درس هفتصد و هشتاد و ششم

دم حيض

مسألة 8: « الحائض إما ذات العادة أو غيرها‌و الأولى إما وقتية و عددية أو وقتية فقط أو عددية فقط و الثانية إما مبتدئة و هي التي لم تر الدم سابقا و هذا الدم أول ما رأت و إما مضطربة و هي التي رأت الدم مكررا لكن لم تستقر لها عادة و إما ناسية و هي التي نسيت عادتها و يطلق عليها المتحيرة أيضا و قد يطلق عليها المضطربة و يطلق المبتدأة على الأعم‌ ‌ممن لم تر الدم سابقا و من لم تستقر لها عادة أي المضطربة بالمعنى الأول‌«.[1]

اقسام زنان حائض

فقهاء تقسيم فرموده‏اند زن حائض را على اقسامى، و اين تقسيم  مرأه كه حائض است به اقسامى به اعتبار اختلاف الحكم است كه زن حائض به حسب الاحكام فرق مى‏كند حكمش، تارةً زن وقتى كه خون مى‏بيند خون حيض اول دفعه‏اش هست كه خون حيض مى‏بيند او را تعبير مى‏كنند در كلمات بالمرأت المبتدئة،كه كان بدأ حيضش هست، و اين زن اگر مكررّاً خون ببيند و براى اين زن عادتى در ديدن خون حيض پيدا نشود آن عادتى كه فى ما بعد خواهيم گفت كه زن ذوالعادة و ذات عادةٍ مى‏شود اين عادتى پيدا نكرده است، مكرراً خون ديده است ولكن خونش مختلف است به حسب ايّام و به حسب عدد الايّام، بعضاً چهار روز بعضاً پنج روز بعضاً سه روز بعضاً اول ماه بعضاً وسط ماه بعضاً آخر ماه بدان جهت زنى كه مكرراً خون ديده است و لم تستقرّ لها عادةٌ به او در كلمات فقهاء مى‏گويند مضطربه.

 و امّا آن زنى كه عادت پيدا كرده است به تكرار الدّم در حيض مثل اين كه هميشه در اول ماه تا پنجم ماه حائض مى‏شود و اينکه این عادت به چه چيز محقق مى‏شود بحث خواهيم كرد اين زن را مى‏گويند ذو العادة و ذات عادةٍ.

و اين زن ذات العادة دو قسم است تارةً بعد كه خون مى‏بيند عادتى را كه تا اين خون ديدن داشت او را حافظ است مى‏داند او چيست، و اخرى يادش مى‏رود چونكه دفعه ديگر خون كه ديده است مضطرب شده است حواسش هم پرت است يادش نيست كه ماههای قبل چه جور بود اين را مى‏گويند ناسيه، مى‏داند عادت داشت ولكن عادتش چه جور بود كدام وقت بود اينها را يادش رفته است اين را مى‏گويند ناسيه، به اين ناسيه در كلمات فقهاء ولو در كلام بعضيشان دو اسم ديگر هم اطلاق مى‏شود به اين ناسيه متحيّره هم مى‏گویند و اسم سوّمى‏اش مضطربه است، خوب آن معناى مضطربه كه در اول گفتيم او چه بشود؟ او را داخل مبتدئه مى‏گيرند، آن كسانى كه ناسيه را به او مضطربه اطلاق مى‏كنند به آن مضطربه بالمعنا الاول مبتدئه اطلاق مى‏كنند، مبتدئه آن زنى است كه خون را اول مرّة ببيند يا مكرر ببيند ولكن عادت پيدا نكند او مبتدئه است، پس مضطربه آن زنى مى‏شود كه عادتش را يادش برده است.

و اين را هم مى‏دانيد زنى كه ذوالعادة مى‏شود تارةً من حيث الوقت و من حيث العدد عادت پيدا مى‏كند، مثل اين كه زن دو ماه يا بيشتر از اول ماه تا پنجم ماه خون ديده است روز ششم قطع مى‏شود، اين ذو العادة است من حيث الوقت كه اول ماه است تا پنجم و هم من حيث العدد كه پنج روز خون مى‏بيند.

اقسام زنان صاحب عادت عديه

و اخرى من حيث العدد ذوالعادة است ولكن من حيث الوقت ذات عادةٍ نيست، مثل اين كه هر ماه پنج روز خون مى‏بيند در بعضى ماه‏ها از روز اول تا پنجم، در بعضى ماه‏ها از دهم ماه تا پانزدهم ماه كه حيضش به روز ششمى نمى‏ماند، من حيث العدد ذات عادةٍ هست و امّا من حيث الوقت عادت ندارد.

و ربّما عکس مى‏شود زن من حيث الوقت عادت دارد ولكن من حيث العدد عادت ندارد، مثل اين كه هر ماه كه خون مى‏بيند اول ماه خون مى‏بيند ولكن اول ماه كه خون مى‏بيند بعضاً شش روز مى‏بيند بعضاً چهار روز مى‏بيند بعضاً پنج روز مى‏بيند بعضاً هفت روز مى‏بيند، ولكن حيضش از اول ماه شروع مى‏شود.

اقسام زنان صاحب عادت وقتيه

اين زنى كه عادت عدديه ندارد ولكن عادت وقتيه دارد اين سه قسم است:

تارةً از حيث مبدأ وقت حيض عادت دارد كما فى المثال الّذى ذكرنا كه هميشه خون را اول ماه مى‏بيند ولكن مختلف مى‏شوند ادامه‏شان.

ربّما از حيث انتهاء الحيض عادت دارد هميشه روز دهم ماه پاك است يا روز هفتم ماه پاك هست هيچ نشده است كه روز هفتم پاك نشود روز هفتم پاك مى‏شود، امّا مبدأش مختلف است يك وقت از اول ماه مى‏بيند تا هفتم، يك وقت از دوم ماه مى‏بيند تا هفتم، يك وقت از سوم ماه مى‏بيند تا هفتم، مختلف است مبدأش، ولكن منتهايش روز هفتم قطع مى‏شود.

و يك وقت وقتيه من حيث الاثناء مى‏شود هميشه چهارم و پنجم ماه حائض است، منتهى يك وقت از اول ماه شروع مى‏شود و روز ششم قطع مى‏شود، يك وقت روز دوم شروع مى‏شود و روز هفتم قطع مى‏شود يا روز هشتم قطع مى‏شود، هميشه چهارم ماه و پنجم ماه حائض است اثناء حيضش است، اين هم من حيث الوسط عادت وقتيه پيدا مى‏كند.

اين كه تقسيم مى‏كنند زن حائض را به اين اقسام كما يأتى اين به حسب اختلاف الحكم است، اختلاف الحكم در دو صورت مى‏شود يكى آن وقتى كه دمى كه ديده است فى ما بعد مستمر بشود و ده روز را تجاوز كند ذو العادة به عادتش اخذ مى‏كند على تفصيلٍ، آن كسى كه عادت ندارد مضطربه است به اوصاف اخذ مى‏كند و اگر اوصاف نداشته باشد حكمش خواهد آمد.

يكى هم از حين رؤية الدّم است حين روية الدّم زن اگر در زمان عادتش دم ببيند ولو صفرت باشد حيض است بايد احكام حيض را مترتّب بكند، و امّا ذو العادة نباشد دمى كه مى‏بيند اوصاف حيض داشته باشد متحيّض مى‏شود با آن قيودى كه خواهد آمد، و امّا اگر نه ذو العادة است و نه دم را به اوصاف ديده است او به احكام استحاضه عمل مى‏كند به مجرّد روية دم حكم به حيض نمى‏شود على ما سيأتى انشاء الله، و يك احكام ديگرى هم هست كه زن‏ها به حسب اين احكام در او مختلف هستند كما اين كه ذكر خواهد شد انشاء الله.

يك مطلب هست و آن اين است كه ذو العادة وقتى كه دمش از عشرة ايّام گذشت (چونكه عشرة ايّام كه زايد شد حيض نمى‏شود) اين اخذ به عادتش مى‏كند، مقدار عادش را حيض قرار مى‏دهد بقيه مى‏شود استحاضه، فعلاً شما اين حكم را در نظر بگيريد تا معلوم بشود، بحثى كه ما در اول مى‏كنيم اين است كه المرأة بماذا تصیر ذات عادةٍ؟ شرعاً  مرأه ذات عادت مى‏شود اين به چه چيز ذات عادت مى‏شود؟

ملاک و معيار عادت

 مشهور ما بين اصحاب ما بلكه خلافى را نسبت به كسى معيّن داده نشده است در كلمات اصحاب و آن اين است كه عادت به اين مى‏شود كه زن دو دفعه دم ببيند متماثلتين، دو تا دم ديده است متماثلتين فى الايّام و العدد مى‏شود وقتيه عدديه، يا فى العدد مى‏شود ذات عادت عدديه، يا فى الوقت فقط متماثلين بوده باشد مى‏شود ذات عادت وقتيه، وقتى كه زن مرّتين خون را ديد كه آن خون متماثلين هستند آن وقت زن ذات عادت مى‏شود.

ادله و مستندات

اين كه نسبت داده‏اند به بعضى اصحاب كه نه يك دفعه خون ديد دفعه دومى ذات عادت است اين را به بعض غير معيّن نسبت داده‏اند امّا اینکه قائلش از اصحاب ما كيست معيّن نشده است، قيل آن قائل كه بوده است الله يعلم، ولكن عامّه اينجور نيست در عامّه جماعتى هست كه آنها ملتزم شده‏اند ذات عادت مى‏شود زن به ديدن دم بمرةٍ، اين از روايات ما ظاهر مى‏شود كه در زمان امام صادق علیه السلام قائل به اين از عامّه كثير بود، آن روايتى را كه خواهيم خواند آنجا عرض خواهم كرد كه اين كلام امام كه استدلال مى‏كند كه زن ذات عادت بودنش بايد دو دفعه بشود به يك دفعه ذات عادت نمى‏شود استدلال مى‏كند به قول رسول الله صلی الله علیه وآله اين معلوم مى‏شود كه مى‏خواهد واضح بكند بطلان مذهب آنها را كه مخالف قول رسول الله است كه خودشان هم از رسول الله نقل كرده‏اند اين كلام را، اين معلوم مى‏شود كه آن زمان در عامه قائل كثير بود.

استدلال به تسالم

 و كيفما كان دليل اينكه به مرّتين (قطع نظر از تسالم چونكه اين تسالم چونكه در مسأله نصوص وروايات است معلوم است كه مجمعين هم روى اين روايات گفته‏اند لااقل احتمال اين است كه مجمعين روى اين روايات گفته‏اند و الاّ يك اجماعى بوده باشد كه مدركش غير اين روايات بوده باشد اجماع تعبّدى كذا اينجور اجماعی محرز نيست در مساله) در مسأله ما رجوع به روايات مى‏كنيم در ما نحن فيه  مرأه ذات عادت مى‏شود به روية الدّم مرّتين متماثلين اين مدركش يكى روايات است كه دو تا روايت است، و ديگرى يك وجهى است كه گفته‏اند درست نيست.

اما آن وجه این است که گفته‏اند ظاهر روايات اين است كه زن قبل از اين كه خون مستمر را ببيند كه ده روز تجاوز كرده است قبل از اين ذات العادة است قبل از اين خون ذات عادت بود، چونكه عادت از عود مشتق است پس بايد دمى كه ديده است عودى داشته باشد، مرّةً كه ديده است بايد مرّةً اخرى عودى داشته باشد همان نحو از دم تا در دم بعدى كه تجاوز مى‏كند از عشره گفته بشود كه اين  مرأه ذات عادةٍ است.

بررسی استدلال به تسالم

اين استدلال درست نيست، اگر اينجور بود ما رها مى‏كرديم اين دليل را چرا؟ براى اين كه در رواياتى كه خدمت شما انشاء الله نقل مى‏كنيم در آنها وارد نشده است عنوان مرئه‏اى كه ذات عادةٍ است اذا تجاوز الدّم عن عادتها مثلا فلتأخذ بعادتها، اين در روايات ما ذات عادت موضوع نيست تا بگويد كسى كه خود ذات العادة قطع نظر از اين دم مستمر بايد دو دفعه دم را ببيند، در روايات ما عنوان اين است كه المرأة الّتى لها ايّامٌ معلومة زنى كه ايّام معلومه دارد. «المرأة الّتى لها وقت المعلوم المرأة الّتى لها عدد المعلوم»، اين عنوان هاست، معلوم دفعه اول هم معلوم شد ديگر عددش چه قدر است، اين عناوينى كه در روايات است عنوان ذات العادة وارد نيست اين در كلام فقهاء است، آن عناوينى كه در روايت ذكر شده است در روايات آنها ملاك است، اين است كه زن ايّام معلومه‏اى داشته باشد كه وقتى كه دم تجاوز كرد به آن ايّام اخذ مى‏كند من حيث الوقت و العدد او من حيث الوقت او من حيث العدد تنها كلام اين است كه آن مرئه‏اى كه ايّامش معلوم است آن  مرأه شرعاً كدام  مرأه است؟ و الاّ به يك دفعه خون ديدن هم صدق مى‏كند كه ايّامش معلوم شد که چه موقع خون ديد، آنى كه تحديد شده است بايد مرّتين خون ببيند متماثلتين، اين مرّتين اين دليلش روايات است، آن روايات يكى موثّقه سماعه است موثّقه سماعة ابن مهران است در باب چهارده از ابواب الحيض[2] روايت1:

موثقه سماعه

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ‌ ‌عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجَارِيَةِ الْبِكْرِ» سؤال كردم امام علیه السلام را از جاريه‏اى كه بكر است. اين سألته مضمره است ديگر اين نه به جهت اين كه مشهور است اين حكم ما بين الاصحاب متسالمٌ عليه است و ضعف روايت به ارسال جبران مى‏شود، گفتيم اين حرف‏ها اصل ندارد، مرسلات سماعه مثل مذكوراتش است مذكورات است به اسم الامام علیه السلام، و السرّ فى ذلك لعلّ مكرر بحث كرديم الان اجمالاً بيان مى‏كنم از آن اشخاصى كه در فقه كثير الرّوايه است يكى سماعة ابن مهران است من حيث المذهب فاسد است واقفى است ولكن روايات كثيره‏اى را دارد در فقه، و در اين روايات كثيرى از رواياتش را نه نسبت به مسنداتش كثير است كثيرى از روايات دارد كه اينها مضمرات هستند سألته است، اينكه اين قدر مرسلات را همه‏اش را از غير الامام سؤال كند اين معنا محتمل نيست، يك جا هم پيدا نشده است در فقه سماعه حكمى را از غير الامام سؤال كند بلکه يا از ابى عبد الله است يا از ابی الحسن موسى الكاظم علیه السلام است از اين دو بزرگوار نقل روايت مى‏كند، يك موردى پيدا بشود در فقه در رواياتش كه از غير الامام نقل كرده است ندارد كه اين روايت هم احتمال بدهيم دومى باشد، ذكرنا كه اين مضمر بودن روايات سماعه اين به جهت اين است كه كتابش را تفريق به ابواب كرده‏اند آن كتابى كه از او تعبير به اصل مى‏كند خودش داشت آنجا اول ذكر مى‏کرد عن ابى عبد الله علیه السلام باز ذيلش تا آخر و سألته و سألته تا آخر اينجور ذكر مى‏كرد، بعد اين را كه مؤلّفين بعدى تفريق به ابوابشان كرده‏اند كتاب او را در كتابشان نقل كرده‏اند ربما همان سألته را سألته نقل كرده‏اند، در اين كتاب مضمره شد، اين را استشهاد كرديم كه رواياتى صدوق در فقيه فعلاً دارد راوى قبلی عن ابى عبد الله علیه السلام است بعد مى‏گويد و سأله الحلبى يعنى از ابى عبد الله سؤال كرد حلبى و سأله ابو بصير اين روايات در كتب ديگر تفريق مى‏شود مضمره در مى‏آيد در فقيه مضمره نيست و سأله الحلبى ذيل آن ابى عبد الله است، بدان جهت در ما نحن فيه اين به واسطه تفريق كتاب اصلش به اين ابواب اين مضمره بودن در آمده است، شاهدش اين است كه روايتى را كه شيخ سأله نقل مى‏كند آن روايت را صدوق و سال سماعه ابى عبد الله علیه السلام مسنداً نقل مى‏كند، اين معلوم مى‏شود كه اين به واسطه تهذيب تفريق كرده است به ابواب كتاب سماعه را، و هكذا كسان ديگر، فقيه هم تفريق كرده است در اين تفريق اين مضمره بودن در آمده است، بدان جهت اين رواياتش روايات معتبره و مسنده الى الامام علیه السلام است، كسى كه فقيه را تتبّع بكند كه در اين سأل هایی كه شيخ مضمره نقل كرده است كلينى مضمره نقل كرده است صدوق مسند الى ابى عبد الله و الى ابی الحسن الكاظم نقل كرده است اين اطمينان پيدا مى‏كند كه اگر يقين نكند كه حرف همين است كه خدمت شما عرض كرديم، اين را گفتم كه قاعده كلىّ باشد كه در يك مسأله پيدا نكنيد كه اين مضمره سماعه موافق با فتواى مشهور نيست مشهور اينجا عمل نكرده‏اند جبران ضعفش نمى‏شود اين حرف‏ها ديگر جمع بشود، هر جا سماعه است قال سألته آن روايت اگر تا سماعه معتبر است كما فى هذه الرّوايه اين روايت معتبر و قول الامام علیه السلام است.

 آنجا دارد بر اين كه «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ‌عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجَارِيَةِ الْبِكْرِ أَوَّلَ مَا تَحِيضُ- فَتَقْعُدُ فِي الشَّهْرِ يَوْمَيْنِ وَ فِي الشَّهْرِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ» تازه شروع كرده به خون ديدن يك ماه دو روز مى‏نشيند يك ماه سه روز مى‏نشيند. «يَخْتَلِفُ عَلَيْهَا لَا يَكُونُ طَمْثُهَا فِي الشَّهْرِ عِدَّةَ أَيَّامٍ سَوَاءً» مختلف مى‏شود اين هر چه خون مى‏بيند در عدد مختلف است. «قَالَ فَلَهَا أَنْ تَجْلِسَ وَ تَدَعَ الصَّلَاةَ- مَا دَامَتْ تَرَى الدَّمَ مَا لَمْ يَجُزِ الْعَشَرَةَ» مادامى كه ده روز را نگذشته است احكام حيض را عمل مى‏كند، اينها محلّ شاهد ما نيست، محلّ شاهد ما اين است فاذا اتفق شهران عدّة ايّامٍ سواء وقتى كه دو ماه پشت سر هم چونكه شهران گفتيم مثل ايّام ظهورش متّصل است فاذا اتفق شهران عدّة ايّام يعنى پشت سر هم عدّة ايام سواء فتلك ايّامها، آن عدّة ايّامى كه متماثلين شدند ايّامش است.

اين روايت اطلاق دارد اعم از اين كه وقت دماء يكى باشد در آن دو شهر از اول تا پنجم ديده است در دو ماه اين مى‏شود عادت وقتيه عدديه، يا اين كه نه دو ماه يكى پنج روز ديد از اولش تا پنجمش يك روز هم پنج روز ديده است از دهم ماه تا پانزدهم ماه عدّة ايّامٍ سواء صدق مى‏كند، اين موثقه دلالت مى‏كند عادت وقتيه و عدديه يا عادت عدديه تنها حاصل مى‏شود بر اين كه دم دو تا دم ببيند متماثلتين، امّا اين روايت مباركه وقتيه تنها را نمى‏گيرد، كه عدد مختلف بشود عدّة ايّام سواء نباشد ولكن در وقت در يك روز دو روز متّفق هستند دو تا حيض، او را نمى‏گيرد، اذا اتفق شهران عدّة ايامٍ سواء فتلك ايّامها، بدان جهت اين روايت آنجايى كه مختلف بوده باشد به حسب العدد عادت وقتيه از اين روایت در نمى‏آيد.

مرسله يونس

لکن در روايت بعدى مرسله يونس است كه اين مرسله يونس مرسله طویله مى‏گويند در اصطلاح فقهاء، اين مرسله طویله معتبر است چونكه اينجور است كه در باب هفت از ابواب الحیض روايت 2 [3]است:

محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى على ابن ابراهيم نقل مى‏كند از محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله علیه السلام كه عمده هم زنى كه عادت وقتيه تنها دارد اعم از اين كه عادت عدديه داشته باشد يا نداشته باشد عمده اين روايت است، چونكه موثّقه متقدمه به ذات عادت وقتيه تنها دلالت نمی کرد، اگر اصلاً به ذات العادة وقتيه دلالت مى‏كرد آنجايى است كه عدديه هم باشد و امّا در جايى كه ذات عادت عدديه نباشد وقتيه تنها باشد آن روايت دلالت نمى‏كرد عمده اين روايت است، عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله علیه السلام.

بررسی سند روايت

قبل از اين كه شروع بشود اين روايت چه جور دلالت مى‏كند دلالتش در همان وضوح هست متعرّض مى‏شويم به سند اين روايت، اين را بدانيد على ابن ابراهيم هر گاه نقل كند عن محمد ابن عيسى آن محمد ابن عيسى ابن عبيد است، كه اگر يونس هم پشت سرش باشد يونس ابن عبدالرّحمن آن ديگر قرينه قطعى مى‏شود كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد است، بعضى‏ها در سند اين روايت مناقشه كرده‏اند نه به جهت اين كه يونس مى‏گويد عن غيرواحدٍ عن ابى عبد الله که اين غير واحد معلوم نيست، اينكه گفتيم درست نيست چونكه آنى كه يونس عن بعض اصحابنا عن رجلٍ بگويد درست نيست مرسله مى‏شود، و امّا اگر بگويد عن غير واحدٍ من اصحابنا آن روايت معتبر است چونكه لفظ غير واحد كه در استعمالات عرفى گفته مى‏شود آن وقتى است كه اراده كثرت مى‏شود مثل اين كه كسى مى‏گويد اين لشکر كه رفته‏اند مى‏گويد فرّ غير واحدٍ من العسکر، معنايش اين نيست كه دو نفر فرار كرده‏اند متفاهم عرفى نيست، يا يك كسى در را باز كرده‏اند كه مردم مى‏آيد كسى مى‏گويد كه دخل عليه غير واحدٍ مى‏گويند جماعت كثيره نه اين كه دو نفر فقط آمده است از صبح تا حال، چونكه غير واحد دو نفر هم غير واحد است يكى نيست، اين نيست معناى متفاهم عرفى، اين كه يونس مى‏گويد عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله يعنى جماعت كثيره از ابى عبد الله نقل كرده‏اند، كسى كه مروىٌ عنه هاى يونس ابن عبدالرّحمن يقطينى را ملاحظه كند در روايات مى‏بيند كه يونس غالب مشايخش اينها عدول ثقات هستند وقتى كه يونس از غير واحدى از آنها نقل مى‏كند معلوم مى‏شود كه در بین آنها مشايخ الثّقات هستند كسى كه تتبّع كند اين را با تتبّع عرض مى‏كنم خدمت شما، تتبّع كرده‏ايم مشايخ يونس ابن عبد الرّحمن را كه مروىٌ عنها هست مى‏بيند كه نه نقل مى‏كند از اشخاصى كه معتبر هستند، بله از غير معتبر هم نقل مى‏كند نمى‏گويم نقل نمى‏كند ولكن از معتبرهاى كثيرى نقل مى‏كند، وقتى كه مى‏گويد عن غير واحدٍ اين معنايش عبارت از اين نيست كه همه اينها فسقه و فجره بودند كه نقل مى‏كند، اين معنا احتمال ندارد، بدان جهت اشكال از حيث الارسال وجهى ندارد.

انما الاشكال در اين روايت كه شده است از ناحيه محمد ابن عيسى ابن عبيد شده است گفته‏اند كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد را قمّيين و شيخ تضعيف كرده‏اند كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد اين اعتبارى به روايتش نمى‏شود، درست توجه کنید، نجاشى قدس الله نفسه الشّريف به اين محمد ابن عيسى ابن عبيد در دو جا متعرّض شده است:

يكى در محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى القمّى صاحب نوادر الحكمة آنجا متعرّض شده است، وقتى كه آن محمد ابن احمد ابن يحيى اشعرى را كه صاحب كتاب نوادر الحكمة است مى‏گويد و مى‏گويد خودش ثقه است ولكن از ضعفاء روايت خيلى دارد، پشت سر او نقل مى‏كند نجاشى از شيخ خودش كه شيخ خودش سيرافى قدس الله سره است احمد ابن على ابن نوح ابی العبّاس السّيرافى از شيخ خودش نقل مى‏كند، مى‏گويد شيخ ما مى‏گفت محمد ابن الحسن ابن وليد از آن اشخاصى كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى در كتاب نوادر الحكمتش نقل حديث مى‏كند از آن روات الاحاديث محمد ابن حسن ابن الوليد استاد صدوق جماعتى را استثناء كرده است گفته است روايتى را كه محمد ابن احمد ابن يحيى و از اين اشخاص بكند اعتبارى ندارد، آن اشخاص را كه تقريباً سيزده چهارده نفر هستند استثناء كرده است يكى از آنها محمد ابن عيسى ابن عبيد است، كه گفته است آنى را كه محمد ابن احمد ابن يحيى در اين نوادر الحكمة نقل مى‏كند از محمد ابن عيسى ابن عبيد باسنادٍ منقطعٍ به او عمل و اعتناء نمى‏شود، بعد نجاشى مى‏گويد موافقت كرده است با محمد ابن الحسن ابن وليد ابو جعفر محمد ابن على اب بابویه يعنى صدوق هم بر مشى‏ استادش كه محمد ابن حسن وليد است رفتار كرده است، بعد از استادش نقل مى‏كند كه ولقد اصاب شيخنا ابو جعفر محمد ابن حسن وليد فى ذلك كلّه، اين اشخاصى كه خدشه كرده است كه به روايات اينها عمل نمى‏شود اصابت به واقع كرده است نجاشى از استادش نقل مى‏كند، الاّ محمد ابن عيسى ابن عبيد در اين محمد ابن عيسى ابن عبيد ما ادرى ما رأیه، نمى‏دانم كه چرا اين را استثناء كرده است رأيش چيست در اين شخص، فانه على ظاهر العدالة و الثّقه چونكه محمد ابن عيسى ابن عبيد عدالت را كه حسن ظاهر داشت ظاهر بود ثقه بود چرا استثناء كرده است نمى‏دانم وجهش چيست و چرا استثناء كرده است، اين يك كلامى است كه نجاشى نقل مى‏كند از استادش سيرافى كه سيرافى اينجور فرموده است كه محمد ابن حسن ابن وليد اينجور گفته است، يك كلامى هم نجاشى در خود اين ترجمه محمد ابن عيسى ابن عبيد دارد وقتى كه در رجالش به محمد ابن عيسى ابن عبيد مى‏رسد آنجا مى‏گويد بر اين كه آن شيخ ما از محمد ابن حسن ابن وليد نقل كرد آن رواياتى را كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از كتب يونس ابن عبد الرّحمن نقل مى‏كند و متفرّد است و كسى ديگر آن روايات را از آن كتب نقل نكرده است محمد ابن حسن ابن وليد فرموده است آن رواياتى را كه محمد ابن عيسى ابن عبيد متفرّد به نقل او است از كتب يونس و آنى را كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از حديث يونس نقل مى‏كند لا تعتبر، به آن روايت اعتناءء نمى‏شود، و ابو جعفر هم كه صدوق است باز تبعيّت كرده است از استادش آن هم همين جور است، بدان جهت در ما نحن فيه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس نقل مى‏كند عن غير واحدٍ، يونس همان يونس ابن عبد الرّحمن است، از محمد ابن حسن ابن وليد و صدوق تضعيف كرده‏اند، شيخ هم تضعيف كرده است شيخ هم در رجالش تضعيف كرده است هم در فهرستش هم در استبصار تضعيف كرده است، در فهرست اينجور گفته است وقتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد را ترجمه مى‏كند شيخ در فهرست مى‏گويد بر اين كه محمد ابن عيسى ابن عبيد الیقطینی ضعيفٌ فتوا مى‏دهد كه ضعيف است بعد مى‏گويد بر اين كه استثناه محمد ابن على ابن بابویه ابو جعفر يعنى صدوق من رجال نوادر الحكمة و قال بر اين كه حديث اين لا يعتمد و لا یروی حديثش نقل نمى‏شود، اينها هم كلام شيخ است علاوه كرده است بدان جهت فرموده است كه اعتبار ندارد، يكى آنجا در فهرست در رجالش هم كه گفته است ضعيفٌ وجهش را نگفته است، يكى هم در استبصار يك مسأله‏اى است رواياتش را نقل كرده‏ام آن اين است كه منكوحه ابن بر پدر حرام است و منکوحه اب بر این حرام است، حلائل ابنائكم منكوحه ابن است ما نکح آبائكم محرّم است اين هم آيه منكوحه اب است که بر ابن حرام است، اين رواياتش را دو سه روايت نقل كرده است در استبصار كه منكوحه حرام است، دو تايش دلالتش ظاهر است، بعد از او يك روايتى را نقل كرده است در استبصار عن الصّفار عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن رجلٍ كه آن روايت مضمونش اين است كه از امام علیه السلام پرسيدند كه آن حدّ منكوحه اب بودن چيست آن حدّ منكوحه ابن بودن چيست كه بر ديگرى حرام مى‏شود، امام علیه السلام در جواب گفته است حدّش اين است كه با همديگر يا وطى بشود يا مثل الوطى بشود مماسّه‏اى بشود، يعنى مجرّد العقد حرمت نمى‏آورد بايد يك كارى هم بشود در خارج، اين روايت را كه نقل مى‏كند ذيلش مى‏گويد و امّا ما رواه الصّفار عن محمد ابن عيسى اين روايت فلا تنافى الاول آن دو تا روايتى كه مى‏گفتند ملاك نكاح است ولو دست نزده باشد پدر نکاح كرد دست هم نزده آن زن بر پسرش حرام است، یا پسر نکاح كرد دست هم نزده است اصلاً نديده است فقط عقد شده است مثل رسم عرب‏ها چونكه منكوح است بر پدر حرام معبّد مى‏شود، اين مى‏گويد اين روايت با آن دو خبر تنافى پيدا نمى‏كند، چرا؟ لموافقتهما الكتاب المجيد آن دو تا خبر با كتاب مجيد موافق هستند چونكه مخالف كتاب طرح مى‏شود موافق گرفته مى‏شود، چونكه كتاب مجيد فرموده است لا تنكحوا ما نكح آبائكم و حلائل ابنائكم اين حرام است بر آباء، بعد از این فرموده علی کلام در این علی است على آن فى طريق هذا الخوبر محمد ابن عيسى ابن عبيد كه همين شخص است و اين محمد ابن عيسى ابن عبيد اين به رواياتش اعتناء نمى‏شود صالح نيست به رواياتش نگاه بشود، استشهاد مى‏كند به قول صدوق كه اصلش از استاد صدوق است كه روایاتی را كه نقل مى‏كند به او اعتناءء نمى‏شود و عمل نمى‏شود از صدوق نقل مى‏كند، همان استثناء است به رواياتش عمل نمى‏كند.

 بدان جهت گفته‏اند كه شيخ تضعيف كرده است قمّيين يعنى محمد ابن حسن وليد صدوق تضعیف کرده است، پس معلوم مى‏شود كه شاگردان ديگر محمد ابن حسن وليد هم چونكه صدوق تنها نبود تلاميز ديگر داشت غير صدوق آنها هم تضعيف كرده‏اند جماعتى هم تضعيف كرده‏اند، لذا به اين روايت نمى‏شود عمل كرد.

روى اين اساس عرض مى‏كنم بر اين كه اين تضعيفى كه درباره اين شخص شده است اين تضعيف نيست، چرا؟ چونكه امّا كلامى كه نجاشى نقل كرده است از شيخش در رجال نوادر الحكمة آنجا محمد ابن حسن وليد كه صدوق هم موافقت كرده است اين است كه محمد ابن عيسى ابن عبيد روايتى را كه محمد ابن احمد ابن يحيى عن محمد ابن عيسى مى‏كند به اسنادٍ منقطع او اعتبار ندارد قيد دارد به اسناد منقطع، اسناد منقطع يعنى مرسله چونكه در اصطلاح اينها نقل مى‏كند منقطعاً يعنى مرسلاً، منتهى اين كه محمد ابن عيسى خودش مرسلاً نقل كند يا آن كسى كه نقل مى‏كند محمد ابن عيسى از او او ارسال بكند آنها فعلاً محلّ كلام ما نيست، ولو بعضى‏ها اصرار فرموده‏اند كه نه آن كسى كه مروىٌّ عنه محمد ابن عيسى است او ارسال كند كه مثل اين روايت كه يونس عن رجلٍ، نه اين ظهورى در اين ندارد بلكه فعلاً او محلّ كلام ما نيست، قيد دارد كه ما يروى باسناد منقطعٍ، بدان جهت او دلالت بر تضعيف نمى‏كند شاهدش چيست؟ شاهدش اين است كه صدوق عليه الرّحمه در من لا يحضر الفقيه كه گفته است در اين فقیه آنى كه حجّت است بينى و بين ربّى نقل مى‏كنند در من لا يحضر الفقيه على ما تتبّعنا چهارده مورد يقينى است كه آنها را نقل كرده است از محمد ابن عيسى ابن عبيد، يعنى روايت را نقل كرده است عن محمد ابن عيسى ابن عبيد يعنى روی محمد ابن عيسى ابن عبيد، در بعضى‏هايش تصريح كرده است و در بعضى‏ها هم گفته است روی محمد ابن عيسى، چطور مثل خود صدوق که می گوید لا یعتمد این چهارده مورد را نقل می کند؟ اين خود محمد ابن عيسى ابن عبيد را تضعيف نكرده است بلكه سندش را به محمد ابن عيسى ابن عبيد، رواياتى را كه از او نقل كرده‏اند در مشيخه هم نقل كرده است كه پدرش از سعد ابن عبد الله است سندش صحيح است به محمد بن عیسی بن عبید، بدان جهت این کلام صدوق و محمد بن حسن بن ولید تضعیف نیست.

اما انی که درباره کتب نقل از کتب یونس گفته می شود درست است. صدوق و ابن ولید روایاتی را که محمد بن عیسی بن عبید از یونس نقل می کند به او عمل نمی کنند این ظاهرش این است، چرا عمل نمی کنند؟ یا بخاطر این است که محمد بن عیسی بن عبید ضعیف است، َان کلام محتمل است که تضعیف محمد بن عیسی بن عبید باشد، چونکه به این روایاتی را از یونس نقل می کند دو چیز ابتدائا محتمل است، و لکن انسان تأمل بکند می بیند او هم تضعیف نیست، چونکه اگر محمد بن عیسی بن عبید ضعیف است و به روایاتش عمل نمی شود به یونس اختصاص ندارد، محمد بن عیسی بن عبید که فقط از یونس نقل حدیث نکرده بلکه از اشخاص متعدده ای نقل حدیث کرده است، اگر خود تضعیف محمد بن عیسی بن عبید بود تقیید به احادیث یونس نمی کرد، حالا در آن نقل چه اشکالی به روایت محمد بن عیسی بن عبید از یونس رسیده ما مکلف به او نیستیم او یک اشکالی به نظرش رسیده، و اگر فرض کنیم اینها تضعیف هم کرده باشند محمد بن عیسی بن عبید را باز تضعیف فائده ندارد، چونکه ما منشأ تضعیف را می دانیم چیست که منشأ تضعیف را شهید ثانی نقل کرده است.  



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص320-321

[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ‌عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجَارِيَةِ الْبِكْرِ أَوَّلَ مَا تَحِيضُ- فَتَقْعُدُ فِي الشَّهْرِ يَوْمَيْنِ وَ فِي الشَّهْرِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ- يَخْتَلِفُ عَلَيْهَا لَا يَكُونُ طَمْثُهَا فِي الشَّهْرِ عِدَّةَ أَيَّامٍ سَوَاءً- قَالَ فَلَهَا أَنْ تَجْلِسَ وَ تَدَعَ الصَّلَاةَ- مَا دَامَتْ تَرَى الدَّمَ مَا لَمْ يَجُزِ الْعَشَرَةَ- فَإِذَا اتَّفَقَ شَهْرَانِ عِدَّةَ أَيَّامٍ سَوَاءً فَتِلْكَ أَيَّامُهَا؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص305.

[3] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص288-290.