد اینجا بود او را استصحاب كنيم، نه حالت سابقه ندارد، ربّما بود اینجا و ربّما نبود، كثيراً بود و كثيراً نبود، ولكن اینجا يك چيزى داريم كه يك صدايى به گوش‏ها مى‏رسد از اين بنائی كه شك داريم انسانى هست آن جا يا نيست يك صدايى مى‏آيد، نمى‏دانيم اين صداى بزغاله است يا صداى انسان است، اثر شرعى مترتّب بر وجود الانسان است، خوب در ما نحن فيه من استصحاب مى‏كنم مى‏گويم اينی كه صدا مى‏كند يك زمانى اين انسان نبود، اين درست است ديگر حالت سابقه دارد، اين كه صدا از او فهميده مى‏شود يك زمانى انسان نبود آن وقتى كه نبود ديگر، آن وقتى كه نبود انسان نبود ديگر، چه بزغاله بشود، چه انسان بشود، بگويم اينی كه صدايش مى‏آيد از اين پشت ديوار يك وقتى اين انسان نبود، آن وقتى كه خودش هم نبود به استصحاب عدم ازلى، الآن كه خودش بود شده است نمى‏دانم آن انسان نبود مبدّل شده است كه به انسان بود است كه الآن انسان است يا انسان نيست، استصحاب بكنم كه اين يك وقتى انسان نبود الآن هم انسان نيست، اين اثبات مى‏كند كه در اين بين انسانى نيست يا اثبات نمى‏كند؟ مى‏بينيد اين يك زمانى انسان نبود كان ناقصه است یعنی ليس ناقصه است، ولو به انتفاع الموضوع زمانی نبود، اثر شرعى بار است بر ليس تامّه كه انسان در اين بيت نباشد، در اين بيت انسانى نباشد، آيا اين كان ناقصه را استصحاب كردن كه يك زمانى اين انسان نبود الآن هم انسان نيست باز اثبات مى‏كند انتفاء كلّى را كه در اين بيت انسان نيست، اين را اثبات مى‏كند يا نمى‏كند، اگر كسى دو چمشش را روى هم گذاشت و گفت اثبات مى‏كند، چه فرقى دارد ما بين استصحاب عدم الفرد كه گفتيم استصحاب عدم كلّى مى‏كند يا ما بين استصحاب عدم فرديّت شئً كه صدا مى‏آيد يك وقتى فرد انسان نبود الآن هم نيست، فرقى نمى‏كند اثبات مى‏كند، و امّا اگر كسى گفت نه اين كان كان ناقصه است كه اين كه صدا مى‏كند يك وقتى انسان نبود اين اثبات مى‏كند كه خودش انسان نيست، امّا اثبات بكند در بيت انسان نيست او را اثبات نمى‏كند، به خودش آثار انسان بار نمى‏شود، امّا اينكه انسان در بيت نيست، نه كان تامه را اثبات نمى‏كند، اين ما نحن فيه از صغريات اين بحث است، اين كه بعضى‏ها فرموده‏اند در ما نحن فيه تبنی على الطّهاره كه سيد فرموده صحيح است چون كه حيض هر چه بوده باشد امر وجودى است و امر وجودى شكّ در وجودش در عند الشّك در وجود مسبوق است محكوم است به عدم الوجود و به عدم الحدوث درست اين فرمايش را اگر ملاحظه بفرماييد مى‏بينيد اين فرمايش جايش اينجا نيست. چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه همين جور است که حيض امر وجودى است و اسم دم هم هست على ما سنذكر، اگر حيض را امر وجودى گرفتيم، شكّ در وجودش پيدا كرديم اصل عدم است اين چه اصلى است، بايد استصحاب باشد ديگر، خوب اگر استصحاب باشد بايد حالت سابقه داشته باشد، حالت سابقه عدمى داشته باشد تا استصحاب بكنيم، كما اين كه در استصحاب الحيض بايد حالت سابقه حيضى باشد تا استصحاب بكنيم، در استصحاب عدم الحيض هم بايد حالت سابقه عدم الحيض باشد كه استصحاب بكنيم، مفروض اين است كه اين زن در ما نحن فيه فى مسألتنا حالت سابقه‏اش را نمى‏داند، اگر مى‏دانست كه سابقاً حيض داشت سه روز حيض ديده بود و بعد به او دخول شد و اينجور شد استصحاب مى‏كند بقاء حيضش را، يعنى استصحاب مى‏كند من كه حائض بودم و دم حيض داشتم الآن هم دارم، چرا اين كه اگر پاك بود نقاء داشت استصحاب مى‏كند كه دم حيض نداشتم حائض نبودم الآن هم نيستم، ولكن هيچ كدام حالت سابقه ندارد، يعنى حالت سابقه معتبره ندارد، فقط در ما نحن فيه مثل آن صداى بزغاله است يك دمى در فرجش ديده است، نمى‏داند اين دم، دم حيض است از رحم خارج شده است يا اين كه دم عذره است از اطراف مجراى رحم خارج شده است چون كه پرده دريده شده است از او دارد خارج مى‏شود، در ما نحن فيه آنى كه حالت سابقه دارد اين است كه اين دمِ موجود {اين را قبلاً بگويم، دم الحيض ولو عمده نيست كه فرض كنيد از رحم خارج شده است، بدان جهت آن ثوبى كه زن در ايّام عادتش برداشته بود دم به او رسيده است دم حيض است، نماز در او مغتفر نيست، ولو كمتر از درهم بقلی باشد معفو نيست، ولكن زن را آن وقت حائض مى‏گويند كه آن دمى كه از رحم خارج مى‏شود از فرجش سائل بشود يا در فضاى فرجش در فضاى داخل موجود بوده باشد، والاّ اگر دم سيلان كرد و فضاى فرج پاك شد ديگر حائض نيست، آن دمى كه در آن كهنه است دم حيض است ولكن زن حائض نيست، آن وقتى به زن حائض مى‏گويند كه دمى كه جارى مى‏شود در فضاى فرجش دمى باشد كه از رحم مى‏آيد، يا دمی که سائل است از فرجش دمى باشد كه از رحم مى‏آيد، آن وقت دم حيض مى‏شود در مقابل دم عذره، که دم عذره يا سائل مى‏شود يا در فضاى فرج از همان مجری جارى مى‏شود، همان مجراى رحم جارى مى‏شود، نه از خود رحم}، وقتى كه اينجور شد در ما نحن فيه اين زن دمى را داشت كه از رحمش مى‏آمد حالت سابقه ندارد، از رحم دمی نمى‏آمد اين حالت سابقه ندارد، نه جريان دم از رحم حالت سابقه دارد، نه عدم جريان دم از رحم حالت سابقه دارد، چون كه حالت سابقه‏اش را نمى‏داند، اگر جريان دم و سیلانه من فرجه از رحم باشد حائضٌ، اگر از رحم نبوده باشد ليس بحائضٍ، حائض نيست، بدان جهت اين كه از رحم من دم مى‏آمد اين حالت سابقه معلومه ندارد، از رحم من دم نمى‏آمد حالت سابقه مفروضه ندارد، فقط آنى كه در ما نحن فيه هست اين دم موجود در فضاى فرج اين است كه محتمل است از رحم بيايد و محتمل است از رحم نيايد، اينجور است ديگر، مثل آن بزغاله كه شايد انسان باشد شايد بزغاله باشد، اين دم حالت سابقه دارد، اين دمى كه بالفعل در فضاى فرج موجود است اين حالت سابقه دارد كه يك وقتى از رحم نمى‏آمد آن وقتى كه اصلاً خارج نشده بود از رحم هم نيامده بود ديگر، آن وقتى كه اصلاً خارج نشده بود در عروق بود از رحم هم خارج نشده بود، سالبه به انتفاء الموضوع، الان نمى‏دانم كه از رحم خارج شده است يا نه، نه اين دم الحيض نيست، اين از رحم خارج نشده است، امّا اين اثبات بكند كه زن دم حيض ندارد، اين را اثبات بكند مثل اين است كه اثبات بكند كه اينجا اينگه صدايش مى‏آيد انسان نيست، پس در اين بيت انسان نيست، اين در بيت انسان نيست اگر آن جا كسى گفت مثبت است كما اين كه مثبت است، اینجا هم بعينه همين جور است.

در ما نحن فيه اين حيض امر وجودى است اصل عدم حدوث است، اين اصل بايد به استصحاب تطبيق بشود، مفروض اين است اگر حالت سابقه مرأه اين بود كه طاهر بود دم حيض نداشت محرز بشود مى‏گوييم دم از رحم نمى‏آمد الآن هم نمى‏آيد، اثبات مى‏شود که زن پاك و طاهر است، يا اگر دم مى‏آمد مى‏گوييم الآن هم از رحم مى‏جوشد دم مى‏آيد، اثبات مى‏شود كه حائض است، ولكن هيچ كدام حالت سابقه را ندارد، فقط در ما نحن فيه دمى ديده‏ايم در فضاى فرج احتمال مى‏دهيم آن دم خاص بشود، احتمال مى‏دهيم نه دم آخر بوده باشد، استصحاب مى‏گويد اين دم خاص نيست يعنى آن دمى كه از رحم بيايد نيست، و امّا از رحم زن دم خارج نمى‏شود مثل اين كه در اين بيت ديگر انسان نيست مثل او است كه كان ناقصه اثبات بكند كان تامّه را، اين معنا همينجور است كه ظاهرش اصل مثبت است، چون كه عقلاً همين جور است، اگر در واقع اين حيض نباشد و از رحم نيايد دم حيضى ندارد از رحم نمى‏آيد، ولكن استصحاب تعبّد به مفاد كان ناقصه است كه اين دم از رحم نمى‏آيد، بدان جهت اثبات اين معنا كه دمى در فضاى رحم كه از رحم خارج بشود نيست که كان تامّه است كه نيست اينجور دمى نسبت به اين مثبت مى‏شود، مى‏گوييم دم الحيض اسم دم است، ولكن كون المرأة حائضاً و له دم الحيض اين است كه دمى داشته باشد كه از رحم بيايد و استصحاب اثبات نكرد كه كه از رحمش دم نمى‏آيد، اين را اثبات نكرد، گفت اين دم از رحم نيامده است، اين دم از رحم نيامده است كه اين مفاد كان ناقصه است، بدان جهت ذكرنا بر اين كه اينی كه در عروه فرموده است تبنی على الطّهاره نه اينجور نيست، بلكه چون كه استصحاب جارى نيست به مقتضاى علم اجمالى بايد جمع كند ما بين احكام طاهر و حائض را، ولى اين دم حكم دم حيض را ندارد اگر به لباسش خورد و كمتر از درهم شد معفو عنه است در صلاة، چون كه استصحاب گفت اين دم حيض نيست ولكن اثبات نكرد كه زن دم حيض ندارد، اين را اثبات نكرد، بدان جهت بايد جمع بكند اينها را.

سؤال...؟ اين سبب شك است، سبب شك كه اصل سببى و مسببى نيست، بايد تسبب شرعى باشد، اين دم سبب شده است، مثل صداى بزغاله سبب شده است كه شك كردم كه در اين بيت انسان هست يا نيست ولكن تسببش شرعى نيست، آن بزغاله آنى كه صدايش مى‏آيد انسان نباشد قطعاً انسان نيست در اين بيت، ولكن اين تسبب شرعى نيست، او فقط تعبّد مى‏كند كه اينی كه صدا مى‏كند انسان نيست نه تعبّد مى‏كند كه در بيت انسان نيست، اینجا هم مى‏گويد آنى كه در فضاء بالفعل موجود است او دم حيض نيست به اين تعبّد مى‏كند، نه اين كه در فضاء دم الحيض نيست، اين را تعبد نمى‏كند، مى‏گويد آنى كه موجود است و مى‏بينی دم را، او دم الحيض نيست، و امّا اینکه در فضاء دم الحيض نيست اين را بايد تعبّد كند، بما اين كه به اين معنا تعبد نمى‏كند چون كه حالت سابقه ندارد كما ذكرنا، بدان جهت احكام طاهر بار نمى‏شود.

نحوه تمييز دم قرحه در فرج از دم حيض

بعد صاحب العروة چیزی را می گوید، قبلش بگویم این را مى‏دانيد بر اين كه شارع كه فرمود بر اين كه پنبه را داخل كن اگر مطوقة دم آمد دم عذره است و اگر ثُقب كرد و غمس شد اين حيض است، اين نكته‏اى دارد بطره ای نيست، و او عبارت از اين است كه وقتى كه آن پرده عذره پاره شد مجراى رحم زخم مى‏شود، چون كه فشار آورده مجری زخم شده است. وقتى كه پنبه را مى‏گذارد اين خون‏ها اگر از زخم بوده باشد به دور و برمى‏چسبد، چون كه اين پنبه همينجور پر كرده است مجری را، اين از اطراف مى‏آيد و زود هم وقتى كه يواشكى كشيد معلوم مى‏شود بر اين كه اين مال عذره است در اطراف است، و امّا اگر نه اين را فرو برد ديد كه نه نوك آن پنبه خون رسيده و خودش هم يك خورده توى هم رفته است اطرافش چيزى نيست، اين معلوم مى‏شود كه از مجرايى مى‏آيد كه مجراى رحم است در اطراف خبری نیست، اين حكمتش اين است.

خوب روى اين فرض ايشان مى‏فرمايد اگر اينجور بود كه زنى بود كه آن مجراى رحمش زخم است، عذره نيست، زن پنجاه ساله است ولكن قرحه دارد آن مجری یعنی تمام مجری، احاطه كرده است قرحه تمام مجری را، بالا پايين مثل آن زخم عذره چه جور همه جايش را كن فيكون مى‏كند اين هم همه جايش همينجور زخمى است، آيا آن حكمى كه در بكارت گفتيم كه پنبه را داخل مى‏كند مطوقا در آمد دم العذره است منغمس شد حيض است او در اين قرحه‏اى كه مستوعب است تمام مجری را، تمام مجراى رحم را اطراف را گرفته است در او هم جارى مى‏شود كه پنبه را فرو بكنيم، خوب اگر اين دم از حيض است باز نوكش هم همينجور خيس مى‏شود، اگر از قرحه باشد اطراف مى‏شود، اینجارى مى‏شود يا نه، ايشان مى‏فرمايد جارى نمى‏شود، مى‏بينيد كه آن حكمت اینجا هم هست، آن اماريتى كه آن جا بود اینجا هم هست، و من هنا اين سيّد بروجردی رضوان الله عليه كه خوابيده است اینجا در حاشيه نوشته است جریانه فى القرحى كه مستوعب بشود تمام مجراى فرج را جريان او قريب است، همان مسأله مطوقة، جريان اين كه باز اينجور امتحان مى‏شود كه مطوقه باشد از قرحه است اگر منغمسه باشد حيض است جريانش وجه دارد قريب است، اينجور فرموده است.

 ولكن ما مى‏گوييم كه نمى‏شود گفت ولو آن حكمت را هم دارد، چون كه مثل حكمت ساير امارات است ديگر، آن حكمتى كه در خبر ثقه است او اگر در اماره ديگر شد ما ملتزم به حجّيت او نمى‏شويم، او حكمت است، شارع حكمت او را كه اعتبار داده است طوق را اماره بر بكارت قرار داده است حكمتش او است، امّا در ساير جاها حكمت قرار نداده است او را، آن حكمت را اعتبار نكرده است، بدان جهت قياس مى‏شود، و نص فقط در دم عذره بود به ساير جاها سرايت كردهن یشبه القياس، چون كه تعليل كه ندارد در روايات، امام هم نفرمود كه چرا اينجور مى‏شود.

یک چیزی هم بگوید متوجه باشید، اين كه در عبارت عروه داشت يمكث قلیلاً زود مى‏كشد بيرون خيلى نمى‏گذارد اين پنبه تو باشد، آن سرّش همان فهم قدس الله نفسه الشّريف است كه اگر خيلى بماند پنبه منغمس مى‏شود ولو از عذره بوده باشد، بدان جهت اين است كه يمكث قليلاً ثمّ خارج مى‏كند، احتمال مى‏دهم جزم ندارم، ظن است و ان کان الظن لا یغنی من الحقّ شيئا آن كه در روايت داشت بر اين كه آن قطنه را داخل مى‏كند ملیا آن ملی به معناى زمان طويل نيست كه مكث كند زمان طويل، آن ملیئا بوده است شايد، ملیئا يعنى پنبه پر بشود چون كه اگر پنبه پر نشود او منغمس مى‏شود به مجرّد ادخال، ولو عذره بوده باشد منغمس مى‏شود، او ملیئا بود يعنى پنبه پر بشود، او را داخل بكند اگر مطوقا در آمد، عرض کردم ظن است و الظن لا یغنی من الحقّ شيئا، خودم معترف هستم، ولكن اين ملیا در روايت ملیئا بايد باشد تا با اين حكمتى كه گفتيم مناسبتى داشته باشد.

دم غير مستحاضه مردد بين قرحه در فرج و دم حيض

بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد اگر زن دمى ديد، مى‏داند بر اين كه اين دم، دم استحاضه نيست، ولكن دم مردد است ما بين اين كه دم، دم قرحه‏اى باشد كه در فضاى فرجش هست، از آن قرحه خارج مى‏شود نه قرحه مستوعبه، او را نمى‏گويد، قرحه‏اى هست از آن قرحه خارج مى‏شود يا اين كه نه حيض است خارج مى‏شود، ايشان نسبت به مشهور مى‏دهد، مى‏فرمايد مشهور بين العلماء اين است كه پنبه با خودش برمى‏دارد، كما اين كه در دم عذره گفتيم پنبه برمى‏دارد،، پنبه را بعد مى‏كشد بيرون، اگر ديد كه خون از طرف چپ آمده است فهو حيضٌ او حيض است، ديد از آن طرف چپش كه طرف راست پنبه مى‏شود از طرف ادخال ديد كه طرف راست پنبه كه طرف چپ خودش مى‏شود او آلوده است حيض است، و امّا اگر ديد كه نه طرف راستش آلوده است فهو من القرحة، او قرحه است، مى‏فرمايد مشهور اينجور گفته‏اند.

فرموده ولكن مشكل است ملتزم شدن به اين، خودش هم مى‏فرمايد آن جايى كه قرحه معلوم نشود كه در كدام طرف است و الاّ اگر معلوم بشود كه قرحه در طرف چپ است آن جا علامت حيض نمى‏شود طرف چپ، آن وقتى خون از طرف چپ آمدن علامت مى‏شود به حيض كه معلوم نشود كه قرحه در كدام طرف است، والاّ در طرف چپ بوده باشد نه اين دليل نمى‏شود، مى‏فرمايد اين را مشهور گفته‏اند، عمل به اين مشكل است احوط اين است كه احتياط بايد بكند اين شخص، جمع كند چون كه علم اجمالى دارد ما بين اعمال طاهره و مابين اعمال زنى كه حائض است.

مستند فتوای مشهور در ما نحن فيه

 عرض مى‏كنم سند در اين فتوايى كه نسبت داده شده به مشهور، ايشان نسبت به مشهور مى‏دهد، سند در اين مسأله روايتى است كه آن روايت را هم كلينى، هم شيخ قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده‏اند ولكن نقل شيخ با نقل كلينى متفاوت است، آنى را كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است، او اين است، در باب 16 از ابواب الحيض روايت[2] 2:

مرفوعه ابان بن عثمان

و رواه الشيخ باسناده عن محمد بن يحيى شيخ به سندش از كتاب محمد بن يحيى العطّار نقل مى‏كند محمد بن يحيى بن عطّار هم رفعه عن ابان، مرفوعه است به ابان بن عثمان مى‏رسد، كه ابان بن عثمان از اصحاب امام صادق سلام الله عليه بود، ابان الاحمر، قال قلت لابى عبد الله علیه السلام عندنا فتاتٌ منّا يك دختر جوانى است بها قرحةٌ فى فرجها در فرجش قرحه است و الدم سائل دم از آن قرحه مى‏آيد، ولا تدری من دم الحيض او من دم القرحه، نمى‏داند از دم حيض است يا از دم قرحه قال مرها فتستلقی على ظهرها، به پشتش بخوابد به زمين، ثمّ ترفع رجليها، پاهايش را هم بلند كند و تستدخل باسبعها الوسطی، اسبع وسطی كه بلندتر است او را داخل بكند به فرجش فان خرج الدّم من الجانب الايسر فهو من الحيض، دم از جانب ايسر خارج شد حيض است و ان خرج من جانب الايمن فهو من القرحه، اين روايت شيخ است.

روايت پيش گفته بر طبق نقل کلينی(قدس)

همين روايت را كلينى قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است، ولكن در نقل كلينى[3] كه روايت اولى است[4] فان خرج الدّم من الجانب الايمن فهو من الحيض، عكسش است، از جانب ايمن خارج شد حيض است و ان خرج من الجانب الايسر فهو من القرحه، از جانب ايسر شد قرحه است.

بررسی متبع بودن و نبودن نقل کلينی(ره)

عرض مى‏كنم بر اين كه جماعتى گفته‏اند بر اين كه آن متّبع نقل كلينى است، چرا؟ براى اين كه كلينى قدس الله نفسه الشّريف روايت را از خود محمد بن يحيى گرفته است، محمد بن يحيى العطّار شيخ كلينى است ديگر، چون كه از او بلاواسطه گرفته است و خودش هم اضبط است از شيخ، او متّبع است، شيخ روايت محمد بن يحيى را به واسطه گرفته است، به واسطه‏اى كه خودش نقل كرده است، چون كه به واسطه‏اى كه خودش نقل كرده است ممكن است در وسائط يا خودش يا وسائط اشتباه كرده باشد، ولكن کلینی از خود محمد بن يحيى گرفته است، و خود شيخ هم كه مثل كلينى اضبط نيست.

اين حرف درست نيست، چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه اين روايت را شيخ قدس الله نفسه الشّريف از كتاب محمد بن يحيى نقل مى‏كند و كتاب محمد بن يحيى را هم به واسطه كلينى گرفته است، يعنى به وسايطى گرفته است که يك واسطه‏اش كلينى است، دو تا سند دارد كه يكى خودش كلينى است، نقل مى‏كند كه و ما رويته عن محمد بن يحيى از كتابش رويته عن المفيد، بعد از مفيد قدس الله نفسه الشريف كسى ديگر هم هست عن كلينى عن محمد بن يحيى، كتاب محمد بن يحيى را به واسطه كلينى گرفته است، پس از كلينى گرفته است، شايد نسخه كافى اشتباه بوده است، كلينى هم همان ايسر داشت بعد در نسخ كافى اشتباه شده است.

و شاهد بر اين كه اين اشتباه از شيخ نيست، فتواى صدوق است كه مقدم بر شيخ است، در من لا يحضره الفقيه [5]فتوا داده است از رساله پدرش نقل كرده است كه فان خرجت الدّم من الايسر فهو حيضٌ، و ان خرج من الايمن فهو من القرحة، صدوق قدس الله نفسه الشّريف از رساله پدرش كه كتب الىّ ابى كه در من لا يحضره الفقيه نقل مى‏كند، معلوم مى‏شود كه اين اشتباه شيخ نيست روايت اينجور بوده است يا اين روايت كلينى يا روايتى بوده است بر طبق همين معنا، كه اشتباه متعيّن است در شيخ بوده باشد اين درست نيست.

و كيف ما كان اين روايت مرفوعه است، چه فرمايش شيخ درست باشد، چه نقل كلينى درست باشد، يكى از اينها درست است، چون كه يك قضيه است فتات منا،ديگر تعدد سؤال احتمال ندارد، يكى از اينها اشتباه كرده است يا از شيخ اشتباه شده است يا اين كه از كلينى قدس الله نفسه الشّريف اشتباه شده است، هر كدام بوده باشد روايت معمول بها نيست چون مرفوعه است.

بررسی ادعای مشهور بر طبق نقل شيخ (ره)

 جماعتى ادّعا كرده‏اند كه مشهور عمل كرده‏اند به نقل شيخ، كه صاحب عروه هم مى‏گويد فالمشهور، مشهور عمل كرده‏اند.

عرض مى‏كنم اين عمل مشهور اشكال دارد، اولش اين است كه شهرتش معلوم نيست، مشهور اينجور عمل كرده‏اند چون كه مسأله را كه نقل كرده‏اند جماعتى از اصحاب بعضى از اصحاب تعبير به قيل كرده‏اند خودشان فتوا نداده‏اند مثل آن كه از محقق حكايت شده است، قيل از ناحيه ايسر خارج بشود او حيض است، كى مشهور عمل كرده‏اند؟ و ثانياً اگر گفتيم كه نه مشهور فتوا داده‏اند به اين، خيلى خوب، اين روايت معتبر نمى‏شود چون كه در اين روايت اين است كه اگر از طرف ايسر خارج شد حيض است مطلقا، چه جاى قرحه را بدان چه نداند، مطلق است اين روايت كه خواندم برايتان، چه جاى قرحه را بداند، چه نداند، امام استفسار نفرمود كه جاى قرحه را مى‏داند يا نمى‏داند، مشهور گفته‏اند در صورتى كه جاى قرحه را بداند كه در طرف ايسر است اعتبار ندارد، پس آنى كه روايت مى‏گويد او معمول بها نيست، آنى كه مشهور گفته‏اند آن يك مطلب ديگر است كه مدلول اين روايت نيست، مدلول اين روايت مطلق است، بدان جهت اين روايت اعتبارى ندارد.

پس الكلام الكلام، همان مطلبى كه در دم العذره عند عدم التّمكن الاعتبار گفتيم كه رجوع به اصول عمليه مى‏شود اينجا هم رجوع به اصول عمليه مى‏شود، استصحاب الطّهر او استصحاب الحيض، اگر حالت سابقه مردد بشود معلوم نشود باز الكلام الكلام كه نوبت به قاعده اشتغال مى‏رسد و تبنی على الطهاره درست نيست، به قاعده اشتغال مى‏رسد اگر استصحاب از بين برود.

 از ما ذكرنا معلوم شد آن جايى كه دم مردد بشود ما بين دم الحيض و سائر الدماء غير استحاضه و غير العذره و غير القرحه دم ديگرى، نمی داند فرض كنيد كه مثلاً فرجش ترك خورده است از آن جا خون مى‏آيد يا نه، قرحه نيست، بلکه مطلق زخم است، قرحه آنى را مى‏گويند كه چرك داشته باشد، بدان جهت احتمال مى‏دهد كه خونى باشد كه از مجراى فرج تكان خورده است و از آن جا مى‏آيد، باز الكلام الكلام، اینجا نه روايت است، نه روايت عذره است، نه مرفوعه محمد بن يحيى است، علم به اصل عملى مى‏شود كما ذكرنا من استصحاب الحیض أو الطّهاره، اگر استصحاب از كار بيفتد مقتضاى قاعده، قاعده اشتغال است، و الحمد الله ربّ العالمين. یقع الکلام بعد الرّمضان در شروط دم الحيض كه استمرار ثلاثةُ ايّام است انشاء الله به شرط الحيات، التماس دعا از جميع آقايان.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص317-319ز

[2] وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى رَفَعَهُ وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ: فَإِنْ خَرَجَ الدَّمُ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْسَرِ فَهُوَ مِنَ الْحَيْضِ- وَ إِنْ خَرَجَ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْمَنِ فَهُوَ مِنَ الْقَرْحَةِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 307.

[3] قابل ذکر است در کافی «فی فرجها» آمده است ولی در وسائل چاپ «موسسه آل البيت» «فی جوفها» آمده است؛ محمد بن يعقوب کلينی، کافی، (تهران، دار الکتب الاسلامية، چ4، ت1407ق)، ج3، ص94 و شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 307

[4] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى رَفَعَهُ عَنْ أَبَانٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَتَاةٌ مِنَّا بِهَا قَرْحَةٌ فِي جَوْفِهَا  وَ الدَّمُ سَائِلٌ لَا تَدْرِي مِنْ دَمِ الْحَيْضِ أَوْ مِنْ دَمِ الْقَرْحَةِ- فَقَالَ مُرْهَا فَلْتَسْتَلْقِ عَلَى ظَهْرِهَا ثُمَّ تَرْفَعُ رِجْلَيْهَا- وَ تَسْتَدْخِلُ إِصْبَعَهَا الْوُسْطَى- فَإِنْ خَرَجَ الدَّمُ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْمَنِ فَهُوَ مِنَ الْحَيْضِ- وَ إِنْ خَرَجَ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْسَرِ فَهُوَ مِنَ الْقَرْحَةِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 307

[5] وَ إِنِ اشْتَبَهَ عَلَيْهَا دَمُ الْحَيْضِ وَ دَمُ الْقَرْحَةِ فَرُبَّمَا كَانَ فِي فَرْجِهَا قَرْحَةٌ فَعَلَيْهَا أَنْ تَسْتَلْقِيَ عَلَى قَفَاهَا وَ تُدْخِلَ إِصْبَعَهَا فَإِنْ خَرَجَ الدَّمُ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْمَنِ فَهُوَ مِنَ الْقَرْحَةِ وَ إِنْ خَرَجَ مِنَ الْجَانِبِ الْأَيْسَرِ فَهُوَ مِنَ الْحَيْضِ؛ محمّد بن على بن بابويه صدوق قمّى ، من لا يحضره الفقيه، (قم، دفتر انتشارات اسلامى چ2، ت1413ق)، ج1،ص97.