مسألة 23: « إذا انقطع الدم قبل العشرة فإن علمت بالنقاء و عدم وجود الدم في الباطن اغتسلت و صلت و لا حاجة إلى الاستبراء و إن احتملت بقاءه في الباطن وجب عليها الاستبراء و استعلام الحال بإدخال قطنة و إخراجها بعد الصبر هنيئة فإن خرجت نقية اغتسلت و صلت و إن خرجت ملطخة و لو بصفرة صبرت حتى تنقى أو تنقضي عشرة أيام إن لم تكن ذات عادة أو كانت عادتها عشرة و إن كانت ذات عادة أقل من عشرة فكذلك مع علمها بعدم التجاوز عن العشرة و أما إذا احتملت التجاوز فعليها الاستظهار بترك العبادة استحبابا بيوم أو يومين أو إلى العشرة مخيرة بينها فإن انقطع الدم على العشرة أو أقل فالمجموع حيض في الجميع و إن تجاوز فسيجيء حكمه«.[1]
بعد از اينكه بيان كرديم مرأه ولو ذات العادة بوده باشد من حيث الوقت و العدد، ولكن اگر قبل انقضاء العادة يا بعد انقضاء العادة احتمال بدهد كه خونش قطع شده است و طاهر است و در فضاء فرج يعنى فضاء رحم در مجرا دمى نيست كه حيضش باقى بماند، اگر اين احتمال را بدهد بايد استبراء كند، و استصحاب در بقاء الحيض عذر نمىشود، استصحاب را شارع در بقاء الحيض الغاء كرده است در آن صورتى كه زن احتمال بدهد خونى نيست و حيضش تمام شده است.
آن وقت كلام واقع مىشود در اينكه در اين استبراء كه چه جور زن استبراء بكند؟ در اين روايات مختلف است، در بعضى از اين روايات كه صحيحه محمد ابن مسلم بود كه روايت اولى [2]بود در باب هفده آنجا اينجور بود:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا أَرَادَتِ الْحَائِضُ أَنْ تَغْتَسِلَ فَلْتَسْتَدْخِلْ قُطْنَةًقطنهاى را براى خودش داخل مىكند، «فَإِنْ خَرَجَ فِيهَا شَيْءٌ مِنَ الدَّمِ فَلَا تَغْتَسِلْ- وَ إِنْ لَمْ تَرَ شَيْئاً فَلْتَغْتَسِلْ وَ إِنْ رَأَتْ بَعْدَ ذَلِكَ صُفْرَةً فَلْتَوَضَّ وَ لْتُصَلِّ». اين فقط استبراء به ادخال قطنه است، چيز ديگرى در او معتبر نيست پا را بلند بكند نكند با كدام دستش داخل كند شكمش را به ديوار بچسباند نچسباند اينها قيد نيست، چيز سادهاى است.
ولكن در آن موثقه سماعه اينجور بود كه روايت چهارمى [3]بود:
«وَ عَنِ الْمُفِيدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ الْمَرْأَةُ تَرَى الطُّهْرَ وَ تَرَى الصُّفْرَةَ أَوِ الشَّيْءَ- فَلَا تَدْرِي أَ طَهُرَتْ أَمْ لَا- قَالَ فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ فَلْتَقُمْ فَلْتُلْصِقْ بَطْنَهَا إِلَى حَائِطٍ» شكمش را به طرف حائط بچسباند، و ترفع رجلها على حائط پايش را بلند كند به جاى بلندى كه پايش يكى در بلندى باشد، «وَ تَرْفَعُ رِجْلَهَا عَلَى حَائِطٍ- كَمَا رَأَيْتَ الْكَلْبَ يَصْنَعُ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَبُولَ» راد آن يبول كه يك پايش را بلند مىكند اين هم همين جور يك پايش را بلند كند، «ثُمَّ تَسْتَدْخِلُ الْكُرْسُفَ» يعنى پنبه را آن وقت داخل كند، «فَإِذَا كَانَ ثَمَّةَ مِنَ الدَّمِ مِثْلُ رَأْسِ الذُّبَابِ خَرَجَ» ولو در پنبه دم مثل سر مگس خارج شد «فَإِنْ خَرَجَ دَمٌ فَلَمْ تَطْهُرْ»پاك نشده است، «وَ إِنْ لَمْ يَخْرُجْ فَقَدْ طَهُرَتْ» اين كيفيت خاصه است.
دو روايت ديگر هم در مقام هست، يكى از اين روايتها مرسله يونس ابن عبد الرحمن است كه روايت دومى[4] است:
عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن اسماعيل ابن مرار و غيره، شاید او غيره بوده باشد بايد اصل نسخه را ديد، چونكه در بعضى رواياتى كه دارد على ابن ابراهيم از پسرش عن اسماعيل ابن مرار او غيره هست، اينجا صاحب و غيره در اين وسائل هست، و فرصت هم نكرديم نگاه كنيم، و غيره باشد عيبى ندارد، اما اگر او غيره باشد روايت از اعتبار مىافتد، چونكه آن غير معلوم نيست كيست، عن يونس، يونس ابن عبد الرحمن است كه اسماعيل ابن مرار از او نقل مىكند، ولكن عن من حدثه عن ابى عبد الله، يونس ابن عبد الرحمن بلا واسطه از امام صادق روايتى ندارد مع الواسطه نقل مىكند يا به يك واسطه يا به دو واسطه، آن واسطه ذكر نشده است، عمن حدثه عن ابى عبد الله علیه السلام، بدان جهت روايت من حيث السند از اعتبار مىافتد ولو اسماعيل ابن مرار توثيق خاصى ندارد ولكن از معاريف است قدحى ندارد و معتبر است. «قَالَ: سُئِلَ عَنِ امْرَأَةٍ انْقَطَعَ عَنْهَا الدَّمُ» زنى بود كه دم از او قطع شد «فَلَا تَدْرِي أَ طَهُرَتْ أَمْ لَا» نمىداند بر اينكه پاك شد يا نشد. «قَالَ تَقُومُ قَائِماً وَ تُلْزِقُ بَطْنَهَا بِحَائِطٍ» مثل آن موثقه سماعه است «وَ تَسْتَدْخِلُ قُطْنَةً بَيْضَاءَ» و اينجا اين خصوصيت را دارد كه «وَ تَرْفَعُ رِجْلَهَا الْيُمْنَى»، اين يك خصوصيت زايده است كه پاى چپ را نگه بدارد پاى راست را بلند بكند، « فَإِنْ خَرَجَ عَلَى رَأْسِ الْقُطْنَةِ- مِثْلَ رَأْسِ الذُّبَابِ دَمٌ عَبِيطٌ لَمْ تَطْهُرْ» چونكه من حيث السند ضعيف است نمىتواند آن موثقه را تقييد كند كه رجل بايد رجل يمنی باشد که بلند كند.
يك روايت ديگر هم هست كه روايت شرحبيل كندى است كه ضعيف است توثيقى ندارد از معاريف هم نيست، روايت سومى[5] است:
«وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ» در سلمة ابن خطاب هم اشكالى هست مناقشهاى هست فعلا جايش نيست بحث كنيم، «عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِيِّ» که در او هم كلامى هست در اعتبارش، «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ (محمد ابن ابى حمزه ثمالى است)، «عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ شُرَحْبِيلَ الْكِنْدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ كَيْفَ تَعْرِفُ الطَّامِثُ طُهْرَهَا» كندى حائض طهرش را از كجا مىفهمد؟ «قَالَ تَعْمِدُ بِرِجْلِهَا الْيُسْرَى عَلَى الْحَائِطِ» با رجل يسرایش اعتماد به حائط مىكند، «وَ تَسْتَدْخِلُ الْكُرْسُفَ بِيَدِهَا الْيُمْنَى- فَإِنْ كَانَ ثَمَّ مِثْلُ رَأْسِ الذُّبَابِ خَرَجَ عَلَى الْكُرْسُفِ» يعنى پاى راستش را بلند كردن لازم نيست فقط به آن اعتماد نداشته باشد، انسان يك وقت به يك پايش اعتماد مىكند نه اينكه آن يكى را برمىدارد سنگينىاش را مىاندازد آن طرف، اين ظاهر اين روايت اين است، تعتمد برجله اليسرى على حائط و تستدخل الكرسف بيد اليمنی با دست راست داخل کند، با دست چپ نمىشود بلکه با دست راست داخل كند، شايد آن سرّش معلوم است كه به دست راست داخل كند، چونكه يد يسرى داخل بكند اعتماد مىرود از رجل يسرى، سنگينى كه انداخته است به آن طرف اين از بين مىرود اين به جهت اين است، فان كان مثل رأس الذباب حرج على الكرسف در اين صورت حائض است.
اين هم كه من حيث السند ضعيف است هيچ كدام از اين قيدها تقييد نمىشود.
باقى مىماند آن صحيحه محمد ابن مسلم که هيچ قيدى نداشت ولكن اين دومى خصوصيت خاصهاى دارد.
الظاهر و الله العام در ما نحن فيه جاى اطلاق و تقييد نيست كه صحيحه محمد ابن مسلم را كه مطلق بود مقيد بكنيم به آن خصوصياتى كه در موثقه سماعه وارد است، جاى اطلاق و تقييد نيست، چرا؟ چونكه در ما نحن فيه قرينه است كه اطلاق و تقييد نيست، قرينه چيست؟ قرينه آن حرفى است كه ديروز عرض كردم که اين به جهت اين است كه معلوم بشود كه زن حيضش باقى است يا باقى نيست، اين به جهت اين است، در بقاء حيض چه چيز معتبر است، در بقاء حيض اين است كه در خود رحم دم باشد او ضرر ندارد به حصول النقاء، در آن فضاء رحم كه در مجراى رحم گفته مىشود به نحوى كه اگر پنبه بگذارد به نحو متعارف به او مىرسد دم داشته باشد او ملاك بقاء حيض است، درست توجه كنيد بود دم در خود رحم در كيسه رحم خوب باشد، شايد در غير ايام حيض هم باشد اين دم دمى است مانده است فاسد است، آنى كه ملاك در بقاء حيض است اين است كه در آن مجراى رحم كه فضاء رحم مىگويند در ناحيه فرج و مجرا در او خون تازهاى بيايد، خون تازهاى باشد ولو قلیل، ديگر پا بلند كردن نمىخواهد دست راست نمىخواهد يك پنبهاى بگذارد معلوم مىشود كه اين دم هست يا نيست، بدان جهت اين كيفيت خاصه را اين به جهت اين است كه زن ديگر به وسواس نيافتد بلكه زود پنبه را بيرون كردم بلكه پنبه يك خرده تو نرفت، اين وسوسهها از بين برود، براى اينكه به وسوسه نيافتد ايشان فرموده است اينجور بكند كه مثل اينكه آن مشك را بلند مىكند انسان تهش آب هم بوده باشد كان به بلند كردن پا آن رحم بلند مىشود، خونى تازه ای هم بوده باشد آنجا مىآيد، بدان جهت در ما نحن فيه اين قرينه عامه است كه بقاء حيض به واسطه او است، اين امر حمل مىشود به اولويت، خصوصا كه در صحيحه محمد ابن مسلم ذكر نكرد اين را.
قرينه ديگر اين سيره خارجيه زنان متشرعه است، زنان متشرعهاى كه ما شنيدهايم و ديدهايم آنها اينجور چيزها را بلد نيستند، آنها پنبه برمىدارند به همان نحو متعارف، اما پايش را اينجور كند يا انجور كند اصلا آنها اين را نمىدانند، بدان جهت اگر اين معنا اعتبارى داشته باشد بايد اين را امام عليه السلام تأكيد كند چونكه ما يغفل عنه العامة است، و حال اينكه هيچ در روايات ما نيست فقط در همين روايت است که با آن روايات ديگر هم اختلاف دارد، در صحيحه محمد ابن مسلم هم كه اصلا نيست، و قرينه عادت هم که از بقاء حيض است، اينها در بقاء حيض مدخليت ندارد، اين مثل اين مىماند كه مسئلهاش آنهايى كه در توالت استبراء مىكنند بعد البول (استبراء را خواندهايم كه همان سه دفعه مسح چيز است) ولكن بعضىها شروع مىكنند به اه اه كردن بلند، آن ولو اه اه كردن عيبى ندارد خوب است ولكن دخلى در استبراء ندارد، اين اه اه به جهت اين است كه اگر شك كرد فى ما بعد كه من درست دستم را مسح كردهم به مجرا يا نكردم اين وسوسه نيافتد، اه اه می کنم که اگر هم بود پريد ديگر چون زور زدم، بدان جهت در ما نحن فيه اين پا بلند كردن اين نظير او مىماند، بدان جهت در روايات استبراء هم اگر در يك روايتى ولو معتبر باشد اه اه بكند مىگوييم او دخلى در استبراء ندارد، چونكه اين اه اه كردن مما يغفل العامة است اكثر روایات اينجور است اگر اعتبارى داشت اين را همين جور مىگفت.
مىماند كلام در اينكه الان اين زن پنبه را با خودش برداشت خون زرد درآمد، در عروه دارد بر اينكه قبل از ده روز است كه احتمال قطع مىدهد پنبه را در آورد خون زرد در آمد، خوب از ما بپرسيد مىگوييم اگر ايام عادتش تمام نشده است حيض است خون زرد حيض است الصفرة فى ايام الحيض حيض، اگر ايام عادت تمام شده است نه ليس بحيض حيض نيستف اينجور است ديگر گذشتيم اين را، ولكن صاحب عروه مىگويد اگر دم اصفر هم خارج بشود ولو ذرهاى محكوم به حيض است. چرا يا صاحب عروه؟ روايات مطلق است بايد اينجور بفرمايد كه روايات مطلق است، يا صفرتى كه قبل از ده روز منقطع بشود آن هم حيض است ولو در ذات العادة كه فتواى مشهور بود و ايشان هم احتياط مىكرد، نه اينجا به صورت احتياط نفرموده است اينجا را مثل اينكه از آنجا جدا كرده است در آنجا كه بعد العادة خون ببيند خون زرد و قبل از ده روز قطع بشود آنجا حكم مىكند بر اينكه همهاش حيض است، خوب چرا يا صاحب عروه؟ می گوید اين روايات مطلق است و هكذا آن قاعده امكان كه ده روز سه روز مستمر شد قبل از ده روز قطع شد آن حيض است، اين دم هم كه از اول صفرت نبود از اول حيض بود، از اول اگر صفرت بوده باشد حيضيتش محرز نبوده باشد آنجاى احتياط دارد، و اما دمى كه از اول حيض است بعد بقائا اصفر شده است و قبل از ده روز قطع شده است صاحب عروه اين را مىگويد كه نه حيض است اينجا فتوا دارد، بدان جهت ما نحن فيه هم همين جور است چونكه مفروض این است که حائض بود دم اگر اصفر خارج شد ولو بعد العادة حيض است، اين را گفتهام به جهت اينكه اگر كسى از شما پرسيد صاحب عروه مىگفت دمى كه اصفر باشد سه روز و قبل از ده روز قطع بشود كه او باید احتياط بكند اينجا چرا به ضرس قاطع مىگويد كه حيض است، اين سرّش عبارت از اين است كه آنجايى كه حيضيت از اول محرز نباشد دم فاقد الوصف است، اما اينجا حيضيت محرز است بالعادة او الوصف، حيضيت در سابق محرز است اين قبل از ده روز منقطع بشود حيض مىشود، بدان جهت ايشان مىفرمايد حيض است، براى اينكه امام عليه السلام در آن صحيحه محمد ابن مسلم فرمود كه ما كان قبل العشرة فهو من الحيضة الاولى و ما كان بعد العشرة فهو من الحيضة المستقبلة، او مطلق است ولو صفرت باشد، منتهى ما جوابش را گفتیم، گفتيم در مقابل او صحيحه محمد ابن مسلم ديگرى هست كه الصفرة فى غير ايام الحيض ليس بحيض ده روز باشد يا نباشد.
بدان جهت در ما نحن فيه حيضيت ثابت نمىشود، بلكه ادعا شده است كه در خود اين روايات استبراء قرينه است كه صفرت حيض نيست، كدام قرينه است؟ در آن موثقه سماعه دارد كه قال قلت له المرأة تری الطهر و تری الصفرة او الشىء فلا تدرى اطهرت ام لا، نمىداند پاك شده است يا نه، راوى فرض كرده است كه صفرت خارج مىشود نمىداند پاك شده است يا نه، اين چه جور مىشود؟ اگر صفرت خارج شده است بنا بر مسلك صاحب عروه يقينا حيض باقى است، چونكه استمرار در سه روز معتبر است بعد از سه روز استمرار در دم معتبر نيست، خوب وقتى كه زن حائض شده است المرأة تری الطهر و تری الصفره او الشىء فلا تدرى اطهرت ام لا، بعد از حيض صفرت مىبيند نمىداند پاك شده است يا نشده است، خوب امام عليه السلام بفرمايد ديگر استدخال لازم نيست صفرت كه خارج شد حيض است، بايد بفرمايد صفرت كه خارج شد حيض است، خود اين قرينه است كه صفرت خروجش فايدهاى ندارد بايد دم باشد، چونكه در بعضى روايات دم در مقابل صفرت است، بدان جهت در روايت مىگويد بر اينكه تستدخل الكرسف فاذا كان من الدم ولو مثل رأس الذباب باشد يعنى دم وصف دار آن وقت حيض مىشود، و اما وقتى كه نه دم نشد صفرت شد نه او حساب نيست او اعمال استحاضه را اتيان مىكند، و به عبارة واضحة صفرتى كه در باطن هست در فضاء فرج است آن صفرت بالاتر از صفرت خارجه نمىشود، ذكرنا مقتضى الادله اين است در ذات العادة چه وقتيه باشد چه عدديه باشد عددش و وقتش منقضى بشود صفرت خارج هم بشود شرشر هم بيايد حيض نيست، خوب اينجور صفرتى را كشف كردن در باطن چه اثرى دارد؟ خود اين روايت را هم ذكر كرده است كه اگر دم خارج شد، در آن مرسله يونس هم هست كه آن خرج دم عبيط، عبيط يعنى تازه، چونكه دم استحاضه دم فاسد مىشود، آنجا دارد كه فان خرج على رأس القطنه مثل رأس الذباب دم عبيط لم تطهر، دم تازه كه معلوم مىشود حيض باقى است، بدان جهت اينجا جاى شك ، آنجاهايى كه صفرت حيض است خارج بشود با قطنه هم معلوم بشود که آن صفرت است حيض است.
به عبارت اخرى امام عليه السلام در اين روايات احكام صفرت و حمرة و احكام دم بعد از عادت قبل تجاوز العشره را بيان نمىكنند، نَفَس اين روايات اين نيست كه امام عليه السلام در اين روايات در مقام بيان حكم دمى است كه بعد العادة و قبل العشرة يا قبل العشرة و قبل تمام العادة خارج مىشود حكم آن دم را بيان كند، كه كسى به اطلاق تمسک كند ما از اين طرف ايشان از آن طرف، بلکه اين روايات در مقام بيان طريق الی احراز بقاء الحيض است، چونكه دم كه به خارج نمىآيد زن هم كه چيزی ندارد كه نگاه كند آنجا را، به آيينه هم که معلوم نمىشود، امام عليه السلام طريق احراز بقاء حيض را بيان مىكند، خود اين از امام عليه السلام پرسيد كه از كجا طامث علم پيدا مىكند كه حيضش تمام شده است يا باقى است؟ اين روايت در مقام بيان اين است، اين روايت مىگويد آن خون با پنبه كه درآمد مثل اين است كه اين خون درآمده است بيرون در باطن تنها نيست مىآيد بيرون، مثل او است، آن دم چه حكمى داشت اگر بيرون مىآمد، الان هم همان حكم بار است، اگر بيرون مىآمد محكوم به استحاضه بود اين هم استحاضه است اگر بيرون مىآمد محكوم به حيض بود این هم حيض است، مىدانيد چه گفتم عرض كردم تمسک به اطلاق اينجا جايش نيست ولو قطع نظر از قراين بكنيم، اين روايات در مقام بيان حكم دم نيست كه قبل العشره دم و بعد العادة حکمش چیست، بلکه اين روايات در مقام بيان طريق احراز دم است كه دم الحيض موجود است يا موجود نيست، اين به مناسبت حكم و موضوع پنبه داخل كن دربياور معنايش همين است، بدان جهت اين روايات ناظر است به الغاء استصحاب كما ذكرنا و به اطلاق اين روايات نمىشود تمسک كرد.
مىدانيد چه گفتم براى شما يك مطلبى گفتم، كسانى از مشهور كه ملتزم شدهاند روايات استبراء دلالت مىكند صفرتى كه قبل العشره قطع بشود حيض است اين را از دست او گرفتيم، به اين روايات تمسک كردهاند، اين تقييد را قبول نكردهاند، گفتهاند بر اينكه صحيحه محمد ابن مسلم تمام است، آن سؤال هم قرینه بر اطلاق نمىشود از جواب، او سؤال كرده است بعضا خون نمىآيد بعضا مىآيد الان نمىداند كه فعلا هست يا نيست، بدان جهت آنى كه من از دست اين مشهور گرفتم اين است که به اين روايات استبراء نمىشود تمسک كرد و به اطلاق اینها اثبات کرد كه صفرتى كه تنقطع على العشرة حيض است، اين را نمىشود گفت، چونكه اين روايات در مقام بيان اين جهت نيستند، بلکه بيان اين هستند كه دم در جوف مثل دم خارج است، چونكه دم خارج نيست نمىدانى پنبه بگذار تا معلوم بشود كه آن هست يا نيست، آن دم خارج مىشد حكمش چه بود آن داخل هم همان حكم را دارد، اما آن حكم چيست در اين روايت بيان نشده است، نَفَس روايت را بايد فهميد، اين نَفَس اين روايات بيان حكم دم نيست بلکه بيان طريقيت و كشف بودن دم در باطن است، كه اين طريق است و استصحاب ملغى است كما ذكرنا.
بعد از اين معنا مىرسيم به اين مطلبى كه سيد قدس الله نفسه الشريف در عروه در مقام مىفرمايد مىگويد اگر پنبه را گذاشت درآورد ديد كه نه در پنبه چيزى نيست، خوب غسل حيض مىكند حيضش تمام شده است، و اگر پنبه را گذاشت ديد كه عجب دم احمر فراوانى هست نمىگذاشت هم الان مىآمد بيرون، مىگويد این چند صورت دارد:
يك وقت اين است كه اين مرئهاى كه ذات عادت وقتيه و عدديه است مىبيند خون فراوان هست و علم پيدا مىكند كه اين بعد از ده روز هم مىماند و اينجور كه اين ديد بعد از ده روز هم خواهد آمد، اگر اين را حالش بداند خوب اين مستحاضه است دیگر، عادتش تمام شده است غسل مىكند اعمال استحاضه را بجا مىآورد.
یک وقت این است که فهميد كه نه اين خون قطع شدنى است الان روز ششم است پنج روز عادتش بود روز ششم ديد مثل رأس الذباب است قطعا قبل از ده روز قطع مىشود، آن هم كه قطعا حيض است، چونكه خونى كه قبل از ده روز قطع بشود بنا بر قول ما مع الوصف بشود كه فرض ما است بنا بر قول صاحب عروه مطلقا آن هم كه حيض است.
مىماند آن صورتى كه غالب است که زن متحير مىماند مىگويد خون هست نمىدانم قبل از ده روز قطع مىشود يا نمىشود؟!
ايشان در اين صورتى كه نمىداند قبل از ده روز قطع مىشود يا نمىشود مىفرمايد يستظهر بيوم او يومين او ثلاثة كه خواهيم گفت، اين استظهار در زن بعد از ايام العادة آنجايى كه احتمال مىدهد خونش قبل از ده روز قطع بشود استظهار معنايش اين است كه خودش را حائض فرض مىكند محرمات حائض را ترك مىكند نمازش را هم ترك مىكند صوم هم هست ترك مىكند طواف هم نمىتواند بكند، محرمات حائض هم حرام است، تستظهر يعنى يجعل نفسه حائضا بر خودش احكام حائض را مترتب مىكند يك روز دو روز يا سه روز كه خواهيم گفت تفصیلش را، از اين استظهار در بعضى روايات تعبير به احتياط شده است که یحتاط، ولكن در آن روايات هم خواهيم گفت كه قرينه است که يحتاط نه جمع ما بين اعمال مستحاضه و حائض است، بلکه يحتاط يعنى در محرمات حائض احتياط مىكند، محرمات حائض را ترك مىكند و نمازش را هم ترك مىكند چونكه اين احتياط يعنى تجعل نفسها حائضا معنايش اين است كه نماز را هم ترك مىكند، آن هم به جهت اينكه حائض بودى نماز نداشتى، مراد از استظهار در ما نحن فيه ترك العبادت است و ترك آن چيزهايى است كه بر حائض حرام است، اين را استظهار تعبير مىكنند.
اين مسئله استظهار اگر رواياتى نبود كه زن استظهار بكند كه ولو ذو العادة بود عادتش تمام شد دمى مىبيند كه احتمال مىدهد منقطع بشود قبل العشره احتمال مىدهد مستمر باشد استظهار كند، اگر اين روايات نبود ما على القاعده تا به حال رواياتى كه خوانديم نتيجه آنها اين بود كه ذى العادة عادتش وقتى كه تمام شد ديد دم مىآيد به دم نبايد نگاه بكند، بلکه بايد غسل حيضش را بكند اعمال مستحاضه را بار كند، چرا؟ چونكه انشاء الله در باب استحاضه خواهد آمد زنى كه ذو العادة باشد و خون ببيند ولو به اوصاف الحيض ده روز تجاوز كند فقط مقدار عادتش حيض است بقيه استحاضه هستند، اين جاى شك و شبهه نيست، ذو العادة وقتى كه دمش ولو به اوصاف حيض باشد ده روز را بگذرد چونكه اكثر الحيض عشرة ايام است همه حيض نيست، چقدر حيض است روايات متطابق است كه همان عادتش حيض است تأخذ بعادتها، در آن مرسله طويله يونس ابن عبد الرحمن خوانديم كه ليس لها الا ايامها آن ايامش است بقيهاش استحاضه است، ما بوديم و روايات استظهار نبود مىگفتيم اگر زن ايام عادتش گذشته است خونى ديده است كه احتمال مىدهد ده روز را بگذرد اين حالا مستحاضه است بايد غسل حيضش را بكند اعمال مستحاضه را مرتكب بشود، چرا؟ چونكه موضوع استحاضه به استصحاب محرز مىشود، الان كه حيض بود قبلا و دم داشت، احتمال مىدهم اين دمى كه داشت اين دم را داشته باشد داشته باشد حتى در روز يازدهم، استصحاب مىكنم بقائش را تا روز يازدهم، چونكه در جريان استصحاب فرق نمىكند متيقن ماضى بشود مشكوك حال، يا متيقن حال بشود مشكوك استقبال، استصحاب در امور استقباليه جارى است در علم اصول مقرر است دیگر، وقتى كه استصحاب گفت اين دم تو تا روز يازدهم دوازدهم مىماند معنايش اين است كه تو حائضى بودى كه بعد دمت مستمر مىشود فعليك الاخذ بعادتك، عادتش را بايد اخذ كند باقى استحاضه است، موضوع احراز مىشود.
نگوييد شما گفتيد استصحاب در بقاء حيض الغاء شد، ديروز اينقدر گفتيد اين روايات استصحاب را الغاء كرد امروز به استصحاب آن هم استقبالى چسبيديد؟
مىگوييم نه ما حرف را كه گفتيم برنمىگرديم راست گفتيم، كدام استصحاب را ادله استبراء الغاء كرد؟ آن استصحاب بقاء الحيض را الغاء كرد كه اين زن احتمال مىداد اصلا طاهر است حيضش تمام شده است، احتمال مىدهد كه دم نداشته باشد پاك بوده باشد خونى ندارد، آنجا كه شك دارد كه در حال شك دمش باقى است يا اصلا دمش باقى نيست دم نیست، اگر باشد محكوم به حيض است، آنجا بود كه استصحاب را شارع الغاء كرد گفت باید استبراء بكنى، و اما در جايى كه دم فعلا يقينا هست ايام عادت هم تمام شده است دم هست، منتهى نمىدانم قبل از ده روز قطع مىشود يا در روز يازدهم دوازدهم هم قطع نمىشود باقى است، اين استصحاب را كدام دليل اسقاط كرده است و از ادله اعتبار استصحاب اخراج كرده است؟ اين را ما مخصص نداريم، آنى را كه مخصص داشتيم و استصحاب را در او الغاء كرديم آنجايى بود كه شك داشته باشد زن كه الان اصلا دمى هست در فضاء فرج يا نيست، ولو قبل از عادتش باشد، آنجا را خارج كرديم، و اما در جايى كه مىداند دم دارد مىآيد مثل فواره نمىداند اين دم مىماند بعد از ده روز يا قبل از ده روز قطع مىشود بگوئیم اينجا شارع استصحاب را الغاء كرده است، ما دليلى نداريم، و به عبارت ديگر آنجايى كه زن احتمال مىدهد طهر واقع شده است از حيث انقطاع الدم از حيث اينكه دم منقطع شده است و دم حيض تمام شده است، الان دم هم باشد اصفر است حيض نيست، آنجايى كه زن علم داشته باشد كه حائض بود بعد احتمال بدهد كه حيضش و دمش تمام شده است و الان طاهر است اينجا گفتيم روایات می گوید اگر شك بكند بايد استبراء بكند و استصحاب ملغی است، اما جايى كه زن مىداند ايام عادتش تمام شده است و مىداند هم يقينا دم مىآيد ولكن نمىداند كى قطع خواهد شد، اينجا استصحاب را چه كسى گفت شارع الغاء كرده است؟ اگر اخبار استظهار نبود و ما بوديم و ادله سابقه تمسک به استصحاب مىشد و گفته مىشد كه اين اعمال استتحاضه را بايد اتيان كند، ولكن در بين رواياتى است كه آن روايات مىگويد كه نه اين شخص اعمال مستحاضه را بار نمىكند، بلکه اين زن استظهار مىكند، استظهار مىكند يعنى خودش را حائض قرار مىدهد، اما چند روز؟ اين روايات رواياتى است كثيره و مختلفه، در بعضى روايات يك روز، در بعضى روايات دو روز، در بعضى روايات يك روز يا دو روز، در بعضى روايات دو روز يا سه روز، در بعضى روايات سه روز استظهار كند، در بعضى روايات دارد تا ده روز استبراء كند، در بعضى روايات تفصیل دارد، اين روايات با اين اختلاف در كيفيت استبراء، يك روايات ديگرى هم هست كه نه ايام عادت كه تمام شد ببيند دم مىآيد احتمال قطع هم بدهد بايد اعمال استحاضه را اتيان كند، احتمال بدهد بقائش را بايد اعمال استحاضه را بار كند، استظهار خبرى نيست.
پس كلام در دو مقام واقع مىشود اين مسئله استظهار آن مسئله عویصه در باب حيض است، كه اولا جمع ما بين رواياتى كه استظهار بكن يك روز دو روز، آن يكى مىگويد سه روز، آن يكى مىگويد يك روز يا دو روز، آن يكى مىگويد دو روز سه روز، آن يكى مىگويد تا ده روز، جمع ما بين اخبار چه اقتضاء مىكند.
دومى اين است كه اين اخبار در مقابل معارضشان كه مىگويد استظهار خبرى نيست، ذو العادة وقتى كه عادتش تمام شد ديد خون مىآيد احتمال بقاء داد كه بعد از ده روز مىماند مستحاضه است، یعنی همان قاعده اوليه، اين بايد چه كار كرد انشاء الله در اينها بحث مىكنيم.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص329.
[2] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص309.
[3] وَ عَنِ الْمُفِيدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ الْمَرْأَةُ تَرَى الطُّهْرَ وَ تَرَى الصُّفْرَةَ أَوِ الشَّيْءَ- فَلَا تَدْرِي أَ طَهُرَتْ أَمْ لَا- قَالَ فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ فَلْتَقُمْ فَلْتُلْصِقْ بَطْنَهَا إِلَى حَائِطٍ- وَ تَرْفَعُ رِجْلَهَا عَلَى حَائِطٍ- كَمَا رَأَيْتَ الْكَلْبَ يَصْنَعُ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَبُولَ- ثُمَّ تَسْتَدْخِلُ الْكُرْسُفَ فَإِذَا كَانَ ثَمَّةَ مِنَ الدَّمِ مِثْلُ رَأْسِ الذُّبَابِ خَرَجَ- فَإِنْ خَرَجَ دَمٌ فَلَمْ تَطْهُرْ وَ إِنْ لَمْ يَخْرُجْ فَقَدْ طَهُرَتْ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص309.
[4] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ وَ غَيْرِهِ عَنْ يُونُسَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سُئِلَ عَنِ امْرَأَةٍ انْقَطَعَ عَنْهَا الدَّمُ فَلَا تَدْرِي أَ طَهُرَتْ أَمْ لَا- قَالَ تَقُومُ قَائِماً وَ تُلْزِقُ بَطْنَهَا بِحَائِطٍ- وَ تَسْتَدْخِلُ قُطْنَةً بَيْضَاءَ وَ تَرْفَعُ رِجْلَهَا الْيُمْنَى- فَإِنْ خَرَجَ عَلَى رَأْسِ الْقُطْنَةِ- مِثْلَ رَأْسِ الذُّبَابِ دَمٌ عَبِيطٌ لَمْ تَطْهُرْ- وَ إِنْ لَمْ يَخْرُجْ فَقَدْ طَهُرَتْ تَغْتَسِلُ وَ تُصَلِّي؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص309.
[5] وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ شُرَحْبِيلَ الْكِنْدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ كَيْفَ تَعْرِفُ الطَّامِثُ طُهْرَهَا- قَالَ تَعْمِدُ بِرِجْلِهَا الْيُسْرَى عَلَى الْحَائِطِ- وَ تَسْتَدْخِلُ الْكُرْسُفَ بِيَدِهَا الْيُمْنَى- فَإِنْ كَانَ ثَمَّ مِثْلُ رَأْسِ الذُّبَابِ خَرَجَ عَلَى الْكُرْسُفِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص309.