مسألة 23: «إذا انقطع الدم قبل العشرةفإن علمت بالنقاء و عدم وجود الدم في الباطن اغتسلت و صلت و لا حاجة إلى الاستبراء و إن احتملت بقاءه في الباطن وجب عليها الاستبراء و استعلام الحال بإدخال قطنة و إخراجها بعد الصبر هنيئة فإن خرجت نقية اغتسلت و صلت و إن خرجت ملطخة و لو بصفرة صبرت حتى تنقى أو تنقضي عشرة أيام إن لم تكن ذات عادة أو كانت عادتها عشرة و إن كانت ذات عادة أقل من عشرة فكذلك مع علمها بعدم التجاوز عن العشرة و أما إذا احتملت التجاوز- فعليها الاستظهار بترك العبادة استحبابا بيوم أو يومين أو إلى العشرة مخيرة بينها فإن انقطع الدم على العشرة أو أقل فالمجموع حيض في الجميع و إن تجاوز فسيجيء حكمه«.[1]
كلام در جمع ما بين طائفتين بود من الاخبار، كه در يك طايفه امر كرده بود به استظهار مرئهاى را كه ايام عادتش را سپرى كرده است ولكن دم مستمر است، و در طايفه ديگر امر كرده بود زن را بعد از اين كه ايام عادتش تمام شد شروع بكند به اعمال مستحاضه و وظايف استحاضه را آنجام بدهد، جمع ما بينهما چه بود؟
جمع اول اين بود كه استظهار مستحب است. ديروز عرض كردم اینکه استظهار مستحب است اما آن يكى که اعمال مستحاضه را عمل كردن است مستحب نيست اين ترجيح بلامرجّح است، چونكه او هم امر دارد اين هم امر دارد، چه جورى كه مىگوييد امر استظهار را حمل بر استحباب مىكنيم به قرينه ترخيص قطعى در اين كه اعمال مستحاضه را اتيان مىكند، همين جور كسى مىگويد عمل به استحاضه را مىگوييم مستحب است امرش را به استحباب حمل مىكنيم به قرينه ترخيصى كه در اخبار استظهار است، بدان جهت جماعتى از فقهاء ملتزم شدهاند كه اين استحباب نيست بلکه تخيير است، که مخيّر است زن بين اين كه اعمال استحاضه را آنجام بدهد يا اين كه استظهار كند.
تو ذهن ما يك چيزى آمد كه به واسطه او قطع نظر از اشكال آخر مىشود گفت ترجيح بلامرجّح نيست؛ بلکه اخبار استظهار حمل مىشود به استحباب، و الوجه فى ذلك اين است در بعضى اخبار از استظهار تعبير به احتياط فرموده است امام علیه السلام كما سيأتى، و اين احتياط حقيقى كه نمىتواند بشود، او واجب نيست احتياط حقيقى، اين خود تحيّض را امام علیه السلام احتياط شمرده است، از اين كه از استظهار تعبير به احتياط فرموده است و اين را هم مىدانيد كه حسن در احتياط همراهش است ارتكاز است پس معلوم مىشود كه بهتر اين است كه استظهار كند، اين نكته به ذهن ما رسيد كه شايد اين بوده باشد، و جواب آن اشكالى كه كردهاند ترجيح بلامرجّح مىشود داده مىشود و استظهار افضل مىشود.
ولكن اشكال اين است كه در آن مواردى كه جمع مىشود ما بين امر به فعلين و آن جمع اقتضاء مىكند تخيير را يك طرف افضل باشد يا مساوى بوده باشند، اين تخيير در صورتى است كه حكم ظاهرى نبوده باشد، اين تخيير در احكام ظاهريه يعنى در احكام طريقيه معلوم نيست جمع عرفى باشد، آنجاهايى كه در يك خطابى امر به صلاة الجمعه مىكند در خطاب ديگر امر به صلاة الظّهر مىكند يوم الجمعه كه حكم نفسى است آنجاها يقيناً حمل به تخيير جمع عرفى است بين الامرين، ولكن در آنجاهايى كه امر طريقى است، مثل اين كه از امام علیه السلام مىپرسد يابن رسول الله يك مالى است دو نفر او را ادّعا مىكنند و هر كدام از اين دو نفر بيّنه اقامه كرده است كه مال مال من است بتمامه، اتّفاق مىافتد هم او شاهد دارد كه اين خانه مال من است هم كس ديگر ادّعا مىكند كه خانه مال من است او هم بيّنه دارد، امام علیه السلام مىفرمايد يقتسمان، قسمت مىكنند نصف مال اين مىشود و نصف مال او، در يك روايت ديگرى مىفرمايد يابن رسول الله مالى هست دو نفر ادّعا مىكنند و هر دو بيّنه دارند كه مال من است امام مىفرمايد يحلف الّذى بيده المال آنى كه در دستش مال است او قسم مىخورد يعنى قول او مقدم مىشود، قسم مىخورد بر نفى دعواى ديگرى، اينجا نمىشود گفت حمل به تخيير مىشود، خصوصاً كه موضوعها مختلف است. چرا؟ در روايت اولى كه عينى هست دو نفر ادّعا مىكند امام فرمود بر اين كه يقتسمان آنجا فرض نشده بود كه عين در يد يكى است، شايد عين در يد هر دو تا است يا در يد هيچ كدام نيست، يا در يد يكى است و در يد ديگرى نيست، او را مطلق فرمود، ولكن اين كه گفت يحلف الّذى بيده المال اين مال جايى است كه دو نفر ادعا كنند و بينه داشته باشند و يكى ذواليد باشد، اينجا موضوع جمع عرفى هست، این نکته را داشته باشید فرقى نمىكند قيد موضوع از حكم استفاده بشود يا در موضوع اخذ بشود، در هر دو موضوع اين بود كه مالى هست دو نفر ادّعا مىكنند و هر دو هم بيّنه دارند، ولكن در حكم يكى فرمود يحلف الّذى العين فى يده اين فرض كرد كه يكى از اينها ذواليد است فقط حكم اين را بيان فرمود، اين موضوع اخص مىشود، دو نفر مدّعى باشند عينى را كه يكى ذواليد باشد آن وقت ولو هر دو بيّنه دارند اما ذوالید قسم مىخورد دعواى ديگرى را اسقاط مىكند، كه از اين تعبير مىشود در باب قضا به تقديم بيّنة الداخلی یعنی آنى كه ذواليد است، و يطرح البيّنة الخارج آنى كه ذواليد نيست و يدش خارج از مال است او طرح مىشود، ولكن در آن روايت مطلق بود كه يقتسمان او را حمل مىكنيم به آنجايى كه هر دو ذواليد باشند يا هيچ كدام ذواليد نباشند، وقتى كه موضوع ها با همديگر فرق پيدا كردند ولو قيد موضوع از خود حكم استفاده شد در احد الخطابين، آن وقت در موضوع جمع عرفى از کار مىافتد، روى اين حساب ما نحن فيه هم از اين قبيل است. در روايات امر به استحاضه اين است كه زنى كه ايام عادتش خون ديده است و بعد از آن ايام عادت باز خون مستمر است او به اعمال استحاضه عمل كند، در روايت ديگر هم اين است كه زنى كه در ايام عادت خون ديده است بعد از ايام عادتش هم دم مستمر است تستظهر، از اين تستظهر يك قيد استفاده مىشود مىدانيد آن قيد چيست؟ آن قيد اين است كه مرأه جاهل به حالش بوده باشد، تستظهر طلب ظهور است، يعنى احتمال مىدهد اين دم حيض باشد و احتمال مىدهد كه استحاضه باشد، احتمال به شبهه موضوعيه نه حكميه، حكم را مىداند كه دم اگر ده روز را تجاوز كرد ايام عادتش فقط حيض است اگر قبل از ده روز قطع شد همهاش حيض است، حكم كلّى را مىداند، زنى كه حكم كلّىاش را مىداند شبهه حكميه نيست شبهه موضوعيه است كه نمىداند دمش ده روز را مىگذرد يا نمىگذرد شبهه موضوعى است مىگويد تستظهر، پس تستظهر يك قيدى آورد كه نمىداند ده روز را مىگذرد يا نه، نمىداند دمش استحاضه است يا حيض است، ولكن آن رواياتى كه مىگويد زن وقتى كه بعد از عادتش دم ديد اعمال استحاضه را به جا مىآورد در او جهل فرض نشده است، مىگويد به اعمال استحاضه عمل كند، غايت الامر اطلاق دارد چه بداند كه دم مستمر مىشود بعد از ده روز چه نداند، چه دمش صفرت بوده باشد چه دمش اوصاف حيض داشته باشد، على الاطلاق آن عمل استحاضه را اتیان مىكند. خوب در اين صورت روايات استظهار قيدش مىزند. آن زنى كه ايام عادتش گذشته است و دمش به وصف الحيض است چونكه صفرت باشد صفرت فى غير ايام العادة ليس بحيضٍ ده روز را بگذرد يا نگذرد، خوانديم اين بحث را، زنى كه ايام عادتش خون ديده است و بعد از او هم خون مىبيند به وصف الحيض احتمال مىدهد قبل از ده روز منقطع بشود احتمال مىدهد مستمر به بعد از ده روز بشود، اين زن تستظهر، ولكن او مطلق است، در ناحيه موضوع با همديگر اختلاف دارند چون قيد استفاده شد.
بدان جهت شيخ انصارى قدس الله نفسه الشّريف[2] و من تبعه اينجور جمع فرموده است بر اين كه: آن اخبارى كه مىگويد زن بعد از اين كه ايام عادتش تمام شد خون ديد تغتسل و تصلّى يعنى وظايف مستحاضه را اتيان مىكند. آن اخبار حمل مىشود به آنجايى كه مرأة محرز است كه دمش استحاضه است. مثل اين كه محرز است اصفر است او را ما مىگوييم شيخ نمىگويد چونكه صفرت را ايشان ملتزم است مثل مشهور که قبل از ده روز منقطع بشود صفرت هم حيض است، ما مىگوييم اين را، چه صفرت بوده باشد دمش چه به وصف الحيض باشد، ولكن هشت روز عادتش است روز نهمى مثل فوّاره آب خون مىبيند اطمينان دارد كه اين مىماند و به اين زودىها قطع نمىشود، هم آن مرئهاى را مىگيرد كه محرز بوده باشد دمش مستمر مىشود چونكه مىگويد اعمال استحاضه را اتيان كند، هم آن مرئهاى را مىگيرد كه نمىداند مستمر مىشود يا نه، که خونش هم به وصف حيض است، اين اخبار استحاضه اين زن دوم را كه خونش به وصف حيض است و نمىداند اخراج مىكند، مىگويد بر اين كه نه اين زن بايد استظهار بكند، مثل جمع عرفى كه ما بين تقسيم بكنند و ما بين اين كه يحلف فى يده المال بود، مثل آن جمع عرفى است، در ناحيه موضوع اينها جمع عرفى دارند.
بدان جهت شيخ قدس الله نفسه الشّريف ملتزم شده است كه ذات العادة اگر ايام عادتش بگذرد و احتمال بدهد كه دم منقطع مىشود قبل العشرة يا مستمر مىشود استظهار مال اين زن است، و امّا آن زنى كه محرز است ولو بالاطمينان، چونكه اطمينان حجّت است در موضوعات، ولو اطمينان و وثوق داشته باشد كه اين دم مستمر مىشود و مىماند بعد از ده روز و استحاضه است، او نه به اعمال استحاضه عمل مىكند، جمع عرفىاش اين است.
به اين فرمايش شيخ قدس الله نفسه الشّريف اشكال كردهاند كه اين جمع درست نيست، چرا؟ چونكه در ما نحن فيه يك خصوصيتى هست، چونكه زن وقتى كه ايام عادتش تمام شد خون ببيند نداند كه اين قطع مىشود يا مستمر مىشود، حيض مىشود يا استحاضه، غالباً زن همين جور است چونكه علم غيب ندارند زنها كه اين خون قطع مىشود يا نمىشود خوب چه مىداند خدا مىداند، اگر آن اخبار آمره بالاستظهار را حمل بكنيم به آن زنى كه مىداند كه مستمر مىشود حمل مطلق بر فرد نادر مىشود، چونكه آن كدام زن است بر اين كه بداند كه خونش مستمر بشود الاّ قليل نادر كما ذكرنا، آن وقت ايشان فرموده است كه بلكه حكم را در خطاب بار كردن روى عنوان مطلق بلاقرينةٍ كه اين حكم مال افراد نادر است مال مطلق نيست خودش اين قبيح است و نمىشود، حكم را روى عنوان مطلق بار كردن بدون ذكر قرينه بر خطاب كه اين حكم مال افراد نادر است اين خودش قبيح است، مىشود به اين ملتزم شد، اين جايز نيست و رویه تكلّم نيست، انسان حكمى را جعل كند روى عنوان مرأه كه فقط منطبق بر دو تا زن است دو زن شخصى خارجى، اين نمىشود.
بدان جهت در ما نحن فيه ملتزم شدهاند كه راست است در اخبار آمره به اعمال مستحاضه جهل فرض نشده است، ولكن در اخبار آمره بالاستظهار فرض جهل شده است، ولكن مع ذلك آن مطلقات را حمل كردن بر آن زنى كه جهل ندارد اين حمل بر فرد نادر است و نمىشود.
عرض مىكنم اين اشكال را بايد كسى بكند كه مسلك مشهور را می گوید که ملتزم است دم را اگر بعد عادت به صفرت ديد ولكن قبل از ده روز قطع شد آن هم حيض است، اگر اين را گفتيم حمل بر فرد نادر مىشود، چونكه كدام زن است كه بعد از ايام عادت خون ببيند زرد يا به اوصاف الحيض بداند كه اين قطع مىشود يا مستمر مىماند، اين نادر مىشود، و امّا اگر گفتيم صفرت بعد ايام الحيض استحاضه است، قبل از ده روز قطع بشود يا نشود، كما التزم به هذا القائل رضوان الله عليه، اگر اين را ملتزم شديم كه مختار ما هم بود كه صفرت بعد ايام الحيض ولو قطع بشود قبل العشرة استحاضه است حمل بر فرد نادر لازم نمىآيد، چونكه اخبار استظهار مال آن زنى است كه دمش وصف داشته باشد، چونكه شبهه موضوعى است حكم را مىداند شبهه موضوعى است كه اين دم من دم حيض است يا دمى است كه استحاضه است، صفرت باشد مىداند استحاضه است ديگر چه قطع بشود چه قطع نشود قبل از ده روز، پس مال دمى است كه اوصاف حيض دارد، و خودش هم نمىداند كه منقطع مىشود قبل از ده روز يا نه، ولكن آن اخبارى كه مىگفت به مجرّد انقضاء عادت تغتسل و تصلّى مطلق است، چه بداند كه حائض است چه نداند، غايت الامر اطلاق است ديگر چه بداند استحاضه است چه نداند، آنجايى كه بداند استحاضه است بعد از تقييد تحتش مىماند، آنهائی كه بعد التقیید تحت آن خطاب مىماند كثير است، تمام صور صفرت الدّم است كه دم بعد العادة اصفر باشد اوصاف حيض را نداشته باشد، كه غالباً هم همين جور است دم استحاضه صفرت دار،د يكى هم اين كه نه ايّام عادت هشت روز است نه روز است هفت روز است ولكن خون در روز آخر مثل فوّاره مىآيد دو روز مانده است كه ده روز تمام بشود اين مستمر مىماند به اين زودى قطع نمىشود، بدان جهت آنهايى كه به زنها رجوع مىكنند مىبينند اگر اينجور خون باشد حدس مىزنند اطمينان پيدا مىكنند كه اين مستمر مىشود، بدان جهت حمل مطلق بر فرد نادر لازم نمىآيد.
اگر گفتيم حمل بر فرد نادر لازم مىآيد اين تقييد، ما گفتيم نمىآيد اگر لو فرض كسى گفت كه صفرت و حمرت فرقى نمىكند قبل از ده روز قطع بشود حيض است كما هو فتوا المشهور، لازم مىآيد حمل بشود بر فرد نادر، گفتهاند فرد نادر قرينه دارد گفتهاند كه بنده توضيح مىكنم كلامشان را زبان حال است و الاّ نديدهام كسى اين را بگويد، ممكن است كسى بگويد كه نه اصلاً آن روايات فى انفسها قرينه دارند كه آن روايات مال كسى است كه مىداند دمش استحاضه است، آن روايات اصلاً اطلاق ندارند بلکه از اول مال زنى هستند كه مىداند دمش مستمر مىشود، آن قرينه چيست؟ اين قرينه آنى بود كه چند روز قبل از اين گفتم، يادتان باشد موضوع در روايات مختلف است، در رواياتى كه وارد شده است استظهار بكن ولو موضوع مختلف است، ولكن در رواياتى كه وارد شده است زن بعد از ايام عادت تغتسل و تصلّى همهاش موضوعش مستحاضه است، المرأة المستحاضه، یا المستحاضه، یا المرأة الّتى تستحاض، موضوع در تمام آنها مستحاضه است، يك روايتى نداريم كه اذا حاضت المرأة و انقضت عادتها تغستل و تصلّى،{سؤال؟ نفساء را نمىگويم حائض را مىگويم}، در اين روايات يك روايتى باشد كه موضوع حائض باشد كه مرأة الّتى حاضت فى ايام عادتها بعدها تغتسل و تصلّى، اين را ندارد، موضوع مستحاضه است، بما اين كه در رواياتى كه امر شده است بر اين كه زن اعمال استحاضه را اتيان بكند موضوع در آن روايت مستحاضه است، بدان جهت اين قرينه است، حمل مطلق بر فرد نادر لازم نمىآيد چونكه قرينه ذكر شده است.
اين موضوع در آن روايات مستحاضه است اين جواب نمىشود. چرا؟ براى اين كه مراد از مستحاضه زنى باشد كه اصلاً قبل از اين خون ديدن در ايام عادت مستحاضه باشد، موضوع در روايات آمره به اعمال وظايف مستحاضه آن زنى باشد كه قبل از اين كه در ايام عادتش خون ببيند مستحاضه فرض شده است زن، اگر اين را مىگوييد، اين صحيح است در روايات آمره به اعمال المستحاضه فرض شده است كه زن قبل از اين كه ايام عادتش را خون ببيند خودش مستحاضه است، اين حرف صحيح است، خوب اين به درد نمىخورد، بعد از اين كه در ايام عادت خون ديد آن مستحاضه بودن رفت حائض شد، و بعد از ايام عادت خون كه مىبيند علم غيب ندارد كه اين خون منقطع مىشود قبل العشرة، اگر قبل العشرة من مبدأ عادتها قطع شد همهاش حيض است. اگر تجاوز كرد به مقدار عادتش حيض است، خوب اين مستحاضه كه علم ندارد، اين فرض كردن مستحاضه قبل از ايام عادت فرض علم به استحاضه نيست فعلاً، بايد در روايات قرينه بشود كه اين حكم مال زنى است كه بعد از ايام عادت مىداند مستحاضه است، آن وقت عمل به وظايف استحاضه بكند آن وقت مىگوييم قبح لازم نمىآيد، چونكه شارع قرينهاش را گفته است و حكم را بر فرد نادر با قرينه ذكر كرده است.
و امّا اينجور نيست در آن روايات، در اين روايت آنى كه فرض شده است زن قبل از اين كه در ايام عادتش خون ببيند مستحاضه باشد. خوب وقتى كه در ايام عادت ديد استحاضه مىرود مىشود حائض، بعدش هم احتمال مىدهد كه از مبدأ ايام عادتش ايام عادت كه گذشته است خون مىبيند احتمال مىدهد كه قبل از ده روز قطع بشود، در روايات فرض نشده است كه اين زن بداند كه قطع نمىشود تا حمل بر فرد نادر لازم نيايد، پس اين حرف را ادّعا كردن كه محذور بر حمل به نادر لازم نمىآيد چونكه در آن روايات آمره بالاستحاضه ذكر شده است كه مستحاضه باشد زن، اين فايده ندارد، در آن روايات ذكر شده است كه زن قبل از روية دم در ايام عادت مستحاضه باشد، او اشكال حمل بر فرد نادر را از بين نمىبرد، چرا؟
چونكه اين زن هم بعد از اين كه ايام عادتش شد حائض است، مستحاضگىاش رفت، بعد كه خون ديد نمىداند كه قطع مىشود يا قطع نمىشود قبل از ده روز، الكلام الكلام، لازم مىآيد حمل بر فرد نادر آن زنى كه بعد از ايام عادتش ولو قبلاً مستحاضه بود بعد از ايام عادتش هم بداند كه خون ده روز را مىگذرد، اين حمل بر فرد نادر است.
بدان جهت اين اشكالى كه بر جمع شيخ قدس الله نفسه الشّريف كرده بودند جواب صحيحش آن است كه حمل بر فرد نادر لازم نمىآيد، پيش آن كسى كه صفرت بعد ايام العادة را ملحق به حيض نكرد چه تجاوز از عشره بكند يا نكند، اگر صفرت لاحق شد به استحاضه بعد الايام عاده چه ده روز را بگذرد يا نگذرد حمل بر فرد نادر لازم نمىآيد به آن بيانى كه گفتم.
اينهايى كه ملتزم شدهاند حمل بر فرد نادر لازم مىآيد از از جمع شيخ، گفتهاند يك جمع ديگرى است كه آن جمع ديگر معلوم شد، و آن جمع ديگر اين است كه زن اگر قبل از خون ديدن در ايام عادت مستحاضه بشود بعد حائض بشود اين بعد از آن كه ايام عادتش گذشت بايد اعمال استحاضه اتيان كند، چه بداند دم ده روز را مىگذرد و چه نداند، احتمال هم بدهد كه حيض باشد اين وظيفهاش اعمال استحاضه است، زنى كه قبل از ايام عادت مستحاضه بود بعد ايام عادتش رسيد كه عدد مخصوص عادت دارد آنها را خون ديد، بعد از آن ايام هم دوباره خون ديد اين بايد اعمال مستحاضه را اتيان كند، چرا؟ چونكه رواياتى كه وارد شده است المستحاضه تترك الصّلاة فى ايامها كه قبل از ايام عند الايام وظيفهاش را مىگويد، المستحاضه تترك الصّلاة يعنى مستحاضه قبل از ايام است، به مجرّد ايام ترك مىكند، فاذا انقضت ايامها اغتسلت و صلّت، وقتى كه ايامش گذشت اغتسلت و صلّت چه بداند دم مستمر مىشود چه نداند، احتمال بدهد كه منقطع بشود، و امّا موضوع در رواياتى كه وارد شده است زن وقتى كه ايام عادتش حيض ديد ايام عادتش گذشت اين تستظهر استظهار مىكند، اين روايت مطلق است، اين زن كه در ايام عادت خون ديده است بعد از ايام عادت بايد استظهار بكند اين روايت مطلق است، چه قبلاً مستحاضه باشد يا نباشد، حتّى اين روايات شامل مىشود آن زنى را كه قبل از اين كه در ايام عادت خون ببيند اصلاً خون نداشت، او را شامل مىشود، و حتّى شامل مىشود آن زنى را كه قبل از اين كه ايام عادتش برسد مستحاضه بود او را هم مىگيرد، اخبار استظهار مىشود مطلق، اخبار وارده بالعمل به وظايف مستحاضه مىشوند خاص به آن زنى كه قبل از ايام عادت مستحاضه بود، رفع ید مىشود از اطلاق اخبار استحاضه به خصوص آن اخبارى كه وارد شده است در خصوص مرئهاى كه قبلاً مستحاضه بود.
بگذاريد عنوانش را بخوانم، و فرمودهاند بر اين كه جمع صحيح مصحّح باشد متعيّن در اين حمل است، براى اين كه امام علیه السلام در اين روايات اينجور فرموده[3] است: المستحاضه تنظر ايامها مستحاضه ايامش را كه عادتش است او را نگاه مىكند، فلا تصلّى فيها وقتى كه ايامش رسيد نماز نمىخواند، پس معلوم مىشود قبل از اين ايام مستحاضه بود، المستحاضه تنظر ايامها فلا تصلّى فيها نماز نخواند در آنها، و لا يقربها بعلها شوهرش نزديكى نكند، فاذا جازت ايامها و رأت الدم یثقب الکرسف اغتسلت للظّهر و العصر غسلاً و للمغرب و العشاء غسلاً و للغداة غسلاً، كه معنايش پرواضح است ديگر اين زن وقتى كه ايام عادتش گذشت خون مىبيند احتمال مىدهد كه قبل از ده روز قطع بشود، اطلاق دارد اين روايت، قبلاً مستحاضه بود، الان احتمال مىدهد قطع بشود و همه خون حيض بشود، بدان جهت فرمودهاند اين اخبار مال آن زنى است كه قبلاً مستحاضه بشود و بعد خون ببيند، ولكن اخبار آمره به استظهار آنها مطلق هستند، موضوع امرئه است، امرئهاى است كه رأت الدم ايامها و وقتى كه ايامش تمام شد استمرّ عليها الدّم، موضوع اين است كما اينكه در روايات خوانديم، بدان جهت از اطلاق اين روايات رفع ید به اين مىشود.
ولكن اين فرمايش اشكال دارد، براى اين كه در بعضى از روايات كه آورده بودم بخوانم و متعرض آنها بشوم در بعضى از روايات موضوع استظهار هم مرئهاى است كه مستحاضه است قبل از ايام عادتش، در بعضى روايات دارد بر اين كه زن مستحاضه وقتى كه ايام عادتش رسيد صلاة را ترك مىكند، و وقتى كه صلاتش را ترك كرد يك روز دو روز استظهار مىكند بعد اعمال مستحاضه را به جا مىآورد، يكى از اين روايات موثّقه تعبير مىكنيم موثّقه زراره و فضيل است در باب اول از ابواب الاستحاضه است روايت دوازدهمى[4] است:
و باسناد الشّيخ عن على ابن حسن ابن فضّال عن محمد ابن عبد الله ابن زراره كه گفتيم داستانى دارد اين حديث، عن محمد ابن ابى عمير عن عمر ابن اذينه عن فضيل و زراره عن احدهما علیه السلام قال المستحاضه تكفّ عن الصّلاة ايام اقرائها ايام اقرائش نمىخواند، و تحتاط بيومٍ او يومين استظهار مىكند، ثمّ تغتسل كلّ يومين ثلاث غسلات كه مستحاضه كثيره است بعد اعمال استحاضه را به جا مىآورد، مثل اين روايت دو روايت ديگر هم هست، خوب آن وقت اين جمع عرفى به باد فنا مىرود، اين قائل عظيم خواسته است از اين اشكال جواب بگويد، نگاه بفرماييد تا ببينيم چه مىشود انشاء الله.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص329.
[2] شيخ مرتضی انصاری، کتاب الطهارة، (قم، کنگره بزرگداشت شيخ اعظم انصاری، چ1، ت1415ق)، ج3، ص334
[3] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى وَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْمُسْتَحَاضَةُ تَنْظُرُ أَيَّامَهَا فَلَا تُصَلِّي فِيهَا- وَ لَا يَقْرَبُهَا بَعْلُهَا- فَإِذَا جَازَتْ أَيَّامُهَا وَ رَأَتِ الدَّمَ يَثْقُبُ الْكُرْسُفَ اغْتَسَلَتْ لِلظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ تُؤَخِّرُ هَذِهِ وَ تُعَجِّلُ هَذِهِ- وَ لِلْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ غُسْلًا تُؤَخِّرُ هَذِهِ وَ تُعَجِّلُ هَذِهِ- وَ تَغْتَسِلُ لِلصُّبْحِ وَ تَحْتَشِي وَ تَسْتَثْفِرُ وَ لَا تَحْنِي وَ تَضُمُّ فَخِذَيْهَا فِي الْمَسْجِدِ وَ سَائِرُ جَسَدِهَا خَارِجٌ- وَ لَا يَأْتِيهَا بَعْلُهَا أَيَّامَ قُرْئِهَا- وَ إِنْ كَانَ الدَّمُ لَا يَثْقُبُ الْكُرْسُفَ تَوَضَّأَتْ- وَ دَخَلَتِ الْمَسْجِدَ وَ صَلَّتْ كُلَّ صَلَاةٍ بِوُضُوءٍ- وَ هَذِهِ يَأْتِيهَا بَعْلُهَا إِلَّا فِي أَيَّامِ حَيْضِهَا؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص371.
[4] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ فُضَيْلٍ وَ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: الْمُسْتَحَاضَةُ تَكُفُّ عَنِ الصَّلَاةِ أَيَّامَ أَقْرَائِهَا- وَ تَحْتَاطُ بِيَوْمٍ أَوِ اثْنَيْنِ- ثُمَّ تَغْتَسِلُ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ- وَ تَحْتَشِي لِصَلَاةِ الْغَدَاةِ- وَ تَغْتَسِلُ وَ تَجْمَعُ بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ بِغُسْلٍ- وَ تَجْمَعُ بَيْنَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ بِغُسْلٍ- فَإِذَا حَلَّتْ لَهَا الصَّلَاةُ حَلَّ لِزَوْجِهَا أَنْ يَغْشَاهَا؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص376.