مسألة7: « قد عرفت أن أقل الطهر عشرة فلو رأت الدم يوم التاسع أو العاشر بعد الحيض السابق لا يحكم عليها بالحيضية و أما إذا رأت يوم الحادي عشر بعد الحيض السابق فيحكم بحيضيته إذا لم يكن مانع آخر و المشهور على اعتبار هذا الشرط أي مضي عشرة من الحيض السابق في حيضية الدم اللاحق مطلقا و لذا قالوا لو رأت ثلاثة مثلا ثمَّ انقطع يوما أو أزيد ثمَّ رأت و انقطع على العشرة إن الطهر المتوسط أيضا حيض و إلا لزم كون الطهر أقل من عشرة و ما ذكروه محل إشكال بل المسلم أنه لا يكون بين الحيضين أقل من عشرة و أما بين أيام الحيض الواحد فلا فالأحوط مراعاة الاحتياط بالجمع في الطهر بين أيام الحيض الواحد كما في الفرض المذكور«.[1]
كلام در فرمايشى بود كه صاحب الحدائق قدس الله سرّه به آن فرمايش ملتزم شده بود، و او اين بود كه نقائی براى زن حاصل مىشود خلال ايّام الحيض كه حيض حيض واحد است در آن نقاء زن در آن حال طاهر واقعى است و مكلّف است به وظايف و احكام زنى كه طاهر واقعى است طاهر از حيض است.
و فرمايش ديگر اين عشرة ايّام الحيض عبارت از عشرة ايّام الدّم است ايّام دم بايد بيشتر از ده روز نباشد و امّا آن ايّامى كه زن نقاء دارد آن ايام و انضمام ايام الدم بيشتر از ده روز بشود آن عيبى ندارد مانعى ندارد.
استدلال فرموده است بر اين مدّعاى خودش به صحيحه محمد ابن مسلم، صحيحه محمد ابن مسلم اين است كه همان صحيحهاى است كه سابقاً خوانديم، در باب 11 از ابواب الحيض روايت [2]3 است:
«محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن جميل ابن درّاج عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفرٍ علیه السلام قال اذا رأت المرأة الدّم قبل عشرة ايام»، زن اگر دم را قبل عشرة ايام ببيند «فهو من الحيضة الاولى» آنى كه ديده است تتمّه حيض اولى است. «و اذا رأت بعد العشره اگر بعد از عشره ببيند فهو من الحيضة المستقبلة» از حيض بعدى مىشود از حيض آينده يعنى جزء او مىشود.
وجه الاستدلال این است که فرموده است اين كه بعداً مىفرمايد در ذيل و آن كان بعد العشره فهو من الحيضة المستقبله، اين عشره عشره طهر است محتمل نيست عشره چيز ديگر بوده باشد چونكه حيضه مستقبله تخلل اقل الطّهر مىخواهد كه آن هم عشره است، پس اين ذيل روايت اين است كه «و اذا رأت المرأة الدّم بعد عشرة الطّهر فهى من الحيضة المستقبلة» اين حيض مستقبل است يعنى اگر ادامه پيدا كرد اين هم جزء آن حيض مستقبلى است، پس صدرش اينجور مىشود كه و ان رأت المرأة الدّم قبل عشرة ايامٍ قبل از اين ده روز يعنى ده روز طهر اگر ببيند اگر قبل از اين ببيند فهو من حيضة الاولى از حيضه اولى است، فرموده است فرض كرديم زنى سه روز خون حيض ديد و بعد از سه روز پنج روز نقاء حاصل شد و بعد چهار روز خون ديد، اين چهار روز قبل تمام عشرة طهر است پنج روز نقاء پيدا كرده است اين منضم مىشود فهو من الحيضة الاولى به سه روز اولى، سه روز با اين چهار روز مىشود هفت روز حيض، فرموده است اگر نقاء متخلل بين الدّمين محكوم به حيض بوده باشد اين كه حيضش بالا مىزند، چون سه روز حيض ديده است پنج روز هم كه نقاء متخلل بود اینهم چهار روز، پنج روز و چهار روز نه روز با سه روز اول دوازده روز مىشود و حال انکه اكثر الحيض عشرة ايّام است، امام علیه السلام چونكه در اين روايت فرمود دمى را كه قبل عشرة الطّهر مىبيند لاحق به حيض اولى مىشود و اين لاحق شدن به حيض اولى دلالت مىكند كه آن نقاء وسط حيض نيست طهر است او، و الاّ اگر او طهر نبوده باشد لازم مىآيد حيض زن در اين مواردى كه ذكر مىكنيم بيشتر از ده روز بوده باشد دوازده روز بوده باشد يا فرض بفرماييد بعضاً شانزده روز بوده باشد، پس تحفّظاً به اين صحيحه محمد ابن مسلم كه به اصطلاح شماها هم صحيح است و بايد به مدلولش اخذ بشود تحفّظاً به اخذ به مدلولش ملتزم مىشويم نقائى كه متخلل مىشود ما بين ايّام الدّم فى ضمن عشرهاى كه عشره از خود ايام دم مركّب مىشود در ضمن اين عشرهاى كه از ايام دم حساب مىشود در ضمن آنها ايّام نقاء مىشود آن ايّام نقاء پاك و طهر است.
خوب آن وقت به صاحب حدائق اينجور اشكال مىشود كه يا صاحب حدائق اگر يك جور ديگر شد كار مثل چه؟ مثل اين كه زن سه روز حيض ديد بعد نه روز پاك شد نه روز خون نداشت روز دهمى نه روز پشت سر هم خون ديد، خوب آن نه روز كه نقاء پيدا كرده است او را مىگوييد طهر، خوب آن را داديم به شما، اين صحيحه مىگويد كه ما رآه قبل العشره يعنى آنى كه قبل از عشرة ايام طهر اينجور معنا كرديم واقع شده است منضم مىشود به حيض اولى، خوب آن منضم مىشود نه روز بعدى كه ايام دم است قبل از عشره طهر است اين منضم مىشود به آن سه روز اين مىشود دوازده روز اين صحيحه مىگويد دوازده روز همهاش حيض است؟ همهاش ايام دم است، سه روز خون ديده بود نه روز پاك شده بود اين باز دوباره بعد از نه روز روز دهمىاش نه روز ديگر متصلاً خون ديد اين خون دومى قبل از عشرة الطّهر است چونكه اقل طهر ده روز است نه روز خشك بود پس اين قبل العشره است ملحق به حيض اولى مىشود، حيض اولى خودش سه روز بود يا چهار روز بود منضم به او بشود چند روز مىشود؟ مىشود دوازده روز سيزده روز، پنج روز بود اگر قبلى مىشود چهارده روز، خوب شما چه جور می گوئید به اين صحيحه اخذ مىكنيد.
ايشان ممكن است در جواب برگردد كما اين كه گفته است كلامش را که بله يك قيدى دارد، اینکه قبل العشره هر چه انسان خون ديد منضم مىشود به حيض سابقى يك قيدى دارد كه ديروز هم از ايشان نقل كرديم، به شرط اين كه از ده روز نگذرد مجموعش.
مىگوييم يا صاحب الاحدائق وقتى كه بايد قيد بزنىم عشره چرا عشره طهر بشود؟ مراد در اين روايت عشره حيض بشود، اينجور بشود معناى اين صحيحه «اذا رأت المرأة الدّم قبل عشرة ايام»، آن كه از مبدأ حيض ده روز حساب مىشود ديروز گفتيم پيش مشهور اینجور است اگر دم را قبل از تمام شدن اين عشرة ايام ديد «فهو من الحيضة الاولى» اين از حيضه اولى مىشود، خوب ملتزم مىشويم خونى كه قبل از تمام شدن ده روز از حين شروعش ديده شده است حيض است خودش هم من الحيض يعنى استمرار دارد او اين پشت سر او است، يعنى نقاء متخلل هم حيض است كه سابقاً مىگفتيم، بعد كه مىگويد و ما رأته بعد العشره آنى كه بعد از تمام شدن ده روز خون مىبيند او ديگر ملحق به او نمىتواند بشود، ولكن ملحق به حيض آتيه مىشود، اين را مقيد مىكنيم بما اذا كان البَعدَ بتخلل اقلّ الطّهر اين اين وقتى ملحق مىشود به حيضه مستقبله كه اقل طهر فاصله بشود.
پس در ما نحن فيه مراد از عشره عشره حيض مىشود يعنى آن عشرة ايّام كه از حين شروع دم الحيض تا ده روز گفتيم بايد حيض خلاص بشود دمى را كه اين زن در آن عشره ديد ملحق به حيضش است، من الحيض هم كه معنايش اين است كه حيض باقى است منضم جزء او مىشود يعنى نقاء هم حيض است، كه استدلال مىكرديم، و آن كان بعد العشره يعنى دم را بعد از آن ده روز حيض ببيند اين روايات باطلاقه دلالت مىكند كه آن دم بعد از آن عشره ملحق به حيض مستقبل است، خوب اين را تقييد مىكنيم، تقیید به چه چيز؟ به آن رواياتى كه گفته است اقلّ الطّهر ده روز است مقيّد مىكنيم كه اين حيض که ديده شده است بعد از ده روز حيض ملحق به حيض آتى مىشود وقتى كه بعديّت بعشرة ايّام شد، يعنى ده روز خالى شد از حيض يا ده روز دم داشت ولكن دمش دم استحاضه است ديگر آن دم استحاضه هم طهر حساب مىشود كما سيأتى، اين و اذا كان بعد العشره يعنى اذا كان بعد عشرة الحيض و تخلل اقلّ الطّهر فهو من الحيضة المستقبله او از حيض مستقبله است.
يك قيدى ما مىزنيم يك قيدى هم شما صاحب حدائق بايد بزنيد، شما قيد را به آن جمله اولى مىزنيد و هو من الحيضة الاولى مىگفتيد به شرط اينكه مجموعش از ده روز زيادتر نشود، ما آن قيد را به جمله اخيره مىزنيم مىگوييم بر اين كه جمله اخيره اولى قيد ندارد در آن ده روز از ابتداء الحيض هر دمى ديد آن دم حيض است، و امّا اگر در آنجا دم نديد ده روز تمام شد بعد از او ديد او ملحق به حيض بعدى مىشود با يك قيد اذا تخلل عشرة اقل الطّهر وقتى كه اقل طهر متخلل شد، يك قيد هم ما مىزنيم، خوب شما چرا حمل كرديد عشره را به اقلّ الطهر؟ اين دليلش چيست؟
شما نگوييد كه اصل عدم القيد موجب شد، نه يك قيد را بايد شما هم بزنيد ما هم بزنيم چرا اين اقلّ الطّهر شد اين اولاً.
خوب ممكن است كسى برگردد بگوید كه چرا عشرة الحيض شد؟ مىگوييم به قرينه من، اين كه مىگويد اذا رأت الدّم قبل عشرة ايام چونكه اگر عشرة الايام خلاص بشود حيض نمىشود آن دم كما سيأتى، اين كه مىگويد اذا رأت الدّم قبل عشرة ايام فهو من الحيض السّابق يعنى اين تتمّه آن حيض سابقى است، این آن وقتى مىشود كه عشرة حيض باشد، كلمه من الحيض السّابق اقتضاء مىكند كه اين عشره را حمل كنيم به عشرة الحيض كما حملنا.
ثمّ، اين حرف را درست توجه كنيد جواب ثانى اين را ديگران هم فرمودهاند كه خدمت شما عرض كردم، به صاحب حدائق عرض مىكنيم كه نه عشره عشره طهر است شما راست گفتيد همين جور علم غيب داريم كه مراد از عشره در اين روايت عشرة الطّهر است، خوب باز دلالت به حرف شما نمىكند، چرا؟
چونكه شما بايد يك قيدى بزنيد «اذا رأت المرأة دم را قبل عشرة ايام الطّهر فهو من الحيض السّابق فاذا رأت بعد عشرة ايام الطّهر فهو من الحيضة المستقبلة»، اينجور ديگر بيشتر از اين كه نمىخواستيم، خوب يك قيدى بايد بزنيم آن اذا رأت قبل عشرة الطّهر فهو من الحيض السّابق يعنى مجموعش از ده روز تجاوز نكند اين قيد را بايد بزنيم، خوب ما قيد هم نمىزنيم و مىگوييم بر اين كه مراد روايت از قبل عشرة ايام طهر است ولكن قبل بدئها، كلّ دمى كه زن ببيند قبل از اين كه عشره طهرش شروع بشود چونكه استحاضه هم از عشره طهر است كما سيأتى عشره طهر معنايش اين نيست كه زن دم نداشته باشد آنى كه بحث مىكرديم نقاء متخلل بين حيضه واحده حيض است يا نيست مراد از آن نقاء بياض بود كه زن خون نداشته باشد و الاّ اگر خون داشته باشد محكوم به حيض است آن عند الكل است در وسط حيض يك روز خونش زرد شد باز حيض است، الصفرة فی ايّام الحيض حيضٌ، آن نقاء مراد از آن بیاض بود نقاء يعنى خشك بياض چيزى ندارد، ولكن آنى كه عشرة ايّام الطّهر است او اين نيست كه زن بياض داشته باشد خون نداشته باشد. خون داشته باشد خون استحاضه است عيب ندارد او جزء طهر است. اين طهر مقابل حيض است. آن طهرى كه بعد الحيض بايد ده روز بشود او مقابل حيض است. مىگوييم معناى صحيحه اين است که عشره طهر گرفتيم معنايش را معنايش اين است كه اگر اين زن خون را ببيند قبل عشره طهر يعنى قبل از اين كه عشره طهر شروع بشود او حيض است، و آنى كه بعد از تمام عشره طهر مىبيند او حيضه مستقبله است، هيچ قيد هم نمىخواهد روايت، بنا بر اين معنايى كه عرض مىكنم هيچ قيد هم نمىخواهد، آنى كه قبل از عشره طهر مىبيند او حيض است و هيچ قيدى ندارد، چونكه اگر زنى دوازده روز خون ديد آن دو روزش طهر است عشره طهر است آن دو روزش از عشره طهر است بعد از ده روز، بلكه اگر ذو العادة شد زايد بر عادتش عشره طهر است كه خواهد آمد، خونش مختلف شد آنى كه رنگ ندارد او از عشره طهر است، اين كه روايت دارد ما رأته المرأة قبل العشره يعنى قبل از بدأ عشره طهر، اگر عشره طهر شروع نشده است هر چه ديده حيض است، يعنى اعمال حائض را بايد ملاحظه كند، نمىتواند بگويد كه خوب اين عشره طهر نيست حيض هم نباشد، نه آنى كه قبل عشره طهر است حيض است، ملازمه دارد ديگر زن يا حائض است يا غير حائض، مراد از عشره طهر غير حائض است ولو مستحاضه باشد، آنى كه قبل عشرة ايام الطّهر شروع بشود موجود بشود آن حيض است و آنى كه بعد عشرة ايّام يعنى بعد از تمامش بشود آن حيض آخر است، روايت هيچ تقييد هم ندارد.
اين معنا را مىگيريم دل شما خوش بشود يا صاحب حدائق عشره را به عشره طهر حمل مىكنيم و اينجور معنا مىكنيم و هيچ قيد هم نمىخواهد نه قبلش و نه بعدش، آنى كه قبل از عشره طهر است او لاحق به حيض قبلى است آنى كه بعد از عشره طهر است آن حيض مستقبل است، خوب اين هيچ اشكالى ندارد هيچ قيد هم نزد، اين دلالت نمىكند كه آن نقاء متخلل در آن عشرة ايام حيض طهر است دلالت نمىكند، بلكه دلالت مىكند كه من الحيض یعنی همان حيض قبلی مستمر است، چونكه عشره طهر شروع نشده است عشره طهر از ده روز كمتر نمىشود خون ديد اين عشره طهر چونكه شروع نشده خون ديدن كشف مىكنند كه عشره طهر شد شروع نشده است خون ديد، چونكه چهار روز پاك شد بعد خون ديد و اين خون ديد اين خون تتمه آن حيض سابقى است به حيض سابقى ملحق مىشود در اين صورت دلالت مىكند براين كه حيض سابقى مستمر است و آن نقائى كه در وسط شده است او هم حيض است.
سؤال...؟من الحيض يعنى جزء مىشود جزء معنايش اين است كه بقيه اجزاء موجود بشود بقيه اجزاء موجود شده است اين هم منضم به او مىشود كه استمرار دلالت مىكند، وحدت ديگر كه همان حرفى كه گفتيم ظاهر كلام حيض واحد است حيض واحد چونكه دم واحد نمىشود گرفت در وسط قطع شده است يعنى قعود واحد است براى زن كه از نماز نشسته است اين تتمه او است كه بايد بنشيند از نماز.
بناءً بر اين اين روايت دلالتى ندارد اگر دلالتى داشته باشد همان بر مسلك مشهور است كه قرء ما بين الدمين محكوم به حيض است چونكه حيض سابقى مستمر است.
سؤال...؟ نه كلّ دمى كه خواهد آمد بعد از عشره طهر شد اگر شرايط حيض را داشته باشد آن حيض است اين خواهد آمد كه در قاعده امكان انشاء الله بحث خواهيم كرد.
از ما ذكرنا معلوم شد جواب استدلال به اين روايتى كه در باب عدّه زن مطلّقه است، استدلال شده است، گفتهاند این روایت دلالت مىكند به مسلك صاحب حدائق، اين را مىدانيد كه زن بعد از اين كه طلاق گرفت مدخولٌ بها بود و در سن من تحيض بود و خودش هم حيض مىبيند بايد اين زن عدّه نگه بدارد بالحيض و الطّهر، عدّه اين زن سه طهر است فرقى نمىكند زنى كه خون حيض مىبيند و مدخولٌ بها است طلاق گرفته است از شوهرش عدّه اين سه طهر است، يكى آن طهرى است كه طهر غير مواقعه است و در آن طهرى كه شوهر با او ملاقات نكرده است طلاقش مىگويد، يكى از شرايط طلاق اين است كه زن اگر مدخلوله است طلاق او در طهرى بايد بشود كه در آن طهر دخول نكرده است، وقتى كه او طلاق گفت خوب آن طهر ادامه دارد كم يا زياد تا حائض بشود. وقتى كه حائض بشود آن يك طهر حساب مىشود که از عدّه يك طهر گذشت. بعد از اين حيض دوباره كه طهر پيدا مىكند يعنى از حيضش تمام مىشود او مىشود طهر دومى، بعد وقتى كه حيض ديگر پيدا كرد بعد از حيض وقتى كه پاك شد مىشود طهر سومى، وقتى كه حيض سومى را پيدا كرد حائض شد طهر سومى تمام مىشود، وقتى كه حيض سومى را ديد سه طهر تمام مىشود كه مقدار عدّه زن است به ديدن حيض سومى آن سه طهر تمام مىشود، يكى كه در ايام طلاق بود طهر دو تاى ديگر هم که بعد از دو تا حيض موجود شده بود بعد از اين كه حيض سومى ديد آن سه تا طهر تمام مىشود، اين عدّه زن است. اين كه در بعضى السنه است كه عدّه سه حيض است يعنى با سه حيض حدوث حيض سومى عده تمام مىشود چونكه سه طهر تمام مىشود، اين كه مىگويند عدّه زن سه حيض است يعنى به دخول زن در حيض سومى چونكه طلاقش در طهر واقع شده است به دخول در حيض سومى عده تمام مىشود معنايش اين است، بدان جهت عبد الرّحمن ابن ابى عبد الله از امام علیه السلام اين را مىپرسد، در ابواب عدد يعنى عده زن عده مطلقّه باب 1هفت[3] روايت 1 است:
محمد ابن يعقوب كلينى نقل مىكند عن الحسين ابن محمد عامر كه شيخ كلينى رضوان الله عليه است نقل مىكند عن معلّی ابن محمد معلّی ابن محمد بصرى است توثيق خاص ندارد ولكن از معاريف است قدحى به او نرسيده است معتبر است آنهايى كه تضعيف مىكنند درست نيست، نه به جهت اين كه در سند كامل الزّيارة يا تفسير على ابن ابراهيم است، آنها ملاك توثيق نيست پيش ما كما ذكرنا در محلّش، بلکه چون از معاريفى است كه قدح به او وارد نشده است و همين مقدار كافى است در حجّيت خبر، چونكه كشف مىكند كه حسن ظاهر داشت. آدم معروفى كه همه مىشناسند يك فسادى داشته باشد او را مردم علنى مىكنند و مىرسد به ديگران. نداشته باشد هم يك چيزى شايد ببندند فضلاً از اين كه چيزى نقل شده است از او، قدحى درباره او نقل نشده است بدان جهت اين دلالت مىشود كه حسن ظاهر داشت در ايام حياتش، حسن ظاهر خودش طريق بر عدالت شخص است و بر وثاقت شخص است محمد ابن يعقوب عن حسين ابن محمد عن معلّی ابن محمد عن الحسن ابن على اين حسن ابن على وشّاء است، يادتان باشد اين معلّی ابن محمد از حسن ابن على نقل كند يا از حسن نقل كند اين حسن ابن على وشّاء است كه معلّی ابن محمد نقل مىكند، اين قاعده كلّيه است که به واسطه تتبّع رواياتش هميشه معلّی ابن محمد از حسن ابن على ابن وشاء نقل مىكند از حسن ديگر نقلي ندارد. «عن ابان ابن عثمان عن عبد الرّحمن ابن ابى عبد الله قال سألت ابا عبد الله علیه السلام عن المرأة اذا طلّقها زوجها» وقتى كه زوجش طلاق گفت «متى تكون املك بنفسها»؟ كى خود زن راحت مىشود نفسش را مالك مىشود يعنى عدّه تمام مىشود، چونكه شوهر حقّ رجوع دارد در عدّه، كى املك بنفسها مىشود كه خلاص بشود از دست او؟ «قال اذا رأت الدّم من الحيضة الثّالثة»، وقتى كه دم حيضه ثالثه را ديد خلاص مىشود سه طهر تمام مىشود كما ذكرنا. «اذا رأت الدّم من الحيضة الثّالثة فهى املك بنفسها قلت فان عجل الدم عليها قبل ايّام قرئها»، اين زن عادتش اين بود كه مثلاً اول هر ماه مىديد اين ماه دو دفعه دم ديد ايام قرئش جلو افتاد «فان عجل الدم عليها ايّام قرئها قال آن كان الدّم قبل عشرة ايّام فهو املك بها» اگر خونى كه عجل قبل از تمام شدن ده روز است فهو آن مرد كه طلاق داده است او املك است يعنى هنوز عدّهاش تمام نشده است، ملحق است به حيض سابقى و دو حيض است هنوز. «فان اجلّ الدّم عليها قبل ايّام قرئها قال آن كان الدّم قبل عشرة ايّام فهو» آن مرد املك بها است «و هو من الحيضة الّتى طهرت منها» آن حيضهاى كه از او پاك شده بود يعنى نقاء حاصل شده بود اين جزء او است، و آن «كان الدّم بعد عشرة ايّام فهو من الحيضة الثّالثة» اگر بعد عشرة ايام بشود «فهى املك بنفسها»، راحت شده است فهى یعنی زن املك بنفسها ديگر خودش مالک خودش است، فهو من الحيضة الثّالثه، و آن كان بعد عشرة ايام عشرة ايام طهر است، پس آن اولى اين مىشود كه اگر قبل ايام عشرة طهر ببيند اين به اين مىشود كه باز پنج روز خون ديده بود نه روز پاك شد بعد پنج روز ديگر چهار روز ديگر خون ديد، اين مىگويد اين چهار روز دومى قبل عشرة ايام طهر است ديگر جزء مىشود به آن پنج روز اولى و مىشود نه روز، پس آن وسطى كه پاك شده بود او بايد طهر بشود حيض نشود، و الاّ او هم منضم به حيض بشود حيض مجموعش مىشود چهارده روز، اينجور استدلال كردند همان استدلالى كه در صحيحه محمد ابن مسلم بود.
الجواب الجواب مىگوييم كه مراد از عشره اولاً عشره حيض است، آن كان قبل تمام عشره حيض او حيض است و اگر بعد عشره حيض شد آن حيض لاحقى است عدّه تمام شده است، به شرط آن يتخلل الطّهر اقلّ طهر كه ده روز است يك قيد مىزنيم، چونكه صاحب حدائق هم بايد يك قيد بزند ديگر فهو من الحيض السّابق از حيض سابق است اين در صورتى است كه مجموع دمها از ده روز بيشتر نشود، همان يك قيد يك قيد ديگر النّفس بالنّفس قصاص می شود، و امّا اگر عشره طهر بگيريد كه آن جواب دومى گفتيم كه عشره طهر صحيح است و قبول كرديم فرضاً مىگوييم قبل عشره طهر بشود لاحق به حيض است بعد از عشره طهر بشود لاحق به حيض بعدى است، هيچ اشكالى هم ندارد الجواب الجواب.
بعد در ما نحن فيه تمسک شده است به دو روايت ديگرى در مقام كه آن دو روايت ديگر را هم گفتهاند دلالت مىكند بر مسلك صاحب الحدائق آن دو تا روايت در باب شش از ابواب الحيض است در جلد 2، آن دو تا روايت يكى صحيحه يونس ابن يعقوب است در باب شش از ابواب الحيض روايت 2 است كه سابقاً هم خوانده بوديم:
عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن يونس ابن يعقوب قال قلت لابى عبد الله علیه السلام المرأة تَرى الدّم ثلاثة ايّامٍ او اربعة قال تدع الصّلاة قلت فانها تری الطهر ثلاثة ايّامٍ و اربعة قال تصلّى قلت فانها تَرى الدّم ثلاثة ايامٍ او اربعة قال تدع الصّلاة قال فانها تَرى الطهر ثلاثة ايّام و اربعة قال تصلّى قلت فانها تَرى الدّم در همان ماهها پشت سر هم ثلاثة ايّام او اربعة قال تدع الصّلاة ما بينها و بين شهرٍ يك ماه همين جور است كه ايّام حيض نماز نمىخواند ايّام طهر نماز مىخواند ايّام نقاء، فان انقعط الدّم فهو در ماههاى ديگر به آن وظايفى كه گفته شده است عمل مىكند كه ما هم خواهيم گفت انشاء الله، والاّ اگر قطع نشد فهى مستحاضةٌ احكام استحاضه را بايد عمل كند، ديگر امروز كه خون نيست نماز بخواند هست نخواند نه بايد به وظايف مستحاضه عمل كند.
اصلاً سابقاً هم گفتيم اين ربطى به آنى كه صاحب حدائق فرموده است ندارد، چونكه آن خونها را جمع كنيد ولو اقلّ طهر فاصله نشده است چونكه اقلّ طهر فاصله نشده است تا دو حيض بشود، يك حيض نمىتواند بشود چونكه مجموعش زايد بر عشره است، چهار تا چهار روز ببيند پانزده روز مىشود، چهار تا سه روز ببيند در عرض يك ماه دوازدهتا مىشود بلكه شانزده تا مىشود اگر پنج تا سه روز ببيند، سه روز ببيند طهر بشود سه روز ببيند باز سه روز طهر بشود اين معنايش اين است كه پانزده روز دم ديده است امام فرموده است همهاش حيض است، روايت هم صحيح است، يك روايت دومى كه آن هم مصححه ابى بصير است آن هم به همين مضمون است فرقى ندارد.
اين دو تا روايت را كما ذكرنا سابقاً حمل بر حكم ظاهرى مىشود، چونكه در موارد تدريجيات علم اجمالى كه زن دارد من در اين ماه مكلّف به صلاة هستم خونى كه مىبيند چونكه همه نمىتواند حيض بشود چونكه اقلّ طهر فاصله نشده است بدان جهت علم دارد مكلّف زن بر اين كه مكلّف است بر اين كه حائض است احكام حيض را عمل كند يا فرض كنيد طاهر است احكام طاهر را عمل كند، اين علم بر او آن وقتى كه فرض بفرماييد اول دم مىبيند ثانياً دم مىبيند علم داشته باشد كه در اين دمها هم بايد نماز بخوانم چونكه همهاش حيض نمىشود، اين علم بعد از تمام شدن اين دمها مىآيد، چونكه ممكن است همه دمها كه مىرسد به او احتمال دارد كه قطع بشود و بعد دم نيايد، چونكه علم غيب ندارد كه زن، بدان جهت احتمال حيض چونكه مىدهد شارع حكم ظاهرى جعل كرده است كه نماز را رها كن، حكم ظاهرى است يعنى بعد اگر معلوم شد كه نه طاهر بوده است به آن حسابى كه خواهد گفت تدارك كند، يا نه تدارك را همه خدا بخشيده است به او گفته است در آن ماه اول كه اينجور مبتلا هستى نماز نخوان در ايام الحيض، اين را بايد به اين حكم ظاهرى حمل بكنيم و الاّ حيض واقعى نمىشود، كما اين كه طهر واقعى نمىشود، طهر واقعى بايد ده روز بوده باشد چهار روز نماز بخوان آن طهر واقعى نمىتواند بشود، بدان جهت اين روايت كما ذكر المحقق و غير المحقق اين حكم ظاهرى است، حكم ظاهرى است شارع اغماض كرده است چونكه امر تدريجى است و در اول علم اجمالی تكليف ندارد چونكه نمىداند خون اينجور مىآيد كه در اين خونها تكاليفى دارد، بدان جهت در هر خونى كه مىرسد شارع گفته است بنا بگذار كه حائض هستى و نمازت را ترك كن، اين عيبى ندارد اين ربطى به كلام صاحب حدائق ندارد.
بقى الكلام در ما نحن فيه در آن مطلبى كه سابقاً گفتيم كه در عبارت عروه دو تا اشكال شده است نه اینکه اشكال شده است كه اين درست نيست بلکه با مبناى صاحب عروه يا بر مبناى فقهاء كه خود صاحب عروه اختيار كرده است نمىسازد، در مسأله هفت اينجور دارد: قد عرفت آن اقلّ الطّهر عشرة» فهميدى كه اقلّ الطّهر بايد ده روز بشود. «فلو رأت الدّم يوم التاسعٍ او العاشر بعد الحيض السّابق سه روز خون ديده بود يا چهار روز خون ديده بود حيض شد نه روز از آن چهار روز گذشت از انتهاى چهار روز از حين قطع، فلو رأت الدّم يوم التّاسع او العاشر بعد الحيض السّابق يعنى بعد از اين كه حيض سابق منتهى شد و به حيض سابق نقاء حاصل شد بعد از او يوم تاسع يا عاشر خون ديد، اگر سه روز ديده بود بعد از نه روز نه روز خشك شد و باز خون ديد، اقلّ طهر كه نيست اين نه روز، يا فرض كنيد بر اين كه چهار روز خون ديده بود روز نهمى يا روز دهمى كه اقل طهر فاصله نشده است خون ديد لا يحكم عليه بالحيضية به آن خونى كه الان مىبيند به اين خون به حيضيت حكم نمىشود، امّا حيض مستقل نمىشود چونكه سابقاً سه روز چهار روز خون ديده است نه روز قطع شده است آن نقاء هم حيض است آخر بدان جهت در ما نحن فيه چونكه نقاء حيض است يعنى عشره حيض تمام مىشود، وقتى كه روز نهمى ديد روز نهمى از حين قطع الدّم است نه از حين حدوث الدّم، روز دهمى بعد از انقطاع دم عشره حيض تمام شده است نه لاحق مىشود به آن حيض و نه هم حيض مستقل مىشود، چرا؟ چونكه ده روز طهر فاصله نشده است، اين عبارتش اين است.
دو تا مناقشه شده است مناقشه اين است كه اين فرمايش با مسلك خودشان جور نمىشود، اين جزم به عدم الحيضية با مسلك صاحب عروه تنافى دارد. چرا؟ چونكه مسلك صاحب عروه اگر يادتان بوده باشد اين بود كه آن نقائى كه واقع مىشود ما بين ايّام الدّم زن در آنها طاهر است اينجور گفت منتهى جزماً نگفت گفت احتياطاً طاهر است و احكام طاهر را عمل كند، و يك مطلب ديگر را هم گفت آن مطلب ديگر عبارت از اين است كه فرمود اقلّ حيض كه سه روز است لازم نيست سه روز پشت سر هم خون ببيند دو روز ديد بعد از چند روز يك روز را ديد باز حيض است، آن يك روز با آن دو روز ديگر حيض است، اين دو تا مسلكش بود، منتهى هر دو را به عنوان احتياط گفت، گفت اشكال است احتياط اين است كه همين كار را بكند و احكام طاهر را مراعات كند، يا احكام حيض را در آن سه روز منفصل مراعات كند، وقتى كه اينجور فرمود خوب فرمودهاند بر اين كه مقتضاى اين اين است كه اگر سه روز خون ديد بعد از سه روز نه روز پاك شد روز دهمى يا روز نهمى خون ديد چونكه اقلّ الطّهر فاصله نشده است خون دومى حيض مستقل نيست امّا بنا بر مسلك شما لاحق به حيض اولى بايد بشود، چرا؟ چونكه حيض اولى سه روز است اين يك روز هم به او منضم مىشود و مىشود چهار روز، دو روز است منضم مىشود مىشود پنج روز، چونكه آن نقاء متخلل طهر است قهراً حيض مىشود پنج روز، چونكه حيض قهراً مىشود پنج روز خوب بايد احكام حائض را عمل كند، پس بدان جهت شما چه جور مىگوييد جزماً حيض نيست؟ بايد بگوييد كه اشكال دارد حيضيتيش بايد اينجور بگويد كه اشكال دارد حيضيتيش، چونكه آن دو مطلب را به اشكال گذرانديد اين را هم بايد به اشكال بگذرانيد، پس آن دو مطلب را به اشكال گذراندن و اينجا حكم جزماً كردن به عدم حيضيت با همديگر تنافى دارد، اين مناقشهاى است كه شده است.
والجواب اين است كه اين مناقشه درست نيست چونكه آن مناقشه آن وقتى درست بود كه مرحوم صاحب عروه به مسلك صاحب الحدائق قائل بشود در اكثر الحيض، بگويد اكثر الحيض اين است كه اكثر ايام دم آنها بايد ده روز بشود، آن مسلك را قبول بكند يا در او تسليمى داشته باشد احتياطى داشته باشد، ولكن صاحب عروه مسلكش اين است كه از حين دم اقلّ الحيض و اكثر الحيض بايد تا ده روز تمام بشود، فروعاتى كه بعد از اين ذكر خواهد كرد در عروه همهاش مبتنى بر اين مسلك است كه بايد اقلّ الحيض و اكثر الحيض از حين شروع الدّم تا ده روز تمام بشود كما اين كه گفتيم، بنا بر او اين فتوا عيبى ندارد، جزماً هيچ منافات ندار،د چونكه روز نهمى كه دم ديد حيض مستقلى نیست قطعاً، و ملحق هم به او نمىتواند بشود چونكه ده روز از ابتداى دم گذشته است اين نمىتواند لاحق بشود، چونكه ده روز گذشته نمىتواند لاحق بشود، به عبارت ديگرى خدمت شما عرض كنم كه مسلك سيّد اين است كه ده روز بايد پشت سر هم بشود ولكن در اين ده روز پشت سر هم لازم نيست كه همهاش را خون ببيند، ممكن است در اثناء خون نبيند خون نديد به احكام طاهر عمل كند، مسلكش اين است مثل مسلك مشهور، چونكه مسلكش اين است اين را مىگويند توالى ايّام دون الدّم، توالى ايّام معتبر است ده روز پشت سر هم اقلّ الحيض و اكثر الحيض بايد در اين موجود بشود، امّا توالى در دم معتبر نيست در مورد اكثر الحیض عند الكل و در مورد اقل الحیض و اکثر الحیض عند بعض که گفتیم، و لکن این معنا که باید در اکثر الحیض از حین بدأ الدم باید دم تمام بشود این معنا را صاحب عروة قبول دارد، روی این مسلک دارد حکم می کند که دم روز نهمی حیض نیست، چون اگر دم روز نهمی حیض باشد ایام حیض چهارده روز می شود، و حال انکه ایام حیض ده روز پشت سر هم می شود هر چند همه آن ده روز لازم نیست محکوم به حیضیت بشود، نقاء شد وظائف طهر را رعایت می کند، توالی ایام معتبر است و باید ده روز پشت سر هم بشود.
و من هنا سید حکیم قدس الله سره [4]در ذیل اینکه صاحب عروه جزم فرمود که حیض نیست فرموده چونکه حیض مستقل نیست چونکه اقل طهر فاصله نشده و ملحق به سابق نیست لعدم التوالی بالمعنی الذی سیأتی، این توالی در ایام است، چونکه توالی در ایام نیست اگر روز نهمی ببیند بدان جهت محکوم به حیض نمی شود، و الحمد لله رب العالمین.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص319-320
[2] وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا رَأَتِ الْمَرْأَةُ الدَّمَ قَبْلَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ- فَهُوَ مِنَ الْحَيْضَةِ الْأُولَى- وَ إِنْ كَانَ بَعْدَ الْعَشَرَةِ فَهُوَ مِنَ الْحَيْضَةِ الْمُسْتَقْبِلَةِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص298.
[3] الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَرْأَةِ إِذَا طَلَّقَهَا زَوْجُهَا مَتَى تَكُونُ هِيَ أَمْلَكَ بِنَفْسِهَا فَقَالَ إِذَا رَأَتِ الدَّمَ مِنَ الْحَيْضَةِ الثَّالِثَةِ فَهِيَ أَمْلَكُ بِنَفْسِهَا قُلْتُ فَإِنْ عَجِلَ الدَّمُ عَلَيْهَا قَبْلَ أَيَّامِ قُرْئِهَا فَقَالَ إِذَا كَانَ الدَّمُ قَبْلَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ فَهُوَ أَمْلَكُ بِهَا وَ هُوَ مِنَ الْحَيْضَةِ الَّتِي طَهُرَتْ مِنْهَا وَ إِنْ كَانَ الدَّمُ بَعْدَ الْعَشَرَةِ الْأَيَّامِ فَهُوَ مِنَ الْحَيْضَةِ الثَّالِثَةِ وَ هِيَ أَمْلَكُ بِنَفْسِهَا؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج6، ص88.
[4] سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج3، ص207