مسألة 8: « الحائض إما ذات العادة أو غيرهاو الأولى إما وقتية و عددية أو وقتية فقط أو عددية فقط و الثانية إما مبتدئة و هي التي لم تر الدم سابقا و هذا الدم أول ما رأت و إما مضطربة و هي التي رأت الدم مكررا لكن لم تستقر لها عادة و إما ناسية و هي التي نسيت عادتها و يطلق عليها المتحيرة أيضا و قد يطلق عليها المضطربة و يطلق المبتدأة على الأعم ممن لم تر الدم سابقا و من لم تستقر لها عادة أي المضطربة بالمعنى الأول«.[1]
فقهاء تقسيم فرمودهاند زن حائض را على اقسامى، و اين تقسيم مرأه كه حائض است به اقسامى به اعتبار اختلاف الحكم است كه زن حائض به حسب الاحكام فرق مىكند حكمش، تارةً زن وقتى كه خون مىبيند خون حيض اول دفعهاش هست كه خون حيض مىبيند او را تعبير مىكنند در كلمات بالمرأت المبتدئة،كه كان بدأ حيضش هست، و اين زن اگر مكررّاً خون ببيند و براى اين زن عادتى در ديدن خون حيض پيدا نشود آن عادتى كه فى ما بعد خواهيم گفت كه زن ذوالعادة و ذات عادةٍ مىشود اين عادتى پيدا نكرده است، مكرراً خون ديده است ولكن خونش مختلف است به حسب ايّام و به حسب عدد الايّام، بعضاً چهار روز بعضاً پنج روز بعضاً سه روز بعضاً اول ماه بعضاً وسط ماه بعضاً آخر ماه بدان جهت زنى كه مكرراً خون ديده است و لم تستقرّ لها عادةٌ به او در كلمات فقهاء مىگويند مضطربه.
و امّا آن زنى كه عادت پيدا كرده است به تكرار الدّم در حيض مثل اين كه هميشه در اول ماه تا پنجم ماه حائض مىشود و اينکه این عادت به چه چيز محقق مىشود بحث خواهيم كرد اين زن را مىگويند ذو العادة و ذات عادةٍ.
و اين زن ذات العادة دو قسم است تارةً بعد كه خون مىبيند عادتى را كه تا اين خون ديدن داشت او را حافظ است مىداند او چيست، و اخرى يادش مىرود چونكه دفعه ديگر خون كه ديده است مضطرب شده است حواسش هم پرت است يادش نيست كه ماههای قبل چه جور بود اين را مىگويند ناسيه، مىداند عادت داشت ولكن عادتش چه جور بود كدام وقت بود اينها را يادش رفته است اين را مىگويند ناسيه، به اين ناسيه در كلمات فقهاء ولو در كلام بعضيشان دو اسم ديگر هم اطلاق مىشود به اين ناسيه متحيّره هم مىگویند و اسم سوّمىاش مضطربه است، خوب آن معناى مضطربه كه در اول گفتيم او چه بشود؟ او را داخل مبتدئه مىگيرند، آن كسانى كه ناسيه را به او مضطربه اطلاق مىكنند به آن مضطربه بالمعنا الاول مبتدئه اطلاق مىكنند، مبتدئه آن زنى است كه خون را اول مرّة ببيند يا مكرر ببيند ولكن عادت پيدا نكند او مبتدئه است، پس مضطربه آن زنى مىشود كه عادتش را يادش برده است.
و اين را هم مىدانيد زنى كه ذوالعادة مىشود تارةً من حيث الوقت و من حيث العدد عادت پيدا مىكند، مثل اين كه زن دو ماه يا بيشتر از اول ماه تا پنجم ماه خون ديده است روز ششم قطع مىشود، اين ذو العادة است من حيث الوقت كه اول ماه است تا پنجم و هم من حيث العدد كه پنج روز خون مىبيند.
و اخرى من حيث العدد ذوالعادة است ولكن من حيث الوقت ذات عادةٍ نيست، مثل اين كه هر ماه پنج روز خون مىبيند در بعضى ماهها از روز اول تا پنجم، در بعضى ماهها از دهم ماه تا پانزدهم ماه كه حيضش به روز ششمى نمىماند، من حيث العدد ذات عادةٍ هست و امّا من حيث الوقت عادت ندارد.
و ربّما عکس مىشود زن من حيث الوقت عادت دارد ولكن من حيث العدد عادت ندارد، مثل اين كه هر ماه كه خون مىبيند اول ماه خون مىبيند ولكن اول ماه كه خون مىبيند بعضاً شش روز مىبيند بعضاً چهار روز مىبيند بعضاً پنج روز مىبيند بعضاً هفت روز مىبيند، ولكن حيضش از اول ماه شروع مىشود.
اين زنى كه عادت عدديه ندارد ولكن عادت وقتيه دارد اين سه قسم است:
تارةً از حيث مبدأ وقت حيض عادت دارد كما فى المثال الّذى ذكرنا كه هميشه خون را اول ماه مىبيند ولكن مختلف مىشوند ادامهشان.
ربّما از حيث انتهاء الحيض عادت دارد هميشه روز دهم ماه پاك است يا روز هفتم ماه پاك هست هيچ نشده است كه روز هفتم پاك نشود روز هفتم پاك مىشود، امّا مبدأش مختلف است يك وقت از اول ماه مىبيند تا هفتم، يك وقت از دوم ماه مىبيند تا هفتم، يك وقت از سوم ماه مىبيند تا هفتم، مختلف است مبدأش، ولكن منتهايش روز هفتم قطع مىشود.
و يك وقت وقتيه من حيث الاثناء مىشود هميشه چهارم و پنجم ماه حائض است، منتهى يك وقت از اول ماه شروع مىشود و روز ششم قطع مىشود، يك وقت روز دوم شروع مىشود و روز هفتم قطع مىشود يا روز هشتم قطع مىشود، هميشه چهارم ماه و پنجم ماه حائض است اثناء حيضش است، اين هم من حيث الوسط عادت وقتيه پيدا مىكند.
اين كه تقسيم مىكنند زن حائض را به اين اقسام كما يأتى اين به حسب اختلاف الحكم است، اختلاف الحكم در دو صورت مىشود يكى آن وقتى كه دمى كه ديده است فى ما بعد مستمر بشود و ده روز را تجاوز كند ذو العادة به عادتش اخذ مىكند على تفصيلٍ، آن كسى كه عادت ندارد مضطربه است به اوصاف اخذ مىكند و اگر اوصاف نداشته باشد حكمش خواهد آمد.
يكى هم از حين رؤية الدّم است حين روية الدّم زن اگر در زمان عادتش دم ببيند ولو صفرت باشد حيض است بايد احكام حيض را مترتّب بكند، و امّا ذو العادة نباشد دمى كه مىبيند اوصاف حيض داشته باشد متحيّض مىشود با آن قيودى كه خواهد آمد، و امّا اگر نه ذو العادة است و نه دم را به اوصاف ديده است او به احكام استحاضه عمل مىكند به مجرّد روية دم حكم به حيض نمىشود على ما سيأتى انشاء الله، و يك احكام ديگرى هم هست كه زنها به حسب اين احكام در او مختلف هستند كما اين كه ذكر خواهد شد انشاء الله.
يك مطلب هست و آن اين است كه ذو العادة وقتى كه دمش از عشرة ايّام گذشت (چونكه عشرة ايّام كه زايد شد حيض نمىشود) اين اخذ به عادتش مىكند، مقدار عادش را حيض قرار مىدهد بقيه مىشود استحاضه، فعلاً شما اين حكم را در نظر بگيريد تا معلوم بشود، بحثى كه ما در اول مىكنيم اين است كه المرأة بماذا تصیر ذات عادةٍ؟ شرعاً مرأه ذات عادت مىشود اين به چه چيز ذات عادت مىشود؟
مشهور ما بين اصحاب ما بلكه خلافى را نسبت به كسى معيّن داده نشده است در كلمات اصحاب و آن اين است كه عادت به اين مىشود كه زن دو دفعه دم ببيند متماثلتين، دو تا دم ديده است متماثلتين فى الايّام و العدد مىشود وقتيه عدديه، يا فى العدد مىشود ذات عادت عدديه، يا فى الوقت فقط متماثلين بوده باشد مىشود ذات عادت وقتيه، وقتى كه زن مرّتين خون را ديد كه آن خون متماثلين هستند آن وقت زن ذات عادت مىشود.
اين كه نسبت دادهاند به بعضى اصحاب كه نه يك دفعه خون ديد دفعه دومى ذات عادت است اين را به بعض غير معيّن نسبت دادهاند امّا اینکه قائلش از اصحاب ما كيست معيّن نشده است، قيل آن قائل كه بوده است الله يعلم، ولكن عامّه اينجور نيست در عامّه جماعتى هست كه آنها ملتزم شدهاند ذات عادت مىشود زن به ديدن دم بمرةٍ، اين از روايات ما ظاهر مىشود كه در زمان امام صادق علیه السلام قائل به اين از عامّه كثير بود، آن روايتى را كه خواهيم خواند آنجا عرض خواهم كرد كه اين كلام امام كه استدلال مىكند كه زن ذات عادت بودنش بايد دو دفعه بشود به يك دفعه ذات عادت نمىشود استدلال مىكند به قول رسول الله صلی الله علیه وآله اين معلوم مىشود كه مىخواهد واضح بكند بطلان مذهب آنها را كه مخالف قول رسول الله است كه خودشان هم از رسول الله نقل كردهاند اين كلام را، اين معلوم مىشود كه آن زمان در عامه قائل كثير بود.
و كيفما كان دليل اينكه به مرّتين (قطع نظر از تسالم چونكه اين تسالم چونكه در مسأله نصوص وروايات است معلوم است كه مجمعين هم روى اين روايات گفتهاند لااقل احتمال اين است كه مجمعين روى اين روايات گفتهاند و الاّ يك اجماعى بوده باشد كه مدركش غير اين روايات بوده باشد اجماع تعبّدى كذا اينجور اجماعی محرز نيست در مساله) در مسأله ما رجوع به روايات مىكنيم در ما نحن فيه مرأه ذات عادت مىشود به روية الدّم مرّتين متماثلين اين مدركش يكى روايات است كه دو تا روايت است، و ديگرى يك وجهى است كه گفتهاند درست نيست.
اما آن وجه این است که گفتهاند ظاهر روايات اين است كه زن قبل از اين كه خون مستمر را ببيند كه ده روز تجاوز كرده است قبل از اين ذات العادة است قبل از اين خون ذات عادت بود، چونكه عادت از عود مشتق است پس بايد دمى كه ديده است عودى داشته باشد، مرّةً كه ديده است بايد مرّةً اخرى عودى داشته باشد همان نحو از دم تا در دم بعدى كه تجاوز مىكند از عشره گفته بشود كه اين مرأه ذات عادةٍ است.
اين استدلال درست نيست، اگر اينجور بود ما رها مىكرديم اين دليل را چرا؟ براى اين كه در رواياتى كه خدمت شما انشاء الله نقل مىكنيم در آنها وارد نشده است عنوان مرئهاى كه ذات عادةٍ است اذا تجاوز الدّم عن عادتها مثلا فلتأخذ بعادتها، اين در روايات ما ذات عادت موضوع نيست تا بگويد كسى كه خود ذات العادة قطع نظر از اين دم مستمر بايد دو دفعه دم را ببيند، در روايات ما عنوان اين است كه المرأة الّتى لها ايّامٌ معلومة زنى كه ايّام معلومه دارد. «المرأة الّتى لها وقت المعلوم المرأة الّتى لها عدد المعلوم»، اين عنوان هاست، معلوم دفعه اول هم معلوم شد ديگر عددش چه قدر است، اين عناوينى كه در روايات است عنوان ذات العادة وارد نيست اين در كلام فقهاء است، آن عناوينى كه در روايت ذكر شده است در روايات آنها ملاك است، اين است كه زن ايّام معلومهاى داشته باشد كه وقتى كه دم تجاوز كرد به آن ايّام اخذ مىكند من حيث الوقت و العدد او من حيث الوقت او من حيث العدد تنها كلام اين است كه آن مرئهاى كه ايّامش معلوم است آن مرأه شرعاً كدام مرأه است؟ و الاّ به يك دفعه خون ديدن هم صدق مىكند كه ايّامش معلوم شد که چه موقع خون ديد، آنى كه تحديد شده است بايد مرّتين خون ببيند متماثلتين، اين مرّتين اين دليلش روايات است، آن روايات يكى موثّقه سماعه است موثّقه سماعة ابن مهران است در باب چهارده از ابواب الحيض[2] روايت1:
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجَارِيَةِ الْبِكْرِ» سؤال كردم امام علیه السلام را از جاريهاى كه بكر است. اين سألته مضمره است ديگر اين نه به جهت اين كه مشهور است اين حكم ما بين الاصحاب متسالمٌ عليه است و ضعف روايت به ارسال جبران مىشود، گفتيم اين حرفها اصل ندارد، مرسلات سماعه مثل مذكوراتش است مذكورات است به اسم الامام علیه السلام، و السرّ فى ذلك لعلّ مكرر بحث كرديم الان اجمالاً بيان مىكنم از آن اشخاصى كه در فقه كثير الرّوايه است يكى سماعة ابن مهران است من حيث المذهب فاسد است واقفى است ولكن روايات كثيرهاى را دارد در فقه، و در اين روايات كثيرى از رواياتش را نه نسبت به مسنداتش كثير است كثيرى از روايات دارد كه اينها مضمرات هستند سألته است، اينكه اين قدر مرسلات را همهاش را از غير الامام سؤال كند اين معنا محتمل نيست، يك جا هم پيدا نشده است در فقه سماعه حكمى را از غير الامام سؤال كند بلکه يا از ابى عبد الله است يا از ابی الحسن موسى الكاظم علیه السلام است از اين دو بزرگوار نقل روايت مىكند، يك موردى پيدا بشود در فقه در رواياتش كه از غير الامام نقل كرده است ندارد كه اين روايت هم احتمال بدهيم دومى باشد، ذكرنا كه اين مضمر بودن روايات سماعه اين به جهت اين است كه كتابش را تفريق به ابواب كردهاند آن كتابى كه از او تعبير به اصل مىكند خودش داشت آنجا اول ذكر مىکرد عن ابى عبد الله علیه السلام باز ذيلش تا آخر و سألته و سألته تا آخر اينجور ذكر مىكرد، بعد اين را كه مؤلّفين بعدى تفريق به ابوابشان كردهاند كتاب او را در كتابشان نقل كردهاند ربما همان سألته را سألته نقل كردهاند، در اين كتاب مضمره شد، اين را استشهاد كرديم كه رواياتى صدوق در فقيه فعلاً دارد راوى قبلی عن ابى عبد الله علیه السلام است بعد مىگويد و سأله الحلبى يعنى از ابى عبد الله سؤال كرد حلبى و سأله ابو بصير اين روايات در كتب ديگر تفريق مىشود مضمره در مىآيد در فقيه مضمره نيست و سأله الحلبى ذيل آن ابى عبد الله است، بدان جهت در ما نحن فيه اين به واسطه تفريق كتاب اصلش به اين ابواب اين مضمره بودن در آمده است، شاهدش اين است كه روايتى را كه شيخ سأله نقل مىكند آن روايت را صدوق و سال سماعه ابى عبد الله علیه السلام مسنداً نقل مىكند، اين معلوم مىشود كه اين به واسطه تهذيب تفريق كرده است به ابواب كتاب سماعه را، و هكذا كسان ديگر، فقيه هم تفريق كرده است در اين تفريق اين مضمره بودن در آمده است، بدان جهت اين رواياتش روايات معتبره و مسنده الى الامام علیه السلام است، كسى كه فقيه را تتبّع بكند كه در اين سأل هایی كه شيخ مضمره نقل كرده است كلينى مضمره نقل كرده است صدوق مسند الى ابى عبد الله و الى ابی الحسن الكاظم نقل كرده است اين اطمينان پيدا مىكند كه اگر يقين نكند كه حرف همين است كه خدمت شما عرض كرديم، اين را گفتم كه قاعده كلىّ باشد كه در يك مسأله پيدا نكنيد كه اين مضمره سماعه موافق با فتواى مشهور نيست مشهور اينجا عمل نكردهاند جبران ضعفش نمىشود اين حرفها ديگر جمع بشود، هر جا سماعه است قال سألته آن روايت اگر تا سماعه معتبر است كما فى هذه الرّوايه اين روايت معتبر و قول الامام علیه السلام است.
آنجا دارد بر اين كه «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْعُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجَارِيَةِ الْبِكْرِ أَوَّلَ مَا تَحِيضُ- فَتَقْعُدُ فِي الشَّهْرِ يَوْمَيْنِ وَ فِي الشَّهْرِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ» تازه شروع كرده به خون ديدن يك ماه دو روز مىنشيند يك ماه سه روز مىنشيند. «يَخْتَلِفُ عَلَيْهَا لَا يَكُونُ طَمْثُهَا فِي الشَّهْرِ عِدَّةَ أَيَّامٍ سَوَاءً» مختلف مىشود اين هر چه خون مىبيند در عدد مختلف است. «قَالَ فَلَهَا أَنْ تَجْلِسَ وَ تَدَعَ الصَّلَاةَ- مَا دَامَتْ تَرَى الدَّمَ مَا لَمْ يَجُزِ الْعَشَرَةَ» مادامى كه ده روز را نگذشته است احكام حيض را عمل مىكند، اينها محلّ شاهد ما نيست، محلّ شاهد ما اين است فاذا اتفق شهران عدّة ايّامٍ سواء وقتى كه دو ماه پشت سر هم چونكه شهران گفتيم مثل ايّام ظهورش متّصل است فاذا اتفق شهران عدّة ايّام يعنى پشت سر هم عدّة ايام سواء فتلك ايّامها، آن عدّة ايّامى كه متماثلين شدند ايّامش است.
اين روايت اطلاق دارد اعم از اين كه وقت دماء يكى باشد در آن دو شهر از اول تا پنجم ديده است در دو ماه اين مىشود عادت وقتيه عدديه، يا اين كه نه دو ماه يكى پنج روز ديد از اولش تا پنجمش يك روز هم پنج روز ديده است از دهم ماه تا پانزدهم ماه عدّة ايّامٍ سواء صدق مىكند، اين موثقه دلالت مىكند عادت وقتيه و عدديه يا عادت عدديه تنها حاصل مىشود بر اين كه دم دو تا دم ببيند متماثلتين، امّا اين روايت مباركه وقتيه تنها را نمىگيرد، كه عدد مختلف بشود عدّة ايّام سواء نباشد ولكن در وقت در يك روز دو روز متّفق هستند دو تا حيض، او را نمىگيرد، اذا اتفق شهران عدّة ايامٍ سواء فتلك ايّامها، بدان جهت اين روايت آنجايى كه مختلف بوده باشد به حسب العدد عادت وقتيه از اين روایت در نمىآيد.
لکن در روايت بعدى مرسله يونس است كه اين مرسله يونس مرسله طویله مىگويند در اصطلاح فقهاء، اين مرسله طویله معتبر است چونكه اينجور است كه در باب هفت از ابواب الحیض روايت 2 [3]است:
محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى على ابن ابراهيم نقل مىكند از محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله علیه السلام كه عمده هم زنى كه عادت وقتيه تنها دارد اعم از اين كه عادت عدديه داشته باشد يا نداشته باشد عمده اين روايت است، چونكه موثّقه متقدمه به ذات عادت وقتيه تنها دلالت نمی کرد، اگر اصلاً به ذات العادة وقتيه دلالت مىكرد آنجايى است كه عدديه هم باشد و امّا در جايى كه ذات عادت عدديه نباشد وقتيه تنها باشد آن روايت دلالت نمىكرد عمده اين روايت است، عن على ابن ابراهيم عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله علیه السلام.
قبل از اين كه شروع بشود اين روايت چه جور دلالت مىكند دلالتش در همان وضوح هست متعرّض مىشويم به سند اين روايت، اين را بدانيد على ابن ابراهيم هر گاه نقل كند عن محمد ابن عيسى آن محمد ابن عيسى ابن عبيد است، كه اگر يونس هم پشت سرش باشد يونس ابن عبدالرّحمن آن ديگر قرينه قطعى مىشود كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد است، بعضىها در سند اين روايت مناقشه كردهاند نه به جهت اين كه يونس مىگويد عن غيرواحدٍ عن ابى عبد الله که اين غير واحد معلوم نيست، اينكه گفتيم درست نيست چونكه آنى كه يونس عن بعض اصحابنا عن رجلٍ بگويد درست نيست مرسله مىشود، و امّا اگر بگويد عن غير واحدٍ من اصحابنا آن روايت معتبر است چونكه لفظ غير واحد كه در استعمالات عرفى گفته مىشود آن وقتى است كه اراده كثرت مىشود مثل اين كه كسى مىگويد اين لشکر كه رفتهاند مىگويد فرّ غير واحدٍ من العسکر، معنايش اين نيست كه دو نفر فرار كردهاند متفاهم عرفى نيست، يا يك كسى در را باز كردهاند كه مردم مىآيد كسى مىگويد كه دخل عليه غير واحدٍ مىگويند جماعت كثيره نه اين كه دو نفر فقط آمده است از صبح تا حال، چونكه غير واحد دو نفر هم غير واحد است يكى نيست، اين نيست معناى متفاهم عرفى، اين كه يونس مىگويد عن غير واحدٍ عن ابى عبد الله يعنى جماعت كثيره از ابى عبد الله نقل كردهاند، كسى كه مروىٌ عنه هاى يونس ابن عبدالرّحمن يقطينى را ملاحظه كند در روايات مىبيند كه يونس غالب مشايخش اينها عدول ثقات هستند وقتى كه يونس از غير واحدى از آنها نقل مىكند معلوم مىشود كه در بین آنها مشايخ الثّقات هستند كسى كه تتبّع كند اين را با تتبّع عرض مىكنم خدمت شما، تتبّع كردهايم مشايخ يونس ابن عبد الرّحمن را كه مروىٌ عنها هست مىبيند كه نه نقل مىكند از اشخاصى كه معتبر هستند، بله از غير معتبر هم نقل مىكند نمىگويم نقل نمىكند ولكن از معتبرهاى كثيرى نقل مىكند، وقتى كه مىگويد عن غير واحدٍ اين معنايش عبارت از اين نيست كه همه اينها فسقه و فجره بودند كه نقل مىكند، اين معنا احتمال ندارد، بدان جهت اشكال از حيث الارسال وجهى ندارد.
انما الاشكال در اين روايت كه شده است از ناحيه محمد ابن عيسى ابن عبيد شده است گفتهاند كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد را قمّيين و شيخ تضعيف كردهاند كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد اين اعتبارى به روايتش نمىشود، درست توجه کنید، نجاشى قدس الله نفسه الشّريف به اين محمد ابن عيسى ابن عبيد در دو جا متعرّض شده است:
يكى در محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى القمّى صاحب نوادر الحكمة آنجا متعرّض شده است، وقتى كه آن محمد ابن احمد ابن يحيى اشعرى را كه صاحب كتاب نوادر الحكمة است مىگويد و مىگويد خودش ثقه است ولكن از ضعفاء روايت خيلى دارد، پشت سر او نقل مىكند نجاشى از شيخ خودش كه شيخ خودش سيرافى قدس الله سره است احمد ابن على ابن نوح ابی العبّاس السّيرافى از شيخ خودش نقل مىكند، مىگويد شيخ ما مىگفت محمد ابن الحسن ابن وليد از آن اشخاصى كه محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى در كتاب نوادر الحكمتش نقل حديث مىكند از آن روات الاحاديث محمد ابن حسن ابن الوليد استاد صدوق جماعتى را استثناء كرده است گفته است روايتى را كه محمد ابن احمد ابن يحيى و از اين اشخاص بكند اعتبارى ندارد، آن اشخاص را كه تقريباً سيزده چهارده نفر هستند استثناء كرده است يكى از آنها محمد ابن عيسى ابن عبيد است، كه گفته است آنى را كه محمد ابن احمد ابن يحيى در اين نوادر الحكمة نقل مىكند از محمد ابن عيسى ابن عبيد باسنادٍ منقطعٍ به او عمل و اعتناء نمىشود، بعد نجاشى مىگويد موافقت كرده است با محمد ابن الحسن ابن وليد ابو جعفر محمد ابن على اب بابویه يعنى صدوق هم بر مشى استادش كه محمد ابن حسن وليد است رفتار كرده است، بعد از استادش نقل مىكند كه ولقد اصاب شيخنا ابو جعفر محمد ابن حسن وليد فى ذلك كلّه، اين اشخاصى كه خدشه كرده است كه به روايات اينها عمل نمىشود اصابت به واقع كرده است نجاشى از استادش نقل مىكند، الاّ محمد ابن عيسى ابن عبيد در اين محمد ابن عيسى ابن عبيد ما ادرى ما رأیه، نمىدانم كه چرا اين را استثناء كرده است رأيش چيست در اين شخص، فانه على ظاهر العدالة و الثّقه چونكه محمد ابن عيسى ابن عبيد عدالت را كه حسن ظاهر داشت ظاهر بود ثقه بود چرا استثناء كرده است نمىدانم وجهش چيست و چرا استثناء كرده است، اين يك كلامى است كه نجاشى نقل مىكند از استادش سيرافى كه سيرافى اينجور فرموده است كه محمد ابن حسن ابن وليد اينجور گفته است، يك كلامى هم نجاشى در خود اين ترجمه محمد ابن عيسى ابن عبيد دارد وقتى كه در رجالش به محمد ابن عيسى ابن عبيد مىرسد آنجا مىگويد بر اين كه آن شيخ ما از محمد ابن حسن ابن وليد نقل كرد آن رواياتى را كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از كتب يونس ابن عبد الرّحمن نقل مىكند و متفرّد است و كسى ديگر آن روايات را از آن كتب نقل نكرده است محمد ابن حسن ابن وليد فرموده است آن رواياتى را كه محمد ابن عيسى ابن عبيد متفرّد به نقل او است از كتب يونس و آنى را كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از حديث يونس نقل مىكند لا تعتبر، به آن روايت اعتناءء نمىشود، و ابو جعفر هم كه صدوق است باز تبعيّت كرده است از استادش آن هم همين جور است، بدان جهت در ما نحن فيه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس نقل مىكند عن غير واحدٍ، يونس همان يونس ابن عبد الرّحمن است، از محمد ابن حسن ابن وليد و صدوق تضعيف كردهاند، شيخ هم تضعيف كرده است شيخ هم در رجالش تضعيف كرده است هم در فهرستش هم در استبصار تضعيف كرده است، در فهرست اينجور گفته است وقتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد را ترجمه مىكند شيخ در فهرست مىگويد بر اين كه محمد ابن عيسى ابن عبيد الیقطینی ضعيفٌ فتوا مىدهد كه ضعيف است بعد مىگويد بر اين كه استثناه محمد ابن على ابن بابویه ابو جعفر يعنى صدوق من رجال نوادر الحكمة و قال بر اين كه حديث اين لا يعتمد و لا یروی حديثش نقل نمىشود، اينها هم كلام شيخ است علاوه كرده است بدان جهت فرموده است كه اعتبار ندارد، يكى آنجا در فهرست در رجالش هم كه گفته است ضعيفٌ وجهش را نگفته است، يكى هم در استبصار يك مسألهاى است رواياتش را نقل كردهام آن اين است كه منكوحه ابن بر پدر حرام است و منکوحه اب بر این حرام است، حلائل ابنائكم منكوحه ابن است ما نکح آبائكم محرّم است اين هم آيه منكوحه اب است که بر ابن حرام است، اين رواياتش را دو سه روايت نقل كرده است در استبصار كه منكوحه حرام است، دو تايش دلالتش ظاهر است، بعد از او يك روايتى را نقل كرده است در استبصار عن الصّفار عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن رجلٍ كه آن روايت مضمونش اين است كه از امام علیه السلام پرسيدند كه آن حدّ منكوحه اب بودن چيست آن حدّ منكوحه ابن بودن چيست كه بر ديگرى حرام مىشود، امام علیه السلام در جواب گفته است حدّش اين است كه با همديگر يا وطى بشود يا مثل الوطى بشود مماسّهاى بشود، يعنى مجرّد العقد حرمت نمىآورد بايد يك كارى هم بشود در خارج، اين روايت را كه نقل مىكند ذيلش مىگويد و امّا ما رواه الصّفار عن محمد ابن عيسى اين روايت فلا تنافى الاول آن دو تا روايتى كه مىگفتند ملاك نكاح است ولو دست نزده باشد پدر نکاح كرد دست هم نزده آن زن بر پسرش حرام است، یا پسر نکاح كرد دست هم نزده است اصلاً نديده است فقط عقد شده است مثل رسم عربها چونكه منكوح است بر پدر حرام معبّد مىشود، اين مىگويد اين روايت با آن دو خبر تنافى پيدا نمىكند، چرا؟ لموافقتهما الكتاب المجيد آن دو تا خبر با كتاب مجيد موافق هستند چونكه مخالف كتاب طرح مىشود موافق گرفته مىشود، چونكه كتاب مجيد فرموده است لا تنكحوا ما نكح آبائكم و حلائل ابنائكم اين حرام است بر آباء، بعد از این فرموده علی کلام در این علی است على آن فى طريق هذا الخوبر محمد ابن عيسى ابن عبيد كه همين شخص است و اين محمد ابن عيسى ابن عبيد اين به رواياتش اعتناء نمىشود صالح نيست به رواياتش نگاه بشود، استشهاد مىكند به قول صدوق كه اصلش از استاد صدوق است كه روایاتی را كه نقل مىكند به او اعتناءء نمىشود و عمل نمىشود از صدوق نقل مىكند، همان استثناء است به رواياتش عمل نمىكند.
بدان جهت گفتهاند كه شيخ تضعيف كرده است قمّيين يعنى محمد ابن حسن وليد صدوق تضعیف کرده است، پس معلوم مىشود كه شاگردان ديگر محمد ابن حسن وليد هم چونكه صدوق تنها نبود تلاميز ديگر داشت غير صدوق آنها هم تضعيف كردهاند جماعتى هم تضعيف كردهاند، لذا به اين روايت نمىشود عمل كرد.
روى اين اساس عرض مىكنم بر اين كه اين تضعيفى كه درباره اين شخص شده است اين تضعيف نيست، چرا؟ چونكه امّا كلامى كه نجاشى نقل كرده است از شيخش در رجال نوادر الحكمة آنجا محمد ابن حسن وليد كه صدوق هم موافقت كرده است اين است كه محمد ابن عيسى ابن عبيد روايتى را كه محمد ابن احمد ابن يحيى عن محمد ابن عيسى مىكند به اسنادٍ منقطع او اعتبار ندارد قيد دارد به اسناد منقطع، اسناد منقطع يعنى مرسله چونكه در اصطلاح اينها نقل مىكند منقطعاً يعنى مرسلاً، منتهى اين كه محمد ابن عيسى خودش مرسلاً نقل كند يا آن كسى كه نقل مىكند محمد ابن عيسى از او او ارسال بكند آنها فعلاً محلّ كلام ما نيست، ولو بعضىها اصرار فرمودهاند كه نه آن كسى كه مروىٌّ عنه محمد ابن عيسى است او ارسال كند كه مثل اين روايت كه يونس عن رجلٍ، نه اين ظهورى در اين ندارد بلكه فعلاً او محلّ كلام ما نيست، قيد دارد كه ما يروى باسناد منقطعٍ، بدان جهت او دلالت بر تضعيف نمىكند شاهدش چيست؟ شاهدش اين است كه صدوق عليه الرّحمه در من لا يحضر الفقيه كه گفته است در اين فقیه آنى كه حجّت است بينى و بين ربّى نقل مىكنند در من لا يحضر الفقيه على ما تتبّعنا چهارده مورد يقينى است كه آنها را نقل كرده است از محمد ابن عيسى ابن عبيد، يعنى روايت را نقل كرده است عن محمد ابن عيسى ابن عبيد يعنى روی محمد ابن عيسى ابن عبيد، در بعضىهايش تصريح كرده است و در بعضىها هم گفته است روی محمد ابن عيسى، چطور مثل خود صدوق که می گوید لا یعتمد این چهارده مورد را نقل می کند؟ اين خود محمد ابن عيسى ابن عبيد را تضعيف نكرده است بلكه سندش را به محمد ابن عيسى ابن عبيد، رواياتى را كه از او نقل كردهاند در مشيخه هم نقل كرده است كه پدرش از سعد ابن عبد الله است سندش صحيح است به محمد بن عیسی بن عبید، بدان جهت این کلام صدوق و محمد بن حسن بن ولید تضعیف نیست.
اما انی که درباره کتب نقل از کتب یونس گفته می شود درست است. صدوق و ابن ولید روایاتی را که محمد بن عیسی بن عبید از یونس نقل می کند به او عمل نمی کنند این ظاهرش این است، چرا عمل نمی کنند؟ یا بخاطر این است که محمد بن عیسی بن عبید ضعیف است، َان کلام محتمل است که تضعیف محمد بن عیسی بن عبید باشد، چونکه به این روایاتی را از یونس نقل می کند دو چیز ابتدائا محتمل است، و لکن انسان تأمل بکند می بیند او هم تضعیف نیست، چونکه اگر محمد بن عیسی بن عبید ضعیف است و به روایاتش عمل نمی شود به یونس اختصاص ندارد، محمد بن عیسی بن عبید که فقط از یونس نقل حدیث نکرده بلکه از اشخاص متعدده ای نقل حدیث کرده است، اگر خود تضعیف محمد بن عیسی بن عبید بود تقیید به احادیث یونس نمی کرد، حالا در آن نقل چه اشکالی به روایت محمد بن عیسی بن عبید از یونس رسیده ما مکلف به او نیستیم او یک اشکالی به نظرش رسیده، و اگر فرض کنیم اینها تضعیف هم کرده باشند محمد بن عیسی بن عبید را باز تضعیف فائده ندارد، چونکه ما منشأ تضعیف را می دانیم چیست که منشأ تضعیف را شهید ثانی نقل کرده است.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص320-321
[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْعُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجَارِيَةِ الْبِكْرِ أَوَّلَ مَا تَحِيضُ- فَتَقْعُدُ فِي الشَّهْرِ يَوْمَيْنِ وَ فِي الشَّهْرِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ- يَخْتَلِفُ عَلَيْهَا لَا يَكُونُ طَمْثُهَا فِي الشَّهْرِ عِدَّةَ أَيَّامٍ سَوَاءً- قَالَ فَلَهَا أَنْ تَجْلِسَ وَ تَدَعَ الصَّلَاةَ- مَا دَامَتْ تَرَى الدَّمَ مَا لَمْ يَجُزِ الْعَشَرَةَ- فَإِذَا اتَّفَقَ شَهْرَانِ عِدَّةَ أَيَّامٍ سَوَاءً فَتِلْكَ أَيَّامُهَا؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص305.
[3] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص288-290.