مسألة 23: «إذا انقطع الدم قبل العشرةفإن علمت بالنقاء و عدم وجود الدم في الباطن اغتسلت و صلت و لا حاجة إلى الاستبراء و إن احتملت بقاءه في الباطن وجب عليها الاستبراء و استعلام الحال بإدخال قطنة و إخراجها بعد الصبر هنيئة فإن خرجت نقية اغتسلت و صلت و إن خرجت ملطخة و لو بصفرة صبرت حتى تنقى أو تنقضي عشرة أيام إن لم تكن ذات عادة أو كانت عادتها عشرة و إن كانت ذات عادة أقل من عشرة فكذلك مع علمها بعدم التجاوز عن العشرة و أما إذا احتملت التجاوز- فعليها الاستظهار بترك العبادة استحبابا بيوم أو يومين أو إلى العشرة مخيرة بينها فإن انقطع الدم على العشرة أو أقل فالمجموع حيض في الجميع و إن تجاوز فسيجيء حكمه«.[1]
كلام ما منتهى شد به اين فرمايشى كه جمع كرده بودند ما بين اخبارى كه نافى استظهار است و ما بين آن اخبارى كه آمر است بالاستظهار يوماً او يومين، فرموده بودند زنى كه قبلاً مستحاضه است و بعد الاستحاضه ايام حيضش برسد كه وقت مخصوص و عدد مخصوصى دارد در حيض، اين زن وقتى كه ايام عادتش رسيد اين مستحاضه حائض است، و وقتى كه ايام حيضش تمام شد او اعمال مستحاضه را بايد به جا بياورد و برگردد به اعمال مستحاضه، استظهار در حقّ اين زن نيست.
ولكن آن زنى كه قبل از ايام عادت مستحاضه نبود، ايام عادتش را كما كان خون ديد مثل ماههاى قبلى، و بعد از ايام عادت ديد خون قطع نمىشود و به وصف الحيض مىآيد اين خونش ولو اگر ده روز را تجاوز كند آن مقدار عادتش حيض است، و اگر قبل از تمام ده روز قطع بشود همهاش حيض است، الاّ انه اين زن كه بعد از ايام عادتش خون مىبيند و احتمال مىدهد كه طول بكشد تا روز يازدهم دوازدهم، و احتمال دارد كه قبل از تمام شدن ده قطع بشود اين يك روز بايد استظهار بكند تا ده روز هم مخيّر است كما اين كه در دو روز و سه روز مخيّر است، چرا اينجور جمع مىفرماييد؟ مىفرمايد بر اينكه اين رواياتى كه وارد شده است زن وقتى كه حائض شد و ايام حيضش گذشت ديد دم مىآيد استظهار مىكند، اين روايات عام است هم آن زنى را مىگيرد كه قبل از ايام عادتش مستحاضه باشد هم زنى است كه استحاضه نباشد، نه! پاك پاك بود، وقتى كه ايام عادت رسيد شروع كرد به دم ديدن، اين روايات استظهار مطلق است آن زنى كه حائض شده است بعد از ايام حيضش استظهار مىكند چه قبلاً مستحاضه باشد چه نباشد، اما آن روايات نافي استظهار خاص است، رواياتى كه نافى استظهار است آن روايات مىگويد مستحاضه فرض شده است كه زن مستحاضه است، مستحاضه اگر ايام عادتش برسد در ايام عادت صلاة را ترك مىكند، همين كه ايام عادت تمام شد خون ببيند مىآيد وظايف مستحاضه را عمل مىكند، اما در آن كسى كه بعد از ايام عادت خون مىبيند و نمىداند قطع مىشود يا نمىشود اين روايات استظهار مطلق است مىگويد بايد استظهار كند، ولكن آن روايات مىگويد اگر قبلاً مستحاضه است فقط در ايام عادتش عبادتش را ترك مىكند و لا يأتيها بعلها، بعد اعمال استحاضه را اتيان مىكند، پس اين روايات نافيه اخص است، ملتزم مىشويم از آن اطلاق روايات استظهار كه موضوعشان مطلق است رفع ید مىكنيم و حمل مىكنيم آنها را به زنى كه قبل از ايام عادت مستحاضه نبوده است، او استظهار مىكند، به قانون اطلاق و تقييد كه از اطلاق رفع ید مىشود و تقييد مىشود به خطاب مقيِّد، اين حاصل فرمايش ايشان است و فرموده است اتقن و اصحّ جمع در ما بين روايات همين وجه متعين است، و اين را فرموده است.
ولكن به اين وجه يك اشكالى وارد است، و ايشان هم متوجه اين اشكال بود رضوان الله عليه در صدد دفعش آمده است، و آن اين است كه بعضى رواياتى كه فرض شده است زن قبل از ايام عادتش مستحاضه است در بعضى آن روايات دارد كه اين مستحاضه در ايام عادت صلاتش را ترك مىكند و بعد از ايام عادت يكى دو روز استظهار مىكند، همين مستحاضه كه قبل از ايام عادت كه مستحاضه بود ايام عادت عبادتش را ترك مىكند و بعد از ايام عادت يكى دو روز استظهار مىكند، اين كدام روايت است كه به اين معنا دلالت مىكند؟ اين سه تا روايت است:
از اولى آنها تعبير به موثّقه مىكنيم، در باب 1 از ابواب مستحاضه روايت 12، [2]موثّقه فضيل و زراره است:
و باسناد الشّيخ عن على ابن حسن فضّال شيخ اين را از كتاب على ابن حسن فضال نقل مىكند، عن محمد ابن عبد الله ابن زراره على ابن حسن فضال هم از نوه زراره نقل مىكند كه اسمش محمد بود پدرش هم عبد الله بود، عبد الله پسر زراره است محمد ابن عبد الله ابن زراره، اين محمد ابن عبد الله هم نقل مىكند عن محمد ابن ابى عمير، محمد ابن ابى عمير هم كه نقل مىكند عن عمر ابن اذينه، محمد ابن ابى عمير عن عمر ابن اذينه عن فضيل و زراره جلالت اينها اوضح من الشّمس است. عن احدهما علیه السلام قال المستحاضه تكفّ عن الصّلاة ايام اقرائها، فرض فرموده است كه زن قبل از ايام اقراء مستحاضه است.« عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: الْمُسْتَحَاضَةُ تَكُفُّ عَنِ الصَّلَاةِ أَيَّامَ أَقْرَائِهَا- وَ تَحْتَاطُ بِيَوْمٍ أَوِ اثْنَيْنِ ثُمَّ تَغْتَسِلُ » ، گفتيم اين تحتاط به معنا استظهار است چون که ثم تغتسل يعنى بعد از يوم و يومين غسل مىكند، اگر مراد احتياط به معناى لغوى يعنى جمع ما بين اعمال حائض و مستحاضه بشود اين تغتسل را بايد قبل از يوم و يومين بكند، اين كه مىگويد ثمّ تغتسل فى كلّ يوم و ليلة ثلاث مرّات اعمال مستحاضه است، اعمال مستحاضه را بعد از يكى دو روز مىكند که در ايام استظهار نمىكند، آن احتياط به معنا استظهار مىشود. اين روايت من حيث دلالت بر اين كه زن مستحاضه قبلى ايام عادتش برسد و بعد از ايام عادت استظهار مىكند مثل آن زنى كه قبلاً مستحاضه نبود دلالتش پرواضح است و جاى خدشه نيست، خود ايشان هم قبول فرموده اند كه دلالت واضح است.
يك روايت ديگر هم معتبره اسماعيل جعفى است، اسماعيل ابن جابر جعفى رضوان الله عليه، آن روايت هم همين است باز شيخ نقل كرده است، روايت دهمى[3] است در باب اول استحاضه:
شيخ باسناده عن الحسين ابن سعيد كه حسين ابن سعيد اهوازى سند شيخ به او صحيح است روايت صحيحه است، حسين ابن سعيد هم عن القاسم عن ابان عن اسماعيل جعفى، نقل مىكند از قاسم، اين قاسم قاسم ابن محمد جوهرى است كه خواهيم گفت، عن ابان كه ابان ابن عثمان است، اسماعیل جعفی هم اسماعيل ابن جابر جعفى است «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْمُسْتَحَاضَةُ تَقْعُدُ أَيَّامَ قُرْئِهَا» مستحاضه قبل از ايام قرء مستحاضه است، «ثُمَّ تَحْتَاطُ بِيَوْمٍ أَوْ يَوْمَيْنِ اغْتَسَلَتْ فَإِنْ هِيَ رَأَتْ طُهْراً اغْتَسَلَتْ» كه همان غسل حيض را مىكند، «وَ إِنْ هِيَ لَمْ تَرَ طُهْراً اغْتَسَلَتْ وَ احْتَشَتْ» ديد كه نه خون مىآيد دو روز صبر كرده است باز مىآيد آن وقت اغتسلت و احتشت، احتشاء يعنى مىبندد آن چيز را كه خون سرايت به خارج نكند، و اغتسلت و اعمال مستحاضه را اتيان مىكند. «فَلَا تَزَالُ تُصَلِّي بِذَلِكَ الْغُسْلِ- حَتَّى يَظْهَرَ الدَّمُ عَلَى الْكُرْسُفِ- فَإِذَا ظَهَرَ أَعَادَتِ الْغُسْلَ وَ أَعَادَتِ الْكُرْسُفَ»، بعد از اين كه غسل كرد براى صلاتش در صلاة بعدى استحاضه كثيره ديد باز دم خارج شد بر كرسف تجاوز كرد دوباره بايد غسل كند، اعمال استحاضه است، اين روايت هم مثل آن روايت موثقّه فضيل و زراره است ظاهر است به كمال الظّهور كه اين مستحاضه قبلى بعد از ايام عادتش كه گذشت دوباره ديد خون مىآيد اين هم استظهار مىكند، به همان بيانى كه گفتم.
روايت سومى، این روایت در باب 13[4] از ابواب الحيض روايت چهارده است:
باز « وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْمُسْتَحَاضَةُ تَسْتَظْهِرُ بِيَوْمٍ أَوْ يَوْمَيْنِ »، بعد اعمال استحاضه را اتيان مىكند، اين روايت در سندش جعفر ابن محمد ابن حكيم است، اين جعفر ابن محمد ابن حكيم توثيقى برايش ثابت نيست اعتبارى برايش نيست، بدان جهت اين روايت مؤيد آن دو تا روايت است.
بدان جهت صاحب اين قول كه اگر زن مستحاضه باشد بعد از ايام عادت كه گذشت ديگر استظهار نمىكند و اعمال استحاضه به جا مىآورد، در سند اين دو تا روايت اشكال كردهاند كه سند روايت فضيل و زراره و سند روايت اسماعيل ابن جابر بود، اشكال در سند روايت زراره و فضيل اين است كه شيخ باسناده عن على ابن حسن فضال كه شيخ اين روايت را نقل مىكند به اسنادش از على ابن حسن ابن فضال يعنى از كتاب على ابن حسن فضال نقل مىكند، و سند شيخ هم به كتب على ابن حسن فضّال احمد ابن عبدون كه شيخ خودش است كه معاصر با مفيد قدس الله نفسه الشّريف است، منتهى مفيد جلو زده بود، احمد ابن عبدون است كه از اين احمد ابن عبدون تعبير مىشود احمد ابن عبدالواحد و معروف است به ابن الحاشر، كه اين سندش اين است اين احمد ابن عبدون يا احمد ابن عبد الواحد يا ابن الحاشر نقل مىكند از على ابن محمد ابن زبير القرشى عن على ابن حسن فضال دو نفر واسطه هستند، ما بين على ابن فضال و اين آقا دو نفر واسطه است، احمد ابن عبدون خوب شخص جليلى است، ولكن در اين على ابن محمد ابن زبير اشكال كردهاند كه اين توثيق ندارد، يك چيزى بگويم يادتان باشد انشاء الله بعد مىگوييم ما خيلى به اين روايات على ابن حسن فضال در فقه احتياج داريم، مسائلى در ابواب فقه است خصوصاً مثل وصايا ارث و امثال ذلك، مسائلى هست كه مستندش فقط روايت على ابن حسن ابن فضال است، اين اگر از كار بيفتد فقيه گير مىكند در آنها، روايات على ابن حسن ابن فضال خيلى است رواياتى كه منفرد است به نقل آنها در روايات ديگر آن حكم وارد نيست متعدد است، بدان جهت فقيه گير مىكند، اگر در سند اشكال شد كه على ابن محمد ابن زبير توثيق ثابت نشده است تمام اين روايات اشكال پيدا مىكند تمسک به آنها.
يك چيزى كه براي اینکه قلبتان روشن بشود عرض كنم ما در كتب فقهاء خيلى تتبّع نكردهايم در كتب استدلاليه، ولكن آن مقدارى كه تتبّع كردهايم به اين روايات كه مىرسند به موثّقه تعبير مىكنند، ديگر در سند شيخ على ابن محمد ابن زبير است مثل صاحب حدائق و ديگران وقتى كه اين روايات مىرسند به موثّقه تعبير مىكنند.
به نظر قاصر ما مىدانيد كه اين مسأله مسأله اهمى است و اين راه پى فرصتى مىگشتم كه با شما بحث كنم، و اين را بدانيد رواياتى را كه شيخ الطّائفه نقل كرده است از على ابن حسن ابن فضال اين روايات پيش ما معتبر است، و اين روايات جاى خدشهاى ندارد، حتّى از اين روايات تعبير به موثّقه بشود مانعى ندارد. چرا؟ دو تا وجه مىگوييم از خودمان:
وجه اول اين است كه كه اين على ابن محمد ابن زبير اين آدم معروفى بوده است. شايد كسى در معروفيت به پاى اين اشخاص قليلا برسد. چرا؟ چونكه شيخ الطّائفه و هكذا نجاشى و ديگران اين كتب على ابن فضال را شمردهاند شيخ 25 كتاب بر على ابن حسن فضال شمرده است، نجاشى همانها را شمرده است يكى دو تا هم زياد است شايد به 28 تا برسد گفتهاند قريب 30 تا، يكى از آن کتب کتاب اصفياء اميرالمؤمنين علیه السلام است از كتبى كه مشهور است و از كتب بنى فضّال است، چيزى كه هست نجاشى نقل مىكند از مشايخش كه بعضى مشايخ من در كتاب اصفياء مناقشه مىكردند مىگفتند اين مجعول است، مال على ابن حسن فضال نيست اين كتاب اصفياء كه دارد، نجاشى مىگويد من نشنيدم كسى كه بگويد اين كتاب اصفياء را به على ابن محمد ابن زبير يا به احمد ابن سعيد بن عقده خوانده است، فقط مىگويند كه اجازه هست از طرف اينها در نقل اين كتاب، ولكن كسى پيدا بشود كه من اين كتاب را خواندم به خود آنها، قرأت علی الشّيخ، مثل اين كه مرسوم بود در اخذ روايت مىخواندند بر شيخ، يا شيخ مىخواند، كسى بگويد من كتاب اصفياء را به محمد ابن على ابن زبير يا احمد ابن محمد ابن سعيد خواندم كسى من نديدم كه اين را ادّعا كند، فقط نسبت مىدهند به اجازه كسى نمىگويد قرأت علی علىّ ابن محمد ابن زبير، از اين كلام نجاشى و از غير اين معلوم مىشود در آن زمان اين قدر كتبى كه على ابن فضّال داشت راوى اين كتب معروفشان دو نفر بود، يكى احمد ابن سعيد ابن عقده است يكى هم على ابن محمد ابن زبير است، اين قدر كه جمع مىشدند از روات و محدّثين كتب على ابن فضّال را نقل كنند از اينها اخذ مىكردند، از يكى از اين دو نفر، چونكه نجاشى مىگويد آن بعضى شيوخشان مىگويند كه ما نديدم كسى كه بگويد قرأت الشّيخ يعنى بر على ابن محمد ابن زبير خواندمكتاب اصفياء را يا به احمد ابن محمد ابن سعيد خواندم، يعنى اگر اين خواندن ثابت بود اخذ بود كتاب ثابت مىشد، اين دو از دو نفر معروفى بودند كه محدّثينى كه مىخواستند كتب على ابن فضّال را اخذ كنند دور اين دو نفر جمع مىشدند، و از این دو نفر می گرفتند، اين شخص به اين معروفی قدحى كسى به او نقل نكرده است كه اين عيب را داشت، بدان جهت گفتيم اگر شخص معروفى خصوصاً با اين معروفيت قدحى نداشته باشد معلوم مىشود حسن ظاهر داشته است، و الاّ عيبش را رو مىكردند كه بابا اين هم اين كاره است، كما اين كه در بعضى جاها نجاشى مىگويد ولكن بعضى اصحابنا هم از او عيب مىگرفتند به لعب الشّطرنج كه شطرنج بازى مىكند، اينجور معروفيتى كه هست قدحى به او وارد شده است ظاهر می شد، اين زمان هم همين جور است يك شخص معروفى در كمال معروفيت يك چيزى داشته باشد در مىآورند رو مىكنند، اين همين جور است چيزى به اين نقل نشده است معلوم مىشود حسن ظاهر داشت و روايتش معتبر است، اين وجه اول، و اين وجه اول را ما مثل وجه ثانى قبول داريم، چونكه حسن ظاهر وقتى كه پيدا كرد معروفيت پيدا كرد اين معلوم مىشود بر اين كه حسن ظاهر داشت پيش مردم مستور العيب بود و رواياتش مسموع است.
وجه ثانى اين است كه اين نجاشى قدس الله سرّه مىگويد اين كتب را كه مىشمارد همان كتبى است كه شيخ شمرده است بالاتر از آن هم يك چند تاى ديگر شمرده است، مىگويد من اين كتب را اخذ كردم يعنى همهاش را اخذ كردم، بعضىهايش را آن وقتى كه احمد ابن الحسين ظاهرا غضائری است به احمد ابن عبدون قرائت مىكرد كتب بنى فضّال را قرائت بر او مىكرد من هم با او شنيدم اين كتاب را، سمعت معه در كتابش دارد، كه آن احمد ابن عبدون هم از على ابن محمد ابن زبير نقل مىكرد، كه راوى از على ابن محمد ابن زبير احمد ابن عبدون یعنی احمد بن عبد الواحد است، بعد مىگويد كه ما بقى كتب از كتاب صوم را من خواندم بر احمد ابن عبدون، و ساير كتب على ابن حسن فضال را هم اينجور به من خبر داد، پس اين طريق نجاشى همان طريق شيخ است، شيخ هم از احمد ابن عبدون از على ابن محمد ابن زبير نقل مىكند، نجاشى هم كه مثل شيخ است ديگر، شايد اخذ هر دو تا در يك مجلس نوعاً بوده است، كه به هر كس يكى يكى نمىخواند بلکه مىخواند و آنها هم گوش مىدادند، يك مجلس باشد يا نباشد فرقى نمىكند، اين اين كتب را كه احمد ابن عبدون به شيخ خوانده است يا شيخ به او خوانده است همين كتب را به نجاشى خوانده است يا رفيقش خوانده است و نجاشى شنيده است يا خود نجاشى خوانده است باقى كتب را به همان احمد ابن عبدون عن على ابن محمد ابن زبير، بعد نجاشى دارد كه من در اخيرین اين كتب بنى فضّال را از محمد ابن جعفر از احمد ابن محمد بن سعيد ابن عقده هم گرفتم، همين كتب را، چونكه گفتيم راوى اين كتب معروفش دو نفر بود يكى على ابن محمد ابن زبير بود يكى هم احمد ابن سعيد ابن عقده بود، احمد ابن سعيد ابن عقده در جلالتش كسى شك ندارد، (درست توجه کنید که تشتباه نکنید کما اینکه بعضی اشتباه کرده اند) اين محمد ابن جعفر مؤدّب نحوی است که استاد نجاشى است، يك محمد ابن جعفر مؤدّب است كه او ابن بطّه است او شيخ نجاشى نيست، نجاشى از او با دو واسطه نقل مىكند او ضعيف است، محمد ابن جعفر المؤدّب ابن بطّه ضعيف است كه نجاشى به دو واسطه از او نقل مىكند، اين محمد ابن جعفر مؤدّب كه به محمد ابن جعفر نحوی هم مىگويند اين استاد نجاشى است، و اين شخص جليل القدرى است، نقل مىكند از احمد ابن سعيد ابن عقده، خوب مطلب تمام شد چونكه نجاشى همان كتبى را كه به طريق شيخ گرفته بود به طريق آخر معتبر گرفته است، همان كتبى را كه ظاهر كلامش اين است كه کتب بنى فضال بود كه در خارج اينها را ما خوانديم یا رفيقم احمد ابن حسين خواند يكىاش را من خواندم یا بقيهاش را من خواندم همان كتب را كه به او خوانده است از اين طريق دوم كه عبارت از محمد ابن جعفر است و از احمد ابن سعيد ابن عقده گرفته است اين طريق ثانى طريق به روايت شيخ مىشود، چونكه شيخ همان روايت را از احمد ابن عبدون از احمد ابن محمد ابن زبير گرفته بود، همان روايات را نجاشى مىگويد من از اين طريق گرفتهام، در اخیرین اخبرنا محمد ابن جعفر عن احمد ابن محمد بن سعيد عن على ابن حسن فضال، به همان كتبش كه بود به آنها خبر داد، پس شيخ به انچه روايت كرده است طريق ديگر دارد، اين روايات معتبر مىشود و به واسطه على ابن حسن ابن فضال موثقه مىشود.
وجه اول روايت را معتبره مىكرد اين وجه دوم روايت را موثقه مىكند.
بگذاريد ديگر كار اينجا رسيده است من به قدر طاقت اين مطلب را تمام كنم، بعضىها وجه آخرى گفتهاند در اعتبار روايتى كه شيخ از على ابن حسن فضال مىكند وجه آخرى گفتهاند، وجه آخر اين است كه شيخ هر دو طريق را داشت، شيخ اين كتب را مثل نجاشى از هر دو طريق گرفته بود، چرا؟ سرّش اين است كه شيخ در تهذيب بعضى روايات را از على ابن حسن فضال به دو واسطه نقل كرده است، هم نقل كرده است از احمد ابن عبدون از على ابن محمد ابن زبير، هم نقل كرده است همان روايت را از هارون ابن موسى، كه آن هم مثل احمد ابن عبدون از اجلاء است، هارون ابن موسى از مشايخ شيخ و نجاشى و اينها است، از ابى هارون از احمد ابن سعيد ابن عقده، ببينيد شيخ چه مىگويد، اين در جلد اول است شیخ بعضى روايات را به تمام سند نقل كرده است، اين يكى از آن روايات است، در جلد اول در باب احداث الموجبة بالطّهاره نه فقط اين روايت است نظير اين هست يكىاش را مىخوانم، شيخ مىگويد اخبرنى به جماعتٌ عن ابى محمد هارون ابن موسى تلعکبری رضوان الله عليه است، اين از كه نقل مىكند اين هارون ابن موسى عن احمد ابن محمد ابن سعيد اين احمد ابن محمد ابن سعيد ابن عقده است كه همان شخص دومى است راوى كتب ابى الفضّال، عن على ابن حسن فضال اين يك سند، مىگويد و احمد ابن عبدون يعنى و اخبرنى به احمد ابن عبدون عن على ابن محمد ابن زبير عن على ابن حسن فضال، اين هم سند دومى پس معلوم مىشود كه اين شيخ تمام كتب را به اين سند ديگر هم گرفته بود ،منتهى نگفته است اختصاراً يكى را گفته است چونكه معتبر بود على ابن محمد ابن زبير با آن جلالتش با آن معروفيتش كافى بود، ديگر احتياج به ذكر طريق آخر نداشت، هر چند در بعضى جاها گفته است.
اين وجه را بعضىها گفتهاند، حتّى آنجايى كه اردبيلى قدس الله نفسه الشّريف مىگويد بعد از تضرّع چونكه روايات على ابن حسن ابن فضال كثير است بعد التضّرع به اين نكته ملتفت شدند كه شيخ سند ديگر هم دارد، اين پيش ما تمام نيست. چرا؟ چونكه دو تا جواب دارد، مىگوييم اين روايت اينجور است به اين سند كه نقل مىكند عن على ابن حسن فضال عن عبد الرّحمن ابن ابى نجران عن حماد ابن عيسى عن حریز عن زراره، شايد اين روايت را شيخ قدس الله نفسه الشّريف در كتاب عبد الرّحمن ابن ابى نجران ديده است، كه كتاب آن عبد الرّحمن ابن ابى نجران هم به واسطه همان تلعكبرى عن احمد ابن محمد ابن سعيد ابن عقده در طريق آن كتاب بوده است، بعد اين روايت هم در كتاب على ابن حسن فضال بود آنجا هم بود اين روايت، آن هم نقل مىكرد على ابن حسن فضال از عبد الرّحمن ابن ابى نجران در كتابش بود، شيخ به كتاب على ابن حسن كه طريق داشت، اين هم در كتاب عبد الرّحمن بود اين احمد ابن محمد ابن سعيد هم در طريق آن كتاب بود، بدان جهت جمع كرده است در روايت گفته است كه اين دو تا نقل دارد دو تا سند دارد يكى از كتاب عبد الرّحمن ابن ابى نجران يا حماد ابن عيسى به واسطه همان هارون ابن موسى عن احمد ابن سعيد ابن عقده از على ابن فضال عن عبد الرّحمن، كتاب عبد الرّحمن را به اين سند نقل مىكند، كه يك راوىاش هم على ابن حسن ابن فضال است، بعد اين روايت در كتاب على ابن حسن ابن فضال هم بود، بدان جهت به آن هم سند دارد او را هم منضم كرده است كه احمد ابن عبدون عن على ابن محمد ابن زبير عن على ابن حسن فضال، كه اين از دو كتاب نقل مىكند، يك سندش آنجا است يك سندش اينجا است، اين جواب اول، پس در كتب على ابن فضال طريق دو تا بشود اينجور نيست، اين طريق دومى مال كتاب عبد الرّحمن ابن ابى نجران است، جمع كرده است در نقل، اين يكى.
دومى اين است كه قبول كرديم شيخ نقل كرده است، ولكن اينجور روايات دليل مىشود كه شيخ در اين روايتى كه از كتابى گرفته است 25 تا كتاب شمرده است، آن كتاب وضوء است در باب وضوء نقل مىكند يكى از كتب على ابن حسن فضال كتاب وضوء است، اين روايت را از كتاب وضوء نقل مىكند، خوب كتاب وضوء على ابن حسن فضال به دو واسطه رسيده بود به شيخ، امّا باقی کتب كتاب وصيه و كتاب فرائضش هم به اين دو سند رسيده بود اين دليل ندارد، غايت الامر اين دليل مىشود كه كتابى كه اين روايت از او اخذ شده است كتاب وضوء است اين به دو سند رسيده است، در آن كتبى كه از فرائض نقل مىكند از كتاب على ابن فضال كه على ابن حسن فضال نقل مىكند که ربطى به باب وضوء ندارد به او دليل نمىشود.
بدان جهت اين روايات على ابن حسن ابن فضال را ما معتبر مىدانيم و همه جا تمسک مىكنيم، مگر اين كه بعد از علی بن حسن ابن على ابن فضال يك ضعفى باشد.
بعضىها كه ديدند اين روايت من حيث السّند هم تمام مىشود يا تمام نمىشود بعضىها يك مناقشه ديگر كردهاند. گفتهاند اين محمد ابن عبد الله ابن زراره جدّش خيلى جليل القدر بود لولا هولاء الستّة يكى از آنها زراره بود، امّا اين نوه معلوم نيست حالش چه جور بود توثيق ندارد.
اين هم درست نيست، اول اصل قضيه را بگويم، نجاشى و كشّى نقل كردهاند كه سند كشّى سند معتبرى است كه حسن ابن على ابن فضال كه پدر اين على ابن حسن فضال است اين حسن ابن فضال اين هم فطحى بود اين على هم فطحى بود نقل كرده است به سند صحيح كه اين على ابن حسن فضال به اين حسن ابن فضال كه آن هم حسن ابن على ابن فضال است آن على را حذف مىكنند حسن ابن على ابن فضال كه پدر على ابن حسن فضال است در آخر عمر از اين فطحيّت برگشت، مىدانيد كه امام صادق سلام الله عليه يكى از پسرهايش عبد الله بود يكى هم كه موسى ابن جعفر سلام الله عليه روحى له الفداء بود، آن عبد الله بزرگتر بود از موسى ابن جعفر سلام الله عليه، بدان جهت بعضىها بعد از وفات امام صادق سلام الله عليه گفتهاند اين برادر بزرگ امام است كه عبد الله است، نوبت به موسى ابن جعفر سلام الله عليه، نمی رسد اين كوچك است هنوز به اين نمىرسد با وجود برادر بزرگتر، امام صادق هم سلام الله عليه وصيت كرده بود به موسى ابن جعفر سلام الله عليه كه خيلى اختلاف و اینها نينداز چونكه اين عمر نخواهد كرد بيشتر از هفتاد روز بعد از عمر من عمر نمىكند اين مىميرد و مسأله خاتمه پيدا مىكند، آن وقت مىتوان اظهار بكنى اصحاب تو هم مىتوانند اظهار بكنند، سرو صدا نشود كه اين موجب اختلاف بشود ما بين شيعه، همين جور شد كه بعد از هفتاد روز مرد، و رفت اكثر اينها برگشتند، يكى از آن كسانى كه برگشته است حسن ابن على ابن فضال بود، حسن ابن على ابن فضال برگشتن اين خيلى صدمه زد كمر آنها را شكاند، حسن ابن على ابن فضال شخص متعارفى نبود، صاحب كرامت بود، حيوانات سبع وقتى كه اين حسن ابن على ابن فضال را مىديدند در بيابان به عبادت مىرفت اصلاً با او مانوس مىشدند، آن لخت و عورها كه هجوم مىكنند به شهر از آنها تعبير مىشود به صعالک اينها وقتى كه مىآمدند على ابن حسن ابن فضال را مىديدند خودشان را گم مىكردند، فضل ابن شاذان مىگويد من خيال مىكردم احوالات اين را كه شنيده بودم خيال مىكردم اينجور آدمى در زمان قديم بود الان نيست، بعد پدرم نشان داد و گفت اين همان شخص است، من هم يك خورده اين ور و آن ور مىكرد و دلم قبول نمىكرد عجب احمق هستى مىگويم اين همان است، پدرش گفت به او، اين خيلى جليل القدر بود بدان جهت وقتى كه اين مرده بود تشييع مىكردند اين محمد ابن عبد الله ابن زراره رويش را برگرداند به على ابن ريّان اينها هم طبقه هستند و آن محمد بن حسن ابن جهم به او رويش را برگرداند و گفت بشارتى به شما بدهم، گفتند خوب بشارت را بده، گفت بشارت اين است كه من بودم و محمد ابن حسن بن جهم هر دو تايمان بالا سر على ابن حسن فضال موقع جان دادن بوديم، به او ائمه را تلقين كرد گفت اينها را بگو، رسيد به عبد الله ابن جعفر، عبدالله بن جعفر را که گفت اين عبد الله ابن جعفر را رد شد حسن ابن على ابن فضال و جواب نداد رد كرد، دوباره تكرار كرد سه باره تكرار كرد گفت من كتب را ديدهام براى عبد الله شانى پيدا نكردم يعنى قبول ندارم، بدان جهت اين يك ضجّهاى شد اين خبر نوه زراره، على ابن اسباط كه يكى از فطحىها است خيلى متعصّب هم هست رفت پيش محمد ابن حسن بن جهم او هم به او خبر داد كه بله همين جور است قضيه، گفت نمىشود اينجور، رفت پيش پسر اين حسن ابن على ابن فضال يكى از پسرهايش كه از على ابن حسن فضال بزرگتر است اسمش احمد بود، رفت پيش احمد اين على ابن اسباط گفت اينجور مىگويند، احمد بن حسن گفت نه اين محمد ابن عبد الله ابن زراره اين را دروغ بسته است پدرم اينجور نكرد، آنجا دارد بر اين كه يك كلامى در نجاشى هست در كشّى نيست اين نجاشى مىگويد و قال و الله آن محمد ابن عبد الله ابن زراره اصدق لهجة عندى من احمد از احمد ابن حسن فضال اصدق لهجة است، اين را دليل گرفتند بر اين كه اين محمد ابن عبد الله ابن زراره ثقه است ببينيد اين مىشود يا نه، چونكه وقت تمام شد بماند فردا انشاء الله.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص329.
[2] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ فُضَيْلٍ وَ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: الْمُسْتَحَاضَةُ تَكُفُّ عَنِ الصَّلَاةِ أَيَّامَ أَقْرَائِهَا- وَ تَحْتَاطُ بِيَوْمٍ أَوِ اثْنَيْنِ- ثُمَّ تَغْتَسِلُ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ- وَ تَحْتَشِي لِصَلَاةِ الْغَدَاةِ- وَ تَغْتَسِلُ وَ تَجْمَعُ بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ بِغُسْلٍ- وَ تَجْمَعُ بَيْنَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ بِغُسْلٍ- فَإِذَا حَلَّتْ لَهَا الصَّلَاةُ حَلَّ لِزَوْجِهَا أَنْ يَغْشَاهَا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص376.
[3] وَ عَنْهُ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْمُسْتَحَاضَةُ تَقْعُدُ أَيَّامَ قُرْئِهَا- ثُمَّ تَحْتَاطُ بِيَوْمٍ أَوْ يَوْمَيْنِ- فَإِنْ هِيَ رَأَتْ طُهْراً اغْتَسَلَتْ- وَ إِنْ هِيَ لَمْ تَرَ طُهْراً اغْتَسَلَتْ وَ احْتَشَتْ- فَلَا تَزَالُ تُصَلِّي بِذَلِكَ الْغُسْلِ- حَتَّى يَظْهَرَ الدَّمُ عَلَى الْكُرْسُفِ- فَإِذَا ظَهَرَ أَعَادَتِ الْغُسْلَ وَ أَعَادَتِ الْكُرْسُفَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص375.
[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص304.