مسألة6:«أقل الحيض ثلاثة أيام و أكثره عشرةفإذا رأت يوما أو يومين أو ثلاثة إلا ساعة مثلا لا يكون حيضا كما أن أقل الطهر عشرة أيام و ليس لأكثره حد و يكفي الثلاثة الملفقة فإذا رأت في وسط اليوم الأول و استمر إلى وسط اليوم الرابع يكفي في الحكم بكونه حيضا و المشهور اعتبروا التوالي في الأيام الثلاثة نعم بعد توالي الثلاثة في الأول لا يلزم التوالي في البقية فلو رأت ثلاثة متفرقة في ضمن العشرة لا يكفي و هو محل إشكال فلا يترك الاحتياط بالجمع بين أعمال المستحاضة و تروك الحائض فيها و كذا اعتبروا استمرار الدم في الثلاثة و لو في فضاء الفرج و الأقوى كفاية الاستمرار العرفي و عدم مضرية الفترات اليسيرة في البين بشرط أن لا ينقض من ثلاثة بأن كان بين أول الدم و آخره ثلاثة أيام و لو ملفقة فلو لم تر في الأول مقدار نصف ساعة من أول النهار و مقدار نصف ساعة في آخر اليوم الثالث لا يحكم بحيضيته لأنه يصير ثلاثة إلا ساعة مثلا و الليالي المتوسطة داخلة فيعتبر الاستمرار العرفي فيها أيضا بخلاف ليلة اليوم الأول و ليلة اليوم الرابع فلو رأت من أول نهار اليوم الأول إلى آخر نهار اليوم الثالث كفى«.[1]
كلام در مرسله يونس بود كه عرض شد اين روايت من حيث السّند ضعيف است، ولو من حيث الدلاله تمام است كه توالى در ثلاثة ايام اعتبارى ندارد در اقل الحيض.
و الوجه فى الضعف امرين است على ما قيل يكى ارسال است و ديگرى در سند اسماعيل ابن مرار است كه توثيق ندارد، و فرموده بودند بر اين كه امّا الارسال اشكالى ندارد چونكه مرسِل يونس ابن عبد الرّحمن است و كشّى درباره اين اصحاب اجماع كه يكى يونس ابن عبد الرّحمن است فرموده است: اجتمعت العصابة على تصحيح ما يصحّ عنهم يعنى روايتى كه از آنها به ما مىرسد تا اينها سندش صحيح بشود آن روايت تا آخر تا امام علیه السلام صحيح است، پس ارسال ضررى نمىرساند تا يونس تمام بشود روايت بعدش مرسله هم بشود صحيح حساب مىشود.
و امّا اسماعيل ابن مرّار گفته بودند اين هم اعتبار دارد چرا؟ براى اين كه اين از آن اشخاصى است كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از او نقل كرده است و قمّيين رجالى را استثناء كردهاند که یکی از آنها محمد ابن عيسى ابن عبيد است، پس احمد ابن محمد ابن يحيى الاشعرى در كتاب نوادر الحكمة اش از اشخاصى كه نقل مىكند اعتبار دارد الاّ رواياتى كه از محمد ابن عيسى ابن عبيد يا از اشخاص ديگرى كه عدّهاى هستند از اينها نقل مىكند در نوادر الحكمة، و فرمودهاند كه اين اسماعيل ابن مرار هم محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از او روايت مىكند و اين را قمّيين استثناء نكردهاند اين دليل مىشود كه اين شخص معتبر است، اينجور گفتهاند قمّيين صدوق و ديگران فرمودهاند محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى صاحب كتاب نوادر الحكمة روايتى را كه نقل مىكند از اشخاصى كه آن اشخاص اين عدّه نباشند اين عدّه باشند اعتبار ندارد، معنايش اين است كه از غير اين عدّه نقل كند معتبر هستند، آنها آن عده را كه شمرده است که معتبر نيستند در آنها اسماعيل ابن مرار نيست، ولكن محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از اسماعيل ابن مرار روايت نقل كرده است پس معلوم مىشود روايتش معتبر است.
این جوابش این است که آن چه را قمّيين استثناء كردهاند آن اشخاصى را استثناء كردهاند كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى نوادر الحكمة را از آنها نقل مىكند بلاواسطةٍ كه مشايخ خود محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى است مثل ابو عبد الله رازى و محمد ابن عيسى ابن عبيد و امثال ذلك، و اين محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از اسماعيل ابن مرّار روايت بلاواسطه ندارد نه در نوادر الحكمة و نه در غير نوادر الحكمة، بلکه از اسماعيل ابن مرّار به واسطه على ابن ابراهيم، يك روايتى دارد که در باب صلاة است در صلاة مكارى است كه مكارى اگر ده روز بماند بايد در منزلش صلاتش را قصر بخواند در سفر اول، آن روايت را دارد محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى عن ابراهيم ابن هاشم عن اسماعيل ابن مرّار، روايتى كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از اسماعيل ابن مرار بلاواسطه باشد اينجور روايتى نداريم ما، اين مع الواسطه است، و قميين رجالى را كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از آنها بلاواسطه نقل مىكند از آنها عدّهاى را استثناء كردهاند اگر اين استثناء دليل بشود كه ما بقى معتبر است آن اشخاصى معتبر مىشود كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى از آنها بلاواسطه نقل مىكند، و اسماعيل ابن مرار در آنها نيست، از اسماعيل ابن مرار يك روايتى نقل شده است ثابت شده است آن روايت هم به واسطه ابراهيم ابن هاشم است، از اسماعيل ابن مرار روايتى ندارد، پس آن استثناء دليل نمىشود.
وجه ديگرى كه گفتهاند در مقام اینکه اسماعيل ابن مرار معتبر است همين قميين صدوق عليه الرّحمه از شيخ خودش محمد ابن حسن ابن وليد نقل مىكند كه من شنيدم از استادم محمد ابن حسن ابن وليد مىفرمود كتب يونس ابن عبد الرّحمن الّتى بالرّوايات كلّها صحيحةٍ الاّ ما ينفرد بنقله محمد ابن عيسى ابن عبيد، عبارتى كه صدوق عليه الرّحمه قدس الله نفسه الشّريف دارد آن عبارتش همين است قال محمد ابن على ابن الحسين سمعت محمد ابن حسن ابن وليد كان يقول كتب يونس ابن عبد الرّحمن الّتى بالرّوايات صحيحةٌ الاّ ما ينفرد محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس و لم يرویه غيره، آن كتاب را غير از او نقل نكند فقط محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل كند، فانه لا يعتمد عليه به آن نقل محمد ابن عيسى ابن عبيد اعتماد نمىشود، و لا یفتی به، به او هم فتوا نمىدهند.
اين عبارت ظاهرش اين است سابقاً كتب نسخ بود ديگر طبع كه نشده بود يك نسخه بشد نسخ مختلفه بود كه استنساخ مىكردند، محمد ابن حسن ابن وليد مىگويد آن نسخى كه معروف است که اينها كتاب يونس ابن عبد الرّحمن است و سند است به آنها كه سند دارد كه اين سند مىرسد به خود يونس ابن عبد الرّحمن كه اين نسخه از او مأخوذ است اين نسخى كه فعلاً هست در ايدی النّاس در ايدينا و اينها سند دارند به خود يونس ابن عبد الرّحمن اين نسخ همهاش صحيح است يعنى قابل اعتماد است، مگر آن نسخهاى كه او را محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل كرده است در او روايتى باشد كه در ساير نسخ نباشد، آن وقت به آن روايت نه فتوا مىشود داد و نه مىشود عمل كرد، اين كلام معنايش اين است كه كتب آن شخص معتبر است از يونس ابن عبد الرّحمن، مىگويند اسماعيل ابن مرّار هم راوى كتب يونس است از روات كتب يونس است مثل اين روايت كه نقل مىكند اسماعيل ابن مرار عن يونس عن بعض رجاله راوى كتبش است، خوب اگر محمد ابن حسن ابن وليد گفت بر اين كه روات ساير النّسخ آنها معتبر هستند چونكه نسخ معتبر است پس اسماعيل ابن مرار معتبر مىشود، فقط از روات كتب يونس محمد ابن عيسى ابن عبيد خارج مىشود كه او را طرح كرده اند گفته اند نمىشود به روايات او از يونس عمل كرد، اين دليل مىشود كه ساير روات كتب يونس معتبر باشد.
اينجا يك قاعدهاى عرض مىكنم متوجّه باشيد. تصحیح كتب توثيق رواتش نيست، ممكن است نسخى كه در دست بود در آن زمان آن نسخ مشهور بودند معروف بودند ديگر، از بس كه رواتش خيلى بود مشهور بود كه اين نسخى كه هست فعلاً اين چند نسخه يا اين نسخهاى كه فعلاً در اين زمان هست اينها همه از كتب يونس است، ممكن است معروف بود، وقتى كه معروف بود ولكن رواتش را كه همه روات اين كتب فى نفسه كه نقل كردهاند همهاش دانه دانه موثّق مىشوند معتبر مىشوند آن هم دلالتى به اين معنا نمىكند، كتب درست مىشود نه روات، وقتى كه اينجور شد ما دليل نداريم كه اسماعيل ابن مرّار اين روايت را كه در باب اقلّ الحيض هست كه خوانديم از كتاب يونس ابن عبد الرّحمن نقل مىكند، اسماعيل ابن مرّار ولو راوى كتب يونس است ولكن ممكن است اصلاً اين روايت در كتب يونس نبود وقتى كه يونس كتبش را به اين نقل مىكرد در اثناء يادش افتاد كه من از يك مردى هم شنيدهام كه از امام صادق علیه السلام مىگفت زن دو روز خون ديد قطع شد بعد يك روز ديگر ديد سه روز شد آن حيض است، در اثناء اين روايت را نقل كرده است به اسماعيل ابن مرار، بعد اسماعيل ابن مرار اين را به ابراهيم ابن هاشم نقل كرده است ابراهيم ابن هاشم در كتابش نوشته است يا خود اسماعيل ابن مرار خودش كتاب دارد در كتابش نوشته است و اين روايت از آن كتاب رسيده است به دست ما، دليل بايد داشته باشيم كه اين راوى كتاب اين روايت را هم از كتب يونس ابن عبد الرّحمن نقل مىكند، ما دليل به اين معنا نداريم چونكه ندارد كه عن اسماعيل ابن مرار عن يونس قرأ فى كتابه عن بعض رجاله، اينجور قيدى كه ندارد، ممكن است يونس ابن عبد الرّحمن اصلا اين روايت را در كتبش نگفته بود چونكه اعتقاد نداشت به صحّت اين روايت ولكن در اثناء كه قرائت مىكرد كتابش را به اسماعيل ابن مرّار گفت اين را هم من از يك مردى شنيدم از بعضى رجالم شنيدم كه امام فرموده است دو روز زن خون ديد بعد از چندى هم قبل از عشره يك روز خون ديد آن حيض مىشود، شايد اينجور بوده است، بعد اسماعيل ابن مرار خودش كه صاحب كتاب است در كتابش نوشته است اين كتاب رسيده است به اسماعيل ابن هاشم و على ابن ابراهيم به دست كلينى.
پس دليل نداريم و قول محمد ابن حسن ابن وليد که كتب يونس الّتى بالرّوايات كلّها صحيحةٍ اين دليل نمىشود كه اين روايت اسماعيل ابن مرار در ما نحن فيه حجّت بشود ولو اسماعيل ابن مرار از راوى كتب يونس است، چونكه ما دليل نداريم كه این روایت را از كتب يونس نقل مىكند.
بله! روات احاديث كتب آنها هم اين روایت را نقل مىكردند خوب معلوم مىشد در كتب يونس بوده است، ولكن هيچ كس نقل نكرده است فقط اسماعيل ابن مرار نقل كرده است اين هم نگفته است قرانى يونس فى كتابه، بدان جهت شايد از خارج نقل كرده است شنيده است در كتاب خودش نوشته است و بعد رسيده است به دست على ابن ابراهيم به دست كلينى، بدان جهت اين توثيق اسماعيل ابن مرار نمىشود، و آن رجالى كه استثناء كردهاند قمّيين از رجال نوادر الحكمة آن هم دليل نمىشود چونكه اسماعيل ابن مرار ذكرنا محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى بلاواسطه نقل نمىكند از اسماعيل ابن مرار، آن استثناء راجع است به رجال بلاواسطه كه يك عدّهاش را استثناء كردهاند از اين استثناء معلوم مىشود كه ما بقى را مثلاً تأييد كردهاند، این ربطى به اسماعيل ابن مرّار ندارد.
لکن عمده در مقام که باید بررسی شود انی است كه گفته شده است اجتمعت العصابة علی تصحيح ما يصحّ عن هؤلاء، عمده در مقام اين است چرا؟ چونكه اسماعيل ابن مرّار پيش ما معتبر است خودش از معاريفى است كه قدح دربارهاش نرسيده است همين مقدار كفايت مىكند بر اعتبار روايتش، عمده ارسال این روايت است كه آن هم گفته شده است كه اجتمعت العصابة على تصحيح ما يصحّ عن هؤلاء، عرض مىكنم اين را كرّات عرض كردهايم اين عبارت كشّى دلالت نمىكند روايتى را كه تا اين اشخاص صحيح شد تا امام علیه السلام برسد صحيح است ديگر به ما قبل اينها تا امام علیه السلام نگاه نمىشود كيست، به سفيد يا سياهى نگاه نمىشود كه چه کسی بود معلوم بود يا مجهول بود آن روايت صحيح مىشود، كه مضمونش اين است كه هؤلاء لا يرسلون و لا یرون الاّ عن ثقةٍ كه شيخ نتيجه گرفته است در عدّه از كلام كشّى گفته است جماعتى هست كه لا يروون و لا يرسلون الا عن ثقة محمد ابن ابى عمیر احمد ابن محمد ابن بزنطى و ديگران.
عرض كرديم سابقاً كه كلام كشّى معنايش اين نيست كه روايت تا آخر صحيح مىشود، كلام كشّى اين است كه روايتى كه تا اينها صحيح شد يعنى روات تا اين اشخاص صحيح شد آن روايت اجماع است كه باز صحيح است، يعنى اين اشخاص از صحّت نمىاندازد روايت را، باز روايت صحيح است يعنى اين اشخاص عدول هستند فقهاءء هستند تصدیق مىشوند، اجمعت العصابة كه اينها اشخاصى هستند كه روايتشان تصديق مىشود عدول هستند و هم اجماع است بر اين كه فقهاء هستند اينها، و امّا اينها اگر از كسى نقل كردهاند آن شخص ضعيف شد روايت باز صحيح مىشود، اين دلالتى ندارد، بدان جهت اگر روايتى را اينها نقل كردند از ضعيفى يا از مرسلى آن روايت اعتبار ندارد سابقاً گفتيم اين است.
امروز مىخواهم شاهد قرينه بياورم كه مراد كشّى اين است مراد كشّى اين ثانى است، آن قرينه چيست؟ آن قرينه اين است كه كشّى اين حرف را كه اجتمعت العصابة به اين مضمون كه اجماع را نقل كرده است در سه موضع نقل كرده است، يكى در روات ابى عبد الله و ابى جعفر علیه السلام كه سته را آنجا نقل كرده است[2]، باز اين كلام را در سته ای كه اصحاب ابى عبد الله علیه السلام است نقل كرده است[3]، و هم در آن سته ای از اصحاب ابى ابراهيم و ابی الحسن الرّضا سلام الله عليهما است آنجا نقل كرده است، در اصحاب ابى عبد الله علیه السلام آنجا اينجور مىگويد اجمعت العصابة على تصحیح ما يصحّ عن هؤلاء و تصديقهم لما يقولون،[4] اينجا دارد كه اجماع دارند عصابة بر اين كه تصحيح مىشود آن روايتى كه يصحّ عن هؤلاء، يعنى تا اينها صحيح است گفتهاند يعنى اين روايت تا آخر صحيح مىشود اينجور معنا كردهاند، ما مىگوييم كه و تصدیقهم ما یقولون این عطف تفسیر است تصحيح مىشود يعنى آنى كه مىگويند او تصديق مىشود چه مىگويند؟ از راوى قبلى خبر مىدهند كه ما از فلانى شنيديم يا از امام شنيديم تصديق مىشوند از امام نقل مىشود تصديق مىشود كه امام فرموده است از غير امام نقل كنند تصدیق مىشوند كه آن غير امام فرموده است، معتبر است معتبر مىشود آن قيد معتبر نيست معتبر نمىشود، اين تصديقهم لما يقولون عطف تفسیر است.
خوب شما مىفرماييد كه از كجا مىگوييد كه این عطف تفسیر است؟ مىگويم قرينه بر اين كه اين عطف تفسیر است اینکه در اصحاب ابو جعفر و ابى عبد الله اين تصحیح را انداخته است فقط تصديق را گفته است، فی تسمیة الفقهاء من اصحاب ابى جعفر و ابى عبد الله علیه السلام قال الكشّى اجتمعت العصابة على تصديق هؤلاء من اصحاب ابى جعفر و اصحاب ابى عبد الله علیه السلام، ديگر تصحيح ندارد. اينجا همان دارد كه و اجمعت العصابة على تصديق هؤلاء،كه اين اشخاص تصديق مىشود من اصحاب ابى جعفر و ابى عبد الله علیه السلام.
نفرماييد اينها اگر تصدیق شدند روايت تا آخر صحيح مىشود چونكه اينها از امام نقل مىكنند.
نه اينجور نيست اينها از غير امام هم نقل كردهاند اينجور نيست كه همه رواياتشان از امام بلاواسطه باشد، بله اكثر رواياتشان از امام بلاواسطه است كما اين كه آنهاى ديگر هم اصحاب ابى عبد الله هم اكثر رواياتشان بلاواسطه است، منتهى اينها خيلى است آنها كم است در مقابل اينها، اگر اين روايت صحيح مىشد الى الابد چه از امام نقل كند چه از غير امام همان عبارت را مىفرمود كه اجمعت العصابة على تصحيح ما يصحّ عن هؤلاء، نمىفرمود كه اجمعت العصابة على تصديق هؤلاء الاولین من اصحاب ابى جعفر و اصحاب ابى عبد الله علیه السلام و انقادت لهم بالفقه.
نگوييد كه اجماع چه فايدهاى دارد، اتّفاق بر فقاهت اينها و بر عدالت اينها است و اين در ساير روايت يا اتّفاق نيست و يا تعرّض نشده است، بدان جهت در ما نحن فيه اين ذكرش در اصحاب ابى عبد الله و ابى جعفر علیهما السلام كه اقتصار کرد اجتمعت العصابة علی تصحيح ما يصحّ عن هؤلاء، اقتصار کرد در آن اصحاب علی تصدیق هؤلاء اين معلوم مىشود كه مراد از تصديق تصديق خود آنهاست كه آنها شكّ بر خودشان نيست هر چه گفتند تصديق مىشوند منتهى اگر از امام نقل كردهاند روى دو چشم از غير امام نقل كردهاند بايد نگاه بشود به ميزان اعتبار او، اینها راست می گویند که فلان كس گفته است امّا فلان كس کذاب یود يا فاسق بود يا مجهول الحال بود يا ضعيف بود فايدهاى ندارد، اگر معتبر بشود معتبر مىشود روايت.
بدان جهت عمده اشكال در روايت مرسله يونس ابن عبد الرّحمن عن بعض رجاله اين است كه مرسل است و بعضى رجاله دارد و اين روايت معتبر نمىشود.
و من هنا صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف كه منكر شده است كه توالى معتبر بوده باشد در ثلاثة ايّام به يك روايت ديگرى تمسک كرده است که آن روايت موثّقه محمد ابن مسلم است، درست دقت كنيد عرضى خواهم داشت در اين مقام كه قاعده كلّيه است،[5] اين روايت در باب 10 از ابواب الحيض روايت 11 است:
و باسناد الشّيخ عن على ابن حسن فضّال على ابن حسن فضّال فطحى است. سند شیخ به على ابن حسن فضّال تصريح كرديم گفتيم عيبى ندارد سابقاً كرّات گفتيم همان سند نجاشى است همان نجاشى است كه سند دارد به كتب على ابن حسن فضّال همان سند است، چونكه كه آن عبد الواحدى كه به نجاشى نقل كرده است کتاب على ابن حسن فضّال را او به نحو قرائت شخصى نبود به نحو تدريس و قرائت حديث بود به عنوان مجلس الدّرس كه شيخ هم آنجا بود بله نجاشى هم بود. «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع»، به واسطه اين على ابن حسن فضّال روايت موثّقه مىشود «قَالَ» امام صادق فرمود: «قَالَ: أَقَلُّ مَا يَكُونُ الْحَيْضُ (ثَلَاثَةٌ)» حيض سه روز مىشود. «وَ إِذَا رَأَتِ الدَّمَ قَبْلَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ- فَهُوَ مِنَ الْحَيْضَةِ الْأُولَى» اگر زن قبل از انتهاى ده روز از حين خون ديدن دمى ببيند فهو من الحيضة الاولى، ايشان فرموده است كه اين روايت شامل مىشود اگر دو روز اول خون ديد و بعد از دو روز هم خون قطع شد قبل از انتهاءعشره یک روز دید مقتضاى اين روايت اين است كه «اقلّ الحيض ثلاثة ايام وَ إِذَا رَأَتْهُ بَعْدَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ- فَهُوَ مِنْ حَيْضَةٍ أُخْرَى مُسْتَقْبِلَةٍ» ، اين مىشود حيض، اينجور استدلال كرده اند.
نکته ای که می گویم این است: در اين روايت مباركه دو تا حكم ذكر شده است، يكى اين است كه اقلّ الحيض ثلاثا اقلّ حيض سه روز است يعنى سه روز مستمر به آن بيانى كه ديروز گفتيم ظهور در وحدت دارد، و اذا رأت الدّم قبل عشرة ايّام اين راجع هست به اين كه بعد از سه روز دم ديگرى اگر ديد قبل از انتها ده روز بود فهو من الحيضة الاولى اين از حيض اولى است، چرا مىگوييم اين حكم حكم آخر است؟ چون كه به واو گفته شده است، اگر به فاء گفته مىشد در اين موارد حرف صاحب حدائق تمام بود، اگر مىفرمود كه اقل ما يكون الحيض ثلاثاً وفاذا رأت الدّم تفریع می کرد فاذا رأت الدم يوماً او قبل عشرة ايام فهو من الحيضة الاولى يعنى چونكه سه روز است اگر اين سه روز را قبل از عشره ديد حيض مىشود همان حيض اولى مىشود يعنى همان سه روز مىشود، اگر كلمه فاء بود اين استدلال تمام بود، ولكن اين روايتى كه به ما رسيده است حتّى صاحب حدائق خودش نقل كرده است واو است، واو به معناى جمع است دو تا حكم را امام علیه السلام جمع مىكند يكى اين است كه خون سه روز ديد حيض مىشود، ديگرى اين است كه بعد از اين كه سه روز حيض شد قبل انتها عشرة ايّام دوباره خون ديد ملحق به آن سه روز مىشود و از آن حيض حساب مىشود، و امّا اگر بعد العشره شد نه، يعنى بعد از عشره از انتهاء الدّم شد نه آن حيضه ثانيه حساب مىشود.
بدان جهت در ما نحن فيه در مقابل آن ظهورى كه گفتيم در روايات اقلّ الحيض يكى هم اين موثّقه بود كه اقلّ الحيض سه روز است ظهور دارند اين روايات كه دم از حين حدوثش در حيض بودن شرط است كه مستمر بشود الى انتها الثّلاثه چيزى داشته باشيم كه از آن ظهور رفع ید كنيم اين ثابت نشد، اين مىشود الاظهر اعتبار التوالی.
ثمّ بنينا فرض كرديم که از اين روايات ادنی الحيض ثلاثة ايام استمرار فهميده مىشود اين را كنار گذاشتيم، و اين مرسله يونس را هم كه دلالت مىكرد به عدم اعتبار الاستمرار اين نصوص خاص را كنار گذاشتيم، مقتضاى ادلّه اجتهاديه اوليه چيست؟ اعتبار توالى يا اعتبار عدم توالى است؟
فرمودهاند اعتبار توالى است، چرا؟ چونكه يكى از احكام حائض نماز و روزه است كه ثابت مىشود، ادله اوليه مىگويد براى جميع المكلّفين ديگران فرمودهاند ادله اوليه مىگويند بر اين كه نماز و روزه بر جميع مكلّفين واجب است آنى كه مىفرمايد ان الصّلاة كانت علی المؤمنین كتاباً موقوتا، اذا زالت الشّمس وجبت الصّلاة يعنى بر عامة مكلفين، و هكذا رواياتى كه از آنها استفاده مىشود بر اين كه امر شده است حتّى آيات قرانى هم همين جور است اقیموا الصّلاة ولو خطاب به ذكور است ولكن معلوم است كه فرقى ما بين ذكور و اناث نيست، و هكذا در صوم هم همين جور است، بدان جهت آن مقدارى كه يقين داريم اين مطلقات قيد پيدا كردهاند چونكه فرض كرديم مجمل شد روايات اقلّ الحيض و مرسله يونس رفع ید از اينها شد، شك كرديم كه آيا توالى شرط است در حيض بودن يا شرط نيست، خوب آنجايى كه توالى شرط است و توالى موجود شده است اين مطلقات در آن زن تقييد خورده است، بر آن زن ديگر صلاة واجب نيست صوم واجب نيست، نسائكم حرث لکم فأتوا حرثکم انی شئتم تقييد خورده است به «فاعتزلوا النساء فی المحیض» نمىشود او را وطى كرد بايد چند روزى كنار گذاشت، و امّا زنى كه دمش مستمر نيست توالى ندارد شك داريم كه اين مطلقات كه صلاة كتاب موقوت است یا اذا زالت الشّمس صلاة بر همه واجب است یا نسائكم حرث لکم فأتوا حرثکم انی شئتم تقييد و تخصيص خورده است يا نه اصل اصالة الاطلاق است، همين كه شكّ در تقييد شد و خطاب مخصّص مجمل شد دع صلاة ايّام اقرائك ايّام حيضك مجمل شد نفهميديم كه آيا حيض صدق مىكند در صورتى كه ثلاثة ايّام مستمر نباشد يا نه، شبهه مفهوميه است كه حيض صدق مىكند يا نمىكند، وقتى كه اينجور شد قدر متيقن آنى كه حيض است او تخصيص مىدهد اطلاقات را، و در ما بقى تمسک به مطلقات مىشود و رفع اجمال مىشود، نتيجه چه مىشود؟ نتيجه اين است كه «نسائكم حرث لکم فأتوا حرثکم انی شئتم» شما مسألهات را تمام بكن يا نماز و روزهات را تو هم بگير معنايش اعتبار توالى مىشود كه توالى شرط است.
ايشان فرمودهاند ديگران هم فرمودهاند همين جور گفتهاند جماعتى كه مقتضاى اطلاقات و عمومات تكاليف و محللّات مثل حلّيت وطى النسّاء مقتضايش اعتبار توالى است كه بايد توالى بوده باشد، وقتى كه مطلقات گفت تو بايد نمازت را بخوانى كه توالى ندارد آنها مدلول التزامى دارند كه تو حائض نيستى، چونكه اصول لفظيه فرقش با اصول عمليه اين است اصول لفظيه مثبتاتش را اثبات مىكند، آنها اثبات حكم طاهر مىكنند كه نماز را بايد بخوانى، به شوهر مىگويد وطى اين جايز است، موضوع كه حائض است يا نه موضوع را هم نفى مىكند چونكه حكمى كه ثابت شد ولو انتفاع موضوع عقلى است نفى موضوع عيبى ندارد ملازمش را اثبات مىكند كه تو حائض نيستى.
خوب حائض نشد خون ديده پنج روز ولكن متفرّقاً از روز اول اين وظيفهاش چيست؟ نماز بخواند وطيش هم حلال، امّا احكام استحاضه چه جور؟ فرمودهاند اگر ثابت بشود كلّ دمى كه ليس بحيضٍ فهو استحاضةٌ باز اثبات مىكند آن مطلقات كه گفت احكام طاهر دارى حيض نيستى مستحاضه هستى، چونكه لوازمش را اثبات مىكند اصول لفظيه است، و اگر اين ثابت نشد قائل به واسطه شديم گفتيم كه نه ممكن است زنى نه حائض بشود و نه هم مستحاضه بشود، عيبى ندارد يك زنى يك خون ديده است دو روز و خودش هم قرمز نه در ايّام عادت دو روز ديده است، بعد از اين كه دو روز تمام شد خون را كه ديده است مىگوييم اين خون نه استحاضه است نه حيض، بشوید و نمازش را بخواند، اگر گفتيم واسطه است هر دمى كه حيض نشد لازم نيست احكام استحاضه بار بشود مىگوييم راحت هستى نه حائض هستى و نه هم احكام استحاضه را دارى نمازت را بخوان مثل سابق.
ايشان اينجور فرمودهاند، آيا اين مطلب تمام است كه اگر اين روايات خاصّه رفع ید شد رجوع به مطلقات مىشود يا نه انشاء الله متعرض می شویم.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص319-320
[2] محمد بن عمر بن عبد العزيز کشی، اختيار معرفة الرجال، ( مشهد مقدس، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چ1، ت1490ق)، ص238.
[3] محمد بن عمر بن عبد العزيز کشی، اختيار معرفة الرجال، ( مشهد مقدس، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چ1، ت1490ق)، ص375
[4] محمد بن عمر بن عبد العزيز کشی، اختيار معرفة الرجال، ( مشهد مقدس، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چ1، ت1490ق)، ص556.
[5] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَقَلُّ مَا يَكُونُ الْحَيْضُ (ثَلَاثَةٌ) وَ إِذَا رَأَتِ الدَّمَ قَبْلَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ- فَهُوَ مِنَ الْحَيْضَةِ الْأُولَى- وَ إِذَا رَأَتْهُ بَعْدَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ- فَهُوَ مِنْ حَيْضَةٍ أُخْرَى مُسْتَقْبِلَةٍ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص296.